Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
- Telegram Web
Telegram Web
[ادامه از بالا]

- ولی گاهی خودشان هم همین کلمه را به کار می‌برند!

بله، گاهی بعضی افغانستانی‌ها «افغانی» را به کار می‌برند. زبان شکل‌های گوناگون و سازوکارهای پیچیده‌ای دارد. ممکن است از نظر گروهی یک کلمه توهین‌آمیز باشد و از نظر گروه دیگری نه. ممکن است از دهان یک نفر یک کلمه توهین‌آمیز باشد و از دهان یک نفر دیگر نه. در آمریکا، ممکن است آدم در کلام یک رپر سیاهپوست کلمه‌ی انگلیسی معادل «کاکاسیاه» را بشنود. این امر ممکن است به دانش و طبقه و عوامل متعدد دیگر برمی‌گردد که اینجا جای پرداختن به آن‌ها نیست. ولی یک سفیدپوست، حتی اگر بخواهد نقل قول کند، آن کلمه را به کار نمی‌برد، می‌گوید «اون کلمه که با N شروع می‌شه». یک بار دیگر به خاطره‌ای که دوستم برایم تعریف کرده بود فکر کنید تا بفهمید چرا ما ایرانی‌ها نباید این کلمه را به کار ببریم—گرچه خوشبختانه افغانی به اندازه‌ی «اون کلمه که با N شروع میشه» نفرت‌انگیز و توهین‌آمیز نیست.

اگر احترام به دیگران برایتان مهم است، از کنار این مسأله ساده نگذرید. زبان با فرهنگ، هویت، و قدرت گره خورده است. اتفاقاتی را که در زبان می‌افتد دستکم نگیرید. حرف باد هوا نیست. حرف از سنگ سنگین‌تر و از تیغ برنده‌تر است.

https://www.tgoop.com/in_a_short_moment
حسینا
#خاطره

از خیلی وقت پیش‌تر به فکر این بودیم که وقتی از ایران می‌رویم، کتاب‌هایمان را چه کار کنیم. می‌خواستیم فعلاً نگهشان داریم ولی پیدا کردن جا آسان نبود. دیدیم بد نیست بعضی‌هایشان را هم رد کنیم یا ببخشیم. گفتیم چند تایی را بدهیم به دختر سرایدارمان. یک روز که سرایدار را توی راهرو دیدم، پرسیدم «دخترت کتاب می‌خونه؟» گفت «بله، می‌خونه». ما هم چند تایی کتاب کودک با یک عروسک گذاشتیم توی یک کیسه و یک روز که دختر را توی پارکینگ دیدیم، مژده کیسه را به او داد. دختر به نظر هشت-نُه ساله می‌رسید. یک دوچرخه‌ی کوچک داشت که توی پارکینگ و حیاط سوارش می‌شد و تا آدم را می‌دید سلام می‌کرد، طوری که به نظر بچه‌ی سرزبان‌داری می‌رسید. من هم هر بار می‌گفتم «علیک سلام!» و رد می‌شدم.

متن کامل

https://www.tgoop.com/in_a_short_moment
پرتو تندر-کیا

شمس‌الدین کیا که آثارش را با نام مستعار «تندر-کیا» منتشر می‌کرد، یکی از چهره‌هایی حاشیه‌ای ولی پرسروصدای تاریخ شعر نو در ایران بود. او تقریباً همزمان با نخستین اشعار آزاد نیما، شروع به انتشار آثاری کرد که آن‌ها را شاهین می‌نامید. تندر-کیا مدعی بود که شاهین انقلابی در شعر فارسی به پا کرده است؛ ادعایی که کمتر کسی آن را جدی گرفت. هدف این یادداشت کوتاه داوری درباره‌ی شاهین‌های تندر-کیا نیست، بلکه اشاره به سوءتفاهم رایجی است که در بسیاری از آثار تحقیقی مربوط به تاریخ شعر نو تکرار می‌شود. این سوءتفاهم چسباندن پرتو به اسم تندر-کیاست.

تندر-کیا اگرچه زبانی کاملاً سره به کار نمی‌برد، اما علاقه داشت که برای بعضی اصطلاحات معادل‌های فارسی به کار ببرد. مثلاً به جای «نظریه» و «عمل» (یا تئوری و پراتیک)، «نگار» و «کردار» را به کار می‌برد. روی جلد اولین شاهین چیزی آمده که قاعدتاً باید آن را اینگونه خواند: «شاهین: پرتوِ دکتر تندر-کیا». تا آنجا که من می‌فهمم، تندر-کیا «پرتو» را به جای «اثر» به کار برده است. نحوه‌ی سطربندی و تفاوت فونت پرتو و دکتر تندر-کیا قرینه‌هایی هستند برای اینکه پرتو جزو اسم صاحب اثر نیست. وانگهی، اگر پرتو جزوی از اسم مستعار است، چرا پیش از دکتر آمده است؟ اینجا قصد طولانی کردن یادداشت را ندارم، اما تندر-کیا در مجلدات بعدی شاهین هم چندین بار اصطلاح «پرتو» را به کار برده است. گرچه نثر نارسا و مبهم او مانع می‌شود که منظور دقیق او – اگر منظور دقیقی در کار بوده باشد – معلوم شود، اما اینقدر می‌توان گفت که پرتو جزئی از نام مستعار او نبوده است.

اما سوءتفاهم از کجا شروع شد؟ از آنجا که صاحب یکی از مهم‌ترین کتاب‌های تاریخ شعر نو پرتو را به‌اشتباه جزئی از اسم مستعار تندر-کیا تصور کرد. طی سالیان بعد دیگرانی هم این اشتباه را تکرار کرده‌اند. امروز موقع خواندن یک مقاله‌ی نسبتاً جدید این اشتباه تکراری را دیدم و فکر کردم شاید یادآوری‌اش برای بعضی از اهل تحقیق خالی از فایده نباشد.

https://www.tgoop.com/in_a_short_moment
شعر گفتن بعد از آشویتس
#یادداشت

وقتی که در دانشگاه لوون بلژیک مطالعات فرهنگی می‌خواندم، درسی داشتم به اسم «حافظه‌ی فرهنگی». موضوع یکی از جلسات این درس، تروما بود. بحث از ترومای جمعی و شکل‌های بازنمایی آن بود و طبعاً حرف از هولوکاست به میان آمد و البته که پای نقل قول معروف آدورنو هم به میان کشیده شد. آدورنو گفته بود: «شعر گفتن بعد از آشویتس بربریت است». آدورنو مسأله‌ی مهمی را به پیش می‌کشد. وقتی‌که میلیون‌ها انسان آنگونه وحشیانه و خونسردانه در اردوگاه‌های مرگ نابود شدند، چگونه می‌توان همچنان به دنبال خلق زیبایی بود؟ نوشتن چیزهای احساساتی و لطیف و زیبا دیگر چه معنایی دارد؟ گویی برای شعر نوشتن بعد از آشویتس باید چشم را به روی آن سبعیت باورنکردنی بست.

البته این جمله خصوصاً اگر خارج از بافتار خوانده شود ممکن است غلوآمیز به نظر برسد. شاید به همین دلیل خود آدورنو بعداً به این مسأله برگشت و گفته‌اش را با توضیحاتی تعدیل کرد. او نوشت: «رنج مداوم به همان اندازه حق بیان دارد که فرد شکنجه‌شده حق فریاد زدن دارد؛ بنابراین ممکن است اشتباه بوده باشد که گفته شود پس از آشویتس دیگر نمی‌توان شعر نوشت». به این ترتیب روشن کرد که قصدش نه رد کلی امکان خلق هنر یا شعر، که محکوم کردن هنر و شعری است که وقوع چنان فاجعه‌ای را نادیده بگیرد. هرچند ممکن است کسانی همین را هم تحمیل ایدئولوژی به هنر و محدود کردن خلاقیت هنرمند به حساب بیاورند. اینجاست که بحث طولانی و بی‌پایان لزوم یا عدم لزوم تعهد سیاسی در هنر پیش می‌آید.

اما گذشته از این بحث، جمله‌ی آدورنو یک جنبه‌ی پرسش‌برانگیز دیگر هم دارد: چرا از میان همه‌ی فجایع، هولوکاست بود که نوشتن شعر را ناممکن کرد؟ آن روز سر کلاس، من همین را پرسیدم. گفتم اگر تصور کنیم که این تنها یک مثال است برای بیان اینکه نباید چشم را به روی فاجعه بست، می‌توانم تا حدی آن را درک کنم. اما اگر واقعاً گمان بر این است که هولوکاست تاریخ را دو تکه کرده، به گمانم این نمونه‌ی بارزی از اروپامحوری است. آیا کشتار بومیان آمریکا و حمله‌ی مغولان به اندازه‌ی کافی سبعانه نبودند؟ چرا این یکی که در اروپا اتفاق افتاد ناگهان ورق را برگرداند؟ استادمان که آرژانتینی بود با من همدل بود، اما در نگاه متعجب همکلاس‌های اروپایی می‌دیدم که از نظر آن‌ها هولوکاست تنها یک «مثال» نیست. برای آن‌ها عجیب بود که چیز دیگری با هولوکاست قابل قیاس باشد.

دانشجویان دانشگاه ما یک نشریه داشتند و این نشریه یک پادکست هم داشت. موضوع یکی از قسمت‌های این پادکست، سابقه‌ی استعماری بلژیک و نحوه‌ی بازتاب آن در افکار عمومی کشور بود. آنجا از زبان یک دانشجوی بلژیکی شنیدم که می‌گفت در کلاس تاریخ دبیرستان، چیز زیادی درباره‌ی سابقه‌ی استعمارگری کشورشان و خون‌هایی که در مستعمره ریخته شده بود به آن‌ها نمی‌گفتند، اما چیزی حدود یک سال را صرف خواندن درباره‌ی هولوکاست می‌کردند—اگرچه یک دانشجوی دیگر که در مدرسه‌ای خصوصی درس خوانده بود می‌گفت آنجا اوضاع کمی فرق داشته. آنجا بود که دلیل نگاه تعجب‌آمیز همکلاسی‌های اروپایی‌ام را درک کردم. هرچه نباشد، فاجعه با فاجعه فرق دارد و خون بعضی‌ها از دیگران رنگین‌تر است.

https://www.tgoop.com/in_a_short_moment
آیا ما سفیدیم؟

گداها برای موفقیت در کارشان، باید هوش اجتماعی بالایی داشته باشند چون باید در چند ثانیه مخاطب را قانع کنند که از چیزی به عزیزی پول دل بکند. یکی از اولین اصولشان هم این است: با هر کس به زبان خودش حرف بزن. یک روز صبح در لیون به سمت دانشگاه می‌رفتم که گدایی نزدیکم شد. خانم محجبه‌ای بود. می‌دانید که در فرانسه مهاجران اهل شمال آفریقا زیادند. این خانم به من گفت «بُن‌ژوغ موسیو...». قبل از اینکه ادامه بدهد، من گفتم «دزوله» (ببخشید) و رد شدم. گدا یک قدم جلوتر مرد دیگری را دید و گفت «السلام علیکم...». اعتراف می‌کنم که ته دلم کمی خوشحال شدم که خانم گدا من را «موسیو» دیده بود. اما پس‌فردایش، همان گدا، همانجا من را دید و گفت «السلام علیکم...». اصلاً نفهمیدم در این دو روز چه چیز عوض شد که از موسیو به برادر مسلمان تغییر هویت دادم. ماجرای من و این خانم یکی از هزاران برخورد ممکنی است که نژاد را برای ایرانی مهاجر مسأله می‌کند. ناگفته پیداست که همه‌ی برخوردها هم اینقدر بامزه نیستند‌.

اگرچه به‌خاطر سیل روزافزون مهاجرت، بخش بزرگی از ما ایرانی‌ها واقعیت مهاجر بودن را از نزدیک لمس کرده‌ایم، اما هنوز خیلی از ما تعجب می‌کنیم که در غرب ما را بیشتر در قامت خاورمیانه‌ای می‌بینند. علت آن است که در میان ما ایرانیان هنوز چندین باور غلط درباره‌ی نژاد رایج است. در این نوشته می‌خواهم به چند نکته‌ی کلیدی درباره‌ی نژاد اشاره کنم.

متن کامل

https://www.tgoop.com/in_a_short_moment
در یک فرصت باریک
آیا ما سفیدیم؟ گداها برای موفقیت در کارشان، باید هوش اجتماعی بالایی داشته باشند چون باید در چند ثانیه مخاطب را قانع کنند که از چیزی به عزیزی پول دل بکند. یکی از اولین اصولشان هم این است: با هر کس به زبان خودش حرف بزن. یک روز صبح در لیون به سمت دانشگاه می‌رفتم…
پی‌نوشت:

این صحبت‌های دکتر حامد وحدتی‌نسب، استاد انسان‌شناسی پیش از تاریخ را دوستی برایم فرستاد و می‌تواند مکمل بخش اول نوشته باشد. به طور خلاصه، مطالعات ژنتیکی نشان می‌دهد که پیش و پس از ورود زبان و فرهنگ هند و اروپایی به ایران، ژنتیک ساکنان آن تغییر معنی‌داری نکرده است. ساکنان ایران از نظر نشانگرهای ژنتیکی قرابت زیادی با آن‌ها که زبان فارسی را برایشان به ارمغان آوردند، ندارند.

https://www.instagram.com/reel/C9P5Eqxtsxz/?igsh=aHdkOGlpNTkxcGdw
💢انجمن علمی-دانشجویی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران برگزار می‌کند:
🔹نشست مجازی "نیمایی بودن یعنی چه؟"
🔹سخنران: دکتر سامان جواهریان
📆زمان برگزاری: هجدهم دی‌ماه ۱۴۰۳، ساعت ۱۹
🔗لینک ورود به نشست پیش از برگزاری در کانال قرار داده می‌شود.

@AnjomaneElmi
چه طرف بربستیم؟ هیچ!

یادداشتی از یکی هم دانشکده‌ای‌های قدیم من درباره‌ی چشم‌انداز دانش‌آموختگان رشته‌های علوم انسانی در ایران.

متن کامل
Audio
پوشهٔ شنیداری نشست مجازی "نیمایی بودن یعنی چه؟" با سخنرانی آقای دکتر سامان جواهریان

@AnjomaneElmi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قسمت اول فصل دوم ری‌را در اپلیکیشن‌های پادگیر منتشر شد.
@rirapodcast
فارسی و دری

... اما از یک نظر دیگر، مسأله پیچیدگی‌هایی دارد. امروزه در افغانستان دو زبان به رسمیت شناخته می‌شود. اولی «پشتو» است که موضوع بحث ما نیست و دومی را «دری» می‌نامند. مسأله این است که بسیاری از افغانستانی‌ها باور دارند که «دری» آن‌ها زبانی بجز «فارسی» است...

متن کامل


https://www.tgoop.com/in_a_short_moment
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قسمت جدید ری‌را در اپلیکیشن‌های پادگیر منتشر شد.
@rirapodcast
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قسمت جدید ری‌را در اپلیکیشن‌های پادگیر منتشر شد.
@rirapodcast
بی‌خود نترس ای بچه‌ی تنها
نام تمام مردگان یحیاست

#نه_به_جنگ

https://www.tgoop.com/rirapodcast/156
و گفت: «سی سال است که استغفار می‌کنم از یک شکر گفتن». گفتند: «چگونه؟». گفت: «بازار بغداد بسوخت اما دکان من نسوخت. مرا خبر دادند، گفتم: الحمدلله».

تذکرة الاولیاء، ذکر سری سقطی
تأملات یک مؤلف پس از مرگ
یا سه قاب درباره‌ی زخم و حافظه


در سال‌های اول جوانی، وبلاگی داشتم به اسم «چند وقت یه بار». آنجا با اسم «آقای اُکا» می‌نوشتم. نوشتن در آن وبلاگ را از نوزده‌سالگی شروع کردم و چهار-پنج سالی ادامه دادم. بعدتر بیشتر آن نوشته‌های ابتدای جوانی به نظرم خام آمد و وبلاگ را پاک کردم. حالا سال‌هاست که نه «چند وقت یه بار» وجود دارد و نه «آقای اُکا». اما کلمات وقتی نوشته شدند، حیاتی جدا از نویسنده می‌یابند. این است که امروز دو نفر از دوستانم نشانم دادند که یکی از پست‌های قدیمی وبلاگم را یک صفحه‌ی اینستاگرامی منتشر کرده.

متن کامل

https://www.tgoop.com/in_a_short_moment
2025/07/07 14:07:18
Back to Top
HTML Embed Code: