Telegram Web
بنده ی خدا وقتی رو به خانه‌ی خدا می نهد و قدم بسوی خانهِ خدا بر می‌دارد و در محیطِ خانه‌ی حضرتِ دوست به طواف مشغول می‌شود ذهن را از ماسوا بسوی الله مشغول می‌دارد و سینه را از لَوثِ چِرک و شرک، پاک نگه داشته و می‌گوید اللهم لَکَ لبَیک، لَبیک وَ سَعدیک. این الله همان «اِللهً اَحَداَ واحداً، فَرداً، صَمدا و لا شریکَ لَه» می‌‎باشد. امّا پرستندگانِ این خدایِ واحد، فرقه، فرقه و هر فرقه به طریقی می‌رود.

پدر(آزر بود) و بُت می‌پرستید و موحد بود. پسرش (ابراهیم بود)، بُت می شکست و خدا را می پرستید او هم موحد بود. میماند یک خانه بنام کعبه و کعبه هم خانه‌ای از سنگ و گِل است.

این همه فَرق و فَریق و فِرقه‌ها
از چه آمد خود برون از خِرقَه‌ها؟

کعبه هم یک خانه بود از خشت و خاک
همچو یک میخانه، امّا خَمرِ پاک

کعبه، گَه شد خانه ی بُت گَه خدا
راهِ مَردم در پرستش شد جدا

هر دو در کارِ پرستش بوده‌اند
لاله ی یک باغِ خُرَّم بوده‌اند

فرق آن دو ، در خُم و در مِی بُوَد
میگساران را تمایُل مِی بُوَد

میِ در این وادی یک است و مِی پرست
بندگانِ یک خدا و کشور است

این مِی از یک شاخه ی انگور نیست
یا نوایِ سازِ یک تَنبور نیست

مِی در این عالَم چه غوغا کرده است
مردمان را مَست و شیدا کرده است

«ساقیا پیمانه را لبریز کن
آتشِ عشقت به جانم تیز کن»

«آنکه این پیمانه را نوشَد مَنم
چشمِ دل از غیرِ حق پوشد منم»

« من خمارِ چشمِ مستِ ساقیم
من حریفِ این شَرابِ باقیم»

« هرچه در خمخانه باقی بود مِی
سر کشید یکتا حسینِ نیک پی»

باده نوش عرصه ی این کربلا
آن حسین است، میگسارِ نینوا

هرکه سر درکف نهد همچون حسین
لایقِ مِی باشد و نامِ حسین.

#غلامحسین_عطار
دوم محرم 1444
@hosseinattar
«سلام معلم»

همی دانم هوا بَس ناجوانمردانه سرد و سوزناکان است

دَمِ گَرمَت سلامت باد ، کآن سوداگرِ بازارِ پاکان است

نَئی تو سنگِ تیپا خورده‌ی دوران

سلامَم بر تو باد ای جان

ترا من چون خدایِ کعبه می‌بینم

تجلی در صفا و سعی، اندر مَروه می بینم

کلاس‌ات بَحرِ مَوّاج است، کلام‌ات، دُرِِ غَلتان است

نگاهت مهربان، درسِ وفایت فاتح جان است

هر آنکس گوهری باشد، بهایِ گوهَرَت داند

نداند خَز فروشِ پیله ور چند است و چندان است

یکی گوهرشناسِ عالَم امکان، شناسم من که فرمودش:

من انسان را به دانش پُر توان کردم

فرودِ عمق دریا و فراز آسمان کردم

هوا سرد است و طوفانی

سرِ بی علم همچون یک کدویِ تنبل و خالی

هرآن کس نیست غوّاصِ بِحارِ ژَرفِ دانائی

نداند قیمتِ علم و معلم را و دانائی


تقدیم به معلمین و پیشکسوتان عرصه ی تعلیم و تربیت

#غلامحسین_عطار
@hosseinattar
«نخلِ باسِق با دو صد بارِ گران»

آدمی گر بر کَشَد این بار و بَر را آدم است
وَرنَه هر سردارِ بی بَر خِلطِ خُشکِ آدم است

خیره شو بر نخلِ تک پا، با دو صد بارِ گران
بس سزاوار است گویم حضرتش را آدم است

نخل، بالا رفت و بَر داد و هنر را ساز کرد
آن‌که بالا می‌رود، گر بَر دَهَد او آدم است

نخل باش، آزاده و پُر بار و بَر
تا که گویندت خلایق، از کرامت آدم است

#غلامحسین_عطار
@hosseinattar
«در محضرِ عشق»

شاد هستم من که مَملُوکِ خداوندِ کریمَم
سر سپارِ درگَهِ سلطانِ رحمن و رحیمَم

آنکه آورده مرا در جایگاهِ فقر و حاجت
می‌بَرَد در بارگاهش آن زمان من هم نَعیمَم

محضرِ شَه را کجا و اِقتِرانِ یک سقیم
از نگاهش فهم کردم چه بسا من هم سَلیمَم

پا نهادم در حریمِ ضَیمَران و بویِ خوش
طالبِ و سرگشته‌ی ریحانم و بویِ شَمیمَم

گرچه اندرپنجه‌ی صَرصَر گرفتار و اسیرم
لیک در راهِ صبا مشتاقِ دیدارِ نسیمَم

مردمان در مکّه در سَعیِ صفا و مَروه‌اند
من به رَمیِ جمره بر اُستونِ شیطانِ رجیمَم

هرکسی دراین جهان مشغولِ یک سَعی و صفا
آن یکی مشغولِ خیر و من به دفعِ شَرّ عَزیمَم

در جهانِ ما که خیر و شَرّ به پیکار هَم‌اند
من قتیل این نبردم، این حکایت را قدیمَم

سینه مالامالِ درد و عشق هم جویایِ حال
غم نباشد در دلم چون عشق و دَردَم را ندیمَم

#غلامحسین_عطار
@hosseinattar
«در سوک ابتهاج»

کاشت اندر خانه‌اش یک پایه و یک شاخه را
قد کشید آن شاخه، خُرّم کرد بس آن خانه را

ابتهاج از باغبان و سایه شد از ارغوان
شادمان شد باغبان و سایه پَرور ، سایه را

ابتهاج و ارغوان با هم سخن‌ها داشتند
ارغوان صد قصه آورد و بگفت آن سایه را

عاقبت برخاست جانِ ابتهاج از جسم او
ارغوان تنها شد و بر چید فرشِ خانه را

سایه گستر ابتهاج و سایه‌پرور ارغوان
نیست غم اهلِ هنر را، سایه را و خانه را

#غلامحسین_عطار
@hosseinattar
«روزِ عکاس»

عکس، چون آئینه دارِ راستگو و بَس امین است
صنعتش برتارک و فَرق و فَرازِ این زمین است

چونکه واقع درکفِ تغییر و تبدیلِ جَبین است
ثبتِ واقع در کتابِ این هنر، ثبتِ ثمین است

روزِ عکّاس است و میدان عرصهِ کارِ بَرین است
در پیاله عکس یار و در سَبو، عِطرِ شمین است

نقشِ شوق و رنگِ ذوق و شیوه‌های دلبری
جمله اندر آستانِ این هنر، فتحِ المبین است

#غلامحسین_عطار
@hosseinattar
«در رجعتِ طبیب به درگاهِ حضرتِ دوست»

غزلی لطیف باید به طبیبِ جانفزائی
که سعیدِ روزگار است و طبیبِ دلربائی

قَدَمَش بخاکِ خدمت، نظرش به جانِ مردم
چه عجب هلالِ اَبرو به دو چشمِ دلربائی

من اگر به تَب نشستم به بهایِ حضرتِ او
غمِ دل نبود ما را ز حضورِ دلربائی

شب و روز نبضِ ما را به شمار کرد و نظمی
نظرم بر آن شُمار است و جمالِ دلربائی

سَرِ خدمتِ تو، ما را بسرِ مَزارت آرَد
چه نمازِ با شکوهی و مَزارِ دلربائی

همه دلبریست امروز، نه عزا و ماتم و غم
نَرَوَد ز یادِ مَردم، سَر و سِرِِّ دلربائی

ز فراقِ یار، دل شد به سراغِ یارِ دلبر
شبِ جمعه یاد کردم ز طبیبِ دلربائی

دلِ قافله بسویِ سفرِ طبیبِ دل شد
که مَطب و مَضجَعِ او همه شد به دلربائی

تو مَزن به سینه و سر، بنواز سازِ دلبر
تو بخوان غزل ز عطار بگامِ دلربائی

#غلامحسین_عطار
@hosseinattar
«سَمَندَر باش»

غزل را پیشه کن، دل را به فیضِ عشق راضی کن
بیفکن تَن در این آتش، سَمَندَر باش و شادی کن

مَتَرس از طعنه ی بَدگو، تو شعرت را به نظم آور
شرابِ آتشین سَرکَش، سَمندَر را تو ساقی کن

عَروض، اَر راهِ شعرت را کُند تنگ و شود حایل
مشو دلتنگ زآن تنگی، اُمیدِ خویش باقی کن

بگو از تُحفه و طُرفه، هر آنچه در دلت داری
مهیا، گوی و میدان است، چوگان گیر و بازی کن

خسی ناچیز افتادش به حبسِ یک صدف دیروز
شد آن ناچیز، مُروارید، قیمت را تو جاری کن

#غلامحسین_عطار
@hosseinattar
«آهویِ خُتَن»

مقامِ عشق را بنگر
که آهو در دیارِ عشق
خُتَن بگزید مَأوا را
بیا جانا،
چو عود و مُشکِ خدمت در کَف‌ات داری
تو چون آهو، خُتَن را مَأمَنَت می باش
بیا ای دوست،
مُشکِ نافِ آهویِ خُتَن می باش
خُتَن، امروز خاکِ این وطن باشد
تو خدمت کن به مردم
این وطن را آن خُتَن می باش
مَرامِ عشق را نازَم
که مردم، سینه چاک از آن
تو چَشم در چَشمِ آنان دوز
مَستِ خَمرِ این خُم باش

#غلامحسین_عطار
@hosseinattar
از کشفِ حجابِ اُفُق، امروز خدا را
در بَسطِ زمین دیده‌ام انوارِ ضَحا را

مَستور اگر ماند به پَرده رخِ زیبا
آرام نگیرد دلِ مجنون، بجز از دیدنِ لیلا

تا کِی شود از پُشتِ افق، سر به در آرَد
او جلوه کنان آید و ما غرقِ تماشا

هر دَم که تو بنشینی، ما چشم بپوشانیم
آن دَم که تو بر خیزی، ما غرقِ تماشائیم

#غلامحسین_عطار
@hosseinattar
«تلقین مُردگان بجای تفهیم زندگان»

آنکه عقلِ آدمی را دور کرد از ذهنِ خلق
در لَحَد بر مُرده تلقین کرد و اِفهَم ساز کرد

ابتدا عقل و خِرَد را سر زد و مُنشَقّ نمود
بعد ازآن رفت آسمان ، شَق‌اّلقمر را ساز کرد

زنده سرگردان دراین زندان بنامِ زندگی است
گفت آخوند، مُرده آمد قفلِ در را باز کرد

گرچه گفتی زین خُرافات و خُزَعبِل در زمین
کودکِ امروز، لشکر از خِرَد ، سرباز کرد

#غلامحسین_عطار
@hosseinattar
«دُر غلطان»

همی دانم هوا بس ناجوانمردانه سرد و سوزناکان است.
دَم گَرمَت سلامت باد ، کآن سوداگر بازار پاکان است.
نَئی تو سنگِ تیپا خورده ی دوران.
سلامم بر تو باد ای جان،
ترا من کعبه می‌بینم، همه سعی و صفای مروه می‌بینم،
تو آن لَعل بدخشانی، ز هَر پَهلُو درخشانی.
گُل افشانی، زرافشانی.
کلاس‌ات بَحر مَوّاج است،
کلام‌ات، دُر غَلطان است،
نگاهت مهربان، درس وفایت فاتح جان است،
هر آنکس گوهری باشد، بهای گوهرت داند،
عیارت را نداند خز فروش پیله ور چند است و چندان است.
هرآن کس نیست غوّاص بِحار ژَرفِ بینائی،
کجا در دام او افتد صدف با دُر دانائی؟
به پا پاچیله کن غوّاص، عزم عمق دریا کن،
که آنجا هر صدف دارد دُری در سینه پنهانی.

#غلامحسین_عطار
@hosseinattar
«دنیای رنگارنگ»

چو خاقان با کلاغان، هم‌نَفَس شد
کلاغ آزاد و بلبل در قفس شد

چرا آواز خوش، بندِ نَفَس شد؟
سفیرِ قارقار آزاد و بلبل در قفس شد

جواب آمد به ایما و اشاره
که بلبل از صدایش در قفس شد

نَفَس زیبا ز سینه گر بر آید
به جُرم زیب، زیبا در قفس شد

لبِ مرغانِ حق را دوخت صیاد
از آن وقتی که بلبل در قفس شد

پر و بالِ سیه، صوتش هم انکر
کَریه، آزاد و کَسمه در قفس شد

در این دنیای رنگارنگ و رنگین
سیه آزاد و رنگین در قفس شد

#غلامحسین_عطار
@hosseinattar
«قلم و عَلَم»

اگر خَلقی قلم در کف نهادَت
برای رأیِ صائب کرد یادَت

قلم آن نیست که اندر دست‌گیری
نشینی پُشتِ میز و رأی گیری

به رأیِ تو اگر قانون صَواب است
اگر بَد باشدش، شأنِ دَواب است

میانِ روده و دل، حاجِبی هست
که دل مشتاقِ آن فصل‌الخطاب است

اگر میلی نباشد اندر این کار
نمانَد پرده، اجباری سرِ یار

اگر قانونِ بَد، دل پُر اِلَم کرد
اگر تصویب شد ، آتش عَلَم کرد

چو نورِ آتشِ دل، بر فروزد
حجاب و حجب و حاجِب را بسوزَد

چو چشم در پرده باشد در سراچه
حجابِ چشم بهتر، تا تپانچه

#غلامحسین_عطار
@hosseinattar
«اَلنّاسُ عَلی دینِ مُلوکِهِم»

حدیث است یا شبیه است من ندانم
ولی دانم چو گویَم در امانم


خدا، شاه است ولیعهدش تو باشی
خلیفه، آدم است، آدم تو باشی

خلایق پیروِ دین شهانند
شَهان، آن دین را خود پیروانند

خدایا گو به ما دین‌ات کدامست؟
به اسماءِ زمینی، آن چه نام است؟

جهودی یا مسیحی یا مسلمان
که دین‌ات را گُزینم از دل و جان

زبانم لال یا بی‌دین تو هستی؟
مرا با بندِ دین بَستی و خَستی

مسلمان با یهودی درستیزَد
بگو یا رَب از این دعوا چه خیزد؟

دمادم بُمب بر سرها بریزند
در این غربالِ آتش زا، چه بیزند؟

بیا یا رَب بساطِ دین تو برچین
خِرد را گستران و میوه برچین

خِرَد را دین کن و دانش بیفزای
خردمندانِ دنیا را بیفزای

گر آدم شد خلیفه، شَه تو باشی
خداوندِ خردمندان تو باشی

#غلامحسین_عطار
@hosseinattar
«یلدا در راه است»

یاران زِمِستان بر در است
یلدا زِ مَستان رهبر است

آماده باش، آماده باش
یلدائی و فرزانه باش

جان خسته از هر قیل و قال
دل بسته بر یلدا و خال

گویم سخن آن شب ز دل
بیگانه گردد بس خَجِل

اَرزَد که یلدائی شوی
مزدا اَهورائی شوی

دل خوش مکن با حُوریا
بنشین دَمی با پوریا

این نقدِ جانست ای حکیم
آن نسیه در اَخبارها

کُنجِ لبِ یلدا نگر
آن خالِ زیبا را ببین

در بَند، بر هر ناکسی
بگشای در، بَر حافظا

نیّت کن و فالی بِزن
از یاد بَر، تو ما مَضی*


* ما مَضی (ما مَضا): آن‌چه که گذشت، گذشته، سابق.


#غلامحسین_عطار
@hosseinattar
امشب، شبِ یک قصه ی بالا بلند است
زُلفِ دو چلّه، رَهزَنِ زُلفِ کمند است

با اَنگبین گو تا فرو بنشیند امشب
چون قصه ی شیرینِ چلّه، همچو قند است

شبی داریم در هر سال، محبوب است و طولانی
سراغش می‌رَوَد هرجا که باشد قومِ ایرانی

شبی سرد و سیَه مُوی است و زلفانش چلیپائی
یکی بالا بلند و دیگری کوتاه و فَرحانی

چنین گوید به ما چلّه، بیا جانا، در این کِلِّه
صفا دارد هوایِ کرسی و آجیلِ کرمانی

دلِ دی گرم شد از گرمیِ کرسی، شبِ چلّه
دلا، این آیت الکُرسی بُوَد، زآیاتِ ایرانی

دَمی سرما، دَمی گرما، دَمی نَجوا، دَمی حَلوا
عجب معجونِ دلچسبی است این قُطّابِ یَزدانی

دو فرزندِ نَنِه سرما، یکی اَهمَن یکی بهمَن
شباهنگانِ شیدایِ کلامِ پیرِ سمنانی

طوافِ کُرسیِ امشب، طوافِ مِهر و آئین است
طوافِ کعبه کوتاه و طوافِ چلّه طولانی

نه سامیّ و نه سُریانی ندارد ذوقِ ایرانی
بیا جانا شبِ چلّه، به بَزمِ نابِ ایرانی

شبِ چلّه مبارک باد همچون روزِ نوروزَت
عجب روز و شبی دارد، نژادِ آریا، با ذوقِ ایرانی

شبِ چلّه بر هموطنانِ نازنین در سراسرِ جهان مبارک باد.

#غلامحسین_عطار
@hosseinattar
«بُرهانِ خُلف، مهندسیِ معکوس»

بِبُوسم من لَبِ مِی خواره‌یِ مَست
که ساغَر را شکست، میخانه را بَست

بِنازم آن لَبِ لَعلِ شِکَر خای
که مِی را مَست کرد افتاد از پای

در آن میخانه، ساقی سرفراز است
که پیمانه شکن، اندر فراز است

هرآنکس مَست از مِی گشت و مخمور
فتد بر پایِ پیلِ مِی، چو یک مُور

بیا جانا نظر زین مَنظَر انداز
مِی و میخانه را از مَنظَر انداز

اگر این قصه از بُرهانِ خُلف است
مَرَنج از قصه گو، در قیدِ زُلف است

عیارِ تارِ زُلف، با هوشیار است
چه داند مَست، هوشَش کم عیار است

به کُلّ بِنگر ز اَل کُل تو حَذَر کن
ازاین رَه جَیبِ سَر، پُر سیم و زر کن

که عقل سیم است، خِرَد زَر باشد امروز
هرآن‌کس داشت این دو، گشت پیروز

#غلامحسین_عطار
@hosseinattar
«کودک زباله»

کودکی اندر زُباله دید یک جلدِ کتاب
پا نهاد اندر رکاب و رفت بالا تا کتاب

گوئیا زر در زباله دیده است
بر گرفت و خواند سَطری از کتاب

کودکِ کار است و جویایِ صواب
در پِی دُرّ است، در سطرِ کتاب

نکته دان گر شهریار است بر سَریر
نکته خوانَد او دو صد از یک کتاب

صاحبا، اهلِ نظر باش و سلیم
دیده بُگشا بر صحیفه، بر کتاب

این پیامبر با سواد آمد به فرش
هم اُلوالعَزم است هم صاحب کتاب

نیک بنگر بر پیامبر، بر خِطاب
مَزبَلَه کُرسی و سر اندر کتاب

#غلامحسین_عطار
@hosseinattar
«عشق را معنا کنید ای عارفان»

عشق را معنا کنید ای عارفان
خلق را عاشق کنید، ای عاشقان

عارفی مَست از مِیِ عشق و مَرام
خاست از جا و همی گفت این کلام:

«ای که می پرسی نشانِ عشق چیست
عشق چیزی جز ظهورِ مِهر نیست»

«عشق یعنی مشکلی آسان کنی
دردی از درمانده ای درمان کنی»

«در میانِ این همه غوغا و شرّ
عشق یعنی کاهشِ رنجِ بشر»

«عشق یعنی گُل بجایِ خار باش
پُل بجایِ این همه دیوار باش»

«عشق یعنی تُرش را شیرین کنی
عشق یعنی نیش را نوشین کنی»

«هرکجا عشق آید و ساکن شود
هرچه نا ممکن بُوَد ممکن شود»

عمقِ دریایِ معانی پُر صدف
در صدف، دُرّ بود و معنا و هدف

غرق شد هُشیار در دریایِ او
مَست شد عطار از فحوایِ او


#غلامحسین_عطار
@hosseinattar
2025/02/23 23:05:06
Back to Top
HTML Embed Code: