Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
- Telegram Web
Telegram Web
جنون آینه ای از هستی : نقد عقلانیت در نظریه‌های دلوز و فروید

دلوز عقلانیت را محدودکننده می‌داند و جنون را به‌منزله‌ی نیرویی مولد و آینه‌ای از هستی معرفی می‌کند. در نگاه نخست، چنین تعبیری از جنون ممکن است در تقابل با گفتمان سنتی روان‌پزشکی قرار گیرد که جنون را نشانه‌ی اختلال روانی و انحراف از هنجار تلقی می‌کند، اما در چارچوب روان‌کاوی فرویدی، این تلقی نه‌تنها قابل درک، بلکه قابل تأیید است.

در نظریه‌ی روان‌کاوی، عقل یا من (Ego) همواره در تلاش است تا میان مطالبات نهاد (Id)، فرامن (Superego) و واقعیت بیرونی تعادل برقرار کند. این تعادل از طریق فرآیندهای دفاعی چون سرکوب (Repression) ممکن می‌شود. عقل، برای بقا، مجبور به نادیده‌گرفتن یا دفن کردن بسیاری از امیال و افکار ناخوشایند است. در این مسیر، بسیاری از محتویات ناهشیار از آگاهی طرد می‌شوند. فروید بر این باور است که این طردشدگی مطلق نیست؛ بلکه آن‌چه سرکوب شده، دیر یا زود، به شکلی دیگر بازخواهد گشت گاه در قالب رؤیا، لغزش زبان، علائم روان‌نژندی، و حتی جنون.

دلوز، در ستایش از جنون، آن را نه‌فقط انحراف، بلکه نوعی حضور رادیکال ناخودآگاه در جهان می‌داند؛ نوعی آگاهی متفاوت که از منطق عقلانیت روزمره می‌گریزد. در این معنا، جنون بازتاب حقیقتی‌ست که عقل تابِ مواجهه با آن را ندارد. از منظر فرویدی، این می‌تواند بازگشت امر سرکوب‌شده تلقی شود: ظهور پنهان‌کرده‌های روان، در قالب‌هایی که عقل از درک مستقیم‌شان ناتوان است. جنون، تجسمی از تناقض‌های حل‌نشده‌ی درون انسان است.

اما فروید جنون را تنها به ویرانی نمی‌سپارد؛ او معتقد است که انرژی روانی ناهشیار می‌تواند مسیر دیگری یابد: تصعید (Sublimation). تصعید، فرایندی‌ست که در آن میل‌های ناهشیار، به جای سرکوب، به شکل‌های والاتری چون هنر، علم یا فلسفه متجلی می‌شوند. از این روست که بسیاری از شاعران، نویسندگان، فیلسوفان و هنرمندان، به‌گونه‌ای با «جنون آفرینش» در تماس‌اند. مثال روشن آن در تحلیل فروید از زندگی لئوناردو داوینچی دیده می‌شود، جایی که او نشان می‌دهد چگونه میل‌های واپس‌زده‌ی لئوناردو، در قالب عطش دانایی و شکوه هنری، به حیات ادامه داده‌اند. همچنین، نقاشی سوررئالیستی سالوادور دالی را می‌توان نوعی بیان هنری ناخودآگاه دانست—که با توسل به تصویرهای فراعقلی، بافتار روان ناهشیار را روی بوم می‌آورد.

از این منظر، آن‌چه دلوز ستایش می‌کند، همان چیزی‌ست که فروید نیز بدان اذعان دارد: عقل، در تمامیت خود، نه حامل حقیقت روان، بلکه نگهبان نظم اجتماعی وفرهنگی‌ست. اما حقیقت روان، گاه از مسیر عقل نمی‌گذرد؛ بلکه از طریق رخنه‌هایی چون جنون، خلاقیت، رؤیا یا لغزش زبانی، خود را می‌نمایاند. دلوز با گفتن اینکه «جنون آینه‌ای از وجود است»، تصویری فلسفی از همین ایده‌ی فرویدی را به دست می‌دهد: جنون نه‌فقط شکست عقل، بلکه ظهورِ لایه‌های عمیق‌تری از هستی انسانی‌ست—لایه‌هایی که در آن‌ها، تخیل، میل، ترس و حقیقت در هم تنیده‌اند.پس آنچه در ظاهر بیماری یا گسست روانی جلوه می‌کند، در نگاهی فرویدی، می‌تواند پرده‌ای گشوده بر حقیقتی عمیق‌تر از انسان باشد. حقیقتی که زبان عقل آن را نمی‌فهمد، اما شعر، هنر و جنون آن را بازگو می‌کنند.


╭─ɢʀᴏᴜᴘ ┈┈┈┈┈┈•✧𝑚𝑒𝑙𝑖𝑠𝑠𝑎
🏛@humanismpsychology
╰──┈•   
   
چگونه روان انسان از خود محافظت می کند: بررسی مکانیسم های دفاعی روان

روان انسان طاقت ناراحتی، استرس یا رنج روانی زیاد را ندارد. وقتی اتفاقی، حقیقتی یا احساسی ما را ناراحت می‌کند، ذهن سعی می‌کند به هر شکلی خودش را نجات بدهد. اگر حقیقت باعث ناراحتی شود، ذهن ترجیح می‌دهد آن حقیقت را تحریف کند یا اصلاً انکارش کند تا بتواند آرام بماند.

فرض کن کودکی از یک سگ گاز گرفته می‌شود. در این موقع، کودک ممکن است از سگ‌ها بترسد و از آن‌ها فاصله بگیرد تا خودش را حفظ کند. این نوعی فرار از خطر بیرونی است.اما اگر رنج و ناراحتی از درون خود فرد بیاید، مثلاً احساس گناه، خشم نسبت به والدین، حسادت یا احساس بی‌ارزشی اینجا دیگر نمی‌شود از آن فرار کرد چون این خطر درونی است و در خود فرد حضور دارد.

👁‍🗨در اینجا، ایگو وارد عمل می‌شود. برای محافظت از فرد، ذهن شروع می‌کند به تحریف واقعیت درونی

مثلاً کسی که در کودکی از طرف مادرش محبت ندیده، اما نمی‌خواهد بپذیرد که مادرش به او آسیب زده، ممکن است ناخودآگاه او را ایده‌آل و فوق‌العاده جلوه دهد. این یک دفاع روانی به نام ایده‌آل‌سازی است. یا کسی که به خودش اجازه نمی‌دهد احساس حسادت را بپذیرد، ممکن است ناخودآگاه دیگران را متهم به حسادت کند (که به آن فرافکنی می‌گویند).

برای حفظ آرامش روان، ما گاهی خودمان را فریب می‌دهیم. نه از روی بدی، بلکه چون ذهن‌مان نمی‌تواند رنج بعضی واقعیت‌ها را تحمل کند. این همان جایی است که مکانیزم‌های دفاعی روان شکل می‌گیرند: برای محافظت، حتی به قیمت تحریف حقیقت.

╭─ɢʀᴏᴜᴘ ┈┈┈┈┈┈•✧𝑚𝑒𝑙𝑖𝑠𝑠𝑎
🏛@humanismpsychology
╰──┈•  
     
در جستجوی سکون : جایی که من پایان می یابد و دیگری آغاز می شود

بغلم کن ملینا؛ بغلم کن که حرف زدن کافی نیست...

❒ آغوش مامنی است امن، برای کشورگشایی قلمرو وجود.
لمس، مرزی است که در آن «من» پایان می‌یابد و «دیگری» آغاز می‌شود چهرهٔ دیگری به من می‌گوید: "مرا نکش" ... و این فرمانی است برای پذیرفتن او.» (با بودنِ بودن هست شویم تا ماشویم.)

در تعریفی دیگر " آغوش، حوزه توپولوژیکی است که در آن دو فرد، نقاطی در یک فضای مشترک می‌شوند و نزدیکی آن‌ها، ارتباطی را تعریف می‌کند که مستقل از فاصله‌ی فیزیکی و تنها وابسته به نیت و کیفیت پیوستگی است."

نوع دیگر آغوش دوست داشتن رنج خود است اینکه جهنم خود را دوست بداری و آن را در آغوش بگیری؛


«پیدانکردن راه خود در شهر شاید بسیار ملال‌آور و مضحک باشد.لازمه‌اش نابلدیست؛
همین و بس...
امّا گم کردنِ خود در شهر،همچون زمانی که کسی خود را در جنگل گم می‌کند،
آموزشی به کل متفاوت می‌طلبد

گم کردنِ خود یعنی تسلیمی لذت بخش،
گم شده در آغوشِ خود،
بی‌اعتنا به جهان،
یکسره غرق در آنچه حاضر است طوری که همه چیز اطرافش محو شود.

گم شدن نیاز به تمرین دارد!

«جمله ی بیقراری ات از طلبِ قرار توست / طالب بیقرار شو تا که قرار آیدت»

آرام و قرار طالبِ بی قرار شو :آدمی همیشه در آغوش آرام می‌گیرد این آرامش را،یا از بطن مادر یا در لحظه تولد (آغوش مادر، نخستین دستگاه ایدئولوژیک است : جایی که عشق با انضباط گره میخورد. آغوش مادر شرطی است)
و یا با پارتنر (رابطه دوسویه و بر اساس منفعت)
و یا در خاک (ناامیدی وگسست)
خواهی یافت. حال بگو
تو کدامین سکون را در می طلبی.

╭─ɢʀᴏᴜᴘ ┈┈┈┈┈┈•✧𝑚𝑒𝑙𝑖𝑠𝑠𝑎
🏛@humanismpsychology
╰──┈•   
   
پرخورے یـعنی:می خواهم باشـم،چون «خالی بودن» ترسـناڪ است.
پر خوری همیشہ غذا نیست گاهی تلاشی ست براے بلعیدن چیزی ڪہ هیچوقت داده «نشده».
پرخوری شڪل دیگری از گریہ است ؛فقط «بی صدا»
چرا در طول تاریخ خدایان بیشماری بودند اما فقط یک شیطان وجود داره؟

انسان حیوانی است نمادساز؛ آنجا که در مقابل اقویا و یا در ساحت علم، پرسشی پاسخ نداشته باشداو دست به دامان تخیل شده و خدای خودساخته را که صفات ابر انسانی‌تر از انسان دارد به وجود می‌آورد.

خدا و شیطان آرک‌تایپ‌هایی هستند که روان جمعی بشر برای تعادل میان نظم و آشوب می‌سازد.

❒ذهن انسان برای درک مفاهیم انتزاعی نیاز به دوئیتیسم (دوگانگی) دارد. اگر خدای واحد نماد نظم است، شیطان واحد نماد بینظمی است. و در ادیان ابراهیمی چون خداوند خیر مطلق هست پس نیروی مقابل خیر، شرمطلق است (که همان شیطان نماد عصیان است) باید موجودی پلید باشد که مسئولیت آسیب‌ها وبد کرداریها را بر گردن بگیرد.

شیطان ابزاری است برای تبرئه خدا از مسئولیت شرور؛ اگر شر پراکنده و چندوجهی باشد،این توجیه سخت می‌شود. تمرکز شر در یک نماد (شیطان) به نهادهای دینی اجازه می‌دهد تا با ترس از «دشمن واحد»، پیروان را متحد نگه دارند.

👁‍🗨آیا انسان آماده‌ هست با شر به‌عنوان بخشی از "کل هستی" کنار بیاد، حتی اگه خدا در اون نقش داشته باشه؟ یعنی شیطان رو به عنوان بخشی جداناپذیر یا سایه خدا بپذیریم؟

لازمه ی پذیرش دوئالیته خیر وشر بر بت شکنی وتقدس زدایی از چهره ی خداوند است خدا را باید از اسمان بر زمین اورده(پذیرش گزاره رنسانسی نیچه خدا مرده است) وبه جای وجه پیچیده و مطلق چهره ای پراکتیک وقابل فهم به انسان ارائه بدیم (خدا انسان شده است ) چه بسیار تابوها که طی تاریخ فرو ریخته است.


╭─ɢʀᴏᴜᴘ ┈┈┈┈┈┈•✧𝑚𝑒𝑙𝑖𝑠𝑠𝑎
🏛@humanismpsychology
╰──┈•     
  
فقدان وهویت: تحلیل روانشناختی سوگ عاطفی

سوگ عاطفی حالتی از اندوه، خشم، پوچی و اضطراب است که در پی از دست دادن یک رابطه صمیمی پدید می‌آید؛ تجربه‌ای روانی که نه‌فقط ناشی از قطع ارتباط با دیگری، بلکه فروپاشی بخشی از هویت و میل فردی است. در نگاه روانکاوی، این سوگ صرفاً یک واکنش عاطفی نیست، بلکه فرآیندی ساختاری و اجتماعی‌ ناخودآگاه است.

از منظر روانکاوی فرویدی، سوگ واکنش طبیعی به از دست دادن ابژه عشق است. فرد باید انرژی روانی‌ای را که به آن ابژه بسته شده، بازگرداند و به ابژه‌های جدید منتقل کند. تا زمانی که این بازسازی انجام نشود، ذهن درگیر فقدان باقی می‌ماند. در صورتی که سوگ به ملانکولی بدل شود، فرد به‌جای سوگواری برای دیگری، خود را سرزنش می‌کند و خصومت فروخورده‌اش را به درون می‌ریزد. رهایی از این وضعیت، نیازمند آن است که فرد بپذیرد فقدان رخ داده و مسیر بازسازی درونی را آغاز کند.

در روانکاوی لکانی، میل همواره با فقدان تعریف می‌شود. ما به‌دنبال چیزی هستیم که هرگز به‌تمامی به‌دست نمی‌آید؛ دیگری‌ای که تصور می‌کنیم می‌تواند ما را کامل کند، همیشه ناقص است. سوگ عاطفی، لحظه‌ای است که در آن فانتزی وحدت با دیگری فرو می‌ریزد. رنج حاصل از سوگ نه صرفاً به‌خاطر از دست دادن یک شخص واقعی، بلکه به‌سبب افشای ساختار ناتمام میل است. به‌جای تلاش برای بازسازی رابطه، فرد باید فانتزی‌های خود را تحلیل کند و بفهمد چه خواستی در دل آن رابطه پنهان بوده است.

رویکرد ماتریالیستی به روانکاوی، سوگ عاطفی را پدیده‌ای اجتماعی می‌داند. روابط عاطفی در دل ایدئولوژی‌ها شکل می‌گیرند؛ عشق در جامعه سرمایه‌داری اغلب با وعده‌های مالکیت، تمامیت، و نجات گره خورده است. در این چارچوب، پایان یک رابطه صرفاً پایان دلبستگی به یک فرد نیست، بلکه فروپاشی جایگاه ذهنی‌ای است که فرد در دل آن معنا یافته بود. سوگ، واکنش به بی‌معنا شدن ناگهانی خود است. راه نجات، نقد این ایدئولوژی‌ها و بازسازی خویشتن به‌مثابه سوژه‌ای مستقل و آگاه است.

در ترکیب این سه نگاه، مسیر مواجهه با سوگ عاطفی از پذیرش فقدان آغاز می‌شود. باید اجازه داد اندوه جاری شود، بدون آنکه در آن اقامت کرد. سپس فرد باید به تحلیل تصاویر ذهنی‌ای بپردازد که از دیگری ساخته بود، و تشخیص دهد که چه فانتزی‌هایی در این رابطه بازی می‌کردند. در مرحله بعد، لازم است به جایگاه این رابطه در ساختارهای فرهنگی و ایدئولوژیک اندیشید: چه باورهایی درباره عشق، جنسیت، وفاداری و ارزش شخصی در آن دخیل بوده‌اند؟ با این درک، سوژه می‌تواند میل خود را بازتعریف کند؛ میلی که نه بر پایه دیگری، بلکه بر پایه آگاهی و انتخاب بنا شود. و نهایتاً، از دل این فرآیند، امکان ورود به جهان اجتماعی‌ای تازه فراهم می‌شود، جایی که رابطه دیگر مصرف ابژه نیست، بلکه کنشی متقابل و انسانی است، آگاه از ناکامل بودن، و به همین دلیل واقعی‌تر.


╭─ɢʀᴏᴜᴘ ┈┈┈┈┈┈•✧𝑚𝑒𝑙𝑖𝑠𝑠𝑎
🏛@humanismpsychology
╰──┈•
       
هنر متقاعد سازی در رابطه های شخصی واستراتژی های کسب وکار

هنر متقاعد کردن یک مهارت اصلی در بسیاری از زمینه‌ها از جمله کسب و کار مذاکره روابط شخصی و بازاریابی است. متقاعد سازی به باز کردن ذهن و قلب افراد و ایجاد توافق درجهت خاصی اشاره دارد این فرایند نیازمند درک عمیق از‌ روانشناسیِ‌انسانی و استفاده ازعلوم و فنون مختلف است

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آیین سروری داند


اقناع مشخصاٌ نوعی اثبات است، چرا که ما وقتی قانع می‌شویم که چیزی را اثبات شده فرض کنیم

«انسان موجودی است که دائماً در حال مذاکره با واقعیت است» این گزاره به خوبی اهمیت مهارت‌های متقاعد سازی در زندگی اجتماعی را نشان می‌دهد.در زمینه متقاعد سازی مطالعات و نظریه‌ها به ویژه مفهوم مثلث اقناع ارسطو و نظریه‌های رابرت سیالدینی اهمیت زیادی دارد.(روش‌های اقناع یا فنون متقاعدسازی به ابزارهایی در بلاغت گفته می‌شود که تلاش سخنور در اقناع مخاطب را دسته‌بندی می‌کنند. این روش‌ها مشتمل بر ایتوس، پاتوس، لوگوس، و در درجه‌ای پایین‌تر کایروس هستند.)

مثلث اقناع ارسطو:

اثربخشی (Ethos): مردم نه به سخن بلکه به گوینده گوش می دهند.(نه هر سخن نشناسی سخنوری داند/نه هر سیاه دلی کیمیاگری داند)

منطق (logos):لودویگ ویتگنشتاین فیلسوف اتریشی می‌گوید: "حدود جهان من همان حدود زبان من است." این سخن نشان‌دهنده اهمیت استدلال‌های منطقی در شکل‌دهی به جهان‌بینی مخاطب است.

احساس (Pathos): هیچ دیواری در برابر قدرت احساسات مقاومت نمی کند

سیالدینی شش اصل اساسی را در کتاب تاثیر معرفی می‌کند که به شکل مؤثری در متقاعدسازی عمل می‌کنند:

عمل متقابل (Reciprocation):هیچ کس دوست ندارد بدهکار باشد

تعهد و ثبات (Commitment & Consistency): انسانی که حرف می زند مجبوراست به خودش وفادار بماند

تأیید اجتماعی (Social Proof): انسان موجودی است که در گِله احساس امنیت می کند(حتی نوازش منفی)

اعتبار و صلاحیت (Authority):جامعه به نشانه ها بیشتر از ماهیت واکنش نشان می دهد.(استفاده از لباس رسمی مدارک تحصیلی یا عناوین حرفه ای)

پسندیدن و علاقه (Liking): ما از کسانی که شبیه ما هستند بیشترتاثیر می پذیریم

کمیابی (Scarcity): ژان بودریار در "جامعه‌ی مصرفی" هشدار می‌دهد: "کالاها در نظام سرمایه‌داری، ارزش خود را از نایابی می‌گیرند، نه از کارکرد."

اقناع واقعی زمانی رخ می‌دهد که هیچ گونه سلطه‌ای در ارتباط وجود نداشته باشد.«کسی که در شناخت روح انسان توانا باشد، هرگز شکست نخواهد خورد؛ زیرا او می‌داند که چگونه احساسات را تحت کنترل خود درآورد.»

╭─ɢʀᴏᴜᴘ ┈┈┈┈┈┈•✧𝑚𝑒𝑙𝑖𝑠𝑠𝑎
🏛@humanismpsychology
╰──┈•  
     
'The Turin Horse' soundtrack
Mihály Víg
🎵 موسیقی متن فیلم

"اسب تورین"

کارگردان؛ بلا تار
آهنگساز؛ میهالی ویگ
نوسینده؛ لازلو کراژناهورکای

🖤 انجمن موسیقی فریدون فرخزاد 🦋
🍷 @Fereydoun_Farrokhzad_Music 🎶
Bang Bang (Music Video)
Dua Lipa
  ・💫 ·̩   。 ☆ 🌙  ゚。
*   。*  +   *  ・ 。☆͙
 ☆  ⭐️ *   *   。
💥   ゚・  。゚・  ☆゚ 
. ∩∩
 (。・-・)
━OuuO━━┓
اضطراب وحقیقت وجود

اضطراب شکاف عریانی است میان سوژه و نظام بازنمایی؛ آن‌جا که دال فرومی‌ریزد، ایگو ترک برمی‌دارد، و امر واقع، چونان حضوری بی‌واسطه و بی‌نام، رخ می‌نماید.

نه قابل بیان است، نه قابل انکار؛ تنها می‌توان در حاشیهٔ آن ایستاد و نظاره‌گر زایش خاموش خلأ بود. سوژه، در تمنای خودی که هرگز وجود نداشته و شاید هرگز به‌وجود نیاید، در امتداد آینه‌ها سرگردان است: به خویش می‌نگرد، خود را می‌بیند، اما نمی‌شناسد؛ چرا که آن‌چه بازتاب می‌یابد، صرفا تصدیق فقدان است.

اضطراب، نه همچون ترس، موضوعی بیرونی دارد و نه چون اندوه، خاطره‌ای درونی. معلق است میان بودن و نبودن؛ چون زخمی بی‌مرز، میان آن‌چه هست و آن‌چه هرگز نبوده. می‌خزد زیرلایه‌های زبان، میان خطوط چهره، در لرزش لحظه تماشا.

در این وضعیت، هیچ قطعیتی نیست. نه آغاز روشن است، نه پایانی متصور. اضطراب، همچون خود این سطور، در تعلیقی همیشگی باقی می‌ماند؛ بی‌آن‌که ختم شود، یا به نتیجه‌ای برسد. تنها امکانی که باقی می‌ماند، مواجههٔ بی‌واسطهٔ سوژه با خود است: بی‌پناه، بی‌میانجی، بی‌پاسخ.


╭─ɢʀᴏᴜᴘ ┈┈┈┈┈┈•✧𝑚𝑒𝑙𝑖𝑠𝑠𝑎
🏛@humanismpsychology
╰──┈•   
   
سوگواریهای ناتمام و زخم های خاموش

چقدر از دردهای ما، حاصل سوگواری‌های نکرده است؟وقتی ناکامی‌های کوچک، بی‌آن‌که پردازش شوند، درون ما انباشته می‌شوند، ذهن دیگر تاب تحمل نمی‌آورد.فروید معتقد بود که این زخم‌های خاموش، اگر شنیده و دیده نشوند، به افسردگی‌ای عمیق و پنهان تبدیل می‌شوند..افسردگی‌ای که در واقع، نوعی سوگواری ناتمام است.

در روان‌کاوی لکانی، این وضعیت زمانی رخ می‌دهد که سوژه نتواند فقدان را در زبان بازنمایی کند؛یعنی آن‌چه از دست رفته، هرگز به ساحت نمادین وارد نمی‌شود. در نتیجه، در سطح امر واقع باقی می‌ماند: زخمی بی‌نام، خام و خاموش. این‌جاست که ملانکولی یا افسردگی شکل می‌گیرد نه فقط به‌خاطر آن‌چه از دست رفته، بلکه چون سوژه حتی نمی‌داند برای چه چیزی باید سوگواری کند.

اما راه نجات چیست؟درمان، از همین‌جا آغاز می‌شود:نه با فراموشی، بلکه با بازشناسی درد؛نه با نادیده‌گرفتن، بلکه با شنیدن صدای درون؛نه با مقاومت در برابر اندوه، بلکه با جسارت سوگواری برای آن‌چه از دست رفته است هرچند کوچک، هرچند بی‌صدا.

شناسایی فقدان واقعی:بپرسید؛ چه چیزی واقعاً از دست رفته؟ نه صرفاً افراد یا موقعیت‌ها، بلکه شاید تصویری از خود، امنیتی روانی، یا آینده‌ای که برایش رویا ساخته بودید.

مثال؛پس از رد شدن در یک آزمون، شاید احساس ناکامی از دست دادن احساس لیاقت باشد، نه فقط آن مدرک.

بازنمایی فقدان در زبان: بنویسید، حرف بزنید، نقاشی بکشید؛ به هر طریقی که می‌توانید، فقدان را وارد زبان کنید. چون سوگواری، بدون زبان ممکن نیست.

مثال؛ نوشتن یک نامهٔ نانوشته به کسی که رابطه‌تان با او گسسته، می‌تواند اولین گام درمان باشد.

مواجهه با واقعیت بدون امید به جبران کامل:همهٔ دردها درمان‌پذیر نیستند، اما قابل ‌تحمل می‌شوند وقتی به رسمیت شناخته شوند.

مثال؛ کسی که در کودکی رها شده، ممکن است هرگز نتواند آن خلأ را پر کند، اما می‌تواند با پذیرش آن، دست از سرزنشِ همیشگیِ خود بردارد.

درک ریشه‌های اجتماعی رنج:ناکامی‌ها همیشه فردی نیستند. بسیاری از آن‌ها حاصل فشارهای اجتماعی، طبقاتی، جنسیتی یا تاریخی‌اند. این درک، احساس نابسندگی شخصی را کاهش می‌دهد.

مثال؛ مادری که خود را در نقش مادری ناتوان می‌بیند، با فهم ریشه‌های ایدئولوژیک این تصویر، می‌تواند رنجش را بازخوانی کند.

به‌رسمیت شناختن فقدان‌های کوچک:برای همهٔ آن‌چه از دست داده‌اید کوچک سوگواری کنید. هر رابطه، هر خیال، هر فرصت از دست‌رفته، حق اندوه دارد.

مثال؛ پایان یک دوستی بی‌درام یا حذف شدن از یک گروه کاری، می‌تواند فقدانی قابل احترام باشد.

سوگواری نکرده، به شکل افسردگی بازمی‌گردد.اما اگر با خود صادق شویم، دردها را نام‌گذاری کنیم، و برایشان سوگواری کنیم، درمان آغاز می‌شود.

تا حالا شده با خودتان روبه‌رو شوید و ببینید هنوز بارِ چه ناکامی‌هایی را به دوش می‌کشید؟شاید وقتش باشد به آن سوگواری ناتمام، صدایی بدهید.


╭─ɢʀᴏᴜᴘ ┈┈┈┈┈┈•✧𝑚𝑒𝑙𝑖𝑠𝑠𝑎
🏛@humanismpsychology
╰──┈•
       
رنج متری برای سنجش نیست نه قابل اندازه‌گیری است و نه نیاز به مجوز دارد

چرا مقایسه رنج‌ها نادقیق و ناعادلانه است؟در فرهنگ عمومی، اغلب با عباراتی مانند رنج تو که در برابر درد فلانی چیزی نیست یا دیگران بدتر از تو را تجربه کرده‌اند مواجه می‌شویم. در نگاه اول این مقایسه‌ها شاید از سر همدردی یا دل‌گرمی گفته شوند، اما در واقع از منظر فرویدی، این جملات نه تنها نادقیق بلکه ناآگاهانه‌اند و ممکن است به سرکوب یا انکار واقعیت روانی فرد بینجامند.

فروید معتقد بود روان انسان از سه بخش اصلی تشکیل شده: نهاد که منبع غرایز و امیال ناهشیار است، من که کارکرد واقعیت‌سنج دارد، و فرامن که نماینده ارزش‌ها و وجدان اخلاقی است. تعارض میان این سه بخش، منبع اصلی اضطراب و رنج روانی انسان است.

برای مثال، فردی که در ظاهر زندگی خوبی دارد شغل مناسب، خانواده سالم، وضعیت مالی رضایت‌بخش ممکن است از درون دچار اضطراب شدید، احساس بی‌معنایی یا افسردگی باشد. از دید دیگران، دلیلی برای ناراحتی ندارد، اما آن‌چه نادیده گرفته می‌شود، ساختار درونی ذهن و مکانیزم‌های دفاعی است که در سطح ناهشیار در حال فعالیت‌اند.

فروید و بعدها آنا فروید، مفهوم مکانیزم‌های دفاعی را برای توضیح شیوه‌هایی که ذهن انسان برای مقابله با اضطراب و درد روانی به‌کار می‌گیرد، معرفی کردند. این واکنش‌ها ناخودآگاه‌اند، یعنی فرد آگاهانه آن‌ها را انتخاب نمی‌کند، بلکه ذهن برای محافظت از من در برابر تعارضات و درد، به آن‌ها پناه می‌برد.

مثلاً فردی که در کودکی آزار دیده، ممکن است کل آن واقعه را از حافظه خود بیرون براند. اما آن خاطره سرکوب‌شده به شکل اضطراب، کابوس یا وسواس در زندگی بالغانه ظاهر می‌شود.و یا فردی که درون خود احساس خشم یا حسادت سرکوب‌شده دارد، آن را به دیگران نسبت می‌دهد همه از من متنفرند

در چنین مواردی، درد روانی به سطحی می‌رسد که نه قابل‌مشاهده است و نه به راحتی قابل‌قیاس با دردهای آشکار جسمی یا اجتماعی دیگران. برای همین، مقایسه آن با فردی که عزیزش را از دست داده یا کسی که دچار فقر شدید است دقیق نیست، چون خاستگاه این رنج‌ها روانی و نه صرفاً خارجی‌ست.

هر فرد، واقعیت روانی خود را دارد
در روان‌کاوی، چیزی به‌نام واقعیت عینی آن‌قدر اهمیت ندارد که واقعیت روانی مهم است. ممکن است یک اتفاق برای دو نفر بیفتد مثلاً طرد شدن توسط یک دوست اما واکنش روانی آن‌ها کاملاً متفاوت باشد. یکی ممکن است سریعاً به زندگی‌اش ادامه دهد، و دیگری دچار افسردگی شدید شود. این تفاوت ناشی از گذشته، تجربیات کودکی، سبک دلبستگی، و ساختار روانی آن‌هاست.

پس وقتی کسی رنجی را تجربه می‌کند، آن رنج درون شبکه‌ای پیچیده از ناخودآگاه، گذشته، ترس‌ها و سازوکارهای دفاعی در حال معنا یافتن است. به‌جای مقایسه، فهم این منحصر‌به‌فرد بودن تجربه است که شفابخش است.

از نگاه فرویدی، مقایسه رنج‌های انسانی مثل اینکه مقایسه تب یک بیمار با زخم دیگری‌ است قابل سنجش ظاهری نیست، چون هرکدام نشانه‌ی یک بیماری متفاوت در درون‌اند.مکانیزم‌های دفاعی سازوکارهایی ناخودآگاه‌اند که ذهن انسان برای بقا در برابر رنج ایجاد می‌کند و چون این مکانیزم‌ها در هر فرد متفاوت‌اند، سنجش یا داوری درباره عمق رنج دیگران نه ممکن است، نه منصفانه.

بنابراین اگر واقعاً می‌خواهیم فهم درستی از رنج انسانی داشته باشیم، باید از مقایسه دور شویم، و به‌جای آن، به واقعیت روانی منحصر به فرد هر فرد احترام بگذاریم.


╭─ɢʀᴏᴜᴘ ┈┈┈┈┈┈•✧𝑚𝑒𝑙𝑖𝑠𝑠𝑎
🏛@humanismpsychology
╰──┈•   
   
هستی را در اینه ی نیستی ببین

«تمامیت» یعنی وحدت وجود و فردیت یعنی تبدیل شدن به انچه که هستی؛ انسان با «شدن» به سمت تمامیت حرکت می‌کند؛ برای رسیدن به وحدت وجود «منِ کاذب» باید ویران شود. «میر تا زنده شوی»

چون مرده بساز خویشتن را/تا زنده شوی به روح انسان

برای افرینش من جدید باید ویران کنی تا بیافرینی. سخن میکل انژ در مورد مجسمه داوود (مجسمه در دل سنگ پنهان بود من فقط اضافی ها را برداشتم )نمود این خودشناسی ورسیدن به فردیت هست

هیچ چیز وحشتناکتر از این نیست که خودت را در دستان خود ببینی

همه چیز در توست وتو در همه چیزی:اگر می‌پرسی «چه کسی می‌میرد و چه کسی می‌زاید؟»، بدان که این پرسش هم از "توهمِ" توست!!!

زیرا آنکه می‌میرد، هرگز واقعی نبود، و آنکه می‌زاید، همیشه بوده است.

❒بودنت را پوستی کن بر گرد هسته ایمانت، هستی شو، هست شو، همه حباب مباش، در دل تاریکت، شعله را برافروز، بتاب، بگذار پر شوی، لبریز شوی، بدرخشی و شعشعه پرتوی ذات بی‌خودت کند، «خودت کند»

خودآگاه و آزاد و آشنا انتخاب کن،
راه تازه را،سوی تازه را،کار تازه را،
بودن تازه را،و... خودِ تازه را.!



╭─ɢʀᴏᴜᴘ ┈┈┈┈┈┈•✧𝑚𝑒𝑙𝑖𝑠𝑠𝑎
🏛@humanismpsychology
╰──┈•  
     
آسیب شناسی تربیتی سیستم آموزشی چین: توازن بین موفقیت وسلامت روان

سیستم تربیتی چین با تأکید بر خوداتکایی، نظم و مسئولیت‌پذیری زودهنگام، الگویی کارآمد برای پرورش کودکانِ مستقل و سازگار با جامعه‌ی رقابتی به نظر می‌رسد. اما از منظر روان‌شناسی ، این سیستم می‌تواند هزینه‌های روانی پنهانی داشته باشد که در بلندمدت بر سلامت ذهنی و عاطفی افراد تأثیر بگذارد.

در ادامه، این هزینه‌ها را بر اساس نظریه‌های روان‌کاوی و رشد بررسی می‌کنیم:

سرکوب هیجانات و «خودِ دروغین»:از دید وینیکات (Winnicott) کودک برای رشد سالم نیاز به فضای «بازی» و بیان هیجانات بدون ترس از تنبیه دارد. سیستم‌های سخت‌گیرانه ممکن است منجر به شکل‌گیری خودِ کاذب (False Self) شوند یعنی فردی که فقط برای رضایت دیگران رفتار می‌کند، نه بر اساس نیازهای واقعی خود.

🧠 هزینه روانی:تعارض بین «من می‌خواهم» و «جامعه می‌گوید» را از طریق درونی‌سازی ارزش‌ها حل می‌کند (مکانیسمی که یونگ آن را فرافکنیِ کهن‌الگویی می‌نامد).این سیستم در موارد افراطی می‌تواند سرکوب هیجانات (مثل خشم یا غم) را به‌نام «انضباط» ترویج کند.

اضطراب عملکرد و ترس از شکست:اریکسون در مرحله سخت‌کوشی در برابر حقارت (۶-۱۲ سال) تأکید می‌کند که اگر کودک احساس کند تنها با «عملکرد بی‌عیب» پذیرفته می‌شود، دچار اضطراب مزمن می‌شود.

🧠 هزینه روانی: در چین، رقابت شدید از کودکی (مثلاً در تحصیل یا مهارت‌های عملی) ممکن است منجر به کمال‌گرایی بیمارگونه شود—احساسی که فرد هرگز «به اندازه‌ی کافی خوب» نیست، حتی اگر موفق باشد.

📍مطالعات نشان داده‌اند که نرخ اضطراب و خودکشی در نوجوانان چینی (به‌ویژه در مناطق شهری) با فشارهای تحصیلی ارتباط مستقیم دارد.

ضعف در روابط صمیمانه (کمبود دلبستگی ایمن): جان بالبی (Bowlby) و مِینز (Main) نشان دادند که دلبستگی ایمن در کودکی، پایه‌ی روابط سالم در بزرگسالی است. اگر کودک به‌جای دریافت حمایت عاطفی، فقط بر «انجام وظایف» متمرکز شود، ممکن است در ایجاد روابط عمیق مشکل پیدا کند.

🧠هزینه روانی: بزرگسالانی که در کودکی تحت تربیت سخت‌گیرانه بوده‌اند، اغلب در ابراز عواطف یا اعتماد به دیگران دچار مشکل می‌شوند (مشابه دلبستگی اجتنابی).

مثال: در فرهنگ چین، برخی از والدین به‌جای در آغوش گرفتن کودک پس از زمین خوردن، به او می‌گویند: «بلند شو، گریه نکن». این رفتار ممکن است تاب‌آوری ایجاد کند، اما به قیمت کمبود همدلی تمام شود.

کاهش خلاقیت و تفکر انتقادی: اریک فروم (Fromm) هشدار می‌دهد که سیستم‌های آموزشی بیش‌ازحد ساختاریافته، تبعیتِ خودکار را جایگزین تفکر مستقل می‌کنند.

🧠هزینه روانی: کودکانی که همیشه «راه درست» را از پیش تعیین‌شده یاد می‌گیرند، ممکن است در مواجهه با مسائل پیچیده (که نیاز به خلاقیت دارد) درمانده شوند. این امر در اقتصاد امروز که نوآوری کلیدی است، یک نقطه ضعف محسوب می‌شود.

👁‍🗨در تست‌های بین‌المللی مانند PISA، دانش‌آموزان چینی در ریاضیات عالی هستند، اما در بخش‌های «حل مسئله خلاقانه» ضعف نسبی نشان می‌دهند.

سرکوب نیازهای طبیعی کودکی :پیاژه و ویگوتسکی تأکید می‌کنند که بازی، زبان اصلی یادگیری کودک است. سیستم‌های آموزشی که بازی آزاد را حذف می‌کنند، رشد شناختی و اجتماعی را محدود می‌سازند.

🧠 هزینه روانی: کودکانی که از ۳ سالگی مجبور به «جدی بودن» هستند، ممکن است شور زندگی یا کنجکاوی طبیعی خود را از دست بدهند. این امر با افزایش نرخ بی‌حوصلگی و افسردگی در نوجوانی مرتبط است.

آیا این هزینه‌ها اجتناب‌ناپذیرند؟خیر. این سیستم تربیتی می‌تواند با اصلاحاتی سالم‌تر شود، مانند:

✔️ تعادل بین نظم و بازی: اختصاص زمان‌های آزاد برای کشف هیجانات و خلاقیت.
✔️تأکید بر فرآیند، نه نتیجه: مثلاً گفتن «چقدر تلاش کردی!» به جای «چرا اشتباه کردی؟».
✔️ آموزش هوش هیجانی: کمک به کودکان برای شناسایی و بیان احساساتشان.

آیا مزایای این سیستم (مثل انضباط و مسئولیت‌پذیری) ارزش پرداخت این هزینه‌های روانی را دارد؟


╭─ɢʀᴏᴜᴘ ┈┈┈┈┈┈•✧𝑚𝑒𝑙𝑖𝑠𝑠𝑎
🏛@humanismpsychology
╰──┈•   
   
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یا گناه نکنید، یا اگر گناه کردید، پشیمان نشوید. به میل تان وفادار بمانید.

ژاک لکان / اضطراب
Khorramshahr Symphony
Majid Entezami
  ・💫 ·̩   。 ☆ 🌙  ゚。
*   。*  +   *  ・ 。☆͙
 ☆  ⭐️ *   *   。
💥   ゚・  。゚・  ☆゚ 
. ∩∩
 (。・-・)
━OuuO━━┓
آنچه راکه بردید و بریدید و دریدید وطنم بود.

❒ما فرزندان جغرافیایی زخمی هستیم
که هویت واندیشه اش زخم تازیانه بر تن دارد

از خون جوانان وطن لاله دمیده
وز ماتم سرو قد آزاده خمیده


به خود آی

ای دیو سپیده پای دربند به خودای

ای شیر سفید خفته در جهل به خود آی

بغران وبسوزان که غریدن طلیعه توست

همانگونه که کرم پیله ساز به محیط جدید نیاز دارد تا بال بگشاید گاه انسان درگیر هویت نیز نیاز به برون‌ریزی از جغرافیای پیشین خود دارد پروانه باش چرا که پرواز تنها وظیفه توست

اندک اندک جمع مستان می رسد؛
پروانه ای در آتش می رقصد تا نورشود تو هم بیا ودر جمع مستانه ما نور شو

دوباره می سازمت وطن❤️‍🩹

دریغ است ایران که ویران شود کنام پلنگان وشیران شود

╭─ɢʀᴏᴜᴘ ┈┈┈┈┈┈•✧𝑚𝑒𝑙𝑖𝑠𝑠𝑎
🏛@humanismpsychology
╰──┈•
       
انسان واپسین :معلق بین هستی و هستن

👁‍🗨انسان واپسین موجودی است که «چشم‌اش از خوشی نمی‌درخشد»،تعالی نیست ومتعالی نمیشود،دیگر نه میخواهد فرمان براند ویا فرمان بدهد او تنها راحتی جان خود را می‌خواهد او از هرگونه کشمکش، تعهد یا تقابلی که مستلزم اراده و جسارت است فرار می‌کند. این نه شورش است، نه آرمان‌گرایی، بلکه نفی کاملِ خودِ مفهوم قدرت است.

🪙جامعه‌ی چنین انسانی به برابریِ خاکستری(افول تمدن) می‌گراید: نه برتری‌ای برای ستودن هست، نه فرودستی‌ای برای رفع. همه «کورمال کورمال در شبِ کوچکی خود می‌لولند»

«آزادی بی‌معنا، به بردگی مدرن می‌انجامد». انسان واپسین، برده‌ی راحتیِ خویش است.

🌘انسان واپسین تماشاگرِی است بی‌اراده «دنیا را از دامنهٔ کوه می‌بیند» او در منطقهٔ امن خود باقی می‌ماند، جایی که نیازی به صعود، خطر کردن یا تغییر ندارد. «میل به فتح کردن ندارد» برای او بقا مهم‌تر از معنا است. رضایت به «حداقل‌ها» می‌دهد و از تلاش برای فراتر رفتن می‌هراسد.

💰این انسان، اسیرِ روزمرگی است: جهان را می‌بیند، اما جرئتِ دگرگون‌کردن آن را ندارد.او صلح طلبیِ مطلق را بر «جست‌وجوی حقیقت» ترجیح می‌دهد. صلح مورد نظر او "به هر قیمتی" است

اخلاق بردگان از نه گفتن به بیرون آغاز می‌شود، اما انسان واپسین حتی نه هم نمی‌گوید او در برابر خلأ، به‌جای آفرینش، چشم بر هم می‌گذارد. نه می‌خواهد بمیرد، نه می‌خواهد برخیزد. تنها می‌خواهد دوام بیاورد.«خوشبختیِ» او در واقع فرار از مسئولیتِ آفرینش است

🌀«زندگی‌های کوچک، خدایان کوچک می‌سازند.»


╭─ɢʀᴏᴜᴘ ┈┈┈┈┈┈•✧𝑚𝑒𝑙𝑖𝑠𝑠𝑎
🏛@humanismpsychology
╰──┈•
       
2025/07/06 17:16:00
Back to Top
HTML Embed Code: