ز دستگیریِ خلق اینقدَر زمینگیرم
عصا اگر نتوان یافت، میتوان برخاست
«بیدل»
آدم بدون آنکه در جلسات بیدلخوانی به شبهتفسیر و تاویلهای متداولِ تصوف و عرفانمآبانه گوش فرا بدهد، میتواند بلاواسطه با کلمات و نکات او در هر جا و زمانی ارتباط امروزی و زمینی برقرار کند و یاد بگیرد. شعر بیدل خیلی مدرنتر از آن است که بتوان آن را به آسمانبهریسمان بافتنهای متافیزیکی تقلیل داد.
بیدل صدها بیت دارد که مثل بیت بالا، حاوی نکاتی روانشناسانه و بهدردبخور زندگیِ زمینیست. بهروز و بهجا.
میگوید به خاطر کمکِ اطرافیانم اینقدر ناتوان (تنبل) شدهام. یعنی اگر این کمکها نمیبود قادر میشدم روی پای خودم بایستم. کما اینکه اگر عصا نباشد که به تکیه به آن خو کنیم، دست کم سعی خواهیم کرد تا از جای خود برخیزیم.
در همین زمینه نیچه هم معتقد است که کمککردن به دیگران، به جای این که به نفع شان تمام شود، آنان را ضربه میزند و باعث میشود خودشان تلاشی نکنند. وقتی آن کمک قطع شود، مثل دولت-اصطلاحاً- جمهوریت وطن ما سقوط میکنند.
به این دست از ابیاتِ مفید و معقولِ بیدل که فراوان هم هستند کمتر پرداخته شده و تنها جنبههای عرفانی کلامش برجستهسازی شدهاند. بدیهیست که با چنان رویکردی، کسانی که بیدل را کمتر خواندهاند فکر میکنند او با همان دلخوشیهای عارفانه و گاه فلسفی سرگرم بوده است و نتیجه میگیرند که آموزههای او به درد زندگی ایندنیایی نمیخورد. ولی مستحضر هستید که چنان نیست.
@ikrsim
عصا اگر نتوان یافت، میتوان برخاست
«بیدل»
آدم بدون آنکه در جلسات بیدلخوانی به شبهتفسیر و تاویلهای متداولِ تصوف و عرفانمآبانه گوش فرا بدهد، میتواند بلاواسطه با کلمات و نکات او در هر جا و زمانی ارتباط امروزی و زمینی برقرار کند و یاد بگیرد. شعر بیدل خیلی مدرنتر از آن است که بتوان آن را به آسمانبهریسمان بافتنهای متافیزیکی تقلیل داد.
بیدل صدها بیت دارد که مثل بیت بالا، حاوی نکاتی روانشناسانه و بهدردبخور زندگیِ زمینیست. بهروز و بهجا.
میگوید به خاطر کمکِ اطرافیانم اینقدر ناتوان (تنبل) شدهام. یعنی اگر این کمکها نمیبود قادر میشدم روی پای خودم بایستم. کما اینکه اگر عصا نباشد که به تکیه به آن خو کنیم، دست کم سعی خواهیم کرد تا از جای خود برخیزیم.
در همین زمینه نیچه هم معتقد است که کمککردن به دیگران، به جای این که به نفع شان تمام شود، آنان را ضربه میزند و باعث میشود خودشان تلاشی نکنند. وقتی آن کمک قطع شود، مثل دولت-اصطلاحاً- جمهوریت وطن ما سقوط میکنند.
به این دست از ابیاتِ مفید و معقولِ بیدل که فراوان هم هستند کمتر پرداخته شده و تنها جنبههای عرفانی کلامش برجستهسازی شدهاند. بدیهیست که با چنان رویکردی، کسانی که بیدل را کمتر خواندهاند فکر میکنند او با همان دلخوشیهای عارفانه و گاه فلسفی سرگرم بوده است و نتیجه میگیرند که آموزههای او به درد زندگی ایندنیایی نمیخورد. ولی مستحضر هستید که چنان نیست.
@ikrsim
نه شاه و نه تختِ شاهیاش میماند
نه لشکر و نه سپاهیاش میماند
بالآخره میرود زمستان و زغال-
تنها با روسیاهیاش میماند
اکرام بسیم
@ikrsim
نه لشکر و نه سپاهیاش میماند
بالآخره میرود زمستان و زغال-
تنها با روسیاهیاش میماند
اکرام بسیم
@ikrsim
آن مرغ که نه پر و نه بالش پیداست
رنگِ پرواز در خصالش پیداست
با آنکه درخت کاملاً سوخته است
اصلیّتِ چوب از زغالش پیداست
اکرام بسیم
@ikrsim
رنگِ پرواز در خصالش پیداست
با آنکه درخت کاملاً سوخته است
اصلیّتِ چوب از زغالش پیداست
اکرام بسیم
@ikrsim
«گُل» همان گیاه خوش عطر و بو را همه میشناسیم، اما در افغانستان «گُل» را به معنای خاموش هم به کار میبرند. مثلاً موترم/اتومبیلم گل شد، یا آتش را گل کردند. در ابیات زیر، بیدل هم «گُل» را با همین معنای دومی به کار گرفته است:
زبان را مکن پرفشانِ طلب
مبادا چراغِ حیا گل کند
...
بزم خاموشیست از پاس نفس غافل مباش
بر پرِ پروانه تشویشِ چراغِ گل مبند
...
رنگ حال هیچکس بر هیچکس روشن نشد
رونق این انجمن غیر از چراغ گل نبود
...
رنگ حال هیچکس بر هیچکس روشن نشد
شمع گلکردند یاران یا ز محفل بردهاند
...
بیدل از منت دامان کسی تر نشدیم
شمع ما را نفس سوخته آسان گل کرد
@ikrsim
زبان را مکن پرفشانِ طلب
مبادا چراغِ حیا گل کند
...
بزم خاموشیست از پاس نفس غافل مباش
بر پرِ پروانه تشویشِ چراغِ گل مبند
...
رنگ حال هیچکس بر هیچکس روشن نشد
رونق این انجمن غیر از چراغ گل نبود
...
رنگ حال هیچکس بر هیچکس روشن نشد
شمع گلکردند یاران یا ز محفل بردهاند
...
بیدل از منت دامان کسی تر نشدیم
شمع ما را نفس سوخته آسان گل کرد
@ikrsim
از نازکی آب است اگر هم گِل او
حرفِ لبِ استکان نشد مشکل او
هرچند که میسوزد و دود است بلند
قند است که آب میشود در دل او
اکرام بسیم
@ikrsim
حرفِ لبِ استکان نشد مشکل او
هرچند که میسوزد و دود است بلند
قند است که آب میشود در دل او
اکرام بسیم
@ikrsim
هرچند همیشه قصه از او رفته
نه روشنی و نه رنگش از رو رفته
یادآورِ روزگارِ وصل است به اصل
چوبی که به کون آلبالو رفته
اکرام بسیم
@ikrsim
نه روشنی و نه رنگش از رو رفته
یادآورِ روزگارِ وصل است به اصل
چوبی که به کون آلبالو رفته
اکرام بسیم
@ikrsim
Forwarded from اکرام بسیم
آن کس که غمش همیشه آزارت کرد
هماو را سرنوشت غمخوارت کرد
پهلوی تو هست و خوابِ او میبینی
برخورداری چه برنخوردارت کرد
اکرام بسیم
@ikrsim
هماو را سرنوشت غمخوارت کرد
پهلوی تو هست و خوابِ او میبینی
برخورداری چه برنخوردارت کرد
اکرام بسیم
@ikrsim
ادرارِ سلطان:
نقل است که امام (فخر رازی) به خواجه (ظهیرالدین عیسی) گفت که حضرت سلطان (غیاثالدین غوری) را از حال درویشان خواجه خبری نیست، به خاطر میرسد که سلطان را واقف کنم تا ادراری برای خانقاه شما مقرر سازد.
خواجه فرمود که ادرارِ سلطان در جمعِ مملکت او چندی باشد؟ امام گفت: اندکی. خواجه فرمود که مملکت وی در مقابل عالم چه مقدار باشد؟ امام فرمود که اندکی. خواجه گفت که خدای تعالی دنیا را همه کم خوانده که «قل متاعالدنیا قلیل». پس حیف باشد که شما برای اندکی از اندکی از اندکی از حضرت سلطان التماس نمایید. امام را این سخن خوش آمد و بر خواجه ثناها گفت.
«روضةالریاحین نوشتهٔ درویشعلی بوزجانی»
اِدرار: مستمری، حقوق، مقرری
@ikrsim
نقل است که امام (فخر رازی) به خواجه (ظهیرالدین عیسی) گفت که حضرت سلطان (غیاثالدین غوری) را از حال درویشان خواجه خبری نیست، به خاطر میرسد که سلطان را واقف کنم تا ادراری برای خانقاه شما مقرر سازد.
خواجه فرمود که ادرارِ سلطان در جمعِ مملکت او چندی باشد؟ امام گفت: اندکی. خواجه فرمود که مملکت وی در مقابل عالم چه مقدار باشد؟ امام فرمود که اندکی. خواجه گفت که خدای تعالی دنیا را همه کم خوانده که «قل متاعالدنیا قلیل». پس حیف باشد که شما برای اندکی از اندکی از اندکی از حضرت سلطان التماس نمایید. امام را این سخن خوش آمد و بر خواجه ثناها گفت.
«روضةالریاحین نوشتهٔ درویشعلی بوزجانی»
اِدرار: مستمری، حقوق، مقرری
@ikrsim
Forwarded from سنگ (Sara Rahimi)
*چرت و پرت*
ماستم کفش دوزکه از رو پیاده رو جاده بهزاد وردارم که اور لقد نکنه کسی باز پیش خو گفتم هم تو چی خدمتی میتونی بریو بکنی غیر ایکه ته دستا پر از عرق خو اور بگیری تا شاهزاده ها ببری و خودی ماما آلمانی درددل کنی و بحث تو بکشه به ایکه تا چند وقت پیش چاق تر بودی حالی لاغر شدی ولی بچه گک خورد کفتر باز برعکس میگفت حالی مثلی چاق تر شدم بیایی بالاخره یکجایی بشینی خودخور خالی کنی و باز ماما جان دگه بیاین خودی تو درددل کنن و تو حالی بفهمی ابوعبدالله و ابوالقاسم برار نبودن بچه کاکا بودن آهنگی از شروین که یکجایی میگه
(میان سنگ و سیم و کربن و آهن همین که لاله را دیدی زیباست)خبر نداره که سنگ و کربن و سیم چقدر بهتر از گل لاله یه
عه حمالی که ایر هی مینویسم جلو رو مه قبریه که نوشته آن لاله مچم چی نمیتونم بخونم خط نستعلیقه مقصد تعجب کردم از لاله گپ میزدم کله خور بالا کردم کلمه لاله دیدم ماما جانی اماد دعا کرد و اهی از ته دلیو بیرون شد و بعد رفت
کم کم مگری برم خونه درس بخونم قرار بود امروز برم به گازرگاه تا پنج بعجه درس بخونم که پوچ سری که دم در شیشته بود اول بپرسید از کجایی بعد که فهمید از شهر هراتم مر بخاطر طرز لباس پوشیدن کافری مه که حیا ندارم نگدیشت برم ای صحنه ها نمیتونم چوپ کنم هرچند که نفر نافهم باشه ایشته که به ظلم کردن میفهمه و به ظلم نکردن نمیفهمه خودخور خودی ای گپا مزخرف بازی ندین مقصد ازیکه حالم کمی گرفته شد از ته ریکشایی که مر تا به گازرگاه آورد ته راه هی خوندن گوش میکردم که دیدم ای ریکشاوون با لباس های خیلی تروتمیز و سر و روی اصلاح کرده که پیش خو فکر کردم ای آدم تحصیل کرده معلوم میشه که گوشکی ها خو بیرون کردم دیدم ماما جان از زندگی شکایت دارن و اونجی سردل ریکشاوون هم واشد که فهمیدم وکیل مدافعه
ماما جان نفهمید وکیل مدافع چیه
ولی وکیل گفت راضیم به رضای خدا باید کارکنه آدم دیگه ولی از صدا گرفته یو معلوم میشد که ته دلیو چی میگذره و دمی ته شدم گفتم بخیر ای تلاشا شما روزی نتیجه میده و ای مزخرف ترین گپی بود که تا حالی گفتم معلوم میشد گلو وکیله بغض کرده بود
مقصد پس به راه زدم و رفتم زهرا و کمی اونجی بودم و هی میامادم طرف شاهزاده ها که ماستم برم کمی هم گریه کنم دیدم کفشدوزکی رو پیاده روه
و اور بحال خودیو یله دادم تا یکی اور لقد کنه و یکدفعه راحت بشه کاشکی مم کفشدوزکی بودم تا مر یکی لقد کنه
ماستم کفش دوزکه از رو پیاده رو جاده بهزاد وردارم که اور لقد نکنه کسی باز پیش خو گفتم هم تو چی خدمتی میتونی بریو بکنی غیر ایکه ته دستا پر از عرق خو اور بگیری تا شاهزاده ها ببری و خودی ماما آلمانی درددل کنی و بحث تو بکشه به ایکه تا چند وقت پیش چاق تر بودی حالی لاغر شدی ولی بچه گک خورد کفتر باز برعکس میگفت حالی مثلی چاق تر شدم بیایی بالاخره یکجایی بشینی خودخور خالی کنی و باز ماما جان دگه بیاین خودی تو درددل کنن و تو حالی بفهمی ابوعبدالله و ابوالقاسم برار نبودن بچه کاکا بودن آهنگی از شروین که یکجایی میگه
(میان سنگ و سیم و کربن و آهن همین که لاله را دیدی زیباست)خبر نداره که سنگ و کربن و سیم چقدر بهتر از گل لاله یه
عه حمالی که ایر هی مینویسم جلو رو مه قبریه که نوشته آن لاله مچم چی نمیتونم بخونم خط نستعلیقه مقصد تعجب کردم از لاله گپ میزدم کله خور بالا کردم کلمه لاله دیدم ماما جانی اماد دعا کرد و اهی از ته دلیو بیرون شد و بعد رفت
کم کم مگری برم خونه درس بخونم قرار بود امروز برم به گازرگاه تا پنج بعجه درس بخونم که پوچ سری که دم در شیشته بود اول بپرسید از کجایی بعد که فهمید از شهر هراتم مر بخاطر طرز لباس پوشیدن کافری مه که حیا ندارم نگدیشت برم ای صحنه ها نمیتونم چوپ کنم هرچند که نفر نافهم باشه ایشته که به ظلم کردن میفهمه و به ظلم نکردن نمیفهمه خودخور خودی ای گپا مزخرف بازی ندین مقصد ازیکه حالم کمی گرفته شد از ته ریکشایی که مر تا به گازرگاه آورد ته راه هی خوندن گوش میکردم که دیدم ای ریکشاوون با لباس های خیلی تروتمیز و سر و روی اصلاح کرده که پیش خو فکر کردم ای آدم تحصیل کرده معلوم میشه که گوشکی ها خو بیرون کردم دیدم ماما جان از زندگی شکایت دارن و اونجی سردل ریکشاوون هم واشد که فهمیدم وکیل مدافعه
ماما جان نفهمید وکیل مدافع چیه
ولی وکیل گفت راضیم به رضای خدا باید کارکنه آدم دیگه ولی از صدا گرفته یو معلوم میشد که ته دلیو چی میگذره و دمی ته شدم گفتم بخیر ای تلاشا شما روزی نتیجه میده و ای مزخرف ترین گپی بود که تا حالی گفتم معلوم میشد گلو وکیله بغض کرده بود
مقصد پس به راه زدم و رفتم زهرا و کمی اونجی بودم و هی میامادم طرف شاهزاده ها که ماستم برم کمی هم گریه کنم دیدم کفشدوزکی رو پیاده روه
و اور بحال خودیو یله دادم تا یکی اور لقد کنه و یکدفعه راحت بشه کاشکی مم کفشدوزکی بودم تا مر یکی لقد کنه
در سه چهار سال اخیر، با متنهایی از چند تن از بچههای خیلی جوان هراتی سر خوردم که با وصف محدودیتهای غالب در جامعهٔ سنتی و عقبماندهٔ ما، به شدت کتابخواناند و قلمهایی دارند که گاهی آدم را به رشکبردن وا میدارد. اشراف این عزیزان به ادبیات داستانی و فلسفه غافلگیرکننده است. خوشبختانه متأثر از ادبیات رسمی و دانشکدهای هرات نیستند و چنانچه به نظر میرسد نوشتههای شان بیشتر معطوف به مطالعات شخصی و دسترسی به سرچشمههاست. ادبیات رسمی هرات در دو دههٔ اصطلاحاً دموکراسی، با وصف فضای باز سیاسی، محافظهکار و خودسانسورگر بود. البته این قضیه دلایلی خود را هم دارد و مهمتریناش همان تفکر سنتی خانوادهها است.
متن پست قبلی که نویسنده با لهجهٔ هراتی نوشته و با شکستهنفسی عنوان «چرت و پرت» را برآن گذاشته است از همین نوشتههاست. با وصف سادگی بسیار عمیق است. آدم را میخنداند، میگریاند و به تفکر وا میدارد.
@ikrsim
متن پست قبلی که نویسنده با لهجهٔ هراتی نوشته و با شکستهنفسی عنوان «چرت و پرت» را برآن گذاشته است از همین نوشتههاست. با وصف سادگی بسیار عمیق است. آدم را میخنداند، میگریاند و به تفکر وا میدارد.
@ikrsim
در مورد کتاب «شهریار» از ماکیاوللی خوانده و وصفش را نیز زیاد شنیده بودم. عزیزی را زحمت دادم و آن را از ایران برایم فرستاد. برخی فصلهایش ملالآور بود. این نیست که آن را نفهمیده باشم. زبان بیتکلفی داشت و نثر خیلی خوب داریوش آشوری به آن حلاوت بخشیده بود، اما چندان مایهای نداشت. بگذارید جسارت به ساحت بزرگان باشد. تنها باب اول گلستان سعدی که آن هم در مورد شاهان و شهریاران است بیشتر از تمام کتاب شهریار ماکیاوللی مفید و موثر و آموزنده است. میدانم که قضاوت کلی بین دو کتاب مهم بدون آوردن قیاس و مصداق درست نیست، اما حقیقتاً وقت و حوصلهاش نیست فعلاً. ولی حیف است قدر مفاخر خودمان و آثار پربار شان را ندانیم.
@ikrsim
@ikrsim
امشب به طور اتفاقی کنسرت ابی را در تلویزیون دیدیم و شنیدیم. بعضی هنرمندان خیلی مرزها و بلندیها را پشت سر میگذارند و به اسطوره تبدیل میشوند. مثلاً در سینمای هندوستان امیتابچهن اسطورهایست که دیگر بازیگرانِ حتی خیلی مشهور و کاردرست به او نزدیک شده نمیتوانند. برای خودش هویتیست مستقل. در موسیقی پاپ ایران به نظر من ابی چنین جایگاهی دارد. ابی با آن صدای فوقالعاده و آهنگهای زیبایی که از فرید زلاند، سیاوش قمیشی و دیگران خوانده، چیزیست که دیگری نمیتواند او باشد. به ندرت پیش میآید که ستارهای این قدر پرطرفدار و سلبریتی، در عین حال کارش برای خواص مورد پسند و تحسین باشد. با وصف محدودیتها موسیقی داخل ایران خیلی رشد کرده و صداهای خوبِ داخل، درخشش خوانندههای خارجنشین را کمرنگ کرده، اما برای ابی به هیچوجه این اتفاق نیفتاده است.
سال نو در افغانستانِ امروز رسماً تجلیل نمیشود و تعطیلی هم نیست، حتی یک روز. یعنی فردا که جمعه است نه، پسفردا باید بروم سر کار و با آجر و سنگ و آهک و سیمان همسخن شوم.
به هر حال تازه متوجه شدم امروز سال نو شده و از همین جا برای تمام عزیزان، سالی خوب و سرشار از شادی موفقیت آرزو میکنم.
@ikrsim
سال نو در افغانستانِ امروز رسماً تجلیل نمیشود و تعطیلی هم نیست، حتی یک روز. یعنی فردا که جمعه است نه، پسفردا باید بروم سر کار و با آجر و سنگ و آهک و سیمان همسخن شوم.
به هر حال تازه متوجه شدم امروز سال نو شده و از همین جا برای تمام عزیزان، سالی خوب و سرشار از شادی موفقیت آرزو میکنم.
@ikrsim
آن شن که کنارِ آب، خیلی لشم است
در همقدمیِ باد، خارِ چشم است
اینجاست که پشمِ آدمیّان موی است
اینجاست که موی گوسفندان پشم است
اکرام بسیم
@ikrsim
در همقدمیِ باد، خارِ چشم است
اینجاست که پشمِ آدمیّان موی است
اینجاست که موی گوسفندان پشم است
اکرام بسیم
@ikrsim
Forwarded from Javadafranotebook
شب، چشمهی ماه از دلش میجوشید
بر قلّه، پلنگ، بیثمر میکوشید
باران زده بود و بر سرِ هر چاله
آهویی داشت ماه را مینوشید
جواد افرا
بر قلّه، پلنگ، بیثمر میکوشید
باران زده بود و بر سرِ هر چاله
آهویی داشت ماه را مینوشید
جواد افرا
Audio
ای کاش که رنگی به بهارم بگذاری
این رسمِ گُلی نیست که خوارم بگذاری
کارم شده تابیدنِ شبهای بلندت
ای ماه مرا کاش به کارم بگذاری
بوسیدنِ رویت دودلم کرده، در این حال
سخت است نباید بگذارم، بگذاری
شاید چلِ چرخ است که چسپیده به دیوار
ساعت شوم و لحظهشمارم بگذاری
خورشیدی و سیارهای آوارهام، ای کاش
برداری و بر روی مدارم بگذاری
یا اندکی از جاذبۀ خویش بکاهی
تا حد اقل راه فرارم بگذاری
اکرام بسیم ۱۳۹۶
با اجرای «رنا احمدی»
@ikrsim
این رسمِ گُلی نیست که خوارم بگذاری
کارم شده تابیدنِ شبهای بلندت
ای ماه مرا کاش به کارم بگذاری
بوسیدنِ رویت دودلم کرده، در این حال
سخت است نباید بگذارم، بگذاری
شاید چلِ چرخ است که چسپیده به دیوار
ساعت شوم و لحظهشمارم بگذاری
خورشیدی و سیارهای آوارهام، ای کاش
برداری و بر روی مدارم بگذاری
یا اندکی از جاذبۀ خویش بکاهی
تا حد اقل راه فرارم بگذاری
اکرام بسیم ۱۳۹۶
با اجرای «رنا احمدی»
@ikrsim
هی فکر نکن که بخت یاری کرده
یا لطفِ خوشی رسیده، کاری کرده
از بس که هوا بد است، بر روی لبم
لبخند نشست اضطراری کرده
اکرام بسیم
@ikrsim
یا لطفِ خوشی رسیده، کاری کرده
از بس که هوا بد است، بر روی لبم
لبخند نشست اضطراری کرده
اکرام بسیم
@ikrsim
ایران؛ سرزمینی به این زیبایی و غنامندی چرا باید وارد جنگی به این وسعت شود.
برای مردم عزیز همسایه و همزبان مان آرزوی سلامتی و بهروزی داریم.
برای مردم عزیز همسایه و همزبان مان آرزوی سلامتی و بهروزی داریم.
Forwarded from برکهی کهن (حمید زارعیِ مرودشت)