#پارت_653
🦋🦋 شیطان مونث🦋🦋
آهسته کاراشو انجام میداد که من بیدار نشم ولی شدم.
غلتی خوردم و پتورو بیشتر کشیدم بالا .
داشت ساعت مچیش رو به دستش میبست که متوجه چشمهای باز من شد.
لبخند زد و پرسید:
-صبح بخیر کوچولو....
همونطور خوابالود اخم کردمو گفتم:
-من کوچولوام !؟؟
اب و بالا انداخت و با غرور گفت:
-با تو نبودم که...با پسرم بودم....
بالش خودش رو پرت کردم سمتش و گفتم:
-از دوتاتون متنفرم.هم تو و هم پسرت!
-باشه پس من اون یه تیمیم تو هم خودت تنهایی یه تیم دیگه!
-تیمی هم اگه در کار باشه بازنده تو و پسر بدون اسمتی!
تو گلو خندید و اومد سمتم.
خم شد و لپم رو اونقدر محکم ماچ کرد که باخودم شرط بستم جاش تا خیلی وقت هم دیگه رو صورتم موندگاره!
خندیدم و گفتم:
-نکن ارسلان....نکن....
سرشو عقب برد و گفت:
-چرا دروغ میگی من کی کردمت!؟
-دیوونه !!! میخوای بری
-آره...
دستشو گرفتم و با نگرانی گفتم:
-نرو ارسلان پیشم بمون!
دستشو تو موهام کشید و گفت:
-خیلی کار دارم.نمیتونم به خودم مرخصی بدم!!!
موهامو از جلوی چشمام کنار زدم و گفتم:
-من همش نگرانم....
-نگران چی!؟
-نگران لحظه ای که دردم شروع بشه و تو نباشی.اضطرابشو دارم...
نوک بینیم رو کشید و گفت:
-نترس...توزن ارسلانی زن ارسلانو چه به ترس...بعدشم.مگه حالا وقتشه!؟؟
-نه خب ولی....من دوست دارم این مدت کنارم باشی
-یکم سرم شلوغ....مدام درحال سفرم از این کشور به اون کشور.اوضاع طوفانیه آروم بشه بیشتر تو خونه وقت میگذرونم.
دستشو محکمتر گرفتم و گفتم:
-حس خوبی ندارم بمون ارسلان بمون...
-شانار از چی میترسی!؟ فوزیه هست...اژدر هست بقیه هستن...منم قول میدم تا قبل ناهار برگردم پیشت.قبول!؟
-بر میگردی!؟
-آره...
-باشه.قبول....
خم شد لبامو بوسید و بعد رفت پایینتر...پیرهنمو داد بالا و یه بوسه هم رو شکمم کاشت و رفت....
خودمم نمیدونستم دلیل این دل ناگرونی هام چیه اما هرچی بود حس خوبی نداشتم.
ربع ساعت بعد از رفتن ارسلان منم دل از تخت کندم و از اتاق رفتم بیرون.
صبحانه رو تو بالکن خوردم و بعدهم از سر بیکاری چرخی توی حیاط زدم....
شیرین و غلام باز درحال بگو مگو و دعوا بودن.
عین سگ و گربه بهم میپریدن و شک نداشتم اگه ترسشون از فوزیه نبود دست به یقه هم میشدن!
گلها نم دار و مرطوب بودن و هوا نسبتا سرد!
از اینکه گاهی معمولی ترین کارها برام سخت و آزاردهنده میشد از خودم کلافه و عصبی میشدم.
راه رفتن، نشستن....اینا واسه من سخت شده بودن نه خیلی اما خب وقتی خودمو با قبل حاملگی مقایسه میکردم به این نتیچه می رسیدم حاملگی خر است!
سرمو رو به آسمون گرفتم و گفتم:
-میدونی چیه خدا....کاشکی میشد حاملگی نه ماه نباشه...مثلا یه ماه باشه...آره...یه ماه بسه.باتشکر.بنده ی تو شانار....
-اه خانمجان خانمجان....توروخدا بیا یه چیزی به این زبون نفهم بوگو خانمجان.آاا مُخ برای من نذاشته....
سرمو چرخوندم به سمت شیرین! عین بچه ها شده بودن این دوتا....
غلام درحالی که ظرف غذای سگها تو دستش بود بدو بدو اومد سمتم و گفت:
-شکر میخوره خانم این دختره ی پررو....آخه تو مخ داری اصلا!؟؟؟
نمیدونستم به این دونفر بخندم یا چی!؟؟
دستممو رو شکمم گذاشتم و با کمی درد گفتم:
-باز چیشده!؟ چرا سر سازگاری ندارید و همش باهم دعوا میکنید!؟ آقا غلام...شما مگه مسئول رسیدگی به سگها نیستید!؟
کت طوسی کهنه اش رو از دو طرف بهم نزدیو کرد و با سپر کردن سینه اش گفت:
-بله خانمجان
بعد رو به شیرین کردمو گفتم:
-شیرین تو هم مگه تو آشپزخونه نیستی!؟
با چندش نگاهشو از غلام برداشت و گفت:
-بله خانمجان....
-خب پس قضیه چیه که هی گذرتون به هم میفته و میفتین به جون هم !؟ هان!؟؟؟
هردو بدون هیچ حرفی سرشونو پایین انداختن، بدون گفتن هیچ حرفی...انگار خودشونم یه لحظه رفتن تو فکر....
به سختی جلو خندیدنم رو گرفتم و بعد گفتم:
-خب...حالا اگه نمیخواین فوزیه اخراجتون کنه برین سراغ کاراتون....شر راه نندازین اینقدرهم به هم نپرین!
ترس از اخراج باعث شد کوتاه بیان و دست از اذیت کردن هم بردارن.
اونا که رفتن پی کارهاشون منم چون حس میکردم حال و احوالم زیاد مساعد نیست و نمیتونم بیشتر از این رو پاهام بمونم ترجیح دادم برم داخل....
هر قدم که برمیداشتم حالم بدتر از لحظه ی قبل میشد.
درد داشتم و حس میکردم قراره کمرم دو نیم بشه!
به زحمت خودمو رسوندم به اتاق خواب...فکر میکردم اگه دراز بکشم ممکنه حالم خوب بشه...ولی نشد.حتی دراز کشیدن هم حالمو خوب نکرد.
از درد کشیدن بیزار بودم و چون میدونستم حالاحالاها وقت دنیا اومدن اون بچه نیست ترجیح دادم یه جورایی خودمو سرگرم کنم تا وقتی که این درد کمتر بشه و دست از سرم برداره!
رفتم تو اتاق بچه و شروع کردم انجام دادن کارهای نکرده....
تخت رو جا به جا کردم چون جای قبلی رو دوست نداشتم.
همینطور اون دوتا مبل عروسکی صورتی رنگ رو...
یه جورایی همه جارو بهم ریختم و از نو وسایل رو چیدم.
ادامه....
🦋🦋 شیطان مونث🦋🦋
آهسته کاراشو انجام میداد که من بیدار نشم ولی شدم.
غلتی خوردم و پتورو بیشتر کشیدم بالا .
داشت ساعت مچیش رو به دستش میبست که متوجه چشمهای باز من شد.
لبخند زد و پرسید:
-صبح بخیر کوچولو....
همونطور خوابالود اخم کردمو گفتم:
-من کوچولوام !؟؟
اب و بالا انداخت و با غرور گفت:
-با تو نبودم که...با پسرم بودم....
بالش خودش رو پرت کردم سمتش و گفتم:
-از دوتاتون متنفرم.هم تو و هم پسرت!
-باشه پس من اون یه تیمیم تو هم خودت تنهایی یه تیم دیگه!
-تیمی هم اگه در کار باشه بازنده تو و پسر بدون اسمتی!
تو گلو خندید و اومد سمتم.
خم شد و لپم رو اونقدر محکم ماچ کرد که باخودم شرط بستم جاش تا خیلی وقت هم دیگه رو صورتم موندگاره!
خندیدم و گفتم:
-نکن ارسلان....نکن....
سرشو عقب برد و گفت:
-چرا دروغ میگی من کی کردمت!؟
-دیوونه !!! میخوای بری
-آره...
دستشو گرفتم و با نگرانی گفتم:
-نرو ارسلان پیشم بمون!
دستشو تو موهام کشید و گفت:
-خیلی کار دارم.نمیتونم به خودم مرخصی بدم!!!
موهامو از جلوی چشمام کنار زدم و گفتم:
-من همش نگرانم....
-نگران چی!؟
-نگران لحظه ای که دردم شروع بشه و تو نباشی.اضطرابشو دارم...
نوک بینیم رو کشید و گفت:
-نترس...توزن ارسلانی زن ارسلانو چه به ترس...بعدشم.مگه حالا وقتشه!؟؟
-نه خب ولی....من دوست دارم این مدت کنارم باشی
-یکم سرم شلوغ....مدام درحال سفرم از این کشور به اون کشور.اوضاع طوفانیه آروم بشه بیشتر تو خونه وقت میگذرونم.
دستشو محکمتر گرفتم و گفتم:
-حس خوبی ندارم بمون ارسلان بمون...
-شانار از چی میترسی!؟ فوزیه هست...اژدر هست بقیه هستن...منم قول میدم تا قبل ناهار برگردم پیشت.قبول!؟
-بر میگردی!؟
-آره...
-باشه.قبول....
خم شد لبامو بوسید و بعد رفت پایینتر...پیرهنمو داد بالا و یه بوسه هم رو شکمم کاشت و رفت....
خودمم نمیدونستم دلیل این دل ناگرونی هام چیه اما هرچی بود حس خوبی نداشتم.
ربع ساعت بعد از رفتن ارسلان منم دل از تخت کندم و از اتاق رفتم بیرون.
صبحانه رو تو بالکن خوردم و بعدهم از سر بیکاری چرخی توی حیاط زدم....
شیرین و غلام باز درحال بگو مگو و دعوا بودن.
عین سگ و گربه بهم میپریدن و شک نداشتم اگه ترسشون از فوزیه نبود دست به یقه هم میشدن!
گلها نم دار و مرطوب بودن و هوا نسبتا سرد!
از اینکه گاهی معمولی ترین کارها برام سخت و آزاردهنده میشد از خودم کلافه و عصبی میشدم.
راه رفتن، نشستن....اینا واسه من سخت شده بودن نه خیلی اما خب وقتی خودمو با قبل حاملگی مقایسه میکردم به این نتیچه می رسیدم حاملگی خر است!
سرمو رو به آسمون گرفتم و گفتم:
-میدونی چیه خدا....کاشکی میشد حاملگی نه ماه نباشه...مثلا یه ماه باشه...آره...یه ماه بسه.باتشکر.بنده ی تو شانار....
-اه خانمجان خانمجان....توروخدا بیا یه چیزی به این زبون نفهم بوگو خانمجان.آاا مُخ برای من نذاشته....
سرمو چرخوندم به سمت شیرین! عین بچه ها شده بودن این دوتا....
غلام درحالی که ظرف غذای سگها تو دستش بود بدو بدو اومد سمتم و گفت:
-شکر میخوره خانم این دختره ی پررو....آخه تو مخ داری اصلا!؟؟؟
نمیدونستم به این دونفر بخندم یا چی!؟؟
دستممو رو شکمم گذاشتم و با کمی درد گفتم:
-باز چیشده!؟ چرا سر سازگاری ندارید و همش باهم دعوا میکنید!؟ آقا غلام...شما مگه مسئول رسیدگی به سگها نیستید!؟
کت طوسی کهنه اش رو از دو طرف بهم نزدیو کرد و با سپر کردن سینه اش گفت:
-بله خانمجان
بعد رو به شیرین کردمو گفتم:
-شیرین تو هم مگه تو آشپزخونه نیستی!؟
با چندش نگاهشو از غلام برداشت و گفت:
-بله خانمجان....
-خب پس قضیه چیه که هی گذرتون به هم میفته و میفتین به جون هم !؟ هان!؟؟؟
هردو بدون هیچ حرفی سرشونو پایین انداختن، بدون گفتن هیچ حرفی...انگار خودشونم یه لحظه رفتن تو فکر....
به سختی جلو خندیدنم رو گرفتم و بعد گفتم:
-خب...حالا اگه نمیخواین فوزیه اخراجتون کنه برین سراغ کاراتون....شر راه نندازین اینقدرهم به هم نپرین!
ترس از اخراج باعث شد کوتاه بیان و دست از اذیت کردن هم بردارن.
اونا که رفتن پی کارهاشون منم چون حس میکردم حال و احوالم زیاد مساعد نیست و نمیتونم بیشتر از این رو پاهام بمونم ترجیح دادم برم داخل....
هر قدم که برمیداشتم حالم بدتر از لحظه ی قبل میشد.
درد داشتم و حس میکردم قراره کمرم دو نیم بشه!
به زحمت خودمو رسوندم به اتاق خواب...فکر میکردم اگه دراز بکشم ممکنه حالم خوب بشه...ولی نشد.حتی دراز کشیدن هم حالمو خوب نکرد.
از درد کشیدن بیزار بودم و چون میدونستم حالاحالاها وقت دنیا اومدن اون بچه نیست ترجیح دادم یه جورایی خودمو سرگرم کنم تا وقتی که این درد کمتر بشه و دست از سرم برداره!
رفتم تو اتاق بچه و شروع کردم انجام دادن کارهای نکرده....
تخت رو جا به جا کردم چون جای قبلی رو دوست نداشتم.
همینطور اون دوتا مبل عروسکی صورتی رنگ رو...
یه جورایی همه جارو بهم ریختم و از نو وسایل رو چیدم.
ادامه....
همسرانه حریم زندگی💑
#پارت_653 🦋🦋 شیطان مونث🦋🦋 آهسته کاراشو انجام میداد که من بیدار نشم ولی شدم. غلتی خوردم و پتورو بیشتر کشیدم بالا . داشت ساعت مچیش رو به دستش میبست که متوجه چشمهای باز من شد. لبخند زد و پرسید: -صبح بخیر کوچولو.... همونطور خوابالود اخم کردمو گفتم: -من کوچولوام…
من کار میکردم که درد یادم بره بره ولی دردبیشتر و بیشتر شد واسه همین تصمیم گرفتم برگردم تو اتاق خودمون....
به سختی قدم برداشتم و خودمو رسوندم به اتاق...
هی به خودم میپیچیدم و تحمل میکردم ولی از یه جایی به بعد حتی تحمل هم از عهده ام برنیومد.
داشتم از درد می مردم و هیچکسم دور و برم نبود.
دو سه بار بلند شدم اما هی میفتادم.
به بدبختی خودمو تا نزدیک در رسوندم و بعد با صدایی که سخت و نامفهوم بالا میومد چند بار شیرین رو صدا زدم.
نمیشنید...خب نباید هم میشنید چون صدای من خیلی نامفهوم بود.درد مگه اجازه میداد بتونم حرف بزنم....
به سختی از روی زمین بلند شدم....تمام تلاشم برای بالا بردن صدام بیفایده بود.
تنها راه این بود که خودمو به آیفن برسونم و اینکارو درحالی انجام دادم که از شدت درد درحال از حال رفتن بودم.
دستمو رو دکمه گداشتم و گفتم:
-ف.....وز....یه.....
با تاخیر گفت:
-خانم تا ناهار که خیلی مونده...
-درد دارم....
فقط همینو تونستم بگم بعدش بی حال و بیجون و با تحمل اون درد بی امون و طاقت فرسا کف زمین افتادم....
@harimezendgi👩❤️👨🦋
به سختی قدم برداشتم و خودمو رسوندم به اتاق...
هی به خودم میپیچیدم و تحمل میکردم ولی از یه جایی به بعد حتی تحمل هم از عهده ام برنیومد.
داشتم از درد می مردم و هیچکسم دور و برم نبود.
دو سه بار بلند شدم اما هی میفتادم.
به بدبختی خودمو تا نزدیک در رسوندم و بعد با صدایی که سخت و نامفهوم بالا میومد چند بار شیرین رو صدا زدم.
نمیشنید...خب نباید هم میشنید چون صدای من خیلی نامفهوم بود.درد مگه اجازه میداد بتونم حرف بزنم....
به سختی از روی زمین بلند شدم....تمام تلاشم برای بالا بردن صدام بیفایده بود.
تنها راه این بود که خودمو به آیفن برسونم و اینکارو درحالی انجام دادم که از شدت درد درحال از حال رفتن بودم.
دستمو رو دکمه گداشتم و گفتم:
-ف.....وز....یه.....
با تاخیر گفت:
-خانم تا ناهار که خیلی مونده...
-درد دارم....
فقط همینو تونستم بگم بعدش بی حال و بیجون و با تحمل اون درد بی امون و طاقت فرسا کف زمین افتادم....
@harimezendgi👩❤️👨🦋
✴️ چهارشنبه 👈1 اسفند / حوت 1403
👈20 شعبان 1446👈19 فوریه 2025
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
📛از امور اساسی و زیر بنایی و معاملات کلان پرهیز شود.
👶 مناسب زایمان و نوزاد صبور و باتحمل باشد.
🚘مسافرت: مسافرت شدیدا مکروه است و در صورت ضرورت حتما همراه صدقه و قرائت آیه الکرسی باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج عقرب و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️جابجا کردن درخت.
✳️بذر پاشی و کاشت.
✳️آبیاری.
✳️خرید مزرعه و باغ.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️جراحی چشم.
✳️خوردن مسهل.
✳️کشیدن دندان.
✳️و خارج کردن خال و زگیل و چربی های زیر پوستی نیک است.
📛ولی امور اساسی و زیر بنایی و سفر و انور ازدواجی خوب نیست.
📛 نگارش ادعیه و برای نماز حرز و بستن آن خوب نیست.
👩❤️👨 حکم مباشرت امشب.
( شب پنج شنبه ) قمر در عقرب است و از مباشرت به قصد فرزند آوری اجتناب شود.
💉حجامت
خون دادن و فصد سلامت باعث صحت می شود.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت باعث ایمنی از بلا می شود.
😴🙄 تعبیر خواب:
خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق آیه ی 21 سوره مبارکه "انبیاء علیهم السلام " است.
اتخذوا الهه من الارض هم ینشرون...
و از مفهوم این آیه چنین استفاده می شود که اگر کسی با خواب بیننده کدورت یا مشکلی داشت برطرف شود شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت و دوز.
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود. ان شاالله.
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر.( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد.
💠 ️چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
👈20 شعبان 1446👈19 فوریه 2025
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
📛از امور اساسی و زیر بنایی و معاملات کلان پرهیز شود.
👶 مناسب زایمان و نوزاد صبور و باتحمل باشد.
🚘مسافرت: مسافرت شدیدا مکروه است و در صورت ضرورت حتما همراه صدقه و قرائت آیه الکرسی باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج عقرب و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️جابجا کردن درخت.
✳️بذر پاشی و کاشت.
✳️آبیاری.
✳️خرید مزرعه و باغ.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️جراحی چشم.
✳️خوردن مسهل.
✳️کشیدن دندان.
✳️و خارج کردن خال و زگیل و چربی های زیر پوستی نیک است.
📛ولی امور اساسی و زیر بنایی و سفر و انور ازدواجی خوب نیست.
📛 نگارش ادعیه و برای نماز حرز و بستن آن خوب نیست.
👩❤️👨 حکم مباشرت امشب.
( شب پنج شنبه ) قمر در عقرب است و از مباشرت به قصد فرزند آوری اجتناب شود.
💉حجامت
خون دادن و فصد سلامت باعث صحت می شود.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت باعث ایمنی از بلا می شود.
😴🙄 تعبیر خواب:
خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق آیه ی 21 سوره مبارکه "انبیاء علیهم السلام " است.
اتخذوا الهه من الارض هم ینشرون...
و از مفهوم این آیه چنین استفاده می شود که اگر کسی با خواب بیننده کدورت یا مشکلی داشت برطرف شود شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت و دوز.
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود. ان شاالله.
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر.( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد.
💠 ️چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
#ایده_متن
صبح بخیر هاے تو،
بوے بهار، مے دهند!
تازہ و دوست داشتنے
سلام ڪہ مے ڪنی
شڪوفہ ها،
گل مے ڪنند، بر لبانت...!
@harimezendgi👩❤️👨🦋
صبح بخیر هاے تو،
بوے بهار، مے دهند!
تازہ و دوست داشتنے
سلام ڪہ مے ڪنی
شڪوفہ ها،
گل مے ڪنند، بر لبانت...!
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#تلنگر
وقتی تو جمع دوستامون شوخیه همیشگیه پارتنر اینه که :
این رابطه که مارو که سوزوند ، پیر کرد شما مجرد بمونید عشق و حال کنید
خوب مگه مجبوری برو...
شاید اولین
جوابی باشه که بعد از شنیدن این جمله به ذهنمون میرسه ولی واقعا ریشه این سبک شوخیها از سمت پارتنرمون میتونه چی باشه؟
۱_ ابراز احساسات سرکوب شده از طریق شوخی بعضی وقتا طرف مقابل انقدر احساسات منفیش نسبت به رابطه رو سرکوب کرده که کم کم این احساسات از طریق شوخی راهشون رو پیدا میکنن و به این شکل ابراز میشن گاهی وقت ها طرف مقابل با ابراز این شوخیها نا امنی و عدم اطمینانی که نسبت به ادامه این رابطه داره رو میخواد نشون بده.
۲_گاهی اوقات این فرد با بیان این شوخیها در جمع در واقع نوعی شکست رو توی رابطه اش پیشبینی کرده و میخواد از خودش در برابر رنج های عاطفی با این شوخی ها محافظت کنه.
۳_ گاهی فردی که از این شوخی ها استفاده میکنه در واقع هر مشکلی که در زندگیش داره رو توی رابطه اش میبینه و به پارتنرش نسبت میده و این رابطه رو ریشه مشکلاتش با دوستاش ، سرکارش و... میبینه
اما واکنش ما چی باشه؟
۱_ بهترین کار اینه فوری پاسخ ندید و سعی کنید احساس پشت این شوخی ها رو درک کنید.
۲_ ایجاد فضای باز برای گفت و گو : فضایی رو توی رابطتون ایجادکنید ؛مثلا اخیرا درباره رابطمون شوخیهایی رو میکنی که ممکنه
بخاطر نگرانیت باشه میخوای راجع بهش صحبت کنیم؟
۳_ جملاتی رو استفاده کنید که احساسات خود شمارو بیان کنه؛ وقتی این شوخی ها رو میکنی من آسیب میبینم و احساس میکنم رابطمون برات مهم نیست.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
وقتی تو جمع دوستامون شوخیه همیشگیه پارتنر اینه که :
این رابطه که مارو که سوزوند ، پیر کرد شما مجرد بمونید عشق و حال کنید
خوب مگه مجبوری برو...
شاید اولین
جوابی باشه که بعد از شنیدن این جمله به ذهنمون میرسه ولی واقعا ریشه این سبک شوخیها از سمت پارتنرمون میتونه چی باشه؟
۱_ ابراز احساسات سرکوب شده از طریق شوخی بعضی وقتا طرف مقابل انقدر احساسات منفیش نسبت به رابطه رو سرکوب کرده که کم کم این احساسات از طریق شوخی راهشون رو پیدا میکنن و به این شکل ابراز میشن گاهی وقت ها طرف مقابل با ابراز این شوخیها نا امنی و عدم اطمینانی که نسبت به ادامه این رابطه داره رو میخواد نشون بده.
۲_گاهی اوقات این فرد با بیان این شوخیها در جمع در واقع نوعی شکست رو توی رابطه اش پیشبینی کرده و میخواد از خودش در برابر رنج های عاطفی با این شوخی ها محافظت کنه.
۳_ گاهی فردی که از این شوخی ها استفاده میکنه در واقع هر مشکلی که در زندگیش داره رو توی رابطه اش میبینه و به پارتنرش نسبت میده و این رابطه رو ریشه مشکلاتش با دوستاش ، سرکارش و... میبینه
اما واکنش ما چی باشه؟
۱_ بهترین کار اینه فوری پاسخ ندید و سعی کنید احساس پشت این شوخی ها رو درک کنید.
۲_ ایجاد فضای باز برای گفت و گو : فضایی رو توی رابطتون ایجادکنید ؛مثلا اخیرا درباره رابطمون شوخیهایی رو میکنی که ممکنه
بخاطر نگرانیت باشه میخوای راجع بهش صحبت کنیم؟
۳_ جملاتی رو استفاده کنید که احساسات خود شمارو بیان کنه؛ وقتی این شوخی ها رو میکنی من آسیب میبینم و احساس میکنم رابطمون برات مهم نیست.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کلیپ
نقاب های جذابی که در شروع رابطه افراد مبتلا به انواع اختلال شخصیت بر چهره میزنند:
+ توجه کنید هیچ کدام از این صفات در حد نرمال مشکلی نداره، زمانی مشکل دار میشه که به حالت اغراق در بیاد. مثل بیش از حد رمانتیک یا مهربان بودن...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
نقاب های جذابی که در شروع رابطه افراد مبتلا به انواع اختلال شخصیت بر چهره میزنند:
+ توجه کنید هیچ کدام از این صفات در حد نرمال مشکلی نداره، زمانی مشکل دار میشه که به حالت اغراق در بیاد. مثل بیش از حد رمانتیک یا مهربان بودن...
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پوزیشن_جنسی_امشب
این حالت بی دردسر و راحت است. هم برای عشقبازی سریع و ناگهانی خوب است و هم برای تنبل ها که حوصله زیادی برای غلت زدن و جابجا شدن ندارند …
@harimezendgi👩❤️👨🦋
این حالت بی دردسر و راحت است. هم برای عشقبازی سریع و ناگهانی خوب است و هم برای تنبل ها که حوصله زیادی برای غلت زدن و جابجا شدن ندارند …
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#زناشویی
مثل هر چیز دیگری که پیشرفت می کند رابطه جنسی نیز با گذر زمان و افزایش دانش جنسی زن و مرد باید پیشرفت کند.
مثل انسان های اولیه به رابطه جنسی نگاه نکنید، دخول و ارگاسم فقط بخشی از رابطه است؛ با مطالعه و تحقیق در رابطه با دانش جنسی همیشه نگاه خود به رابطه جنسی را بهروز نگه دارید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
مثل هر چیز دیگری که پیشرفت می کند رابطه جنسی نیز با گذر زمان و افزایش دانش جنسی زن و مرد باید پیشرفت کند.
مثل انسان های اولیه به رابطه جنسی نگاه نکنید، دخول و ارگاسم فقط بخشی از رابطه است؛ با مطالعه و تحقیق در رابطه با دانش جنسی همیشه نگاه خود به رابطه جنسی را بهروز نگه دارید.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_654
🦋🦋 شیطان مونث🦋🦋
سراسیمه و آشفته پرده رو کنار زد و اومد داخل.
خیلی پریشون بنظر می رسید.
چشمش که به من افتاد دیدم که نامحسوس نفس راحتی کشید با این حال بازم عصبی و کفری بود.
از ا نا که مثلا دارن مراعات میکنن و داد و هوار راه نمیندازن!
البته...شک نداشتم این آرامش قبل طوفان!
فورا اومد سمتم و گفت:
-تو نبود من چی شدی !؟ چه اتفاقی برات افتاد!؟؟ چرا این ازگلا تورو آوردن اینجا!؟؟ تو رو باید ببرن تو یه اتاق خصوصی نه تو اورژانس...پدرشونو درمیارم...
یه مشت دکتر و پرستار فوکلی بیسواد
میدونستم الان که سر هیچ و پوچ کل اینجارو می ریزه بهم واسه همین گوشه کتش رو گرفتم و گفتم:
-ارسلااااان....بمون....
موند و به سمتم برگشت.
به خودم اشاره کردم و گفتم:
-من خوبم....
عصبی و کفری گفت:
-نه تو خوب نیستی اگه خوب بودی که این حال و روزت نبود بعد رو کرد سمت فوزیه و با خشم گفت:
-مسئولیت مواظبت از اون مگه برعهده ی تو نبود هااااان!؟
لحن عصبی و خشمگینش تن فوزیه و حتی منو لرزوند.
شرمنده سر به زیر انداخت اما من گفتم:
-مگه من بچه ام که اون بخواد....
حرفمو با صدای بلندش قطع کرد و گفت:
-تو هیچی نگو دارم با اون حرف میزنم.
بعد دوباره رو کرد سمت فوزیه و گفت:
-هرروز قبل بیرون رفتن صدبار به تو میگم که حواست به شانار باشه ولی تو اونقدر ازش بدت میاد که...
گرچه ازش می ترسیدم ولی باز پریدم وسط حرفهاش و گفتم:
-اگهمواظبم نبود که الان من اینجا نبودم!
نگاه خشمگینش رو دوخت به من و گفت:
-شانار ساکت شو!
ساکت شدم.یعنی باید میشدم.اینجور مواقع هیچی و هیچکس نمیتونست اونو آروم کنه مگر خودش پس دخالت نکردم.
فوزیه سرش رو آهسته بلند کرد و گفت:
-توی آشپزخونه بودم آقا...
-آشپزخونه جای شیرین و کبری ست نه تووووو...نه تویی که قرار بود مواظب شانار باشی....
-آقا من....
انگشت اشاره اش رو بالا آورد و گفت:
-چیزی نگو فوزیه....دکترش میگفت اون کار سخت انجام داده که بهش فشار اومده.شانار چه کار سختی انجام داده!؟؟؟ هااان !؟؟؟
اینبار من بودم که با ترس سرمو پایین انداختم و چشم دوختم به جای دیگه ای...
فوزیه کاملا مطمئن گفت:
-ایشون کاری انجام ندادن...اول توی حیاط بودن بعدهم تو اتاق استراحت کردن....
دستاشو به کمرش تکیه داد و گفت:
-پس لابد دکتر چاخان کرده...
قبل اینکه جرو بحث بزرگی راه بندازه خودم لب به اعتراف گشودم و گفتم:
-اتاق بچه رو مرتب کردم.تخت رو جابه جا کردم بعدش....بعدش حالم بدتر شد....
اینبار روشو سمت من کرد.
از ترس جرات نکردم حتی تو صورتش نگاه کنم.
دو سه قدم به تخت نزدیک شد.
سنگینی نگاه های غضب آلود ارسلان یه طرف، نگاه های پر نفرت فوزیه یه طرف دیگه.
اومد کنارم ایستاد و بعدرو به فوزیه عصبی و بلند بلند گفت:
-که همش درحال استراحت بود آره؟؟؟؟
اشاره کرد که فوزیه بره..با رفتن اون گفت:
-سرتو بالا بگیر ببینم....
با ترس سرمو بالا آوردم و بهش خیره شدم.
آهسته اما غضب آلود گفت:
-شانار تو....خیلی علاقه داری یه بلایی سر خودت و اون توله سگ بی پدر بیاری!؟هان سگمصب!؟
می ترسیدم .می ترسیدم دعوام کنه....
🦋🦋 شیطان مونث🦋🦋
سراسیمه و آشفته پرده رو کنار زد و اومد داخل.
خیلی پریشون بنظر می رسید.
چشمش که به من افتاد دیدم که نامحسوس نفس راحتی کشید با این حال بازم عصبی و کفری بود.
از ا نا که مثلا دارن مراعات میکنن و داد و هوار راه نمیندازن!
البته...شک نداشتم این آرامش قبل طوفان!
فورا اومد سمتم و گفت:
-تو نبود من چی شدی !؟ چه اتفاقی برات افتاد!؟؟ چرا این ازگلا تورو آوردن اینجا!؟؟ تو رو باید ببرن تو یه اتاق خصوصی نه تو اورژانس...پدرشونو درمیارم...
یه مشت دکتر و پرستار فوکلی بیسواد
میدونستم الان که سر هیچ و پوچ کل اینجارو می ریزه بهم واسه همین گوشه کتش رو گرفتم و گفتم:
-ارسلااااان....بمون....
موند و به سمتم برگشت.
به خودم اشاره کردم و گفتم:
-من خوبم....
عصبی و کفری گفت:
-نه تو خوب نیستی اگه خوب بودی که این حال و روزت نبود بعد رو کرد سمت فوزیه و با خشم گفت:
-مسئولیت مواظبت از اون مگه برعهده ی تو نبود هااااان!؟
لحن عصبی و خشمگینش تن فوزیه و حتی منو لرزوند.
شرمنده سر به زیر انداخت اما من گفتم:
-مگه من بچه ام که اون بخواد....
حرفمو با صدای بلندش قطع کرد و گفت:
-تو هیچی نگو دارم با اون حرف میزنم.
بعد دوباره رو کرد سمت فوزیه و گفت:
-هرروز قبل بیرون رفتن صدبار به تو میگم که حواست به شانار باشه ولی تو اونقدر ازش بدت میاد که...
گرچه ازش می ترسیدم ولی باز پریدم وسط حرفهاش و گفتم:
-اگهمواظبم نبود که الان من اینجا نبودم!
نگاه خشمگینش رو دوخت به من و گفت:
-شانار ساکت شو!
ساکت شدم.یعنی باید میشدم.اینجور مواقع هیچی و هیچکس نمیتونست اونو آروم کنه مگر خودش پس دخالت نکردم.
فوزیه سرش رو آهسته بلند کرد و گفت:
-توی آشپزخونه بودم آقا...
-آشپزخونه جای شیرین و کبری ست نه تووووو...نه تویی که قرار بود مواظب شانار باشی....
-آقا من....
انگشت اشاره اش رو بالا آورد و گفت:
-چیزی نگو فوزیه....دکترش میگفت اون کار سخت انجام داده که بهش فشار اومده.شانار چه کار سختی انجام داده!؟؟؟ هااان !؟؟؟
اینبار من بودم که با ترس سرمو پایین انداختم و چشم دوختم به جای دیگه ای...
فوزیه کاملا مطمئن گفت:
-ایشون کاری انجام ندادن...اول توی حیاط بودن بعدهم تو اتاق استراحت کردن....
دستاشو به کمرش تکیه داد و گفت:
-پس لابد دکتر چاخان کرده...
قبل اینکه جرو بحث بزرگی راه بندازه خودم لب به اعتراف گشودم و گفتم:
-اتاق بچه رو مرتب کردم.تخت رو جابه جا کردم بعدش....بعدش حالم بدتر شد....
اینبار روشو سمت من کرد.
از ترس جرات نکردم حتی تو صورتش نگاه کنم.
دو سه قدم به تخت نزدیک شد.
سنگینی نگاه های غضب آلود ارسلان یه طرف، نگاه های پر نفرت فوزیه یه طرف دیگه.
اومد کنارم ایستاد و بعدرو به فوزیه عصبی و بلند بلند گفت:
-که همش درحال استراحت بود آره؟؟؟؟
اشاره کرد که فوزیه بره..با رفتن اون گفت:
-سرتو بالا بگیر ببینم....
با ترس سرمو بالا آوردم و بهش خیره شدم.
آهسته اما غضب آلود گفت:
-شانار تو....خیلی علاقه داری یه بلایی سر خودت و اون توله سگ بی پدر بیاری!؟هان سگمصب!؟
می ترسیدم .می ترسیدم دعوام کنه....
همسرانه حریم زندگی💑
#پارت_654 🦋🦋 شیطان مونث🦋🦋 سراسیمه و آشفته پرده رو کنار زد و اومد داخل. خیلی پریشون بنظر می رسید. چشمش که به من افتاد دیدم که نامحسوس نفس راحتی کشید با این حال بازم عصبی و کفری بود. از ا نا که مثلا دارن مراعات میکنن و داد و هوار راه نمیندازن! البته...شک نداشتم…
با اضطراب آب دهنمو قورت دادم و گفتم:
-دیگه تکرار نمیشه!
-تکرار بشه که تو مردی! یعنی خودم قبل اینکه خودت ، خودت رو بکشی ، میکشمت.....آخه کسی که دکتر استراحت مطلق بهش داده چرا باید یه اتاق رو مرتب بکنه!؟؟ تخت جا به جا کنه...میز و صندلی جا به جا کته....
با دلخوری رومو ازش برگردوندم و گفتم:
-تو کارو به من ترجیح میدی! وقتی منو تو اون خونه درندشت ول میکنی میری سرکار توقع داری اوضاع بهتر از این بشه!؟؟؟
عصبی نگام کرو و گفت:
-د سگمصب من که نمیتونم همش تو خونه وردلت بشینم اون شرکتای بی صاحاب باس یکی بالا سرشون باشه....صدتا دست چپ و راست هم که داشته باشی باز خودم نباشم خیلی چیزا ....
حرفشو بریدمو گفتم:
-همش کار کار کار....هر زنی دوست داره ماه های آخر بارداریش شوهرش بیشتر پیشش باشه!
با صدای بلند گفت:
-پع! عین نی ناس ناس ها حرف میزنیاااااا....مگه من شمسی خانممم از صبح تا شب کنار تو بشینم!؟؟ لابد باس غیبت کردن هم یادبگیرم!؟؟؟ تو نزدیک بود جون خودت و بچه رو به خطر بندازی به جون خودم و خودت و خودش اگه بلایی سر خودت و خودش میومد خودت و خودشو به فاااا...بیخیال!
ا نقدر سرو صدا کرد که یه پرستار اومد داخل و گفت:
-چه خبرته آقا!مگه اومدی چاله میدون!؟؟؟ کل اورژانسو گذاشتی رو سرت!؟؟؟
با نیش کج گفت:
-برو بیرون بابا نی قلیون!
دختره حیرت زده از این لحن بی ادبانه ی ارسلان گفت:
-خجالت بکش آقا...عفت کلام هم که نداری!
-عفتو هفته میش شوهر دادیم
پرستاره با تاسف گفت:
-بیچار این زن که شوهری مثل تو داره!
-برو بیرون جوجه فولکلی...همچین ژست گرفته انگار پروفسور سمیعیه واسه من چَه چَه میزنه...
حسابی که پرستارو قهوه ای کرد نیمنگاهی به من انداخت و گفت:
-میرم سیگار بکشم! زنیکه گفته سرمت تموم بشه میتونی بری!
از گوشه چشم قایمکی نگاهش کردم
عصبی و کفری پرده رو زد کنار و نگاه غضب الودی به پرستار سر راهش انداخت و حتی زدش کنار....
پرستار با عصبانیت گقت:
-عه اقا ....جلوتونو نگاه کنید!
-بیا برو اونور جوجه !
دختره چپ چپ نگاهش کرد اما اون سیگارشو لای لبهاش گذاشت و از اونجا رفت بیرون....
دختره که داخل بود گفت:
-ولش کن بابا...مرتیکه پررو.....
@harimezendgi👩❤️👨🦋
-دیگه تکرار نمیشه!
-تکرار بشه که تو مردی! یعنی خودم قبل اینکه خودت ، خودت رو بکشی ، میکشمت.....آخه کسی که دکتر استراحت مطلق بهش داده چرا باید یه اتاق رو مرتب بکنه!؟؟ تخت جا به جا کنه...میز و صندلی جا به جا کته....
با دلخوری رومو ازش برگردوندم و گفتم:
-تو کارو به من ترجیح میدی! وقتی منو تو اون خونه درندشت ول میکنی میری سرکار توقع داری اوضاع بهتر از این بشه!؟؟؟
عصبی نگام کرو و گفت:
-د سگمصب من که نمیتونم همش تو خونه وردلت بشینم اون شرکتای بی صاحاب باس یکی بالا سرشون باشه....صدتا دست چپ و راست هم که داشته باشی باز خودم نباشم خیلی چیزا ....
حرفشو بریدمو گفتم:
-همش کار کار کار....هر زنی دوست داره ماه های آخر بارداریش شوهرش بیشتر پیشش باشه!
با صدای بلند گفت:
-پع! عین نی ناس ناس ها حرف میزنیاااااا....مگه من شمسی خانممم از صبح تا شب کنار تو بشینم!؟؟ لابد باس غیبت کردن هم یادبگیرم!؟؟؟ تو نزدیک بود جون خودت و بچه رو به خطر بندازی به جون خودم و خودت و خودش اگه بلایی سر خودت و خودش میومد خودت و خودشو به فاااا...بیخیال!
ا نقدر سرو صدا کرد که یه پرستار اومد داخل و گفت:
-چه خبرته آقا!مگه اومدی چاله میدون!؟؟؟ کل اورژانسو گذاشتی رو سرت!؟؟؟
با نیش کج گفت:
-برو بیرون بابا نی قلیون!
دختره حیرت زده از این لحن بی ادبانه ی ارسلان گفت:
-خجالت بکش آقا...عفت کلام هم که نداری!
-عفتو هفته میش شوهر دادیم
پرستاره با تاسف گفت:
-بیچار این زن که شوهری مثل تو داره!
-برو بیرون جوجه فولکلی...همچین ژست گرفته انگار پروفسور سمیعیه واسه من چَه چَه میزنه...
حسابی که پرستارو قهوه ای کرد نیمنگاهی به من انداخت و گفت:
-میرم سیگار بکشم! زنیکه گفته سرمت تموم بشه میتونی بری!
از گوشه چشم قایمکی نگاهش کردم
عصبی و کفری پرده رو زد کنار و نگاه غضب الودی به پرستار سر راهش انداخت و حتی زدش کنار....
پرستار با عصبانیت گقت:
-عه اقا ....جلوتونو نگاه کنید!
-بیا برو اونور جوجه !
دختره چپ چپ نگاهش کرد اما اون سیگارشو لای لبهاش گذاشت و از اونجا رفت بیرون....
دختره که داخل بود گفت:
-ولش کن بابا...مرتیکه پررو.....
@harimezendgi👩❤️👨🦋
✴️ پنجشنبه 👈 2 اسفند / حوت 1403
👈21 شعبان 1446👈20 فوریه 2025
🕋 مناسب های دینی و اسلامی.
🎇 امور دینی و اسلامی.
📛امروز ساعت 16:25 قمر از برج عقرب خارج می شود.
🔵عزیزان به میزان یک روز پس از خروج قمر از برج عقرب احتیاط کنید و از امور اساسی پرهیز نمایید.
📛مسافرت اصلا خوب نیست و خوف حادثه دارد و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🤒 مریض امروز زود خوب می شود.
👶 مناسب زایمان نیست.
🔭احکام نجوم.
🌗 امروز قمر در برج عقرب است و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است.
✳️جابه جا کردن درخت.
✳️بذر پاشی و کاشت.
✳️آبیاری.
✳️خرید مزرعه و باغ.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️جراحی چشم.
✳️خوردن مسهل.
✳️کشیدن دندان.
✳️و خارج کردن خال و زگیل و چربی های اضافه زیر پوستی نیک است.
📛ولی امور اساسی و همیشگی.
📛امور ازدواجی عقد و عروسی.
📛 و مسافرت خوب نیست.
🟣کتابت ادعیه و احراز و نماز و بستن حرز خوب نیست.
💑مباشرت امشب: (شبِ جمعه) ، قمر در عقرب و از مقاربت به قصد فرزند آوری احتیاط شود.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت :
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت)
در این روز ماه قمری ، باعث فقر و بی پولی می گردد.
💉💉حجامت فصد خون دادن.
#خون_دادن یا #حجامت و فصد باعث قوت دل است.
😴 تعبیر خواب امشب:
اگر شب جمعه خواب ببیند تعبیرش از ایه ی 22 سوره مبارکه "حج" است.
کلما ارادوا ان یخرجوا منها من غم اعیدوا فیها...
و چنین برداشت میشود که برای خواب بیننده پیش امدی است که موجب ملال خاطر وی می شود و هر چه سعی کند از آن خلاص نگردد شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید .
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد.
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد .
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
👈21 شعبان 1446👈20 فوریه 2025
🕋 مناسب های دینی و اسلامی.
🎇 امور دینی و اسلامی.
📛امروز ساعت 16:25 قمر از برج عقرب خارج می شود.
🔵عزیزان به میزان یک روز پس از خروج قمر از برج عقرب احتیاط کنید و از امور اساسی پرهیز نمایید.
📛مسافرت اصلا خوب نیست و خوف حادثه دارد و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🤒 مریض امروز زود خوب می شود.
👶 مناسب زایمان نیست.
🔭احکام نجوم.
🌗 امروز قمر در برج عقرب است و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است.
✳️جابه جا کردن درخت.
✳️بذر پاشی و کاشت.
✳️آبیاری.
✳️خرید مزرعه و باغ.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️جراحی چشم.
✳️خوردن مسهل.
✳️کشیدن دندان.
✳️و خارج کردن خال و زگیل و چربی های اضافه زیر پوستی نیک است.
📛ولی امور اساسی و همیشگی.
📛امور ازدواجی عقد و عروسی.
📛 و مسافرت خوب نیست.
🟣کتابت ادعیه و احراز و نماز و بستن حرز خوب نیست.
💑مباشرت امشب: (شبِ جمعه) ، قمر در عقرب و از مقاربت به قصد فرزند آوری احتیاط شود.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت :
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت)
در این روز ماه قمری ، باعث فقر و بی پولی می گردد.
💉💉حجامت فصد خون دادن.
#خون_دادن یا #حجامت و فصد باعث قوت دل است.
😴 تعبیر خواب امشب:
اگر شب جمعه خواب ببیند تعبیرش از ایه ی 22 سوره مبارکه "حج" است.
کلما ارادوا ان یخرجوا منها من غم اعیدوا فیها...
و چنین برداشت میشود که برای خواب بیننده پیش امدی است که موجب ملال خاطر وی می شود و هر چه سعی کند از آن خلاص نگردد شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید .
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد.
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد .
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
امروز رو قبلا هرگز نديده بودى!
از هر ثانيهاش لذت ببر...
املت قیساوا خرما خوردین؟
@harimezendgi👩❤️👨🦋
از هر ثانيهاش لذت ببر...
املت قیساوا خرما خوردین؟
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#ایده_متن
صبحی که با لبخند تو از عشق لبریز است
آن صبح در جان و دلم صبحی دل انگیز است
#شاهد
@harimezendgi👩❤️👨🦋
صبحی که با لبخند تو از عشق لبریز است
آن صبح در جان و دلم صبحی دل انگیز است
#شاهد
@harimezendgi👩❤️👨🦋
اول شفا بعدا صفا
<unknown>
#صوتی
☑️دکتر محسن محمدی نیا(معین)
✅زوج درمانگر و
✅روانشناس رابطه
تحکیم روابط زوجین👩❤️👨
@harimezendgi👩❤️👨🦋
☑️دکتر محسن محمدی نیا(معین)
✅زوج درمانگر و
✅روانشناس رابطه
تحکیم روابط زوجین👩❤️👨
@harimezendgi👩❤️👨🦋