#خانوما_بخونن
💞 زبان_مرد_عاشق
هر روز برایش مثل روز #تولدتان است.
اگر برایتان گل میفرستد، برایتان هدیه میخرد، مرتب شما را بیرون میبرد، بدون شک دوستتان دارد.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
💞 زبان_مرد_عاشق
هر روز برایش مثل روز #تولدتان است.
اگر برایتان گل میفرستد، برایتان هدیه میخرد، مرتب شما را بیرون میبرد، بدون شک دوستتان دارد.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#تلنگر
#همسرانه
💕هیچوقت همسرتان را به اعضای خونوادش تشبیه نکنید،
تو هم مثل بابات،مامانت،خواهرت هستی
این حرف نشان ازخشم منفعل شما نسبت به خونواداش دارد
وآغازگر دعوایی بی نتیجه و پرتنش خواهد بود.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#همسرانه
💕هیچوقت همسرتان را به اعضای خونوادش تشبیه نکنید،
تو هم مثل بابات،مامانت،خواهرت هستی
این حرف نشان ازخشم منفعل شما نسبت به خونواداش دارد
وآغازگر دعوایی بی نتیجه و پرتنش خواهد بود.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#زناشویی
🫦اینکه گاهی حین س,ک,س عمداً یا سهواً آلت خود را لمس وتحریک کنید ایرادی ندارد
⛔️ولی تکرار این کارحین س,کس در حضور همسرتان می تواند باعث شود او احساس کند که از بودن با اولذت کافی را نمی برید❗️
@harimezendgi👩❤️👨🦋
🫦اینکه گاهی حین س,ک,س عمداً یا سهواً آلت خود را لمس وتحریک کنید ایرادی ندارد
⛔️ولی تکرار این کارحین س,کس در حضور همسرتان می تواند باعث شود او احساس کند که از بودن با اولذت کافی را نمی برید❗️
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آقایون_بخوانند
#آموزشی
😘می دونی زنان چی دوست دارن؟
😖72 درصد زنان از نوازش سینه در هنگام پیش بازی لذت می برند.
😱28 درصد دیگر خیلی براشون مهم نیست یعنی خنثی ان🤗
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آموزشی
😘می دونی زنان چی دوست دارن؟
😖72 درصد زنان از نوازش سینه در هنگام پیش بازی لذت می برند.
😱28 درصد دیگر خیلی براشون مهم نیست یعنی خنثی ان🤗
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خانوما_بخونن
✅یه خانووم با سیاست عاقل تر از اونیه که بشینه با جاریش پشت سر خانواده شوهرش حرف بزنه
حتی اگر خیلی دلش پره
حتی اگر اونا خیلی بدن و جاریشم رازداره❗️
حتی اگر با جاریش مثل خواهره❌
@harimezendgi👩❤️👨🦋
✅یه خانووم با سیاست عاقل تر از اونیه که بشینه با جاریش پشت سر خانواده شوهرش حرف بزنه
حتی اگر خیلی دلش پره
حتی اگر اونا خیلی بدن و جاریشم رازداره❗️
حتی اگر با جاریش مثل خواهره❌
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_671
شما مصیب رو نمیشناسی..اون ادم خطرناکیه؛یه عوضی به تمام معنا..
اصال چیشد که رفتی...چیشد که ازدواج کردی؟!
سرش رو پایین انداخت. اه عمیقی کشید و بعد..
غمگین و غرق درفکر، درحالی که شونه رو روی موهام میکشیدم،خیره شده بودم به امیر سامی که
خیلی آروم خوابیده بود و فقط گه گاهی توی خواب لبهاشو تکون میداد.درست عین اینکه بخواد شیر
بخوره!
تخت که باال و پایین شد حضور ارسالن رو کنار خودم حس کردم.
دیدن نارگل توی اون شرایط و با اون اتفاقات باعث شده بود روزای تلخ خودم برام مرور بشن.
طول کشیده بود تا بتونم به زندگی در کنار ارسالن خو کنم.
طول کشید تا قسمتهای بد پیش اومده تو زندگیم رو کنار بزارم و قسمتهای خوبش رو بهانه ای برای ادامه
زندگی بدونم.حاالاما حرفهای و القصه های نارگل اون روزای بد رو دوباره برام زنده کرد.
-چیشده!؟ چرا اینقدر تو فکری؟
ارسالن بود که بی سروصدا کنارم نشست.
سرمو به سمتش چرخوندم و از نزدیک ترین فاصله به چشماش نگاه کردم و بعد جواب دادم:
-چیزی نشده...
بی حوصله شونه رو گذاشتم کنار و دوباره خیره شدم به امیرسام.
دستشو خیلی آروم روی موهام کشید و گفت:
-هیچی که نمیشه .توهر بار میری پایین ناری رو میبینی این شکلی میشی بعدهم که ازت میپرسم چیشده
میگی هیچی....هیچی تو یه چیزی تو مایه های یه کلمه ی چینیه که صدصفحه ترجمه و معنی داره..
لبهامورو هم فشردم.اینکارم بیشتر باخشم بود. متاسف گفتم:
اونا که به خودشون اجازه ی هر رفتاری رو میدن...تو ارسالن...توهم قبال همینطور رفتارهارو با مناز احساس برتری آدمها نسبت به هم بیزارم...از اینکه نرها فکر میکنن نر بودن بهتر از زن بودن...از
داشتی...
دوباره دستهاشو تو موهام کشید و بعد گفت:
-میخواستی از ناری شروع کنی که به اینجا برسی!؟ هوووم!؟
نسبتا عصبانی گفتم:
-نه ولی من خودمو تو اون میبینم...نارگل همون من گذشته اس....
دستشو از روی موهام برداشت و بعد گفت:
-از کالبدشکافی گذشته چیزی عایدت نمیشه.ما قرارهایی با هم گذاسته بودیم....اولیش حذف نه ولی دست
کم کنار اومدن با گذشته یا فراموش کردنش...
اینو راست میگفت.ما قبل به دنیا اومدن امیرسام باهم صحبت کردیم و قراره گذاشته بودیم دیگه دراین
مورد حرفی نزنیم.
حاال من داشتم این قول رو نادیده میگرفتم....
نمیدونم چرا...اما بی ربط به بحثمون پرسید:
-موهاتو ببافم!؟
کنج لبم کج شد.چقدر این کارا بهش نمیومد.پرسیدم:
-مگه بلدی!؟
چپ چپ نگاه کرد و گفت:
اینو گفت و خیلی آروم شروع کرد به بافتن موهام .منم همزمان اوضاع و احوال ناری رو مختصر تر ازپع! کاری نیست که من نتونم....
اون چیزی که خودش برام گفته بود برای ارسالن گفتم:
-پدر و نامادریش یه زور وادارش کردن بایه عوضی به اسم مصیب ازدواج کنه...زندگی کوتاه مدتش
سراسر بدبختی بود.
شوهرش قمار باز بود...از اونا که به زن خودشم رهم نمیکرد و روش شرط میبست....ناری خیلی رنج
کشید.وقتی هم که مصیب عوضی فهمید بارداره از هیچ کاری واسه گرفتن جون بچه ش کم
نذاشت....دستش بهش برسه کارهردوشونو تموم میکنه....ناری....دختر بیچاره....بیچاره تمام زنهای
سرزمینم....
یه چیزیو خوب میدونم...که توی زندگیم تنفر خیلی شدیدی نسبت به کلمه ی اجبار دارم.اجبار آدما به
انجام هرکاری یه بازی کثیف...یه بازی خیلی کثیف...
موهای منو رها کرد و بعد گفت:
-سیگار و فندکم رو بده...
چیزی که خواست روبهش ندادم و گفتم:
-نه ارسالن...اینجا نه.نمیخوام امیرسام تو سیگار کشیدنای تو سهیم باشه.
انگار که چاره ی دیگه ای نداسته باشه بلند شد و گفت:
باشه...اینجا نمیکشم!
-میخوای بری کجا!؟
-تو حیاط...
-منم بیام!؟
@harimezendgi👩❤️👨🦋
شما مصیب رو نمیشناسی..اون ادم خطرناکیه؛یه عوضی به تمام معنا..
اصال چیشد که رفتی...چیشد که ازدواج کردی؟!
سرش رو پایین انداخت. اه عمیقی کشید و بعد..
غمگین و غرق درفکر، درحالی که شونه رو روی موهام میکشیدم،خیره شده بودم به امیر سامی که
خیلی آروم خوابیده بود و فقط گه گاهی توی خواب لبهاشو تکون میداد.درست عین اینکه بخواد شیر
بخوره!
تخت که باال و پایین شد حضور ارسالن رو کنار خودم حس کردم.
دیدن نارگل توی اون شرایط و با اون اتفاقات باعث شده بود روزای تلخ خودم برام مرور بشن.
طول کشیده بود تا بتونم به زندگی در کنار ارسالن خو کنم.
طول کشید تا قسمتهای بد پیش اومده تو زندگیم رو کنار بزارم و قسمتهای خوبش رو بهانه ای برای ادامه
زندگی بدونم.حاالاما حرفهای و القصه های نارگل اون روزای بد رو دوباره برام زنده کرد.
-چیشده!؟ چرا اینقدر تو فکری؟
ارسالن بود که بی سروصدا کنارم نشست.
سرمو به سمتش چرخوندم و از نزدیک ترین فاصله به چشماش نگاه کردم و بعد جواب دادم:
-چیزی نشده...
بی حوصله شونه رو گذاشتم کنار و دوباره خیره شدم به امیرسام.
دستشو خیلی آروم روی موهام کشید و گفت:
-هیچی که نمیشه .توهر بار میری پایین ناری رو میبینی این شکلی میشی بعدهم که ازت میپرسم چیشده
میگی هیچی....هیچی تو یه چیزی تو مایه های یه کلمه ی چینیه که صدصفحه ترجمه و معنی داره..
لبهامورو هم فشردم.اینکارم بیشتر باخشم بود. متاسف گفتم:
اونا که به خودشون اجازه ی هر رفتاری رو میدن...تو ارسالن...توهم قبال همینطور رفتارهارو با مناز احساس برتری آدمها نسبت به هم بیزارم...از اینکه نرها فکر میکنن نر بودن بهتر از زن بودن...از
داشتی...
دوباره دستهاشو تو موهام کشید و بعد گفت:
-میخواستی از ناری شروع کنی که به اینجا برسی!؟ هوووم!؟
نسبتا عصبانی گفتم:
-نه ولی من خودمو تو اون میبینم...نارگل همون من گذشته اس....
دستشو از روی موهام برداشت و بعد گفت:
-از کالبدشکافی گذشته چیزی عایدت نمیشه.ما قرارهایی با هم گذاسته بودیم....اولیش حذف نه ولی دست
کم کنار اومدن با گذشته یا فراموش کردنش...
اینو راست میگفت.ما قبل به دنیا اومدن امیرسام باهم صحبت کردیم و قراره گذاشته بودیم دیگه دراین
مورد حرفی نزنیم.
حاال من داشتم این قول رو نادیده میگرفتم....
نمیدونم چرا...اما بی ربط به بحثمون پرسید:
-موهاتو ببافم!؟
کنج لبم کج شد.چقدر این کارا بهش نمیومد.پرسیدم:
-مگه بلدی!؟
چپ چپ نگاه کرد و گفت:
اینو گفت و خیلی آروم شروع کرد به بافتن موهام .منم همزمان اوضاع و احوال ناری رو مختصر تر ازپع! کاری نیست که من نتونم....
اون چیزی که خودش برام گفته بود برای ارسالن گفتم:
-پدر و نامادریش یه زور وادارش کردن بایه عوضی به اسم مصیب ازدواج کنه...زندگی کوتاه مدتش
سراسر بدبختی بود.
شوهرش قمار باز بود...از اونا که به زن خودشم رهم نمیکرد و روش شرط میبست....ناری خیلی رنج
کشید.وقتی هم که مصیب عوضی فهمید بارداره از هیچ کاری واسه گرفتن جون بچه ش کم
نذاشت....دستش بهش برسه کارهردوشونو تموم میکنه....ناری....دختر بیچاره....بیچاره تمام زنهای
سرزمینم....
یه چیزیو خوب میدونم...که توی زندگیم تنفر خیلی شدیدی نسبت به کلمه ی اجبار دارم.اجبار آدما به
انجام هرکاری یه بازی کثیف...یه بازی خیلی کثیف...
موهای منو رها کرد و بعد گفت:
-سیگار و فندکم رو بده...
چیزی که خواست روبهش ندادم و گفتم:
-نه ارسالن...اینجا نه.نمیخوام امیرسام تو سیگار کشیدنای تو سهیم باشه.
انگار که چاره ی دیگه ای نداسته باشه بلند شد و گفت:
باشه...اینجا نمیکشم!
-میخوای بری کجا!؟
-تو حیاط...
-منم بیام!؟
@harimezendgi👩❤️👨🦋
👈 یکشنبه 👈 19 اسفند / حوت 1403
👈8 رمضان 1446👈9 مارس 2025
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی
⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅خرید و فروش.
✅میهمانی و ضیافت.
✅اقدامات قضایی.
✅و دیدار روسا و درخواست از آنها خوب است.
🚘مسافرت : مسافرت همراه صدقه خوب است.
👶مناسب زایمان و نوزاد عمر طولانی دارد.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز : قمر در برج سرطان است و امور زیر خوب است:
✳️امور کشاورزی و زراعی.
✳️بذر پاشی و کاشت.
✳️کندن چاه و آبرسانی.
✳️خرید و فروش ملک.
✳️و درختکاری نیک است.
📛ولی عقد و امور ازدواجی خوب نیست.
🔵مناسب نوشتن و بستن حرز برای اولین بار و نماز آن و حکاکی خوب است.
👩❤️👨مباشرت امشب شب دوشنبه: فرزند در آینده حافظ قران گردد.
⚫️ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث بیماری می شود.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری باعث درد سر می شود.
😴😴 تعبیر خواب امشب:
خواب و رویایی که شب دوشنبه دیده شود تعبیرش از آیه ی 9 سوره مبارکه "توبه" است.
اشتروا بایات الله ثمنا قلیلا...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که دو نفر برای قطع معامله ای نزد خواب بیننده بیایند و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
👈8 رمضان 1446👈9 مارس 2025
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی
⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅خرید و فروش.
✅میهمانی و ضیافت.
✅اقدامات قضایی.
✅و دیدار روسا و درخواست از آنها خوب است.
🚘مسافرت : مسافرت همراه صدقه خوب است.
👶مناسب زایمان و نوزاد عمر طولانی دارد.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز : قمر در برج سرطان است و امور زیر خوب است:
✳️امور کشاورزی و زراعی.
✳️بذر پاشی و کاشت.
✳️کندن چاه و آبرسانی.
✳️خرید و فروش ملک.
✳️و درختکاری نیک است.
📛ولی عقد و امور ازدواجی خوب نیست.
🔵مناسب نوشتن و بستن حرز برای اولین بار و نماز آن و حکاکی خوب است.
👩❤️👨مباشرت امشب شب دوشنبه: فرزند در آینده حافظ قران گردد.
⚫️ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث بیماری می شود.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری باعث درد سر می شود.
😴😴 تعبیر خواب امشب:
خواب و رویایی که شب دوشنبه دیده شود تعبیرش از آیه ی 9 سوره مبارکه "توبه" است.
اشتروا بایات الله ثمنا قلیلا...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که دو نفر برای قطع معامله ای نزد خواب بیننده بیایند و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
#ایده_متن
صُبح ها باید
دَم نوشِ یادِ تــو را
در کافه یِ عشق
نوشید
تا واژه هایِ زندگی
دلبرانه
مثنویِ زیبایِ بودن را
سَر دهند...
#فرینـــاز_الف
@harimezendgi👩❤️👨🦋
صُبح ها باید
دَم نوشِ یادِ تــو را
در کافه یِ عشق
نوشید
تا واژه هایِ زندگی
دلبرانه
مثنویِ زیبایِ بودن را
سَر دهند...
#فرینـــاز_الف
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#همسرانه
#تلنگر
🍃 وقتی مرز بین شما و طرف مقابلتون شکسته میشه
هر کدومتون به خودتون این اجازه رو خواهید داد که با تمام قدرت همدیگر رو تخریب کنید و زیر سوال ببرید!
▪️ دیگه نه خجالتی
▪️ نه حیایی
▪️ نه رو دربایستی ای هیچی نمی مونه...!
🍃 پس سعی کنید برای حفظ حرمت ها و مرزهاتون با اطرافیان، حد خودتون رو بدونید
و به خاطر احترام به شخصیت خودتون هم که شده،
گاهی
عقب نشینی کنید!
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#تلنگر
🍃 وقتی مرز بین شما و طرف مقابلتون شکسته میشه
هر کدومتون به خودتون این اجازه رو خواهید داد که با تمام قدرت همدیگر رو تخریب کنید و زیر سوال ببرید!
▪️ دیگه نه خجالتی
▪️ نه حیایی
▪️ نه رو دربایستی ای هیچی نمی مونه...!
🍃 پس سعی کنید برای حفظ حرمت ها و مرزهاتون با اطرافیان، حد خودتون رو بدونید
و به خاطر احترام به شخصیت خودتون هم که شده،
گاهی
عقب نشینی کنید!
@harimezendgi👩❤️👨🦋
👱 #خانوما_بخونن
مرد دوست دارد به عنوان یک قهرمان قلمداد شود.
اگر او را انسانی نالایق بدانید و حس اعتماد به او نداشته باشید ،حتما از مراقبت و محبت به شما دست خواهد کشید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
مرد دوست دارد به عنوان یک قهرمان قلمداد شود.
اگر او را انسانی نالایق بدانید و حس اعتماد به او نداشته باشید ،حتما از مراقبت و محبت به شما دست خواهد کشید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#زناشویی
❣اندام جنسی شما به شکلی است که می توانید رابطه را در ده ها شکل و روش مختلف تجربه کنید و این موضوع بی دلیل نیست
👈زیرا اگر مدتی طولانی فقط به یک شکل رابطه جنسی برقرار کنید احتمال اورگاسم شما در حالات دیگر کاهش می یابد
@harimezendgi👩❤️👨🦋
❣اندام جنسی شما به شکلی است که می توانید رابطه را در ده ها شکل و روش مختلف تجربه کنید و این موضوع بی دلیل نیست
👈زیرا اگر مدتی طولانی فقط به یک شکل رابطه جنسی برقرار کنید احتمال اورگاسم شما در حالات دیگر کاهش می یابد
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#همسرانه
#تلنگر
🔠نگویید که منظوری نداشتهاید:
❌ حرفی که زدهاید و همسرتان را ناراحت کرده، دیگر بیان شده؛ چه منظوری داشتهاید و چه نه.
❌ پس این که بگویید منظوری نداشتهاید نه تنها احمقانه است بلکه میتواند همسرتان را عصبانی کند و اتفاقا نشان میدهد که خوب هم منظور داشتهاید و این اصلا راه منصفانهای برای بحث و دعوا کردن نیست.
🔠 ضمنا اگر بگویید منظوری نداشتهاید، یعنی آن را حل نمیکنید و ممکن است در آینده دوباره پیش بیاید. این را درک کنید که کلمات شما این قدرت را دارند که طرف مقابل را برنجانند.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#تلنگر
🔠نگویید که منظوری نداشتهاید:
❌ حرفی که زدهاید و همسرتان را ناراحت کرده، دیگر بیان شده؛ چه منظوری داشتهاید و چه نه.
❌ پس این که بگویید منظوری نداشتهاید نه تنها احمقانه است بلکه میتواند همسرتان را عصبانی کند و اتفاقا نشان میدهد که خوب هم منظور داشتهاید و این اصلا راه منصفانهای برای بحث و دعوا کردن نیست.
🔠 ضمنا اگر بگویید منظوری نداشتهاید، یعنی آن را حل نمیکنید و ممکن است در آینده دوباره پیش بیاید. این را درک کنید که کلمات شما این قدرت را دارند که طرف مقابل را برنجانند.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آقایون_بخوانند
وقتی پیش همسرتان به دیگری نگاه می کنید و اندام او را تحسین می کنید، در حال خنجر زدن به اعتماد به نفس جنسی همسرتان هستید 🥹❤️
@harimezendgi👩❤️👨🦋
وقتی پیش همسرتان به دیگری نگاه می کنید و اندام او را تحسین می کنید، در حال خنجر زدن به اعتماد به نفس جنسی همسرتان هستید 🥹❤️
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#ایده_متن
پرسيدندگرانترين چيزيكهداري؟
وبازمثلهميشه،تودرذهنمنآمديپناهِمن🫂🤍
@harimezendgi👩❤️👨🦋
پرسيدندگرانترين چيزيكهداري؟
وبازمثلهميشه،تودرذهنمنآمديپناهِمن🫂🤍
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_672
قبل از اینکه از اتاق بیرون بریم رفتم سراغ امیرسام.
خم شدم و خیلی آروم بینیش رو بوسیدم.
جایی که فکر میکردم بانمک ترین جا برای بوسیدن یه بچه است.
پتوش رو کشیدم روی تنش که ارسالن گفت:
-کاش اونقدری که به اون میرسی یه کمم به ما اهمیت میدادی.!
سرمو به سمتش برگردوندم و گفتم:
-حسود کامال بی سود!
آروم و کوتاه خندید.یه نخ سیگار الی لبهاش گذاشت و گفت:
-نباس کاری کنی حس حسادت ایجاد بشه
چشمکی زد و بعد قدم زنان به راه افتاد.
کمر راست کردمو با انداختن نگاه دلسوزانه ی دیگه ای به امیرسام پی ارسالن رفتم.
بازوش رو گرفتم وقبل اینکه بخواد باز سیگارشو روشن کنه گفتم:
-اینجا هم نه...
-پس کجا!؟
فندکو ازش گرفتم و گفتم:
-تو حیاط....
-باشه فرمانده....
همینکه پا توی حیاط گذاشتیم خودم سیگارشو براش روشن کردم.
از جهت مسیرش مشخص بود میخواد بازم به سگهاش سر بزنه...سگهایی که دیگه حاال منو عین ارسالن
خوب میشناختن و نه تنها با دیدنم خشن نمیشدن بلکه حتی گاهی به سمتم میومدن تا نوازششون کنم هرچند
من همچنان یه ترس ریز نسبت بهشون داشتم.
دودسیگارو بیرون فرستاد و گفت:
ناری!؟ خوب...ولی همش وحشت داره.به کوچیکترین صداها واکنش نشون میده چون فکر میکنه مصیباالن حالش جطوره!؟
میخواد بیلد سراغش...راستش منم براش میترسم.اگه بره و با مامور بیاد چی!؟
خاکستر سیگارش رو تکوند و درحالی که از اون فاصله مشتاقانه سگها رو نگاه میکرد گفت:
با تعجب و بیشتر به این خاطر که با تصور توصیفای ناری از شوهرش باورم نشه اون با گرفتن یههر ادمی یه قیمتی داره.به همین سادگی
مقدار پول بیخیال بشه گفتم:
-یعنی اون ممکنه با پول خودشو عقب بکشه!
-نود درصد اره....آدمای گه معموال ارزونترن!
یکم وقت برای تماشا و نوازش سگهاش گذاشت و بعد رفتیم سمت قسمت پشتی ساختمون....
جایی که زمینش پوشیده از برگ درخت بود.بخاطری سردی هوا بیشتر به ارسالن چسبیدم.بوی سیگارشو
دوست داشتم بی اینکه بفمم چرا !؟
به جا نزدیک جوی ابی که تقریبا همه جای حیاط جاری بود ایستاد و گفت:
-تو گاهی توی ذهنت منو با مصیب مقایسه میکنی اره!؟
متعجب از شنیدن این سوال بهش خیره شدم.
نمیدونم چرا اینو پرسید و هدفش از پرسیدنش چی بود اما سوالش بوی خوبی نمیداد.
دستم خیلی اروم از دور دستش شل شد و اون چند قدمی ازم فاصله گرفت.
تکیه به تنه ی درخت کنار جوی آب داد وبا کام گرفتن از سیگارش ادامه داد:
-تو با خودت تو ذهنت میگی ارسالن ترسناکتره یا مصیب!؟ بعد احتماال نتیجه میگیری و حاصل این
نتیجه میشه...
میدونستم چی میخواد بگه واسه همین نذاشتم ادامه بده .به سمتش رفتم و قبل تموم شدن حرفش گفتم:
-اگه حرفتو ادامه بدی محرومت میکنم
سرشو کج کرد و با چرخوندن زبونش توی دهن گفت:
چی!؟
خیلی آروم بوسیدم درحالی که عاشق طعم سیگارش بودم.
بعد با لبخند ازش جدا شدم و گفتم:
زندگی من، دیگه زندگی من نبود.آره...درست....دست خودم اگه بود شاید خیلی وقت پیش بوراک رواز این....
برای زندگی مشترک انتخاب میکردم اما حاال جز خود ارسالن هیچ بنی بشر دیگه ای رو نمیتونستم به
عنوان سوهر کنارخودم یا تجسم کنم.
اسمشو نجوا کردم:
-ارسالن....
-بله...
-تو پدر بچمی....من از تو متنفر نیستم....
-آره...چون پدر بچه اتم....
ظاهرا من گند زده بودم.میخواستم همچی رو درست کنم ولی برعکس شد.
در واقع ما اومدیم ابروش رو درست کنیم ولی زدیم چشمشم داغون کردیم.
سرمو تکون دادم و گفتم:
-نه نه من....
حرفمو برید و گفت:
-من خودم میدونم شانار....میدونم فقط بخاطر امیرسام کنارمی...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
قبل از اینکه از اتاق بیرون بریم رفتم سراغ امیرسام.
خم شدم و خیلی آروم بینیش رو بوسیدم.
جایی که فکر میکردم بانمک ترین جا برای بوسیدن یه بچه است.
پتوش رو کشیدم روی تنش که ارسالن گفت:
-کاش اونقدری که به اون میرسی یه کمم به ما اهمیت میدادی.!
سرمو به سمتش برگردوندم و گفتم:
-حسود کامال بی سود!
آروم و کوتاه خندید.یه نخ سیگار الی لبهاش گذاشت و گفت:
-نباس کاری کنی حس حسادت ایجاد بشه
چشمکی زد و بعد قدم زنان به راه افتاد.
کمر راست کردمو با انداختن نگاه دلسوزانه ی دیگه ای به امیرسام پی ارسالن رفتم.
بازوش رو گرفتم وقبل اینکه بخواد باز سیگارشو روشن کنه گفتم:
-اینجا هم نه...
-پس کجا!؟
فندکو ازش گرفتم و گفتم:
-تو حیاط....
-باشه فرمانده....
همینکه پا توی حیاط گذاشتیم خودم سیگارشو براش روشن کردم.
از جهت مسیرش مشخص بود میخواد بازم به سگهاش سر بزنه...سگهایی که دیگه حاال منو عین ارسالن
خوب میشناختن و نه تنها با دیدنم خشن نمیشدن بلکه حتی گاهی به سمتم میومدن تا نوازششون کنم هرچند
من همچنان یه ترس ریز نسبت بهشون داشتم.
دودسیگارو بیرون فرستاد و گفت:
ناری!؟ خوب...ولی همش وحشت داره.به کوچیکترین صداها واکنش نشون میده چون فکر میکنه مصیباالن حالش جطوره!؟
میخواد بیلد سراغش...راستش منم براش میترسم.اگه بره و با مامور بیاد چی!؟
خاکستر سیگارش رو تکوند و درحالی که از اون فاصله مشتاقانه سگها رو نگاه میکرد گفت:
با تعجب و بیشتر به این خاطر که با تصور توصیفای ناری از شوهرش باورم نشه اون با گرفتن یههر ادمی یه قیمتی داره.به همین سادگی
مقدار پول بیخیال بشه گفتم:
-یعنی اون ممکنه با پول خودشو عقب بکشه!
-نود درصد اره....آدمای گه معموال ارزونترن!
یکم وقت برای تماشا و نوازش سگهاش گذاشت و بعد رفتیم سمت قسمت پشتی ساختمون....
جایی که زمینش پوشیده از برگ درخت بود.بخاطری سردی هوا بیشتر به ارسالن چسبیدم.بوی سیگارشو
دوست داشتم بی اینکه بفمم چرا !؟
به جا نزدیک جوی ابی که تقریبا همه جای حیاط جاری بود ایستاد و گفت:
-تو گاهی توی ذهنت منو با مصیب مقایسه میکنی اره!؟
متعجب از شنیدن این سوال بهش خیره شدم.
نمیدونم چرا اینو پرسید و هدفش از پرسیدنش چی بود اما سوالش بوی خوبی نمیداد.
دستم خیلی اروم از دور دستش شل شد و اون چند قدمی ازم فاصله گرفت.
تکیه به تنه ی درخت کنار جوی آب داد وبا کام گرفتن از سیگارش ادامه داد:
-تو با خودت تو ذهنت میگی ارسالن ترسناکتره یا مصیب!؟ بعد احتماال نتیجه میگیری و حاصل این
نتیجه میشه...
میدونستم چی میخواد بگه واسه همین نذاشتم ادامه بده .به سمتش رفتم و قبل تموم شدن حرفش گفتم:
-اگه حرفتو ادامه بدی محرومت میکنم
سرشو کج کرد و با چرخوندن زبونش توی دهن گفت:
چی!؟
خیلی آروم بوسیدم درحالی که عاشق طعم سیگارش بودم.
بعد با لبخند ازش جدا شدم و گفتم:
زندگی من، دیگه زندگی من نبود.آره...درست....دست خودم اگه بود شاید خیلی وقت پیش بوراک رواز این....
برای زندگی مشترک انتخاب میکردم اما حاال جز خود ارسالن هیچ بنی بشر دیگه ای رو نمیتونستم به
عنوان سوهر کنارخودم یا تجسم کنم.
اسمشو نجوا کردم:
-ارسالن....
-بله...
-تو پدر بچمی....من از تو متنفر نیستم....
-آره...چون پدر بچه اتم....
ظاهرا من گند زده بودم.میخواستم همچی رو درست کنم ولی برعکس شد.
در واقع ما اومدیم ابروش رو درست کنیم ولی زدیم چشمشم داغون کردیم.
سرمو تکون دادم و گفتم:
-نه نه من....
حرفمو برید و گفت:
-من خودم میدونم شانار....میدونم فقط بخاطر امیرسام کنارمی...
@harimezendgi👩❤️👨🦋