کافه مورد علاقه من در دوران دانشجویی به تازگی بسته شده و یک کافه دیگه امروز توی همون مکان افتتاح شد. ناراحت شدم. فکر میکردم اون کافه تا ابد قراره همونجا بمونه و خاطرات من اونجا امن میمونن.
عزیزم کاش از بین میرفتم. کاش پر پر میشدم و لا به لای خاطرات گذشتت میموندم. کاش امروز از من فقط یه اسم توی ذهنت مونده بود. کاش قبل از این پژمردگی، رها شده بودم.
دلم یه سریال میخواد که اسیرش بشم و پونزده فصل باشه مثلا
هر کدوم از ماها کرکتر اصلی زندگی خودمون هستیم، ولی وای امان از اونایی که میخوان کرکتر اصلی زندگی بقیه هم باشن.
این پاییز هنوز اصلا وقت نکردم پاییز بودنشو حس کنم. نه حالا چون سرد نبوده، کلا. غم انگیز و تاریک نبود تا اینجا چون کلا پاییز که احساس سنگین و مه آلودی داره.
-I will leave here someday.
Photo
به خودم قول داده بودم اولین بارون امسال رو مصادف کنم با اولین شکلات داغ. ولی امسال هنوز بارون نیومده و من دیگه طاقت نیاوردم. البته امروز هم هوا ابری بود پس اونقدرا هم زیر قولم نزدم.
عکس هم متاسفانه استتیک نشد اقاعه تصمیم گرفت با سلفون بپیچش و پشیمونم کرد از کیک سفارش دادن
Forwarded from " آجوشیِ پروانه ها "
زمزمه
یه سوال
شماها چجوری خود خسته اتونو احیا میکنید؟
شماها چجوری خود خسته اتونو احیا میکنید؟
اجازه میدم یک دور بمیرم تا شاید دوباره جوونه بزنم.
اما بعضی وقت ها خیلی طول میکشه
گاهی یک هفته و گاهی چند ماه
اما بعضی وقت ها خیلی طول میکشه
گاهی یک هفته و گاهی چند ماه
خستهام از اینکه هی امیدوار میشم و هی امیدمو از دست میدم. ای کاش دیگه همیشه ناامید بمونم.
