#پارت_651
🦋🦋شیطان مونث🦋🦋
کف اتاقی که اختصاص داده بودیم به شاهزاده کوچولوی توی راه،پر بود از جعبه کادوهایی که دون دون باز کردنشون چندین ساعتی ازمنی که تازگیا حتی بلندشدن و نشستن هم واسم مشکل شده بود، زمان برد!
کارت پستالی که روی بزرگترین جعبه بود رو برداشتم و با لبخند نگاهش کردم.
روش تصویر یه مادر بود که بچه اش رو در آغوش گرفته بود.دو طرفش رو از هم باز کردم و متنی که با روان نویس سیاه روش نوشته شده بود رو زمزمه وار خوندم :
"همه ی ما دوست داریم عزیزم و بی نهایت از بچه دار شدن تو و ارسلان خوشحالیم.بخصوص من که حالا میتونم تمام آرزوهام رو برآورده شده ببینم.
مارو ببخش که نتونستیم بیایم و بهت سر بزنیم.به دلایل زیادی که بیشتر مربوط به مدرسه ی بچه ها و سرکار بودن بقیه است نتونستیم بیایم ایران و بهتون سر بزنیم.اما در اولین فرصت ما به دیدارتون میایم.امیدوارم پسر کوچولوت صحیح و سالم به دنیا بیاد.هرسه ی شمارو دوست دارم.
مادر تو وامیر ارسلان شکیل"
لفظ مادر منو برد تو فکر.مادر داشتن حس خوبیه مثل مادر شدن.راستش اوایل از این موضوع واهمه داشتم.از بارداری...از بی آیندگیم با ارسلان ، از آمادگی نداشتنم ...میترسیدم نتونم مادر خوبی باشم.خصوصا که زندگیم توی تنش بود و هنوزم نتونسته بودم با ارسلان کنار بیام اما حالا تقریبا همه چیز یه حالت نرمال داشت.
شاید از پا قدم مهمونناخونده بود.
مهمونی که نیومده همه رو عاشق و معشوق خودش کرده بود.
دستمو به پایه ی محکم گهواره تکیه دادم و بعد با بلند شدن از رو زمین خودمو رسوندم به کمد صورتی رنگ کنار دیوار در کشو رو باز کردم و اون کارت پستال زیبارو گذاشتم داخل.بعد دستمو رو شکمم گداشتم و رفتم سمت پنجره.....
پروه هارو کشیدم کنار تا بارون رو از پشت پنجره تماشا کنم و همزمان دستمو رو شکمم گذاشتم و گفتم:
-بیداری پسر کوچولو!؟ ببخشید که هنوزم تورو پسر کوچولو صدات میزنم آخه من و پدرت هنوز تصمیم نگرفتیم اسم تورو انتخاب کنیم.شاید اگه دختر بودی کار آسونتر میشد چون اون موقع اسمتو میزاشتم باران....باران قشنگه و کسی نیست عاشقش نباشه.
طاقت نیاوردم و پنجره رو باز کردم.بعد دستمو بیرون بردم و تا بارون رو لمس کنم.سردم شد اما مهم نبود چون کیفش بیشتر بود.
لیخند زدم و بعد گفتم:
"راستی تو کی قراره دنیا بیای هان!؟ نکنه میخوای سورپرایزم بکنی!؟ عزیزم.چقدر حس میکنم دوست دارم.انگار سالهاست میشناسمت...انگار میلوینها سال منتظر اومدنتم درحالی که نبودم.
نمیدونم بعدها از اینکه مادری مثل من و پدر جوشی ای مثل ارسلان داری چه حسی پیدا میکنی اما....
در که باز شد صحبتم با خودم و بچه ی ای که همچنانتو شکمم جا خوش کرده بود ناتموم موند.
درو بست اومد داخل.وقتی دید پنجره ها بازن و اتاق سرد با دلخوری گفت:
-شانار...ببینم میتونی اخرش کار دست خودت بدی !
پنجره رو بست و پرده رو کشید.بعد دستمو گرفت و بردم سمت صندلی های راحتی که بیشتر مثل تاب بودن...کنارهم نشستیم.بوی سیگار میداد.بیشتر ازهمیشه حتی.. پرسیدم:
-زیاده روی کردی ظاهرا...
سرشو به عقب تکیه داد و خیره به جعبه کادوهای پخش شده کف اتاق گفت:
-فقط دو سه نخ!
-نه من فکر میکنم بیشتر از دو سه نخ...پیرهنت بوی سیگار میده!
-این بو اذیتت میکنه!
سرمو به چپ و راست تکون دادم و گفتم:
-نه! فقط فکر نکنم زیادی مصرف سیگار چیز خوبی باشه...
در این مورد حرفی نزد اما با اشاره به کادوها گفت:
-چرا کسی از این کادوها به من نمیده!
🦋🦋شیطان مونث🦋🦋
کف اتاقی که اختصاص داده بودیم به شاهزاده کوچولوی توی راه،پر بود از جعبه کادوهایی که دون دون باز کردنشون چندین ساعتی ازمنی که تازگیا حتی بلندشدن و نشستن هم واسم مشکل شده بود، زمان برد!
کارت پستالی که روی بزرگترین جعبه بود رو برداشتم و با لبخند نگاهش کردم.
روش تصویر یه مادر بود که بچه اش رو در آغوش گرفته بود.دو طرفش رو از هم باز کردم و متنی که با روان نویس سیاه روش نوشته شده بود رو زمزمه وار خوندم :
"همه ی ما دوست داریم عزیزم و بی نهایت از بچه دار شدن تو و ارسلان خوشحالیم.بخصوص من که حالا میتونم تمام آرزوهام رو برآورده شده ببینم.
مارو ببخش که نتونستیم بیایم و بهت سر بزنیم.به دلایل زیادی که بیشتر مربوط به مدرسه ی بچه ها و سرکار بودن بقیه است نتونستیم بیایم ایران و بهتون سر بزنیم.اما در اولین فرصت ما به دیدارتون میایم.امیدوارم پسر کوچولوت صحیح و سالم به دنیا بیاد.هرسه ی شمارو دوست دارم.
مادر تو وامیر ارسلان شکیل"
لفظ مادر منو برد تو فکر.مادر داشتن حس خوبیه مثل مادر شدن.راستش اوایل از این موضوع واهمه داشتم.از بارداری...از بی آیندگیم با ارسلان ، از آمادگی نداشتنم ...میترسیدم نتونم مادر خوبی باشم.خصوصا که زندگیم توی تنش بود و هنوزم نتونسته بودم با ارسلان کنار بیام اما حالا تقریبا همه چیز یه حالت نرمال داشت.
شاید از پا قدم مهمونناخونده بود.
مهمونی که نیومده همه رو عاشق و معشوق خودش کرده بود.
دستمو به پایه ی محکم گهواره تکیه دادم و بعد با بلند شدن از رو زمین خودمو رسوندم به کمد صورتی رنگ کنار دیوار در کشو رو باز کردم و اون کارت پستال زیبارو گذاشتم داخل.بعد دستمو رو شکمم گداشتم و رفتم سمت پنجره.....
پروه هارو کشیدم کنار تا بارون رو از پشت پنجره تماشا کنم و همزمان دستمو رو شکمم گذاشتم و گفتم:
-بیداری پسر کوچولو!؟ ببخشید که هنوزم تورو پسر کوچولو صدات میزنم آخه من و پدرت هنوز تصمیم نگرفتیم اسم تورو انتخاب کنیم.شاید اگه دختر بودی کار آسونتر میشد چون اون موقع اسمتو میزاشتم باران....باران قشنگه و کسی نیست عاشقش نباشه.
طاقت نیاوردم و پنجره رو باز کردم.بعد دستمو بیرون بردم و تا بارون رو لمس کنم.سردم شد اما مهم نبود چون کیفش بیشتر بود.
لیخند زدم و بعد گفتم:
"راستی تو کی قراره دنیا بیای هان!؟ نکنه میخوای سورپرایزم بکنی!؟ عزیزم.چقدر حس میکنم دوست دارم.انگار سالهاست میشناسمت...انگار میلوینها سال منتظر اومدنتم درحالی که نبودم.
نمیدونم بعدها از اینکه مادری مثل من و پدر جوشی ای مثل ارسلان داری چه حسی پیدا میکنی اما....
در که باز شد صحبتم با خودم و بچه ی ای که همچنانتو شکمم جا خوش کرده بود ناتموم موند.
درو بست اومد داخل.وقتی دید پنجره ها بازن و اتاق سرد با دلخوری گفت:
-شانار...ببینم میتونی اخرش کار دست خودت بدی !
پنجره رو بست و پرده رو کشید.بعد دستمو گرفت و بردم سمت صندلی های راحتی که بیشتر مثل تاب بودن...کنارهم نشستیم.بوی سیگار میداد.بیشتر ازهمیشه حتی.. پرسیدم:
-زیاده روی کردی ظاهرا...
سرشو به عقب تکیه داد و خیره به جعبه کادوهای پخش شده کف اتاق گفت:
-فقط دو سه نخ!
-نه من فکر میکنم بیشتر از دو سه نخ...پیرهنت بوی سیگار میده!
-این بو اذیتت میکنه!
سرمو به چپ و راست تکون دادم و گفتم:
-نه! فقط فکر نکنم زیادی مصرف سیگار چیز خوبی باشه...
در این مورد حرفی نزد اما با اشاره به کادوها گفت:
-چرا کسی از این کادوها به من نمیده!
همسرانه حریم زندگی💑
#پارت_651 🦋🦋شیطان مونث🦋🦋 کف اتاقی که اختصاص داده بودیم به شاهزاده کوچولوی توی راه،پر بود از جعبه کادوهایی که دون دون باز کردنشون چندین ساعتی ازمنی که تازگیا حتی بلندشدن و نشستن هم واسم مشکل شده بود، زمان برد! کارت پستالی که روی بزرگترین جعبه بود رو برداشتم…
خندیدم و اون دستشو دور گردنم حلقه کرد و سرمو گذاشت رو شونه ی خودش.آهسته گفتم:
-حسادت به پسری که هنوز دنیا نیومده منطقی نیست جناب ارسلان خان!
سرشو چرخوند اینجوری فاصله بین صورتهام به حداقل رسید.بهتره بگم اصلا فاصله ای وجود نداشت چون بینی هامون چسبیده بود به هم.
تو چشمام نگاه کرد و گفت:
-من بهش حسودی نمیکنم ولی خیلی بچه ی پررویی...من چندماه حتی نمیتونم تورو لمس کنم ..هرجاتو که دست میزنم آخ و ناله ات بلند میشد نمونه اش همینها...
دستشو رو سینه ام گذاشت.خب در این مورد تاحدودی راست میگفت.مدتها بود گرچه هردومون دلمون میخواست اما چندان رابطه ای باهم نداشتیم اونم بخاطر من.
تو فکر بودم که ارسلان با شوخ طبعی گفت:
-پسره ی پدرسوخته نیومده همه جای تو رو تصاحب کرده واسه خودش! مطمئنم دنیاهم که اومد باز اوضاع همینجوریه!
منم مثل خودش به شوخی گفتم:
-در نهایت اون بزرگ میشه ازدواج میکنه و بعد دوباره من میمونم تو...ببینم.تو پیری حوصله داری بازم همینقدر منو بخوای!؟
خندید و گفت:
-بابا آتیش پیرا تند تره...
اینبار هردوباهم خندیدیم.سرشو برد تو گلوم و درست گودی وسط گلوم رو بوسید...
نفس آرومم عمیق شد.دلش رابطه میخواست اما همش ملاحظه و تحمل میکرد.نمیدونم.شایدم دلش نمیخواست باهم سکس داشته باشیم.
میدونم همچی غیر طبیعی شده بود.میدونم نه به اون موقع که پسش میزدم و نه به حالا که...اما خب...آدما عوض میشن...گاهی خودشون گاهی احساساتشون..
لباشو آرورد بالا و لب پایینیمو تو دهنش فرو بود دلم میخواست این بوسه از اون بوسه ها باشه که ختم بشه به سکس ولی نشد چون بوسیدمو سرشو عقب برد.
این حرکاش منو کلافه کرد.این کاری که تو این چند ماه انجام میداد.
اینبار اما دیگه اجازه ندادم بیخیال بشه.چون دستامو قاب صورتش کردمو گفتم:
-ارسلان من میتونم....
تو چشمهام خیره شد و گفت:
-چی رو میتونی!؟
لب زدم:
-سکس....
خودشو عقب کشید و گفت:
-نه! میترسم اذیت بشی و آسیب ببینی!
-من یا بچه ات!؟
سوال من یه سکوت کوتاه ایجاد کرد اما در نهایت گفت:
-خب معلوم تو...
گلایمند گفتم:
ولی تو همش داری از من دوری میکنی!
تو سکوت نگاهم کرد و هیچی نگفت....
@harimezendgi👩❤️👨🦋
-حسادت به پسری که هنوز دنیا نیومده منطقی نیست جناب ارسلان خان!
سرشو چرخوند اینجوری فاصله بین صورتهام به حداقل رسید.بهتره بگم اصلا فاصله ای وجود نداشت چون بینی هامون چسبیده بود به هم.
تو چشمام نگاه کرد و گفت:
-من بهش حسودی نمیکنم ولی خیلی بچه ی پررویی...من چندماه حتی نمیتونم تورو لمس کنم ..هرجاتو که دست میزنم آخ و ناله ات بلند میشد نمونه اش همینها...
دستشو رو سینه ام گذاشت.خب در این مورد تاحدودی راست میگفت.مدتها بود گرچه هردومون دلمون میخواست اما چندان رابطه ای باهم نداشتیم اونم بخاطر من.
تو فکر بودم که ارسلان با شوخ طبعی گفت:
-پسره ی پدرسوخته نیومده همه جای تو رو تصاحب کرده واسه خودش! مطمئنم دنیاهم که اومد باز اوضاع همینجوریه!
منم مثل خودش به شوخی گفتم:
-در نهایت اون بزرگ میشه ازدواج میکنه و بعد دوباره من میمونم تو...ببینم.تو پیری حوصله داری بازم همینقدر منو بخوای!؟
خندید و گفت:
-بابا آتیش پیرا تند تره...
اینبار هردوباهم خندیدیم.سرشو برد تو گلوم و درست گودی وسط گلوم رو بوسید...
نفس آرومم عمیق شد.دلش رابطه میخواست اما همش ملاحظه و تحمل میکرد.نمیدونم.شایدم دلش نمیخواست باهم سکس داشته باشیم.
میدونم همچی غیر طبیعی شده بود.میدونم نه به اون موقع که پسش میزدم و نه به حالا که...اما خب...آدما عوض میشن...گاهی خودشون گاهی احساساتشون..
لباشو آرورد بالا و لب پایینیمو تو دهنش فرو بود دلم میخواست این بوسه از اون بوسه ها باشه که ختم بشه به سکس ولی نشد چون بوسیدمو سرشو عقب برد.
این حرکاش منو کلافه کرد.این کاری که تو این چند ماه انجام میداد.
اینبار اما دیگه اجازه ندادم بیخیال بشه.چون دستامو قاب صورتش کردمو گفتم:
-ارسلان من میتونم....
تو چشمهام خیره شد و گفت:
-چی رو میتونی!؟
لب زدم:
-سکس....
خودشو عقب کشید و گفت:
-نه! میترسم اذیت بشی و آسیب ببینی!
-من یا بچه ات!؟
سوال من یه سکوت کوتاه ایجاد کرد اما در نهایت گفت:
-خب معلوم تو...
گلایمند گفتم:
ولی تو همش داری از من دوری میکنی!
تو سکوت نگاهم کرد و هیچی نگفت....
@harimezendgi👩❤️👨🦋
👈 یکشنبه 👈28 بهمن / دلو 1403
👈17 شعبان 1446👈16 فوریه 2025
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی
⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅امور ازدواجی خواستگاری عقد و عروسی.
✅خرید و فروش.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅درختکاری.
✅ختنه نوزاد.
✅مشارکت و امور مشارکتی.
✅و دیدار دوستان و سیاسیون خوب است.
🚘مسافرت : مسافرت همراه صدقه باشد.
👶مناسب زایمان و نوزاد خوب تربیت شود و هرگز فقیر نشود.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز : قمر در برج میزان است و امور زیر خوب است:
✳️عقد و عروسی و خواستگاری رفتن.
✳️فروش و تعویض طلا و جواهرات.
✳️خوردن دمنوش ها جهت مداوا.
✳️آغاز به درمان و معالجات.
✳️و مباشرت نیک است.
🔵مناسب نوشتن و بستن حرز برای اولین بار و نماز آن و حکاکی خوب است.
👩❤️👨مباشرت امشب شب دوشنبه: فرزند به تقدیر و قسمت خود راضی گردد.
⚫️ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، میانه است.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری باعث صحت بدن می شود.
😴😴 تعبیر خواب امشب:
خواب و رویایی که شب دوشنبه دیده شود تعبیرش از آیه ی 18 سوره مبارکه "کهف" است.
و تحسبهم ایقاظا و هم رقود...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که کسی دوست یا دشمن خواب بیننده باشد و به وی برسد. و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
👈17 شعبان 1446👈16 فوریه 2025
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی
⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅امور ازدواجی خواستگاری عقد و عروسی.
✅خرید و فروش.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅درختکاری.
✅ختنه نوزاد.
✅مشارکت و امور مشارکتی.
✅و دیدار دوستان و سیاسیون خوب است.
🚘مسافرت : مسافرت همراه صدقه باشد.
👶مناسب زایمان و نوزاد خوب تربیت شود و هرگز فقیر نشود.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز : قمر در برج میزان است و امور زیر خوب است:
✳️عقد و عروسی و خواستگاری رفتن.
✳️فروش و تعویض طلا و جواهرات.
✳️خوردن دمنوش ها جهت مداوا.
✳️آغاز به درمان و معالجات.
✳️و مباشرت نیک است.
🔵مناسب نوشتن و بستن حرز برای اولین بار و نماز آن و حکاکی خوب است.
👩❤️👨مباشرت امشب شب دوشنبه: فرزند به تقدیر و قسمت خود راضی گردد.
⚫️ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، میانه است.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری باعث صحت بدن می شود.
😴😴 تعبیر خواب امشب:
خواب و رویایی که شب دوشنبه دیده شود تعبیرش از آیه ی 18 سوره مبارکه "کهف" است.
و تحسبهم ایقاظا و هم رقود...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که کسی دوست یا دشمن خواب بیننده باشد و به وی برسد. و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
#ایده_متن
هرروز صبح ♥️
میان این همه بـــود و نبود ها
تـــو برایم تنها دلیلـــے . . .
صبحت_بخــــــــــــیر_عشق_من❤️
@harimezendgi👩❤️👨🦋
هرروز صبح ♥️
میان این همه بـــود و نبود ها
تـــو برایم تنها دلیلـــے . . .
صبحت_بخــــــــــــیر_عشق_من❤️
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#تلنگر
#همسرانه
زوجینی که دچار کمبود محبت هستند، بیشتر نسبت به هم حساس و زودرنج میشوند و ممکن است برای هر چیز بزرگ و کوچکی با هم بحث و دعوا کنند.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#همسرانه
زوجینی که دچار کمبود محبت هستند، بیشتر نسبت به هم حساس و زودرنج میشوند و ممکن است برای هر چیز بزرگ و کوچکی با هم بحث و دعوا کنند.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آقایون_بخوانند
↴
یکی از دلایل تنفر_از_شوهر اهمیت ندادن مرد به نیازهای عاطفی و احساسی خانم است
هر کسی نیاز عاطفی و احساسی دارد و از همسر خود انتظار دارد که این نیاز را به شیوههای مختلف، مثل ابراز علاقههای کلامی و رفتاری یا رابطه فیزیکی، برآورده و تامین کند. مخصوصا برای خانمها، نیاز به توجه، محبت و دیده شدن، جزء نیازهای اصلی است که اگر تامین نشود، خانم دلسرد خواهد شد. اگر مرد به این موارد مهم اهمیت ندهد و در طول روز به همسرش ابراز علاقه و محبت نکند و مدام فکرش درگیر کار و امور مردانه زندگی باشد، کم کم خانم از این وضعیت خسته و دلسرد میشود.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
↴
یکی از دلایل تنفر_از_شوهر اهمیت ندادن مرد به نیازهای عاطفی و احساسی خانم است
هر کسی نیاز عاطفی و احساسی دارد و از همسر خود انتظار دارد که این نیاز را به شیوههای مختلف، مثل ابراز علاقههای کلامی و رفتاری یا رابطه فیزیکی، برآورده و تامین کند. مخصوصا برای خانمها، نیاز به توجه، محبت و دیده شدن، جزء نیازهای اصلی است که اگر تامین نشود، خانم دلسرد خواهد شد. اگر مرد به این موارد مهم اهمیت ندهد و در طول روز به همسرش ابراز علاقه و محبت نکند و مدام فکرش درگیر کار و امور مردانه زندگی باشد، کم کم خانم از این وضعیت خسته و دلسرد میشود.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#آموزشی
#زناشویی
👄🔞دانستنیهای جنسی
👅💦در رابطه دهانی حتما ازطعم دهنده های لذت بخش
مثل 👈 عسل، آبنبات، لواشک، میوه، خامه جهت بهتر شدن روابط استفاده کنید
😀 اگر میخواهید قوای جنسی خود را تقویت کنید، به مدت طولانی پیاز مصرف کنید!
پیاز داروی مقوی غرایزجنسی است و به همین دلیل برای بهبود سریع و طبیعی قوای جنسی و بنیهی مردان مفید است
🥜فرقی ندارد که شما آقا باشید یا خانم خوردن چند عدد بادام کافی است تا میل جنسی شما افزایش پیدا کند
بادام سرشار از زینک است که باعث تحریک ترشح تستوسترون شده و میل جنسی را بالا میبرد
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#زناشویی
👄🔞دانستنیهای جنسی
👅💦در رابطه دهانی حتما ازطعم دهنده های لذت بخش
مثل 👈 عسل، آبنبات، لواشک، میوه، خامه جهت بهتر شدن روابط استفاده کنید
😀 اگر میخواهید قوای جنسی خود را تقویت کنید، به مدت طولانی پیاز مصرف کنید!
پیاز داروی مقوی غرایزجنسی است و به همین دلیل برای بهبود سریع و طبیعی قوای جنسی و بنیهی مردان مفید است
🥜فرقی ندارد که شما آقا باشید یا خانم خوردن چند عدد بادام کافی است تا میل جنسی شما افزایش پیدا کند
بادام سرشار از زینک است که باعث تحریک ترشح تستوسترون شده و میل جنسی را بالا میبرد
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#مجردا_بخونن
#خانوما_بخونن
هیچ مردی کامل نیست
-اگه مرد سخت کوش میخوای؛باید قبول کنی خسته اس و وقت زیادی برات نداره
-اگه مرد خوش قیافه میخوای؛باید با توجه دیگران بهش کنار بیای
-اگه مرد مهربون میخوای؛باید قبول کنی گاهی احساساتش بیش از حد درگیر میشه
-اگه مرد موفق میخوای؛باید قبول کنی فشار و مسئولیت زیادی رو دوششه
-اگه مرد منطقی میخوای؛باید قبول کنی ممکنه گاهی احساست رو نفهمه چون عقلش براش اولویته
-اگه مرد اجتماعی میخوای؛باید قبول کنی زمان زیادی با دوستاش میگذرونه
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خانوما_بخونن
هیچ مردی کامل نیست
-اگه مرد سخت کوش میخوای؛باید قبول کنی خسته اس و وقت زیادی برات نداره
-اگه مرد خوش قیافه میخوای؛باید با توجه دیگران بهش کنار بیای
-اگه مرد مهربون میخوای؛باید قبول کنی گاهی احساساتش بیش از حد درگیر میشه
-اگه مرد موفق میخوای؛باید قبول کنی فشار و مسئولیت زیادی رو دوششه
-اگه مرد منطقی میخوای؛باید قبول کنی ممکنه گاهی احساست رو نفهمه چون عقلش براش اولویته
-اگه مرد اجتماعی میخوای؛باید قبول کنی زمان زیادی با دوستاش میگذرونه
@harimezendgi👩❤️👨🦋
Audio
#صوتی
💑 خوددوستی و مهربانی را از خود شروع کنید
💠محسن محمدی نیا (معین)
روانشناس و ✍️
مشاورخانواده✍
تحکیم روابط زوجین 💌
@harimezendgi👩❤️👨🦋
💑 خوددوستی و مهربانی را از خود شروع کنید
💠محسن محمدی نیا (معین)
روانشناس و ✍️
مشاورخانواده✍
تحکیم روابط زوجین 💌
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#ایده_دلبری
#خانوما_بخونن
• جملاتی که مردان را اغوا میکند❗️❗️
◈ عشقم امشب من تماماً مال تو هستم
◈ تعریف از هیکل و اندامش فراموش نشه
◈ امروز همش به تو فکر میکردم
◈ اسمش رو بر زبان بیاورید
◈ تو بهترین مرد روی زمینی
◈ تو منو دیوونه خودت کردی
◈ برایش شعر بخوانید و زمزمه کنید
◈ تو به من امنیت میدهی
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خانوما_بخونن
• جملاتی که مردان را اغوا میکند❗️❗️
◈ عشقم امشب من تماماً مال تو هستم
◈ تعریف از هیکل و اندامش فراموش نشه
◈ امروز همش به تو فکر میکردم
◈ اسمش رو بر زبان بیاورید
◈ تو بهترین مرد روی زمینی
◈ تو منو دیوونه خودت کردی
◈ برایش شعر بخوانید و زمزمه کنید
◈ تو به من امنیت میدهی
@harimezendgi👩❤️👨🦋
سر فصل ها👆👆👆🙈♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️
فروش #269 بازی سکسی👫👌
(راهنمای بهبود رابطه و افزایش لذت)
#ویژه_متاهلین♨️♨️
فقطططططط 30 تومن 🌷🌷🌷
جهت خرید فقط به آیدی زیر پیام بدید
@Yakamuz230
فروش #269 بازی سکسی👫👌
(راهنمای بهبود رابطه و افزایش لذت)
#ویژه_متاهلین♨️♨️
فقطططططط 30 تومن 🌷🌷🌷
جهت خرید فقط به آیدی زیر پیام بدید
@Yakamuz230
#پارت_651
🦋🦋شیطان مونث🦋🦋
بلند شدم و رفتم سمت پنجره.
فکرهایی تو سرم افتاده بودن که در حکم خوره عمل میکردن.
هی همش باخودم میگفتم دِ آخه منی که چشم دیدنش رو نداشتم حالا چرا اینقدر روش حساس شدم.
چرا دارم به این فکر میکنم که چون چاق شدم و شکمم سه قدم جلوتر از خودم راه میره اون دوست نداره باهام سکس داشته باشه!؟؟؟
یه حس بد به خودم و بدنم پیدا کرده بودم.
اعتماد بنفسمنابود شده بود و میترسبدم از اینکه چشم ارسلان بره پی دخترای ترکه ای ترگل و ورگل!
همونایی که مثل من صورتشون ورم نکرده،بدنشون چاق نشده،سینه هاشون درشت نشده و .....
امیدوار بودم ایننکه ازم نمیخواد رابطه داشته باشیم دلیلش این نباشه که احتمالا با زنهای دیگه ای در ارتباطه!!
پرده رو کنار کشیدمو حین تماشای بارون گفتم:
-نکنه با زن دیگه ای سکس داری که دوست نداری با من رابطه داشته باشی!؟
با شنیدن این حرف خیلی زود بلند شد و اومد سمتم.
پشت سرم ایستاد و گفت:
-همه ی زنهای حامله مثل تو خیالباف میشن!؟؟؟اگه میشن من دیگه نمی ریزم اون تو که تو اینجوری جنی بشی...
از لحن شوخش لبخمد محوی رو صورت غمگینمنشست.
من واقعا می ترسیدم.می ترسیدم از دستش بدم.میترسیدم کنارم بزاره و بره پی کس دیگه ای...از آوارگی،از بی ارسلانی....از اینا واهمه داشتم.
لب زدم:
-شاید همینطور باشه....
سدشو کج کرد و بااخم گفت:
-ببین منو...روتو کن سمتم....
آهسته به سمتش چرخیدم.چونه امو تو دستش گرفت و بهم خیره شدبعد گفت:
-تو همچین فکری میکنی!؟
با تاخیر جواب سوالش رو دادم و گفتم:
-خب آره...من چاق شدم.سینه هام بزرگ شدن...از همین حالا بعضی قسمتهای بدنم ترک افتاده...
صورتم ورم کرده....
انگار که داره لطیفه میشنوه شروع کرد خندیدن.ولی این خنده ها خیلی دووم نداشتن چون صورتش جدی تر از همیشه شد و گفت:
-میدونی.....اگه از من بپرسن راحت ترین کار دنیا بعداز آب خوردن چیه میگم پیدا کردن یه نفر نه اصلا صدنفر واسه سکس...حتی راحت تر از آب خوردن...هم برای زنها هم برای مردها..واسه هردو طرف...واسه منم که سهل و آسون....
بخوام صدتا دختر ردیف میشه برام ولی....صدتا که هیچ...سه هزارتا حور و پری هم تو اتاق من قطار بشن من باز میگم شانار...شانار و شانار....
بهش خیره شدم.بی حرف و کلام اما اون باز گفت:
-دخترجون....من تورو تو تمام حالتهای ممکن میخوامت...چه وقتی چاقی...چه وقتی لاغری....
اینو گفت و اول پیرهنش رو از تن درآورد و انداخت کنار بعد شروع کرد باز کردن کمربندش....
همینطور متعجب بهش نگاه کردم.نمیدونستم چرا داره لخت میشه تا وقتی که خودش دهن باز کرد و گفت:
-من تا الان داشتم ملاحضه ی تو و اون فسقلی رو میکردم اما الان که خودت دوست داری باشه...
پدرجفتتونو درمیارم....
همینطور بهش خیره بودم که شلوارشم دور انداخت و بعد عین یه وحشی رام نشده بهم حمله ور شد.البته به لبهام...
لبهام عین تیکه ی پیتزا تو دهنش کش میومدن و زبونم چنان محکم میخورد که حس میکردم بعدش که ازم جدا بشه زبونی تو دهن من نیست و احتمالا تو شکم ارسلان....
نفس کم آوردم.ولی خوشم اومده بود....
دلم لک زده بود واسه سکس های وحشیمون....واسه دراز کشیدن زیر اندام وسوسه کننده و بی مثال ارسلان.....
حسابی که لبها و زبونمو خورد یه قدم عقب رفت و گفت:
-چسبید....
پشت دستمو رو لبهای خیس و تفیم کشیدمو گفتم:
-شدیدا...
-پس میریم واسه راند بعدی...
خمدیدم که دستمو گرفت و بغلم کرد..انگار که پر کاه بلنده کرده!
بعد آهسته رو فرش درازم کرد و خودشم کنارم دراز کشید....
بازم ازم یه لب طولانی گرفت و بعد سرشو برو تو گردنم....
لبها و نفسهای داغش تو لحظه منو رام و سست کرد...
شل و ول شده بودم زیر تنش....اون لعنتی خواستنی میدونست من چقدر رو گردنم حساسم.
برای همین بود که کشش داد و همزمان یقه پیرهنم رو داد پایین و سینه هامو گرفت...
از درد اه کشیدم ولی بر خلاف همیشه ولشون نکرد و گفت:
-آخ ماخ نداریم....هرچی تحمل کردم بسه.
اینو گفت و پیرهنمو محکم داد پایین و بعد افتاد به جون سینه هام.....
@harimezendgi👩❤️👨🦋
🦋🦋شیطان مونث🦋🦋
بلند شدم و رفتم سمت پنجره.
فکرهایی تو سرم افتاده بودن که در حکم خوره عمل میکردن.
هی همش باخودم میگفتم دِ آخه منی که چشم دیدنش رو نداشتم حالا چرا اینقدر روش حساس شدم.
چرا دارم به این فکر میکنم که چون چاق شدم و شکمم سه قدم جلوتر از خودم راه میره اون دوست نداره باهام سکس داشته باشه!؟؟؟
یه حس بد به خودم و بدنم پیدا کرده بودم.
اعتماد بنفسمنابود شده بود و میترسبدم از اینکه چشم ارسلان بره پی دخترای ترکه ای ترگل و ورگل!
همونایی که مثل من صورتشون ورم نکرده،بدنشون چاق نشده،سینه هاشون درشت نشده و .....
امیدوار بودم ایننکه ازم نمیخواد رابطه داشته باشیم دلیلش این نباشه که احتمالا با زنهای دیگه ای در ارتباطه!!
پرده رو کنار کشیدمو حین تماشای بارون گفتم:
-نکنه با زن دیگه ای سکس داری که دوست نداری با من رابطه داشته باشی!؟
با شنیدن این حرف خیلی زود بلند شد و اومد سمتم.
پشت سرم ایستاد و گفت:
-همه ی زنهای حامله مثل تو خیالباف میشن!؟؟؟اگه میشن من دیگه نمی ریزم اون تو که تو اینجوری جنی بشی...
از لحن شوخش لبخمد محوی رو صورت غمگینمنشست.
من واقعا می ترسیدم.می ترسیدم از دستش بدم.میترسیدم کنارم بزاره و بره پی کس دیگه ای...از آوارگی،از بی ارسلانی....از اینا واهمه داشتم.
لب زدم:
-شاید همینطور باشه....
سدشو کج کرد و بااخم گفت:
-ببین منو...روتو کن سمتم....
آهسته به سمتش چرخیدم.چونه امو تو دستش گرفت و بهم خیره شدبعد گفت:
-تو همچین فکری میکنی!؟
با تاخیر جواب سوالش رو دادم و گفتم:
-خب آره...من چاق شدم.سینه هام بزرگ شدن...از همین حالا بعضی قسمتهای بدنم ترک افتاده...
صورتم ورم کرده....
انگار که داره لطیفه میشنوه شروع کرد خندیدن.ولی این خنده ها خیلی دووم نداشتن چون صورتش جدی تر از همیشه شد و گفت:
-میدونی.....اگه از من بپرسن راحت ترین کار دنیا بعداز آب خوردن چیه میگم پیدا کردن یه نفر نه اصلا صدنفر واسه سکس...حتی راحت تر از آب خوردن...هم برای زنها هم برای مردها..واسه هردو طرف...واسه منم که سهل و آسون....
بخوام صدتا دختر ردیف میشه برام ولی....صدتا که هیچ...سه هزارتا حور و پری هم تو اتاق من قطار بشن من باز میگم شانار...شانار و شانار....
بهش خیره شدم.بی حرف و کلام اما اون باز گفت:
-دخترجون....من تورو تو تمام حالتهای ممکن میخوامت...چه وقتی چاقی...چه وقتی لاغری....
اینو گفت و اول پیرهنش رو از تن درآورد و انداخت کنار بعد شروع کرد باز کردن کمربندش....
همینطور متعجب بهش نگاه کردم.نمیدونستم چرا داره لخت میشه تا وقتی که خودش دهن باز کرد و گفت:
-من تا الان داشتم ملاحضه ی تو و اون فسقلی رو میکردم اما الان که خودت دوست داری باشه...
پدرجفتتونو درمیارم....
همینطور بهش خیره بودم که شلوارشم دور انداخت و بعد عین یه وحشی رام نشده بهم حمله ور شد.البته به لبهام...
لبهام عین تیکه ی پیتزا تو دهنش کش میومدن و زبونم چنان محکم میخورد که حس میکردم بعدش که ازم جدا بشه زبونی تو دهن من نیست و احتمالا تو شکم ارسلان....
نفس کم آوردم.ولی خوشم اومده بود....
دلم لک زده بود واسه سکس های وحشیمون....واسه دراز کشیدن زیر اندام وسوسه کننده و بی مثال ارسلان.....
حسابی که لبها و زبونمو خورد یه قدم عقب رفت و گفت:
-چسبید....
پشت دستمو رو لبهای خیس و تفیم کشیدمو گفتم:
-شدیدا...
-پس میریم واسه راند بعدی...
خمدیدم که دستمو گرفت و بغلم کرد..انگار که پر کاه بلنده کرده!
بعد آهسته رو فرش درازم کرد و خودشم کنارم دراز کشید....
بازم ازم یه لب طولانی گرفت و بعد سرشو برو تو گردنم....
لبها و نفسهای داغش تو لحظه منو رام و سست کرد...
شل و ول شده بودم زیر تنش....اون لعنتی خواستنی میدونست من چقدر رو گردنم حساسم.
برای همین بود که کشش داد و همزمان یقه پیرهنم رو داد پایین و سینه هامو گرفت...
از درد اه کشیدم ولی بر خلاف همیشه ولشون نکرد و گفت:
-آخ ماخ نداریم....هرچی تحمل کردم بسه.
اینو گفت و پیرهنمو محکم داد پایین و بعد افتاد به جون سینه هام.....
@harimezendgi👩❤️👨🦋
Forwarded from کانال تبادلات ژرف
🧠🫀 با شروع اسفند ماه بیشتر از هر چیزی نیاز به ذهن تکانی داریم برای شروع سال
جدید
مجموعه ای برای ذهن تکانی و آمادگی برای سال نو
👇برحسب علاقه مندی کلیک کن
🌍هوش مصنوعی 📚کتاب
🌐زبان خارجی 🍔خلاقیت و نو آوری
👩❤️👨همسر داری و روابط ♻️آشپزی
🎁حس خوب ☂ علمی وپزشکی
📕ادبیات 🎩وکیل
👈 پیشنهاد جذاب امشب🤩
جدید
مجموعه ای برای ذهن تکانی و آمادگی برای سال نو
👇برحسب علاقه مندی کلیک کن
🌍هوش مصنوعی 📚کتاب
🌐زبان خارجی 🍔خلاقیت و نو آوری
👩❤️👨همسر داری و روابط ♻️آشپزی
🎁حس خوب ☂ علمی وپزشکی
📕ادبیات 🎩وکیل
👈 پیشنهاد جذاب امشب🤩