هیچکس نمیداند تا کنون چند بار خودت را بازسازی کرده ای تا زندگی امروزت را داشته باشی.
بازم چیزایی هست که تورو به زندگی وصل کنه، چیزایی (یا آدمایی) که فقط خودت میدونی :)
+همونی که فکر کردن بهش لبخند میاره به لبت..
+همونی که فکر کردن بهش لبخند میاره به لبت..
حس مادری رو دارم که انگار بچه هاشو سپرده دست یکی و خودش رفته یه سفر دور!
همونقدر نگران، همونقدر دلتنگ ...
همونقدر نگران، همونقدر دلتنگ ...
امروز داشتم آهنگ نوش آفرینو گوش میکردم
رسید به اونجایی که میگه :
تو شادی و غم میشم سنگ صبورت،
مغروری و من فدای اون غرورت!
آخه مگه حرف از این عاشقانه تر هم داریم :)
رسید به اونجایی که میگه :
تو شادی و غم میشم سنگ صبورت،
مغروری و من فدای اون غرورت!
آخه مگه حرف از این عاشقانه تر هم داریم :)
من سهم خودم را انجام دادم،
امیدوارم غیبتِ من آرامشی به تو بدهد که عشقِ من نتوانست...
امیدوارم غیبتِ من آرامشی به تو بدهد که عشقِ من نتوانست...
چیزی که میتوانم به شما بگویم این است که میلیاردها زن روی زمین زندگی میکنند. درسته؟ بعضیهایشان خوباند. خیلیهایشان زیادی خوباند؛ ولی گاهگداری طبیعت تمام حقههاش را بهکار میبندد تا زنی ویژه بسازد، زنی باورنکردنی، منظورم این است که نگاهش میکنی ولی نمیتوانی باور کنی. همهٔ حرکاتش مثل موج زیباست و بینقص. مثل جیوه، مثل مار. مچ پایش را میبینی، بازویش یا زانویش را. تمامشان در کلیتی بینقص و باشکوه بههم آمیختهاند. با چشمانی خندان و زیبا، دهانی خوشحالت و لبهایی که انگار هر لحظه منتظرند تا به خنده بر درماندگیات باز شوند. اینجور زنها میدانند که چهطور باید لباس پوشید. موهایشان هوا را به آتش میکشد.
عامه پسند
#چارلز_بوکوفسکی
عامه پسند
#چارلز_بوکوفسکی
تو "مجبور نیستی"
مجبور نیستی برای نجاتِ دیگران خودت رو فدا کنی.
مجبور نیستی بزرگتر از بقیه باشی.
مجبور نیستی چیزی که خراب نکردی رو درست کنی.
مجبور نیستی از کسایی که ازت حمایت نمیکنن حمایت کنی. مجبور نیستی سعی کنی همه رو خوشحال کنی..
مجبور نیستی برای نجاتِ دیگران خودت رو فدا کنی.
مجبور نیستی بزرگتر از بقیه باشی.
مجبور نیستی چیزی که خراب نکردی رو درست کنی.
مجبور نیستی از کسایی که ازت حمایت نمیکنن حمایت کنی. مجبور نیستی سعی کنی همه رو خوشحال کنی..
از خودم غافل شدم
طوری که هر زمان احساس کردم تنهام هیچکس نبود که دردمو بهش بگم
چون اونی که بقیه بهش پناه می آوردن من بودم
نوبت به خودم که می رسید پناهی نداشتم
طوری که هر زمان احساس کردم تنهام هیچکس نبود که دردمو بهش بگم
چون اونی که بقیه بهش پناه می آوردن من بودم
نوبت به خودم که می رسید پناهی نداشتم
Forwarded from | هیچ نگار |
و من
زنی هستم که دنیا را روی نوک انگشتانم می چرخانم ولی از پسِ دلتنگی هایم بر نمی آیم ...
زنی هستم که دنیا را روی نوک انگشتانم می چرخانم ولی از پسِ دلتنگی هایم بر نمی آیم ...
خیلی خستهام، اما به خودم میگم: یکم دیگه تحمل کن، شاید فردا بهتر باشه. یکم دیگه تلاش کن، شاید همین تلاش آخر، راهی جدید به روت باز کنه. یه بار دیگه دل به دریا بزن، شاید همین موج، تورو به ساحل برسونه. یه بار دیگه قدم بردار، شاید همین قدم، خورشید پشت شب رو نشونت بده.