#زناشویی
⬅️ در طول عشق بازی باید خجالت و شرم و حیا را کاملا فراموش کنید از اندام جنسی همسرتان تعریف کنید و برای این کار از صحبت های عامیانه استفاده کنید فکر نکنید که استفاده از این کلمات شما را در نظر همسرتان بد جلوه میدهد یا او را ناراحت میکند
⬅️ اتفاقا خوب است بدانید که استفاده از کلمات تحریک آمیز در رابطه جنسی بسیار موثر است و لذت زیادی را برای زوجین به وجود می آورد
@harimezendgi👩❤️👨🦋
⬅️ در طول عشق بازی باید خجالت و شرم و حیا را کاملا فراموش کنید از اندام جنسی همسرتان تعریف کنید و برای این کار از صحبت های عامیانه استفاده کنید فکر نکنید که استفاده از این کلمات شما را در نظر همسرتان بد جلوه میدهد یا او را ناراحت میکند
⬅️ اتفاقا خوب است بدانید که استفاده از کلمات تحریک آمیز در رابطه جنسی بسیار موثر است و لذت زیادی را برای زوجین به وجود می آورد
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#همسرانه
سکوت کنید.
اگر به معجزه سکوت اعتقادی ندارید، کافی است این بار که در کنار همسرتان نشسته اید، زمانی را در سکوت کنار او بگذرانید. این کار نه تنها به هر دوی شما آرامش می دهد بلکه صمیمیتی بین شما ایجاد می کند که گاهی با هزار حرف هم به دست نمی آید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
سکوت کنید.
اگر به معجزه سکوت اعتقادی ندارید، کافی است این بار که در کنار همسرتان نشسته اید، زمانی را در سکوت کنار او بگذرانید. این کار نه تنها به هر دوی شما آرامش می دهد بلکه صمیمیتی بین شما ایجاد می کند که گاهی با هزار حرف هم به دست نمی آید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آقایون_بخوانند
زنها را عاشقانه بخواهید آن ها را قاطیِ بازی مسخرهیِمنطقتان نڪُنید
زنها دلشان یک مَرد میخواهدڪه مثلِ دیوانه ها
دلداده شان باشدمَردی ڪه در عاشقیاش
به هیچ صراطی، مستقیم نباشد منطق نمیخواهد
عاشقِ یک زن بودن
سخت ترین ڪارِ دنیاست
جِگر میخواهد ..!!
@harimezendgi👩❤️👨🦋
زنها را عاشقانه بخواهید آن ها را قاطیِ بازی مسخرهیِمنطقتان نڪُنید
زنها دلشان یک مَرد میخواهدڪه مثلِ دیوانه ها
دلداده شان باشدمَردی ڪه در عاشقیاش
به هیچ صراطی، مستقیم نباشد منطق نمیخواهد
عاشقِ یک زن بودن
سخت ترین ڪارِ دنیاست
جِگر میخواهد ..!!
@harimezendgi👩❤️👨🦋
یک_نکته_عالی_در_روابط_»_دائماخودتون.m4a
541.2 KB
#صوتی
✍یک نکته عالی در روابط زوجین: دائما خودتون رو جای همسرتون بگذارید.
❇️دکتر محسن محمدی نیا معین.
⚜ روانشناس و
⚜مشاور خانواده
تحکیم روابط زوجین👨👩👧👦
@harimezendgi👩❤️👨🦋
✍یک نکته عالی در روابط زوجین: دائما خودتون رو جای همسرتون بگذارید.
❇️دکتر محسن محمدی نیا معین.
⚜ روانشناس و
⚜مشاور خانواده
تحکیم روابط زوجین👨👩👧👦
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_551
آخخخخ که از این حرفش داشتم آتیش میگرفتم اما سیلی ارسلان رو صورتش این آتیش رو خاموش کرد......
با این حال نمیتونستم در مورد احساساتش نسبت به ارسلان بهش خُرده بگیرم.....
آخه من میدونستم آدمعاشق که میشه غرورشم بشکنه باز نمیتونه از اونی که دوستش داره دل بکنه....سخت بود....واقعا سخت بود......
ناباورانه به ارسلان نگاه کرد.انگار انتظار این سیلی رو نداشت....موهای بلوندش رد از روی صورتش کنار زد تا بهتر بتونه ببینش و بعد گفت:
-تو یه زمانی عاشق من بودی....دوستم داشتی....چیشد اون علاقه.....؟؟هان !؟؟
تو منو زدی.....تو اینطوری نبودی..
ارسلان کلافه و درحالی که کاملا مشخص بود داره حوصله اش از این دیدار سر میره گفت:
-هر آدمیزادی تو زندگیش ممکنه چندبار عاشق بشه...درضمن من عاشق تو نبودم..ما فقط دوست بودیم..الانم اگه نمیخوای ریده بشه تو این دوستی از اینجا بطن به چاک..
مظلومگفت:
-ارسلان با من اینکارو نکن..
-اههههه! آه و ناله نکن نهال...من حوصله شنیدن این حرفهارو ندارم....اصلا حرفهات چه فایده ای دارن یا حتی میتونن داشته باشن!؟هوم !؟ من ازدواج کردم.....من رسما و قانونا ازدواج کردم....زن دارم....زنمم شدیدااا میخوام....بیشتر از اون چیزی که تو یا حتی بقیه تصورشو میکنی....پس دلایلی برای شنیدن این حرفها نمیبینم..
پوزخندی روی صورت نهال که حالا تقریبا به صورتش مشرف بودم نشست....ثری تکون داد و گفت:
-و احیانا زنت همونی نیست که در واقع برده ی فراری شیخ عبدالصمد!؟؟
حرفهای کینه توزانه ی نهال قلب منو به تلاطم و اضطراب انداخت...نفسم تو سینه حبس شد و صورتمرنگباخت..
نکنه یه روز بیان دنبالم؟؟ نکنه این دختره لو بده که من اینجام....!؟
به زانوهایی سست شده به مابقی حرفهاش گوش سپردم....انگشت شستشو گوشه ی لبش کشبد و به قطره ی خون نگاه کرد و بعد گفت:
-گمون نکن چون مدت زیادی گذشته شی بیخیال ولد چموشی شده که بابت پول گزافی پرداخت کرده...هنوزم که هنوزم دنبالشه....حتی بیشتر از قبل..هه....حالا فکر اون بدونه که تو اون دخترو آوردی خونه ی خودت و عقدش کردی...بنظرت....دشمنی هاتون زیاد نمیشن !؟؟ اونمشیخی که روابط کاری شدیدی با تو داره ؟؟ هان !؟
رسما داشت ارسلان رو تهدید میکرد.....ونم تو سکوت داشت به تک تک کلمات نهال گوش میسپرد..
حس میگفت اتفاقهای بدی تو راه....اتفاقهای وحشتناک...
ارسلان با اخم و عصبانیت اما شمرده شمرده از نهال پرسید:
-تو داری منو تهدید میکنی !؟هان؟؟ تو...توی کثافت داری ممممن رو تهدید میکنی!؟
شونه بالا انداخت و ریلکس ودرحالی که ظاهرش نصون میداد آتوی بد و سنگینی از ارسلان داره گفت:
-مختاری هر اسمی دلت میخواد براش انتخاب کنی..
اینبار دیگه نتونستم اونجا بمونم و رفتم توی سالن..
هردو با دیدنم سرشونو به سمتم چرخوندن....ارسلان عصبانی شد و داد زد:
-تو اینجا چی میخوای.....!؟ هان؟؟
حس میکردم از چشماش...از حالت نگاهش و حتی از صداش آتیش میباره اونقدر که عصبانی بنظر می رسید..
ترسیدم و چند قدم عقب رفتم..
نهال با پوزخند نگام کرد..شایدم با حرص و حسادت...
سرمو به سمتش چرخوندمو گفتم:
-از جون من چی میخوای!؟ به من چه که ارسلان نمیخوادت...به من چه که دوست نداره.....تو و اون شیخ چاقال هم برین به درررک.....مگه من برده ام که خرید فروشم بکنن!؟؟
نه من برده ام...و نه این عصر ،عصر قرون وسطی هست...
نیشخندی زد و گفت:
-هه! تو هنوز خیلی چیزارو نمیدونی خانم کوچولو....از شوهرررر جونت بخواد بیشتر برات توضیح بده...
اینو گفت و با برداشتنش کیفش رو به ارسلان خداحافظی کرد و از خونه زد بیرون..
ارسلان همچنان تو سکوت به یه نقطه ی نا مشخص خیره شده بود.....انگار حرفهای نهال بدجوری تو فکر انداخته بودش..
چند دقیقه بعد دستاشو از جیب شلوارش بیرون آورد و انگار که تازه متوجه من شده باشه گفت:
-کی به تو گفت بیای اینجا؟؟؟ مگه ازت نخواسته بودم تو اتاقت بمونی هان ؟؟؟
-من می..
داد که زد که زبونم بند اومد:
-من ازت خواسته بودم تو اون اتاق کوفتی بمونی....اومدی اینجا که چی...!؟
آهسته ودرحالی که زل زده بودم تو چشمهای خشنش لب زدم:
-سر من داد نزن...
دستشو دراز کرد و دوباره با صدای بلند گفت:
-برو تو ااااتاق....حالااااا.....
نگاه خشمگینی و پر نفرتی بهش انداختمو درحالی که با عصبانیت دندونامو رو هم فشار میدادم از اونجا بیرون اومدمو با عجله رفتم سمت اتاق..
حق نداشت سر من داد بزنه اونم وقتی این وسط هیچ تقصیر و گناهی نداشتم.....
اه....لعنت به تو نهال..زندگی من تازه داشت یه روال عادی و نرمال به خودش میگرفت..
اومد و گند زد به همه چیز و بعد همرفت..
لباساجو از تن درآوردمو لباس خواب های نرم و سبکی تنم کردم و بعد دراز کشیدمرو تخت..
ارسلان لعنتی..
وقتی عصبانی میشدعین سگاش وحشی و هار میشد..
تو خودم مچاله شدم و به خودم قول دادم محل سگم بهش ندم...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
آخخخخ که از این حرفش داشتم آتیش میگرفتم اما سیلی ارسلان رو صورتش این آتیش رو خاموش کرد......
با این حال نمیتونستم در مورد احساساتش نسبت به ارسلان بهش خُرده بگیرم.....
آخه من میدونستم آدمعاشق که میشه غرورشم بشکنه باز نمیتونه از اونی که دوستش داره دل بکنه....سخت بود....واقعا سخت بود......
ناباورانه به ارسلان نگاه کرد.انگار انتظار این سیلی رو نداشت....موهای بلوندش رد از روی صورتش کنار زد تا بهتر بتونه ببینش و بعد گفت:
-تو یه زمانی عاشق من بودی....دوستم داشتی....چیشد اون علاقه.....؟؟هان !؟؟
تو منو زدی.....تو اینطوری نبودی..
ارسلان کلافه و درحالی که کاملا مشخص بود داره حوصله اش از این دیدار سر میره گفت:
-هر آدمیزادی تو زندگیش ممکنه چندبار عاشق بشه...درضمن من عاشق تو نبودم..ما فقط دوست بودیم..الانم اگه نمیخوای ریده بشه تو این دوستی از اینجا بطن به چاک..
مظلومگفت:
-ارسلان با من اینکارو نکن..
-اههههه! آه و ناله نکن نهال...من حوصله شنیدن این حرفهارو ندارم....اصلا حرفهات چه فایده ای دارن یا حتی میتونن داشته باشن!؟هوم !؟ من ازدواج کردم.....من رسما و قانونا ازدواج کردم....زن دارم....زنمم شدیدااا میخوام....بیشتر از اون چیزی که تو یا حتی بقیه تصورشو میکنی....پس دلایلی برای شنیدن این حرفها نمیبینم..
پوزخندی روی صورت نهال که حالا تقریبا به صورتش مشرف بودم نشست....ثری تکون داد و گفت:
-و احیانا زنت همونی نیست که در واقع برده ی فراری شیخ عبدالصمد!؟؟
حرفهای کینه توزانه ی نهال قلب منو به تلاطم و اضطراب انداخت...نفسم تو سینه حبس شد و صورتمرنگباخت..
نکنه یه روز بیان دنبالم؟؟ نکنه این دختره لو بده که من اینجام....!؟
به زانوهایی سست شده به مابقی حرفهاش گوش سپردم....انگشت شستشو گوشه ی لبش کشبد و به قطره ی خون نگاه کرد و بعد گفت:
-گمون نکن چون مدت زیادی گذشته شی بیخیال ولد چموشی شده که بابت پول گزافی پرداخت کرده...هنوزم که هنوزم دنبالشه....حتی بیشتر از قبل..هه....حالا فکر اون بدونه که تو اون دخترو آوردی خونه ی خودت و عقدش کردی...بنظرت....دشمنی هاتون زیاد نمیشن !؟؟ اونمشیخی که روابط کاری شدیدی با تو داره ؟؟ هان !؟
رسما داشت ارسلان رو تهدید میکرد.....ونم تو سکوت داشت به تک تک کلمات نهال گوش میسپرد..
حس میگفت اتفاقهای بدی تو راه....اتفاقهای وحشتناک...
ارسلان با اخم و عصبانیت اما شمرده شمرده از نهال پرسید:
-تو داری منو تهدید میکنی !؟هان؟؟ تو...توی کثافت داری ممممن رو تهدید میکنی!؟
شونه بالا انداخت و ریلکس ودرحالی که ظاهرش نصون میداد آتوی بد و سنگینی از ارسلان داره گفت:
-مختاری هر اسمی دلت میخواد براش انتخاب کنی..
اینبار دیگه نتونستم اونجا بمونم و رفتم توی سالن..
هردو با دیدنم سرشونو به سمتم چرخوندن....ارسلان عصبانی شد و داد زد:
-تو اینجا چی میخوای.....!؟ هان؟؟
حس میکردم از چشماش...از حالت نگاهش و حتی از صداش آتیش میباره اونقدر که عصبانی بنظر می رسید..
ترسیدم و چند قدم عقب رفتم..
نهال با پوزخند نگام کرد..شایدم با حرص و حسادت...
سرمو به سمتش چرخوندمو گفتم:
-از جون من چی میخوای!؟ به من چه که ارسلان نمیخوادت...به من چه که دوست نداره.....تو و اون شیخ چاقال هم برین به درررک.....مگه من برده ام که خرید فروشم بکنن!؟؟
نه من برده ام...و نه این عصر ،عصر قرون وسطی هست...
نیشخندی زد و گفت:
-هه! تو هنوز خیلی چیزارو نمیدونی خانم کوچولو....از شوهرررر جونت بخواد بیشتر برات توضیح بده...
اینو گفت و با برداشتنش کیفش رو به ارسلان خداحافظی کرد و از خونه زد بیرون..
ارسلان همچنان تو سکوت به یه نقطه ی نا مشخص خیره شده بود.....انگار حرفهای نهال بدجوری تو فکر انداخته بودش..
چند دقیقه بعد دستاشو از جیب شلوارش بیرون آورد و انگار که تازه متوجه من شده باشه گفت:
-کی به تو گفت بیای اینجا؟؟؟ مگه ازت نخواسته بودم تو اتاقت بمونی هان ؟؟؟
-من می..
داد که زد که زبونم بند اومد:
-من ازت خواسته بودم تو اون اتاق کوفتی بمونی....اومدی اینجا که چی...!؟
آهسته ودرحالی که زل زده بودم تو چشمهای خشنش لب زدم:
-سر من داد نزن...
دستشو دراز کرد و دوباره با صدای بلند گفت:
-برو تو ااااتاق....حالااااا.....
نگاه خشمگینی و پر نفرتی بهش انداختمو درحالی که با عصبانیت دندونامو رو هم فشار میدادم از اونجا بیرون اومدمو با عجله رفتم سمت اتاق..
حق نداشت سر من داد بزنه اونم وقتی این وسط هیچ تقصیر و گناهی نداشتم.....
اه....لعنت به تو نهال..زندگی من تازه داشت یه روال عادی و نرمال به خودش میگرفت..
اومد و گند زد به همه چیز و بعد همرفت..
لباساجو از تن درآوردمو لباس خواب های نرم و سبکی تنم کردم و بعد دراز کشیدمرو تخت..
ارسلان لعنتی..
وقتی عصبانی میشدعین سگاش وحشی و هار میشد..
تو خودم مچاله شدم و به خودم قول دادم محل سگم بهش ندم...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
✴️ شنبه 👈 19 آبان/ عقرب 1403
👈7 جمادی الاول 1446👈9 نوامبر 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز برای همه امور خوب و شایسته است خصوصا برای امور زیر:
✅آغاز نویسندگی و نگارش کتاب و مقاله.
✅آغاز عمارت و بنایی.
✅درختکاری.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅شکار و صید و دام گذاری.
✅مناظره و بحث.
✅شروع به کسب و کار.
✅مسافرت.
✅اقدامات قضایی.
✅و دیدار روسا و مسئولین خوب است.
🚘مسافرت: مسافرت خوب است.
👶زایمان خوب و نوزاد برای پدر و مادر و خودش مبارک و خوش قدم است.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج دلو و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️ختنه و نام گذاری کودک.
✳️رفتن به منزل و مکان نو.
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️درختکاری.
✳️تعمیر خانه.
✳️معامله و خرید خانه.
✳️کندن چاه و جوی و کانال.
✳️و پیمان گرفتن از رقیب نیک است.
🟣امور کتابت ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث دولت و ثروت می شود.
💉💉 حجامت:
فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری، باعث مرگ ناگهانی است.
💑حکم مباشرت امشب شب یکشنبه: مباشرت برای سلامتی بدن خوب است.
😴😴 تعبیر خواب:
خواب و رویایی که امشب. (شبِ یکشنبه) دیده شود تعبیرش در ایه ی 8 سوره مبارکه "انفال" است.
لیحق الحق و یبطل الباطل...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که بین خواب بیننده و دیگری اختلافی پیش آید و دعوا را نزد قاضی یا حکم برند و معلوم شود حق با خواب بیننده است و از این قبیل امور قیاس شود.
💅 ناخن گرفتن.
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود)
🙏🏻 استخاره:
وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد.
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
👈7 جمادی الاول 1446👈9 نوامبر 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز برای همه امور خوب و شایسته است خصوصا برای امور زیر:
✅آغاز نویسندگی و نگارش کتاب و مقاله.
✅آغاز عمارت و بنایی.
✅درختکاری.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅شکار و صید و دام گذاری.
✅مناظره و بحث.
✅شروع به کسب و کار.
✅مسافرت.
✅اقدامات قضایی.
✅و دیدار روسا و مسئولین خوب است.
🚘مسافرت: مسافرت خوب است.
👶زایمان خوب و نوزاد برای پدر و مادر و خودش مبارک و خوش قدم است.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج دلو و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️ختنه و نام گذاری کودک.
✳️رفتن به منزل و مکان نو.
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️درختکاری.
✳️تعمیر خانه.
✳️معامله و خرید خانه.
✳️کندن چاه و جوی و کانال.
✳️و پیمان گرفتن از رقیب نیک است.
🟣امور کتابت ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث دولت و ثروت می شود.
💉💉 حجامت:
فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری، باعث مرگ ناگهانی است.
💑حکم مباشرت امشب شب یکشنبه: مباشرت برای سلامتی بدن خوب است.
😴😴 تعبیر خواب:
خواب و رویایی که امشب. (شبِ یکشنبه) دیده شود تعبیرش در ایه ی 8 سوره مبارکه "انفال" است.
لیحق الحق و یبطل الباطل...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که بین خواب بیننده و دیگری اختلافی پیش آید و دعوا را نزد قاضی یا حکم برند و معلوم شود حق با خواب بیننده است و از این قبیل امور قیاس شود.
💅 ناخن گرفتن.
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود)
🙏🏻 استخاره:
وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد.
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
#ایده_متن
تمام صبحها را
به یک لبخند گره بزن
لبخندهایت را شروع کن
که این صبح
بی حضور تو
هیچ است
#مریم_پورقلی
@harimezendgi👩❤️👨🦋
تمام صبحها را
به یک لبخند گره بزن
لبخندهایت را شروع کن
که این صبح
بی حضور تو
هیچ است
#مریم_پورقلی
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#تلنگر
🚫اگر اشتباهات و لغزشهایی را در دوران مجردی انجام دادهاید و كسی هم از آنها باخبر نشده اما شما به اشتباه خود پی برده و به این نتیجه رسیدهاید كه انجام آن كار اشتباه بوده و قصد ندارید آن را دوباره تكرار كنید، لزومی ندارد درباره آن با شخصی كه قرار است شریک زندگی شما شود، صحبت كنید.
🚫علاوه بر این هرگز از طرف مقابلتان نخواهید كه به مسائلی اینچنینی درباره خودش اشاره كند و درباره آنها به شما توضیح دهد...
🚫اگر قبل از ازدواج با فردی دیگر رابطه جنسی داشتید ، بعد از ازدواج این موضوع را به همسرتان نگویید چرا که تا آخر عمر ذهن همسرتان را درگیر این موضوع خواهید کرد و بر زندگی زناشویی شما تاثیر نامطلوبی دارد.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
🚫اگر اشتباهات و لغزشهایی را در دوران مجردی انجام دادهاید و كسی هم از آنها باخبر نشده اما شما به اشتباه خود پی برده و به این نتیجه رسیدهاید كه انجام آن كار اشتباه بوده و قصد ندارید آن را دوباره تكرار كنید، لزومی ندارد درباره آن با شخصی كه قرار است شریک زندگی شما شود، صحبت كنید.
🚫علاوه بر این هرگز از طرف مقابلتان نخواهید كه به مسائلی اینچنینی درباره خودش اشاره كند و درباره آنها به شما توضیح دهد...
🚫اگر قبل از ازدواج با فردی دیگر رابطه جنسی داشتید ، بعد از ازدواج این موضوع را به همسرتان نگویید چرا که تا آخر عمر ذهن همسرتان را درگیر این موضوع خواهید کرد و بر زندگی زناشویی شما تاثیر نامطلوبی دارد.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خانوما_بخونن
#زناشویی
#آموزشی
راهکار درمورد رابطه جنسی دهانی برای زنان
می توانید هنگامی که دهان تان خسته شد از دست هایتان برای ماساژ دادن آلت استفاده کنید، من سایز آلت های مختلف را نمی دانم اما این را می دانم که یک آلت کامل در دهان جای نمی گیرد. و مطمئنم هیچ راهی برای جای دادن یک آلت در مری نیست. پس از دست های خود کمک بگیرید و آن ها را در اطراف پایه آلت قرار دهید و بازی کنید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#زناشویی
#آموزشی
راهکار درمورد رابطه جنسی دهانی برای زنان
می توانید هنگامی که دهان تان خسته شد از دست هایتان برای ماساژ دادن آلت استفاده کنید، من سایز آلت های مختلف را نمی دانم اما این را می دانم که یک آلت کامل در دهان جای نمی گیرد. و مطمئنم هیچ راهی برای جای دادن یک آلت در مری نیست. پس از دست های خود کمک بگیرید و آن ها را در اطراف پایه آلت قرار دهید و بازی کنید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آقایون_بخوانند
#آموزشی
داروی فیناستراید که برای درمان بزرگی پروستات و ریزش مو در مردان تجویز می شود،با کاهش سطح تستوسترون ،میل جنسی را به شدت می کاهد.
اصلا توصیه نمیشود
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آموزشی
داروی فیناستراید که برای درمان بزرگی پروستات و ریزش مو در مردان تجویز می شود،با کاهش سطح تستوسترون ،میل جنسی را به شدت می کاهد.
اصلا توصیه نمیشود
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#مجردا_بخونن
💢كسی را كه از لحاظ ظاهر جذب او نشده ايد، انتخاب نكنيد
در همان ديدارهای اول طرف بايد به دلتان بنشيند و كمی كشش نسبت به او در خود احساس كنيد.
اگر اين حس همان زمان سراغ شما نيايد هيچ وقت نمی توانيد در زندگی مشترك آن را ايجاد كنيد.
درنهايت دچار سردی روابط می شويد و كارتان به جاهای باريك می كشد.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
💢كسی را كه از لحاظ ظاهر جذب او نشده ايد، انتخاب نكنيد
در همان ديدارهای اول طرف بايد به دلتان بنشيند و كمی كشش نسبت به او در خود احساس كنيد.
اگر اين حس همان زمان سراغ شما نيايد هيچ وقت نمی توانيد در زندگی مشترك آن را ايجاد كنيد.
درنهايت دچار سردی روابط می شويد و كارتان به جاهای باريك می كشد.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
Audio
#صوتی
✨در دوران آشنایی و نامزدی لازم است به چه نکاتی توجه کنیم؟
❇️دکتر محسن محمدی نیا (معین)
⚜ روانشناس و
⚜مشاور خانواده
تحکیم روابط زوجین🚻
@harimezendgi👩❤️👨🦋
✨در دوران آشنایی و نامزدی لازم است به چه نکاتی توجه کنیم؟
❇️دکتر محسن محمدی نیا (معین)
⚜ روانشناس و
⚜مشاور خانواده
تحکیم روابط زوجین🚻
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خانوما_بخونن
#زناشویی
#ایده_دلبری
لمس و ماساژ آلت تناسلی با دست بسیار ساده است!
از مردتان می خواهید روی یک صندلی بنشیند و شما روی زمین و در بین پاهای او قرار بگیرید. سپس با روغن یا کِرِم آلت او را چرب کنید و به روش های مختلف ماساژ دهید مثلا دستتان را جلو و عقب کنید یا مثل گاز موتور سیکلت آن را بپیچانید! و در حین این کار عکس العمل های او را زیر نظر بگیرید تا بفهمید از کدام ماساژ بیشتر لذت می برد.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#زناشویی
#ایده_دلبری
لمس و ماساژ آلت تناسلی با دست بسیار ساده است!
از مردتان می خواهید روی یک صندلی بنشیند و شما روی زمین و در بین پاهای او قرار بگیرید. سپس با روغن یا کِرِم آلت او را چرب کنید و به روش های مختلف ماساژ دهید مثلا دستتان را جلو و عقب کنید یا مثل گاز موتور سیکلت آن را بپیچانید! و در حین این کار عکس العمل های او را زیر نظر بگیرید تا بفهمید از کدام ماساژ بیشتر لذت می برد.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#تلنگر
#آموزشی
اگر بیش از حد برای رابطه جنسی خسته هستید و از هیچ چیز دیگری هم لذت نمی برید احتمال افسردگی وجود دارد
اختلالات خواب نیز باعث خستگی و کاهش میل جنسی شما می شود
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آموزشی
اگر بیش از حد برای رابطه جنسی خسته هستید و از هیچ چیز دیگری هم لذت نمی برید احتمال افسردگی وجود دارد
اختلالات خواب نیز باعث خستگی و کاهش میل جنسی شما می شود
@harimezendgi👩❤️👨🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌹#کلیپ بسیارزیبااا🩷🌿
🌹#شهاب_مظفری💜👌
@harimezendgi👩❤️👨
🌹#شهاب_مظفری💜👌
@harimezendgi👩❤️👨
#پارت_552
* ارسلان *
گردنم رو به چپ و راست تکون دادمو با برداشتن پاکت سیگارم به سمت بالکن رفتم....
سیگاری روشن کردمو لای لبهام گذاشتم و دستهامو روی نرده های آهنی گذاشتم و به حیاط خیره شدم...به نقطه ی نامشخصی در تاریکی....
باد خنکی وزید...شایدم سرد...نمیدونم....سیگار به حد کافی درجه حرارت بدنمو بالا میبرد و داغم میکرد....اونقدری که حتی تو سرما هم احساس گرمی بکنم....
دود سیگارو بیرون فرستامو پامو آهسته به نرده ها زدم.. .
مسئله ای که به صدت برای من مبهم و گنگ بود این بود که
نهال از کجا این موضوع رو فهمیده !؟ چجوری باخبر شده شانار همونیه که.....اه لعنت! هیچ یادم نبود اون روز اونم تو مهمونی بود.....دیگه بدتر از اینم مگه داشتیم !؟؟
اگه این خبر درز پیدا میکرد گند خیلی چیزا درمیومد...بدتر اینکه روابط کاری بهم می ریخت و یه سری مشکل و خلل واسه من به جود میومد.....
دختره ی احمق!!! نه نه ...احمق من بودم که اجازه دادم شانارو ببینه....هووووف! هیچوقت اوضاع خودم اینقدر بی ریخت ندیده بودم!!!
تنها چیزی که برای من اهمیت داشت آرامش شانار بود و نمیخواستم تحت هیچ شرایطی این آرامش بهم بخوره.....
کاش لااقل اژدر زودتر برگرده...عقل من که فعلا تو بن بست گیر کرده بود شاید کاری از اون بربیاد!
سیگارم که تموم شد پرتش کردم پایین و اومدم داخل...فوزیه اومد سمتم و لیوان خاکشیر رو به طرفم گرفت....بدون اینکه ازش دوربشم یه نفس همه اش رو سر کشیدم.....با تملق گفت:
-نوووش جان آقا! چیز دیگه ای میل نداری!؟
سری تکون دادمو راه افتادم سمت اتاق.....
درو باز کردم و رفتم داخل...
به لطف نور ماه و پرده های کنار رفته و پنجره های باز ، اتاق چندان هم تو تاریکی مطلق فرو نرفته بود.....
نگاهی به شانار انداختم....پشت به من دراز کشیده بود رو تخت و پاهاشو جمع کرده بود تو شکمش....
من نمیخواستم سرش داد بزنم....هیچوقت نمیخوام سرش داد بزنم ولی....همیشه دقیقا بعد از اینکه اینکارو انجام میدم یادم میاد که چه قولایی به خودم داده بودم.....
نفس عمیقی کشیدم و اول پیرهن و بعد شلوارمو از تن درآوردمو رفتم سمت تخت....
به گمون اینکه خوابِ آهسته و با احتیاط روی تخت دراز کشیدم....دستمو به سمت موهای سیاه موج دارش دراز کردم....
شانار،...این دختری که هنوزم حس میکنم دلش با من نیست....این دختری که هنوزم یه دنده و لجباز....این دختری که سخت میشه قانعش کرو....این دختر نیمی از ذهن و نیمی از قلب من.....!
بی دلیل دوستش داشتم....برای جسزی که هست....
من دوست داشتنی که دلیل داشته باشه رو نمیخوام....حس خالص اینکه بی برهان و بسی دلیل باشه.....
تا انگشتامو تو موهاش کشیدم یکم به سمتم چرخید و با عصبانیت دستمو پس زد و پر نفرت گفت:
-به من دست نزن!!!
ازم فاصله گرفت....بازوش رو گرفتمو کشیدمش سمت خودم و خواستم ببوسمش که نیم خیز شدو هلم داد عقب....
نفرت تو چشماش موج میزد...انگشت اشاره اشو بالا آورد و تهدید کنون گفت:
-حق نداری منو لمس کنی ارسلان....حق نداری.....
صداش علاوه بر خشم و نفرت بغض هم داشت.....
من این لعنتی رو همه جوره میخواستمو دوستش داشتم....حتی وقتی عصبانی میشه و واسم خط و نشون میکشه....
حتی وقتی ازم دوری میکنه...من تو همه حالت و درهر زمان و مکانی دوستش داشتم....میدونم نمیدونه ..
میدونم باخبر نیست چقدر عاشقشم.....میدونم هنوزم دلش با این زندگی نیست و اونقدری که من میخوامش نمیخوادم....
من همه ی اینارو میدونم....اما کاش اونم بدونه یه تار موش رو به هزار هزار دنیا نمیدم....
کاش بدونه از خودمم بیشتر دوستش دارم....کاش بدونه حاضرم واسه یه لبخندش دنیارو زیرو رو کنم....
کاش بدونه.....
تو چشمای هم خیره بودیم بدون اینکه چیزی بگه یا چیزی بگم.....
از من عصبانی شده بود...دختر پوست کلفتی که همیشه درحال لگد انداختن بود حالا نازک نارنجی شده بود.....دل نازک من !!!
یه نفس عمیق کشیدم و بعد گفتم:
-شانار...یه گاهی اوقات اگه سرت داد میزنم....اگه دستم روت بلند میشه دست خودم نیست....این جمله اصلا توجیه کننده نیست....باور کن میدونم ولی....من همیشه باخودم عهد میبندم اینکارو نکنم اما بعدش که انجام دادم میبینم که وفادار به عهدم نموندم....
شده یه کاری رو همیشه انجام بدی که دست خودت نباشه!؟ که کنترلی روش نداشته باشی....؟؟ هان؟ شده !؟
خودمو کشیدم جلوتر....چیزی نمیگفت و فقط نگام میکرد....زل زم تو چشمای کهربایی رنگش.....
چشمایی که همیشه منو به تلاطم مینداخت......
چشمایی که تمام چشمای دنیارو از چشم من انداخت و زنجیرم کرد به خودش....
دستامو رو بازوهای لختش گذاشتم و گفتم:
ادامه👇👇
* ارسلان *
گردنم رو به چپ و راست تکون دادمو با برداشتن پاکت سیگارم به سمت بالکن رفتم....
سیگاری روشن کردمو لای لبهام گذاشتم و دستهامو روی نرده های آهنی گذاشتم و به حیاط خیره شدم...به نقطه ی نامشخصی در تاریکی....
باد خنکی وزید...شایدم سرد...نمیدونم....سیگار به حد کافی درجه حرارت بدنمو بالا میبرد و داغم میکرد....اونقدری که حتی تو سرما هم احساس گرمی بکنم....
دود سیگارو بیرون فرستامو پامو آهسته به نرده ها زدم.. .
مسئله ای که به صدت برای من مبهم و گنگ بود این بود که
نهال از کجا این موضوع رو فهمیده !؟ چجوری باخبر شده شانار همونیه که.....اه لعنت! هیچ یادم نبود اون روز اونم تو مهمونی بود.....دیگه بدتر از اینم مگه داشتیم !؟؟
اگه این خبر درز پیدا میکرد گند خیلی چیزا درمیومد...بدتر اینکه روابط کاری بهم می ریخت و یه سری مشکل و خلل واسه من به جود میومد.....
دختره ی احمق!!! نه نه ...احمق من بودم که اجازه دادم شانارو ببینه....هووووف! هیچوقت اوضاع خودم اینقدر بی ریخت ندیده بودم!!!
تنها چیزی که برای من اهمیت داشت آرامش شانار بود و نمیخواستم تحت هیچ شرایطی این آرامش بهم بخوره.....
کاش لااقل اژدر زودتر برگرده...عقل من که فعلا تو بن بست گیر کرده بود شاید کاری از اون بربیاد!
سیگارم که تموم شد پرتش کردم پایین و اومدم داخل...فوزیه اومد سمتم و لیوان خاکشیر رو به طرفم گرفت....بدون اینکه ازش دوربشم یه نفس همه اش رو سر کشیدم.....با تملق گفت:
-نوووش جان آقا! چیز دیگه ای میل نداری!؟
سری تکون دادمو راه افتادم سمت اتاق.....
درو باز کردم و رفتم داخل...
به لطف نور ماه و پرده های کنار رفته و پنجره های باز ، اتاق چندان هم تو تاریکی مطلق فرو نرفته بود.....
نگاهی به شانار انداختم....پشت به من دراز کشیده بود رو تخت و پاهاشو جمع کرده بود تو شکمش....
من نمیخواستم سرش داد بزنم....هیچوقت نمیخوام سرش داد بزنم ولی....همیشه دقیقا بعد از اینکه اینکارو انجام میدم یادم میاد که چه قولایی به خودم داده بودم.....
نفس عمیقی کشیدم و اول پیرهن و بعد شلوارمو از تن درآوردمو رفتم سمت تخت....
به گمون اینکه خوابِ آهسته و با احتیاط روی تخت دراز کشیدم....دستمو به سمت موهای سیاه موج دارش دراز کردم....
شانار،...این دختری که هنوزم حس میکنم دلش با من نیست....این دختری که هنوزم یه دنده و لجباز....این دختری که سخت میشه قانعش کرو....این دختر نیمی از ذهن و نیمی از قلب من.....!
بی دلیل دوستش داشتم....برای جسزی که هست....
من دوست داشتنی که دلیل داشته باشه رو نمیخوام....حس خالص اینکه بی برهان و بسی دلیل باشه.....
تا انگشتامو تو موهاش کشیدم یکم به سمتم چرخید و با عصبانیت دستمو پس زد و پر نفرت گفت:
-به من دست نزن!!!
ازم فاصله گرفت....بازوش رو گرفتمو کشیدمش سمت خودم و خواستم ببوسمش که نیم خیز شدو هلم داد عقب....
نفرت تو چشماش موج میزد...انگشت اشاره اشو بالا آورد و تهدید کنون گفت:
-حق نداری منو لمس کنی ارسلان....حق نداری.....
صداش علاوه بر خشم و نفرت بغض هم داشت.....
من این لعنتی رو همه جوره میخواستمو دوستش داشتم....حتی وقتی عصبانی میشه و واسم خط و نشون میکشه....
حتی وقتی ازم دوری میکنه...من تو همه حالت و درهر زمان و مکانی دوستش داشتم....میدونم نمیدونه ..
میدونم باخبر نیست چقدر عاشقشم.....میدونم هنوزم دلش با این زندگی نیست و اونقدری که من میخوامش نمیخوادم....
من همه ی اینارو میدونم....اما کاش اونم بدونه یه تار موش رو به هزار هزار دنیا نمیدم....
کاش بدونه از خودمم بیشتر دوستش دارم....کاش بدونه حاضرم واسه یه لبخندش دنیارو زیرو رو کنم....
کاش بدونه.....
تو چشمای هم خیره بودیم بدون اینکه چیزی بگه یا چیزی بگم.....
از من عصبانی شده بود...دختر پوست کلفتی که همیشه درحال لگد انداختن بود حالا نازک نارنجی شده بود.....دل نازک من !!!
یه نفس عمیق کشیدم و بعد گفتم:
-شانار...یه گاهی اوقات اگه سرت داد میزنم....اگه دستم روت بلند میشه دست خودم نیست....این جمله اصلا توجیه کننده نیست....باور کن میدونم ولی....من همیشه باخودم عهد میبندم اینکارو نکنم اما بعدش که انجام دادم میبینم که وفادار به عهدم نموندم....
شده یه کاری رو همیشه انجام بدی که دست خودت نباشه!؟ که کنترلی روش نداشته باشی....؟؟ هان؟ شده !؟
خودمو کشیدم جلوتر....چیزی نمیگفت و فقط نگام میکرد....زل زم تو چشمای کهربایی رنگش.....
چشمایی که همیشه منو به تلاطم مینداخت......
چشمایی که تمام چشمای دنیارو از چشم من انداخت و زنجیرم کرد به خودش....
دستامو رو بازوهای لختش گذاشتم و گفتم:
ادامه👇👇
-من خیلی بلد نیستم عاشقونه حرف بزنم..ولی رک و بی پرده میگم خیلی میخوامت..تو ماه رو بخوای از اون بالا واست میارمش پایین.. تو خورشید بخوای واست میزارمش کف دستت...تو هرچی بخوای توو جون بخوای نامردم اگه واست دریغ کنم سگمصب!
سیبک گلوش آهسته بالا وپایین شد.....نرم تر شده بود و دیگه از خودش نمی روندم.....
کشیدمش تو بغل خودم.....
گردنشو بوسیدم....عطر تنش واسه من عین اکسیژن بود....تنفسش نمیکردم تا خفه گی پیش میرفتم....
آروم گفت:
-اون عربه میاد سراغم.....
صداش ترس داشت....دستاشو دور بدنم حلقه کرد و تو بغلم جا گرفت.....
-اون منو میبره....منو میکشن...بدترین بلاهارو سرم میارن.....
شانار از هرچی و هرکس که نترسه از این عربها و عاقبت دخترایی که به بردگی میگرفتن به شدت ترس داشت....تو گلو به ترس بچگونه اش خندیدمو گفتم:
-مگه من شلغمم که بزارم ناموسمو ...زنمو....عشقمو ببرن....وسی چپ نگاهت کنه میبندمش به رگبار .....
خندیدم که آروم بشه....و شد هم....نفس عمیقی کشید و سرشو از روی شونه ام برداشت.....
@harimezendgi👩❤️👨🦋
سیبک گلوش آهسته بالا وپایین شد.....نرم تر شده بود و دیگه از خودش نمی روندم.....
کشیدمش تو بغل خودم.....
گردنشو بوسیدم....عطر تنش واسه من عین اکسیژن بود....تنفسش نمیکردم تا خفه گی پیش میرفتم....
آروم گفت:
-اون عربه میاد سراغم.....
صداش ترس داشت....دستاشو دور بدنم حلقه کرد و تو بغلم جا گرفت.....
-اون منو میبره....منو میکشن...بدترین بلاهارو سرم میارن.....
شانار از هرچی و هرکس که نترسه از این عربها و عاقبت دخترایی که به بردگی میگرفتن به شدت ترس داشت....تو گلو به ترس بچگونه اش خندیدمو گفتم:
-مگه من شلغمم که بزارم ناموسمو ...زنمو....عشقمو ببرن....وسی چپ نگاهت کنه میبندمش به رگبار .....
خندیدم که آروم بشه....و شد هم....نفس عمیقی کشید و سرشو از روی شونه ام برداشت.....
@harimezendgi👩❤️👨🦋