Telegram Web
Hersh Qaderi / هێرش قادری
📚 مقدمه روح آزاد بود اما خودآگاه نبود: هگل در سال ۱۸۰۷ پایان تاریخ را اعلام کرد و «الکساندر کوژووی» تیز بین آن را بازگشت به حیوانیت نامید که من تمایل دارم آن را "ابدانیت" بنامم. نظریه‌ی ژرف پایان تاریخِ هگل در فوکویاما به حد ایدئولوژی سیاست‌ خارجی آمریکا…
تاکنون کوششی جهت طرح نظری کُرد چون یک ایده و نظریه و موضوعی مستقل صورت نگرفته است؛ تحقیقات مستشرقین و دیگری ها به دلیل نیت مندی ناشی از رابطه ی قدرت و دانش، از یک سو، کُرد را به مسائل فولکلوریک و ادبی یا بحث های زبانی و نژادی محدود کرده اند و از سوی دیگر نه به عنوان هویت و مجموعه ی فرهنگی و تمدنی مستقل، بلکه بخشی از دیگر کلان روایت ها بررسی کرده اند. تحقیقات کُردها نیز در تقلیل طرح مسئله ی کُرد، دست کمی از دیگری ها ندارد یا در واقع، درونیت یافتن همان دیدگاه حاکم دیگری ها و مستشرقان است که از یک سو، ژورنالیست ها به متفکران قوم تبدیل شده اند و از سوی دیگر، کُردشناسی به تاریخ ناتاریخ ایلات و عشایر و بحث های زبانی و نژادی تقلیل یافته است یا اهل ادب بدون درکی از تحول تاریخی و مفاهیم سیاسی و فلسفی، مسئله ی کُرد را به فولکلوریک تقلیل داده اند.
این نوشتار کوششی است جهت صورت معقول بخشیدن به شورشیان نامعقول و خارج ساختن مسئله ی کُرد از بحث های زبانی و نژادی از یک سو، و بحث های فولکلوریک و ادبی از سوی دیگر که ژورنالیست ها و اهل ادب، التفاتی به آن نمی یابند. در واقع در این نوشتار به پدیدارشناسی روح (بدن کامل) کُرد در طول تاریخ و دیالکتیک ذهنیت و عینیت پرداخته می شود. قصد دارم صورت سمبلیک کُرد که به فولکلوریک و هنر تجسمی تقلیل یافته است را با زبان فلسفی و مفاهیم سیاسی آشتی دهم و صورت معقول و زبان فلسفه را با زبان تصویر «هه لپه رکی» آشنا کنم تا کُرد از حالت ابژینگی و متهم، به حالت سوبژینگی و قاضی دست یابد.
🆔@HQADERI
SHARE US
کاور کتاب دوم
✍🏻✍🏻✍🏻
همان طور که قبلا گفتیم، اساس دولت/امپراطوری ایرانی/پارسی در خدمت منافع قوم پارسی است. راه رسیدن به آزادی و عدالت جز با عبور از روی جسدِ دولتِ ایرانی امکان پذیر نمی باشد. منافع قوم پارس به قول فوکو در نظام ادارات حکومتی، مدرسه، بیمارستان و دیگر نهادهای نظارتی تبلور یافته که اکنون مردم کُرد قصد عبور از روی آن را دارند. واگذاری این نهادها به قوم پارس همان چیزی را در اختیار ایرانیان قرار خواهد داد که در دوران پهلوی ها و آخوندها دیده اند. گذار از نظام شاهنشاهی به نظام ولایت فقیه، ماهیت حکومت ایرانی را تغییر نداده است. قوم پارس در هر دو نظام در راس حاکمیت بود، ثمره ی اولی انقلابی بود که در دوران 57 به وقوع پیوست و ثمره ی انقلاب حاضر، چیزی است که اکنون در حال وقوع است و کسی از آن خبر ندارد اما هر چه که باشد بایستی از منافع یک قوم/طبقه خاص اجتناب کند تا به فرجام نظام پهلوی ها و فقیهان دچار نشود. دولت ایرانی که دولتی تک-قومیتی و در خدمت منافع پارسی است از برای ایجاد عدالت و آزادی، تقدیری جز نابودی ندارد. این تقدیر شاید با روی کارآمدن کُرد در معنا و مفهوم باشد که هم وجهه ایی جهانی دارد و هم نوع و سبک مبارزاتی متفاوتی نسبت به دیگر استان های ایران از خود به نمایش درآورده است. مبارزات مدنی که دیگر جایی برای نمایش خود نمیبینند و چیزی جز عقده گشایی نصیب عاملان خود نمی کنند بایستی جای خود را به حرکت های انقلابی بدهند.
شاید ما اولین کسانی باشیم که این انقلاب را به پایتخت نیز صادر کنیم و عامل شرمندگیِ عمیقِ لمپنان، بی دغدغگان و شکلات به دستانِ تهرانی باشیم.

🆔@HQADERI
SHARE US
💪🏻💪🏻💪🏻💪🏻💪🏻
✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻
«حکومت از آن ماست»
این جمله شاید رساترین پیامی باشد که از سکوت مردم ایرانیِ خزیده در پایتخت در قالب ایرانیان روشن فکر، میهن پرست، وفادار به حکومت و ... به گوش مردم کُرد می رسد. ندای صادره از ایرانیانِ مختلف الفکر/الحزب، مشترک پیامی دارد به فرسودگیِ تاریخِ ایران مجهول و مجعول: حکومت از آنِ ماست.
سکوتِ عملیِ مردمِ تهران و کلان شهرهای دیگر که قویاً به ریشه ی کذایی آریایی/ایرانیِ خود مفتخرند، چراغ سبز بزرگی به حکومت برای سرکوب و قتل عام مردم کُرد است. مردمان آریایی، حکومتداری را جز برای خود نمی پسندند از اینروست که ما را در حد مرزداران غیور چونان پرچین باغ های خوش آب و هوای خود می دانند. آنان ما را همچون محافظ و نگاهبان میراث پدری شان می نگرند. ایرانیان/آریایی هایی که توهم کوروش کبیر را باور کرده اند در انتظار منجی خود، عزلت گزینی را اختیار کرده و رمه بودن را پذیرفته اند. فعالیت های مدنی نابخردانه ی مبتذلِ صادره از مغز متفکر ایرانیان که سالهاست جز لودگی و هرزگی، محصولی نداشته، سوپاپ اطمینان رژیم برای تداوم شده که هرگز در مناطق کُردستان قوت نداشته است.
ما به رویارویی معتقدیم و گذار ما از احزاب منفعل کُرد، مهر تائیدی بر این مدعاست. ما از #پیرانشهر تا #جوانرود به تسخیر و برکندن ریشه ی نهادهای حکومتی معتقدیم. اینگونه به نظر می رسد که کار ما بعنوان «کُرد متعین شده ی طاغی» بس دشوار و طولانی خواهد بود، از رهایی خود از بندِ هر آنچه در دایره ی حکومت ایرانی قرار دارد تا رهایی «مردم مظلوم آریایی» چه در تهران و چه در سایر نقاط ایران بر عهده ماست!
مفاهیم، راه را روشن کرده است. تقابل و تمایز کُرد با ایرانی ها به روشنی در نحوه ی عملکردِ جوانانِ کردستان پیداست. ما «دیگریِ» خود را یافته ایم و اکنون درصدد سنگربندی خیابانی و ذهنی در مقابل وی به تکاپوی عملی رسیده ایم. هویت ما در حال عینیت یافتگی است. سالها زمان سپری شد تا ما بفهمیم نباید سرباز دیگران باشیم. «ما»ی استقلال طلب، تجزیه طلب دیگران شدیم و اگرچه باشیم، این حق ماست اما حقیقت مبارزاتی ما، رهایی هر انسان از یوغ بندگی سلطه است. ما عشق و آزادی را در کوچه و خیابان جست و جو می کنیم نه در لابه لای آغوش بی معنیِ دیگران با شکلات های مسموم به لمپنیسم!
تفاوت ما با شما بسیار است. این خودآگاهی هرچند در ابتدای مفهوم سازی است اما درناخودآگاه ما قدمتی بسیار طولانی دارد. ما با جنگ زاده شده ایم و نباید مرسیه خوان مرگ برادران و خواهرانمان باشیم. اکنون که وقت آزادی و رهایی به معنای کامل در چنبره ی ماست، روا نیست این رهایی را به سادگی از دست بدهیم. ما در خیابان، آزادی را دیدیم. روبه رو شدن با هیکل حکومت ایرانی چه در قالب نظام ولایت فقیه و چه در هر قالب دیگری، حس و حال آزادی و رهایی را به ما القا کرد.
اکنون این مائیم که بایستی بگوییم:
حکومت از آنِ ماست

🆔@HQADERI
SHARE US
Hersh Qaderi / هێرش قادری
✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻 «حکومت از آن ماست» این جمله شاید رساترین پیامی باشد که از سکوت مردم ایرانیِ خزیده در پایتخت در قالب ایرانیان روشن فکر، میهن پرست، وفادار به حکومت و ... به گوش مردم کُرد می رسد. ندای صادره از ایرانیانِ مختلف الفکر/الحزب، مشترک پیامی دارد به فرسودگیِ…
✍🏻✍🏻✍🏻
قوم کُرد همیشه بزرگترین اشتباهات و تاوان های تاریخ را به نام خود رقم زده است. احساسات در درون ما به وفور غلیان می کند و این سرآغاز کُنشی است که ما سالهاست از آن بعنوان «شورش نابخردانه» یاد می کنیم. اعمال ما بسیار وابسته به لحظه و احساسات است. ما حوصله ی درنگ و فلسفیدن نداریم. تفکر، ما را بسیار می رنجاند از اینرو ما همیشه عملگرا و «سرباز دیگرانی» بوده ایم که در تئوری با آن در تضادیم.
از دست دادن جوانان و سوگواری صدها نفر در جوانرود، مهاباد، پیرانشهر، کامیاران و دیگر شهرهای کردستان از طرفی بس سنگین و ناخوشایند است و از طرفی دیگر به ما چنین می آموزد که نباید اینچنین عمل می کردیم. نباید کاسه داغتر از تهران به مثابه یِ کانون اشاعه ی ایرانیت میشدیم. ما اکنون به بهای گزافی دریافتیم که آزادی جز با هجوم به پایه های حکومت ایرانی میسر نخواهد شد. ما نیازمند شعارهای مبتذلانه ی از کردستان تا تهران/جانم فدای ایران نیستیم. ما فهمیدیم که انقلاب در فضای مجازی با واقعیت بسیار متفاوت است. فهمیدیم حتی برای حکومت ایرانی، خائنین بسیار بی ارزشند و همچون چماقدارانی بی مخ از آنان سواستفاده می شود. فهمیدیم اولویت اصلی ما، هُشیار کردن کُردها و گذار از احساس به تفکر و سپس عمل است. ما هنوز گرفتار جوشش و حس و حال انقلاب گونه هستیم. امید است فاجعه ی امسال، راه را برای عبور از هیجان به سوی تفکر، هموارتر کند.
در حالیکه مفعولان جامعه مدنی در پشت موبایل های خود سنگر گرفته بودند و با کنار زدن روسری، آغوش های بی معنی، شکلات خوری و عمامه پرانی در حال اشاعه ی پوچی و لودگی بودند، و دیگر اکراد هیجان زده، مردم را به حضور در خیابان بدون هیچ برنامه ای، دعوت می کردند؛ این جوانانِ ما بودند که در کف خیابان به استقبال گلوله های کاتیوشا می رفتند. اشتباه نه در این استقبال، بل در جان باختگی و جان بازی در راه ایرانیت بود. ما برای چه می جنگیدیم؟
ما یک بار دیگر هیجانی شدیم و هنگامی که برایمان کف و هورا می کشیدند، پیشمرگه وار دل به نابودی جسم و جان خود زدیم.
ما باری دیگر اسیر تشویق های موزیانه ی غیر کُرد شدیم. ما یک بار دیگر، گلادیاتورِ ابلهان و فاحشگان سیاست شدیم. ما پیشمرگانی شدیم که جز کشته شدن، تقدیری برای خود نمیبینیم. ما برای همه، خون داده ایم بجز خود!
ما بایستی به اخلاق و کردار خود، صورتی عینی از سیاست کُردی ببخشیم زیرا اکنون به شدت فقدان نیت مندی و قصد سیاسی در ما به چشم می خورد. ما فاقد نظریه مختص به خود و مفهوم سازی هستیم به همین علت همیشه هیجانی عمل کرده ایم و هیج دستاوردی برای کُرد در حالت کل نداشته ایم. کار اصلی ما گذار از احساسات به تفکر است. ما برای چه و که می جنگیم؟
🆔@HQADERI
SHARE US
✍🏻✍🏻✍🏻
بعد از سال ها و بویژه در این 4 ماه گذشته، چیزی جز سردرد و لب به فحاشی گشودن در این آشفته بازار تحلیل و تفسیر دنیای سیاست از اروپا و امریکا گرفته تا ایران، نصیب «ما» نمی شود. چرا سخنان چامسکی و ژیژک با سخنان فوکو و تئوریسین های ولایت مطلقه فقیه در یک راستا است؟ نکند جبهه ای در مقابل اراده مای کُرد وجود دارد تا که نتوانیم همچون مسیح، ظهوری دوباره داشته باشیم؟!
ما اینگونه ارضا می شویم: در خیال خود انسانی مبارز هستیم که کسی حرف ما را نمی شنود. در فضای مجازی بارها و بارها انقلاب کرده ایم و ائتلاف ساخته ایم اما در واقعیت هنوز در حال گذار از سختی های دانلود یک فیلتر شکنیم. این ما، مردم هستیم که فاقد هرگونه درک و استدلالِ سیاسانه و مختص به خود می باشیم. مای مردم، همیشه متحیرانه به لبان مفسرین داخل و خارج و صادراتی و وارداتی می نگریم و همچون طوطی به تکرار سخنان آنان می پردازیم. به راستی اگر تحلیل شبکه های K24، کُردسات، رووداو، ایران اینترنشنال، صدای امریکا، بی بی سی و... را از ما بگیرند آیا باز می توانیم همچون بلبل به تحلیل کردارها و سخنان دیگران و خودی ها بپردازیم و راه را برای چگونه عمل کردن خود به عنوان یک کُرد در آینده بنمایانیم؟ بعد از گذار مردم از احزاب منفعل منصوب به کُرد، روا است اگر از رسانه های مزدور منصوب به کُرد نیز گذار کنیم.
ما دوباره به دیگران اجازه دادیم که برای ما تحلیل بسازند.
مغز یک کُرد متاسفانه همچون دیگر اقوام موجود ایران فعلی، در انحصار کامل شبکه ها و رسانه های به ظاهر اپوزیسیون است. آنان در ظاهر در جبهه ی مقابل حکومت قرار دارند اما در باطن آن چیزی را ترویج می کنند که ظاهرا با آن مخالفند. همه آنان از وحدانیت پوشالی ایران می گویند، از چیزی که وجود ندارد و در عین حال دم از دموکراسی می زنند. چگونه است که راه برای دموکراسی همیشه در سخن باز است اما برای اینکه مای کُرد خواهان استقلالیم همیشه راه مسدود بوده و راه زندان برای ما گشوده است؟!
این دموکراسی سلطنت وارانه چه در هیکل ولایت وقیح و چه در هیکل پهلوی ها، چیزی جز تعفن و تباهی به بار نیاورده است. مشکل ما در ایرانیت است نه در حکومت های سلطنتی و ولایت مدارانه!
ایرانیت آن چیزی است که نه صرفا در قامت قوم فارس بل در تمامی رسومات و مناسکی است که به ایرانی بودن منتهی می شود. ما از سخن وری و سیاست ورزی گرفته تا نوع پوشش و خورد و خوراک را باید در میانه ی حرکات و سکنات آنان جست و جو کنیم.
چگونه است که برای هر چیزی پسوند «ایرانی» وجود دارد؟!
از لباس و خوراک گرفته تا آداب و رسوم کهن باستانی و تولید آفتابه برای مستراح؟
چگونه است که هیچ مسیری وجود ندارد که یک ایرانی در آن پا ننهاده باشد؟
چگونه است که این پسوند ایرانی در تمامی مراحل زندگی یک غیر آریایی/ایرانی نیز به چشم می خورد؟ از عرب ایرانی گرفته تا بلوچ ایرانی!
ما با ایرانیت در جنگیم. ما با آنچه که دیزرائیلی و امثالهم به آن چنگ می زدند تا که شاید اراده ی مردم کُرد را به خاک بمالند در جنگیم. ما باید راه را برای ظهور دوباره ایرانیت در هر قامت و هیکلی مسدود کنیم و برای یکبار هم که شده مسیر زندگی را از طریق اتفاق کُردی به جهانیان بشناسانیم. یک زندگی که در هه لپه رکی کُردی تبلور دارد. یک زندگی که غمناک بودن آن را با رقص و شادی به پایان می بریم. یک زندگی که در آن عدالت آستیاگ را ببینیم و در جنگ با خائنین، بابک وار به میدان بیاییم. این سیاست، فرهنگ و تاریخ ماست.
🆔@HQADERI
SHARE US
💪🏻💪🏻💪🏻💪🏻💪🏻💪🏻💪🏻
✍🏻✍🏻✍🏻
تمامیت ارضی؟!
در طول تاریخ، کشوری که ایران نام گرفته بارها و بارها از طول و عرض جغرافیایی خود را در قالب تجاوز و بخشش از دست داده و از دست خواهد داد. اینک که هنگامه ی رستاخیز کُرد چه در میدان عمل و چه در متون فلسفی و اساطیری به دلیل بی عرضگی دیگران است، دشمنان ما احساس خطر کرده و علیه ما حداقل در این عبارت به توافق رسیده اند: تمامیت ارضی!
این عبارت به وضوح، حس ناسیونالیستی ایرانی ها را بیشتر از هر زمان دیگری نسبت به ما نشان می دهد و گویا از تغییر نام ژینا به مهسا که تبلوری از توسعه طلبی آنان است، باری دیگر قصد شاخ و شانه کشیدن برای مای کُرد را دارند.
از کارشناسان سیاسی نایاک و mi6 گرفته تا ملیجک های بی محتوای شبکه های منوتو و دیگر رسانه های بزک شده اما متعفن ایرانی به ائتلافی خیالی و غیردموکراتیک رسیده اند. آنان در عین پررویی دهان خود را جز به دموکراسی نمی چرخانند و در عین حال به گونه ای غیر دموکراتیک و کوروش وار عمل می کنند که جز خونریزی و یکه تازی در میدان عمل به کسی فرصت حرکت و تکلم نمی دهند اما این بار عرصه، خالی از مرد میدان نیست.
نکته خنده آور، چسپاندن عبارت تجزیه طلب به اقدامات استقلال طلبانه ی مردم و رهبران قبلی و فعلی احزاب منتسب به کُرد است که راه را برای سرکوب هرگونه حرکت سیاسی در آینده ی ایران پساولایت فقیه، هموار می کند، این عبارت گویا به گونه ای انتخاب شده تا ما را برنجاند و یا حداقل بترساند و عاملی باشد تا ما در مقابل آن جبهه بگیریم و چنین انگی را تکذیب کنیم. غافل از آنکه ما با خنده ای بر لب این عبارت را می پذیریم و آن را برای خود استقلال معنا می کنیم. این ماد مقدم است که ایران مجعول کنونی را تحت نام پارس/پارت به گوشه ای انداخته و ایران هر بار تقلا می کند تا مکر (دست پیش گرفتن) اش هویدا نشود.
ایرانی به خود حق می دهد کردستان بزرگ را جزئی از خود بداند و برای توجیه آن به تاریخ ویترینی خود دست دراز می کند تا به دیگران بفهماند که کُرد ایرانی همیشه وجود داشته و این امری طبیعی و ابدی است و هر آنکس را که بخواهد در این امر، خدشه ای وارد کند ابتدا از طریق مفاهیم و سپس از روش برخورد مستقیم به رویارویی دعوت می کند. این همان دموکراسی ای است که سلطنت طلبان ناسیونال از آن دم می زنند.
از آن خنده آورتر قرار دادن کُرد زیر لوای ملت ایران به شکلی ازلی و ابدی است که هیچ مسیری برای رهایی ما از زیر این عبارت جعلی وجود ندارد و در عین حال انسان ناسیاسی همچون پهلوی نوه، با ژستی عاقلانه در اوج وقاحت دم از دموکراسی برپایه حقوق بشر می زند ولی بیرون راندن پدر توسط مردم را به کلی از یاد برده است.
اکنون دانستیم که تفکر ایرانیت چگونه در چهارچوب ایدئولوژی تشیع، سلطنت و ولایت فقیه را علیه دیگری که ما باشیم به شکلی متحجرانه گردهم می آورد تا کردستان به مثابه مفهوم و هویت استقلال نیابد و همچون گذشته به اتنیک تقلیل یابد.
🆔@HQADERI
SHARE US
Hersh Qaderi / هێرش قادری
✍🏻✍🏻✍🏻 تمامیت ارضی؟! در طول تاریخ، کشوری که ایران نام گرفته بارها و بارها از طول و عرض جغرافیایی خود را در قالب تجاوز و بخشش از دست داده و از دست خواهد داد. اینک که هنگامه ی رستاخیز کُرد چه در میدان عمل و چه در متون فلسفی و اساطیری به دلیل بی عرضگی دیگران…
شاید برای عده ای عینیت یافتگی سیاسی برای کُرد چندان در اولویت نباشد اما باید اذعان کرد که کوتاه آمدن در برابر عدم تبلور سیاسی کُرد، به معنای بازگشت به ابتدای تاریخ و کنش های سیاسی و (ژیر چه پوکه) بودن است. ما بایستی این نگاه اربابانه به کُرد را با این تشکل سیاسی که همان عینیت بیرونی است، نابود کنیم و به جهان بفهمانیم تصویر طبیعی از زیر مجموعه بودن کُرد، زیر نام ایران مصنوعی، خنده آور و نابه جاست. اکنون ایرانیان متعصب که تمامیت ارضی را طبیعی و ازلی می دانند، بدانند که ما زین پس نیز به خود اجازه می دهیم کردستان بزرگ را مقدم بر ایران مصنوع فعلی بدانیم و برای اثبات آن به همان تاریخی دست می یازیم که شما بارها و بارها به آن استناد کرده اید. ما از امروز به بعد به خود اجازه می دهیم که ایران را متاخر از ماد و کردستان بزرگ بدانیم و وجود تاریخی خود را اینگونه در عرصه سیاسی امروز هویدا خواهیم کرد. کردستان بزرگ شکلی واقعی و تاریخی تر از ایران فعلی دارد و ما به کسی اجازه نمیدهیم که از تجزیه طلبی در کردستان سخن براند. اکنون که متاسفانه کردستان بزرگ با سایکس-پیکو دچار تجزیه شده ما هر حرکتی را برای یکپارچه شدن دوباره کردستان بزرگ ارج می نهیم و به همگان اعلام می کنیم باوجود اینکه ایران، جزئی از کردستان بزرگ بوده، هم اکنون ما این اجازه را صادر می کنیم که هر کس حق دارد در زیر پرچمی زندگی کند که هویت خود را در آن می بیند و اینگونه نیز شاید ایرانیان از ما دموکراسی را دیکته و بیاموزند.
در این مسیر ایرانی دو راه بیشتر ندارد یا بایستی تن به آن دموکراسی ای بدهد که پهلوی نوه از آن یاد می کند یا برای ورود به کُردستان بزرگ و فرار از دموکراسی متوحشانه سلطنت، از هم اکنون به فکر اخذ روادید و ویزا باشد. این دموکراسی پهلوی چیزی کم از دموکراسی خمینی ندارد زیرا هردو تبلوری از ایرانیت است.
شما و نوادگان پناهنده ی شما را در کشور کُردستان به دلیل آلودگی هوا یا دموکراسی نادموکراتیک پهلوی ملاقات خواهیم کرد. این فرجام #وکالتی است که داده اید.
🆔@HQADERI
SHARE US
✍🏻✍🏻✍🏻
کار ما چیست؟
کُرد همچون یک موضوع، تاکنون مسئله و ابژه‌ی تحقیق نبوده‌ است. شاید کسانی پاسخ دهند که کرسی های کُردشناسی در مناطقی از شرق و غرب جهان وجود دارد و بسیاری نیز در خاورمیانه چه در میان کُرد و چه در میانِ دیگری های کُرد، به مسئله ی کُرد پرداخته‌اند. صحیح است که کُرد موضوع تحقیق بوده اما کُرد چون کُردِ کل در پیوستگی تاریخی و همچون مجموعه‌ایی «فرهنگی» و «سیاسی»، بدون نیت‌مندی های سیاسی و مفهومی تاکنون موضوع تحقیق و کندوکاو نبوده است. چرایی عملکرد کُردها (نه چگونه عمل کردن) مورد سوال و تفسیری متداوم و تاریخی قرار نگرفته است. به همین دلیل در عالم سیاست نیز همچون کل به رسمیت شناخته نشده‌ و تئوری های موجود در این زمینه چه در دانشگاه‌ها و چه در نهادهای امنیتی و حتی توسط خود کُرد، تفاوتی با یکدیگر در فقدان نظریه و مفاهیم در بررسی کُرد چون یک موضوع کامل، ندارند؛ ناگزیر تئوری های موجود از یک سو، بخشی از واقعیت نامطلوب موجود و از سوی دیگر، انتزاع و تعبیر آن، چیزی جر توجیه و مشروعیت بخشی به آن است. کُرد فاقد هستی‌عینی چون کُل است و فقدان هستی‌ عینی که امروز دولت/حکومت از آن مدنظر است، به امتناع نظری همچون یک مجموعه‌ی فرهنگی و تمدنی نیز سرایت کرده‌ است. کار ما زدودن این امتناع فکری و عینی است. ناگزیر نظریه بجای فراروی از واقعیت برای تغییر آن، با انتزاع اخلاقی و قداست بخشیدن به آن، در اسارت همان نظم موجود، باقی خواهد ماند. هرکسی از ظن خویش، سمبل ها و نشانه‌هایی از کُرد را آیدتیک کرده‌ و حتی اگر کُرد چون یک هویت و کل مورد بررسی قرار گرفته‌، یک کُل بی تعیًن و انتزاعی به عنوان نشانه‌ایی از یک کل دیگر تفسیر گشته‌ که بازهم تایید و تداوم فقدان هستی‌عینی با ایدتیک کردن از هم گسیختگی عینی آن در شکل قوانین مطلق اخلاقی-حقوقی یا پوزیتویسیتی است که خود به خود، حکم نظری-فلسفی بودن و «کُل» بودن آن انکار می‌شود. کار ما در این مختصر تفسیر سمبل ها، تبیین نظری و عینی، تفسیر کُرد مفهومی و همچنین بررسی دلایل امتناع نظری کُرد در دو بخش واقعی و نیت‌مندی و سپس رویکردهای نیت‌مندی در غرب و دیگری هاست و در نهایت، سنتز هردوی آنها در تداوم امتناع آن توسطِ خودِ کُرد مورد تامل قرار خواهد‌ گرفت. سپس به چگونگی ورود به دالانی که سرها بریده بی جرم و بی جنایت بینی اشاره می‌شود، تا مسیر صورت معقول بخشیدن به شورشیان نامعقول روشن گردد؛ گرچه نااهلان را امکان ورود به آن نیست.
🆔@HQADERI
SHARE US
✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻
Forwarded from گزیده پژوهش های هێرش قادری
آیا تاریخ عدالت دارد؟
Anonymous Poll
16%
بله
84%
خیر
Hersh Qaderi / هێرش قادری
آیا تاریخ عدالت دارد؟
⭕️بحث روز
در حال حاضر، در رسانه‌ها این تصور وجود دارد که ملت‌ها در قبال اقدامات دولت‌ها، مانند حمله روسیه به اوکراین یا غزه به اسرائیل، بی‌گناه هستند و از مسئولیت اعمال دولت‌ها مبرا می باشند. این در حالی است که بدون رضایت ملت‌ها، هیچ دولتی در قدرت باقی نمی‌ماند و عملکرد سیاسی دولت‌ها نمایانگر شخصیت و خواسته‌های ملت‌ها است.
بر این اساس، نه تنها حاکمان و نخبگان، بلکه کل ملت‌ها باید مورد قضاوت قرار گیرند.
دو نمونه بارز این موضوع، روسیه از دوران تزارها و کمونیسم تا دموکراسی فعلی و ایران قبل و بعد از انقلاب با دو ایدئولوژی و نخبگان متفاوت، اما با رفتاری سیاسی مشابه، هستند.
در مورد فلسطین نیز، نه فقط گروه حاکم حماس، بلکه تک تک مردم فلسطین در فلسطین و غزه خواهان نابودی اسرائیل هستند، اگر می‌توانستند. حماس نماینده مردم فلسطین و غزه است که به قدرت رسیده است.
مورد روسیه نیز به همین صورت است. روسیه از زمان تزار الکساندر، دوران کمونیسم استالین و لنین تا دموکراسی فعلی با پوتین، همواره به دنبال دخالت، نفوذ و اشغال همسایگان خود بوده است. با وجود تغییر رهبران و ایدئولوژی‌ها، سیاست دولت روسیه ثابت مانده است، زیرا ریشه این رفتارها در اخلاق سیاسی ملت روسیه نهفته است که به سادگی قابل تغییر نیست. بنابراین، به جای استفاده از اصطلاح "جنگ پوتین"، باید از "جنگ روسیه" یا "جنگ ملت روسیه" صحبت کرد. نظرسنجی‌ها نشان می‌دهند که بیش از ۸۰ درصد مردم روسیه قبل از اقدام به بسیج عمومی، از پوتین و توسعه‌طلبی او حمایت می‌کردند. دلیل ماندگاری پوتین در قدرت برای سال‌های متمادی با رای مردم نیز امیدی است که مردم به بازگرداندن عظمت روسیه از طریق او دارند. هدف از نوشتن این مقاله، ارزیابی صحت و سقم دیدگاه‌های رسانه‌ها در مورد جنگ‌های اخیر است.
آیا ملت‌ها در قبال اعمال دولت‌ها و جنایات رهبرانشان مسئول نیستند؟
آیا فقط رهبران و نخبگان مسئول جنایات جنگی هستند یا ملت‌ها نیز در آن سهیم هستند؟
آیا این رهبران هستند که ملت‌ها را می‌سازند یا برعکس، ملت‌ها هستند که رهبرانی مانند استالین، هیتلر و پوتین را از خود به وجود می‌آورند؟
آیا می‌توان هویت و شخصیت ملت‌ها را فرض کرد؟
این شخصیت چگونه شکل می‌گیرد و آیا قابل تغییر است؟
چه رابطه‌ای بین اخلاق سیاسی ملت‌ها یا شخصیت ملی و عملکرد سیاسی دولت‌ها وجود دارد؟
آیا ملت‌ها مسئول سیاست‌های دولت‌ها هستند یا سیاست‌های دولت‌ها مستقل از مردم است؟
آنچه در این مقاله مورد بحث قرار می‌گیرد، شواهدی بر این مدعاست که برخلاف تصور غالب رسانه‌های امروزی، ملت‌ها نمی‌توانند از مسئولیت عملکرد دولت‌های خود شانه خالی کنند و دولت‌های فعلی صرفاً یک اتفاق گذرا نیستند، بلکه تجلی تاریخ و فرهنگ ملت‌هایشان هستند.
فرضیه این مقاله این است که برخلاف دیدگاه‌های رایج در رسانه‌ها، ملت‌ها گناهکار و مسئول اقدامات دولت‌ها هستند.
علاوه بر این، دولت‌ها تجلی شخصیت سیاسی ملت‌ها هستند. گاه ملت‌ها از نخبگان حاکم افراطی‌تر عمل می‌کنند.بنابراین، نتایج سیاست خارجی دولت‌ها بیانگر شخصیت ملت‌ها است.
ملت‌ها بی‌گناه و فرشته نیستند. این ملت‌ها هستند که جنایتکاران تاریخ مانند هیتلر، استالین، کوروش، پوتین و چنگیزخان را به وجود آورده‌اند.ملت‌ها آنچه را که سزاوار آن هستند به دست می‌آورند.
هر روسی به طور بالقوه یک پوتین است، همانطور که هر افغانستانی یک طالبان، هر ایرانی یک خامنه‌ای، هر عرب یک داعشی و هر کُرد یک عضو حزب کردستان است.
در نتیجه، نه تنها دولت‌ها تجلی و تجسم شخصیت ملی هستند، بلکه هر ملتی سزاوار سرنوشت خود است.

بنابراین، عدالت در تاریخ حاکم است.

(ادامه دارد...)
🆔@HQADERI
SHARE US
✍🏻✍🏻✍🏻
مارکس یا هگل: روح مردمی یا روح طبقاتی؟
هگل زمانی مفهومِ "روح مردم" را به عنوان معیاری برای تحلیل پذیرفت و دولت را نمایشی از روح قومی دانست. اصطلاح "ملت و ناسیونالیسم" را می توان از "روح عامیانه" مشتق کرد.
اما مارکس، ناسیونالیسم را پدیده ای مدرن می دانست که توسط سرمایه داری ایجاد شده و به روح ملت اعتقادی نداشت، زیرا برای او معیار و نیروی محرکۀ تاریخ، تقسیم طبقاتی بود.
اکنون تجربه تاریخی دویست سال اخیر کدام نظریه را تایید می کند؟
آیا وابستگی طبقاتی معیار رفتار سیاسی جمعیت است یا روحیه ملی؟
با توجه به اینکه مقایسۀ هگل و مارکس مقایسه واقعیت و آرمان است، می توان گفت کارگران جهانی مارکس، مفهومی انتزاعی است که هرگز در واقعیت جایی پیدا نکرده، اما روحیه ی عامیانه و ناسیونالیسم هگل، معیار رفتار سیاسی دولت ها حتی در جوامع کمونیستی مانند چین و اتحاد جماهیر شوروی شده است. آیا کارگران آلمان و انگلیس در جنگ جهانی اول و دوم به هم پیوستند یا کارگران هر کشور با سرمایه داران و مدیران ملت خود علیه کارگران دیگر کشورها مبارزه کردند؟ کارگران آلمانی و انگلیسی با هم متحد نشدند، بلکه با سرمایه داران ملیت خود اتحاد کردند. به این ترتیب طبقه گرایی تنها یک ایدئولوژی است و جنبه شخصیتی ندارد و هرگز معیار رفتار سیاسی بین المللی در طول تاریخ نبوده است. کاملاً بلعکس: اساس مبارزه طبقاتی تضاد قومی بوده و هست.
در بسیاری از جوامع از آمریکا و آلمان امروزی گرفته تا یونان و مصر باستان، طبقات فرودست (پرولتاریا) از کشورهای خارجی می آیند و طبقه حاکم (بورژوازی) مردم حاکم هستند. این ستودنی است که مارکسیسم نیروی محرکه جنبش های اخلاقی و سیاسی علیه سرمایه داری و ناسیونالیسم است، اما همانطور که هگل اشاره کرد، درک واقعیت فلسفه به معنای آشتی دادن ایده و مفهوم با واقعیت است، نه با ایده آلی که مارکس برای تغییر آن تلاش می کرد. تضاد بین پرولتاریا و سرمایه داران یا طبقات پایین و بالا که مارکس آن را اساس تحولات تاریخی می داند نیز بر اساس درگیری های قومی است. حتی در حال حاضر و با وجود تمام ظواهر حقوق بشر، اکثر کارگران سطح پایین در کشورهای توسعه یافته، مهاجران خارجی هستند. در کشورهای خاورمیانه، گروه‌های قومی مسلط سیاسی از نظر اقتصادی و طبقاتی در صدر قرار دارند، در حالی که گروه‌های قومی بدون تابعیت در میان طبقات پایین قرار دارند. در نتیجه، استدلال های هگل واقعیت سیاسی را جامع تر توصیف می کند. علاوه بر این، باید در نظر گرفت که ایده مارکس ممکن است با تاریخ غرب که اساس اجتماعی دولت های طبقاتی است سازگار باشد اما در خاورمیانه اینگونه نیست زیرا اساس حکومت ها طبقاتی نمی باشد بلکه قومیتی است و موتور محرکه تاریخ نه تضاد طبقاتی بلکه تضاد قومی-قبیله ای است که در آن طبقه حاکم به دلیل انحصار دولت از نظر قومی به طبقه غالب تعلق دارد. همچنین قدرت تولید در انحصار دولت است و قدرت سیاسی راه رسیدن به قدرت اقتصادی است نه بلعکس.
به عقیده هگل، عقل یا همان روح عقلانی خاستگاه جهان است و همه واقعیت ها چیزی جز رشد و تحقق عقل نیست و دولت تحقق آزادی نیست، بلکه آشکارسازی عقل سیاسی توسط مردم است. از سوی دیگر هر دولتی تشکیلات یک قوم خاص است، دولت همان بروز و بیان یک قوم خاص است که من به جای روح مردم که مفهومی انتزاعی است، از مفهوم شخصیت ملی استفاده می‌کنم که از نظر جامعه‌شناسی و آماری قابل اثبات است. چون مفهوم آزادی در دین و دولت وجود دارد پس مردمی که تصور بدی از خدا دارند، ناچارا دولت بد، حکومت بد و قوانین بد دارند اما شخصیت ملی یا به قول هگل روح ملی لزوماً تابع روح دینی نیست، بلکه روح دینی را شکل می دهد و تغییر مذهب روحیه ملی را تغییر نمی دهد.
🆔@HQADERI
SHARE US
Hersh Qaderi / هێرش قادری
✍🏻✍🏻✍🏻 مارکس یا هگل: روح مردمی یا روح طبقاتی؟ هگل زمانی مفهومِ "روح مردم" را به عنوان معیاری برای تحلیل پذیرفت و دولت را نمایشی از روح قومی دانست. اصطلاح "ملت و ناسیونالیسم" را می توان از "روح عامیانه" مشتق کرد. اما مارکس، ناسیونالیسم را پدیده ای مدرن می…
به عنوان مثال، از دوره زرتشتی تا اسلام سنی و شیعه و ناسیونالیسم مدرن، مردم ایران-فارس با وجود تغییر مذاهب و ایدئولوژی‌ها، رفتار سیاسی مشابهی از خود نشان داده‌اند. دین بیانگر شخصیت مردم است اما خالق آن نیست. این شخصیت قومی است که دین را شکل می دهد؛ از این رو شخصیت ملی یا به قول هگل روح عامیانه که شکل مدرن ناسیونالیسم را به خود می گیرد، مهمترین معیار رفتار سیاسی مردم است. ناسیونالیسم در کنار ایدئولوژی های دیگر مانند مارکسیسم و ​​لیبرالیسم به ایدئولوژی ها تعلق ندارند، بلکه فراتر از همه آنهاست و می تواند شکل لیبرالیسم ملی و سوسیالیسم ملی به خود بگیرد. مثلا مارکسیسم در خدمت برتری هژمونی و قومی روسیه بر سایرین بود و در جنگ جهانی دوم، استالین بر میهن پرستی و ملیت اسلاوی نسبت به نژاد آریایی تأکید کرد. در کشورهای دیگر مانند ایران و چین، احزاب کمونیست با احزاب ناسیونالیست در تسلط مردم حاکم بر مردم زیردست تفاوتی ندارند. حتی اساس جنبش های اسلامی رادیکال مانند جنبش وهابی، اخوان المسلمین و داعش (ISS)، ناسیونالیسم عربی بود و اگر بعث سقوط نمی کرد، ISS قیام نمی کرد. انقلاب دینی در ایران نه با ملی گرایی بلکه با ناسیونالیسم سکولار مشکل داشت. شعارهای انقلاب 57 مانند «صدور انقلاب» و «راه کربلا از قدس می گذرد» شکل مذهبی منطقه از توسعه طلبی قومیتی است که سایر اقوام باید بر آن مسلط شوند. به طور مثال، دین اسلام مخلوق و تجلی روحیه و شخصیت قبیله ای عرب است که در "دین حق" انتزاع شده است. تشکیل امپراتوری خلافت توسط اعراب با دین اسلام همان تسخیر سرزمین، توسط فاتحان دیگر مانند مغول، ترک و فارس است اما تنها اعراب با دین اسلام این امر را توجیه کرده و آن را تعمیم داده اند. به همین دلیل این اسلام نیست که مسئول فتوحات است، بلکه روح قومی عرب عامل فتوحات بوده و اسلام چیزی جز تجلی روح قومی عرب نبوده است.
همانطور که مشاهده کردیم، ناسیونالیسم سکولار بعثی همان رفتار سیاسی بنیادگرایی اسلامی مانند داعش را از خود نشان می دهد. علاوه بر این ایران هم در دوران سلطنت سکولار و هم در دوران جمهوری اسلامی به نتایجِ سیاسیِ یکسانی دست یافته است. اگر اسلام نبود، امپراتوری های عرب، ترک و فارس توجیهات دیگری با ایدئولوژی های مختلف پیدا می کردند زیرا اساس، همان منش و غریزه است و دین و ایدئولوژی گردوخاکی است که با کارکرد غرایز و منش قومی ایجاد می شود. عمق هگل در مقایسه با مارکس زمانی روشن می شود که هگل دچار توهم سعادت تاریخی و پایان درگیری ها نشد و پایان تاریخ را نه به عنوان شادی بلکه به عنوان خودآگاهی دید، در حالی که جهان بینی مارکس، یک نسخه از الهیات مسیحی را سکولاریزه کرده که تراژدی های بشریت در پایان تاریخ به پایان خواهند رسید. دنیایی بدون تراژدی و بدون تضادِ طبقاتی و قومی دیگر دنیا نیست بلکه بهشت ​​است.
روش تحقیق ما در این مقاله، هرمنوتیک تاریخی است که بیان می کند واقعیت های زندگی مانند حکومت ها، مکاشفه روح عینی ملت ها هستند؛ روش تحلیل کیفی که نه به علت و ریشه تاریخی بلکه به سبک زندگی و جهان بینی ملت ها می پردازد.
حافظه تاریخی و تخیل سیاسی، ناخودآگاه رفتار سیاسی ما است و به گفته هگل "فلکس‌گایست" سرنوشت ملت‌ها و افراد را شکل می‌دهد. روح ملی همان خصلت جمعی، دین، قانون اساسی-سیاسی، نظام حقوقی، آداب و رسوم و همچنین علم، هنر و مهارت فنی آن است که زندگی واقعی هر ملتی مانند دولت، روح عینیت یافته قوم است. در این مقاله من فقط به ملل خاورمیانه، روسیه و آلمان اشاره می کنم، نه به کل جهان، زیرا مهارت های علمی و محدودیت های این مقاله این اجازه را نمی دهد.
🆔@HQADERI
SHARE US
Hersh Qaderi / هێرش قادری
به عنوان مثال، از دوره زرتشتی تا اسلام سنی و شیعه و ناسیونالیسم مدرن، مردم ایران-فارس با وجود تغییر مذاهب و ایدئولوژی‌ها، رفتار سیاسی مشابهی از خود نشان داده‌اند. دین بیانگر شخصیت مردم است اما خالق آن نیست. این شخصیت قومی است که دین را شکل می دهد؛ از این رو…
آیا ملت ها، بی گناه اند و درگیر با حکومت هستند یا مسئول آن؟ رسانه‌های آلمانی و انگلیسی مانند ZDF و BBC در مستندها و تحلیل‌های خود، افراد و حاکمان را عامل جنگ‌ می‌دانند و مسئولیت را بر عهده افرادی مانند هیتلر، پوتین، استالین و خمینی می‌اندازند و بعضا آنان را بیمار روانی می انگارند. آنها با استفاده از دیدگاه پوزیتیویستی، گذشته شخصی این افراد را بررسی می کنند و کینه ها و انتقام جویی های شخصی را دلیل تهاجم حکومت می دانند. به عنوان مثال، رسانه ها دلیل رشد نازیسم در آلمان را خشونت پدر هیتلر، مرگ مادر وی و اختلالات روانی می دانند و حضور پوتین در آلمان شرقی را به هنگام اتحاد دو آلمان و برای انتقام، دلیل بحران های امروزی می دانند. مانند قدرت طلبی پوتین و جنگ اوکراین، آنها هیچ پاسخی به این واقعیت ندارند که بسیاری از کودکان دیگر توسط پدرشان مورد آزار قرار گرفته و مادر خود را نیز از دست داده اند، اما آیا همه آنها هیتلر می شوند؟ یا دیگر روس ها در آلمان شرقی شاهد اتحاد هر دو آلمان بودند، اما چرا همه آنها پوتین نمی شوند تا انتقام بگیرند؟ بهترین مثال برای طرد رسانه ها، رهبر فعلی چین، شی جین پینگ است که پدرش توسط مائو در اردوگاه های کار اجباری کشته شد اما چرا وی به جای انتقام گرفتن، اکنون رهبر حزب کمونیست است؟ رهبر حزبی که پدرش را به دالان مرگ فرستاد؟ بنابراین افراد یا رهبران می توانند پدیده های اجتماعی را تشدید کنند، اما قادر به ایجاد یا تغییرات پدیده ها نیستند. نگاه غالب به رسانه ها نه تنها علت-معلولی است، بلکه روانشناسی فردی جایگزین روانشناسی اجتماعی شده است. واقعیت این است که مردم بی گناه نیستند. ما مسئول وضعیتی هستیم که با آن مواجه ایم. همانطور که اشاره کردم، ملت ها رهبرانی می خواهند که برای آنها افتخار و سربلندی به ارمغان بیاورد و بزرگترین بخش آن، افتخار نظامی و تسخیر سرزمینی است. زمانی که بوریس یلتسین برای اولین بار ولادیمیر پوتین را به عنوان جانشین خود معرفی کرد، پوتین تنها 2 درصد آرا را به دست آورد، اما پس از قیام چچن که پوتین آن را با خون و آهن در هم کوبید، بیش از 50 درصد از آرای مردمی را به دست آورد. به همین دلیل با پیروزی در طول جنگ که با جنایات و خشونت های فراوان همراه بود، در میان مردم روسیه از محبوبیت زیادی برخوردار شد. حتی پس از سرکوب های وحشیانه یوگسلاوی علیه سایر اقوام و با مداخله کشورهای غربی، زمانیکه اقوام تحت حاکمیت یوگسلاوی استقلال خود را به دست آوردند، رهبر وقت یوگسلاوی محبوبیت خود را در بین مردم از دست داد. در روز تولد رئیس جمهور اسلوبودان میلوسویچ، مردم یوگسلاوی شروع به پختن کیک کرده و آن را تقسیم کردند تا اعتراض خود را به تجزیه کشورشان اعلام کنند. نیازی به گفتن نیست که چگونه هیتلر پس از اشغال کشورهایی مانند فرانسه و لهستان مورد استقبال ملت آلمان قرار گرفت.
مثال دیگر در مورد ایران است که رسانه های غربی در مورد رژیم آخوندها صحبت می کنند و تصور می کنند که مردم ایران با حکومت حاکم تفاوت دارد. در حالی که از ابتدا جمهوری اسلامی ایران با حمایت مردم توانست قدرت را به دست گرفته و حفظ کند. جمهوری اسلامی مورد تایید 90 درصد رای دهندگان بود و همین چند سال پیش 24 میلیون نفر به دولت روحانی رای دادند. اگر با هر ایرانی صحبت کنید، از زنان خانه دار گرفته تا روشنفکر و روزنامه نگار، همه آنها این توهم را دارند که در حال احیای امپراتوری باستانی اند که در آن مردم پارس با دیکتاتوری مطلق بر سایر ملل حکومت می کردند و شاهد بودیم که مردم ایران با چه شور و شوقی از تشییع جنازه قاسم سلیمانی استقبال کردند که باعث ایجاد بلاتکلیفی در کشورهای دیگر مانند عراق و سوریه و دخالت در امور آنها شد. علاوه بر این در اوایل انقلاب، مردم از سراسر ایران داوطلبانه برای مبارزه با کردها که خواستار دموکراسی علیه ایدئولوژی جمهوری اسلامی ایران بودند، شرکت کردند. پادشاهی و حکومت‌های اسلامی با کردها همان کاری را کرد که همه مردم ایران معتقد بودند: آنها داوطلبانه از نظام حاکم حمایت کردند و در جهاد/مبارزه با کردها غوطه‌ور شدند. تک تک ایرانیان بر این باورند که امپراتوری پارسی قدیم باید احیا شود و سایر ملل باید زیر سلطه پارس بمانند.
🆔@HQADERI
SHARE US
Hersh Qaderi / هێرش قادری
آیا ملت ها، بی گناه اند و درگیر با حکومت هستند یا مسئول آن؟ رسانه‌های آلمانی و انگلیسی مانند ZDF و BBC در مستندها و تحلیل‌های خود، افراد و حاکمان را عامل جنگ‌ می‌دانند و مسئولیت را بر عهده افرادی مانند هیتلر، پوتین، استالین و خمینی می‌اندازند و بعضا آنان را…
اگرچه آنها به دلایل اقتصادی و فرهنگی از دولت ناراضی هستند، اما همان چیزی را می خواهند که اکنون جمهوری اسلامی به دنبال آن است. امروز همه روشنفکران ایرانیِ منتقدِ جمهوری اسلامی ایران از رضا شاه دفاع می کنند که با خشونت و سرکوب اقوامِ غیر فارس، توانست حکومتی مدرن تشکیل دهد. بر این اساس، نظام حاکم بر ایران، جمهوری ایرانی-فارسی و سپس اسلامی است و مظهر تاریخ و فرهنگ سیاسی مردم ایران است. علاوه بر این، رفتار بعثی ها و ISS در قبال کردها ریشه در باورهای سیاسی و مذهبی مردم عرب دارد، همه ملت های عربی و اسلامی حتی ملت فلسطین و یاسر عرفات از حمله شیمیایی صدام به کردها دفاع کردند. زمانی که صدام حسین 180000 کرد را در حلبچه نابود کرد و بیش از 5000 زن و کودک را با گاز شیمیایی کشت، اخوان المسلمین، قومیتی بدون قدرت سیاسی، مقاومت کردها در برابر صدام را حرام و کفر توصیف کرد. بنابراین دولت های حاکم بر خاورمیانه بیانگر منش و اخلاق سیاسی ملت ها هستند. در طول صد سال گذشته، شاهد به قدرت رسیدن دولت ها و رهبران از طریق دموکراسی در خاورمیانه بوده ایم. اگر کسی در داخل ایران و ترکیه مخالف توسعه طلبی باشد، از طرف ملت به عنوان خائن معرفی می شود و اگر با توسعه طلبی دولت خود موافق باشد به عنوان قهرمانی ملی به تصویر کشیده می شود. بر این اساس، ملت‌ها نه تنها مقصرند و مسئول جنایات و فعالیت‌های سیاسی دولت‌های خود هستند، بلکه انگیزه ظهور رهبران نظامی متجاوز و توسعه‌طلب اند و الهام‌بخش آن‌ها نیز می باشند.
قبلا هم همینطور بوده است، اگر سران ایران و عثمانی به جنگ و جهاد نمی رفتند و غارت و برده با خود نمی آوردند، محبوبیت خود را در بین مردم از دست می دادند. پیامبر اسلام که در ده سال اول راهبری، شعارهای اخلاقی و انسان دوستانه سر داد، به جز تعداد انگشت شماری از طبقه فرودست، هیچ کس به اسلام نگروید، اما زمانی که شعار گنج، غارت، بردگی و قیصر را وعده داد، همه قبایل و بزرگان قریش و عرب، اسلام آوردند.
تحلیل ماکس وبر در اینکه اسلام به دین قبیله ای تبدیل شده تا حدی صحیح بود. به همین ترتیب، دلیل به قدرت رسیدن امپراتوری عثمانی، وعده غنیمت و بردگی از کفار به پیروان آنها بود. امروز ترک ها به آتاتورک احترام می گذارند زیرا قیام کردها را با دیکتاتوری و خشونت سرکوب کرد. آنان امروزه به اردوغان که می خواهد امپراتوری عثمانی را احیا کند رای می دهند. به همین ترتیب و به گفته هرودوت دلیل پیروی مردم از کوروش وعده گنج ها و غنایم اکباتان، پایتخت ماد و رونق یافتگی حکومت کوروش بود. به همین ترتیب، تشکیل دولت مدرن ایرانی-فارسی که با خشونت لجام گسیخته علیه مردم غیرفارس ایجاد شده بود، بدون حمایت مردم و روشنفکران مردم فارس ممکن نبود. دلیل حمایت روشنفکران فارس و مردم فارس از رضاخان اساساً وعده احیای امپراتوری ایران و حکومت ایران بر غیرفارس ها بود. اما رسانه های غربی مسئولیت دیکتاتوری جمهوری اسلامی ایران و سرکوب اقوام را از دوش مردم فارس می گیرند زیرا تاریخ و هویت و شخصیت مردم ایران-فارس را نمی شناسند. خود نویسندگان ایرانی با فرار از احساس مسئولیت، مداخله بیگانگان یا طبیعت را دلیل دیکتاتوری در ایران می دانند، بی آنکه بدانند علل دیکتاتوری ایران در منش و اخلاق سیاسی مردم فارس نهفته است. در خاورمیانه بر خلاف غرب، اساس اجتماعی دولت طبقاتی نیست، بلکه برمبنای قومیت است، در حالی که در غرب، فلسفه و ایدئولوژی ابزار سلطه جویانه حکومت طبقاتی بود، دین ایدئولوژی حاکمیت قومی است. اگر تاریخ غرب تاریخ مبارزه طبقاتی بود، تاریخ خاورمیانه تاریخ درگیری قومی/قبیله ای است.
فرضیه طهارت ملت ها و نجاست دولت ها و تمایز بین آنها براساس جهل مطلق تاریخی است. مردم بی گناه نیستند. این واقعیت که رسانه ها تصاویری از مردم عادی را که درگیر زن و فرزندانشان هستند پخش می کنند دلیلی بر بی گناهی آنها نیست.
اخلاق سیاسی ملاک است نه اخلاق شخصی!
صدام، هیتلر، استالین و خامنه‌ای آرمان مردمان خود هستند.
اگر اخلاق شخصی را ملاک قرار دهیم، هیتلر، استالین، خامنه ای و صدام نیز با خانواده و دوستان خود مهربان بودند اما با دیگران خیر!
امروزه حتی مردم روسیه هنوز اقدامات استالین را تحسین می کنند که باعث شد میلیون ها نفر در اردوگاه های کار اجباری بمیرند، همانطور که مائو در چین 50 میلیون نفر از مردم عادی را به دلیل سیاست های اقتصادی و بر اثر گرسنگی به کشتن داد. مردم ایران رضا شاه دیکتاتور را می ستایند که با دیگر مردمان غیرفارس ایران با دیکتاتوری مطلق برخورد می کرد، همانطور که غربی ها با سرخ پوستان قاره آمریکا برخورد کردند.
نسل کشی قومی، فرهنگی و زبانی سایر اقوام غیرفارس از دیگر اقدامات شاه پدر بود.
🆔@HQADERI
SHARE US
Hersh Qaderi / هێرش قادری
اگرچه آنها به دلایل اقتصادی و فرهنگی از دولت ناراضی هستند، اما همان چیزی را می خواهند که اکنون جمهوری اسلامی به دنبال آن است. امروز همه روشنفکران ایرانیِ منتقدِ جمهوری اسلامی ایران از رضا شاه دفاع می کنند که با خشونت و سرکوب اقوامِ غیر فارس، توانست حکومتی…
امروزه آلمانی ها همچنان دلتنگ «هیتلر» هستند که نیازی به ذکر اقدامات او نیست. حتی گاهی اوقات رهبران و سیاستمداران بهتر از مردم هستند زیرا برخلاف ذهنیت ایدئولوژیک و غیرمنطقی ملتی که حد نمی شناسد، تسلیم منطق واقع گرایی و محدود کردن قدرت خود می شوند. مثلاً اگر قدرت در دست ملت ترکیه باشد نسل کردهایی را که می خواهند از ترکیه جدا شوند، نابود می کند اما رهبری مثل اردوغان به دلیل محدودیت ها، آداب و رسوم و اعتبار بین المللی قادر به انجام چنین کاری نیست.
بنابراین و با توجه به اخلاق سیاسی، جوامع می خواهند به آنچه برسند که دولت ها خواهان آنند. حتی اگر از نظر اقتصادی و مالی یا از نظر محتوایی نظرات متفاوتی با ارباب خود داشته باشند.
انتقاد یک گروه نخبه یا بخشی از ملت از دولت به دلیل از دست دادن قدرت سیاسی و فرصت های اقتصادی است نه راهبردهای کلان! نخبگان، زمانی که به قدرت می رسند با وجود انتقادات، از همین منطق پیروی می کنند. بخشی از مردم به دلیل اینکه نقشی در ساختار قدرت ندارند یا مانند جوانان روسیه از سربازی دوری می‌کنند یا منتقد سیاست‌های جنگ‌جویانه دولت می‌شوند. در مورد انتقاد از نخبگان سیاسی، نظریه ویلفرد پارتو صحیح است که می گوید هدف از تصرف قدرت این است که آنها می خواهند با انتقاد از سیاست های حاکم، مردم را برای خواسته های خود بسیج کنند. این بدان معنا نیست که انتقادی از سیاست های حاکم در کشورهایی مانند روسیه و ایران وجود ندارد، بلکه به این معناست که در مورد استراتژی های کلان اتفاق نظر وجود دارد، چونکه منتقدان به محض رسیدن به قدرت، همان سیاست هایی را دنبال می کنند که خود منتقدشان بودند. پس هدف از نقد، چاره نیست بلکه رسیدن به قدرت است. امروزه منتقدان جمهوری اسلامی ایران در کشورهای غربی و آمریکا زندگی می کنند، هر چند که آنان سیاست های ج.ا.ایران را در ابعاد مختلف مورد انتقاد قرار می دهند و خواهان سرنگونی نظام و قیام علیه آن هستند، اما با توجه به تشابه راهبردهای کلان آنان مانند ممنوعیت زبان اقوام غیرفارس و تداوم قومیت، تسلط فرهنگی و زبانی فارس بر غیر فارس ها و حتی گسترش نفوذ رژیم در منطقه می توان گفت گرایش های سیاسی آنان هم راستا است. درست مانند خمینی که قبل از پیروزی انقلاب از منتقدان سرسخت سیاست های شاه و مدافع حقوق برابر اقوام و اقلیت ها بود، اما به محض روی کار آمدن، همان سیاست های نظام قبلی را دنبال کرد. منتقدان امروز جمهوری اسلامی ایران، به ویژه سلطنت طلبان، اگر به قدرت برسند مانند خمینی، دیکتاتوری بسیار وحشیانه و فاشیستی تر از جمهوری اسلامی در رابطه با سایر ملل غیرفارس مانند کُرد خواهند داشت. آنچه کردها با ساده لوحی سیاسی خود هرگز نفهمیده اند و همراه با اپوزیسیون فارس، مردم کرد را برای سلطنت طلبان می کُشند که با انقلاب فردا همان نتایج انقلاب دیروز را خواهند گرفت. زیرا آنها هرگز نفهمیدند که ریشه دیکتاتوری در ایران نه در طبقاتی بودن است، نه در دین و نه در شخصی که با تغییر مذهب به سکولاریسم یا تغییر رهبری حل می شود. بلکه در تسلط قومی پارس و حکومت تک قومی نهفته است، هر چند تغییر مردم و ایدئولوژی تغییری در این ساختار ایجاد نخواهد کرد. به همین دلیل، مثلاً انتقاد گروهی از مردم روسیه به این معنا نیست که آنها با احیای قدرت روسیه با وجود اشغال سایر کشورها مخالف هستند. شباهت ملت و دولت از نظر ساختار و اخلاق سیاسی تلقی می شود نه از منظر محتوای ایدئولوژیک.
شاید مردم ایران به هزار دلیل از جمهوری اسلامی ایران متنفر باشند، اما آیا توسعه طلبی و احیای امپراتوری گذشته را به شکل دیگری نمی خواهند؟
مردم افغانستان می توانند از دست طالبان فرار کنند و به اروپا بروند، اما آیا رفتارهای اجتماعی آنها با باورهای طالبان که خواهر خود را در پایتخت اروپا، آلمان به خاطر سبک زندگی غربی می کشند، متفاوت است؟ جهل تاریخی باعث شده که عموم مردم مثلاً رژیم ج.ا.ایران را به عنوان یک عارضه تاریخی موقت و تصادفی بپذیرند. در حالی که مطالعه تاریخ به ما نشان می دهد که امثال پوتین، حماس، داعش، جمهوری اسلامی و طالبان، پدیده های موقت یا صرفاً بیرونی و حاصل تصمیم نخبگان نیستند، بلکه مظهر سیاسی و فرهنگی شخصیت ملی و تاریخ ملی آنها هستند. به عنوان مثال، تمام حکومت ها در تاریخ ایران دیکتاتوری بوده اند و سعی در تصرف کشورهای دیگر داشته اند. جمهوری اسلامی یک نظام ایرانی-فارسی است که حاصل تاریخ سیاسی و فرهنگی مردم فارس و تجلی منش و اخلاق سیاسی آنهاست.
🆔@HQADERI
SHARE US
Hersh Qaderi / هێرش قادری
امروزه آلمانی ها همچنان دلتنگ «هیتلر» هستند که نیازی به ذکر اقدامات او نیست. حتی گاهی اوقات رهبران و سیاستمداران بهتر از مردم هستند زیرا برخلاف ذهنیت ایدئولوژیک و غیرمنطقی ملتی که حد نمی شناسد، تسلیم منطق واقع گرایی و محدود کردن قدرت خود می شوند. مثلاً اگر…
برخلاف تحلیل‌های روشنفکران ایرانی که مانند فیلسوفان آلمانی ناسیونال سوسیالیسم را به عوامل بیرونی مانند اندیشه روشنگری و بحران عقلانیت نسبت می‌دادند، روشنفکران ایرانی نیز ریشه دیکتاتوری ایران را در مداخله خارجی و عوامل فرعی می‌دانند اما دلیل دیکتاتوری در کشور ایران، شخصیت و هوش سیاسی مردم مسلط فارس است که حاضر به پذیرش برابری با سایر اقوام نیستند. بنابراین، شخصیت اخلاقی و سیاسی مردم، سرنوشت این کشور را رقم زده است که همیشه دیکتاتور باقی بماند. در نتیجه هیچ تفاوتی بین دولت های کنونی ذکر شده با دولت های تاریخ این ملل و فرهنگ و اخلاق سیاسی آنها وجود ندارد. پوتین تداوم و بازتولید سران کمونیسم و ​​تزاریسم است همانطور که جمهوری اسلامی ادامه حکومت کهن کوروش است و هیتلر محصول تاریخ و فرهنگ آلمان است. نمونه آن انتخابات دموکراتیک در کشورهای خاورمیانه است، از مصر گرفته تا ایران و ترکیه که در آن مردم به گروه‌های رادیکال اسلامی رأی می‌دهند، نه فقط به این دلیل که مردم از آن حمایت کردند و به آن رأی دادند و ایدئولوژی حکومت قابل توجیه است بلکه همانطور که هگل گفت دولت ها مظهر روحیه ملی هستند. "هر روسی یک پوتین است". "هر عرب یک داعش و بعث است" "هر ایرانی یک جمهوری اسلامی و دیکتاتور است" و "هر افغانی یک طالب است". این ملت ها هستند که دولت ها و حاکمانی مثل هیتلر، استالین و خامنه ای تولید می کنند، نه بلعکس. پس اگر ملاک را اخلاق سیاسی مردم بدانیم نه اخلاق شخصی، ملت ها سزاوار بیش از حکومت های حاکم نیستند و عدالت در تاریخ حاکم است که ملتی به قدرت و پیشرفت برسد و ملتی در چنگال حکومت های ظالم بمیرد. بنابراین ج.ا.ایران مظهر منش و روحیه ملت فارس است و ریشه دیکتاتوری ایران در منش و شعور مردم فارس نهفته است. دقیقا مانند داعش و صدام، بعثیت تجلی شخصیت ملت عرب است. دولت ها نتیجه ایدئولوژی ای که تبلیغ می کنند نیستند، بلکه ایدئولوژی تنها جنبه توجیه کننده آن است. بهترین نمونه بزرگترین ملت بدون دولت، کردها هستند، هیچ ملتی در تاریخ به اندازه کردها قیام ملی نداشته اما بی نتیجه مانده است. علاوه بر موانع واقع بینانه و بین المللی، مسئولیت شکست قیام های کردها نیز بر عهده خود کردها است که هنوز تفاوت اخلاق سیاسی و اخلاق شخصی را درک نکرده و از منظر اخلاقی به سیاست می نگرند. بهترین نمونه تشابه دولت ها و ملت ها، نمونه روژاوا است. امروزه رسانه های غربی در تعجب هستند که چگونه حکومت دموکراتیک روژاوا که از دموکراسی های غربی پیشرفته تر است، در خاورمیانه اسلامی کنونی، امکان پذیر شده است. این شگفتی را می توان در منابع باستانی درباره صلاح الدین ایوبی یافت که در اورشلیم به همه ادیان آزادی پیشنهاد داد و بر خلاف قتل عام ریچارد شیردل، از مسیحیان انتقام نگرفت. این به این دلیل است که آنها به همه مردم خاورمیانه از یک منظر کلی نگاه می کنند.
«حکومت عادلانه صلاح الدین ایوبی» و "حکومت دموکراتیک روژاوا" هیچ ربطی به اسلام ندارند، اما بیانگر خصوصیات اخلاقی و سیاسی مردم کُرد و نتیجۀ تاریخ سیاسی آنها هستند. اگر روژاوا محصول ایدئولوژی افرادی مانند بوکچین و ادامه دهندگان راه وی است، پس حکومت صلاح الدین نیز باید محصول ایدئولوژی اسلام باشد که این گونه نیست. اگر اندیشه ها با خصلت اخلاقی ملت یکسان نیست، چرا ایرانیان، عرب ها و ترک ها که صد سال قبل از کُردها با مدرنیته و اندیشه های دموکراسی آشنا بوده و دارای نهادهای دولتی بودند، نمی توانند دولتی مدرن و دموکرات مانند روژاوا ایجاد کنند؟
زیرا چنین نظامی که در آن پنج زبان تدریس شود و همه اقلیت ها و سایر اقوام از حقوق مساوی برخوردار باشند، با منش ملی و اخلاق سیاسی آنها (ایرانی-عرب-ترک) که حکومت های تک قومی هستند، ناسازگار است. روح قومی کُرد، عام و متکثر و متشکل از زبان های مختلف (سورانی، کرمانجی، هورامی و...) و مذاهب مختلف (ایزدی، یارسان، شبک و...) است. من در مورد زبان های خارجی غالب مانند عربی، ترکی و فارسی و ادیان خارجی مانند اسلام، زرتشتی و مسیحیت صحبت نمی کنم، بلکه این ها ادیان و زبان هایی هستند که ماهیت کُردی دارند؛ برخلاف روحیه قومی عرب ها، ترک ها و فارس ها که نظم قبیله ای یک بعدی، تک زبانه و تک دینی را در امپراتوری و دولت مدرن انتزاع کردند. اگرچه کردها به دلیل نداشتن سابقه دیکتاتوری و امپراتوری قابل تحسین هستند، اما عکس آن نیز صادق است: کُردها لیاقت استقلال و حکومت را ندارند. زیرا از یک طرف تصور تشکیل حکومت ملی در مخیلۀ سیاسی آنها وجود ندارد و از طرف دیگر به دلیل همین منش ملی است که شخصیت کرد اخلاقی شده است نه سیاسی و بیشتر از خود به دیگران احترام می گذارند. دلیل سلب حاکمیت ملی کُردها تاکنون نه سرنوشت است و نه ظلم، نه خیانت است و نه خدمت، بلکه این است که کردها با منطق اخلاقی به سیاست می نگرند نه با منطق سیاسانه.
🆔@HQADERI
SHARE US
Hersh Qaderi / هێرش قادری
برخلاف تحلیل‌های روشنفکران ایرانی که مانند فیلسوفان آلمانی ناسیونال سوسیالیسم را به عوامل بیرونی مانند اندیشه روشنگری و بحران عقلانیت نسبت می‌دادند، روشنفکران ایرانی نیز ریشه دیکتاتوری ایران را در مداخله خارجی و عوامل فرعی می‌دانند اما دلیل دیکتاتوری در کشور…
منطق سیاست و اخلاق متفاوت است. سیاست علم منفعت است. اعراب، ترک ها و فارس ها از اخلاق و مذهب مطابق با منطق سیاسی خود استفاده می کنند. پس گرچه از منظر منطق اخلاقی، بی عدالتی و ظلم را تجربه می کنیم، اما از منظر منطق سیاسی، عدالت را تجربه می کنیم که در تاریخ حاکم است. فارس، عرب و ترک مردم غالب و کردها مردمان تابع هستند. کردها منطق سیاست را با وعده ها و منطق اخلاقی اشتباه گرفته اند. کردها بازیچه اپوزیسیون فارس شده اند. نداشتن حافظه تاریخی کردها باعث شده که از تاریخ درس نگیرند. در سیاست جایی برای وفای به عهد نیست. کردها قبل از انقلاب فریب وعده های مخالفان را خوردند که با پیروزی انقلاب به کردها آزادی و خودمختاری داده می شود. امروز تاریخ در جنبش مهسا تکرار می شود و آنها به خود اجازه می دهند فریب وعده های "اپوزیسیون سلطنتی" را بخورند که با همکاری با جنبش پس از انقلاب به خودمختاری و حقوق ملی دست خواهند یافت. در حالی که این اپوزیسیون که امروز به کردها وعده دموکراسی و آزادی می دهد، همان حکومتی است که همیشه قبل از انقلاب جنبش های کردی را سرکوب کرده و اگر دوباره به قدرت برسد تبدیل به یک دیکتاتوری و یک فاشیسم خطرناک تر از جمهوری اسلامی ایران برای کردها می شود!
متأسفانه کردها هرگز نفهمیدند که وعده های اپوزیسیون قبل از به قدرت رسیدن به معنای اقدامات پس از به دست گرفتن قدرت نیست. چرا که هدف اپوزیسیون بسیج سیاسی کردها در راستای اهدافشان است و تا زمانی که دشمن مشترک وجود دارد از حقوق کردها صحبت می کند اما با نابودی دشمن مشترک به ادامه راه می پردازد. همان منطق قدیمی در کنترل کردها!
این دقیقاً در مورد کردهای عراق و ترکیه صدق می کند. به عنوان مثال، قبل از انهدام ISS، بغداد و حیدر عبادی به قدرت نظامی کردها نیاز داشتند، زیرا بدون کمک کردها شکست ISS ممکن نبود. به همین دلیل حیدر عبادی قبل از شروع جنگ از دوستی دو ملت و همکاری گمرکی و نظامی پیشمرگه و عسگریه صحبت کرد اما دیدیم که چگونه پس از شکست داعش، بغداد با همه پرسی مخالفت و به کردستان حمله کرد که مسعود بارزانی پس از حمله بغداد به کردستان با همکاری ایران و ترکیه گفت: «بغداد وفادار نبود».
این جمله کوتاه به وضوح سادگی سیاسی و تقدس و درک اخلاقی کردها از سیاست را نشان می دهد که آنها هرگز تفاوت اخلاق شخصی و اخلاق سیاسی را درک نکرده اند. اگرچه بیش از 150 سال از جنبش های مدرن کرد می گذرد و احزاب و نخبگان مختلف آمده و رفته اند، اما مشاهده می کنیم که منطق غیرسیاسی سیاست کردستان بدون تغییر باقی مانده است.
این ویژگی اخلاقی و سیاسی کردها باعث شده به سادگی به وعده های سیاسی اعتماد کنند و از آنها به عنوان ابزاری در دنیای سیاست سوء استفاده کنند. به همین دلیل بود که گفتیم دموکراسی اخلاقی برای خاورمیانه بالاخص کردها زودهنگام است و ما به یک دیکتاتور نیاز داریم تا پایه های یک حکومت کردی را بنا نهد.
بنابراین، این عدالت و انصاف در تاریخ است که کردها همیشه ملتی بدون دولت و تحت انقیاد باقی خواهند ماند زیرا بدون درس گرفتن از تاریخ، همیشه تکرار خواهد شد و در عین حال تکرار آن به نفع ملتهای مسلط مانند فارس، عرب و ترک است، اما با توسعه ملت کرد همخوانی ندارد.
🆔@HQADERI
SHARE US
نتیجه گیری:
آنچه در مقاله فوق سعی کردیم پردازش شود، نقد نگاه رسانه های غربی به بی گناهی ملت ها و مسئولیت دولت هاست. دولت‌ها از بهشت نمی‌آیند؛ تاریخ ثابت کرده که تغییر حکومت‌ها، نخبگان و ایدئولوژی‌ها، ماهیت و کارکرد دولت‌ها را تغییر نمی‌دهد. ماهیت و سیاست دولت با تغییر اخلاق سیاسی ملت هاست که تغییر می کند.
تغییر به معنای تغییر ایدئولوژی و مذهب نیست، بلکه به معنای تغییر جهان بینی و اخلاق سیاسی آنهاست همانطور که در متن اشاره کردیم، روسیه مانند گذشته تاریخی خود، با ایدئولوژی ها و رهبران مختلف تزاریسم، کمونیسم و ​​دموکراسی از اسکندر تا استالین و پوتین، اکنون نیز اینگونه است.
سرگئی لازارف تاکید کرد: ما همانی هستیم که هستیم.
این امر در مورد سایر کشورها مانند کشورهای خاورمیانه نیز صدق می کند. به عنوان مثال ایران از زمان کوروش با دین زرتشت، سامانیان با مذهب سنی، جمهوری اسلامی با مذهب شیعه و امپراتوری رضاخان با ایدئولوژی ناسیونالیسم با رهبران مختلف از عمامه برسران گرفته تا تاج برسران نیز همین رفتار سیاسی را در قبال همسایگان و کشورهای تحت کنترل خود نشان داده اند.
وقتی تغییرات جزئی را می بینیم، مثلاً جمهوری اسلامی ایران نمی تواند مانند کوروش کل خاورمیانه را تسخیر و غارت کند، دلیلش این نیست که روحیه سیاسی ملت تغییر کرده، بلکه شرایط تغییر کرده است و حضور ابرقدرتی مانند ایالات متحده آمریکا و قدرت های منطقه ای اجازه آن را نمی دهند. اگر تغییراتی بوجود آمده از بیرون تحمیل شده نه از درون.

به همین ترتیب، اعراب در نسل کشی کردها، چه در قالب ناسیونالیسم سکولار بعث و چه در قالب رادیکالیسم اسلامی ISS، سیاست های مشابهی را در قبال کردها دنبال کرده اند. این موضوع در مورد خود کردها نیز صدق می کند که همواره از سوی قدرت های منطقه ای و بزرگ مورد سوء استفاده قرار گرفته اند، زیرا آنها نگاه اخلاقی به سیاست دارند. وقتی می بینیم ملتی مانند آلمان تغییر کرده که قابل تحسین است، اول باید به یاد داشته باشیم که این به خاطر شرم گذشته، رفاه، قوانین و مجازات هاست و باید بدانیم این نیز موقتی است، زیرا امروز می بینیم که حزبی افراطی در حال رشد است. ثانیاً سیستم سیاسی و فرهنگی آلمان پس از جنگ جهانی دوم از خارج توسط متفقین تحمیل شد. اگرچه تغییر ارزش ها در آلمان از امپراتوری به حقوق بشر قابل ستایش است و اگرچه تغییر ارزش ها منجر به تحت کنترل شدن شخصیت ملت آلمان شده، اما متاسفانه منجر به تغییر آن نشده و وجود دارد و این احتمال وجود دارد که شخصیت ملی آلمان، ناسیونال سوسیالیسم، دوباره به منصه ظهور برسد. متأسفانه در میان اعراب و کشورهایی مانند روسیه و ایران حتی ارزش ها تغییر نکرده است. شخصیت این ملت ها هنوز در توهم احیای امپراتوری گذشته به شکل نظامی آن هستند که برای آن توجیه فرهنگی و تاریخی می یابند.
توجیه ایرانی ها برای ایرانی نامیدن کردها، همان توجیهاتی است که روس ها از اوکراینی ها به عنوان روس می نامند. هر دو از تاریخ برای اجرای سیاست های امپریالیستی امروزی بهره برداری می کنند. آنچه به عنوان گذشته ساخته شده، فقط یک آینده است. شکی نیست که امپراتوری مغول بزرگتر از امپراتوری ایران و ترکیه بوده و اکنون می تواند بار دیگر بر ایران و کل خاورمیانه ادعا داشته باشد. به علاوه، اگر ادعای ایران و روسیه درست باشد، رم باید ادعای تمام اروپا و اسپانیا باید ادعای آمریکای لاتین را که زمانی مستعمره آنها بود داشته باشد.
🆔@HQADERI
SHARE US
Hersh Qaderi / هێرش قادری
نتیجه گیری: آنچه در مقاله فوق سعی کردیم پردازش شود، نقد نگاه رسانه های غربی به بی گناهی ملت ها و مسئولیت دولت هاست. دولت‌ها از بهشت نمی‌آیند؛ تاریخ ثابت کرده که تغییر حکومت‌ها، نخبگان و ایدئولوژی‌ها، ماهیت و کارکرد دولت‌ها را تغییر نمی‌دهد. ماهیت و سیاست…
به همین دلیل، هر ملتی سرنوشتی دارد که رهایی از آن آسان نیست
سرنوشت چیزی جز خصلت اخلاقی و سیاسی ملت ها نیست. دین، ایدئولوژی و نخبگان تغییر می کنند اما تغییر شخصیت ملی کار آسانی نیست، این شخصیت ملی است که روح دین و سیاست خارجی دولت ها را تعیین می کند. حاکمان مظهر منش اخلاقی و سیاسی ملت ها هستند، بنابراین ملت ها نه تنها مقصرند، بلکه عامل جنایات حاکمان نیز هستند. برای مثال، نه تنها شی جین پینگ و حزب کمونیست ادعا می کنند که تایوان متعلق به آنهاست، بلکه تک تک مردم چین نیز عقاید مشابهی دارند. خامنه ای و جمهوری اسلامی نه تنها مدعی گسترش مرزها و دخالت در کشورهای دیگر هستند، بلکه تک تک مردم ایران نیز مدعی آنند. اگر بخواهیم مقصد یک ملت، یعنی شخصیت ملی تغییر کند، ابتدا باید ارزش‌های ملی تغییر کند، مثلاً از توهم تاریخی امپریالیسم به برابری ملت‌ها تبدیل شود. متأسفانه این در مورد کشوری مانند روسیه و خاورمیانه صدق نمی کند. اگر با تمام جمعیت های ملت های عرب، ترک و فارس صحبت کنیم، متوجه می شویم که نه تنها نخبگان، بلکه همه افراد جامعه حقوق کردها را به عنوان یک ملت به رسمیت نمی شناسند. هر گروه از ملت های خاورمیانه مدعی حاکمیت تاریخی بر کردها هستند و سرزمین کردستان را جزء جدایی ناپذیر خود می دانند. در نهایت معلوم نیست کردها طبق ادعایشان ایرانی هستند یا ترک و عرب. بنابراین ریشه دیکتاتوری و توسعه طلبی سرزمینی کشورهای خاورمیانه در اراده و توهم ملت ها نهفته است.
ویژگی اخلاق سیاسی هر یک از این ملت ها دیکتاتوری و استبداد است که شخصیت دیکتاتوری حکومت ها را می سازد و مشروعیت می بخشد. شخصیت ملی زمانی به دلایل نامعلومی شکل گرفت. شاید در ابتدا این ایدئولوژی، مذهب یا رهبران بود که منجر به ایجاد آن شد، اما تغییر دین، ایدئولوژی و رهبران باعث پایان و تغییر آن نمی شود. آگاهی از این خصلت ملی و مسئولیت ملت ها در قبال جنایات تاریخی به جای محکومیت دولت ها می تواند سرآغاز تغییر باشد. متأسفانه نگاه روان‌شناختی حاکم بر رسانه‌ها و محکوم کردن شخصیت‌هایی مانند هیتلر و پوتین، به جای تحلیل جامعه‌شناسی تاریخی ملت‌ها و قرار دادن مسئولیت ملت‌ها بر دوش رهبران و دولت‌ها، مانع درک این معضل شده است. رسانه ها سعی دارند علت را در یک شخص به نمایش بگذارند تا یک ملت.
به طور خلاصه: عدالت در تاریخ حاکم است. ملت‌ها به آنچه استحقاقشان را دارند می‌رسند و رسانه‌ها و روشنفکران با تحلیل روان‌شناسی فردی جنایتکاران تاریخی به جای جامعه‌شناسی سیاسی ذهنیت و اخلاق سیاسی ملت‌هایی که رهبران جنایتکار تولید می‌کنند، اشتباه می‌کنند. به این ترتیب ملت ها نه تنها مقصرند، بلکه عاملان اصلی جنایات دولت ها نیز هستند. اساس حکومت چیزی نیست جز گروهی از مردم که به قدرت رسیده اند، به همین دلیل، ملت ها آن چیزی را دارند که شایسته آنهاست.
افغان ها لیاقت چیزی بیشتر از حکومت طالبان را ندارند.
ایرانی ها لیاقت بیش از حکومت جمهوری اسلامی را ندارند، همانطور که کردها بیش از حکومت احزاب کردی، لیاقت دیگری ندارند.
"عدالت در تاریخ حاکم است" زیرا آنچه وجود دارد تجلی روحیه ملی ملت هاست. متاسفانه تاریخ همیشه تکرار می شود. برای پرهیز از تکرار تاریخ تنها یک راه وجود دارد و آن تغییر نخبگان و ایدئولوژی ها نیست، بلکه آگاهی از شخصیت ملی و اصلاح اخلاق سیاسی ملت هاست. از تاریخ درس بگیریم و حافظه تاریخی داشته باشیم.
🆔@HQADERI
SHARE US
2024/11/05 19:07:57
Back to Top
HTML Embed Code: