گرچه در این زمانه، نگون بختانه به تعبیر تلخ فردوسی "هنر خوار شده است و جادویی ارجمند" ، و گرچه دنائت طبع و خودشیفتگی آدمی صحه بر حکم ِ توصیفی سعدی میگذارد که " همه کس را عقل خود به کمال بیند و فرزند خود به جمال!" اما باز در نهایت با نگاه به ارزش و حقانیتهایِ کیفی در تقابل با حضور و وجودهای ِ کمّی، میتوان معترف بود که این پیر ِ افصح ِ متکلّمین سعدی در گلستان ِ معانی خویش چه به درستی گفته است که : "توانگری به هنرست و نه مال، و بزرگی به عقل است نه به سال!"
امین جباری
#با_سعدی ۵
@jabbariamin
امین جباری
#با_سعدی ۵
@jabbariamin
جرعه از چاهی | امین جباری
📍 #معرفی_کتاب @jabbariamin
شروع کتابِ "گاه ِ ناچیزی ِ مرگ" عجیب و تکان دهنده است. سِفر ِ اول کتاب با این جمله از ابن عربی شروع میشود که " کانت الارحام او طاننا فَاغتربنا عنها بالولاده ؛ زهدانها، وطن ِ ما بودند و با زاده شدن، از آنها دور شدیم."
و سپس داستان چنین روایت میشود که:
خداوند به من دو برزخ داد، یکی پیش از تولد و دیگری بعد از آن. در درد ِ اوّلی، مادری را دیدم که مرا میزاید و در درد دومی، پسری که دفنم میکند. پدرم را دیدم خندان ِ مژدهی ِ پسر بودن ِ نخستین فرزند؛ و همسرم را بیتاب ِ دوباره بیوه شدن خویش.
و همین شروع بنظرم نشان از آن است که این کتاب میتواند در خور خوانش و تامل و تکان دهنده باشد.
و سپس داستان چنین روایت میشود که:
خداوند به من دو برزخ داد، یکی پیش از تولد و دیگری بعد از آن. در درد ِ اوّلی، مادری را دیدم که مرا میزاید و در درد دومی، پسری که دفنم میکند. پدرم را دیدم خندان ِ مژدهی ِ پسر بودن ِ نخستین فرزند؛ و همسرم را بیتاب ِ دوباره بیوه شدن خویش.
و همین شروع بنظرم نشان از آن است که این کتاب میتواند در خور خوانش و تامل و تکان دهنده باشد.
▪︎حرف ِ حساب
یکی از وزرای بصره خانه ای بنا نهاده بود. به همسایگی او پیرزنی خانهای داشت که زیاده از بیست اشرفی نمیارزید و زیاده از دویست اشرفی به قیمت آن میدادند اما قبول نمیکرد. به او گفتند حاکم شرع تو را حجر خواهد کرد. -(یعنی حکم به دیوانگی تو خواهد داد)- زیرا که تو دویست اشرفی را برای بیست اشرفی ضایع میکنی.
زن گفت: چرا حاکم بر مشتری حجر نکند به جهت آن که دویست اشرفی میدهد و چیزی را که قیمت آن بیست اشرفی نباشد میگیرد؟!
زهرالربیع، سید نعمتالله جزایری
معارف اللطائف، به همت محمد علی مجاهدی
📍 #حکایات ۱
🔻 زین پس یکی از فرازهای کانال بخش "حکایات" خواهد بود. در این بخش تلاش خواهم کرد که حکایتهای خاص و نکتهدار و درسآموزی را که خوانده یا میخوانم را به حکم ِ "ای برادر قصه چون پیمانه است، معنی اندر وی بسان دانه است." برای استفاده عموم مخاطبین گرامی، به اشتراک گذارم.
با تجدید احترام: امین جباری
کانال جرعه از چاهی:
@jabbariamin
یکی از وزرای بصره خانه ای بنا نهاده بود. به همسایگی او پیرزنی خانهای داشت که زیاده از بیست اشرفی نمیارزید و زیاده از دویست اشرفی به قیمت آن میدادند اما قبول نمیکرد. به او گفتند حاکم شرع تو را حجر خواهد کرد. -(یعنی حکم به دیوانگی تو خواهد داد)- زیرا که تو دویست اشرفی را برای بیست اشرفی ضایع میکنی.
زن گفت: چرا حاکم بر مشتری حجر نکند به جهت آن که دویست اشرفی میدهد و چیزی را که قیمت آن بیست اشرفی نباشد میگیرد؟!
زهرالربیع، سید نعمتالله جزایری
معارف اللطائف، به همت محمد علی مجاهدی
📍 #حکایات ۱
🔻 زین پس یکی از فرازهای کانال بخش "حکایات" خواهد بود. در این بخش تلاش خواهم کرد که حکایتهای خاص و نکتهدار و درسآموزی را که خوانده یا میخوانم را به حکم ِ "ای برادر قصه چون پیمانه است، معنی اندر وی بسان دانه است." برای استفاده عموم مخاطبین گرامی، به اشتراک گذارم.
با تجدید احترام: امین جباری
کانال جرعه از چاهی:
@jabbariamin
جرعه از چاهی | امین جباری
گرچه در این زمانه، نگون بختانه به تعبیر تلخ فردوسی "هنر خوار شده است و جادویی ارجمند" ، و گرچه دنائت طبع و خودشیفتگی آدمی صحه بر حکم ِ توصیفی سعدی میگذارد که " همه کس را عقل خود به کمال بیند و فرزند خود به جمال!" اما باز در نهایت با نگاه به ارزش و حقانیتهایِ…
مَِلک گفت: مصلحت آن بینم که تو را از قلعه به زیر اندازم تا دیگران نصیحت پذیرند و عبرت گیرند. گفت: ای خداوند جهان، پرورده نعمت این خاندانم و این گناه نه تنها من کردهام -(یعنی اینگناه را صرفا من نکردهام بل دیگران نیز انجامش دادهاند)-، دیگری را بینداز تا من عبرت گیرم!
ملک را خنده گرفت و به عفو از خطای او در گذشت و متعندان را که اشارت به کشتن او همی کردند گفت:
هر که حمال عیب خویشتنید
طعنه بر عیب دیگران مزنید!
گلستان سعدی، باب پنجم، حکایت ۲۰
#با_سعدی ۶
@jabbariamin
ملک را خنده گرفت و به عفو از خطای او در گذشت و متعندان را که اشارت به کشتن او همی کردند گفت:
هر که حمال عیب خویشتنید
طعنه بر عیب دیگران مزنید!
گلستان سعدی، باب پنجم، حکایت ۲۰
#با_سعدی ۶
@jabbariamin
سُبحانَکَ وَ بِحمدک َ عَلی حِلمِکَ بَعدَ عِلمِکَ سُبحانَکَ و بِحَمدِکَ علی عَفوکَ بَعدَ قُدرَتِکَ.
پاکا، و ستایش تو را بر حلم تو از پی دانشِ تو، و ستایش تورا بر بخشایش تو از پیِ توانش تو!
دعای توصیه ای پیر بُلقسم ابوالقاسم بِشْرِیاسین عارف و شاعر و محدث بزرگ خراسان در قرن چهارم متوفی ۳۸۰ در مهینه به بوسعید ابوالخیر زمانی که کودک بود. وی از نخستین آموزگاران روحانی ابوسعید ابوالخیر بوده است.
📍 پینوشت: ابوسعید از کودکی روحی عارف و کاشف داشت. در کتاب اسرار التوحید آمده و مشهور است که پدر او از دوستداران سلطان محمود بود و در سراسر خانه دستور داده بود که ذکر خدم و حشم و پیلان و مراکب محمود را بنگارند. بوسعید کودک، از پدر خواهشی کرد که "مرا در این سرا خانهای بنا کن چنان که آن خانه خاصه من باشد و هیچکس را در آن هیچ تصرف نباشد." و پدر چنین کرد. سپس بوسعید دستور داد که خادمان اینبار بر در و دیوار و سقف خانهای که مختص بوسعید بود بنویسند: "الله،الله،الله." و چنین کردند. چون پدر بوسعید این را دید و پرسید که "یا پسر!این چیست؟!" از بو سعید پاسخ شنید که "هرکسی بر دیوار ِ خانه خویش،نام ِ امیر خویش نویسد!" و این خود درسی بود از کودکی به پدری، که پدر را از آنچه کرده بود پشیمان ساخت و دستور داد که ذکر و مدح سلطان محمود را از در و دیوار خانه خویش بردارند.
امین جباری
🦋 @jabbariamin
پاکا، و ستایش تو را بر حلم تو از پی دانشِ تو، و ستایش تورا بر بخشایش تو از پیِ توانش تو!
دعای توصیه ای پیر بُلقسم ابوالقاسم بِشْرِیاسین عارف و شاعر و محدث بزرگ خراسان در قرن چهارم متوفی ۳۸۰ در مهینه به بوسعید ابوالخیر زمانی که کودک بود. وی از نخستین آموزگاران روحانی ابوسعید ابوالخیر بوده است.
📍 پینوشت: ابوسعید از کودکی روحی عارف و کاشف داشت. در کتاب اسرار التوحید آمده و مشهور است که پدر او از دوستداران سلطان محمود بود و در سراسر خانه دستور داده بود که ذکر خدم و حشم و پیلان و مراکب محمود را بنگارند. بوسعید کودک، از پدر خواهشی کرد که "مرا در این سرا خانهای بنا کن چنان که آن خانه خاصه من باشد و هیچکس را در آن هیچ تصرف نباشد." و پدر چنین کرد. سپس بوسعید دستور داد که خادمان اینبار بر در و دیوار و سقف خانهای که مختص بوسعید بود بنویسند: "الله،الله،الله." و چنین کردند. چون پدر بوسعید این را دید و پرسید که "یا پسر!این چیست؟!" از بو سعید پاسخ شنید که "هرکسی بر دیوار ِ خانه خویش،نام ِ امیر خویش نویسد!" و این خود درسی بود از کودکی به پدری، که پدر را از آنچه کرده بود پشیمان ساخت و دستور داد که ذکر و مدح سلطان محمود را از در و دیوار خانه خویش بردارند.
امین جباری
🦋 @jabbariamin
▪︎ #تک_گفتار
| قسمت کرد حق تعالی چیزها را بر خلق: اندوه را نصیب جوانمردان نهاد. ایشان نیز قبول کردند.
بایزید بسطامی |
🦋 @jabbariamin
| قسمت کرد حق تعالی چیزها را بر خلق: اندوه را نصیب جوانمردان نهاد. ایشان نیز قبول کردند.
بایزید بسطامی |
🦋 @jabbariamin
▪︎ #تک_گفتار
و وحی آمد به عیسی (ع) که "یا پسر مریم، نخست خویشتن را پند ده : اگر بپذیرد آنگاه دیگران را پند میده، و اگر نه از من شرم دار!"
کیمیای سعادت محمد غزالی | مدخل امر به معروف و نهی منکر
و وحی آمد به عیسی (ع) که "یا پسر مریم، نخست خویشتن را پند ده : اگر بپذیرد آنگاه دیگران را پند میده، و اگر نه از من شرم دار!"
کیمیای سعادت محمد غزالی | مدخل امر به معروف و نهی منکر
▪︎ #تک_گفتار
که در خبر است که هیچ شهید فاضلتر از آن نبُوَد که بر سلطان ظالم حِسبَت -(حساب خواستن| نقد کردن)- کند و او را بُکشَند.
کیمیای سعادت غزالی | مدخل امر به معروف و نهی از منکر
📍 @jabbariamin
که در خبر است که هیچ شهید فاضلتر از آن نبُوَد که بر سلطان ظالم حِسبَت -(حساب خواستن| نقد کردن)- کند و او را بُکشَند.
کیمیای سعادت غزالی | مدخل امر به معروف و نهی از منکر
📍 @jabbariamin
جرعه از چاهی | امین جباری
▪︎حرف ِ حساب یکی از وزرای بصره خانه ای بنا نهاده بود. به همسایگی او پیرزنی خانهای داشت که زیاده از بیست اشرفی نمیارزید و زیاده از دویست اشرفی به قیمت آن میدادند اما قبول نمیکرد. به او گفتند حاکم شرع تو را حجر خواهد کرد. -(یعنی حکم به دیوانگی تو خواهد…
▪︎ برهان قاطع!!
"امام فخرالدین رازی" برمنبر لعنت و نفرین برملاحده (فدائیان الموت ) میداد. یک فدایی مامور می شود تا او را گوشمالی دهد وبه راه صواب گرداند. فدایی به مکتب به شاگردی امام می نشیند. داستان مفصل است .خلاصه ، فدایی درفرصتی مناسب اورا گیر می اندازد وبرسینه اش می نشیند و دشنه ای را به اونشان می دهد که؛ اگر همچنان بر آنچه می گویی اصرار ورزی سر و کارت بااین دشنه است. ازسینه تا نافت را بشکافم وامام فی الفور《توبت》فرمودند ودیگر برمنبر برملاحده لعنت و نفرین نفرستادند . روزی یکی از پیروان از امام فخرالدین می پرسد ؛چرا دیگر برمنبر ملاحده را نفرین نمی کنید!
امام در پاسخ می گوید:
ای یار، ایشان برهان قاطع دارند. (برگرفته ازگزارش رشیدالدین فضل الله همدانی مورخ جامع التواریخ)
📍 #حکایات ۲
🔻 پینوشت:
همانگونه که این واقعه تاریخی نشان میدهد، بسیاری از پذیرشها، نفیها و روایتها از سر استیلا و غلبه و اجبار روی میدهند و نه از سر اختیار؛ و به این معنا قالبی و ظاهریاند و نه قلبی و باطنی. اساسا آنجا که زور حاکم است و بقا به خطر میافتد و آدمی به تعبیر فخر رازی مرعوب برهانِ قاطعِ منبعِ استیلا و ستیز و قدرتِ نامشروع و عریان میشود، امور اخلاقی و ایمانی و اندیشهای، معمولا از بنمایههای اصیل خود تهی شده و اصالت به کسوف رفته و ازاین روست که در آن هنگامه، به تعبیر حافظ چون نیک بنگری -شاهدی که- همه تزویر میکنند!
امین جباری
💠 کانال جرعه از چاهی:
@jabbariamin
"امام فخرالدین رازی" برمنبر لعنت و نفرین برملاحده (فدائیان الموت ) میداد. یک فدایی مامور می شود تا او را گوشمالی دهد وبه راه صواب گرداند. فدایی به مکتب به شاگردی امام می نشیند. داستان مفصل است .خلاصه ، فدایی درفرصتی مناسب اورا گیر می اندازد وبرسینه اش می نشیند و دشنه ای را به اونشان می دهد که؛ اگر همچنان بر آنچه می گویی اصرار ورزی سر و کارت بااین دشنه است. ازسینه تا نافت را بشکافم وامام فی الفور《توبت》فرمودند ودیگر برمنبر برملاحده لعنت و نفرین نفرستادند . روزی یکی از پیروان از امام فخرالدین می پرسد ؛چرا دیگر برمنبر ملاحده را نفرین نمی کنید!
امام در پاسخ می گوید:
ای یار، ایشان برهان قاطع دارند. (برگرفته ازگزارش رشیدالدین فضل الله همدانی مورخ جامع التواریخ)
📍 #حکایات ۲
🔻 پینوشت:
همانگونه که این واقعه تاریخی نشان میدهد، بسیاری از پذیرشها، نفیها و روایتها از سر استیلا و غلبه و اجبار روی میدهند و نه از سر اختیار؛ و به این معنا قالبی و ظاهریاند و نه قلبی و باطنی. اساسا آنجا که زور حاکم است و بقا به خطر میافتد و آدمی به تعبیر فخر رازی مرعوب برهانِ قاطعِ منبعِ استیلا و ستیز و قدرتِ نامشروع و عریان میشود، امور اخلاقی و ایمانی و اندیشهای، معمولا از بنمایههای اصیل خود تهی شده و اصالت به کسوف رفته و ازاین روست که در آن هنگامه، به تعبیر حافظ چون نیک بنگری -شاهدی که- همه تزویر میکنند!
امین جباری
💠 کانال جرعه از چاهی:
@jabbariamin
جهان معاصر جهان ِ ویترینی زیستن و جلوهگریهاست؛ جهانی است که بیش از آنکه به هسته و معنا و عمق منزلت دهد، به پوسته، قالب و سطح، و نشان دادنشان بها میدهد و از این رو "جلوهگری و فاش کردن" را، نه که صرفا ارزش، بلکه به لایف استایل و سبک زیست مبدّل کرده است. در این میان البته غالبِ ما آدمیانِ این زیست بومِ معاصر، در دام ِ این رویّهِ جدیدِ اینجهانی گرفتار میشویم، برخیها کم، برخیها بیش؛ و این چنین، تو گویی هر روز، نسبت به دیروز، از اصیل و عمیق زیستن، دور و دورتر میشویم.
در سنت عرفانی مولوی به درستی خاطر نشان میکرد که "خانه اسرار تو چون دل شود| آن مرادت زودتر حاصل شود!" و برای این گزارهِ توصیفی و توصیهای، ابتدا استشهادی از سنت دینی نیز میآورد که : "گفت پیغمبر که هر که سِر نَهُفت | زود گردد با مُراد خویش جُفت." و سپس جهت اثباتِ صدقِ این توصیه، شاهدی از دل طبیعتِ عینی را نیز ضمیمه و همراهِ این حکم خِرد پسند میکرد که: "دانه چون اندر زمین پنهان شود | سِر او سرسبزی بستان شود!" و در سنت فلسفی، رنه دکارت به کیاست دریافته و ابراز مینمود که "آنکه خوب پنهان شد، خوب زندگی کرد!"
البته باید پذیرفت - و میپذیرم - که جهان معاصر، جهان عرفانِ کلاسیک یا فلسفی نیست بل جهانی است مدرن با بُنمایه ارتباطات و از این رو نمیتوان حاشا کرد که در این جهان کمتر امکان این وجود دارد که به کنجی تماما خلوت و خصوصی خزید و هر نام و نشانی از خود را از نظرها و نگاهها دور و پنهان کرد، اما باورم این است که دستکم میتوان در این جهان به گونهای زیست که در آن، جلوهگری، ارزش و سبک زیستیِ غایی،صِرف و نهایی ما نباشد و با ایجاد توازن و تعادل ما بین جنبههای عمومی و شخصی و خصوصی زندگی، سهم زندگی اصیل را نیز پرداخت و اینهمه گرفتار ویترینها و ویترینی زیستنها نشد.
امین جباری
@jabbariamin
در سنت عرفانی مولوی به درستی خاطر نشان میکرد که "خانه اسرار تو چون دل شود| آن مرادت زودتر حاصل شود!" و برای این گزارهِ توصیفی و توصیهای، ابتدا استشهادی از سنت دینی نیز میآورد که : "گفت پیغمبر که هر که سِر نَهُفت | زود گردد با مُراد خویش جُفت." و سپس جهت اثباتِ صدقِ این توصیه، شاهدی از دل طبیعتِ عینی را نیز ضمیمه و همراهِ این حکم خِرد پسند میکرد که: "دانه چون اندر زمین پنهان شود | سِر او سرسبزی بستان شود!" و در سنت فلسفی، رنه دکارت به کیاست دریافته و ابراز مینمود که "آنکه خوب پنهان شد، خوب زندگی کرد!"
البته باید پذیرفت - و میپذیرم - که جهان معاصر، جهان عرفانِ کلاسیک یا فلسفی نیست بل جهانی است مدرن با بُنمایه ارتباطات و از این رو نمیتوان حاشا کرد که در این جهان کمتر امکان این وجود دارد که به کنجی تماما خلوت و خصوصی خزید و هر نام و نشانی از خود را از نظرها و نگاهها دور و پنهان کرد، اما باورم این است که دستکم میتوان در این جهان به گونهای زیست که در آن، جلوهگری، ارزش و سبک زیستیِ غایی،صِرف و نهایی ما نباشد و با ایجاد توازن و تعادل ما بین جنبههای عمومی و شخصی و خصوصی زندگی، سهم زندگی اصیل را نیز پرداخت و اینهمه گرفتار ویترینها و ویترینی زیستنها نشد.
امین جباری
@jabbariamin
جرعه از چاهی | امین جباری
مَِلک گفت: مصلحت آن بینم که تو را از قلعه به زیر اندازم تا دیگران نصیحت پذیرند و عبرت گیرند. گفت: ای خداوند جهان، پرورده نعمت این خاندانم و این گناه نه تنها من کردهام -(یعنی اینگناه را صرفا من نکردهام بل دیگران نیز انجامش دادهاند)-، دیگری را بینداز تا…
سَرِ جملهٔ حیوانات گویند که شیر است و اَذَلِّ جانوران خر. و بهاتّفاقْ خرِ باربر بِهْ که شیرِ مردمدَر!
گلستان | #با_سعدی ۷
@jabbariamin
گلستان | #با_سعدی ۷
@jabbariamin
- 𝐓𝐡𝐞 𝐎𝐥𝐝 𝐌𝐢𝐥𝐥 1888,📍
-آسیاب قدیمی/اثر ونسان ونگوگ
- سبک: امپرسیونیسم
- مکان نمایش: گالری هنری آلبرایت ناکس، بوفالو
- 𝖮𝗂𝗅 𝖯𝖺𝗂𝗇𝗍𝗂𝗇𝗀 | 𝖵𝖺𝗇𝗀𝗈𝗀𝗁 | 𝖳𝗁𝖾 𝖮𝗅𝖽 𝖬𝗂𝗅𝗅
📍 #هنر_نقاشی ۱
🦋 @jabbariamin
-آسیاب قدیمی/اثر ونسان ونگوگ
- سبک: امپرسیونیسم
- مکان نمایش: گالری هنری آلبرایت ناکس، بوفالو
- 𝖮𝗂𝗅 𝖯𝖺𝗂𝗇𝗍𝗂𝗇𝗀 | 𝖵𝖺𝗇𝗀𝗈𝗀𝗁 | 𝖳𝗁𝖾 𝖮𝗅𝖽 𝖬𝗂𝗅𝗅
📍 #هنر_نقاشی ۱
🦋 @jabbariamin
جرعه از چاهی | امین جباری
▪︎ برهان قاطع!! "امام فخرالدین رازی" برمنبر لعنت و نفرین برملاحده (فدائیان الموت ) میداد. یک فدایی مامور می شود تا او را گوشمالی دهد وبه راه صواب گرداند. فدایی به مکتب به شاگردی امام می نشیند. داستان مفصل است .خلاصه ، فدایی درفرصتی مناسب اورا گیر می اندازد…
در کتاب هزار حکایت صوفیان که کتابی است از نویسنده ناشناخته -گویا به سال ۶۷۳ه.ق- آورده شده است که: "زنی بود در بنی اسرائیل خدای را جلّ جلاله بسیار آزرده بود و گردن از چنبر عبودیت بیرون برده و در بنی اسرائیل به فجور مشهور شده، یک روز گرمگاهی می آمد از شراب مست شده و به مجلس بی حرمتی برخاسته. بر سر چاهی رسید، سگ بچهای دید بر سر آن چاه خفته و از تشنگی زبانی از دهان بیرون افتاده و اندر آب نگاه میکرد و کس نبود که او را آب دادی. آن زن موزه -(چکمه)- از پای بیرون کرد و مقنعه ی خود را اندر او بست و به چاه فرو فرستاد و آب برآورده و آن سگ بچه را آب سیر گردانید و برفت. وحی آمد پیغامبر را آن زمانه، که آن زن را بخوان و خبر ده اگر چه از درگاه ما گریخته بودی و آبِ روی به درگاه ما ریخته بودی بدان یک شفقت که بر آن حیوان کردی هر چه کرده ای، از تو اندر گذاشتیم و تو را بیامرزیدیم!"
این حکایت از منظر اخلاقی و انعکاس و بازتابِ اعمال بسیار مهم است و به عزیزانی که نسبت به رنج و درد حیوانات احیانا لاقیداند توصیه میکنم که در کُنه معنایِ آن تامل ویژه کنند. از سویی لتقریب الذهن، بیراه نخواهد بود که اشاره شود که برخی تجربهگران مرگ -اگر بتوان تجربهیِ آنها را دستکم بکلی موهوم ندانست- در جهان پس از مرگ از شفاعت حیواناتی به نفع خودشان سخن گفتهاند که در زندگی دنیوی به حال و رنج آن حیوانات زبان بسته لاقید نبودهاند. در ادبیات عرفانی نیز، مولوی در دفتر ششم مثنوی معنوی پرداخت تاثیرگذاری از چرایی به نبوت برگزیده شدن موسی در منظر پرودگار سخن میگوید که علت اصلی برگزیده شدن موسی به پیغمبری را مهربانی کردن وی در مقام چوپان با گوسفندی میداند که از گله گریخت اما به جای خشم موسی که پاهایش از گشتن پیِ گوسفند دچار آبله شده بود، مهر و نوازش موسی را نصیب بُرد! عطوفتی که پروردگار آن را شاهد و حجتی گرفت تا بر ملائکه خود بگوید که چنین فردی لایق مقام نبوت و پیغمبری اوست:
گوسفندی از کلیم الله گریخت
پای موسی آبله شد نعل ریخت
در پی او تا به شب در جست و جو
وان رمه غایب شده از چشم او
گوسفند از ماندگی شد سست و ماند
پس کلیم الله گرد از وی فشاند
کف همیمالید بر پشت و سرش
مینواخت از مهر همچون مادرش
نیم ذره طیرگی و خشم نی
غیر مهر و رحم و آب چشم نی
گفت گیرم بر منت رحمی نبود
طبع تو بر خود چرا استم نمود
با ملایک گفت یزدان آن زمان
که نبوت را همیزیبد فلان
امین جباری
📍 #حکایات ۳
@jabbariamin
این حکایت از منظر اخلاقی و انعکاس و بازتابِ اعمال بسیار مهم است و به عزیزانی که نسبت به رنج و درد حیوانات احیانا لاقیداند توصیه میکنم که در کُنه معنایِ آن تامل ویژه کنند. از سویی لتقریب الذهن، بیراه نخواهد بود که اشاره شود که برخی تجربهگران مرگ -اگر بتوان تجربهیِ آنها را دستکم بکلی موهوم ندانست- در جهان پس از مرگ از شفاعت حیواناتی به نفع خودشان سخن گفتهاند که در زندگی دنیوی به حال و رنج آن حیوانات زبان بسته لاقید نبودهاند. در ادبیات عرفانی نیز، مولوی در دفتر ششم مثنوی معنوی پرداخت تاثیرگذاری از چرایی به نبوت برگزیده شدن موسی در منظر پرودگار سخن میگوید که علت اصلی برگزیده شدن موسی به پیغمبری را مهربانی کردن وی در مقام چوپان با گوسفندی میداند که از گله گریخت اما به جای خشم موسی که پاهایش از گشتن پیِ گوسفند دچار آبله شده بود، مهر و نوازش موسی را نصیب بُرد! عطوفتی که پروردگار آن را شاهد و حجتی گرفت تا بر ملائکه خود بگوید که چنین فردی لایق مقام نبوت و پیغمبری اوست:
گوسفندی از کلیم الله گریخت
پای موسی آبله شد نعل ریخت
در پی او تا به شب در جست و جو
وان رمه غایب شده از چشم او
گوسفند از ماندگی شد سست و ماند
پس کلیم الله گرد از وی فشاند
کف همیمالید بر پشت و سرش
مینواخت از مهر همچون مادرش
نیم ذره طیرگی و خشم نی
غیر مهر و رحم و آب چشم نی
گفت گیرم بر منت رحمی نبود
طبع تو بر خود چرا استم نمود
با ملایک گفت یزدان آن زمان
که نبوت را همیزیبد فلان
امین جباری
📍 #حکایات ۳
@jabbariamin
ما ترکها یه سخن حکمتآموز و هشدار دهنده از پدران خود داریم که بر آدمی نهیب میزند که در گفتار، روده درازی نکند و از اطناب کلامپرهیز کرده و سنجیده و حتی الامکان کوتاه سخن بگوید. میگوید که:
" دانیشما اگر قوموش دور سه، سوسماق، قیزیلدیر!"
یعنی اگر حرف زدن نقره باشد، سکوت طلاست!
امروز به سخنی از علی ابن ابیطالب درنهج البلاغه بر خوردم که به نوعی دیگر، در همین محتوا، هشدار میداد که : "و بدان جبران آن چه که به سبب سکوت از دست دادهای آسانتر از جبران چیزهایی است که به سبب گفتار از دست دادهای!"
آری، حکایت النهایه همان حکایت سروده مولوی است که:
عالمی را یک سخن ویران کند | روبهان مُرده را شیران کند!
باید مراقب کلام و شکستن سکوتهای خود باشیم.
ا.ج
🦋 @jabbariamin
" دانیشما اگر قوموش دور سه، سوسماق، قیزیلدیر!"
یعنی اگر حرف زدن نقره باشد، سکوت طلاست!
امروز به سخنی از علی ابن ابیطالب درنهج البلاغه بر خوردم که به نوعی دیگر، در همین محتوا، هشدار میداد که : "و بدان جبران آن چه که به سبب سکوت از دست دادهای آسانتر از جبران چیزهایی است که به سبب گفتار از دست دادهای!"
آری، حکایت النهایه همان حکایت سروده مولوی است که:
عالمی را یک سخن ویران کند | روبهان مُرده را شیران کند!
باید مراقب کلام و شکستن سکوتهای خود باشیم.
ا.ج
🦋 @jabbariamin
جرعه از چاهی | امین جباری
در کتاب هزار حکایت صوفیان که کتابی است از نویسنده ناشناخته -گویا به سال ۶۷۳ه.ق- آورده شده است که: "زنی بود در بنی اسرائیل خدای را جلّ جلاله بسیار آزرده بود و گردن از چنبر عبودیت بیرون برده و در بنی اسرائیل به فجور مشهور شده، یک روز گرمگاهی می آمد از شراب مست…
🔻 استغفار از یک الحمدالله و شکرگزاری! 🔺️
شوربختانه امروز بخشی از بازارچه شهید تیمورپور پارساباد مغان در شرارههایِ بیرحمِ آتش سوخت. حادثهای که بخاطر متضرر شدن کسبه بازار، دل انبوهی از شهروندان شهرمان را به راستی رنجاند. ضمن عرض تاسف و آرزوی تسلی و جبران خسارات کسبه عزیزِ زیان دیده شهرم، بی جهت ندیدم که حکایتی آورم که بی ارتباط با موضوع نیست و بعنوان "استغفار از یک الحمدالله" در ادبیات عرفانی تا حدودی شهره است. این حکایت به ما هشدار میدهد که در حادثههای اینچنینی، اگر خود ما متضرر زیان دیدهیِ واقعه نشدهایم، از این جهت شادمان و خرسند نباشیم چرا که نهایتا همنوعای از همنوعانِ ما متضرر شده است و گر با ترازوی "حساسیت اخلاقی" بنگریم ، بایسته خواهد بود که نهایتا به این حکم سعدی رسیم که "گر عضوی بدرد آورد روزگار | دگر عضوها را نماند قرار!"
اصل حکایت از این قرار است:
"گویند عارفی را دیدند که 20 سال ذکر «استغفرالله ربی وَ أتوب الیه» میگوید. از او علت گفتن مداومِ این ذکر را جویا شدند.
این عارف گفت: من یک الحمدللهِ بیجا گفتم، بیست سال است که دارم استغفار میکنم.
گفتند: چه الحمدللهی؟
گفت: بیش از بیست سال قبل، مغازهای در بازار داشتم. یک روز خبر آوردند که بازار آتش گرفته و مغازهها طعمهی حریق شدهاند. من هم خودم را باختم و مضطرب شدم، چون دارایی ما هم در آن بازار بود. شخصی به نزد من آمد و گفت: مغازهی شما آتش نگرفته است! من خوشحال شدم و گفتم: الحمدالله.
به خود آمدم و گفتم: مغازهی مسلمانها بسوزد خبری نیست و اشکالی ندارد اما حال که مغازهی من نسوخته، باید الحمدلله بگویم؟ خوشحالی که مغازهی خودت نسوخته و برای مغازهی دیگران اهمیتی قائل نیستی. دیدم این الحمدالله گفتن، استغفار دارد! "
ا.ج
📍 #حکایات ۴
@jabbariamin
شوربختانه امروز بخشی از بازارچه شهید تیمورپور پارساباد مغان در شرارههایِ بیرحمِ آتش سوخت. حادثهای که بخاطر متضرر شدن کسبه بازار، دل انبوهی از شهروندان شهرمان را به راستی رنجاند. ضمن عرض تاسف و آرزوی تسلی و جبران خسارات کسبه عزیزِ زیان دیده شهرم، بی جهت ندیدم که حکایتی آورم که بی ارتباط با موضوع نیست و بعنوان "استغفار از یک الحمدالله" در ادبیات عرفانی تا حدودی شهره است. این حکایت به ما هشدار میدهد که در حادثههای اینچنینی، اگر خود ما متضرر زیان دیدهیِ واقعه نشدهایم، از این جهت شادمان و خرسند نباشیم چرا که نهایتا همنوعای از همنوعانِ ما متضرر شده است و گر با ترازوی "حساسیت اخلاقی" بنگریم ، بایسته خواهد بود که نهایتا به این حکم سعدی رسیم که "گر عضوی بدرد آورد روزگار | دگر عضوها را نماند قرار!"
اصل حکایت از این قرار است:
"گویند عارفی را دیدند که 20 سال ذکر «استغفرالله ربی وَ أتوب الیه» میگوید. از او علت گفتن مداومِ این ذکر را جویا شدند.
این عارف گفت: من یک الحمدللهِ بیجا گفتم، بیست سال است که دارم استغفار میکنم.
گفتند: چه الحمدللهی؟
گفت: بیش از بیست سال قبل، مغازهای در بازار داشتم. یک روز خبر آوردند که بازار آتش گرفته و مغازهها طعمهی حریق شدهاند. من هم خودم را باختم و مضطرب شدم، چون دارایی ما هم در آن بازار بود. شخصی به نزد من آمد و گفت: مغازهی شما آتش نگرفته است! من خوشحال شدم و گفتم: الحمدالله.
به خود آمدم و گفتم: مغازهی مسلمانها بسوزد خبری نیست و اشکالی ندارد اما حال که مغازهی من نسوخته، باید الحمدلله بگویم؟ خوشحالی که مغازهی خودت نسوخته و برای مغازهی دیگران اهمیتی قائل نیستی. دیدم این الحمدالله گفتن، استغفار دارد! "
ا.ج
📍 #حکایات ۴
@jabbariamin
در کورهراههای وقایع است که میفهمیم که آیا وجدان عمومی و اخلاقی شهری بیدار است یا خفته؟!
فرزندان پارساباد مغان هر کس در هر سطح و توانی که هست، به صحنه آمدهاند تا التیامی برزخمهای همشهریان خود باشند
و چه چیزی فخرآور تر از این که دیار مادری تو چنین دیاری باشد.
🦋 @jabbariamin
فرزندان پارساباد مغان هر کس در هر سطح و توانی که هست، به صحنه آمدهاند تا التیامی برزخمهای همشهریان خود باشند
و چه چیزی فخرآور تر از این که دیار مادری تو چنین دیاری باشد.
🦋 @jabbariamin
منظورت چیست که «اخیراً در هر حرکتی شکست خوردهام»؟ تو خیلی خوب میدانی که به هیچ وجه و به هیچ شکلی شکست نخوردهای، صرفاً کودک درون توست که میگرید و فریاد برمیدارد و از شکست حرف میزند. زنی که خدا به او خیلی چیزها داده و دست و قلبش را پر از خیلی خیلی چیزها کرده است، از شکست سخن نمیگوید، و تسلیم نمیشود.
...اهمیت نده که این چه میگوید یا آن چه میگوید. باید خودت باشی. رؤیاهای خودت را داشته باش. کار کوچکی را که باید انجام بدهی انجام بده. شکر کن که میتوانی رؤیا داشته باشی و کار کنی. و جهت تکریم تمام فرشتگان پاک، نگو که قلبت «پاره پاره» شده است. قلب تو یا خیلی بزرگ بوده و حاوی کل جهان است و یا اصلاً قلب نیست.
از نامه جبران خلیل جبران به ماریتا لاوسن
📍 #نت_کتاب
🦋 @jabbariamin
...اهمیت نده که این چه میگوید یا آن چه میگوید. باید خودت باشی. رؤیاهای خودت را داشته باش. کار کوچکی را که باید انجام بدهی انجام بده. شکر کن که میتوانی رؤیا داشته باشی و کار کنی. و جهت تکریم تمام فرشتگان پاک، نگو که قلبت «پاره پاره» شده است. قلب تو یا خیلی بزرگ بوده و حاوی کل جهان است و یا اصلاً قلب نیست.
از نامه جبران خلیل جبران به ماریتا لاوسن
📍 #نت_کتاب
🦋 @jabbariamin