راسته که ما شبیه رفیقهامون میشیم!؟
دکتر امید امانی
تو یه بررسی جالب و جذاب، کارولین پارکینسون(Parkinson) از دانشگاه کالیفرنیا دنبال این بود ببینه "راسته که ما شبیه دوستهایی میشیم که بیشترین وقتمون رو باهاشون میگذرونیم؟" و واقعا ”تو اول بگو با کیان زیستی/ پس آنگه بگویم که تو کیستی!“
واسه رسیدن به جواب پژوهشگرها از ۲۷۹ دوست دعوت کردن که تو مطالعه شرکت کنن. روند انجام آزمایش هم این مدلی بود که تو مرحله اول شرکت کنندهها باید یه مجموعه کلیپ در حوزههای مختلف علمی، سیاسی، کمدی و موزیک ویدئو از خوانندههای مختلف رو تماشا میکردن و...
تو مرحله دوم و همزمان با تماشای این کلیپها، فعالیتهای مغزی شرکت کنندهها با استفاده از fMRI ثبت میشد و تصویربرداریهای مغزی ثبت شده از نظر ساختار و شباهت ادراک و پردازش و تحلیل دادهها کنار هم قرار میگرفت...
خروجی جالب بدست اومده از یافتهها نشون میداد. "هرچی به یه فردی نزدیکتر باشی، مغزت رنگ و بوی مغز اون رو خواهد گرفت و مغزها شبیه به هم میشه".
به بیان دیگه؛ وقتی پژوهشگرها پاسخهای عصبی مغز رفقای صمیمی رو کنار هم قرار دادن، متوجه شدن فعالیتهای مغزی دوستهای نزدیک تو مشاهده و پردازش مسائل خیلی شبیه به همه و نوع درک و واکنشی که یه فرد به یه اتفاق داره، خیلی شبیه به دوستیه که بیشترین صمیمیت رو با اون احساس میکنه...
این ماجرا تا جایی مهمه که دکتر پارکینسون میگه؛ تنها با دیدن واکنش مغز یه آدم به یک کلیپ، شما میتونید پیش بینی کنید که رفیق این فرد تو جمع کیه!...
خلاصه که؛ ما میانگین چیزی هستیم که دور و برمون قرار داره، ورودیها رو تو تنظیم کن، خروجیها خود به خود تنظیم میشن...
@honaremodiriat
دکتر امید امانی
تو یه بررسی جالب و جذاب، کارولین پارکینسون(Parkinson) از دانشگاه کالیفرنیا دنبال این بود ببینه "راسته که ما شبیه دوستهایی میشیم که بیشترین وقتمون رو باهاشون میگذرونیم؟" و واقعا ”تو اول بگو با کیان زیستی/ پس آنگه بگویم که تو کیستی!“
واسه رسیدن به جواب پژوهشگرها از ۲۷۹ دوست دعوت کردن که تو مطالعه شرکت کنن. روند انجام آزمایش هم این مدلی بود که تو مرحله اول شرکت کنندهها باید یه مجموعه کلیپ در حوزههای مختلف علمی، سیاسی، کمدی و موزیک ویدئو از خوانندههای مختلف رو تماشا میکردن و...
تو مرحله دوم و همزمان با تماشای این کلیپها، فعالیتهای مغزی شرکت کنندهها با استفاده از fMRI ثبت میشد و تصویربرداریهای مغزی ثبت شده از نظر ساختار و شباهت ادراک و پردازش و تحلیل دادهها کنار هم قرار میگرفت...
خروجی جالب بدست اومده از یافتهها نشون میداد. "هرچی به یه فردی نزدیکتر باشی، مغزت رنگ و بوی مغز اون رو خواهد گرفت و مغزها شبیه به هم میشه".
به بیان دیگه؛ وقتی پژوهشگرها پاسخهای عصبی مغز رفقای صمیمی رو کنار هم قرار دادن، متوجه شدن فعالیتهای مغزی دوستهای نزدیک تو مشاهده و پردازش مسائل خیلی شبیه به همه و نوع درک و واکنشی که یه فرد به یه اتفاق داره، خیلی شبیه به دوستیه که بیشترین صمیمیت رو با اون احساس میکنه...
این ماجرا تا جایی مهمه که دکتر پارکینسون میگه؛ تنها با دیدن واکنش مغز یه آدم به یک کلیپ، شما میتونید پیش بینی کنید که رفیق این فرد تو جمع کیه!...
خلاصه که؛ ما میانگین چیزی هستیم که دور و برمون قرار داره، ورودیها رو تو تنظیم کن، خروجیها خود به خود تنظیم میشن...
@honaremodiriat
به خرس سفید فکر نکن!
میتوانید پنج دقیقه به هیچ وجه درباره خرس سفید فکر نکنید؟ به گمانتان آسان است؟ در اشتباه هستید!
قریب به ۳۰ سال پیش پروفسور دنیل واگنر، روانشناسی از دانشگاه هاروارد، برای نخستین بار این آزمایش را انجام داد و نتیجه شگفتانگیز بود. او به شرکتکنندهها گفت پنج دقیقه اکیدا به خرس سفید فکر نکنند و اگر در این مدت فکر خرس، ناخواسته وارد ذهنشان شد، زنگی را به صدا درآورند!
شرکتکنندهها چشمهای خود را بستند و همه سعیشان را کردند که هوش و حواسشان پی خرس سفید نرود، اما به طور متوسط در هر دقیقه، یک بار زنگ را به صدا درمیآوردند که یعنی خرس سفید راهی برای فتح ذهنشان پیدا کرده بود!
واگنر سپس به شرکتکنندگان در آزمایش گفت در پنج دقیقه دوم، مجازند به خرس سفید فکر کنند!
آنوقت بود که زنگ، بارها و بارها در هر دقیقه به صدا درآمد که ثابت میکرد شرکتکنندهها دم بهدقیقه یاد خرس سفید میافتند و از خیالش رهایی نداشتند!
پروفسور آن قدر از نتایج آزمایش ذوق کرد که با حاصل کارش یک مقاله علمی نوشت؛ مقالهای که طرفداران زیادی پیدا کرد و گوشه دل خیلی از روانشناسهای بزرگ دنیا نشست و حالا هنوز هم خیلی وقتها در مشاورههایشان به آن استناد میکنند!
واگنر در مقالهاش توضیح داد که تلاش برای اجتناب از فکر کردن به یک موضوع و سرکوبیاش در پنج دقیقه اول، باعث میشود بعدها بسیار بیشتر به آن فکر کنیم!
نفرات بعدی هم همین آزمایش را با سوژههای فکر نکردنی دیگر تکرار کردند و نتیجه همان شد که واگنر میگفت. اما چرا آزمایش خرس سفید این همه محبوب دل روانشناسها شده و سبک زندگی خیلیها را در دنیا عوض کرده است؟
تا به حال برایتان پیش آمده است وقتی با مشکلی بزرگ مواجه میشوید دوستی به شما بگوید: «فکرش را نکن»! یا خودتان تصمیم بگیرید به ماجرا فکر نکنید تا بعد؟ گاهی هم همین جمله «فعلا به آن فکر نکن» را، به عنوان توصیهای برای دوستانی که با شما مشورت کردهاند به کار بردهاید، چون وقتی مشکلشان را شنیدهاید، احساس کردهاید فکر نکردن به موضوع تنها راه خلاصی از آن است!
اما حالا ما و واگنر به شما میگوییم دست نگه دارید! این روش را کنار بگذارید! چون مشکلی که دائم سعی کنید به آن فکر نکنید یا تلاش میکنید نادیدهاش بگیرید، همان خرس سفید یا فیل صورتی است که سرانجام شکارتان میکند! گرچه امکان دارد در نخستین تلاش برای سرکوبی افکار مربوط به آن موفق شوید و کمتر یادش بیفتید اما در آینده بیشتر و بیشتر اندیشه آن، شما را درگیر میکند!
در حقیقت، تلاش برای فکر نکردن به یک مشکل به جای حل آن، مثل مرهمی سطحی است روی دملی چرکی که تا وقتی درمان نشود هر از گاه سر باز میکند! میپرسید راه چاره چیست؟
ما دقیقاً وقتی از فکر کردن به مشکلی اجتناب میکنیم که در ناخودآگاه، نگرانمان میکند و از آن می ترسیم! پس برای حل موضوع، ابتدا باید یاد بگیریم شجاعانه درباره مسأله بیندیشیم و سپس یا آنرا همان گونه که هست بپذیریم و با آن کنار بیاییم یا به طور منطقی حلش کنیم.
@honaremodiriat
میتوانید پنج دقیقه به هیچ وجه درباره خرس سفید فکر نکنید؟ به گمانتان آسان است؟ در اشتباه هستید!
قریب به ۳۰ سال پیش پروفسور دنیل واگنر، روانشناسی از دانشگاه هاروارد، برای نخستین بار این آزمایش را انجام داد و نتیجه شگفتانگیز بود. او به شرکتکنندهها گفت پنج دقیقه اکیدا به خرس سفید فکر نکنند و اگر در این مدت فکر خرس، ناخواسته وارد ذهنشان شد، زنگی را به صدا درآورند!
شرکتکنندهها چشمهای خود را بستند و همه سعیشان را کردند که هوش و حواسشان پی خرس سفید نرود، اما به طور متوسط در هر دقیقه، یک بار زنگ را به صدا درمیآوردند که یعنی خرس سفید راهی برای فتح ذهنشان پیدا کرده بود!
واگنر سپس به شرکتکنندگان در آزمایش گفت در پنج دقیقه دوم، مجازند به خرس سفید فکر کنند!
آنوقت بود که زنگ، بارها و بارها در هر دقیقه به صدا درآمد که ثابت میکرد شرکتکنندهها دم بهدقیقه یاد خرس سفید میافتند و از خیالش رهایی نداشتند!
پروفسور آن قدر از نتایج آزمایش ذوق کرد که با حاصل کارش یک مقاله علمی نوشت؛ مقالهای که طرفداران زیادی پیدا کرد و گوشه دل خیلی از روانشناسهای بزرگ دنیا نشست و حالا هنوز هم خیلی وقتها در مشاورههایشان به آن استناد میکنند!
واگنر در مقالهاش توضیح داد که تلاش برای اجتناب از فکر کردن به یک موضوع و سرکوبیاش در پنج دقیقه اول، باعث میشود بعدها بسیار بیشتر به آن فکر کنیم!
نفرات بعدی هم همین آزمایش را با سوژههای فکر نکردنی دیگر تکرار کردند و نتیجه همان شد که واگنر میگفت. اما چرا آزمایش خرس سفید این همه محبوب دل روانشناسها شده و سبک زندگی خیلیها را در دنیا عوض کرده است؟
تا به حال برایتان پیش آمده است وقتی با مشکلی بزرگ مواجه میشوید دوستی به شما بگوید: «فکرش را نکن»! یا خودتان تصمیم بگیرید به ماجرا فکر نکنید تا بعد؟ گاهی هم همین جمله «فعلا به آن فکر نکن» را، به عنوان توصیهای برای دوستانی که با شما مشورت کردهاند به کار بردهاید، چون وقتی مشکلشان را شنیدهاید، احساس کردهاید فکر نکردن به موضوع تنها راه خلاصی از آن است!
اما حالا ما و واگنر به شما میگوییم دست نگه دارید! این روش را کنار بگذارید! چون مشکلی که دائم سعی کنید به آن فکر نکنید یا تلاش میکنید نادیدهاش بگیرید، همان خرس سفید یا فیل صورتی است که سرانجام شکارتان میکند! گرچه امکان دارد در نخستین تلاش برای سرکوبی افکار مربوط به آن موفق شوید و کمتر یادش بیفتید اما در آینده بیشتر و بیشتر اندیشه آن، شما را درگیر میکند!
در حقیقت، تلاش برای فکر نکردن به یک مشکل به جای حل آن، مثل مرهمی سطحی است روی دملی چرکی که تا وقتی درمان نشود هر از گاه سر باز میکند! میپرسید راه چاره چیست؟
ما دقیقاً وقتی از فکر کردن به مشکلی اجتناب میکنیم که در ناخودآگاه، نگرانمان میکند و از آن می ترسیم! پس برای حل موضوع، ابتدا باید یاد بگیریم شجاعانه درباره مسأله بیندیشیم و سپس یا آنرا همان گونه که هست بپذیریم و با آن کنار بیاییم یا به طور منطقی حلش کنیم.
@honaremodiriat
هنر برخورد با آدمهای غیرمنطقی!
آیا شما کار و حرفهای دارید که لازمه آن سر و کله زدن با طیف وسیعی از ارباب رجوع و مردم است؟ آیا شده که هنگام انجام کار، با آدمهای غیرمنطقی برخورد کنید که اعصابتان را به هم میریزند؟ آیا شما هم جزو کسانی هستید که وقتی کسی حرفهایش بر پایه استدلالهای منطقی نیست و چیزهای بیربط را به هم مربوط میکند، اصطلاحا جوش میآورید و در حالی که ذاتا آدم صبوری هستید، به یک دیگ بخار تبدیل میشوید؟!
چه بخواهیم و چه نخواهیم، در زندگی خود به صورت رو در رو یا از راه دور با چنین آدمهایی سر و کار داریم و مجبور به تحملشان میشویم. ما در قبال این افراد رویکردهای مختلفی انتخاب میکنیم. اما آیا دانش روانشناسی میتواند مقداری از رنج ما را کم کند؟ واقعیت این است که فهم و مدیریت این قبیل آدمها یک مهارت و هنر است که در طی سالها، برخیها به تدریج و به صورت تجربی کسی میکنند.
در اینجا این آدمهای غیرمنطقی را به دستههای زیر تقسیم میکنیم:
آنهایی که استاد منحرف کردن موضوع گفتگو هستند، و دست آخر هم به شما میگویند که خود شما مشکل دارید و توانایی ارتباط و بحثتان پایین است!
آنهایی که برداشتهای اشتباه از حرفهای شما میکنند.
آنهایی که به هیچ حد و مرزی احترام نمیگذارند و از راه رفتن روی اعصاب شما لذت میبرند.
آنهایی که هیچگاه خودشان را جای شما نمیگذارند و از زاویه دید شما به قضایا نگاه نمیکنند.
آنهایی که به صورت زبانی یا احساسی از شما سوءاستفاده میکنند.
آنهایی که حقایق را دستکاریشده ابراز میکنند و آنهایی که دروغگو هستند.
آنهایی که بعد از گفتگو با آنها همیشه متوجه جنبههای منفی زندگیتان یا ناکامیهایتان میشوید و پس از اتمام صحبت با آنها، حس بدی نسبت به خودتان پیدا میکنید.
آنهایی که با سکوت، نیشخند، کنایه یا استدلالهای غیرمنطقی، دیوانهتان میکنند.
آنهایی که ظاهر معصوم و پاکی به خود میگیرند، اما همیشه به صورت مخفی نقشهها و مقاصدشان را به آهستگی دنبال میکنند و به شما ضربه میزنند.
۶ ترفند ساده برای مدیریت و برخورد با آدمهای غیرمنطقی
تا جایی که ممکن است، کمتر با این افراد برخورد داشته باشید: این راه حل البته پاک کردن صورت مسئله است، اما به شدت کارا است!
حمله زیرکانه متقابل: اگر نمیتوانید از شر شخص آزاردهنده راحت شوید، کاری کنید که حواسش پرت شود و به فکر رود.
زرنگ باشید و مثلا با یادآوری یک خاطره ناخوشایند یا موفقیت حرفهای رقیب اصلی او، یا یادآوری اینکه او میخواسته چه بشود و در عمل چیزی نشده، به کلی او را گیج کنید. البته باید هنرمند باشید و این کار را با خونسردی و در لفافه انجام بدهید.
بعضی از آدمها ذاتا بدذات نیستند، اما سیستم فکریشان قابل اصلاح نیست؛ پس هنگام گفتگو با آنها میتوانید بحث را از یک روال منطقی به یک روال احساسی تبدیل کنید.
مثلا وقتی نمیتوانید به کارمند زیردست خودتان بفهمانید که از یک کار پرهیز کند و او حاضر به قبول اشتباه خود نیست، بگویید که او چقدر آدم پاکنیتی است و اگر کاری که شما میخواهید انجام ندهد، رقبای کاری او به سرعت از او پیشی خواهند گرفت.
زیاد و با حرارت صحبت نکنید و کم و گزیده سخن بگویید. این کار ضمن اینکه باعث میشود انرژی شما حفظ شود، سبب میشود به شدت برای فرد غیرمنطقی، جذابیت کمتری پیدا کنید و دیگر مورد هدف او قرار نگیرید.
اشتباه نکنید! شما نمیتوانید با همه تلاشتان شخص غیرمنطقی را به جاده منطق بیاورید یا او را با زاویه دید خود آشنا کنید. پس آب در هاون نکوبید و شیوه دیگری انتخاب کنید.
شخص مورد نظر را در جمع گیر بیندازید! هنگام مکالمه دو نفره، شخص غیرمنطقی میتواند با استدلالهای غیرمنطقیاش به شدت شما را آزار دهد، اما همین حرفهای غیرمنطقی در جمع، مبدل به نقظه ضعف او میشوند و وقتی از هر سو شما مورد حمایت قرار بگیرید، دیگر جرأت هدف قرار دادن شما را پیدا نخواهد کرد.
@honaremodiriat
آیا شما کار و حرفهای دارید که لازمه آن سر و کله زدن با طیف وسیعی از ارباب رجوع و مردم است؟ آیا شده که هنگام انجام کار، با آدمهای غیرمنطقی برخورد کنید که اعصابتان را به هم میریزند؟ آیا شما هم جزو کسانی هستید که وقتی کسی حرفهایش بر پایه استدلالهای منطقی نیست و چیزهای بیربط را به هم مربوط میکند، اصطلاحا جوش میآورید و در حالی که ذاتا آدم صبوری هستید، به یک دیگ بخار تبدیل میشوید؟!
چه بخواهیم و چه نخواهیم، در زندگی خود به صورت رو در رو یا از راه دور با چنین آدمهایی سر و کار داریم و مجبور به تحملشان میشویم. ما در قبال این افراد رویکردهای مختلفی انتخاب میکنیم. اما آیا دانش روانشناسی میتواند مقداری از رنج ما را کم کند؟ واقعیت این است که فهم و مدیریت این قبیل آدمها یک مهارت و هنر است که در طی سالها، برخیها به تدریج و به صورت تجربی کسی میکنند.
در اینجا این آدمهای غیرمنطقی را به دستههای زیر تقسیم میکنیم:
آنهایی که استاد منحرف کردن موضوع گفتگو هستند، و دست آخر هم به شما میگویند که خود شما مشکل دارید و توانایی ارتباط و بحثتان پایین است!
آنهایی که برداشتهای اشتباه از حرفهای شما میکنند.
آنهایی که به هیچ حد و مرزی احترام نمیگذارند و از راه رفتن روی اعصاب شما لذت میبرند.
آنهایی که هیچگاه خودشان را جای شما نمیگذارند و از زاویه دید شما به قضایا نگاه نمیکنند.
آنهایی که به صورت زبانی یا احساسی از شما سوءاستفاده میکنند.
آنهایی که حقایق را دستکاریشده ابراز میکنند و آنهایی که دروغگو هستند.
آنهایی که بعد از گفتگو با آنها همیشه متوجه جنبههای منفی زندگیتان یا ناکامیهایتان میشوید و پس از اتمام صحبت با آنها، حس بدی نسبت به خودتان پیدا میکنید.
آنهایی که با سکوت، نیشخند، کنایه یا استدلالهای غیرمنطقی، دیوانهتان میکنند.
آنهایی که ظاهر معصوم و پاکی به خود میگیرند، اما همیشه به صورت مخفی نقشهها و مقاصدشان را به آهستگی دنبال میکنند و به شما ضربه میزنند.
۶ ترفند ساده برای مدیریت و برخورد با آدمهای غیرمنطقی
تا جایی که ممکن است، کمتر با این افراد برخورد داشته باشید: این راه حل البته پاک کردن صورت مسئله است، اما به شدت کارا است!
حمله زیرکانه متقابل: اگر نمیتوانید از شر شخص آزاردهنده راحت شوید، کاری کنید که حواسش پرت شود و به فکر رود.
زرنگ باشید و مثلا با یادآوری یک خاطره ناخوشایند یا موفقیت حرفهای رقیب اصلی او، یا یادآوری اینکه او میخواسته چه بشود و در عمل چیزی نشده، به کلی او را گیج کنید. البته باید هنرمند باشید و این کار را با خونسردی و در لفافه انجام بدهید.
بعضی از آدمها ذاتا بدذات نیستند، اما سیستم فکریشان قابل اصلاح نیست؛ پس هنگام گفتگو با آنها میتوانید بحث را از یک روال منطقی به یک روال احساسی تبدیل کنید.
مثلا وقتی نمیتوانید به کارمند زیردست خودتان بفهمانید که از یک کار پرهیز کند و او حاضر به قبول اشتباه خود نیست، بگویید که او چقدر آدم پاکنیتی است و اگر کاری که شما میخواهید انجام ندهد، رقبای کاری او به سرعت از او پیشی خواهند گرفت.
زیاد و با حرارت صحبت نکنید و کم و گزیده سخن بگویید. این کار ضمن اینکه باعث میشود انرژی شما حفظ شود، سبب میشود به شدت برای فرد غیرمنطقی، جذابیت کمتری پیدا کنید و دیگر مورد هدف او قرار نگیرید.
اشتباه نکنید! شما نمیتوانید با همه تلاشتان شخص غیرمنطقی را به جاده منطق بیاورید یا او را با زاویه دید خود آشنا کنید. پس آب در هاون نکوبید و شیوه دیگری انتخاب کنید.
شخص مورد نظر را در جمع گیر بیندازید! هنگام مکالمه دو نفره، شخص غیرمنطقی میتواند با استدلالهای غیرمنطقیاش به شدت شما را آزار دهد، اما همین حرفهای غیرمنطقی در جمع، مبدل به نقظه ضعف او میشوند و وقتی از هر سو شما مورد حمایت قرار بگیرید، دیگر جرأت هدف قرار دادن شما را پیدا نخواهد کرد.
@honaremodiriat
نحوه کار با رئیسی که انتظارات غیرواقعی دارد!
فارغ از اینکه رئیس شما سرپرست بخش باشد یا مدیرعامل شرکت، همه مدیران در مقاطع خاصی انتظارات غیرواقعی دارند، اما برخی مدیران بیشتر اوقات غیرواقعی هستند. آنها حقایق موجود را مدنظر قرار نمیدهند یا به جای اینکه به افراد و رویدادها در شرکت حال حاضر توجه کنند از روی عادت به تجربه خود در شرکت قبلی یا شرکتهای دیگر ارجاع میکنند.
وقتی برای چنین مدیرانی کار میکنید ممکن است احساس کنید شکست خواهید خورد. به مبارزه طلبیدن مدیر ممکن است خطرناک باشد و حتی بیان نظرتان نیز ممکن است امنیت شما را تضمین نکند. شاید شما تجربه و اطلاعات کافی برای انجام دستورات رئیس خود داشته باشید، اما با وجود این ممکن است با هر تقاضای او تحت فشار زیادی قرار بگیرید.
قبل از آنکه به این تصمیم برسید که وقت بهروزرسانی رزومهتان فرا رسیده است، این روشها را امتحان کنید تا برای خودتان تعادل بهتری ایجاد کنید و بتوانید روابط خود را با یک رئیس پرتوقع مستحکمتر کنید.
برای مدیریت خودتان، بر بدن خود مسلط باشید:
اگر فشار ناشی از درخواستهای رئیستان شما را در وضعیت "بجنگ یا فرار کن " یا "هیچ کاری نکن" قرار داد، اول خودتان را آرام کنید تا بتوانید فکرتان را جمع کنید و یک عمل سنجیده و مناسب انجام دهید.
ابتدا درباره اصول به توافق برسید؛ سپس جزئیات واقعی را با هم در میان بگذارید:
ممکن است همیشه اینطور احساس نکنید اما شما و رئیستان از لحاظ تئوری یک ماموریت مشترک دارید و برخی اهداف مشترک، و نشان دادن اینکه هر دو سوار یک قایق هستید میتواند برای شما روشنگر راهی باشد که قادر باشید برخی از واقعیات عملی را شرح دهید.
استعداد سخنسنجی خود را به کار گیرید تا فیدبک سریع و مفید دریافت کنید:
غیرممکن است که رئیس شما برنامهریزی کند که غیرواقعگرا یا بیانصاف باشد. احتمال زیادی وجود دارد که آنها دارای منطق خاصی باشند که به درستی و به وضوح منتقل نکردهاند، یا شاید آگاهی دقیقی از خودشان ندارند. به جای آنکه به خود بگویید «این مسخره است!» چک کنید و مطمئن شوید که آنچه رئیستان واقعا میخواهد را درک کردهاید و میتوانید آن را ارائه دهید.
در نهایت، مدل رفتاری و روش کار رئیس خود را مورد ارزیابی قرار دهید تا بفهمید که اگر رفتارتان کنشگر باشد پاسخ بهتری میگیرید یا اینکه اگر واکنشپذیر باشید.
هرچند کار کردن با یک مدیر غیرواقعنگر میتواند استیصالآور باشد، اما هدفتان باید دستیابی حداکثری سازمان به ماموریت خود با حفظ سلامت و عزت نفستان باشد.
@honaremodiriat
فارغ از اینکه رئیس شما سرپرست بخش باشد یا مدیرعامل شرکت، همه مدیران در مقاطع خاصی انتظارات غیرواقعی دارند، اما برخی مدیران بیشتر اوقات غیرواقعی هستند. آنها حقایق موجود را مدنظر قرار نمیدهند یا به جای اینکه به افراد و رویدادها در شرکت حال حاضر توجه کنند از روی عادت به تجربه خود در شرکت قبلی یا شرکتهای دیگر ارجاع میکنند.
وقتی برای چنین مدیرانی کار میکنید ممکن است احساس کنید شکست خواهید خورد. به مبارزه طلبیدن مدیر ممکن است خطرناک باشد و حتی بیان نظرتان نیز ممکن است امنیت شما را تضمین نکند. شاید شما تجربه و اطلاعات کافی برای انجام دستورات رئیس خود داشته باشید، اما با وجود این ممکن است با هر تقاضای او تحت فشار زیادی قرار بگیرید.
قبل از آنکه به این تصمیم برسید که وقت بهروزرسانی رزومهتان فرا رسیده است، این روشها را امتحان کنید تا برای خودتان تعادل بهتری ایجاد کنید و بتوانید روابط خود را با یک رئیس پرتوقع مستحکمتر کنید.
برای مدیریت خودتان، بر بدن خود مسلط باشید:
اگر فشار ناشی از درخواستهای رئیستان شما را در وضعیت "بجنگ یا فرار کن " یا "هیچ کاری نکن" قرار داد، اول خودتان را آرام کنید تا بتوانید فکرتان را جمع کنید و یک عمل سنجیده و مناسب انجام دهید.
ابتدا درباره اصول به توافق برسید؛ سپس جزئیات واقعی را با هم در میان بگذارید:
ممکن است همیشه اینطور احساس نکنید اما شما و رئیستان از لحاظ تئوری یک ماموریت مشترک دارید و برخی اهداف مشترک، و نشان دادن اینکه هر دو سوار یک قایق هستید میتواند برای شما روشنگر راهی باشد که قادر باشید برخی از واقعیات عملی را شرح دهید.
استعداد سخنسنجی خود را به کار گیرید تا فیدبک سریع و مفید دریافت کنید:
غیرممکن است که رئیس شما برنامهریزی کند که غیرواقعگرا یا بیانصاف باشد. احتمال زیادی وجود دارد که آنها دارای منطق خاصی باشند که به درستی و به وضوح منتقل نکردهاند، یا شاید آگاهی دقیقی از خودشان ندارند. به جای آنکه به خود بگویید «این مسخره است!» چک کنید و مطمئن شوید که آنچه رئیستان واقعا میخواهد را درک کردهاید و میتوانید آن را ارائه دهید.
در نهایت، مدل رفتاری و روش کار رئیس خود را مورد ارزیابی قرار دهید تا بفهمید که اگر رفتارتان کنشگر باشد پاسخ بهتری میگیرید یا اینکه اگر واکنشپذیر باشید.
هرچند کار کردن با یک مدیر غیرواقعنگر میتواند استیصالآور باشد، اما هدفتان باید دستیابی حداکثری سازمان به ماموریت خود با حفظ سلامت و عزت نفستان باشد.
@honaremodiriat
برای پیشرفت در کار لازم نیست حتما عوضی باشید!
حین آماده شدن برای ورود به بازار کار یاد میگیریم معصومیت را کنار گذاشته و با چنگ و دندان وارد جنگی شویم که در آن همه مثل گرگ یکدیگر را تکهپاره کرده و تنها عوضیها جان به سالم به در میبرند. هرچند پوست کلفت شدن و قاطع بودن شاید سپر بدی نباشند اما این تصور که تنها خودم مهم هستم و بقیه به جهنم بروند، راه به جایی نخواهد برد.
بر اساس مطالعهای که در ژورنال «مقالات آکادمی ملی علوم ایالات متحده» منتشر شده افراد با شخصیت خصمانه، فریبکار و کنترلگر علیرغم بیتوجهی به منافع دیگران نسبت به کسانی که در عین برتریطلبی، خوش مشرب و اجتماعی هستند، قدرت بیشتری به دست نمیآورند.
آنطور که «کامرون اندرسون»، محقق اصلی این مطالعه و استاد رفتار سازمانی «دانشگاه برکلی» میگوید باور عمومی درباره اینکه آدمهای خوب همیشه دست خالی میمانند، صحت ندارد.
تاثیر شخصیت بر پیشرفت کاری
محققان برای یافتن پاسخ ۲ مطالعه را با فاصله ۱۴ سال انجام دادند. آنها در مرحله اول گرایشهای شخصیتی دانشجویان آمریکایی را قبل از ورود به محیط کار ثبت کرده و ۱۴ سال بعد (در ۲۰۱۸) میزان قدرتی را که حین اشتغال پیدا کرده بودند، بررسی کردند.
نتایج پژوهش حاکی از این بود که فارغ از جنسیت، سن، قومیت، فرهنگ کاری، زمینه فعالیت و معدل دوران تحصیل، افرادی که در دوران دانشگاه با انرژی و اجتماعی بوده و مهارت برقراری ارتباط مؤثر داشتهاند، به نفوذ و قدرت بیشتری دست پیدا کردهاند که در حالی که افراد خودخواه، دارای روحیه تهاجمی و فریبکار شانس کمتری برای دستیابی به قدرت و نفوذ داشتهاند.
اندرسون میگوید: «یافتههای ما نشان میدهد اگر افراد ناسازگار کمی رفتار بهتری داشته و با اطرافیان همکاری بیشتری داشتند، در رقابت با دیگران احتمالا در شرایط بهتری قرار میگرفتند.»
به باور وی روابط ضعیف قدرت را تهدید میکند چرا که همه برای رسیدن به سطوح بالا نیاز به متحدانی دارند و به ندرت افراد بدون داشتن مجموعهای از همراهان و شبکه ارتباطی قوی به قدرت دست پیدا میکنند.
خبر خوب برای آدم خوبها
خبر بد این است که این پژوهش نشان میدهد عوضی بودن شانس افراد برای دستیابی به قدرت را کاملا از بین نمیبرد، چرا که سازمانها افراد ناسازگار را به اندازه افراد با رفتار دلپذیر در موقعیتهای بالا به کار میگیرند. اندرسون در این زمینه میگوید:
«این اصلا خوب نیست چرا که تحقیقات متعددی نشان دادهاند آنها تا چه اندازه به عنوان رهبر تیم یا سازمان عملکرد مسمومی دارند.»
با این وجود عوضی بودن مزیتی برای افراد در زمینه شغلی محسوب نمیشود. رفتار خوب با دیگران میتواند به نفع روابط شما و افزایش قدرتتان در محل کار باشد. اندرسون اضافه میکند:
«اگر روحیه بخشندگی را با مهارت ارتباط کلامی ترکیب کنید به گونهای که هم به خودتان اهمیت داده و هم به دنبال انجام کارها باشید، به ترکیبی جادویی دست پیدا میکنید.»
@honaremodiriat
حین آماده شدن برای ورود به بازار کار یاد میگیریم معصومیت را کنار گذاشته و با چنگ و دندان وارد جنگی شویم که در آن همه مثل گرگ یکدیگر را تکهپاره کرده و تنها عوضیها جان به سالم به در میبرند. هرچند پوست کلفت شدن و قاطع بودن شاید سپر بدی نباشند اما این تصور که تنها خودم مهم هستم و بقیه به جهنم بروند، راه به جایی نخواهد برد.
بر اساس مطالعهای که در ژورنال «مقالات آکادمی ملی علوم ایالات متحده» منتشر شده افراد با شخصیت خصمانه، فریبکار و کنترلگر علیرغم بیتوجهی به منافع دیگران نسبت به کسانی که در عین برتریطلبی، خوش مشرب و اجتماعی هستند، قدرت بیشتری به دست نمیآورند.
آنطور که «کامرون اندرسون»، محقق اصلی این مطالعه و استاد رفتار سازمانی «دانشگاه برکلی» میگوید باور عمومی درباره اینکه آدمهای خوب همیشه دست خالی میمانند، صحت ندارد.
تاثیر شخصیت بر پیشرفت کاری
محققان برای یافتن پاسخ ۲ مطالعه را با فاصله ۱۴ سال انجام دادند. آنها در مرحله اول گرایشهای شخصیتی دانشجویان آمریکایی را قبل از ورود به محیط کار ثبت کرده و ۱۴ سال بعد (در ۲۰۱۸) میزان قدرتی را که حین اشتغال پیدا کرده بودند، بررسی کردند.
نتایج پژوهش حاکی از این بود که فارغ از جنسیت، سن، قومیت، فرهنگ کاری، زمینه فعالیت و معدل دوران تحصیل، افرادی که در دوران دانشگاه با انرژی و اجتماعی بوده و مهارت برقراری ارتباط مؤثر داشتهاند، به نفوذ و قدرت بیشتری دست پیدا کردهاند که در حالی که افراد خودخواه، دارای روحیه تهاجمی و فریبکار شانس کمتری برای دستیابی به قدرت و نفوذ داشتهاند.
اندرسون میگوید: «یافتههای ما نشان میدهد اگر افراد ناسازگار کمی رفتار بهتری داشته و با اطرافیان همکاری بیشتری داشتند، در رقابت با دیگران احتمالا در شرایط بهتری قرار میگرفتند.»
به باور وی روابط ضعیف قدرت را تهدید میکند چرا که همه برای رسیدن به سطوح بالا نیاز به متحدانی دارند و به ندرت افراد بدون داشتن مجموعهای از همراهان و شبکه ارتباطی قوی به قدرت دست پیدا میکنند.
خبر خوب برای آدم خوبها
خبر بد این است که این پژوهش نشان میدهد عوضی بودن شانس افراد برای دستیابی به قدرت را کاملا از بین نمیبرد، چرا که سازمانها افراد ناسازگار را به اندازه افراد با رفتار دلپذیر در موقعیتهای بالا به کار میگیرند. اندرسون در این زمینه میگوید:
«این اصلا خوب نیست چرا که تحقیقات متعددی نشان دادهاند آنها تا چه اندازه به عنوان رهبر تیم یا سازمان عملکرد مسمومی دارند.»
با این وجود عوضی بودن مزیتی برای افراد در زمینه شغلی محسوب نمیشود. رفتار خوب با دیگران میتواند به نفع روابط شما و افزایش قدرتتان در محل کار باشد. اندرسون اضافه میکند:
«اگر روحیه بخشندگی را با مهارت ارتباط کلامی ترکیب کنید به گونهای که هم به خودتان اهمیت داده و هم به دنبال انجام کارها باشید، به ترکیبی جادویی دست پیدا میکنید.»
@honaremodiriat
چگونه در افراد احساس مهم بودن ایجاد کنیم؟
جب بلانت در کتاب خود به نام «هوش فروش» مینویسد:
فروشندگان باهوش به خوبی میدانند که یکی از راههای موفقیت در فروش، این است که در مشتری احساس مهم بودن ایجاد کنند
برای این منظور میتوانیم از روشهای زیر کمک بگیریم:
۱. از نام مشتری استفاده کنید. به بیان دیگر، مشتری را به نام خودش مورد خطاب قرار بدهید نه این که از الفاظ کلی مثل دکتر و مهندس استفاده کنید
۲. وقتی مشتری را ملاقات میکنید، به یک خاطره یا چیزی که برای آنها مهم است، اشاره کنید. مثلا قبل از شروع مذاکره، موفقیت فرزندش در یک مسابقه ورزشی را تبریک بگویید
۳. با تعریف و تمجید از مشتری پیش دیگران، او را بالا ببرید
۴. صمیمانه و صادقانه از مشتری بابت چیزهای مختلف، مثل زمانی که برای شما گذاشته یا اطلاعاتی که به شما داده، تشکر کنید
۵. از مشتری بخواهید چون فرد تاثیرگذاری است و آشنایان زیادی دارد، شما را به بقیه معرفی و توصیه کند
۶. با اختصاص زمان برای تحقیق در مورد مشتری و شرکت او، نشان بدهید که آنها را خوب میشناسید. مثلا در ابتدای جلسه، به اخباری که در مورد شرکت مشتری منتشر شده، اشاره کنید
۷. به مشتری نشان بدهید که برای نظرات، اطلاعات و اخبار او ارزش قائلید. مثلا قبل از شروع مذاکره، نظر مشتری درباره یک فناوری جدید را بپرسید
۸. یادتان باشد، زمانی که دهانتان بسته است، گوشهایتان باز میشوند و در نتیجه میتوانید با توجه کامل به صحبتهای مشتری گوش کنید و واکنش نشان بدهید
۹. خالصانه و صمیمانه از تلاشها و اقدامات سازنده مشتری برای پیشرفت مذاکره و کار با شرکتتان، تعریف و تمجید کنید
مارکتینگ آز
@honaremodiriat
جب بلانت در کتاب خود به نام «هوش فروش» مینویسد:
فروشندگان باهوش به خوبی میدانند که یکی از راههای موفقیت در فروش، این است که در مشتری احساس مهم بودن ایجاد کنند
برای این منظور میتوانیم از روشهای زیر کمک بگیریم:
۱. از نام مشتری استفاده کنید. به بیان دیگر، مشتری را به نام خودش مورد خطاب قرار بدهید نه این که از الفاظ کلی مثل دکتر و مهندس استفاده کنید
۲. وقتی مشتری را ملاقات میکنید، به یک خاطره یا چیزی که برای آنها مهم است، اشاره کنید. مثلا قبل از شروع مذاکره، موفقیت فرزندش در یک مسابقه ورزشی را تبریک بگویید
۳. با تعریف و تمجید از مشتری پیش دیگران، او را بالا ببرید
۴. صمیمانه و صادقانه از مشتری بابت چیزهای مختلف، مثل زمانی که برای شما گذاشته یا اطلاعاتی که به شما داده، تشکر کنید
۵. از مشتری بخواهید چون فرد تاثیرگذاری است و آشنایان زیادی دارد، شما را به بقیه معرفی و توصیه کند
۶. با اختصاص زمان برای تحقیق در مورد مشتری و شرکت او، نشان بدهید که آنها را خوب میشناسید. مثلا در ابتدای جلسه، به اخباری که در مورد شرکت مشتری منتشر شده، اشاره کنید
۷. به مشتری نشان بدهید که برای نظرات، اطلاعات و اخبار او ارزش قائلید. مثلا قبل از شروع مذاکره، نظر مشتری درباره یک فناوری جدید را بپرسید
۸. یادتان باشد، زمانی که دهانتان بسته است، گوشهایتان باز میشوند و در نتیجه میتوانید با توجه کامل به صحبتهای مشتری گوش کنید و واکنش نشان بدهید
۹. خالصانه و صمیمانه از تلاشها و اقدامات سازنده مشتری برای پیشرفت مذاکره و کار با شرکتتان، تعریف و تمجید کنید
مارکتینگ آز
@honaremodiriat
بهترین کارکنانتان را مورد مطالعه قرار دهید. شرکتهای قدرتمند و موفق از بهترین کارکنان خود چیزهای بسیاری میآموزند. فرآیند شناسایی و درس گرفتن از بهترین نیروها، یکی از ویژگیهای برجسته شرکتهای بزرگ محسوب میشود. برای این کار:
۱. از شاخصترین و موفقترین نقشها و کارکنانتان شروع کنید. برای هر نقش یک پروفایل استعداد ایجاد کرده و از این طریق به انتخاب بهترینها سرعت و دقت ببخشید.
۲. یک «دانشگاه داخلی» درون شرکتتان ایجاد کنید که کارکرد اصلی آن، آموزش آن کارهایی است که بهترین کارکنان هر نقش انجام میدهند. در این دانشگاه، تمام کارمندان میتوانند نقش استاد را ایفا کنند و همگی در معرض فکر، عمل و رسیدن به احساس رضایت از شغل قرار میگیرند و چیزهای بسیاری میآموزند و به دیگران یاد میدهند.
البته از یاد نبرید که این دانشگاه کاملا غیررسمی، پویا، انعطافپذیر و جمع و جور است و محلی است برای یاد دادن و یادگرفتن بهترینها.
زبان مدیران بزرگ را آموزش دهید. زبان تاثیر بسزایی در تفکر دارد و تفکر نیز تاثیر قابلتوجهی بر رفتار. بنابراین، شرکتها باید نحوه صحبت کردن افراد را با هدف ایجاد تغییر در رفتارشان، دگرگون سازند. شرکتهای قدرتمند میتوانند زبان مدیران بزرگ را به زبان رایج و فراگیر سازمانی تبدیل کنند. برای موفقیت در این مسیر کافی است:
۱. بر تفاوتهای موجود بین مهارتها، دانش و استعداد تاکید کنید و مطمئن شوید که افراد به روشنی میدانند که هر نقشی نیازمند استعدادهای متفاوتی هستند و هر استعدادی در بردارنده یک سری الگوهای مرتبط با افکار، احساسات و رفتارها.
۲. محتوای تمام دورههای آموزشی را بهگونهای شکل دهید که منعکسکننده تفاوتهای بین مهارتها، دانش و استعدادها باشند. شرکتهای بزرگ، شرکتهایی هستند که در مورد آنچه قابل آموزش و اکتسابی است و آنچه غیر قابل آموزش و ذاتی است، شفافسازی و اطلاعرسانی میکنند.
۳. فعالیتها و رفتارهای روزمره مدیران بزرگ و رویکردهای آنها را برای مدیریت عملکرد همیشه مدنظر داشته باشید.
با بهکار بستن این ترفندها میتوان محیط کلی شرکتها را دستخوش تغییر و تحولات گسترده و مثبتی کرد و شرکتها را به مکانی آرمانی و دلپذیر برای فعالیت و نقشآفرینی مبدل ساخت. در چنین محیطهای مناسبی است که مدیران بزرگ با فراغ بال دست به کارهای بزرگ میزنند و چیزهای جدید را تجربه میکنند و ایدههایشان را مورد پالایش و پردازش قرار میدهند.
ناگفته پیداست در چنین شرایط مساعدی، علاوهبر مدیران بزرگ، کارمندان بزرگ و موفق بسیاری نیز پرورش خواهند یافت.
منبع: گالوپ
@honaremodiriat
۱. از شاخصترین و موفقترین نقشها و کارکنانتان شروع کنید. برای هر نقش یک پروفایل استعداد ایجاد کرده و از این طریق به انتخاب بهترینها سرعت و دقت ببخشید.
۲. یک «دانشگاه داخلی» درون شرکتتان ایجاد کنید که کارکرد اصلی آن، آموزش آن کارهایی است که بهترین کارکنان هر نقش انجام میدهند. در این دانشگاه، تمام کارمندان میتوانند نقش استاد را ایفا کنند و همگی در معرض فکر، عمل و رسیدن به احساس رضایت از شغل قرار میگیرند و چیزهای بسیاری میآموزند و به دیگران یاد میدهند.
البته از یاد نبرید که این دانشگاه کاملا غیررسمی، پویا، انعطافپذیر و جمع و جور است و محلی است برای یاد دادن و یادگرفتن بهترینها.
زبان مدیران بزرگ را آموزش دهید. زبان تاثیر بسزایی در تفکر دارد و تفکر نیز تاثیر قابلتوجهی بر رفتار. بنابراین، شرکتها باید نحوه صحبت کردن افراد را با هدف ایجاد تغییر در رفتارشان، دگرگون سازند. شرکتهای قدرتمند میتوانند زبان مدیران بزرگ را به زبان رایج و فراگیر سازمانی تبدیل کنند. برای موفقیت در این مسیر کافی است:
۱. بر تفاوتهای موجود بین مهارتها، دانش و استعداد تاکید کنید و مطمئن شوید که افراد به روشنی میدانند که هر نقشی نیازمند استعدادهای متفاوتی هستند و هر استعدادی در بردارنده یک سری الگوهای مرتبط با افکار، احساسات و رفتارها.
۲. محتوای تمام دورههای آموزشی را بهگونهای شکل دهید که منعکسکننده تفاوتهای بین مهارتها، دانش و استعدادها باشند. شرکتهای بزرگ، شرکتهایی هستند که در مورد آنچه قابل آموزش و اکتسابی است و آنچه غیر قابل آموزش و ذاتی است، شفافسازی و اطلاعرسانی میکنند.
۳. فعالیتها و رفتارهای روزمره مدیران بزرگ و رویکردهای آنها را برای مدیریت عملکرد همیشه مدنظر داشته باشید.
با بهکار بستن این ترفندها میتوان محیط کلی شرکتها را دستخوش تغییر و تحولات گسترده و مثبتی کرد و شرکتها را به مکانی آرمانی و دلپذیر برای فعالیت و نقشآفرینی مبدل ساخت. در چنین محیطهای مناسبی است که مدیران بزرگ با فراغ بال دست به کارهای بزرگ میزنند و چیزهای جدید را تجربه میکنند و ایدههایشان را مورد پالایش و پردازش قرار میدهند.
ناگفته پیداست در چنین شرایط مساعدی، علاوهبر مدیران بزرگ، کارمندان بزرگ و موفق بسیاری نیز پرورش خواهند یافت.
منبع: گالوپ
@honaremodiriat
مرض راضی کردن!
یک نفر از شما درخواست یک لطف کوچک کرده است. چقدر پیش میآید که بدون ذرهای تامل بله بگویید؟ چقدر پیش میآید که جواب رد بدهید؟ چقدر پیش میآید که بعداً به خاطر آن بله خودتان را سرزنش کنید و چقدر پیش میآید که از نه گفتن پشیمان شوید؟
وقتی که چند سال قبل آمار خودم را در پاسخ به این سئوالها جمع میزدم، متوجه شدم که خیلی زیاد پیش میآید که پاسخی مثبت بدهم. کارهای کوچکی که غالباً هم زمان بیشتری از تصور اولیهام صرف آنها میکردم، ولی آخر به نتایجی می رسیدم که به شکلی محسوس، کمفایدهتر از انتظارم بود. نیّتم این بود که به طرف مقابلم لطفی کرده باشم اما دست آخر به خودم لطمه میزدم.
این "مرضِ راضی کردن" از کجا میآید؟
در دهه پنجاه میلادی زیستشناسان سعی کردند تا متوجه شوند که چرا حیواناتی که حتی باهم رابطه خونی ندارند با یکدیگر همکاری میکنند. مثلاً چرا شامپانزه ها گوشت خود را با شامپانزههای دیگر قسمت می کنند؟
وقتی صحبت از حیواناتی باشد که باهم رابطه خونی دارند پاسخ مشخص است: بخش زیادی از ژنهایشان با هم مشترک است. این تعامل به حفظ این خزانهی ژنی مشترک کمک میکند، حتی اگر به آن معنی باشد که برخی افرادِ خاص متضرر شوند، حتی اگر به معنی از دست رفتن جانشان باشد. اما چرا حیواناتی که با یکدیگر رابطه خونی ندارند باید این ریسک را بپذیرند؟
جواب آن در ریاضیات و به طور مشخص در نظریهی بازیها نهفته است.
رابرت اکسلراد، دانشمند علوم سیاسی آمریکایی، اسم "معامله به مثل" را روی آن گذاشته است. یک استراتژی ساده که از چنین دستورالعمل هایی تشکیل شده است:
در ابتدا با حریفت همکاری کن. بعد در ادامهی بازی رفتار حریفت را تقلید کن. پس اگر بعد از اولین حرکتم، حریفم با من همکاری کند، من هم همکاری خواهم کرد. اما اگر حریف همکاری نکند و از من سوء استفاده کند دیگر با او همکاری نخواهم کرد.
عمل متقابل فقط در بین حیواناتی رخ میدهد که دارای حافظه بلندمدت هستند. یک شامپانزه تنها در صورتی میتواند با موفقیت این استراتژی را به کار بگیرد که بتواند به خاطر بیاورد آیا یک عضو دیگر گروه قبلاً با او غذایش را قسمت کرده یا نه. تنها معدودی از گونههای بسیار پیشرفتهی جانوری هستند که قابلیّت به خاطرسپاری دارند. البته این تفکّر استراتژیک در شامپانزهها به صورت خودآگاه نیست بلکه تکامل، این رفتار را در آنها نهادینه کرده است. از آنجا که ما انسانها صرفاً یک گونهی بسیار پیشرفته از حیوانات هستیم، این میل به عمل متقابل در ما هم وجود دارد.
استراتژی معامله به مثل، همان چیزی است که اقتصاد جهانی را سرپا نگه داشته است. ما هر روز با دهها نفر که با آنها نسبتی نداریم و خیلیهایشان آن طرف دنیا هستند همکاری میکنیم و از این کار سود زیادی برده ایم.
اما مراقب باشید!
عمل متقابل، خطرات بالقوه خودش را دارد. اگر کسی کار خوبی در حقتان بکند، احساس وظیفه میکنید که مثلاً با انجام یک لطف در حقش آن را جبران کنید. به این ترتیب شما اجازه می دهید که زمامتان دست دیگران بیفتد. به علاوه، یک خطر دیگر و بسیار بزرگتر در کمین شماست: استراتژی معامله به مثل با اولین حرکت شروع می شود؛ با یک اعتماد بدون پیش زمینه یک بلهی خودجوش در همان گام اول.
از قضا در بسیاری از موارد این دقیقاً همان چیزی است که بعدها حسرتش را میخوریم. به محض اینکه این بلهی خودجوش از دهان ما بیرون میپرد، عادت داریم که برایش توجیه بتراشیم. سعی میکنیم دلایل محکمی برای انجام دادن آن کار پیدا کنیم، ولی به زمانی که برای انجام آن نیاز داریم بیتوجه هستیم. ما برای دلیلهایمان بیشتر از زمان ارزش قائلایم و این یک خطا در فرایند استدلال است؛ چرا که تعداد دلایل نامحدود است ولی زمان، بیتردید محدودیت دارد.
از زمانی که متوجه شدم این موافقت خودجوش، یک واکنش ریشهدار زیستی است، از پاسخ منفی ۵ ثانیهای "چارلی مانگر" به عنوان یک ضد تاکتیک استفاده کردهام: "اگر در ۹۰ درصد موارد هم نه بگویید، چیز زیادی را از دست ندادهاید." اگر کسی از من درخواست لطفی بکند قبل از اینکه تصمیم خود را بگیرم، دقیقاً ۵ ثانیه روی آن تامل میکنم و اکثراً جوابم منفی است. ترجیح میدهم که به طور منظم بیشتر درخواستها را رد کنم و محبوبیتم را به خطر بیندازم تا اینکه روش معکوس را در پیش بگیرم.
دو هزار سال قبل، سنکا، فیلسوف رومی نوشت: "همه آنهایی که شما را به خودشان فرامیخوانند، شما را از خودتان باز می دارند!" پس به پاسخ منفی ۵ ثانیهای یک فرصت آزمایشی بدهید. این یکی از بهترین قاعدههای سرانگشتی برای زندگی خوب است.
@honaremodiriat
یک نفر از شما درخواست یک لطف کوچک کرده است. چقدر پیش میآید که بدون ذرهای تامل بله بگویید؟ چقدر پیش میآید که جواب رد بدهید؟ چقدر پیش میآید که بعداً به خاطر آن بله خودتان را سرزنش کنید و چقدر پیش میآید که از نه گفتن پشیمان شوید؟
وقتی که چند سال قبل آمار خودم را در پاسخ به این سئوالها جمع میزدم، متوجه شدم که خیلی زیاد پیش میآید که پاسخی مثبت بدهم. کارهای کوچکی که غالباً هم زمان بیشتری از تصور اولیهام صرف آنها میکردم، ولی آخر به نتایجی می رسیدم که به شکلی محسوس، کمفایدهتر از انتظارم بود. نیّتم این بود که به طرف مقابلم لطفی کرده باشم اما دست آخر به خودم لطمه میزدم.
این "مرضِ راضی کردن" از کجا میآید؟
در دهه پنجاه میلادی زیستشناسان سعی کردند تا متوجه شوند که چرا حیواناتی که حتی باهم رابطه خونی ندارند با یکدیگر همکاری میکنند. مثلاً چرا شامپانزه ها گوشت خود را با شامپانزههای دیگر قسمت می کنند؟
وقتی صحبت از حیواناتی باشد که باهم رابطه خونی دارند پاسخ مشخص است: بخش زیادی از ژنهایشان با هم مشترک است. این تعامل به حفظ این خزانهی ژنی مشترک کمک میکند، حتی اگر به آن معنی باشد که برخی افرادِ خاص متضرر شوند، حتی اگر به معنی از دست رفتن جانشان باشد. اما چرا حیواناتی که با یکدیگر رابطه خونی ندارند باید این ریسک را بپذیرند؟
جواب آن در ریاضیات و به طور مشخص در نظریهی بازیها نهفته است.
رابرت اکسلراد، دانشمند علوم سیاسی آمریکایی، اسم "معامله به مثل" را روی آن گذاشته است. یک استراتژی ساده که از چنین دستورالعمل هایی تشکیل شده است:
در ابتدا با حریفت همکاری کن. بعد در ادامهی بازی رفتار حریفت را تقلید کن. پس اگر بعد از اولین حرکتم، حریفم با من همکاری کند، من هم همکاری خواهم کرد. اما اگر حریف همکاری نکند و از من سوء استفاده کند دیگر با او همکاری نخواهم کرد.
عمل متقابل فقط در بین حیواناتی رخ میدهد که دارای حافظه بلندمدت هستند. یک شامپانزه تنها در صورتی میتواند با موفقیت این استراتژی را به کار بگیرد که بتواند به خاطر بیاورد آیا یک عضو دیگر گروه قبلاً با او غذایش را قسمت کرده یا نه. تنها معدودی از گونههای بسیار پیشرفتهی جانوری هستند که قابلیّت به خاطرسپاری دارند. البته این تفکّر استراتژیک در شامپانزهها به صورت خودآگاه نیست بلکه تکامل، این رفتار را در آنها نهادینه کرده است. از آنجا که ما انسانها صرفاً یک گونهی بسیار پیشرفته از حیوانات هستیم، این میل به عمل متقابل در ما هم وجود دارد.
استراتژی معامله به مثل، همان چیزی است که اقتصاد جهانی را سرپا نگه داشته است. ما هر روز با دهها نفر که با آنها نسبتی نداریم و خیلیهایشان آن طرف دنیا هستند همکاری میکنیم و از این کار سود زیادی برده ایم.
اما مراقب باشید!
عمل متقابل، خطرات بالقوه خودش را دارد. اگر کسی کار خوبی در حقتان بکند، احساس وظیفه میکنید که مثلاً با انجام یک لطف در حقش آن را جبران کنید. به این ترتیب شما اجازه می دهید که زمامتان دست دیگران بیفتد. به علاوه، یک خطر دیگر و بسیار بزرگتر در کمین شماست: استراتژی معامله به مثل با اولین حرکت شروع می شود؛ با یک اعتماد بدون پیش زمینه یک بلهی خودجوش در همان گام اول.
از قضا در بسیاری از موارد این دقیقاً همان چیزی است که بعدها حسرتش را میخوریم. به محض اینکه این بلهی خودجوش از دهان ما بیرون میپرد، عادت داریم که برایش توجیه بتراشیم. سعی میکنیم دلایل محکمی برای انجام دادن آن کار پیدا کنیم، ولی به زمانی که برای انجام آن نیاز داریم بیتوجه هستیم. ما برای دلیلهایمان بیشتر از زمان ارزش قائلایم و این یک خطا در فرایند استدلال است؛ چرا که تعداد دلایل نامحدود است ولی زمان، بیتردید محدودیت دارد.
از زمانی که متوجه شدم این موافقت خودجوش، یک واکنش ریشهدار زیستی است، از پاسخ منفی ۵ ثانیهای "چارلی مانگر" به عنوان یک ضد تاکتیک استفاده کردهام: "اگر در ۹۰ درصد موارد هم نه بگویید، چیز زیادی را از دست ندادهاید." اگر کسی از من درخواست لطفی بکند قبل از اینکه تصمیم خود را بگیرم، دقیقاً ۵ ثانیه روی آن تامل میکنم و اکثراً جوابم منفی است. ترجیح میدهم که به طور منظم بیشتر درخواستها را رد کنم و محبوبیتم را به خطر بیندازم تا اینکه روش معکوس را در پیش بگیرم.
دو هزار سال قبل، سنکا، فیلسوف رومی نوشت: "همه آنهایی که شما را به خودشان فرامیخوانند، شما را از خودتان باز می دارند!" پس به پاسخ منفی ۵ ثانیهای یک فرصت آزمایشی بدهید. این یکی از بهترین قاعدههای سرانگشتی برای زندگی خوب است.
@honaremodiriat
فرهنگ سازترین ابزار مدیران
در بین نظام ها و سیستم های مدیریت منابع انسانی، هیچکدام، قدرت و نفوذ و اثرگذاری نظام ارزیابی عملکرد یا به تعبیر امروزی آن " مدیریت عملکرد کارکنان " را ندارد
معیارهائی که برای ارزیابی عملکرد کارکنان انتخاب و اعلام می کنیم بسیار تعیین کننده است. اگر این معیارها را درست انتخاب کنیم، آنها را درست اندازه بگیریم و آنها را به نظام های متنوع پاداش سازمان متصل کنیم معجزه اتفاق می افتد.
سال ها قبل، رئیس سازمان زندان های انگلستان" فرار نکردن زندانی" را به عنوان شاخص ارزیابی عملکرد زندان های این کشور تعیین و اعلام کرده بود.این معیار باعث شده بود که همه تلاش روسای زندان و زندانبان ها صرف این شود که زندانیان فرار نکنند.بودجه زندان صرف فرارنکردن زندانیان می شد، به زندانبان ها آموزش هائی می دادند که مانع فرار زندانی شود، تعداد زیادی خبرچین به کار گرفته می شدند و جلسات مدیران زندان صرف بررسی نقشه های احتمالی فرار زندانیان می شد.
ولی با بازنشستگی این رئیس و آمدن رئیس جدید و فقط با کمک تغییر معیار ارزیابی عملکرد زندان، همه چیز عوض شد. معیار رئیس جدید این بود: " زندانیان تا یکسال بعد از پایان محکومیت وبعد از آزادی، نباید دوباره مرتکب جرم شوند و نباید به زندان برگردند. "
با این معیار ارزیابی جدید، رفتارها و تلاش ها مسیر جدیدی پیدا کرد. آموزش های جدیدی برای کارکنان طراحی و اجرا شد که بتوانند برای بازسازی روحی و فکری و مهارتی زندانیان از این آموزش ها استفاده کنند، بودجه زندان هم اکثرا صرف بازسازی شخصیت و مهارت آموزی به زندانیان می شد تا آنها را برای دوران بعد از آزادی آماده کند.
در واقع استراتژی و فرهنگ زندان تغییر کرد.اگر می خواهیم فرهنگ سازمانمان را عوض کنیم و رفتارهای جدید و مثبت را جایگزین رفتارهای موجود کنیم،هیچ ابزاری قوی تر از " ارزیابی عملکرد کارکنان " نداریم.
معیارهای ارزیابی عملکرد کارکنان را درست و در مسیر نیاز و موفقیت سازمان تعیین و اعلام کنیم، روی آنها با جدیت بایستیم و از آنها کوتاه نیائیم و پاداش ها را فقط به کارکنانی بدهیم که به این رفتارها پای بندی عملی و جدی دارند.
من تضمین می کنم که این معیارها و رفتارها به سرعت در سازمان جا می افتد و رایج می شود.
نظام ارزیابی عملکرد کارکنان، فرهنگ سازترین ابزار مدیران است.
@honaremodiriat
در بین نظام ها و سیستم های مدیریت منابع انسانی، هیچکدام، قدرت و نفوذ و اثرگذاری نظام ارزیابی عملکرد یا به تعبیر امروزی آن " مدیریت عملکرد کارکنان " را ندارد
معیارهائی که برای ارزیابی عملکرد کارکنان انتخاب و اعلام می کنیم بسیار تعیین کننده است. اگر این معیارها را درست انتخاب کنیم، آنها را درست اندازه بگیریم و آنها را به نظام های متنوع پاداش سازمان متصل کنیم معجزه اتفاق می افتد.
سال ها قبل، رئیس سازمان زندان های انگلستان" فرار نکردن زندانی" را به عنوان شاخص ارزیابی عملکرد زندان های این کشور تعیین و اعلام کرده بود.این معیار باعث شده بود که همه تلاش روسای زندان و زندانبان ها صرف این شود که زندانیان فرار نکنند.بودجه زندان صرف فرارنکردن زندانیان می شد، به زندانبان ها آموزش هائی می دادند که مانع فرار زندانی شود، تعداد زیادی خبرچین به کار گرفته می شدند و جلسات مدیران زندان صرف بررسی نقشه های احتمالی فرار زندانیان می شد.
ولی با بازنشستگی این رئیس و آمدن رئیس جدید و فقط با کمک تغییر معیار ارزیابی عملکرد زندان، همه چیز عوض شد. معیار رئیس جدید این بود: " زندانیان تا یکسال بعد از پایان محکومیت وبعد از آزادی، نباید دوباره مرتکب جرم شوند و نباید به زندان برگردند. "
با این معیار ارزیابی جدید، رفتارها و تلاش ها مسیر جدیدی پیدا کرد. آموزش های جدیدی برای کارکنان طراحی و اجرا شد که بتوانند برای بازسازی روحی و فکری و مهارتی زندانیان از این آموزش ها استفاده کنند، بودجه زندان هم اکثرا صرف بازسازی شخصیت و مهارت آموزی به زندانیان می شد تا آنها را برای دوران بعد از آزادی آماده کند.
در واقع استراتژی و فرهنگ زندان تغییر کرد.اگر می خواهیم فرهنگ سازمانمان را عوض کنیم و رفتارهای جدید و مثبت را جایگزین رفتارهای موجود کنیم،هیچ ابزاری قوی تر از " ارزیابی عملکرد کارکنان " نداریم.
معیارهای ارزیابی عملکرد کارکنان را درست و در مسیر نیاز و موفقیت سازمان تعیین و اعلام کنیم، روی آنها با جدیت بایستیم و از آنها کوتاه نیائیم و پاداش ها را فقط به کارکنانی بدهیم که به این رفتارها پای بندی عملی و جدی دارند.
من تضمین می کنم که این معیارها و رفتارها به سرعت در سازمان جا می افتد و رایج می شود.
نظام ارزیابی عملکرد کارکنان، فرهنگ سازترین ابزار مدیران است.
@honaremodiriat
راههایی برای خوشایندکردن شنبه ها
تصور کنید ساعت ۶ یا ۷ صبح شنبه است و زنگ هشدار تلفن همراهتان به صدا درمیآید. در چنین شرایطی به چه چیزی فکر میکنید؟ احتمالا فکر بلندشدن از خواب و روبهروشدن با همه کارهایی که به شنبه موکول کردهاید، باعث اضطرابتان میشود. در چنین شرایطی، حتی ممکن است به مرخصیگرفتن هم فکر کنید اما این راهحل درست نیست. برای خوشایندکردن شنبهها باید به فکر راهحلی بهتر باشید.
جمعهشب زود بخوابید
جمعهشب زود خوابیدن و خواب کامل شبانه میتواند به شما کمک کند صبح شنبه خسته و بیحال نباشید.
جلسات سنگین و پراسترس را به صبح شنبه موکول نکنید
اگر میتوانید برنامههای صبح شنبه را طوری تنظیم کنید که بتوانید این روز را راحتتر شروع کنید. بیشتر ما در روزهای شنبه با حداکثر توان خود کار نمیکنیم. بنابراین بهتر است جلسات فشرده و پراسترس را برای اواخر روز یا روزهای دیگر هفته برنامهریزی کنیم.
روز جمعه، خود را برای شنبه آماده کنید
زمان اندکی از روز جمعه خود را صرف آمادهشدن برای شنبه کنید. اینطوری بهتر برنامهریزی میکنید. نیازی نیست که روز جمعه وقت زیادی صرف کنید. همین که ۱۰ تا ۱۵ دقیقه از بعدازظهر جمعه برای مرتبکردن وسایل و برنامهریزی وقت بگذارید هم تفاوت اوضاع شنبه صبح را کاملا احساس خواهید کرد.
به فکر درمان حرفهای اضطرابتان باشید
کمی وقت بگذارید و به این فکر کنید که چرا شنبهها برای شما بهمعنای ترس یا احساسات منفی هستند. بعضی از چیزهایی که ممکن است باعث استرس و اضطراب بیجا در محل کار شوند عبارتاند از: رئیس زورگو، محیط کار سمی، حجم کاری طاقتفرسا.
شاید با بررسی موقعیت خود در محل کار به این نتیجه برسید که در شغلتان تجدیدنظر کنید و سراغ گزینههای شغلی بهتر بروید. هیچوقت نباید احساس کنید که مجبور به تحمل موقعیتی بد هستید. اگر هم همیشه دچار استرس و اضطراب میشوید، بهتر است درباره مشکل خود با رواندرمانگری حرفهای صحبت کنید.
برنامه آخر هفته را متعادل کنید
برای اینکه روز جمعه برای استراحت وقت کافی داشته باشید، کارهایی را که معمولا به جمعه موکول میکنید، سایر روزهای هفته انجام بدهید. در طول هفته، ساعتهایی را به امور خانه یا معاشرت با دوستان اختصاص بدهید. اینگونه روز جمعه را بیشتر صرف استراحت میکنید و مجبور نیستید کارهای عقبافتاده را انجام بدهید.
جمعهها بهجای کمیت بر کیفیت تمرکز کنید
در تعطیلات آخر هفته، خود را گرفتار مشغلههای گوناگون نکنید. اگر شنبهها احساس میکنید که خسته و کلافهاید، احتمالا برنامه آخر هفته درستی نداشتهاید. برای برنامهریزی فعالیتهای آخر هفته، آنچه را برایتان اهمیت بیشتری دارد در اولویت بگذارید.
به شنبه بهعنوان شروعی دوباره نگاه کنید
بهجای اینکه با دلواپسی به شنبه نزدیک شوید،ک این روز را بهعنوان شروعی دوباره در نظر بگیرید. شنبه میتواند فرصتی برای انجامدادن کارهای جدید و شروعی دوباره باشد.
روز خود را با مدیتیشن شروع کنید
مدیتیشن راهی مؤثر برای شروع بهتر صبح شنبه است. طبق تحقیقات، مدیتیشن عملکرد مغز را بهبود میبخشد و ذهنیت شما را مثبت میکند.
به سر و وضع خود برسید
روزهای شنبه سعی کنید خوشتیپ شوید. لباسی به رنگ روشن بپوشید یا پوشیدن لباس موردعلاقهتان را امتحان کنید تا کمی شادتر شوید. به سر و وضع خود رسیدن طوری که انگار قرار است به دیدن شخص خاصی برویم، میتواند به ما احساس مثبتتر و اعتمادبهنفس بیشتری بدهد.
صبحانهای سالم بخورید
برای خود یک صبحانه سالم و مغذی آماده کنید. صبحانهای خوب که موردعلاقهتان باشد، به بهبود خلقوخو و افزایش انرژی شما در طول روز کمک میکند.
برای یک کار جالب برنامهریزی کنید
صرف ناهاری خوشمزه، ملاقات با دوستی بعد از ساعت کاری یا حتی تماشای سریال یا برنامه موردعلاقه خود قبل از خواب میتواند به شما احساس بهتری بدهد.
@honaremodiriat
تصور کنید ساعت ۶ یا ۷ صبح شنبه است و زنگ هشدار تلفن همراهتان به صدا درمیآید. در چنین شرایطی به چه چیزی فکر میکنید؟ احتمالا فکر بلندشدن از خواب و روبهروشدن با همه کارهایی که به شنبه موکول کردهاید، باعث اضطرابتان میشود. در چنین شرایطی، حتی ممکن است به مرخصیگرفتن هم فکر کنید اما این راهحل درست نیست. برای خوشایندکردن شنبهها باید به فکر راهحلی بهتر باشید.
جمعهشب زود بخوابید
جمعهشب زود خوابیدن و خواب کامل شبانه میتواند به شما کمک کند صبح شنبه خسته و بیحال نباشید.
جلسات سنگین و پراسترس را به صبح شنبه موکول نکنید
اگر میتوانید برنامههای صبح شنبه را طوری تنظیم کنید که بتوانید این روز را راحتتر شروع کنید. بیشتر ما در روزهای شنبه با حداکثر توان خود کار نمیکنیم. بنابراین بهتر است جلسات فشرده و پراسترس را برای اواخر روز یا روزهای دیگر هفته برنامهریزی کنیم.
روز جمعه، خود را برای شنبه آماده کنید
زمان اندکی از روز جمعه خود را صرف آمادهشدن برای شنبه کنید. اینطوری بهتر برنامهریزی میکنید. نیازی نیست که روز جمعه وقت زیادی صرف کنید. همین که ۱۰ تا ۱۵ دقیقه از بعدازظهر جمعه برای مرتبکردن وسایل و برنامهریزی وقت بگذارید هم تفاوت اوضاع شنبه صبح را کاملا احساس خواهید کرد.
به فکر درمان حرفهای اضطرابتان باشید
کمی وقت بگذارید و به این فکر کنید که چرا شنبهها برای شما بهمعنای ترس یا احساسات منفی هستند. بعضی از چیزهایی که ممکن است باعث استرس و اضطراب بیجا در محل کار شوند عبارتاند از: رئیس زورگو، محیط کار سمی، حجم کاری طاقتفرسا.
شاید با بررسی موقعیت خود در محل کار به این نتیجه برسید که در شغلتان تجدیدنظر کنید و سراغ گزینههای شغلی بهتر بروید. هیچوقت نباید احساس کنید که مجبور به تحمل موقعیتی بد هستید. اگر هم همیشه دچار استرس و اضطراب میشوید، بهتر است درباره مشکل خود با رواندرمانگری حرفهای صحبت کنید.
برنامه آخر هفته را متعادل کنید
برای اینکه روز جمعه برای استراحت وقت کافی داشته باشید، کارهایی را که معمولا به جمعه موکول میکنید، سایر روزهای هفته انجام بدهید. در طول هفته، ساعتهایی را به امور خانه یا معاشرت با دوستان اختصاص بدهید. اینگونه روز جمعه را بیشتر صرف استراحت میکنید و مجبور نیستید کارهای عقبافتاده را انجام بدهید.
جمعهها بهجای کمیت بر کیفیت تمرکز کنید
در تعطیلات آخر هفته، خود را گرفتار مشغلههای گوناگون نکنید. اگر شنبهها احساس میکنید که خسته و کلافهاید، احتمالا برنامه آخر هفته درستی نداشتهاید. برای برنامهریزی فعالیتهای آخر هفته، آنچه را برایتان اهمیت بیشتری دارد در اولویت بگذارید.
به شنبه بهعنوان شروعی دوباره نگاه کنید
بهجای اینکه با دلواپسی به شنبه نزدیک شوید،ک این روز را بهعنوان شروعی دوباره در نظر بگیرید. شنبه میتواند فرصتی برای انجامدادن کارهای جدید و شروعی دوباره باشد.
روز خود را با مدیتیشن شروع کنید
مدیتیشن راهی مؤثر برای شروع بهتر صبح شنبه است. طبق تحقیقات، مدیتیشن عملکرد مغز را بهبود میبخشد و ذهنیت شما را مثبت میکند.
به سر و وضع خود برسید
روزهای شنبه سعی کنید خوشتیپ شوید. لباسی به رنگ روشن بپوشید یا پوشیدن لباس موردعلاقهتان را امتحان کنید تا کمی شادتر شوید. به سر و وضع خود رسیدن طوری که انگار قرار است به دیدن شخص خاصی برویم، میتواند به ما احساس مثبتتر و اعتمادبهنفس بیشتری بدهد.
صبحانهای سالم بخورید
برای خود یک صبحانه سالم و مغذی آماده کنید. صبحانهای خوب که موردعلاقهتان باشد، به بهبود خلقوخو و افزایش انرژی شما در طول روز کمک میکند.
برای یک کار جالب برنامهریزی کنید
صرف ناهاری خوشمزه، ملاقات با دوستی بعد از ساعت کاری یا حتی تماشای سریال یا برنامه موردعلاقه خود قبل از خواب میتواند به شما احساس بهتری بدهد.
@honaremodiriat
اثر لگد!
شواهد متناقض علیه مدل ذهنی ما، حتی ممکن است ما را بر اعتقادمان مصممتر کند! این قضیه را «اثر لَگَد» ( اشاره به لگد و ضربهای که به هنگام خروج گلوله از لوله تفنگ، به تیرانداز وارد میشود) مینامند.
در آزمایشی، نایان و ریفلر، مقالههایی چالشبرانگیز در روزنامهها نوشتند. این مقالات شامل نظرات آنها در مورد چهرههای سیاسی بود که اطلاعات ناصحیحی را ارائه میداد. به عنوان مثال، یک مقاله حاوی نقلِ قول رئیسجمهور وقت ایالات متحده، "جورج دبلیو بوش" بود با این مضمون که: "عراق، سلاحهایِ کشتارجمعیِ زیادی قبل از تهاجم ایالات متحده به این کشور در اختیار داشته است."
بلافاصله پس از مطالعه این مطلبِ ساختگی و اشتباه، مطلب صحیح و واقعی در اختیار افراد قرار میگرفت. مطلب واقعی این بود: "عراق هیچ سلاح کشتار جمعی قبل از حمله آمریکا، نداشته است." در یک اتفاق جالب، مخالفانِ جنگ به سرعت تصحیح مقاله را پذیرفتند، اما در مقابل، موافقان لشکرکشیِ آمریکا به عراق، به شدت با آن مخالفت کردند و جالبتر اینکه بر باور خود بیشتر پافشاری کردند.
این مساله، به تاییدگرا بودن مدل ذهنی تعبیر میشود. مفاهیم تصمیمگیری شخصی عمیق هستند: ما تمایل داریم که همان انتخابهای قبلی را، بر اساس عقیده و فرضیههای مشابه و بارها و بارها انجام دهیم.
زمانی که ما نیاز به توجیه اعتقادمان داریم، به سادگی شواهدی را پیش میکشیم که از دیدگاه ما حمایت میکند و هر چیزی را که ممکن است آن را مخدوش کند، نادیده میگیریم. در نتیجه، تعامل با کسانی که با نظرات ما مخالف هستند، مملو از اختلاف و بیاعتمادی است.
@honaremodiriat
شواهد متناقض علیه مدل ذهنی ما، حتی ممکن است ما را بر اعتقادمان مصممتر کند! این قضیه را «اثر لَگَد» ( اشاره به لگد و ضربهای که به هنگام خروج گلوله از لوله تفنگ، به تیرانداز وارد میشود) مینامند.
در آزمایشی، نایان و ریفلر، مقالههایی چالشبرانگیز در روزنامهها نوشتند. این مقالات شامل نظرات آنها در مورد چهرههای سیاسی بود که اطلاعات ناصحیحی را ارائه میداد. به عنوان مثال، یک مقاله حاوی نقلِ قول رئیسجمهور وقت ایالات متحده، "جورج دبلیو بوش" بود با این مضمون که: "عراق، سلاحهایِ کشتارجمعیِ زیادی قبل از تهاجم ایالات متحده به این کشور در اختیار داشته است."
بلافاصله پس از مطالعه این مطلبِ ساختگی و اشتباه، مطلب صحیح و واقعی در اختیار افراد قرار میگرفت. مطلب واقعی این بود: "عراق هیچ سلاح کشتار جمعی قبل از حمله آمریکا، نداشته است." در یک اتفاق جالب، مخالفانِ جنگ به سرعت تصحیح مقاله را پذیرفتند، اما در مقابل، موافقان لشکرکشیِ آمریکا به عراق، به شدت با آن مخالفت کردند و جالبتر اینکه بر باور خود بیشتر پافشاری کردند.
این مساله، به تاییدگرا بودن مدل ذهنی تعبیر میشود. مفاهیم تصمیمگیری شخصی عمیق هستند: ما تمایل داریم که همان انتخابهای قبلی را، بر اساس عقیده و فرضیههای مشابه و بارها و بارها انجام دهیم.
زمانی که ما نیاز به توجیه اعتقادمان داریم، به سادگی شواهدی را پیش میکشیم که از دیدگاه ما حمایت میکند و هر چیزی را که ممکن است آن را مخدوش کند، نادیده میگیریم. در نتیجه، تعامل با کسانی که با نظرات ما مخالف هستند، مملو از اختلاف و بیاعتمادی است.
@honaremodiriat
سندرم یادگیری IAKI– I Already Know It (من خودم میدانم)!
بسياري مواقع وقتي میخواهید به كسي چيزي ياد بدهيد و او را از نکتهای آگاه سازيد، قبل از اينكه شروع به صحبت كنيد گوشها و چشمهایش را میبندد؛ او در دلش میگوید: «من قبلاً هم اين را میدانستم» يا به عبارت سادهتر «خودم بلدم»!
اما معمولاً اینگونه نیست! اغلب افراد به جای داشتن اطلاعاتی عمیق درباره یک موضوع، تنها چیزهایی گذرا از آن شنیدهاند. درنتیجه دچار این توهم میشوند که آن موضوع را میدانند. این مسئله در یکی از مطالعات معروف دانشگاه کرنل توسط دانینگ و جاستین کروگر هم بررسی شده است. یکی از نتایج این مطالعه که به آن اثر دانینگ- کروگر میگویند، اینگونه استدلال میکند: افراد کماطلاع معمولاً میزان آگاهی و دانش خود را بسیار بالاتر از آنچه واقعاً هست، ارزیابی میکنند.
در ادبیات فارسی بیت معروف و آموزندهای از ابو شکور بلخی داریم که میگوید: «تا بدان جا رسید دانش من که بدانم همی که نادانم». بیتی که حکیم ابوعلی سینا آن را بسیار دوست میداشت و دائماً تکرارش میکرد.
مدیران باید ضمن مقابله با سندرم IAKI در از بین بردن یکی از مهمترین موانع یادگیری سازمانی کوشا باشند. نكته ديگر اينكه بسياري مواقع شاید کلیاتی از يك موضوع را بدانيم اما در لابهلای آن نكات مهم و جديدي نهفته باشد كه قبلاً آنها را نمیدانستیم. درواقع زیاد پیش میآید که فرد، دانش عمیقی درباره یک موضوع ندارد؛ اما بهواسطه ابتلا به سندرم یادگیری IAKI کانالهای اطلاعاتی جدید را بهطور ناخواسته به روی خودش میبندد.
چه کسانی بیشتر مستعد ابتلا به سندرم IAKI هستند؟
سندرم IAKI بیشتر افرادی را تهدید میکند که بهتازگی فارغالتحصیل شدهاند یا زمان زیادی را در شبکههای اجتماعی میگذرانند. علاوه بر این، افرادِ برخوردار از اطلاعات عمومی بالا نیز با احتمال بیشتری به این سندرم یادگیری مبتلا میشوند. در سازمانها نیز معمولاً این مدیران میانی و تکنسینها هستند که بیشتر تحت تأثیر این مورد از موانع یادگیری سازمانی قرار میگیرند.
@honaremodiriat
بسياري مواقع وقتي میخواهید به كسي چيزي ياد بدهيد و او را از نکتهای آگاه سازيد، قبل از اينكه شروع به صحبت كنيد گوشها و چشمهایش را میبندد؛ او در دلش میگوید: «من قبلاً هم اين را میدانستم» يا به عبارت سادهتر «خودم بلدم»!
اما معمولاً اینگونه نیست! اغلب افراد به جای داشتن اطلاعاتی عمیق درباره یک موضوع، تنها چیزهایی گذرا از آن شنیدهاند. درنتیجه دچار این توهم میشوند که آن موضوع را میدانند. این مسئله در یکی از مطالعات معروف دانشگاه کرنل توسط دانینگ و جاستین کروگر هم بررسی شده است. یکی از نتایج این مطالعه که به آن اثر دانینگ- کروگر میگویند، اینگونه استدلال میکند: افراد کماطلاع معمولاً میزان آگاهی و دانش خود را بسیار بالاتر از آنچه واقعاً هست، ارزیابی میکنند.
در ادبیات فارسی بیت معروف و آموزندهای از ابو شکور بلخی داریم که میگوید: «تا بدان جا رسید دانش من که بدانم همی که نادانم». بیتی که حکیم ابوعلی سینا آن را بسیار دوست میداشت و دائماً تکرارش میکرد.
مدیران باید ضمن مقابله با سندرم IAKI در از بین بردن یکی از مهمترین موانع یادگیری سازمانی کوشا باشند. نكته ديگر اينكه بسياري مواقع شاید کلیاتی از يك موضوع را بدانيم اما در لابهلای آن نكات مهم و جديدي نهفته باشد كه قبلاً آنها را نمیدانستیم. درواقع زیاد پیش میآید که فرد، دانش عمیقی درباره یک موضوع ندارد؛ اما بهواسطه ابتلا به سندرم یادگیری IAKI کانالهای اطلاعاتی جدید را بهطور ناخواسته به روی خودش میبندد.
چه کسانی بیشتر مستعد ابتلا به سندرم IAKI هستند؟
سندرم IAKI بیشتر افرادی را تهدید میکند که بهتازگی فارغالتحصیل شدهاند یا زمان زیادی را در شبکههای اجتماعی میگذرانند. علاوه بر این، افرادِ برخوردار از اطلاعات عمومی بالا نیز با احتمال بیشتری به این سندرم یادگیری مبتلا میشوند. در سازمانها نیز معمولاً این مدیران میانی و تکنسینها هستند که بیشتر تحت تأثیر این مورد از موانع یادگیری سازمانی قرار میگیرند.
@honaremodiriat
⭕️ ایرانیهای مقیم خارج از کشور کجا زندگی میکنند؟
🔸آمریکا با ۱.۵ میلیون ایرانی رتبه اول
و اسرائیل با ۲۵۰ هزار ایرانی در رتبه ششم!
بلومبرگ فارسی
@homaremodiriat
🔸آمریکا با ۱.۵ میلیون ایرانی رتبه اول
و اسرائیل با ۲۵۰ هزار ایرانی در رتبه ششم!
بلومبرگ فارسی
@homaremodiriat
اگر سه نفر شما را اسب خطاب کردند، بروید و یک زین بخرید!
«اگر سه نفر شما را اسب خطاب کردند، بروید و یک زین بخرید!» این یک ضربالمثل مجارستانی است که دوری کلارک آن را بر سر زبانها انداخت. کلارک، نویسنده و مشاور بازاریابی استراتژیک است و البته «کارشناس برندسازی شخصی». او سالهاست که در زمینه وجهه حرفهای و برداشت دیگران، تحقیق میکند. به اعتقاد او، راز موفقیت حرفهای در عصر حاضر، متمایز بودن از دیگران و به زبان حرفهای، برندسازی شخصی است.
برند شخصی، وجهه شما در محیط حرفهای است. شما سالها تلاش کردهاید برای خودتان وجهه و اعتباری دست و پا کنید. وقتی اتاق را ترک میکنید، میدانید دیگران درباره شما چه میگویند: «او یک بازاریاب خلاق است» یا «فلانی، یک وکیل کارکشته است». اما این تنها مزیت برند شخصی نیست.
طبق نظر دوری کلارک، در دنیای شلوغ و پر همهمه امروز که رقابت در آن به شدت تنگاتنگ است، اگر کارشناس یک حوزه بخواهد از دیگران متمایز شود یا اصطلاحا «به چشم بیاید» تنها راهش این است مدیریت وجهه و برندسازی شخصی را یاد بگیرد. او میگوید: «برند شخصی شما مثل کارت ویزیتتان است.»
او طی سالهای اخیر، بارها ناچار شده به دلایل مختلفی مثل از دست دادن شغلش، برند شخصی خود را بازبینی و دوباره تعریف کند. از گزارشگر گرفته تا کارشناس کمپینهای سیاسی، استاد دانشگاه و نویسنده مستقل. همین باعث شد او به حوزه برندسازی شخصی علاقهمند شود و نهایتا دو کتاب در اینباره بنویسد.
او معتقد است که در بازار متغیر امروز، همه ما باید برندسازی شخصی را بلد باشیم و بتوانیم در صورت نیاز، آن را بازتعریف کنیم.
او با اشاره به این ضربالمثل مجارستانی «اگر سه نفر شما را اسب خطاب کردند، بروید و یک زین بخرید» تاکید میکند که اگر چند نفر، نظری یکسان درباره شما داشتند، باید لحظهای مکث کنید. شاید میان تصویر شما از خودتان و تصویر دیگران از شما، شکاف عمیقی وجود داشته باشد. پس باید همواره، نظرات دیگران نسبت به خودمان را زیر نظر داشته باشیم.
او میگوید: «بارها از خود بپرسید که من از بیرون چطور دیده میشوم؟ خودم دوست دارم از نگاه دیگران، چه شکلی دیده شوم؟ اگر بتوانید این دو را با یکدیگر همسو کنید، گام مهمی در راستای برندسازی شخصی برداشتهاید.» او میگوید: «به برندسازی شخصی به چشم یک پروژه نگاه کنید.»
برند شخصی، ضامن امنیت شغلی
امروز، اکثر افراد حرفهای میدانند داشتن یک برند شخصی چقدر ارزشمند است. به هر حال، اگر نام شما در سازمان، با یکسری نقاط قوت یا ویژگیها گره نخورده باشد، احتمالا در سازمانتان نامرئی هستید. شاید الان در این جایگاه با این مشکلی نداشته باشید اما برای پیشرفت، باید خود را به نوعی از دیگران متمایز کنید.
اگر یک برند شخصی قدرتمند داشته باشید، مردم معمولا فرصتهای جدید را به شما پیشنهاد میکنند یا دوست دارند با شما کار کنند. یک برند شخصی قدرتمند، مثل بیمهای است که به شما امنیت شغلی میدهد.
منبع: HBR
@honaremodiriat
«اگر سه نفر شما را اسب خطاب کردند، بروید و یک زین بخرید!» این یک ضربالمثل مجارستانی است که دوری کلارک آن را بر سر زبانها انداخت. کلارک، نویسنده و مشاور بازاریابی استراتژیک است و البته «کارشناس برندسازی شخصی». او سالهاست که در زمینه وجهه حرفهای و برداشت دیگران، تحقیق میکند. به اعتقاد او، راز موفقیت حرفهای در عصر حاضر، متمایز بودن از دیگران و به زبان حرفهای، برندسازی شخصی است.
برند شخصی، وجهه شما در محیط حرفهای است. شما سالها تلاش کردهاید برای خودتان وجهه و اعتباری دست و پا کنید. وقتی اتاق را ترک میکنید، میدانید دیگران درباره شما چه میگویند: «او یک بازاریاب خلاق است» یا «فلانی، یک وکیل کارکشته است». اما این تنها مزیت برند شخصی نیست.
طبق نظر دوری کلارک، در دنیای شلوغ و پر همهمه امروز که رقابت در آن به شدت تنگاتنگ است، اگر کارشناس یک حوزه بخواهد از دیگران متمایز شود یا اصطلاحا «به چشم بیاید» تنها راهش این است مدیریت وجهه و برندسازی شخصی را یاد بگیرد. او میگوید: «برند شخصی شما مثل کارت ویزیتتان است.»
او طی سالهای اخیر، بارها ناچار شده به دلایل مختلفی مثل از دست دادن شغلش، برند شخصی خود را بازبینی و دوباره تعریف کند. از گزارشگر گرفته تا کارشناس کمپینهای سیاسی، استاد دانشگاه و نویسنده مستقل. همین باعث شد او به حوزه برندسازی شخصی علاقهمند شود و نهایتا دو کتاب در اینباره بنویسد.
او معتقد است که در بازار متغیر امروز، همه ما باید برندسازی شخصی را بلد باشیم و بتوانیم در صورت نیاز، آن را بازتعریف کنیم.
او با اشاره به این ضربالمثل مجارستانی «اگر سه نفر شما را اسب خطاب کردند، بروید و یک زین بخرید» تاکید میکند که اگر چند نفر، نظری یکسان درباره شما داشتند، باید لحظهای مکث کنید. شاید میان تصویر شما از خودتان و تصویر دیگران از شما، شکاف عمیقی وجود داشته باشد. پس باید همواره، نظرات دیگران نسبت به خودمان را زیر نظر داشته باشیم.
او میگوید: «بارها از خود بپرسید که من از بیرون چطور دیده میشوم؟ خودم دوست دارم از نگاه دیگران، چه شکلی دیده شوم؟ اگر بتوانید این دو را با یکدیگر همسو کنید، گام مهمی در راستای برندسازی شخصی برداشتهاید.» او میگوید: «به برندسازی شخصی به چشم یک پروژه نگاه کنید.»
برند شخصی، ضامن امنیت شغلی
امروز، اکثر افراد حرفهای میدانند داشتن یک برند شخصی چقدر ارزشمند است. به هر حال، اگر نام شما در سازمان، با یکسری نقاط قوت یا ویژگیها گره نخورده باشد، احتمالا در سازمانتان نامرئی هستید. شاید الان در این جایگاه با این مشکلی نداشته باشید اما برای پیشرفت، باید خود را به نوعی از دیگران متمایز کنید.
اگر یک برند شخصی قدرتمند داشته باشید، مردم معمولا فرصتهای جدید را به شما پیشنهاد میکنند یا دوست دارند با شما کار کنند. یک برند شخصی قدرتمند، مثل بیمهای است که به شما امنیت شغلی میدهد.
منبع: HBR
@honaremodiriat
من فیلسوفم اما موتورسیکلت تعمیر میکنم!
دکتر متیو بی. کرافورد، دکترای فلسفه از دانشگاه شیکاگو و تعمیرکار موتورسیکلت
نشر: گاهنامه مدیر
پولهای مچاله ته جیبم در تعمیرگاه موتورسیکلت در مقایسه با حقوقی که در شغل قبلیام می گرفتم، حس بسیار متفاوتی دارد. پس از اخذ مدرک دکتری در رشته فلسفه از دانشگاه شیکاگو، مدیر اندیشکده (اتاقفکر) واشنگتن شدم. آن روزها همیشه واقعاً خسته بودم و صادقانه بگویم نمیتوانستم هیچ دلیل منطقیای برای حقوقی که میگرفتم پیدا کنم.
این سوال همواره در ذهنم بود که اینجا چه محصول ملموس و چه خدمت مفیدی برای کسی انجام میدهم؟. این حس بیفایدگی واقعاً برایم تحقیرآمیز بود. حقوق خوبی داشتم ولی در حقیقت احساس میکردم این حقوق نوعی جبران خسارت است. سرانجام بعد از پنج ماه این کار را کنار گذاشتم تا تعمیرگاه موتورسیکلتم را باز کنم. شاید این جابهجایی به خاطر این بود که من واقعاً برای کار دفتری ساخته نشده بودم، اما آنچه بدون شک میتوانم بگویم این است که در این اتفاق هیچ چیز غیرمعمولی برایم رخ نداده است.
من قصه زندگی خودم را برایتان میگویم، نه به این خاطر که فکر میکنم زندگی خارقالعادهای داشتهام. برعکس، دلیل بازگو کردنش این است که گمان میکنم زندگیای کاملاً عادی دارم. هنگام انجام کارهای دستی، همیشه احساس میکردم این کارها، در مقایسه با مشاغلی که کارهای دانشی نام گرفتهاند واجد معنای عمیقتری از عاملیت و کاراییاند. (برداشته شده از آوانگارد)
پشت میزنشینها هر روز صبح سر کارشان میروند و روی همان صندلی همیشگی مینشینند و به مانیتور و در و دیوار اتاقشان چشم میدوزند. همه چیز یکنواخت است: رایانهشان، کاغذهایشان، و پنجرهای که به دیوار ساختمان روبهرو باز میشود. گاهی احساس میکنند جز این صحنه تکراری رابطهای با دنیای واقعی ندارند؛ آنها همان کسانی هستند که از دبیرستان به دانشگاه و سپس به این اتاقک و میز و صندلی هدایت شدهاند.
تا اینجا تفاوتی با نویسنده این کتاب و اغلب کارمندان اداری یا دانشگاهیِ دیگر ندارند. اما متیو کرافورد استاد فلسفهای است که بعد از کار اداری روزمرهاش پا به دنیای تازهای میگذارد؛ به تعمیرگاه موتورسیکلت خودش پناه میبرد و مشغول تعمیر موتورهای فرسوده میشود. او از تجربه فلسفیاش در انجام کارهای یدی حرف میزند و ما را به سفری برای کشف کار معنادار و لذتبخش می برد. (برداشته شده از ترجمان)
کتاب دکتر کرافورد نکات مهم و جالبی و بسیار متنوعی دارد اما سه آموزه کلیدی که ما میخواهیم آن را برجسته کنیم چنین است:
▪︎نگذارید جامعه برای شما تعیین تکلیف کند. در طول زمان برای ما جا افتاده است که کارهای اداری (یقه سفیدها) شرافت بیشتری دارند. در صورتی که مشاغل یدی، مانند مکانیکی، لولهکشی، و نجاری، نوعی از کار را ارائه میدهند که از نظر فکری جذاب، خلاقانه و با پاداش شخصی است، برخلاف تصور عموم که چنین کاری را پست یا بیاهمیت میداند.
▪︎کار کردن ذاتا ارزشمند است. کرافورد این ایده را به چالش میکشد که کار صرفاً وسیلهای برای رسیدن به هدف بیرونی است، مانند دریافت حقوق. او استدلال میکند که کار باید از طریق احساس عاملیت شخصی، ارتباط با نتایج ملموس کار و فرصت به کارگیری مهارت معنابخش باشد.
▪︎کار باید تعالیبخش باشد. کرافورد بر ارزش کاری تأکید میکند که به افراد امکان میدهد عمیقاً درگیر شوند، با آن ارتباط برقرار کنند، در آن غرق شوند، از آن لذت ببرند و عاملانه و فعالانه کار کنند، مسوولیت نتایج را بر عهده بگیرند و به دستاوردهای خود افتخار کنند.
معنای کتاب فیلسوفی در تعمیرگاه برای من و شما چیست؟
ما بخش مهمی از زندگیمان را صرف کار میکنیم حدودا یک سوم. بنابراین اگر کار ما فقط منجر به دریافت حقوق شود، بهگونهای که پس از آن با پولی که به دست میآوریم زندگی کنیم به عبارت دیگر ما در حال خودفروشی مدرن هستیم. چه باید کرد؟
حتیالامکان به مشاغلی بپردازیم که ارزش واقعی تولید میکنند به گونهای که علاوه بر آنکه جیب ما را پر میکنند قلب و روح ما را نیز پر کنند. در صورتی که دست ما برای پیدا کردن شغل دلخواه بسته است اما راه پیش روی ما بسته نیست:
۱. جنبههای خلاقانه به کارمان اضافه کنیم؛ مانند راننده تاکسی که کل کابین داخل تاکسی را پر کرده بود از نوشتههای الهامبخش.
۲. کاری را که دوست داریم به شغلمان اضافه کنیم مانند فروشنده لاستیک ماشینی که اطراف و درون مغازهاش را پر کرده بود از گلدانهای زیبا.
۳. در کنار کار اصلیمان ارزشهای معنادار خلق کنیم مانند آرایشگری که روانشناسی خوانده بود و همیشه پادکستهای خوب در آرایشگاه پخش میکرد و حتی گاهی هم مشاوره میداد.
این ما هستیم که به زندگی و کارمان معنا میبخشیم.
@honaremodiriat
دکتر متیو بی. کرافورد، دکترای فلسفه از دانشگاه شیکاگو و تعمیرکار موتورسیکلت
نشر: گاهنامه مدیر
پولهای مچاله ته جیبم در تعمیرگاه موتورسیکلت در مقایسه با حقوقی که در شغل قبلیام می گرفتم، حس بسیار متفاوتی دارد. پس از اخذ مدرک دکتری در رشته فلسفه از دانشگاه شیکاگو، مدیر اندیشکده (اتاقفکر) واشنگتن شدم. آن روزها همیشه واقعاً خسته بودم و صادقانه بگویم نمیتوانستم هیچ دلیل منطقیای برای حقوقی که میگرفتم پیدا کنم.
این سوال همواره در ذهنم بود که اینجا چه محصول ملموس و چه خدمت مفیدی برای کسی انجام میدهم؟. این حس بیفایدگی واقعاً برایم تحقیرآمیز بود. حقوق خوبی داشتم ولی در حقیقت احساس میکردم این حقوق نوعی جبران خسارت است. سرانجام بعد از پنج ماه این کار را کنار گذاشتم تا تعمیرگاه موتورسیکلتم را باز کنم. شاید این جابهجایی به خاطر این بود که من واقعاً برای کار دفتری ساخته نشده بودم، اما آنچه بدون شک میتوانم بگویم این است که در این اتفاق هیچ چیز غیرمعمولی برایم رخ نداده است.
من قصه زندگی خودم را برایتان میگویم، نه به این خاطر که فکر میکنم زندگی خارقالعادهای داشتهام. برعکس، دلیل بازگو کردنش این است که گمان میکنم زندگیای کاملاً عادی دارم. هنگام انجام کارهای دستی، همیشه احساس میکردم این کارها، در مقایسه با مشاغلی که کارهای دانشی نام گرفتهاند واجد معنای عمیقتری از عاملیت و کاراییاند. (برداشته شده از آوانگارد)
پشت میزنشینها هر روز صبح سر کارشان میروند و روی همان صندلی همیشگی مینشینند و به مانیتور و در و دیوار اتاقشان چشم میدوزند. همه چیز یکنواخت است: رایانهشان، کاغذهایشان، و پنجرهای که به دیوار ساختمان روبهرو باز میشود. گاهی احساس میکنند جز این صحنه تکراری رابطهای با دنیای واقعی ندارند؛ آنها همان کسانی هستند که از دبیرستان به دانشگاه و سپس به این اتاقک و میز و صندلی هدایت شدهاند.
تا اینجا تفاوتی با نویسنده این کتاب و اغلب کارمندان اداری یا دانشگاهیِ دیگر ندارند. اما متیو کرافورد استاد فلسفهای است که بعد از کار اداری روزمرهاش پا به دنیای تازهای میگذارد؛ به تعمیرگاه موتورسیکلت خودش پناه میبرد و مشغول تعمیر موتورهای فرسوده میشود. او از تجربه فلسفیاش در انجام کارهای یدی حرف میزند و ما را به سفری برای کشف کار معنادار و لذتبخش می برد. (برداشته شده از ترجمان)
کتاب دکتر کرافورد نکات مهم و جالبی و بسیار متنوعی دارد اما سه آموزه کلیدی که ما میخواهیم آن را برجسته کنیم چنین است:
▪︎نگذارید جامعه برای شما تعیین تکلیف کند. در طول زمان برای ما جا افتاده است که کارهای اداری (یقه سفیدها) شرافت بیشتری دارند. در صورتی که مشاغل یدی، مانند مکانیکی، لولهکشی، و نجاری، نوعی از کار را ارائه میدهند که از نظر فکری جذاب، خلاقانه و با پاداش شخصی است، برخلاف تصور عموم که چنین کاری را پست یا بیاهمیت میداند.
▪︎کار کردن ذاتا ارزشمند است. کرافورد این ایده را به چالش میکشد که کار صرفاً وسیلهای برای رسیدن به هدف بیرونی است، مانند دریافت حقوق. او استدلال میکند که کار باید از طریق احساس عاملیت شخصی، ارتباط با نتایج ملموس کار و فرصت به کارگیری مهارت معنابخش باشد.
▪︎کار باید تعالیبخش باشد. کرافورد بر ارزش کاری تأکید میکند که به افراد امکان میدهد عمیقاً درگیر شوند، با آن ارتباط برقرار کنند، در آن غرق شوند، از آن لذت ببرند و عاملانه و فعالانه کار کنند، مسوولیت نتایج را بر عهده بگیرند و به دستاوردهای خود افتخار کنند.
معنای کتاب فیلسوفی در تعمیرگاه برای من و شما چیست؟
ما بخش مهمی از زندگیمان را صرف کار میکنیم حدودا یک سوم. بنابراین اگر کار ما فقط منجر به دریافت حقوق شود، بهگونهای که پس از آن با پولی که به دست میآوریم زندگی کنیم به عبارت دیگر ما در حال خودفروشی مدرن هستیم. چه باید کرد؟
حتیالامکان به مشاغلی بپردازیم که ارزش واقعی تولید میکنند به گونهای که علاوه بر آنکه جیب ما را پر میکنند قلب و روح ما را نیز پر کنند. در صورتی که دست ما برای پیدا کردن شغل دلخواه بسته است اما راه پیش روی ما بسته نیست:
۱. جنبههای خلاقانه به کارمان اضافه کنیم؛ مانند راننده تاکسی که کل کابین داخل تاکسی را پر کرده بود از نوشتههای الهامبخش.
۲. کاری را که دوست داریم به شغلمان اضافه کنیم مانند فروشنده لاستیک ماشینی که اطراف و درون مغازهاش را پر کرده بود از گلدانهای زیبا.
۳. در کنار کار اصلیمان ارزشهای معنادار خلق کنیم مانند آرایشگری که روانشناسی خوانده بود و همیشه پادکستهای خوب در آرایشگاه پخش میکرد و حتی گاهی هم مشاوره میداد.
این ما هستیم که به زندگی و کارمان معنا میبخشیم.
@honaremodiriat
مدیران قدرتمند چه کارهایی را انجام نمیدهند؟
۱. وقت خود را برای تاسف خوردن برای اشتباهات گذشته تلف نمی کنند.
اگر می خواهید یک مدیر موفق باشید، باید تاسف خوردن بی مورد را کنار بگذارید. حس نا امیدی و ضعف شما به عنوان یک مدیر به شدت روی کارمندانتان تاثیر منفی می گذارد و موجب می شود آن ها نیز نتوانند وظایف خود را به درستی انجام دهند. بالعکس، اگر شما به عنوان یک مدیر همیشه خوش بین و پر انرژی باشید و در برابر مشکلات از خود قدرت نشان دهید، این حس قدرتمندی به تمام پرسنل شما منتقل می شود و بازدهی کار شما را چندین برابر می کند.
۲. قدرت خود را به هیچ قیمتی واگذار نمی کنند.
افراد معمولی توان دیدن پیشرفت افراد موفق و با انگیزه را ندارند. به همین دلیل است که آن ها همواره در تلاش هستند تا با نظرات منفی و بدبینانه شان افراد موفق را از ادامه ی مسیر نا امید کنند. اگر به دنبال کسب موفقیت های بزرگ هستنید باید یاد بگیرید تا این افراد بدبین و منفی باف را کاملا در زندگی خود نادیده بگیرید. اگر ذره ای به حرف های آن ها توجه نشان دهید، در واقع بخشی از قدرت خود را واگذار کرده و از دست داده اید. گاهی لازم است برای زندگی بهتر و کار موفق تر و بی دغدغه تر با برخی اطرافیانتان قطع رابطه کنید اما مطمئن باشید به زودی دوستانی همراه تر و خوش بین تر خواهید یافت.
۳. بر روی آنچه قابل تغییر است تمرکز می کنند نه آنچه قادر به تغییر آن نیستند.
بسیاری از مردم وقت خود را صرف فکر کردن به اموری می کنند که هرگز قادر به تغییر آن نیستند. شاید بد نباشد اگر کمی تمرین کنیم که چگونه با اموری که تغییر ناپذیرند کنار بیاییم تا این گونه بتوانیم تمرکز خود را معطوف به اموری کنیم که قابل تغییر و اصلاح اند.
۴. اشتباهات گذشته را هرگز تکرار نمی کنند.
یک تعریف قدیمی از جنون و دیوانگی وجود دارد و آن این است: انجام چندین و چند باره یک کار مشابه و انتظار دست یابی به یک نتیجه ی متفاوت. افرادی که به لحاظ روانی و ذهنی قدرتمند اند بخشی از روز خود را به مرور آنچه اتفاق افتاده اختصاصی می دهند و سعی می کنند کار های مثبت و منفی خود در طول روز را به نحو کاملا هدفمند، تحلیل و بررسی نمایند. شاید در ابتدا این کار کمی سخت به نظر برسد؛ چرا که انسان به طور کلی از ارزیابی خود ترس و واهمه دارد و مواجه شدن با نقاط ضعفش کار چندان آسانی نیست. اما باید بدانید که افراد موفق همیشه به دنبال کشف حقیقت درباره ی خود هستند و از رو به رو شدن با نقاط ضعفشان هراسی ندارند. مدیران موفق بیش ترین شناخت و آگاهی را نسبت به خود دارند و به محض آن که به نقطه ضعف خود پی می برند، در جهت اصلاح آن قدم بر می دارند.
پس برای موفقیت در امر مدیریت باید شجاعانه با نقاط ضعف خود رو به رو شویم، تصمیمات عاقلانه بگیریم و وقت خود را صرف چیزهایی که قابل تغییر نیستند نکنیم. گاهی نیز باید با برخی از اطرافیانی که حضورشان برای ما و موفقیت ما مضر است خداحافظی کنیم.
@honaremodiriat
۱. وقت خود را برای تاسف خوردن برای اشتباهات گذشته تلف نمی کنند.
اگر می خواهید یک مدیر موفق باشید، باید تاسف خوردن بی مورد را کنار بگذارید. حس نا امیدی و ضعف شما به عنوان یک مدیر به شدت روی کارمندانتان تاثیر منفی می گذارد و موجب می شود آن ها نیز نتوانند وظایف خود را به درستی انجام دهند. بالعکس، اگر شما به عنوان یک مدیر همیشه خوش بین و پر انرژی باشید و در برابر مشکلات از خود قدرت نشان دهید، این حس قدرتمندی به تمام پرسنل شما منتقل می شود و بازدهی کار شما را چندین برابر می کند.
۲. قدرت خود را به هیچ قیمتی واگذار نمی کنند.
افراد معمولی توان دیدن پیشرفت افراد موفق و با انگیزه را ندارند. به همین دلیل است که آن ها همواره در تلاش هستند تا با نظرات منفی و بدبینانه شان افراد موفق را از ادامه ی مسیر نا امید کنند. اگر به دنبال کسب موفقیت های بزرگ هستنید باید یاد بگیرید تا این افراد بدبین و منفی باف را کاملا در زندگی خود نادیده بگیرید. اگر ذره ای به حرف های آن ها توجه نشان دهید، در واقع بخشی از قدرت خود را واگذار کرده و از دست داده اید. گاهی لازم است برای زندگی بهتر و کار موفق تر و بی دغدغه تر با برخی اطرافیانتان قطع رابطه کنید اما مطمئن باشید به زودی دوستانی همراه تر و خوش بین تر خواهید یافت.
۳. بر روی آنچه قابل تغییر است تمرکز می کنند نه آنچه قادر به تغییر آن نیستند.
بسیاری از مردم وقت خود را صرف فکر کردن به اموری می کنند که هرگز قادر به تغییر آن نیستند. شاید بد نباشد اگر کمی تمرین کنیم که چگونه با اموری که تغییر ناپذیرند کنار بیاییم تا این گونه بتوانیم تمرکز خود را معطوف به اموری کنیم که قابل تغییر و اصلاح اند.
۴. اشتباهات گذشته را هرگز تکرار نمی کنند.
یک تعریف قدیمی از جنون و دیوانگی وجود دارد و آن این است: انجام چندین و چند باره یک کار مشابه و انتظار دست یابی به یک نتیجه ی متفاوت. افرادی که به لحاظ روانی و ذهنی قدرتمند اند بخشی از روز خود را به مرور آنچه اتفاق افتاده اختصاصی می دهند و سعی می کنند کار های مثبت و منفی خود در طول روز را به نحو کاملا هدفمند، تحلیل و بررسی نمایند. شاید در ابتدا این کار کمی سخت به نظر برسد؛ چرا که انسان به طور کلی از ارزیابی خود ترس و واهمه دارد و مواجه شدن با نقاط ضعفش کار چندان آسانی نیست. اما باید بدانید که افراد موفق همیشه به دنبال کشف حقیقت درباره ی خود هستند و از رو به رو شدن با نقاط ضعفشان هراسی ندارند. مدیران موفق بیش ترین شناخت و آگاهی را نسبت به خود دارند و به محض آن که به نقطه ضعف خود پی می برند، در جهت اصلاح آن قدم بر می دارند.
پس برای موفقیت در امر مدیریت باید شجاعانه با نقاط ضعف خود رو به رو شویم، تصمیمات عاقلانه بگیریم و وقت خود را صرف چیزهایی که قابل تغییر نیستند نکنیم. گاهی نیز باید با برخی از اطرافیانی که حضورشان برای ما و موفقیت ما مضر است خداحافظی کنیم.
@honaremodiriat
بهترین مشاغل برای افراد درونگرا
اگر شما هم درونگرا هستید، احتمالا بهسختی میتوانید با انواع مشاغل کنار بیایید؛ چراکه معمولا درونگراها ترجیح میدهند بهصورت کاملا مستقل و دور از هرگونه هیاهو و استرس کار کنند.
بهطور کلی، افراد درونگرا بیشتر بهسمت مشاغلی که در آن استقلال بیشتری دارند میروند. آنها خواهان آرامش بیشتر و ارتباطات کمتر با سایر افراد جامعهاند. اگر به آنها پیشنهاد کار در منزل بدهید، اغلب بدون هیچ بحث خاصی حتما میپذیرند.
برخلاف باور عمومی، افراد درونگرا همیشه هم کمصحبت نیستند. در حقیقت، درونگرایان میتوانند بسیار اجتماعی و دارای مهارتهای روابط بین فردی خوبی باشند. با این حال، برخلاف برونگرایان، که انرژیشان را از محیطهای گروهی کاری دریافت میکنند، افراد درونگرا ترجیح میدهند در تنهایی خود انرژی تحلیل رفتهشان را بازیابی کنند. به همین دلیل، افراد درونگرا توانایی انجام مشاغلی را دارند که از قدرت فردی خود بیشترین استفاده را ببرند.
بهترین مشاغل برای افراد درونگرا باید دارای این خصوصیات باشند:
در آنها محیطی آرام و بیسروصدا فراهم باشد.
در آنها فرد درونگرا بیشتر شنونده باشد تا گوینده.
در آنها اولویت با وظایف مستقل و فردی باشد، نه با جلسات گروهی کاری.
در آنها امکان متمرکزشدن روی یک پروژه یا یک کار در زمانی مشخص وجود داشته باشد (چندوظیفهنبودن).
مشاغلی که ارتباطات بهصورت فردی و خصوصی انجام شود (سخنرانی در جمع عمومی مناسب برای آنها نیست).
برای کمک به شما، در اینجا فهرستی از انواع مشاغل متناسب با شخصیت افراد درونگرا و البته با درآمد بالا را ذکر میکنیم:
مدیر حسابداری
امروزه، مدیریت حسابداری بیشتر با رایانه است که همین مسئله از دلایلی است که درونگرایان این شغل را برمیگزینند.
معمار یا طراح فضای سبز
این شغل یکی از آرامشبخشترین مشاغل برای درونگراها محسوب میشود.
رفتاردرمانگر
وظیفه اصلی درمانگر رفتاری، کمک به بیمارانی است که دچار بیماریهای روحی و روانی اند.
مدیر محتوا
افراد میتوانند بهصورت کار در منزل و از راه دور این کار را انجام دهند و در این شغل، علاوه بر استقلال کاری، از درآمد بسیار خوبی هم برخوردار میشوند.
سرآشپز
سرآشپز در رأس سایر آشپزها قرار دارد و به همین دلیل، استقلال بسیار خوبی دارند. افراد درونگرا با کسب تجربه و تخصص کافی میتوانند در این زمینه فعالیت کنند.
ویراستار
افراد درونگرا بهصورت دورکار و با کار در منزل نیز میتوانند این شغل را انتخاب کنند.
گرافیست یا طراح گرافیک
این شغل کاملا روحیه هنری نیاز دارد. اگر درونگرایید و به طراحی علاقهمندید، بهراحتی میتوانید در خانه و دورکار گرافیست شوید و درآمد خوبی داشته باشید.
مدیر فناوری اطلاعات یا آیتی
مدیران فناوری اطلاعات کارشان را فقط با رایانهها انجام میدهند و نیازی نیست با افراد زیادی صحبت کنند. اگر به حوزه فناوری اطلاعات علاقهمندید، با تحصیل در این رشته میتوانید درآمد بسیار بالایی کسب کنید.
کتابدار
این شغل نیز بدون استرس است و گزینه مناسبی برای افراد درونگراست.
مکانیک
مکانیکی شغلی مستقل است که فرد درونگرا با تجربه و تخصص کافی میتواند درآمد خوبی داشته باشد.
محقق یا پژوهشگر
وظیفه اصلی محققها تجزیهوتحلیل انواع آزمایشها و مدارک معتبر علمی است. آنها علاوه بر موشکافی مسائل، توانایی پاسخ به سؤالات علمی را نیز دارند.
مدیر شبکههای اجتماعی
میتوانید این کار را در خانه برای شرکتها و افراد انجام دهید و از درآمد خوبی برخوردار شوید.
مهندس نرمافزار
این شغل بیشتر با رایانه و ارتباطات دیجیتال سروکار دارد و شاخهای از رشته آیتی است.
روانشناس
وظیفه اصلی روانشناس توانایی همدلی و گوشدادن به حرفهای مراجعهکنندگان است. این شغل دقیقا مطابق با شخصیت افراد درونگراست. آنها هنر خوب گوشکردن را بهطور ذاتی دارند.
آمارگر
این کار یکی از بهترین مشاغل کماسترس و پردرآمد برای افراد درونگراست.
ممیز یا حسابرس
این شغل یکی از بهترین مشاغل برای درونگراهاست. البته ممکن است در فصل حسابرسی مالیاتها کمی پراسترس شود.
هنرمند
وظیفه اصلی هنرمند خلق هنرهای خلاقانه است. هنر در دنیای موسیقی، شعر، نویسندگی، نقاشی و… علاوه بر آرامش باعث ایجاد درآمد مستقل نیز خواهد شد.
عکاس
افراد درونگرا بهراحتی میتوانند با دوربین عکاسی، بهترین و کماسترسترین شغل را برای خود ایجاد کنند.
مترجم
افراد درونگرا میتوانند بهراحتی حتی در خانه نیز شروع به کسب درآمد از طریق ترجمه متون عمومی و تخصصی کنند.
دامپزشک
اگر علاقه زیادی به حیوانات دارید، این شغل کاملا برای شما مناسب است.
مسئول بایگانی
افراد در این شغل میتوانند بهراحتی و دور از اجتماع مشغول به کار شود.
@honaremodiriat
اگر شما هم درونگرا هستید، احتمالا بهسختی میتوانید با انواع مشاغل کنار بیایید؛ چراکه معمولا درونگراها ترجیح میدهند بهصورت کاملا مستقل و دور از هرگونه هیاهو و استرس کار کنند.
بهطور کلی، افراد درونگرا بیشتر بهسمت مشاغلی که در آن استقلال بیشتری دارند میروند. آنها خواهان آرامش بیشتر و ارتباطات کمتر با سایر افراد جامعهاند. اگر به آنها پیشنهاد کار در منزل بدهید، اغلب بدون هیچ بحث خاصی حتما میپذیرند.
برخلاف باور عمومی، افراد درونگرا همیشه هم کمصحبت نیستند. در حقیقت، درونگرایان میتوانند بسیار اجتماعی و دارای مهارتهای روابط بین فردی خوبی باشند. با این حال، برخلاف برونگرایان، که انرژیشان را از محیطهای گروهی کاری دریافت میکنند، افراد درونگرا ترجیح میدهند در تنهایی خود انرژی تحلیل رفتهشان را بازیابی کنند. به همین دلیل، افراد درونگرا توانایی انجام مشاغلی را دارند که از قدرت فردی خود بیشترین استفاده را ببرند.
بهترین مشاغل برای افراد درونگرا باید دارای این خصوصیات باشند:
در آنها محیطی آرام و بیسروصدا فراهم باشد.
در آنها فرد درونگرا بیشتر شنونده باشد تا گوینده.
در آنها اولویت با وظایف مستقل و فردی باشد، نه با جلسات گروهی کاری.
در آنها امکان متمرکزشدن روی یک پروژه یا یک کار در زمانی مشخص وجود داشته باشد (چندوظیفهنبودن).
مشاغلی که ارتباطات بهصورت فردی و خصوصی انجام شود (سخنرانی در جمع عمومی مناسب برای آنها نیست).
برای کمک به شما، در اینجا فهرستی از انواع مشاغل متناسب با شخصیت افراد درونگرا و البته با درآمد بالا را ذکر میکنیم:
مدیر حسابداری
امروزه، مدیریت حسابداری بیشتر با رایانه است که همین مسئله از دلایلی است که درونگرایان این شغل را برمیگزینند.
معمار یا طراح فضای سبز
این شغل یکی از آرامشبخشترین مشاغل برای درونگراها محسوب میشود.
رفتاردرمانگر
وظیفه اصلی درمانگر رفتاری، کمک به بیمارانی است که دچار بیماریهای روحی و روانی اند.
مدیر محتوا
افراد میتوانند بهصورت کار در منزل و از راه دور این کار را انجام دهند و در این شغل، علاوه بر استقلال کاری، از درآمد بسیار خوبی هم برخوردار میشوند.
سرآشپز
سرآشپز در رأس سایر آشپزها قرار دارد و به همین دلیل، استقلال بسیار خوبی دارند. افراد درونگرا با کسب تجربه و تخصص کافی میتوانند در این زمینه فعالیت کنند.
ویراستار
افراد درونگرا بهصورت دورکار و با کار در منزل نیز میتوانند این شغل را انتخاب کنند.
گرافیست یا طراح گرافیک
این شغل کاملا روحیه هنری نیاز دارد. اگر درونگرایید و به طراحی علاقهمندید، بهراحتی میتوانید در خانه و دورکار گرافیست شوید و درآمد خوبی داشته باشید.
مدیر فناوری اطلاعات یا آیتی
مدیران فناوری اطلاعات کارشان را فقط با رایانهها انجام میدهند و نیازی نیست با افراد زیادی صحبت کنند. اگر به حوزه فناوری اطلاعات علاقهمندید، با تحصیل در این رشته میتوانید درآمد بسیار بالایی کسب کنید.
کتابدار
این شغل نیز بدون استرس است و گزینه مناسبی برای افراد درونگراست.
مکانیک
مکانیکی شغلی مستقل است که فرد درونگرا با تجربه و تخصص کافی میتواند درآمد خوبی داشته باشد.
محقق یا پژوهشگر
وظیفه اصلی محققها تجزیهوتحلیل انواع آزمایشها و مدارک معتبر علمی است. آنها علاوه بر موشکافی مسائل، توانایی پاسخ به سؤالات علمی را نیز دارند.
مدیر شبکههای اجتماعی
میتوانید این کار را در خانه برای شرکتها و افراد انجام دهید و از درآمد خوبی برخوردار شوید.
مهندس نرمافزار
این شغل بیشتر با رایانه و ارتباطات دیجیتال سروکار دارد و شاخهای از رشته آیتی است.
روانشناس
وظیفه اصلی روانشناس توانایی همدلی و گوشدادن به حرفهای مراجعهکنندگان است. این شغل دقیقا مطابق با شخصیت افراد درونگراست. آنها هنر خوب گوشکردن را بهطور ذاتی دارند.
آمارگر
این کار یکی از بهترین مشاغل کماسترس و پردرآمد برای افراد درونگراست.
ممیز یا حسابرس
این شغل یکی از بهترین مشاغل برای درونگراهاست. البته ممکن است در فصل حسابرسی مالیاتها کمی پراسترس شود.
هنرمند
وظیفه اصلی هنرمند خلق هنرهای خلاقانه است. هنر در دنیای موسیقی، شعر، نویسندگی، نقاشی و… علاوه بر آرامش باعث ایجاد درآمد مستقل نیز خواهد شد.
عکاس
افراد درونگرا بهراحتی میتوانند با دوربین عکاسی، بهترین و کماسترسترین شغل را برای خود ایجاد کنند.
مترجم
افراد درونگرا میتوانند بهراحتی حتی در خانه نیز شروع به کسب درآمد از طریق ترجمه متون عمومی و تخصصی کنند.
دامپزشک
اگر علاقه زیادی به حیوانات دارید، این شغل کاملا برای شما مناسب است.
مسئول بایگانی
افراد در این شغل میتوانند بهراحتی و دور از اجتماع مشغول به کار شود.
@honaremodiriat
هنر مدیریت
🔺میانگین رسمی اعلامی #تورم بانک مرکزی رکورد زد! ◀️با توجه به آمار نکات جالب توجهی به چشم میخورد: 🔹کمترین تورم در تمام دولت ها مربوط به دولت خاتمی بوده است. 🔹تنها در دولت خاتمی تورم دور دوم نسبت به دوره اول کاهشی بوده است. 🔹میزان تورم دولت اول رئیسی از…
⭕️ گزارش رسمی مرکز آمار از افزایش بیسابقه هزینههای خانوار در سهسال دولت رئیسی!
هرچه که صداوسیما و رسانه های همپیاله از گل و بلبل بودن وضع اقتصادی کشور قلم زده باشند، در نهایت این آمار و ارقام هستند که سخن میگویند.
در طول سه سال زمامداری دولت سیزدهم تورم متوسط حدود ۵۰ درصدی کمرشکن ترين دوران اقتصادی کشور را رقم زد که اثرات آن بر زندگی مردم تا سالها باقی خواهد ماند.
گویا در نظر رسانه های سیاسی تنها چیزی که اهمیت ندارد مردم هستند!
@honaremodiriat
هرچه که صداوسیما و رسانه های همپیاله از گل و بلبل بودن وضع اقتصادی کشور قلم زده باشند، در نهایت این آمار و ارقام هستند که سخن میگویند.
در طول سه سال زمامداری دولت سیزدهم تورم متوسط حدود ۵۰ درصدی کمرشکن ترين دوران اقتصادی کشور را رقم زد که اثرات آن بر زندگی مردم تا سالها باقی خواهد ماند.
گویا در نظر رسانه های سیاسی تنها چیزی که اهمیت ندارد مردم هستند!
@honaremodiriat
Forwarded from موسسه آموزش عالی آزاد ماهان
همایش تخصصی و فردی حضوری ✌️
ویژه ارشد و دکتری گروه مدیریت و MBA
با حضور دکتر علیرضا مروج مدرس و مشاور صدها رتبه برتر😍
📅یکشنبه ۸ مهر
⌚ساعت ۱۸
❗️ حضور برای همه ی دوستان بلا مانع و بدون نیاز به پرداخت هزینه می باشد.
⭕جهت رزرو به ایدی زیر پیام ارسال کنید
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🆔 @mahanadmin1402
⭐️ کافیست ماهانی شوید...
☎️ 0218506
🛑 @mahan_phd_arshad1
📲 instagram: mahan_phd_arshad
💻 www.mahan.ac.ir
ویژه ارشد و دکتری گروه مدیریت و MBA
با حضور دکتر علیرضا مروج مدرس و مشاور صدها رتبه برتر😍
📅یکشنبه ۸ مهر
⌚ساعت ۱۸
❗️ حضور برای همه ی دوستان بلا مانع و بدون نیاز به پرداخت هزینه می باشد.
⭕جهت رزرو به ایدی زیر پیام ارسال کنید
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🆔 @mahanadmin1402
⭐️ کافیست ماهانی شوید...
☎️ 0218506
🛑 @mahan_phd_arshad1
📲 instagram: mahan_phd_arshad
💻 www.mahan.ac.ir
Forwarded from هشتگ تبلیغ تخصصی
💥 ما نه موسسه مهاجرتی هستیم و نه وکیل مهاجرتی، ما منتور استارتاپ ویزا هستیم
🎯 اگر دنبال سرمایه گذاری در استارتاپ هستید و میخواید با یک تیم استارتاپی به هلند، دانمارک یا کانادا مهاجرت کنید
🎯 اگر تیم استارتاپی هستید که ایده ی خلاقانه دارید و تونستید محصول تولید کنید و میخواید از این طریق به هلند، دانمارک یا کانادا مهاجرت کنید
به ما پیام بدید
🔸 پیج اینستاگرام:
🔸 پیج یوتیوب:
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM