Telegram Web
‏جهت پیروزی انقلاب، «امرِ ملّی» را تعطیل کنید !

معنای «انقلابی‌گری» در ایران، «برقراری وضعیّت اضطراری جهت تعطیلی امر ملّی» است. خلاف آن، معنای «احیاءگری» پایان انقلابی‌گری و رجعت از State of Exception به مشیّت عامّ الهی است.

مشکل اصلی همه‌ی انقلابیون، «امر ملّی» است. خمینی پیش از انقلاب، نوروز را تعطیل اعلام کرد و بعد نظام مشروطه را تعطیل کرد. مجاهدین خلق، در پی انقلابی بنیادین جهت تعطیلی امرِ ملّی بودند، که بعدها با پیوستن به ارتش صدّام مرزهای ملّی را نیز تعطیل اعلام کرده و به خاک ایران حمله کردند. آیت‌الله آذری قمی معتقد بود که ولی‌فقیه حتّی می‌تواند توحید را تعطیل کند! سروش با انقلاب فرهنگی دانشگاه‌ها را تعطیل کرد. بعدها عدّه‌ای گفتند که دانشگاهی که با حوزه علمیه مخلوط شده باشد، همان بهتر که هم اکنون نیز تعطیل شود. برخی حتّی معتقدند که جهت پیروزی انقلاب باید نهاد مدرن آموزش و پرورش را نیز تعطیل کرد تا کلّ ملّت ایران متمرکز امر انقلاب بشود!

همچنین پیرو انقلابیون سابق، عدّه‌ای از کاربران ظاهرا سلطنت‌طلب هم به غرض باز کردن پای کشور بیگانه به ایران، می‌گویند ارتش را باید تعطیل کرد، چون با سپاه فرقی ندارد! پنجاه‌سال قبل‌تر ازین‌ها آل‌احمد گفته بود:
«ایران تفرقه‌ای در دنیای اسلام بود. حالا مگر چه می‌شد بخشی از عثمانی می‌شدیم!» و شریعتی می‌گفت «شیعه‌ی فعلی باید تعطیل بشود. ما باید به نوعی از شیعه ایمان بیاوریم که اختلافی در امّت اسلام تولید نکند.»

این تعطیلی «امر ملّی» در گفتمان انقلابی ناشی از آن است که امر ملّی با نهادهای مدرن آن در واقع همان مشیّت عام الهی است که در تضاد با وضعیّت اضطراری مدّ نظر انقلابیون قرار می‌گیرد. نکته این‌جاست که انقلاب هیچگاه پایان نمی‌گیرد و برای چرخش چرخ‌های خود ژاکوبن‌های جدید را می‌پروراند. انقلابی که با خمینی آغاز شد، هنوز چندان انقلابی نبود. در میان نهادهای ملّی، ارتش و دانشگاه مثله شد، اما باز قسر دررفتند. حالا فرزندان انقلابیون ۵۷ی با نقاب پادشاهی‌خواهی می‌خواهند تتمه‌ی نهادهای متولّی امرِ ملّی را تعطیل اعلام کنند. انقلاب، همان‌طور که مسعود رجوی می‌گفت باید رادیکال باشد.
‏ارتش یعنی چه ؟

نظام سلسله‌مراتبی مدرن که در دادگستری، دانشگاه، بیمارستان‌ها، دولت و ... می‌بینید، پیش از همه و البته جدّی‌تر نخست‌بار در ارتش پدید آمده. این‌که بسیاری از موسّسان دولت مدرن مثل واشنگتن، بیسمارک، رضاشاه و آتاترک، ژنرال‌های نظامی ارتش مدرن بودند، بابت همین است.

هر ارتشی واجد فهمی مدرن از جهان جدید است. همان درکی که دانشجویان ممکن است علیه آن شورش کنند! امّا یک نظامی علیه مدرنیته شورش نمی‌کند! چون فهمش ناشی از مطالعه کتب درباره مدرنیته نیست! روح مدرن در "نظام ارتش" متجسّد شده. یک نظامی با انجام وظیفه، به مدرنیته و به کشور خدمت می‌کند.

می‌گویند رضاشاه بیسواد بود. به‌فرض که بود. در عوض فهمی عملی از مدرنیته داشت که موجب می‌شد وقتی فروغی یا داور از ضرورت تاسیس فلان نهاد مدرن بگویند، بی اتلاف وقت، درک نظری نظام دانایی آنان را به توانایی عملی خود پیوند بزند. این نقطه‌ی عطفی در تاریخ ما بود که از جایی دوباره گسست.

در ارتش، هرکسی در زمان مشخصی در مکان مشخصی حضور دارد. دایره‌ی تحرّک یک ارتشی بنا بر درجه‌ی او از مربعی به ابعاد نیم‌متر در نیم‌تر، تا محوّطه‌ی یک پادگان می‌تواند متغیّر باشد. نتیجتا، یک ارتشی نمی‌تواند هر زمان که خواست در هرکجا که می‌خواهد باشد. فرد نظامی نمی‌تواند سرپیچی کند.

‏در ارتش، این‌که تو چه کسی و با چه عقایدی هستی، کوچک‌ترین اهمیّتی ندارد. در ارتش آدم‌ها کوتاه یا بلند قد نیستند. بلکه همه اعضای ارتش در حکم عدد «۱» هستند. ارتش مشتی انسان مفلوک را تحویل می‌گیرد و به عنوان آجر ازیشان در راستای تقویت نظام سلسله‌مراتبی مدرن خود استفاده می‌کند.کسی که در زمان جنگ از انجام وظایف خود در ارتش سرپیچی کند، و یا بگریزد، با مجازات مرگ روبرو خواهد شد. نتیجتا مجاهدین خلق در لفافه پادشاهی، اگر همچون انقلاب ۵۷، یا عملیات مرصاد قصد تصفیه ارتش را ندارند، لااقل بفهمند که افسر پدافند در زمان جنگ باید سر پست خود باشد یا اعدام بشود!

در ارتش، کسی فکر نمی‌کند، و سرخود تصمیم نمی‌گیرد و از خود نظر نمی‌دهد، بلکه وظیفه او این است که دستوری را که از بالا آمده، موبه‌مو اجرا کنند. یک نظامی طبق تعریف:
مامور است و معذور!
یعنی باید امری را که به او محول شده دقیقا انجام بدهد. این‌که هدف دستور چه باشد به او مربوط نیست.

تصوّر برخی سلطنت‌طلبان ما (که اغلب از سربازی گریخته) از ارتش، شبیه به همین پارودی رامبو است! جالب این‌که امثال محسن رضایی دقیقا تصوّر مشابهی از یک سپاهی ایده‌آل دارند! واقعیّت خلاف این است. یک ارتشی موظف است که در سنگر نیم متری خود تا ارائه دستور بعدی بماند و تکان نخورد!

ج‌ا نمی‌تواند تاسیس‌های رضاشاه را نابود کند. پس در محتوای دادگستری مدرن، قوانین شرعی گنجانده، که تولید مشکل کرده؛ آیا چاره در نابودی کردن دادگستری است؟ خیر! دادگستری بالذّات خود از نهادهایی است که در برابر ج‌ا مقاومت می‌کند. دانشگاه یکی دیگر از همین نهادهاست. راه اصلاح دانشگاه، انقلاب فرهنگی نیست، تامّلی در مبانی آن، کاری شبیه به آن‌چه کانت و فیشته کردند. ج‌ا برای مقابله با ارتش، سپاه را ساخت. درست عین کاری که با دولت مدرن کرده و یک نوع دولتِ امّت در کنار آن برپا کرده. درست عین موسیقی ملّی که نوعی موسیقی سنّتی را جایگزین آن کرد. طبّ سنّتی را جایگزین درمان مدرن. حوزه به جای دانشگاه. شرع به جای حقوق مدرن. چاره در تخریب ارتش است؟ ویران کردن ارتش همان مسیری است ج‌ا می‌رود. تداوم انقلاب ۵۷ در فرم جدید.
‏آیا ارتشی‌ها به اسلحه‌ی گرم دسترسی دارند؟

پاسخ یک نه بزرگ است. در کشوری چون آمریکا هم که حمل اسلحه با مجوّز آزاد است در میان نیروهای نظامی تنها عدّه‌ی محدودی به اسلحه دسترسی دارند. سربازان خطّ مقدّم جبهه، زرّادخانه، عاملان قضایی و پلیس. بنابراین نیروی نظامی ارتش به ویژه در مواقع بحرانی که کنترل ج‌ا بر اسلحه‌ها سخت‌تر می‌شود، احتمال کمتری برای به دست گرفتن اسلحه دارد. نیروی نظامی تنها با سرپیچی از شلیک مستقیم به روی مردم می‌تواند با ملّت همراهی بکند. و البته طبیعتا ج‌ا ریسک مسلّح کردن ارتش و به خیابان آوردنش را نخواهد پذیرفت. این احمقانه‌ترین ایده است که ج‌ا علیه میلیشیای خودش به ارتش برای دفاع از ملّت اسلحه بدهد.
آیا پیروزی ترامپ بر وُوکیسم قطعی است؟

ترامپ تا این‌جا البته صرفا به‌لحاظ سیاسی بر گزینه‌ی مدّنظر Wokeism پیروز شد. این‌که تبعات این پیروزی تا کجا می‌تواند باشد، سرآغاز چهارسال دقّت نظری در جامعه‌ی آمریکا می‌تواند باشد.

ووکیسم چیست؟ نوع خوش‌نیّت، اما مخربی از ضدّنژادپرستی، نه به یک ایدئولوژی مترقّی، بلکه به مذهبی تبدیل شده است - و غیرمنطقی، دست نیافتنی و ناخواسته تفرقه‌انگیز است. کارکرد این دین جدید از گناهِ نخستینِ «حقّ امتیاز سفیدپوستان» و سلاح‌سازی فرهنگ اِقاله (Cancel Culture) گرفته تا شور و شوق انجیلی «Woke Mob» را آشکار می‌کند.

این دین که ادعا می‌کند «ساختارهای نژادپرستانه را از بین می‌برد» در واقع با وادار کردن سیاه‌پوستان به کودک‌مانده‌شدن، و با ترویج سیاست‌هایی که به‌طور نامتناسبی به جوامع سیاه‌پوست آسیب می‌زند، دانش‌آموزان سیاه‌پوست را در موقعیّت شکست قرار می‌دهند... دین جدید را می‌توان «نژاد ستیزی» نامید، اما دارای ذات‌گرایی نژادی است که به سختی از استدلال‌های نژادپرستانه گذشته قابل تشخیص است.

آمریکا کشوری آزادی مذاب است و کماله هریس، هرچه که بود، گزینه‌ی مدّنظر این مذهب جدید در آمریکا بود. این‌که پیروزی جبهه‌ی ضدّ ووکیسم بر ووکیسم تا چه اندازه پایدار باشد، باید نشست و دید.
انتخابات، صندوقی که معجزه نمی‌کند!

دقّت کردن به این نکته بسیار مهم است که دولت ملّی مبتنی بر ارادهٔ نمایندگی از ملّت ساخته می‌شود؛ امّا «صندوق انتخابات»، در بهترین حالت، تنها و تنها، در واقع، نگهدارندهٔ سرمایهٔ اجتماعی آن دولت ملّی‌ست که هر بار به میانجی مشارکت شارژ و دشارژ می‌شود. هیچ‌وقت با میانجی انتخابات، یک دولت ملّی نمی‌تواند اوّلاً تاسیس بشود، دوّماً مستقر بشود، سوم این‌که در فازهای نخستین خود، بپاید.

جاهایی که اصلاً دولت ملّی وجود نداشته، طبیعتاً مسألهٔ Assemblée constituante یا در واقع مجلس مؤسسان خوب طبعا ضروری است که احتمالاً با Referendum همراه می‌شود و این اراده عمومی General will، اصطلاحاً، در مردم، میانِ دو گزینه و در مورد فرم حکومت بررسی می‌شود و بعد از آن فرآیند نوشتن قانون اساسی آغاز می‌شود.

منتها در مورد کشور ما، که کشوری‌ست که سنّت سیاسی دارد، صدبار که انقلاب نمی‌کنند، هربار که تاسیس نمی‌کنند.، یک بار مشروطه شد. دیگر انقلاب کافی است. چون سنّت سیاسی دارد و این نقش‌ها از پیش چیده شده است. اصلا به تعبیری، بزرگ‌ترین بحران پادشاهی در ایران طی ۸۰سال گذشته، زاده شدن ولیعهد، رضاشاه دوم بوده است. چون نقش ایشان از پیش تعبیه شده بوده است. بنابراین تنها اقدامی که می‌تواند به بحران یاد شده پایان ببخشد، استقرار شخصیّت حقیقی Body Natural ولیعهد در قالب نهاد شاهی Body Politic است.

بزرگ‌ترین خطای اطرافیان ولیعهد که برخی ازیشان واقعا وطن‌پرست اند، این است که گمان می‌برند که مسألهٔ انتخابات، امری تأسیسی است که البته منضم به وضع ایران، این آدرسی غلط است.

امّا حالا به هر دلیلی اگر شاهزاده با اِعراض از پذیرفتن نقش فوق، خویشتن را در مقام رهبر انتقال می‌بینند، باز این موضع نیز به لحاظ اقدامات عملی، پذیرفتنی است، منتها ولیعهد در گفتمان ملّی جایگاه دیگری دارد. اگر قرار بود که خجسته سروش به امر الهی بر ایشان ظاهر شوند، به نرمی در گوش ایشان می‌گفت:
«شما رهبر انقلاب نیستی، شما رهبر دولت ایرانی!»

منتها دستگاه اجرایی ولیعهد این‌گونه برنامه‌ریزی کرده‌اند که تنها بعد از اسقاط رژیم، ایشان به عنوان پادشاه یا رهبری یک جمهوری به قدرت برسند. خوب؛ فکر ما در مقام منتقد این است که مادامی که ایشان رسما در جایگاه نقش پادشاهی خود مستقر نشوند، آن ایمانی که قوّه‌ی محرّکه‌ی ایرانیان برای جنگی جهت اسقاط رژیم می‌تواند باشد، بر ملّت متجلّی نخواهد شد.

باز نکته این‌جاست که خطّ مشیِ ایشان اگر ناشی از جلب رضایت بین‌المللی است، می‌بایست بین رتوریک خارجی و داخلی ولیعهد تمایزی گذاشته شود. قبلا گفتیم که نیاز نیست که ولیعهد خود با گروه‌ها و دولت‌های خارجی گفتگو کنند. ایشان می‌بایست نمایندگانی جهت توجیه دول خارجی تعیین کنند. این سخنگویان می‌توانند تا دل‌شان بخواهد از مزایای صندوق رای با اتباع خارجی سخن بگویند. منتها ولیعهد در داخل می‌بایست شخصا با زبان فارسی با مردم ارتباط برقرار کنند.

رویای یکی شدن منفعت خارجی با مصلحت ملّی ایران، تا کنون جز مخدّری قوی جهت تحمیق ملّت ایران و به سود منافع ملّی خارجی نبوده است. باید میان سیاست‌هایی که به قیامی ملّی می‌انجامد با رتوریکی که مورد قبول دول خارجی است تمایز نهاده شود. خمینی با ملّت ایران خدعه کرد. ولیعهد می‌بایست با دول خارجی خدعَه کنند. در این راستا از هرگونه کمک خارجی باید استقبال کرد. منتها مرکز ثقل باید درون باشد. نه چون این‌هایی که منتظر اند اوّل اسرائیل حمله کند تا مردم به تبع آن قیام کنند.

با ارادهٔ ملّی است که دولت ملّی بنا می‌شود. چیزی که ورای هر گونه مجلسی‌ست، تبلور پیدا می‌کند. در واقعیّت با گسست وحشتناکی که در ۵۷ رخ داده، هیچ بنیادی نمی‌تواند حتّی به‌طور موقّت، جز با نوعی رجعت به نظم حقوقی گذشته ولو به‌طور force majeure رخ بدهد.

این را باید همهٔ ملّی‌گرایان بفهمند که نقشی که در این جنگ بر عهده‌ی ولیعهد است، بذاته نقش لیدر گذار نیست. بذاته نقش نگهدارندهٔ تمام هستی سیاسی ایرانیان در دوران معاصر، هستی پوزیتیو ایرانیان در یک سده‌ی گذشته‌، شاه مشروطه است. این باید تفهیم بشود ولو آن‌که تصمیم گرفته شود که در رتوریک عمومی بیان دیگری بیابد.

کلّ متن بالا را می‌شود در این پاراگراف خلاصه کرد:
«آن قبایی که بر تن ولیعهد است، فارغ از هر اراده‌ی مستقلّی، قبای یک سنّت تأسیسی‌ست. ایران پیشتر تأسیس شده؛ دولت ملّی را و نظام منضم به آن را از اوّل نمی‌توان تأسیس کرد. هر تصمیمی خلاف چنان سنگ خارایی، تداوم آشوب‌های سابق و استمرار انقلابی‌گری است.»
اظهاراتِ تجزیه‌طلبانه وزیر امور خارجه اسرائیل!

گیدئون سَعار، از وزرای دستِ راستی نتانیاهو، روز یکشنبه در مراسم تحلیف خود با توصیف کردها به عنوان «هم‌پیمان طبیعی ما» گفت: «مردم کرد، ملّتی بزرگ است، یکی از ملّت‌های بزرگ بدون استقلال سیاسی.»

این اقلیّتی ملّی در چهار کشور مختلف است که در دو کشور از خودمختاری برخوردار است: دوفاکتو در سوریه و قانون اساسی عراق.

سعار گفت که کردها «قربانی ظلم و تجاوز ایران و ترکیه» هستند و اسرائیل باید روابط خود را با آنها تقویت کند. وی افزود: «این موضوع هم جنبه سیاسی و هم جنبه امنیتی دارد.»

گیدئون موسی سَعار از مادری بخارایی در تل‌آویو زاده شده است، و در سه حزب «راست» لیکود، امیدِ نو و اتّحاد ملّی حضور داشته است.
‏تکلیف ما با کمک خارجی چه باید باشد؟

شاید هیچ‌کس به خوبی نتانیاهو نمی‌توانست با این مصاحبه‌ی آخر خود، حباب توهّم اپوزیسیون Do Nothing ما را بترکاند. به‌ویژه بعد از سخنرانی تجزیه‌طلبانه‌ی وزیر امورخارجه‌ش که گویا به نتانیاهو خبر می‌رسانند که:
«آقا چه نشسته‌ای! سرکنگبین امید ایرانیان به کمک اسرائیل به براندازی دارد که صفرا می‌فزاید!»

امیدی که خود او صرفا به قصد این‌که بخشی از ایرانیان را حین حمله به پدافندهای کشورشان به سکوت وادارد، موجب شده بود.

امّا آن سوی داستان، یک رتوریک آب‌زیر‌کاه ذیل شعار «عزت نفس امر ملّی» و کذا، از هرگونه امکان همکاری‌ای هم جلوگیری می‌کند، که اگر بتواند در اذهان عمومی ایرانیان تاثیر بگذارد، این خود خیانت دیگری است. راه درست، رئالیسم بردبارانه و در عین حال ایجاد مهر و پیمان اصولی الیت ایرانی (ولیعهد) بر اساس اشتراک منافع ملّت ایران با دولت‌ملّت اسرائیل در این مبارزهٔ سرنوشت‌ساز است. برای این هم به‌هیچ‌وجه نباید دو کار انجام بشود:
۱- دمونیزه کردن اسرائیل نزد عوام ایرانی
۲- منجی‌سازی از اسرائیل به‌عنوان «ناجی ملّت در بند ایران» و «بازپس‌دادن بدهی‌ای که از زمان کوروش به ما دارند»

استراتژی ما باید این باشد که «مرکز ثقل مبارزه ضمن پذیرش کمک بیرونی، همواره باید معطوف به درون باشد.»

این ناهم‌زمانی‌هایی که بین پذیرش کمک از بیرون با قیام درونی تا کنون پیش آمده، بخشی از تقدیر الهی جهت تنبیه ملّتی شرور بوده که علیه شاه خود شورش کردند. نوش جان‌تان باد! منتها دلیل منطقی آن این است که سازوکارهای یک قیام ملّی علیه ج‌ا ارگانیک و درونی اند، امّا سازوکار کمک خارجی به آن ملّت، ابزارواره است. یعنی ناشی از تصمیم سیاسی رهبر ملّتی دیگر (مربوط یا نامربوط به منافع ملّی آن‌ها) است. شما نمی‌توانی کوک ساعت ملل دیگر را با ساعت بیدار شدن ملّت خود تنظیم کنی، مگر در توهّمی جهان‌وطنانه که چپ‌ها قبل از انقلاب داشتند و حالا این‌هایی که تالی همان چپ سابق هستند امّا خود را اشتباها راست می‌خوانند دارند.
تاج هرگز نمی‌میرد !

یک دایرهٔ طلایی مرئی، مادّی و بیرونی وجود داشت که شاهزاده را با آن در مراسم تاجگذاری ملبس می‌کردند و می‌آراستند. از سوی دیگر، تاجی نامرئی و غیر‌مادّی وجود داشت – شامل تمام حقوق و امتیازات سلطنتی که برای حکمرانی پیکرهٔ سیاسی ضروری می‌نمود – که جاودانه بود و مستقیماً از خدا یا از طریق حقّ وراثت دودمانی نازل می‌شد. و در مورد این تاج نامرئی به‌خوبی می توان گفت: تاج هرگز نمی‌میرد.
[Corona non moritur] 

بالدوس برای تأیید ابدیّت تاج نامرئی و تداوم بدون وقفهٔ جانشینی دودمانی، برهان حقوق خصوصی را در توافق با رویهٔ عرفی حقوق‌دانان در حوزهٔ حقوق عمومی به کار برد. او از قانون وراثت در متن نهادینه‌های ژوستینین یکم نقل‌قول کرد: «و بلافاصله پس از فوت پدر، به‌اصطلاح، مالکیّت، ادامه می‌یابد.» قطعه‌ای که حاشیه‌نویسی آکورسیوس به آن پرداخته است: «پدر و پسر طبق روایت قانون یکی هستند.» «یگانگی» پدر و پسر و در نتیجه ایدهٔ بسیار پیچیدهٔ هویّت سلف و جانشین، ریشه در قانون وراثت نیز داشت: پادشاه در حال مرگ و پادشاه جدید با توجّه به تاج نامرئی و جاودان که نمایانگر جوهر وراثت بود یکی شدند. مطمئناً این مفهومی بود که از لحاظ فنّی به یکی‌انگاری دودمان با یک «نهاد به‌واسطهٔ جانشینی» نزدیک می‌شد که در آن جانشین و سلف همچون یک شخص یکسان از نظر مقام یا منزلت شخصی ظاهر می‌شدند. با این حال، از سوی دیگر، این مسئله یک خصیصهٔ مفهومی قدیمی در اندیشهٔ فقهی به شمار می‌رفت که وراثت را تجسّم بخشید: یعنی رفتار کردن با ماترک که از موصی به ورثه رسیده است به‌عنوان یک شخص. از این‌ رو، از نظر حقوقی چندین احتمال برای تجسّم تاج غیردنیوی و نامرئی وجود داشت، به‌ویژه اگر جاودانگی آن به سلطنت موروثی، به تداوم سلسلهٔ بدون گسست یا انقطاع و، به‌نوعی، بدون تغییر شخص – با وجود تغییر در افراد فانی حاکم – مرتبط بود.

به‌زودی در شماره‌ی نهم
فصل‌نامه ایران بزرگ فرهنگی
پادشاهی که نمیرد همیشه در دل ماست !

منشاء نهاد تخت‌وتاج در ایران فرّه است و نماد آن آتشی است که هرگز نمیرد. پادشاهی نهادِ آتش است. ممکن است که طیّ ایلغاری، نمود بیرونی آتش کشته شود:
«هم آتش بمردی به آتشکده...»
امّا آتشی که هرگز نمی‌میرد به جایگاهی دست‌نیافتنی منتقل می‌شود، تا روزی که دوباره نمود بیرونی خود را بازیابد. این مشابه عبارت معروف لاتینی است مبنی بر آن‌که: «rex qui nunquam moritur» یا «پادشاهی که هرگز نمی‌میرد»، یا به بیان مدرن آن در قانون اساسی مشروطه:
«مشروطه جزئا و کلّا تعطیل‌بردار نیست!»

در ربط این مفاهیم به یکدیگر، در غرب چند سده جدال نظری شده است. در ایران تقریبا هیچ‌. ازین بابت جور جدال‌های الهیاتی که در قرون وسطای خود مرتکب نشده را اکنون باید بکشیم.

این حقیقت که ج‌ا عملا حتّی با گذشت نیم قرن نتوانسته که دولت خود را جز به‌عنوان اپوزیسیون پهلوی مستقر کند، ناشی از فترتی است که بین بر تخت نشستن ولیعهد و تاج‌گذاری او ایجاد شده است. جمهوری اسلامی دولت مستقر نیست. «دولت فترت» است. با مرگ پادشاه فقید، ولیعهد در واقع بالقوّه بر تخت نشسته، که فعل آن با «بر تخت نَنِشستن» اظهار شده است. دولت فترت ج‌ا، حدفاصل تفویض مقام سلطنت از محمّدرضاشاه به ولیعهد تا زمان تاج‌گذاری او در ایران بعد از اسقاط ج‌ا برپا شده است.

منظور این است که کلّ تاریخ انقلاب ۵۷ را تا احیاء مجدّد سلطنت در ایران می‌توان به «ایّام فترت» تعبیر کرد. و بدین‌ترتیب کلّیه‌ی مبارزات علیه جمهوری اسلامی چیزی جز جنگ ولیعهدی نیست که اگرچه برتخت نشسته، امّا فرصت این را نیافته که از خارج به ایران بازگشته و تاج‌گذاری کند. این مبارزات به مرور به خودآگاهی نسبت به این مقصود اصلی رسیده است.

سر ادوارد کوک در گزارش خود دربارهٔ «پروندهٔ کالوین» در سال ۱۶۰۹، به بررسی نحوهٔ انتقال تاج‌وتخت انگلستان به پادشاه جدید تاکید می‌کند که پادشاه، «قلمرو پادشاهی انگلستان» را از طریق «حق وراثتی ذاتی» در اختیار دارد و این عنوان از «خون شاهانه» به او منتقل می‌شود، «بدون نیاز به انجام مراسم یا اقدامی ضروری که باید عطف به ماسبق باشد؛ زیرا تاج‌گذاری تنها یک نماد و تشریفات شاهانه برای تأکید بر تبار سلطنتی است، امّا هیچ بخشی از [منشأ] حقّ سلطنتی نیست».

در ایران، بابت آن‌که عصر جدید تاریخی آن با مشروطیّت همراه است، سوگند به قانون اساسی مشروطه، تاییدیه‌ی مردمی بر حق وراثتی شاهزاده بر ایران است. معادل با رفراندُم یا صندوق رای جهت انتخاب نوع نظام. علّت آن است که تاییدات الهی جهت استمرار فرّه در شاه، منوط به مردمی بودن افعال شاه است.
نوشته‌ای از دکتر جواد طباطبایی درباره‌ی استراتژی ترکیه در گسترش مرزهایش

«من رسانه های دو کشور را همیشه دنبال می‌کنم. یکی باکو و دیگری رسانه های ترکیه.
بر اساس برداشت من از خط سیر کلی این رسانه ها آنها میخواهند امپراطوری بزرگ ترکی در نوار شمالی مرزهای ایران به وجود آورند؛ که سنگری برای آسیب زدن به ایران است. چنین ایده وجود دارد اما تحقق اش با هدف آسیب زدن به ایران کار سختی است.  زیرا به رغم آنچه که برخی می گویند، چنین امکانی بر اساس «زبان» وجود ندارد. برای اینکه تعداد زبانهای فرهنگی در این منطقه که ما هستیم تعدادی اندکی هستند. فارسی یکی از آنها است و یکی از استوارترین آنهاست. زیرا فارسی به تعبیری «قدیمی ترین زبان جدید» دنیا است. یعنی از هزار سال پیش ما چنین حرف می زدیم که امروز؛ و هیچیک از زبانهای پشرفته دنیا که همان زبانهای اروپایی باشند، سابقه بیشتر از ٣۰۰ یا ۴۰۰ سال برخی جاها ٧۰۰ سال ندارند. مثلا در ایتالیا که قدیمی ترین زبان اروپا را دارد.
فقط چنین زبانهایی هستند که به زبانهای فرهنگی بزرگ تبدیل شدند. زبان ترکی گویش استاندارد ندارد و نمی‌تواند داشته باشند. گویشوارن زبانهای ترکی زبان همدیگر را نمی‌فهمند. ترکیه، ترکمنستان، قرقیزستان و... زبان همدیگر را نمی فهمند. برای اینکه زبان فرهنگی نیست. هر کسی برای خودش همانطور که حرف می زده است حرف می زند.
کار مهمی که ترکیه در این میان میخواهد انجام دهد این است که ترکی استاندارد درست بکند.
فعالیت دولت ترکیه این است که یک زبان واحد و استانداردی ترکی ایجاد کند یعنی یک زبان واحد برای ازبک ها، قرقیزها، تاتارها تا همه بر اساس یک زبان که آنرا آتاترک تا حد زیادی درست کرده است، صحبت کنند و این خطر بزرگی برای ایران است. اردوغان کوشش می کند با ایجاد یک بازار مشترک، زبان معیار و فرهنگ یکسان در یک منطقه وسیع و به تدریج از این طریق امپراتوری بزرگ ترکی را شکل دهد.
ایران به دلیل وحدت، سابقه تاریخی و دولت استوار در همه دوره ها به اندازه کافی قدرتمند است که آسیب نبیند اما مشکل ما اینجا است که این همسان سازی در داخل نمایندگانی دارد و مدعیانی پیدا کرده است و این یک تهدید واقعی است؛ این در حالی است که ما تاکنون به آنها به عنوان یک تهدید توجه نکرده ایم و نمی خواهیم بدانیم این روند چه اتفاق مهمی را می تواند علیه کشور ما رقم بزند. اگر این روند در بیرون ما بود برای ما خطر کمتری داشت، ایران با تاریخ استوار، سابقه ملی، وحدتش و دولت استوارش (در همه دوره ها  وبه رغم همه اتفاقاتی که رخ داده است) آسیبی از این روند نمی دید. اما این بار این بخش و این همسان سازی ترکستان بزرگ در داخل نمایندگانی (پانترکها} دارد که تاکنون به آنها بها ندادیم و دقت نکردیم و متوجه نشدیم که در داخل چه اتفاقی در حال رخ دادن است.
جمهوری آذربایجان می تواند مهره مهمی در استراتژی ترکیه باشد. ما نیز در داخل کار اساسی انجام نداده ایم و کسانی این خطر را در داخل نمایندگی می کنند بنابراین این بی‌توجهی ما می تواند خطری برای وحدت باشد. زیرا ما هیچ گاه این مسائل را جدی نگرفتیم.

ترکیه در  دهه‌های قبل متوجه شده بود که دوران خلافت برای همیشه گذشته است؛ اما امروز به شکل دیگری کوشش می کنند تا همان خلافت را تجدید کنند و ما از آن با عنوان نوعثمانی گری یاد می کنیم. ما گاهی قصد اردوغان را به درستی متوجه نمی شویم و فکر می کنیم که اردوغان قصد دارد تا خلافت اسلامی عثمانی را تجدید کند.
به نظر من اقدامات اردوغان از نظر دینی در حال شکست خوردن است اما نقشه بدل دیگری برای توسعه طلبی دارد و آن ایجاد یک منطقه بزرگ ترکی با شعار اسلام است. بنابراین ماهیت عملکرد او چیز دیگری است. برای مثال در برخی از دانشگاه های ترکیه بخشی (مانند دبیرخانه) برای ایجاد وحدت در ترکیه ایجاد شده که ترکیه بزرگ تا مرزهای شرق اروپا، ازبکستان و بخشی از مرزهای چین ادامه پیدا خواهد کرد، که احتمالا به ترکستان بزرگ تبدیل می شود. این کار از طریق استانداردسازی زبان از آناتولی تا آسیای میانه دنبال می شود»
پادشاهی، متعلّق به همگان است!

برآمدن پهلوی، محصول به‌ثمرنشستن جنبش مشروطیّت و حکومت قانون است. یکی از نتایج آن تمایزی است که از آن پس میان «تخت‌وتاج» و «شخص شاه» گذاشته می‌شود. این معیار، سنگ محک دیگری در ابطال عمل انقلابی ۵۷ی‌هایی است که به بهانه‌ی ضدّیت با شاه، سقوط تاج‌وتخت را و در نتیجه سقوط ایران را رقم زدند. میراث‌خواران مصدّق، اگر با دستگاه دولت مشکل داشتند، که بارها نخست‌وزیر عوض شد. اگر به شاه ایرادی می‌بود، چون شاه با تاج‌وتخت یکی نیست، شاه را برکنار می‌کردند. ما یک‌بار محمّدعلی‌شاه را برکنار کرده بودیم؛ و اگر با پهلوی دشمنی داشتند، به‌طور قانونی سلسله قاجار را منقرض کرده بودیم. جنگ ۵۷ی‌ها در واقع با مشروطیّت و با ایران و بالاخص با مردم بود؛ چون پادشاهی متعلّق به همگان و نه تنها شخص شاه است!

تمایز نهادن میان شخص شاه با نهاد سلطنت، اگرچه در ایران پدیده‌ای جدید بود، اما در بریتانیا از سده‌ها پیش پذیرفته شده بود. به‌نحوی که کارگزاران و نمایندگان دستگاه سلطنت موظف بودند تا از سلطنت حتی در برابر شخص شاه دفاع کنند!

در طول قرن سیزدهم، اسقف‌های انگلیسی همچنان «به شاه و تاج‌وتخت» سوگند یاد می‌کردند. یعنی میان پادشاه در جایگاه شخص، و تاج‌وتخت به‌منزلهٔ نهادی غیرشخصی، تمایز قائل بودند.

سایمون نورمن، کاتب پادشاه و نگهبان خاتم پادشاهی، که خود کشیش وابسته به پاپ و سفیر دائمی در رم بود، از مُهر کردن یک منشور استنکاف ورزید، زیرا محتوای آن را «برخلاف منافع تاج‌وتخت» می‌دانست. زیرا او نه‌تنها سوگند خورده بود که مشورت‌های خوبی ارائه دهد، بلکه همچنین تعهّد داده بود که از هرگونه اقدامی در راستای کاهش قدرت تاج‌وتخت نیز امتناع ورزد.

همان‌طور که در مورد سایمون نورمن نیز مشهود است، چنین مفرضی وجود داشت که پادشاه می‌تواند به تاج‌وتخت آسیب برساند و مشاوران موظّف بودند از تاج‌وتخت حتّی در برابر پادشاه نیز محافظت کنند. زیرا پادشاه و تاج‌تخت دیگر یکسان تلقّی نمی‌شدند.

در سال ۱۲۵۸، «اجتماع انقلابی انگلستان» در آکسفورد ملزم به حمایت متقابل از یکدیگر شد، با این قید که «ایمان خود را به پادشاه و تاج‌تخت حفظ کنند.» با این حال حتّی بدون آن سوگندنامه، معمولاً «جامعهٔ قلمرو شاهی» بود که به تاج‌وتخت سوگند وفاداری می‌خورد، چراکه پادشاه، مشاوران، مقامات، و اربابان روحانی و دنیوی هم‌صدا سوگندی یکسان برای حفظ حقوق تاج‌وتخت ادا می‌کردند؛ و آنان، به همراه پادشاه در مقام رئیس خود، در واقع نماینده و تشکیل‌دهندهٔ «جامعهٔ قلمرو شاهی» یا همان «کلیّت جامعه» بودند. به همین ترتیب، و با استفاده از اصطلاحات مشابه، همگی آنان موظّف بودند که از تاج‌وتخت به‌مثابهٔ عنصری مافوق همهٔ آن‌ها و چیزی که متعلّق به همگی آنان بود، محافظت کنند. بنابراین، در قالب تاج‌وتخت و از طریق سوگند به تاج‌وتخت، «جامعهٔ انگلستان» متّحد شد – یا دست‌کم بخش مسئول این قلمرو متّحد شد.

بنابراین، «هر آنچه به تاج‌وتخت مربوط می‌شود، باید از سوی تمامی ذی‌نفعان بررسی و تأیید گردد»، یعنی از جانب نهاد سیاسی از طریق عالی‌رتبه‌ترین نمایندگان آن. به‌شکلی واضح و آمرانه‌، ادوارد اوّل در اینجا اظهار کرده است که تاج‌وتخت معادل شخص پادشاه نیست – یا دست‌کم تنها مختص به پادشاه نیست. این نهاد چیزی است که به همگان مرتبط است و از این رو، «عمومی» تلقّی می‌شود؛ به همان اندازه عمومی که آب‌ها، جادّه‌ها یا خزانهٔ دولتی، عمومی است. این نهاد در خدمت منفعت عمومی قرار داشت و از این ‌رو برتر از پادشاه و اربابان معنوی و دنیوی بود، و کمی بعدتر شامل عوام نیز شد.
ازاین‌رو، حفظ جایگاه تاج‌وتخت به معنای حفظ جایگاه پادشاهی بود. بنابراین، تاج‌وتخت چیزی جدا از پیکرهٔ سیاسی و عناصر متغیّر و فردی آن به شمار نمی‌آمد. این موضوع صراحتاً دو نسل بعد، در سال ۱۳۳۷، مطرح شد؛ زمانی که اسقف اکستر، جان گرندیسان، اظهار داشت: «ماهیّت اساسی تاج‌وتخت، عمدتاً در شخص پادشاه در مقام رأس، و در اشراف در جایگاه اعضا یافت می‌شود.»

شخصیّت ترکیبی و جنبهٔ نهادی تاج‌وتخت را نمی‌توان به شکلی گویا‌تر از پیوند آن با تصویر کهن «رأس و اندام‌ها» بیان کرد که «پیکرهٔ سیاسی یا معنوی» را در قلمرو پادشاهی توصیف می‌کند.

در سال ۱۴۳۶، اسقف بث و ولز در خطبهٔ پارلمانی، ایده‌ی مشابهی را تکرار کرد. او تاج را نماد سیاست و حاکمیّت می‌دانست:
«در شکل تاج، قواعد و سیاست قلمرو پادشاهی نمایان است؛ چرا که در طلا، قوانین حاکم بر جامعه نمایان می‌شود و در گل‌های تاج، که با جواهرات برجسته و آراسته شده‌اند، علو مقام و منصب شاه یا شاهزاده مشخّص می‌گردد.»

در اواخر قرون‌وسطا، ایده‌ای مرسوم بود که در تاج‌وتخت، کلّ پیکرهٔ سیاسی از پادشاه تا لردها و مردم عادّی و حتّی حدّاقّل‌ترین جماعت از رعیت‌های جان‌نثار مشارکت داشتند. آنچه در اینجا اهمیّت دارد، امکان انتساب یک ویژگی شرکتی به تاج‌وتخت است.
آیا پادشاهی تنها متعلّق به ولیعهد است؟

کسی از ولیعهد انتظار ندارد که نسبت به مفاهیم عمیق فلسفی آگاهی دقیقی داشته باشند. چون با همه‌ی فضائلی که در رضاشاه دوم سراغ داریم، کارکردی‌ترین بخش وجودی ولیعهد، که علیه کلّ جبهه‌ی ۵۷ قدعلم کرده و اعلان جنگ داده، ولیعهد بودن‌شان است. نقشی که هستی آن خارج از ید تایید یا نفی موافقان و مخالفان و حتّی خود شاهزاده است.

پس از گفته‌های بحث‌برانگیز ایشان طی روزهای اخیر که موجب ناامیدی طیف وسیعی از مردم ایران شده، برخی هم پیدا شده و به جای برخورد منتقدانه با موضع‌گیری به‌زعم ما نادرست ولیعهد، ماله را برداشته و توجیه می‌کنند. توجیهی که نهایت سودش این خواهد بود که این مواضع در آینده نیز تکرار شود. ازین جهت واجب است پیش از آن‌که درباره معنا و مفهوم اصیل آزادی برای ایشان سخن بگوییم، نخست توضیح داده شود که به چه دلیل پادشاهی فقط متعلّق به ولیعهد نیست که ایشان بتوانند در مورد آن شخصا تصمیم بگیرند.

بحث فوق‌العاده مهمّی در حقوق رومی، تحت عنوان «قانون رومیِ خصوصیِ شرکت‌های سهامی» وجود داشته است. مفهومِ شرکت‌های سهامی که در دوران مدرن می‌گویند، برگرفته‌شده از همین مفهوم بسیار کهن رومی و قرون وسطایی‌ست.

در آ‌ن‌جا معتقد بودند که خیلی از سلسه‌مراتبی که در کلیسای مسیحی وجود دارد، همچون شرکتی سهامی‌ست. یعنی هم موافقین با قدرت مطلقهٔ پاپ و هم مخالفینش به این نظریه معتقد بودند. همگی معتقد بودند که روابطی بین اجزا و کل، بین رئیس، هیئت مدیره و اعضا، برقرار است که این را بر اساس همان الگوی شرکت‌های سهامیِ حقوقِ رومی تفسیر می‌کردند. چون در حقوق رومی، «شرکت سهامی» چهار ویژگی اصلی داشت:

۱. کانونِ قدرت بود؛ که این‌ها قدرت غایی در بدنه یا اعضا، به‌ صورت یک کل است نه در دسته‌ای که رئیس.
۲. مفهوم نمایندگی بود؛ یعنی صاحب‌منصبان ‌یا کارمندانِ این شرکت سهامی قدرتشان را از اعضا می‌گرفتند تا نمایندهٔ منافعین اعضا باشند.
۳. قدرتِ در آن محدود بود؛ یعنی آن صاحب‌منصبان‌ یا کارمندانْ واجد این اقتدار نیستند که هرکاری که دل‌شان بخواهد کنند. باید نمایندهٔ منافعِ اعضا و طبق وظایفی که بر عهده‌شان است باشند.
۴. چهارمین ویژگی هم مفهوم پاسخگویی بود؛ یعنی مثلاً اگر صاحب‌منصبی یا فردی که کارگزار است، وظیفه‌اش را درست انجام داده است، باید پاسخگوی اعضا باشد. در موارد تعرّض و تخطّی‌ها هم می‌توانند او را از منصبش برکنار کنند.

دقیقاً همین چهار ویژگی‌ای که در قانون مدرن وجود دارد، برگرفته از قانون قرون وسطی و قانونِ در واقع حقوق رومی شناخته می‌شود. این ویژگی‌ها را در شرکت‌های سهامی خصوصی هم می‌شود دید که هیئت مدیره را صاحبان سهام انتخاب می‌کنند تا حافظ منافع آن‌ها باشد.

اصلاً مفهوم خیلی ویژه‌ای بود. به همین دلیل است که بسیاری مفسّران روی این موضوع بحث کرده‌اند و گفته‌اند که نوعی قدرت در شرکت‌های سهامی وجود دارد که این قدرت از پایین در برابر قدرت از بالاست. در واقع، چون قائلین به نظریهٔ علی‌الاطلاق بودنِ قدرت پاپی یا همان نظریهٔ حقّ الهی پادشاهان می‌گفتند که قدرتِ از بالا را خداوند مستقیماً به حاکم می‌دهد (مثلا در فصل سیزدهم رسالهٔ پولس به رومیان)؛ در نظریه پادشاهی به مثابه شرکت، قدرت از پایین مطرح بود که در مشروطه و در تفسیرِ قانونِ Lex Regia رومی مطرح شد که قدرت در اصل به جامعه داده شده و هر حکومتی باید محدود به خیر جامعه باشد.

به بیان دیگر، پیکرهٔ شرکتی (Corporate Body)، به مفهوم حقوقی اشاره دارد که در آن تاج‌وتخت به‌مثابهٔ یک نهاد واحد و جمعی در نظر گرفته می‌شود که از اجزای مختلف (پادشاه، بزرگان، شوالیه‌ها، و بورژواها) تشکیل شده است.

ارنست کانتوروویچ از مفسّرین مهم متون حقوقی قرون وسطی در این باره می‌نویسد:

در اواخر قرون‌وسطا، ایده‌ای مرسوم بود که در تاج‌وتخت، کلّ پیکرهٔ سیاسی از پادشاه تا لردها و مردم عادّی و حتّی حدّاقّل‌ترین جماعت از رعیت‌های جان‌نثار مشارکت داشتند. «نهاد حقوقی» ممکن بود از سوی پارلمان یا حتّی پادشاه به‌عنوان پادشاه نمایندگی شود. با این وجود، آنچه در اینجا اهمیّت دارد، امکان انتساب یک ویژگی شرکتی به تاج‌وتخت است.

آنچه قاضی فاینکس در سال ۱۵۲۲ گفت که «یک شرکت مجموعه‌ای از رأس و پیکره است: نه رأس به‌تنهایی، و نه پیکره به‌تنهایی»، اساساً همواره معتبر بود. تاج بدون پادشاه در مقام رأس و بزرگان به‌مثابهٔ اندام‌ها ناقص می‌بود، زیرا تنها زمانی کامل می‌شد که این دو با هم، همراه با شوالیه‌ها و نمایندگان پارلمان، پیکرهٔ شرکتی تاج را تشکیل می‌دادند، و این مفهوم در زبان مدرن به معنای حاکمیّت بود. و از این منظر، در واقع می‌توان گفت که پادشاه «رأس، آغاز و پایان پارلمان» است.
‏اگرچه اتونومی و آزادی حق هر ملّتی است، امّا اگر ملّتی موجود باشد. در جایی که ملّتی نیست، شاهد تسلسلی از دور باطل سلطه‌ی این بر آن خواهیم بود.

اسماعیلیون گفته «دومینوی سقوط راه تهران را در پیش می‌گیرد.» در بهار عربی نیز یک عدّه چنین می‌گفتند. این حرف‌ها را اگر یکی از دفاتر حفاظت منافع آمریکا بگوید ایرادی بر آن وارد نیست. چون پیش‌فرض چنین تخیّلی آن است که ایران را نه مبتلا به بلایای خاورمیانه که عضوی از پیکره‌ی خاورمیانه حساب کنیم. طبعا با سقوط اسد، سوریه در آغاز مسیری قرار می‌گیرد که عراق با سقوط صدّام رفت. نتیجه هرچه باشد، سوریه نه در دوران اسد آزاد بود و نه پس از سقوط او.

امّا ایران ملّت دارد. و دولت ایده‌آل چنان ملّتی در ذهن آن ملّت به شکل مشابهی نقش بسته است. در نتیجه، با سقوط ج‌ا، دولت بعدی یا تجسّم چنان ایده‌آلی خواهد بود و یا باز دولتِ آن ملّت نمی‌تواند باشد. این وضعیّت با آن‌چه در سوریه و عراق می‌بینیم کاملا متفاوت است. سقوط اسد مهم‌ترین سودی که برای ما دارد، قبض ید جمهوری اسلامی است. امّا آن‌چه در ایران رخ می‌دهد، چون از منطقی درونی پیروی می‌کند، ربطی به آن‌چه در سوریه، فلسطین و یا عراق اتّفاق می‌افتد، ندارد.
‏نه فقط شاهزاده،
که سلطنت را نیز باید دوست داشت!


جهت ایجاد توجّه به اهمیّت مساوی هر دو وجه شاه یعنی شاه به مثابه شخص و شاه در جایگاه نهادی خود، بخشی از کتاب سوّم «سیاست» ارسطو به شرح توماس آکویناس را می‌خوانیم.

یک شاهزاده در مقام خود افسران، دوستان، و افراد تحت فرمانش را به‌منزلهٔ چشم‌ها، گوش‌ها، دست‌ها، و پاهای متعدّد در اختیار دارد، امّا این افراد در واقع نقش «شرکای ‌فرمان‌روایان» را بر عهده دارند. نکات مطرح‌شده از جانب شرح‌دهنده‌ی افکار ارسطو در این بخش چنان مهم است که ترجمهٔ کامل آن ضروری به نظر می‌رسد. او می‌نویسد:

«شاهزادگان، کسانی را در مقام «شرکای ‌فرمان‌روایان» برمی‌گزینند که هم دوستان شاهزاده باشند و هم دوستان مقام سلطنت. زیرا اگر این شرکای ‌فرمان‌روایان فقط دوست مقام سلطنت باشند و نه شاهزاده، به خیر و صلاح شاهزاده اهمیّتی نمی‌دهند و تنها به مقام سلطنت توجّه خواهند داشت. برعکس، اگر آن‌ها تنها به شاهزاده علاقه داشته باشند و نه مقام سلطنت، به خیر و صلاح سلطنت بی‌توجّه خواهند بود. بنابراین، شرکای فرمان‌روایان باید به خیر و صلاح هر دو توجّه کنند: شاهزاده و مقام سلطنت.»

شارح ادامه می‌دهد :

«فقط کسی که به شاهزاده در مقام شاهزاده محبّت دارد، مقام سلطنت را دوست دارد. زیرا کسی که حکومت می‌کند، از دو جنبه قابل درک است: یا در مقام شاهزاده، یا در جایگاه یک فرد انسانی. اگر شما او را در مقام شاهزاده دوست داشته باشید، به مقام سلطنت نیز علاقه‌مندید و با کسب خیر یکی، خیر دیگری را نیز به ‌دست می‌آورید. امّا اگر به شاهزاده به‌دلیل ویژگی‌های فردی‌اش علاقه‌مندید، لزوماً مقام سلطنت طرف محبّت شما نیست؛ و در این صورت، خیر این فرد یا آن فرد را به دست می‌آورید بی آنکه خیر مقام سلطنت را کسب کنید.»
‏در مشروطه، از طریق ملاک قرار دادن عقل و البته نیم نگاهی به فهمی که از رابطه‌ی شاه با تاج‌وتخت در غرب داشتیم، آن‌گونه که نظریه‌ی شارح ارسطو بود، توانستیم شاه را در جایگاه فردی آن، از مقام رسمی خود تفکیک کنیم.

اتفاقی امّا که در سال ۵۷ رخ داد، (اگر بتوانیم صورت‌بندی منطقی کنیم)، آن بود که شاهزاده را از مقام سلطنت جدا کردند، یا به‌عبارت دیگر، شاه را از تاج‌وتخت جدا ساختند، جای آنکه بر اساس مشروطه صرفاً فرد را از مقام رسمی‌اش تفکیک کنند.

همه‌ی التهاب ایران در این نیم قرن ناشی از آن است که سر شاه از پیکره‌ی سیاسی خود جدا شده؛ تنواره‌ی ایران مثل مرغ بسمل در خاک و خون می‌غلطد امّا نه جان می‌دهد و نه به ترتیبات جدید تن می‌سپرد. نتیجه این‌که شاه باید به پیکره‌ی سیاسی خود متّصل گردد؛ و لازمه‌ی این کار نخست پذیرفتن مقام شاهی توسّط ولیعهد است، و بعد چسباندن سر شاه به پیکره‌ی سیاسی آن که همانا مردمی هستند که در خیابان‌ها با حضور خود تنواره‌ی سیاسی شاهی را تشکیل دادند.
‏آیا انتقال قدرت از خامنه‌ای به مجتبی، به معنای سلطنت موروثی است؟

در میان مسلمانان تنها ملّتی که خلافت را نپذیرفت ایرانیان بودند. چرا که مسلّح به نظریه‌ی سیاسی شاهی آرمانی (ایرانشهری) بودند. ازین حیث، جمهوری اسلامی برپایی نخستین خلافت در ایران است. انتقال حکومت از خمینی به خامنه‌ای، نه بر اساس اصل توارث در پادشاهی‌ها، بلکه به روش خلفای راشدین انجام شد. با این‌حال به گوش می‌رسد که خامنه‌ای به‌عنوان خلیفه‌ی ج‌ا حتّی با آن میزان از آلودگی به اخوانی‌گری، قصد دارد تا فرزند خود را به روش موروثی به حکومت برساند، که این خود گواه فشار واقعیّت موثّر نظام سیاسی ایران بر پندارهای ایدئولوژیکی رسوب کرده در مغز خلیفه‌ی جمهوری اسلامی دارد.

امّا این نوع انتقال قدرت، آیا آن‌گونه که جمهوری‌طلبان می‌گویند، به روش سلطنت موروثی است؟

خیر!

قانون ارث ارتباط نزدیکی با جاودانگی و انتقال متسلسل تاج‌وتخت دارد: همان‌طور که مالکیّت بدون هیچ دوره‌ای از وقفه از پدر به پسر منتقل می‌شود، تاج‌وتخت نیز بدون هیچ وقفه‌ای به پادشاه جدید انتقال می‌یابد. امّا تاج‌وتخت، به‌منزلهٔ چیزی که به همه مربوط است، ارثی شخصی به شمار نمی‌آید، بلکه همان‌طور که یکی از نویسندگان دوران تودور بیان کرد، ارثی عمومی محسوب می‌شود:

«پادشاهان، وارث پادشاهان نیستند، بلکه وارث پادشاهی‌اند».

در این‌باره حقوق‌دانان فرانسوی، مانند تره روژ، تأکید داشتند که وارث تاج‌وتخت، در معنای دقیق، به‌هیچ‌وجه وارث پیشینیان خود نیست، چراکه او صرفاً در ارتباط با ادارهٔ اموری وارث می‌شد که به او تعلّق ندارد، زیرا این‌ها اموری عمومی بودند.

امّا جمهوری اسلامی نسبت به مفهوم تاج‌وتخت (Crown) طاغی و یاغی (Rebel) است. ج‌ا با ابطال مشروطیّت که جزئا و کلّا تعطیل‌بردار نیست، تشکیل خلافت داده، بنابراین انتقال حکومت از خامنه‌ای به پسرش، اگرچه به سبک خلافتی نیست، امّا از جنس موروثی سلطنتی نیز نیست. چون تخت‌وتاجی وجود ندارد که امور عمومی از طریق آن به وارث بعدی برسد. بنابراین انتقال امر غیرشخصی به طریق شخصی، معنایی جز انتقال بر اساس قاعده‌ی غصب و دزدی ندارد، پس باطل است.
برخلاف آن‌چه بر حسب معمول گفته می‌شود، آن‌چه در روشنفکری‌ایرانی جایی ندارد «ملّیت‌ایرانی» است، که مدعیان چون نمی‌دانند چیست، آن را «ملّی‌گرایی» می‌خوانند!

هفتاد‌ونهمین زادروز فیلسوف ایرانشهر دکتر جواد طباطبایی فرخنده باد 🔥
شبِ اورمَزد آمد از ماهِ دَی
ز گفتن بیآسای و بَردار مَی

فرارسیدنِ شب چلّه بر همه‌ی روشنی‌اندیشان فرخنده بادا 🔥

#شب_چله
#شب_یلدا
هر پدیده‌ای که در افغانستان یک تار مویی ارتباط با مصادیق فرهنگی، زبانی، تاریخی و تمدن گسترده پارسی داشته باشد، به صورت بالقوه و بالفعل در فهرست عصبیت‌های قبیلوی/افغانی جا خوش می‌کند و نظریه‌پردازان و متفکران روشنفکر و کهنه‌فکر هژمونی‌طلب را وا می‌دارد تا برای سیاه‌نمایی آن همواره از ملاهای جاهل کمال بهره برده شود تا با تمام توان آن را تحریم کنند. در کنار اینکه این رسوم ضد ارزش‌های ملی و عنعنوی افغانی و صادراتی از فرهنگ بیگانگانی چون ایرانیان* نیز معرفی می‌شود. یلدا، سده، مهرگان، نوروز و امثالهم سورها و جشن‌هایی بوده‌اند اصیل که به دلایل فوق مورد قهر و غضب قرار گرفته‌اند. بر ماست که ریشه عداوت با این رسوم را درک کنیم و بدانیم در یک مورد دین اسلام حاضر شد تا چهار ماه حرام را در این دین به‌خاطر رسوم و قراردادهای اجتماعی و تجاری اعراب قبل از اسلام، تکریم کند- و امکان دارد مسائلی ازین دست فراوان باشد- چگونه رسوم مردم سرزمین‌های دیگر مجبور و محکوم به فناست؟ منطقی نیست! جز عصبیت قبیلوی و ضدیت فرهنگی چه از مخرج عرب یا عجم نیست، نبوده و نخواهد بود و اتفاقا این رسوم دیگر کاملا جنبه شادی و سرگرمی داشته و رویه و تعلق مذهبی یا دینی- اگر هم داشته- از دست داده است. از آن بین شب‌نشینی چله/یلدا مصادیق دینی چون صله رحم، همدلی و شادمانی را تقویت و به انسان‌ها پایداری در تاریکی و انتظار طلوع دوباره مهر یا خورشید را نوید داده و مشعل دانش‌آموزی و ادب‌پروری را در دل تاریکی روشن می‌کند. ما با گرامی‌داشت تمدن و فرهنگ و زبان و تاریخ خویش خودمان را و هویت سرکوب‌شده‌مان را بازمی‌یابیم. بخشی از محافظه‌کاری و جبن تاریخی ما فقط با گرامی‌داشت مصادیق فرهنگی، تاریخی و تمدن باشکوه پارسی قابل ترمیم است. با تکریم یک رسم در ظاهر کوچک، تمام‌قد در مقابل جهل و عقب‌گرایی و تعصب قبیلوی می‌ایستیم تا ایستادن در مقابل ستم‌های تاریخی گذشته، اکنون و آینده را تمرین کنیم. ما نه‌تنها یلدا و نوروز بلکه تمام تقویم خویش را تکریم می‌کنیم. یلدای شما مبارک و امیدوارم به زودی این شب دیجور مملکت ما را صبحی روشن نیز در پی باشد.

* ایرانی در قاموس قبیله مترادف غیر است.

Sarema Afzali
2024/12/25 06:35:13
Back to Top
HTML Embed Code: