تأملی در معنای «عرفان لائیک»
#یادداشت
اگر همهی مکاتب مختلفی که در سراسر جهان و تمام طول تاریخ وجود داشتهاند و آنها را عرفان مینامیم کنار هم بگذاریم، در پس اختلافات بیشمار، چه شباهتی میان آنها خواهیم یافت؟ پاسخ دقیق و مستند به این پرسش در حد دانش من نیست اما در این یادداشت دو چیز را فصل مشترک همهی عرفانهای مختلف فرض میکنم: اول اینکه عارفان در کنار استدلال و احتمالاً بیش از آن به شهود تکیه دارند و دوم اینکه همهی آنها در پی رها شدن از محدودیت خود و پیوستن به چیزی بزرگتر از خویش هستند. این رها شدن و پیوستن چگونه ممکن میشود؟ عارفان مدعیاند واقعههای روحی شگفتی را از سر میگذرانند که برای دیگران قابل درک نیست. با این حال، برخی از آنها میکوشند در عالم رازآلود شطح و شعر تصویری از این تجربههای عرفانی به دست دهند. این است آنچه جوهر شعر عرفانی است؛ خواه در قرن ششم و هفتم هجری و در کلام عطار و مولوی پیدا شود، خواه در سدهی بیستم میلادی و در شعر سهراب سپهری و شاعران معاصر دیگر.
متن کامل
https://www.tgoop.com/in_a_short_moment
#یادداشت
اگر همهی مکاتب مختلفی که در سراسر جهان و تمام طول تاریخ وجود داشتهاند و آنها را عرفان مینامیم کنار هم بگذاریم، در پس اختلافات بیشمار، چه شباهتی میان آنها خواهیم یافت؟ پاسخ دقیق و مستند به این پرسش در حد دانش من نیست اما در این یادداشت دو چیز را فصل مشترک همهی عرفانهای مختلف فرض میکنم: اول اینکه عارفان در کنار استدلال و احتمالاً بیش از آن به شهود تکیه دارند و دوم اینکه همهی آنها در پی رها شدن از محدودیت خود و پیوستن به چیزی بزرگتر از خویش هستند. این رها شدن و پیوستن چگونه ممکن میشود؟ عارفان مدعیاند واقعههای روحی شگفتی را از سر میگذرانند که برای دیگران قابل درک نیست. با این حال، برخی از آنها میکوشند در عالم رازآلود شطح و شعر تصویری از این تجربههای عرفانی به دست دهند. این است آنچه جوهر شعر عرفانی است؛ خواه در قرن ششم و هفتم هجری و در کلام عطار و مولوی پیدا شود، خواه در سدهی بیستم میلادی و در شعر سهراب سپهری و شاعران معاصر دیگر.
متن کامل
https://www.tgoop.com/in_a_short_moment
Telegraph
تأملی در معنای «عرفان لائیک»
اگر همهی مکاتب مختلفی که در سراسر جهان و تمام طول تاریخ وجود داشتهاند و آنها را عرفان مینامیم کنار هم بگذاریم، در پس اختلافات بیشمار، چه شباهتی میان آنها خواهیم یافت؟ پاسخ دقیق و مستند به این پرسش در حد دانش من نیست اما در این یادداشت دو چیز را فصل…
در کوچههای خاطرهباران
وقتی که خوشههای اقاقی
از نردههای حوصلهی دیوار
سرریز میکنند
و در مشام باد
عطر بنفش نام تو میپیچد
نامت
طلسم بسم اقاقیهاست.
پارهای از شعر «نه گندم و نه سیب» از قیصر امینپور.
«طلسم بسم اقاقیها» همین است که کف دست من میبینید. این نکته را از این یادداشت دکتر احمدرضا بهرامپور عمران آموختم.
https://www.tgoop.com/in_a_short_moment
وقتی که خوشههای اقاقی
از نردههای حوصلهی دیوار
سرریز میکنند
و در مشام باد
عطر بنفش نام تو میپیچد
نامت
طلسم بسم اقاقیهاست.
پارهای از شعر «نه گندم و نه سیب» از قیصر امینپور.
«طلسم بسم اقاقیها» همین است که کف دست من میبینید. این نکته را از این یادداشت دکتر احمدرضا بهرامپور عمران آموختم.
https://www.tgoop.com/in_a_short_moment
امروز روز معلم است و به گمانم این میتواند بهانهای باشد برای بازنشر این یادداشت.
https://www.tgoop.com/in_a_short_moment/27
https://www.tgoop.com/in_a_short_moment/27
Telegram
در یک فرصت باریک
آموزش ادبیات و عارضهی نزدیکبینی
#یادداشت
از هفتسالگی تا الان که سی و چهار سالم است، هیچ سالی نبوده که از کلاس درس جدا افتاده باشم. همیشه یا درس دادهام یا درس خواندهام یا هر دو. هزار جور کلاس و هزار جور معلم و استاد دیدهام: از کلاسهای شلوغ چند ده نفره…
#یادداشت
از هفتسالگی تا الان که سی و چهار سالم است، هیچ سالی نبوده که از کلاس درس جدا افتاده باشم. همیشه یا درس دادهام یا درس خواندهام یا هر دو. هزار جور کلاس و هزار جور معلم و استاد دیدهام: از کلاسهای شلوغ چند ده نفره…
نمونهای غریب از مغالطهی ریشهشناختی
#یادداشت
در زمانهی ما، دیگر باید معلوم باشد که معنی واژه در کاربرد آن است، نه در ریشهی آن. اگر میخواهیم معنای واژهای را بدانیم، مسیر منطقی آن است که ببینیم اهل زبان آن را به چه معنی به کار میبرند، نه آنکه ریشهی آن را بیابیم. کلمهی «مزخرف» را در نظر بگیرید. این واژه از «زخرف» به معنی «طلا» میآید و در نتیجه «مزخرف» در اصل معنی «زراندود» و «آراسته» میداده است. اما واقعیت این است که در کاربرد امروزی واژه، چیزی از این معنی اصلی نمانده است. با این حال بسیاری این باور نادرست را دارند که واژه مانند موجود زندهای است که همواره چیزی از معنای کهن در دیانای آن میماند. در نتیجه، این واقعیت بدیهی را که «مزخرف» در فارسی امروز معنی «کلام باطل یا بیمعنی» میدهد، نمیپذیرند و نتیجه میگیرند سخن مزخرف اگر هم باطل باشد، دستکم باید ظاهر آراسته داشته باشد تا احترام ریشهی واژه نگه داشته شده باشد. از نظر این گروه، همهی کسانی که صفت مزخرف را به چیزی میدهند، حرفشان همین معنی را دارد، حتی اگر خودشان بیخبر باشند!
محققان ادبی ما هم اغلب چنین ذهنیتی دارند. یک جلوهاش این است که اهمیتی غیرمعقول برای ریشهشناسی اصطلاحات ادبی قائل میشوند. در نتیجه، بسیار میبینیم که در بحث از معنی فلان اصطلاح ادبی، بهتفصیل از ریشهی آن سخن میگویند؛ یعنی چیزی را باید یک پاورقی باشد، به اصل بحث بدل میکنند. اهمیت دادن بیش از اندازه به ریشهشناسی، اغلب منجر به مقداری سخن بیجا و بیفایده میشود، اما گاهی از این فراتر میرود و به نتیجهگیریهایی منجر میشود که به طرز شگفتانگیزی نادرستند؛ یعنی به نمونههای غریبی از مغالطهی ریشهشناختی.
آقای دکتر شفیعی کدکنی، مقالهای دربارهی اخوان دارند به نام «در جستجوی عدالت» که در کتاب حالات و مقامات م. امید چاپ شده است. در این مقاله، ایشان چند سطر از سرودهها و نوشتههای اخوان را مثال میزنند و نشان میدهند که در آنها «معادلههای صوتی و معنایی»، یعنی شگردهایی از قبیل واجآرایی و مراعات نظیر، چه اندازه فراوان است. تا اینجای کار، نوشتهی ایشان کوششی است برای نشان دادن آنچه سبک اخوان را میسازد. اما ناگهان با چرخی عجیب، این «معادلهها» را به «تعادلجویی» و «عدالتطلبی» ربط میدهند و ادعا میکنند «این میل به هماهنگ کردن، این میل به تعادل، برخاسته از اعماق جان اخوان ثالث است که در همۀ عمر در آرزوی عدالت و آزادی بود». توجه کردید استدلال ایشان چه مسیر عجیبی را طی کرد؟ جز از راه مغالطهی ریشهشناختی نمیتوان چنین نتیجهگیری شگفتی کرد و کاربرد واجآرایی را به عدالتطلبی شاعر ربط داد.
https://www.tgoop.com/in_a_short_moment
#یادداشت
در زمانهی ما، دیگر باید معلوم باشد که معنی واژه در کاربرد آن است، نه در ریشهی آن. اگر میخواهیم معنای واژهای را بدانیم، مسیر منطقی آن است که ببینیم اهل زبان آن را به چه معنی به کار میبرند، نه آنکه ریشهی آن را بیابیم. کلمهی «مزخرف» را در نظر بگیرید. این واژه از «زخرف» به معنی «طلا» میآید و در نتیجه «مزخرف» در اصل معنی «زراندود» و «آراسته» میداده است. اما واقعیت این است که در کاربرد امروزی واژه، چیزی از این معنی اصلی نمانده است. با این حال بسیاری این باور نادرست را دارند که واژه مانند موجود زندهای است که همواره چیزی از معنای کهن در دیانای آن میماند. در نتیجه، این واقعیت بدیهی را که «مزخرف» در فارسی امروز معنی «کلام باطل یا بیمعنی» میدهد، نمیپذیرند و نتیجه میگیرند سخن مزخرف اگر هم باطل باشد، دستکم باید ظاهر آراسته داشته باشد تا احترام ریشهی واژه نگه داشته شده باشد. از نظر این گروه، همهی کسانی که صفت مزخرف را به چیزی میدهند، حرفشان همین معنی را دارد، حتی اگر خودشان بیخبر باشند!
محققان ادبی ما هم اغلب چنین ذهنیتی دارند. یک جلوهاش این است که اهمیتی غیرمعقول برای ریشهشناسی اصطلاحات ادبی قائل میشوند. در نتیجه، بسیار میبینیم که در بحث از معنی فلان اصطلاح ادبی، بهتفصیل از ریشهی آن سخن میگویند؛ یعنی چیزی را باید یک پاورقی باشد، به اصل بحث بدل میکنند. اهمیت دادن بیش از اندازه به ریشهشناسی، اغلب منجر به مقداری سخن بیجا و بیفایده میشود، اما گاهی از این فراتر میرود و به نتیجهگیریهایی منجر میشود که به طرز شگفتانگیزی نادرستند؛ یعنی به نمونههای غریبی از مغالطهی ریشهشناختی.
آقای دکتر شفیعی کدکنی، مقالهای دربارهی اخوان دارند به نام «در جستجوی عدالت» که در کتاب حالات و مقامات م. امید چاپ شده است. در این مقاله، ایشان چند سطر از سرودهها و نوشتههای اخوان را مثال میزنند و نشان میدهند که در آنها «معادلههای صوتی و معنایی»، یعنی شگردهایی از قبیل واجآرایی و مراعات نظیر، چه اندازه فراوان است. تا اینجای کار، نوشتهی ایشان کوششی است برای نشان دادن آنچه سبک اخوان را میسازد. اما ناگهان با چرخی عجیب، این «معادلهها» را به «تعادلجویی» و «عدالتطلبی» ربط میدهند و ادعا میکنند «این میل به هماهنگ کردن، این میل به تعادل، برخاسته از اعماق جان اخوان ثالث است که در همۀ عمر در آرزوی عدالت و آزادی بود». توجه کردید استدلال ایشان چه مسیر عجیبی را طی کرد؟ جز از راه مغالطهی ریشهشناختی نمیتوان چنین نتیجهگیری شگفتی کرد و کاربرد واجآرایی را به عدالتطلبی شاعر ربط داد.
https://www.tgoop.com/in_a_short_moment
Telegram
در یک فرصت باریک
نوشتههای سامان جواهریان
m.saman.javaherian@gmail.com
m.saman.javaherian@gmail.com
بحث کردن و استعارههای مفهومی آن
#یادداشت
یک بار با دوستی گپ میزدم. صحبت از مسابقات مناظره شد و اثری که در تقویت قدرت استدلال و اقناع دارد. در این مسابقات معمولاً دو نفر یا دو تیم در مقابل هم قرار میگیرند، یک موضوع در برابر آنها قرار میگیرد و بنا به قرعه یک طرف باید له و طرف دیگر علیه آن موضوع استدلال کند. برای پیروزی، هر کس باید بتواند صرف نظر از عقیدهی واقعیاش بهترین دفاع را از موضعی که قرعه برایش تعیین کرده بکند. آن دوستم گفت حواست هست که این مسئله غیر از تقویت قدرت استدلال تبعات دیگری هم دارد؟
«استعارهی مفهومی» اصطلاحی در زبانشناسی شناختی است. برخلاف رویکرد سنتی بلاغی که استعاره را آرایشی برای سخن به حساب میآورد، زبانشناسان شناختی میگویند که استعاره وسیلهای برای فهم است. همواره اینگونه نیست که ما چیزی را بفهمیم و سپس با استعاره بیان کنیم. بعضی چیزها را ما اساساً به صورت استعاری میفهمیم. مثلاً گذر زمان را در نظر بگیرید. چیزی است که ما درک ملموسی از آن نداریم و برای درک آن از استعاره کمک میگیریم. مثلاً حرکت جسم به سوی یک مقصد. وقتی میگوییم «به پاییز که برسیم...» گویی پاییز را مقصدی در نظر گرفتهایم که به سویش در حرکتیم.
استعارهی رایج برای بحث چیست؟ ما بحث را معمولاً چگونه درک میکنیم؟ به گمان من رایجترین استعاره برای بحث «مبارزه» است. شکل آشکار و خالص آن را در مناظرههای سیاسی میبینیم که همه در انتها میپرسند چه کسی «پیروز» شد و از اصطلاحاتی مثل «حمله کردن»، «در موضع دفاع قرار گرفتن» و حتی «گوشهی رینگ افتادن» برای توصیفش استفاده میکنند. چنین فهمی از مناظرهی سیاسی شاید طبیعی و اجتنابناپذیر باشد، اما برای همهی بحثها چنین نیست.
حتماً تا به حال پیش آمده که ببینید کسی در بحث از موضعش کوتاه نمیآید حتی وقتی باطل بودن آن موضع آشکار شده. به اصطلاح خودمانی میگوییم فلانی «سینهخیز» میرود. کسی که سینهخیز میرود انگار در باتلاقی بیهوده دستوپا میزند. هر چه بیشتر بر موضعش پافشاری میکند، بیشتر فرو میرود ولی باز هم دست برنمیدارد. چرا آدمها خودشان را به چنین وضع رقتانگیزی میاندازند؟ به نظر من جوابش این است که آنها با استعارهی مبارزه به بحث فکر میکنند. در نتیجه تغییر موضع برایشان در حکم شکست است. شکستی که باید به هر قیمت از آن اجتناب کنند. این ذهنیت آنها را به آن عمل ترحمبرانگیز وادار میکند. اما اگر از ابتدا با استعارهی مبارزه به بحث فکر نمیکردند، وادار به چنان کاری نمیشدند.
استعارهی بدیل برای بحث چیست؟ به نظر من استعارهی بدیل جستوجوی گروهی است. فکر کنید که چند آدم عاقل در بیابان گم شدهاند و به دنبال پیدا کردن آبادی هستند. قاعدتاً به جای آنکه هر کس یک سمت را انتخاب کند و به هر قیمتی همان راه برود، عقلشان را روی هم میریزند و سعی میکنند با قراین مختلف حدس بزنند راه درست کدام است. اگر هم در این بین بفهمند حدس اولشان اشتباه بوده بر آن پافشاری نمیکنند چون میدانند این لجبازی به قیمت جانشان تمام میشود.
چیزی که ما یاد نمیگیریم همین است. این که هر بحثی مناظره نیست. قرار نیست همیشه از اول بحث موضع ما معلوم باشد و به هر قیمتی از آن دفاع کنیم. برای تغییر این ذهنیت یک چیز کافی است: به جای یک موضع ثابت، با «پرسش» وارد بحث شویم. چیزی شبیه «به نظرت آیا اینگونه نیست؟». آن وقت شاید به جای آنکه بیهوده خودمان را درگیر مبارزه کنیم و گاهی سینهخیز برویم، به هم کمک کنیم که به حقیقت نزدیک شویم، بیآنکه کسی احساس شکست کند.
https://www.tgoop.com/in_a_short_moment
#یادداشت
یک بار با دوستی گپ میزدم. صحبت از مسابقات مناظره شد و اثری که در تقویت قدرت استدلال و اقناع دارد. در این مسابقات معمولاً دو نفر یا دو تیم در مقابل هم قرار میگیرند، یک موضوع در برابر آنها قرار میگیرد و بنا به قرعه یک طرف باید له و طرف دیگر علیه آن موضوع استدلال کند. برای پیروزی، هر کس باید بتواند صرف نظر از عقیدهی واقعیاش بهترین دفاع را از موضعی که قرعه برایش تعیین کرده بکند. آن دوستم گفت حواست هست که این مسئله غیر از تقویت قدرت استدلال تبعات دیگری هم دارد؟
«استعارهی مفهومی» اصطلاحی در زبانشناسی شناختی است. برخلاف رویکرد سنتی بلاغی که استعاره را آرایشی برای سخن به حساب میآورد، زبانشناسان شناختی میگویند که استعاره وسیلهای برای فهم است. همواره اینگونه نیست که ما چیزی را بفهمیم و سپس با استعاره بیان کنیم. بعضی چیزها را ما اساساً به صورت استعاری میفهمیم. مثلاً گذر زمان را در نظر بگیرید. چیزی است که ما درک ملموسی از آن نداریم و برای درک آن از استعاره کمک میگیریم. مثلاً حرکت جسم به سوی یک مقصد. وقتی میگوییم «به پاییز که برسیم...» گویی پاییز را مقصدی در نظر گرفتهایم که به سویش در حرکتیم.
استعارهی رایج برای بحث چیست؟ ما بحث را معمولاً چگونه درک میکنیم؟ به گمان من رایجترین استعاره برای بحث «مبارزه» است. شکل آشکار و خالص آن را در مناظرههای سیاسی میبینیم که همه در انتها میپرسند چه کسی «پیروز» شد و از اصطلاحاتی مثل «حمله کردن»، «در موضع دفاع قرار گرفتن» و حتی «گوشهی رینگ افتادن» برای توصیفش استفاده میکنند. چنین فهمی از مناظرهی سیاسی شاید طبیعی و اجتنابناپذیر باشد، اما برای همهی بحثها چنین نیست.
حتماً تا به حال پیش آمده که ببینید کسی در بحث از موضعش کوتاه نمیآید حتی وقتی باطل بودن آن موضع آشکار شده. به اصطلاح خودمانی میگوییم فلانی «سینهخیز» میرود. کسی که سینهخیز میرود انگار در باتلاقی بیهوده دستوپا میزند. هر چه بیشتر بر موضعش پافشاری میکند، بیشتر فرو میرود ولی باز هم دست برنمیدارد. چرا آدمها خودشان را به چنین وضع رقتانگیزی میاندازند؟ به نظر من جوابش این است که آنها با استعارهی مبارزه به بحث فکر میکنند. در نتیجه تغییر موضع برایشان در حکم شکست است. شکستی که باید به هر قیمت از آن اجتناب کنند. این ذهنیت آنها را به آن عمل ترحمبرانگیز وادار میکند. اما اگر از ابتدا با استعارهی مبارزه به بحث فکر نمیکردند، وادار به چنان کاری نمیشدند.
استعارهی بدیل برای بحث چیست؟ به نظر من استعارهی بدیل جستوجوی گروهی است. فکر کنید که چند آدم عاقل در بیابان گم شدهاند و به دنبال پیدا کردن آبادی هستند. قاعدتاً به جای آنکه هر کس یک سمت را انتخاب کند و به هر قیمتی همان راه برود، عقلشان را روی هم میریزند و سعی میکنند با قراین مختلف حدس بزنند راه درست کدام است. اگر هم در این بین بفهمند حدس اولشان اشتباه بوده بر آن پافشاری نمیکنند چون میدانند این لجبازی به قیمت جانشان تمام میشود.
چیزی که ما یاد نمیگیریم همین است. این که هر بحثی مناظره نیست. قرار نیست همیشه از اول بحث موضع ما معلوم باشد و به هر قیمتی از آن دفاع کنیم. برای تغییر این ذهنیت یک چیز کافی است: به جای یک موضع ثابت، با «پرسش» وارد بحث شویم. چیزی شبیه «به نظرت آیا اینگونه نیست؟». آن وقت شاید به جای آنکه بیهوده خودمان را درگیر مبارزه کنیم و گاهی سینهخیز برویم، به هم کمک کنیم که به حقیقت نزدیک شویم، بیآنکه کسی احساس شکست کند.
https://www.tgoop.com/in_a_short_moment
Telegram
در یک فرصت باریک
نوشتههای سامان جواهریان
m.saman.javaherian@gmail.com
m.saman.javaherian@gmail.com
Forwarded from مدرسه سهنقطه
💠 اخوان ثالث و خاطرۀ ایران باستان
🧑🏻🏫 #سامان_جواهریان
دکتری زبان و ادبیات فارسی خود را از پژوهشگاه علوم انسانی با موضوع روایتشناسی #شعر_نو گرفته است. جواهریان در سالهای گذشته بیش از هر چیز با «ریرا: پادکست شعر معاصر» شناخته میشود، پادکستی که در آن با بیانی عالمانه، دقیق و جذاب، شعر و شاعران معاصر را امعرفی میکرد و توضیح میداد. او به تازگی دورۀ کارشناسی ارشد رشتۀ مطالعات فرهنگی را در دانشگاه کییو لوون بلژیک، با رسالهای با موضوع بازسازی خاطرۀ ایران باستان در شعر اخوان ثالث پشت سر گذاشته است و اکنون نتایج این پژوهش خود را در این دورۀ فشرده به علاقهمندان شعر معاصر و مطالعات فرهنگی ایران ارائه میکند.
📃 سرفصلها:
درآمدی بر حافظۀ فرهنگی
ناسیونالیسم ایرانی و خاطرۀ ایران باستان
اخوانثالث و شعر او
بازخوانی پنج شعر اخوان:
میراث، آخر شاهنامه، قصۀ شهر سنگستان، خوان هشتم، تو را ای کهن بوموبر دوست دارم
⏱نه ساعت
🗓یکشنبه ۷ مرداد، ۱۷ تا ۲۰:۳۰
سهشنبه ۹ مرداد،۱۷ تا ۲۰:۳۰
پنجشنبه ۱۱ مرداد، ۹ تا ۱۲:۳۰
💳حضوری: ۱.۲۰۰.۰۰۰ تومان
🌐مجازی: ۹۰۰.۰۰۰ تومان
▪️برای ثبتنام به ادمین مدرسۀ سهنقطه پیام بدهید.
@3NoghteSchool
🧑🏻🏫 #سامان_جواهریان
دکتری زبان و ادبیات فارسی خود را از پژوهشگاه علوم انسانی با موضوع روایتشناسی #شعر_نو گرفته است. جواهریان در سالهای گذشته بیش از هر چیز با «ریرا: پادکست شعر معاصر» شناخته میشود، پادکستی که در آن با بیانی عالمانه، دقیق و جذاب، شعر و شاعران معاصر را امعرفی میکرد و توضیح میداد. او به تازگی دورۀ کارشناسی ارشد رشتۀ مطالعات فرهنگی را در دانشگاه کییو لوون بلژیک، با رسالهای با موضوع بازسازی خاطرۀ ایران باستان در شعر اخوان ثالث پشت سر گذاشته است و اکنون نتایج این پژوهش خود را در این دورۀ فشرده به علاقهمندان شعر معاصر و مطالعات فرهنگی ایران ارائه میکند.
📃 سرفصلها:
درآمدی بر حافظۀ فرهنگی
ناسیونالیسم ایرانی و خاطرۀ ایران باستان
اخوانثالث و شعر او
بازخوانی پنج شعر اخوان:
میراث، آخر شاهنامه، قصۀ شهر سنگستان، خوان هشتم، تو را ای کهن بوموبر دوست دارم
⏱نه ساعت
🗓یکشنبه ۷ مرداد، ۱۷ تا ۲۰:۳۰
سهشنبه ۹ مرداد،۱۷ تا ۲۰:۳۰
پنجشنبه ۱۱ مرداد، ۹ تا ۱۲:۳۰
💳حضوری: ۱.۲۰۰.۰۰۰ تومان
🌐مجازی: ۹۰۰.۰۰۰ تومان
▪️برای ثبتنام به ادمین مدرسۀ سهنقطه پیام بدهید.
@3NoghteSchool
در یک فرصت باریک
💠 اخوان ثالث و خاطرۀ ایران باستان 🧑🏻🏫 #سامان_جواهریان دکتری زبان و ادبیات فارسی خود را از پژوهشگاه علوم انسانی با موضوع روایتشناسی #شعر_نو گرفته است. جواهریان در سالهای گذشته بیش از هر چیز با «ریرا: پادکست شعر معاصر» شناخته میشود، پادکستی که در آن با…
«گذشته ثابت نیست، بلکه مدام در حال بازسازی و بازنمایی است.»
در این دوره، به کمک مفاهیم حوزهی «حافظهی فرهنگی» توضیح میدهم که اخوان ایران باستان را چگونه به یاد میآورد، چه نسبتی بین گذشته و حال برقرار میکند، رابطهی او با شکلهای مختلف ناسیونالیسم ایرانی چیست و چگونه از خاطرهی ایران باستان برای ساختن یک هویت جمعی استفاده میکند.
در این دوره، به کمک مفاهیم حوزهی «حافظهی فرهنگی» توضیح میدهم که اخوان ایران باستان را چگونه به یاد میآورد، چه نسبتی بین گذشته و حال برقرار میکند، رابطهی او با شکلهای مختلف ناسیونالیسم ایرانی چیست و چگونه از خاطرهی ایران باستان برای ساختن یک هویت جمعی استفاده میکند.
لحظهی دیدن عروسکگردان
دربارهی فیلم زندگی دوگانهی ورونیک
[🚫 در این نوشته داستان فیلم لو میرود.]
در سالن تاریک، همه محو تماشای نمایش هستند. عروسک میرقصد، بیجان بر زمین میافتد، و دوباره در هیئت یک پروانه برمیخیزد. عروسکگردان دستهایش را پنهان نمیکند. گویی عامدانه حضورش را به رخ میکشد. اما در میان تماشاگران، تنها ورونیک سر میچرخاند و تصویر عروسکگردان را در آینه میبیند. به جای عروسک، او عروسکگردان را تماشا میکند. کلیدیترین صحنه برای درک فیلم رازآلود و پرجزئیات کیشلوفسکی همین صحنه است.
متن کامل
https://www.tgoop.com/in_a_short_moment
دربارهی فیلم زندگی دوگانهی ورونیک
[🚫 در این نوشته داستان فیلم لو میرود.]
در سالن تاریک، همه محو تماشای نمایش هستند. عروسک میرقصد، بیجان بر زمین میافتد، و دوباره در هیئت یک پروانه برمیخیزد. عروسکگردان دستهایش را پنهان نمیکند. گویی عامدانه حضورش را به رخ میکشد. اما در میان تماشاگران، تنها ورونیک سر میچرخاند و تصویر عروسکگردان را در آینه میبیند. به جای عروسک، او عروسکگردان را تماشا میکند. کلیدیترین صحنه برای درک فیلم رازآلود و پرجزئیات کیشلوفسکی همین صحنه است.
متن کامل
https://www.tgoop.com/in_a_short_moment
I can't stress enough...
نمیتوانم به اندازهی کافی تأکید کنم... ❌
هرچه تأکید کنم کم است... ✅
https://www.tgoop.com/in_a_short_moment
نمیتوانم به اندازهی کافی تأکید کنم... ❌
هرچه تأکید کنم کم است... ✅
https://www.tgoop.com/in_a_short_moment
Telegram
در یک فرصت باریک
نوشتههای سامان جواهریان
m.saman.javaherian@gmail.com
m.saman.javaherian@gmail.com
افغان، افغانی، افغانستانی
من همیشه از این افسوس خوردهام و میخورم؛ از اینکه ما، فارسیزبانهایی که ملیت یکسان نداریم، برخلاف عربزبانها، با هم مراودهی زیادی نداریم، از محصولات فرهنگی هم کمتر استفاده میکنیم و حس همبستگی بینمان کم است. تا حدودی هم سعی کردهام این فاصله را برای خودم کمی پر کنم؛ موسیقی افغانستانیها و تاجیکستانیها را بشنوم، کتابهایشان را بخوانم، و به پادکستهایشان گوش کنم. پارسال کتابی از رهنورد زریاب، داستاننویس نامدار افغانستانی خواندم. موقع خواندن کتاب، کلماتی را که برایم ناآشنا بودند یادداشت میکردم. در کلاس فرانسه در لیون، یک همکلاسی افغانستانی داشتم به اسم حفیظه. کتاب که تمام شد از او خواستم چند دقیقه گوشهای بنشینیم تا معنی کلمات را از او بپرسم. حفیظه ناباورانه نگاه کرد و پرسید «کتاب افغانستانی خواندهای؟» انگار گفته باشم کتاب سواحیلی خواندهام. چرا خواندن کتابی به فارسی از کشور همسایه باید اینقدر عجیب باشد؟
خوشبختانه اینترنت فرصتهایی برای ارتباط میان ما فارسیزبانان فراهم کرده که پیشتر کمتر پیش میآمد. شاید قدم اول برای شکلگیری این ارتباط، این باشد که بدانیم مردم کشور همسایه را چگونه خطاب کنیم. عجیب است که چنین چیزی که قاعدتاً باید سرراست و بدون مشکل باشد، اینقدر مسألهدار است. در این یادداشت میخواهم چند جنبهی مختلف این مسأله را اندکی بشکافم. این را هم بگویم: من متوجهم که خود افغانستانیها برای سخن گفتن دربارهی این موضوع شایستهترند. آنها سخن میگویند و من هم سخنان آنها را دنبال میکنم و از آنها میآموزم—برای مثال این توضیح کوتاه آقای کاظمی را ببینید. این چند خط را منِ ایرانی خطاب به هموطنان خودم مینویسم تا به چند پرسش که بارها شنیدهام پاسخ دهم.
- اشکال افغانی چیست؟ مگر نام مردمان این کشور همین نیست؟
نه، نیست. ببیند، مسأله ساده است. صفتهایی هستند که تعلق به یک قوم را میرسانند؛ مثل افغان، عرب، و کُرد. وقتی میخواهیم این صفتها را به کسی بدهیم، به آنها «ی» اضافه نمیکنیم. مثلاً ممکن است بگوییم موسیقی عربی یا رقص عربی، ولی نمیگوییم «مرد عربی». میگوییم «مرد عرب». ممکن است بگوییم شعر کُردی یا لباس کُردی، ولی نمیگوییم «زن کُردی»، میگوییم «زن کُرد». به همین قیاس، زن یا مرد افغانی هم درست نیست و باید گفت زن یا مرد افغان. افغانی قاعدتاً برای اشاره به افراد به کار نمیرود. بیان ساده و همهفهم این نکته این است که بگوییم افغانی واحد پول افغانستان است، نه اسم مردم آن.
- چرا به جای افغان بهتر است بگوییم افغانستانی؟
افغانستان کشوری است که مردمانش را چند قوم مختلف تشکیل دادهاند. افغان نام دیگر یکی از این قومها، یعنی قوم پشتون است. برای همین سایر افغانستانیها معمولاً چندان خوش ندارند که افغان خوانده شوند. وقتی میگوییم افغانستانی، به نام کشور، «ی» نسبت اضافه کردهایم؛ مثل وقتی که میگوییم پاکستانی یا تاجیکستانی. برای همین افغانستانی به تمام مردم این کشور اشاره میکند و مشکل افغان را ندارد.
- گیرم نادرست، چرا «افغانی» توهینآمیز است؟
پاسخ این سؤال را دستور زبان و واژهشناسی نمیتوانند بدهند. پاسخ این سؤال را باید در زبانشناسی اجتماعی یافت. اضافه کردن یک پسوند اشتباه خودبهخود کاری نمیکند، سابقهی کاربرد کلمه است که آن را توهینآمیز میکند. به همین دلیل است که «پاکی» خواندن یک نفر پاکستانی در زبان انگلیسی بهشدت توهینآمیز است. باور کنید این را با شرم نیابتی میگویم: وقتی هزاران بار با نفرت، یا تحقیر، یا حتی ترحم، کسانی را «افغانی» خطاب کنی، همهی این نفرت و تحقیر و ترحم در آن کلمه تهنشین میشود. دوستی دارم که زمانی، در تهران، در یک سازمان مردمنهاد کار میکرد. کار این سازمان کمک به کودکان کار بود. او برایم تعریف کرد که یک بار دو پسربچهی افغانستانی در آنجا دعوایشان شد. یکی به آن یکی گفت «افغانی». دومی چنان عصبانی شد که شروع کرد به کتک زدن اولی. ببینید ما با این واژه چه کردهایم.
[ادامه در پایین]
من همیشه از این افسوس خوردهام و میخورم؛ از اینکه ما، فارسیزبانهایی که ملیت یکسان نداریم، برخلاف عربزبانها، با هم مراودهی زیادی نداریم، از محصولات فرهنگی هم کمتر استفاده میکنیم و حس همبستگی بینمان کم است. تا حدودی هم سعی کردهام این فاصله را برای خودم کمی پر کنم؛ موسیقی افغانستانیها و تاجیکستانیها را بشنوم، کتابهایشان را بخوانم، و به پادکستهایشان گوش کنم. پارسال کتابی از رهنورد زریاب، داستاننویس نامدار افغانستانی خواندم. موقع خواندن کتاب، کلماتی را که برایم ناآشنا بودند یادداشت میکردم. در کلاس فرانسه در لیون، یک همکلاسی افغانستانی داشتم به اسم حفیظه. کتاب که تمام شد از او خواستم چند دقیقه گوشهای بنشینیم تا معنی کلمات را از او بپرسم. حفیظه ناباورانه نگاه کرد و پرسید «کتاب افغانستانی خواندهای؟» انگار گفته باشم کتاب سواحیلی خواندهام. چرا خواندن کتابی به فارسی از کشور همسایه باید اینقدر عجیب باشد؟
خوشبختانه اینترنت فرصتهایی برای ارتباط میان ما فارسیزبانان فراهم کرده که پیشتر کمتر پیش میآمد. شاید قدم اول برای شکلگیری این ارتباط، این باشد که بدانیم مردم کشور همسایه را چگونه خطاب کنیم. عجیب است که چنین چیزی که قاعدتاً باید سرراست و بدون مشکل باشد، اینقدر مسألهدار است. در این یادداشت میخواهم چند جنبهی مختلف این مسأله را اندکی بشکافم. این را هم بگویم: من متوجهم که خود افغانستانیها برای سخن گفتن دربارهی این موضوع شایستهترند. آنها سخن میگویند و من هم سخنان آنها را دنبال میکنم و از آنها میآموزم—برای مثال این توضیح کوتاه آقای کاظمی را ببینید. این چند خط را منِ ایرانی خطاب به هموطنان خودم مینویسم تا به چند پرسش که بارها شنیدهام پاسخ دهم.
- اشکال افغانی چیست؟ مگر نام مردمان این کشور همین نیست؟
نه، نیست. ببیند، مسأله ساده است. صفتهایی هستند که تعلق به یک قوم را میرسانند؛ مثل افغان، عرب، و کُرد. وقتی میخواهیم این صفتها را به کسی بدهیم، به آنها «ی» اضافه نمیکنیم. مثلاً ممکن است بگوییم موسیقی عربی یا رقص عربی، ولی نمیگوییم «مرد عربی». میگوییم «مرد عرب». ممکن است بگوییم شعر کُردی یا لباس کُردی، ولی نمیگوییم «زن کُردی»، میگوییم «زن کُرد». به همین قیاس، زن یا مرد افغانی هم درست نیست و باید گفت زن یا مرد افغان. افغانی قاعدتاً برای اشاره به افراد به کار نمیرود. بیان ساده و همهفهم این نکته این است که بگوییم افغانی واحد پول افغانستان است، نه اسم مردم آن.
- چرا به جای افغان بهتر است بگوییم افغانستانی؟
افغانستان کشوری است که مردمانش را چند قوم مختلف تشکیل دادهاند. افغان نام دیگر یکی از این قومها، یعنی قوم پشتون است. برای همین سایر افغانستانیها معمولاً چندان خوش ندارند که افغان خوانده شوند. وقتی میگوییم افغانستانی، به نام کشور، «ی» نسبت اضافه کردهایم؛ مثل وقتی که میگوییم پاکستانی یا تاجیکستانی. برای همین افغانستانی به تمام مردم این کشور اشاره میکند و مشکل افغان را ندارد.
- گیرم نادرست، چرا «افغانی» توهینآمیز است؟
پاسخ این سؤال را دستور زبان و واژهشناسی نمیتوانند بدهند. پاسخ این سؤال را باید در زبانشناسی اجتماعی یافت. اضافه کردن یک پسوند اشتباه خودبهخود کاری نمیکند، سابقهی کاربرد کلمه است که آن را توهینآمیز میکند. به همین دلیل است که «پاکی» خواندن یک نفر پاکستانی در زبان انگلیسی بهشدت توهینآمیز است. باور کنید این را با شرم نیابتی میگویم: وقتی هزاران بار با نفرت، یا تحقیر، یا حتی ترحم، کسانی را «افغانی» خطاب کنی، همهی این نفرت و تحقیر و ترحم در آن کلمه تهنشین میشود. دوستی دارم که زمانی، در تهران، در یک سازمان مردمنهاد کار میکرد. کار این سازمان کمک به کودکان کار بود. او برایم تعریف کرد که یک بار دو پسربچهی افغانستانی در آنجا دعوایشان شد. یکی به آن یکی گفت «افغانی». دومی چنان عصبانی شد که شروع کرد به کتک زدن اولی. ببینید ما با این واژه چه کردهایم.
[ادامه در پایین]
Telegram
سرزمین شعر
افغان، افغانی یا افغانستانی؟! کدامیک صحیح است؟!
زیبندهتر آن است که دیگران را به نامی بخوانیم که خود بیشتر میپسندند.
کاری از گروه ادب و هنر شبکه چهار
سیما
🔹
@sarzaminesher_tv
🔹
مارا در شبکههای اجتماعی با آدرس sarzaminesher دنبال کنید.
🆔
روبینو، تلگرام…
زیبندهتر آن است که دیگران را به نامی بخوانیم که خود بیشتر میپسندند.
کاری از گروه ادب و هنر شبکه چهار
سیما
🔹
@sarzaminesher_tv
🔹
مارا در شبکههای اجتماعی با آدرس sarzaminesher دنبال کنید.
🆔
روبینو، تلگرام…
[ادامه از بالا]
- ولی گاهی خودشان هم همین کلمه را به کار میبرند!
بله، گاهی بعضی افغانستانیها «افغانی» را به کار میبرند. زبان شکلهای گوناگون و سازوکارهای پیچیدهای دارد. ممکن است از نظر گروهی یک کلمه توهینآمیز باشد و از نظر گروه دیگری نه. ممکن است از دهان یک نفر یک کلمه توهینآمیز باشد و از دهان یک نفر دیگر نه. در آمریکا، ممکن است آدم در کلام یک رپر سیاهپوست کلمهی انگلیسی معادل «کاکاسیاه» را بشنود. این امر ممکن است به دانش و طبقه و عوامل متعدد دیگر برمیگردد که اینجا جای پرداختن به آنها نیست. ولی یک سفیدپوست، حتی اگر بخواهد نقل قول کند، آن کلمه را به کار نمیبرد، میگوید «اون کلمه که با N شروع میشه». یک بار دیگر به خاطرهای که دوستم برایم تعریف کرده بود فکر کنید تا بفهمید چرا ما ایرانیها نباید این کلمه را به کار ببریم—گرچه خوشبختانه افغانی به اندازهی «اون کلمه که با N شروع میشه» نفرتانگیز و توهینآمیز نیست.
اگر احترام به دیگران برایتان مهم است، از کنار این مسأله ساده نگذرید. زبان با فرهنگ، هویت، و قدرت گره خورده است. اتفاقاتی را که در زبان میافتد دستکم نگیرید. حرف باد هوا نیست. حرف از سنگ سنگینتر و از تیغ برندهتر است.
https://www.tgoop.com/in_a_short_moment
- ولی گاهی خودشان هم همین کلمه را به کار میبرند!
بله، گاهی بعضی افغانستانیها «افغانی» را به کار میبرند. زبان شکلهای گوناگون و سازوکارهای پیچیدهای دارد. ممکن است از نظر گروهی یک کلمه توهینآمیز باشد و از نظر گروه دیگری نه. ممکن است از دهان یک نفر یک کلمه توهینآمیز باشد و از دهان یک نفر دیگر نه. در آمریکا، ممکن است آدم در کلام یک رپر سیاهپوست کلمهی انگلیسی معادل «کاکاسیاه» را بشنود. این امر ممکن است به دانش و طبقه و عوامل متعدد دیگر برمیگردد که اینجا جای پرداختن به آنها نیست. ولی یک سفیدپوست، حتی اگر بخواهد نقل قول کند، آن کلمه را به کار نمیبرد، میگوید «اون کلمه که با N شروع میشه». یک بار دیگر به خاطرهای که دوستم برایم تعریف کرده بود فکر کنید تا بفهمید چرا ما ایرانیها نباید این کلمه را به کار ببریم—گرچه خوشبختانه افغانی به اندازهی «اون کلمه که با N شروع میشه» نفرتانگیز و توهینآمیز نیست.
اگر احترام به دیگران برایتان مهم است، از کنار این مسأله ساده نگذرید. زبان با فرهنگ، هویت، و قدرت گره خورده است. اتفاقاتی را که در زبان میافتد دستکم نگیرید. حرف باد هوا نیست. حرف از سنگ سنگینتر و از تیغ برندهتر است.
https://www.tgoop.com/in_a_short_moment
Telegram
در یک فرصت باریک
نوشتههای سامان جواهریان
m.saman.javaherian@gmail.com
m.saman.javaherian@gmail.com
حسینا
#خاطره
از خیلی وقت پیشتر به فکر این بودیم که وقتی از ایران میرویم، کتابهایمان را چه کار کنیم. میخواستیم فعلاً نگهشان داریم ولی پیدا کردن جا آسان نبود. دیدیم بد نیست بعضیهایشان را هم رد کنیم یا ببخشیم. گفتیم چند تایی را بدهیم به دختر سرایدارمان. یک روز که سرایدار را توی راهرو دیدم، پرسیدم «دخترت کتاب میخونه؟» گفت «بله، میخونه». ما هم چند تایی کتاب کودک با یک عروسک گذاشتیم توی یک کیسه و یک روز که دختر را توی پارکینگ دیدیم، مژده کیسه را به او داد. دختر به نظر هشت-نُه ساله میرسید. یک دوچرخهی کوچک داشت که توی پارکینگ و حیاط سوارش میشد و تا آدم را میدید سلام میکرد، طوری که به نظر بچهی سرزبانداری میرسید. من هم هر بار میگفتم «علیک سلام!» و رد میشدم.
متن کامل
https://www.tgoop.com/in_a_short_moment
#خاطره
از خیلی وقت پیشتر به فکر این بودیم که وقتی از ایران میرویم، کتابهایمان را چه کار کنیم. میخواستیم فعلاً نگهشان داریم ولی پیدا کردن جا آسان نبود. دیدیم بد نیست بعضیهایشان را هم رد کنیم یا ببخشیم. گفتیم چند تایی را بدهیم به دختر سرایدارمان. یک روز که سرایدار را توی راهرو دیدم، پرسیدم «دخترت کتاب میخونه؟» گفت «بله، میخونه». ما هم چند تایی کتاب کودک با یک عروسک گذاشتیم توی یک کیسه و یک روز که دختر را توی پارکینگ دیدیم، مژده کیسه را به او داد. دختر به نظر هشت-نُه ساله میرسید. یک دوچرخهی کوچک داشت که توی پارکینگ و حیاط سوارش میشد و تا آدم را میدید سلام میکرد، طوری که به نظر بچهی سرزبانداری میرسید. من هم هر بار میگفتم «علیک سلام!» و رد میشدم.
متن کامل
https://www.tgoop.com/in_a_short_moment
Telegraph
حسینا
#خاطرهاز خیلی وقت پیشتر به فکر این بودیم که وقتی از ایران میرویم، کتابهایمان را چه کار کنیم. میخواستیم فعلاً نگهشان داریم ولی پیدا کردن جا آسان نبود. دیدیم بد نیست بعضیهایشان را هم رد کنیم یا ببخشیم. گفتیم چند تایی را بدهیم به دختر سرایدارمان. یک روز…
پرتو تندر-کیا
شمسالدین کیا که آثارش را با نام مستعار «تندر-کیا» منتشر میکرد، یکی از چهرههایی حاشیهای ولی پرسروصدای تاریخ شعر نو در ایران بود. او تقریباً همزمان با نخستین اشعار آزاد نیما، شروع به انتشار آثاری کرد که آنها را شاهین مینامید. تندر-کیا مدعی بود که شاهین انقلابی در شعر فارسی به پا کرده است؛ ادعایی که کمتر کسی آن را جدی گرفت. هدف این یادداشت کوتاه داوری دربارهی شاهینهای تندر-کیا نیست، بلکه اشاره به سوءتفاهم رایجی است که در بسیاری از آثار تحقیقی مربوط به تاریخ شعر نو تکرار میشود. این سوءتفاهم چسباندن پرتو به اسم تندر-کیاست.
تندر-کیا اگرچه زبانی کاملاً سره به کار نمیبرد، اما علاقه داشت که برای بعضی اصطلاحات معادلهای فارسی به کار ببرد. مثلاً به جای «نظریه» و «عمل» (یا تئوری و پراتیک)، «نگار» و «کردار» را به کار میبرد. روی جلد اولین شاهین چیزی آمده که قاعدتاً باید آن را اینگونه خواند: «شاهین: پرتوِ دکتر تندر-کیا». تا آنجا که من میفهمم، تندر-کیا «پرتو» را به جای «اثر» به کار برده است. نحوهی سطربندی و تفاوت فونت پرتو و دکتر تندر-کیا قرینههایی هستند برای اینکه پرتو جزو اسم صاحب اثر نیست. وانگهی، اگر پرتو جزوی از اسم مستعار است، چرا پیش از دکتر آمده است؟ اینجا قصد طولانی کردن یادداشت را ندارم، اما تندر-کیا در مجلدات بعدی شاهین هم چندین بار اصطلاح «پرتو» را به کار برده است. گرچه نثر نارسا و مبهم او مانع میشود که منظور دقیق او – اگر منظور دقیقی در کار بوده باشد – معلوم شود، اما اینقدر میتوان گفت که پرتو جزئی از نام مستعار او نبوده است.
اما سوءتفاهم از کجا شروع شد؟ از آنجا که صاحب یکی از مهمترین کتابهای تاریخ شعر نو پرتو را بهاشتباه جزئی از اسم مستعار تندر-کیا تصور کرد. طی سالیان بعد دیگرانی هم این اشتباه را تکرار کردهاند. امروز موقع خواندن یک مقالهی نسبتاً جدید این اشتباه تکراری را دیدم و فکر کردم شاید یادآوریاش برای بعضی از اهل تحقیق خالی از فایده نباشد.
https://www.tgoop.com/in_a_short_moment
شمسالدین کیا که آثارش را با نام مستعار «تندر-کیا» منتشر میکرد، یکی از چهرههایی حاشیهای ولی پرسروصدای تاریخ شعر نو در ایران بود. او تقریباً همزمان با نخستین اشعار آزاد نیما، شروع به انتشار آثاری کرد که آنها را شاهین مینامید. تندر-کیا مدعی بود که شاهین انقلابی در شعر فارسی به پا کرده است؛ ادعایی که کمتر کسی آن را جدی گرفت. هدف این یادداشت کوتاه داوری دربارهی شاهینهای تندر-کیا نیست، بلکه اشاره به سوءتفاهم رایجی است که در بسیاری از آثار تحقیقی مربوط به تاریخ شعر نو تکرار میشود. این سوءتفاهم چسباندن پرتو به اسم تندر-کیاست.
تندر-کیا اگرچه زبانی کاملاً سره به کار نمیبرد، اما علاقه داشت که برای بعضی اصطلاحات معادلهای فارسی به کار ببرد. مثلاً به جای «نظریه» و «عمل» (یا تئوری و پراتیک)، «نگار» و «کردار» را به کار میبرد. روی جلد اولین شاهین چیزی آمده که قاعدتاً باید آن را اینگونه خواند: «شاهین: پرتوِ دکتر تندر-کیا». تا آنجا که من میفهمم، تندر-کیا «پرتو» را به جای «اثر» به کار برده است. نحوهی سطربندی و تفاوت فونت پرتو و دکتر تندر-کیا قرینههایی هستند برای اینکه پرتو جزو اسم صاحب اثر نیست. وانگهی، اگر پرتو جزوی از اسم مستعار است، چرا پیش از دکتر آمده است؟ اینجا قصد طولانی کردن یادداشت را ندارم، اما تندر-کیا در مجلدات بعدی شاهین هم چندین بار اصطلاح «پرتو» را به کار برده است. گرچه نثر نارسا و مبهم او مانع میشود که منظور دقیق او – اگر منظور دقیقی در کار بوده باشد – معلوم شود، اما اینقدر میتوان گفت که پرتو جزئی از نام مستعار او نبوده است.
اما سوءتفاهم از کجا شروع شد؟ از آنجا که صاحب یکی از مهمترین کتابهای تاریخ شعر نو پرتو را بهاشتباه جزئی از اسم مستعار تندر-کیا تصور کرد. طی سالیان بعد دیگرانی هم این اشتباه را تکرار کردهاند. امروز موقع خواندن یک مقالهی نسبتاً جدید این اشتباه تکراری را دیدم و فکر کردم شاید یادآوریاش برای بعضی از اهل تحقیق خالی از فایده نباشد.
https://www.tgoop.com/in_a_short_moment
Telegram
در یک فرصت باریک
نوشتههای سامان جواهریان
m.saman.javaherian@gmail.com
m.saman.javaherian@gmail.com
شعر گفتن بعد از آشویتس
#یادداشت
وقتی که در دانشگاه لوون بلژیک مطالعات فرهنگی میخواندم، درسی داشتم به اسم «حافظهی فرهنگی». موضوع یکی از جلسات این درس، تروما بود. بحث از ترومای جمعی و شکلهای بازنمایی آن بود و طبعاً حرف از هولوکاست به میان آمد و البته که پای نقل قول معروف آدورنو هم به میان کشیده شد. آدورنو گفته بود: «شعر گفتن بعد از آشویتس بربریت است». آدورنو مسألهی مهمی را به پیش میکشد. وقتیکه میلیونها انسان آنگونه وحشیانه و خونسردانه در اردوگاههای مرگ نابود شدند، چگونه میتوان همچنان به دنبال خلق زیبایی بود؟ نوشتن چیزهای احساساتی و لطیف و زیبا دیگر چه معنایی دارد؟ گویی برای شعر نوشتن بعد از آشویتس باید چشم را به روی آن سبعیت باورنکردنی بست.
البته این جمله خصوصاً اگر خارج از بافتار خوانده شود ممکن است غلوآمیز به نظر برسد. شاید به همین دلیل خود آدورنو بعداً به این مسأله برگشت و گفتهاش را با توضیحاتی تعدیل کرد. او نوشت: «رنج مداوم به همان اندازه حق بیان دارد که فرد شکنجهشده حق فریاد زدن دارد؛ بنابراین ممکن است اشتباه بوده باشد که گفته شود پس از آشویتس دیگر نمیتوان شعر نوشت». به این ترتیب روشن کرد که قصدش نه رد کلی امکان خلق هنر یا شعر، که محکوم کردن هنر و شعری است که وقوع چنان فاجعهای را نادیده بگیرد. هرچند ممکن است کسانی همین را هم تحمیل ایدئولوژی به هنر و محدود کردن خلاقیت هنرمند به حساب بیاورند. اینجاست که بحث طولانی و بیپایان لزوم یا عدم لزوم تعهد سیاسی در هنر پیش میآید.
اما گذشته از این بحث، جملهی آدورنو یک جنبهی پرسشبرانگیز دیگر هم دارد: چرا از میان همهی فجایع، هولوکاست بود که نوشتن شعر را ناممکن کرد؟ آن روز سر کلاس، من همین را پرسیدم. گفتم اگر تصور کنیم که این تنها یک مثال است برای بیان اینکه نباید چشم را به روی فاجعه بست، میتوانم تا حدی آن را درک کنم. اما اگر واقعاً گمان بر این است که هولوکاست تاریخ را دو تکه کرده، به گمانم این نمونهی بارزی از اروپامحوری است. آیا کشتار بومیان آمریکا و حملهی مغولان به اندازهی کافی سبعانه نبودند؟ چرا این یکی که در اروپا اتفاق افتاد ناگهان ورق را برگرداند؟ استادمان که آرژانتینی بود با من همدل بود، اما در نگاه متعجب همکلاسهای اروپایی میدیدم که از نظر آنها هولوکاست تنها یک «مثال» نیست. برای آنها عجیب بود که چیز دیگری با هولوکاست قابل قیاس باشد.
دانشجویان دانشگاه ما یک نشریه داشتند و این نشریه یک پادکست هم داشت. موضوع یکی از قسمتهای این پادکست، سابقهی استعماری بلژیک و نحوهی بازتاب آن در افکار عمومی کشور بود. آنجا از زبان یک دانشجوی بلژیکی شنیدم که میگفت در کلاس تاریخ دبیرستان، چیز زیادی دربارهی سابقهی استعمارگری کشورشان و خونهایی که در مستعمره ریخته شده بود به آنها نمیگفتند، اما چیزی حدود یک سال را صرف خواندن دربارهی هولوکاست میکردند—اگرچه یک دانشجوی دیگر که در مدرسهای خصوصی درس خوانده بود میگفت آنجا اوضاع کمی فرق داشته. آنجا بود که دلیل نگاه تعجبآمیز همکلاسیهای اروپاییام را درک کردم. هرچه نباشد، فاجعه با فاجعه فرق دارد و خون بعضیها از دیگران رنگینتر است.
https://www.tgoop.com/in_a_short_moment
#یادداشت
وقتی که در دانشگاه لوون بلژیک مطالعات فرهنگی میخواندم، درسی داشتم به اسم «حافظهی فرهنگی». موضوع یکی از جلسات این درس، تروما بود. بحث از ترومای جمعی و شکلهای بازنمایی آن بود و طبعاً حرف از هولوکاست به میان آمد و البته که پای نقل قول معروف آدورنو هم به میان کشیده شد. آدورنو گفته بود: «شعر گفتن بعد از آشویتس بربریت است». آدورنو مسألهی مهمی را به پیش میکشد. وقتیکه میلیونها انسان آنگونه وحشیانه و خونسردانه در اردوگاههای مرگ نابود شدند، چگونه میتوان همچنان به دنبال خلق زیبایی بود؟ نوشتن چیزهای احساساتی و لطیف و زیبا دیگر چه معنایی دارد؟ گویی برای شعر نوشتن بعد از آشویتس باید چشم را به روی آن سبعیت باورنکردنی بست.
البته این جمله خصوصاً اگر خارج از بافتار خوانده شود ممکن است غلوآمیز به نظر برسد. شاید به همین دلیل خود آدورنو بعداً به این مسأله برگشت و گفتهاش را با توضیحاتی تعدیل کرد. او نوشت: «رنج مداوم به همان اندازه حق بیان دارد که فرد شکنجهشده حق فریاد زدن دارد؛ بنابراین ممکن است اشتباه بوده باشد که گفته شود پس از آشویتس دیگر نمیتوان شعر نوشت». به این ترتیب روشن کرد که قصدش نه رد کلی امکان خلق هنر یا شعر، که محکوم کردن هنر و شعری است که وقوع چنان فاجعهای را نادیده بگیرد. هرچند ممکن است کسانی همین را هم تحمیل ایدئولوژی به هنر و محدود کردن خلاقیت هنرمند به حساب بیاورند. اینجاست که بحث طولانی و بیپایان لزوم یا عدم لزوم تعهد سیاسی در هنر پیش میآید.
اما گذشته از این بحث، جملهی آدورنو یک جنبهی پرسشبرانگیز دیگر هم دارد: چرا از میان همهی فجایع، هولوکاست بود که نوشتن شعر را ناممکن کرد؟ آن روز سر کلاس، من همین را پرسیدم. گفتم اگر تصور کنیم که این تنها یک مثال است برای بیان اینکه نباید چشم را به روی فاجعه بست، میتوانم تا حدی آن را درک کنم. اما اگر واقعاً گمان بر این است که هولوکاست تاریخ را دو تکه کرده، به گمانم این نمونهی بارزی از اروپامحوری است. آیا کشتار بومیان آمریکا و حملهی مغولان به اندازهی کافی سبعانه نبودند؟ چرا این یکی که در اروپا اتفاق افتاد ناگهان ورق را برگرداند؟ استادمان که آرژانتینی بود با من همدل بود، اما در نگاه متعجب همکلاسهای اروپایی میدیدم که از نظر آنها هولوکاست تنها یک «مثال» نیست. برای آنها عجیب بود که چیز دیگری با هولوکاست قابل قیاس باشد.
دانشجویان دانشگاه ما یک نشریه داشتند و این نشریه یک پادکست هم داشت. موضوع یکی از قسمتهای این پادکست، سابقهی استعماری بلژیک و نحوهی بازتاب آن در افکار عمومی کشور بود. آنجا از زبان یک دانشجوی بلژیکی شنیدم که میگفت در کلاس تاریخ دبیرستان، چیز زیادی دربارهی سابقهی استعمارگری کشورشان و خونهایی که در مستعمره ریخته شده بود به آنها نمیگفتند، اما چیزی حدود یک سال را صرف خواندن دربارهی هولوکاست میکردند—اگرچه یک دانشجوی دیگر که در مدرسهای خصوصی درس خوانده بود میگفت آنجا اوضاع کمی فرق داشته. آنجا بود که دلیل نگاه تعجبآمیز همکلاسیهای اروپاییام را درک کردم. هرچه نباشد، فاجعه با فاجعه فرق دارد و خون بعضیها از دیگران رنگینتر است.
https://www.tgoop.com/in_a_short_moment
Telegram
در یک فرصت باریک
نوشتههای سامان جواهریان
m.saman.javaherian@gmail.com
m.saman.javaherian@gmail.com
آیا ما سفیدیم؟
گداها برای موفقیت در کارشان، باید هوش اجتماعی بالایی داشته باشند چون باید در چند ثانیه مخاطب را قانع کنند که از چیزی به عزیزی پول دل بکند. یکی از اولین اصولشان هم این است: با هر کس به زبان خودش حرف بزن. یک روز صبح در لیون به سمت دانشگاه میرفتم که گدایی نزدیکم شد. خانم محجبهای بود. میدانید که در فرانسه مهاجران اهل شمال آفریقا زیادند. این خانم به من گفت «بُنژوغ موسیو...». قبل از اینکه ادامه بدهد، من گفتم «دزوله» (ببخشید) و رد شدم. گدا یک قدم جلوتر مرد دیگری را دید و گفت «السلام علیکم...». اعتراف میکنم که ته دلم کمی خوشحال شدم که خانم گدا من را «موسیو» دیده بود. اما پسفردایش، همان گدا، همانجا من را دید و گفت «السلام علیکم...». اصلاً نفهمیدم در این دو روز چه چیز عوض شد که از موسیو به برادر مسلمان تغییر هویت دادم. ماجرای من و این خانم یکی از هزاران برخورد ممکنی است که نژاد را برای ایرانی مهاجر مسأله میکند. ناگفته پیداست که همهی برخوردها هم اینقدر بامزه نیستند.
اگرچه بهخاطر سیل روزافزون مهاجرت، بخش بزرگی از ما ایرانیها واقعیت مهاجر بودن را از نزدیک لمس کردهایم، اما هنوز خیلی از ما تعجب میکنیم که در غرب ما را بیشتر در قامت خاورمیانهای میبینند. علت آن است که در میان ما ایرانیان هنوز چندین باور غلط دربارهی نژاد رایج است. در این نوشته میخواهم به چند نکتهی کلیدی دربارهی نژاد اشاره کنم.
متن کامل
https://www.tgoop.com/in_a_short_moment
گداها برای موفقیت در کارشان، باید هوش اجتماعی بالایی داشته باشند چون باید در چند ثانیه مخاطب را قانع کنند که از چیزی به عزیزی پول دل بکند. یکی از اولین اصولشان هم این است: با هر کس به زبان خودش حرف بزن. یک روز صبح در لیون به سمت دانشگاه میرفتم که گدایی نزدیکم شد. خانم محجبهای بود. میدانید که در فرانسه مهاجران اهل شمال آفریقا زیادند. این خانم به من گفت «بُنژوغ موسیو...». قبل از اینکه ادامه بدهد، من گفتم «دزوله» (ببخشید) و رد شدم. گدا یک قدم جلوتر مرد دیگری را دید و گفت «السلام علیکم...». اعتراف میکنم که ته دلم کمی خوشحال شدم که خانم گدا من را «موسیو» دیده بود. اما پسفردایش، همان گدا، همانجا من را دید و گفت «السلام علیکم...». اصلاً نفهمیدم در این دو روز چه چیز عوض شد که از موسیو به برادر مسلمان تغییر هویت دادم. ماجرای من و این خانم یکی از هزاران برخورد ممکنی است که نژاد را برای ایرانی مهاجر مسأله میکند. ناگفته پیداست که همهی برخوردها هم اینقدر بامزه نیستند.
اگرچه بهخاطر سیل روزافزون مهاجرت، بخش بزرگی از ما ایرانیها واقعیت مهاجر بودن را از نزدیک لمس کردهایم، اما هنوز خیلی از ما تعجب میکنیم که در غرب ما را بیشتر در قامت خاورمیانهای میبینند. علت آن است که در میان ما ایرانیان هنوز چندین باور غلط دربارهی نژاد رایج است. در این نوشته میخواهم به چند نکتهی کلیدی دربارهی نژاد اشاره کنم.
متن کامل
https://www.tgoop.com/in_a_short_moment
Telegraph
آیا ما سفیدیم؟
گداها برای موفقیت در کارشان، باید هوش اجتماعی بالایی داشته باشند چون باید در چند ثانیه مخاطب را قانع کنند که از چیزی به عزیزی پول دل بکند. یکی از اولین اصولشان هم این است: با هر کس به زبان خودش حرف بزن. یک روز صبح در لیون به سمت دانشگاه میرفتم که گدایی نزدیکم…
در یک فرصت باریک
آیا ما سفیدیم؟ گداها برای موفقیت در کارشان، باید هوش اجتماعی بالایی داشته باشند چون باید در چند ثانیه مخاطب را قانع کنند که از چیزی به عزیزی پول دل بکند. یکی از اولین اصولشان هم این است: با هر کس به زبان خودش حرف بزن. یک روز صبح در لیون به سمت دانشگاه میرفتم…
پینوشت:
این صحبتهای دکتر حامد وحدتینسب، استاد انسانشناسی پیش از تاریخ را دوستی برایم فرستاد و میتواند مکمل بخش اول نوشته باشد. به طور خلاصه، مطالعات ژنتیکی نشان میدهد که پیش و پس از ورود زبان و فرهنگ هند و اروپایی به ایران، ژنتیک ساکنان آن تغییر معنیداری نکرده است. ساکنان ایران از نظر نشانگرهای ژنتیکی قرابت زیادی با آنها که زبان فارسی را برایشان به ارمغان آوردند، ندارند.
https://www.instagram.com/reel/C9P5Eqxtsxz/?igsh=aHdkOGlpNTkxcGdw
این صحبتهای دکتر حامد وحدتینسب، استاد انسانشناسی پیش از تاریخ را دوستی برایم فرستاد و میتواند مکمل بخش اول نوشته باشد. به طور خلاصه، مطالعات ژنتیکی نشان میدهد که پیش و پس از ورود زبان و فرهنگ هند و اروپایی به ایران، ژنتیک ساکنان آن تغییر معنیداری نکرده است. ساکنان ایران از نظر نشانگرهای ژنتیکی قرابت زیادی با آنها که زبان فارسی را برایشان به ارمغان آوردند، ندارند.
https://www.instagram.com/reel/C9P5Eqxtsxz/?igsh=aHdkOGlpNTkxcGdw