Telegram Web
کوس خل !!!

در زمانهای قدیم که وسایل ارتباط جمعی برای اطلاع رسانی وجود نداشت وقتی خبری می شد تعدادی از جارچیان طبلهای بزرگی به نام کوس به دست میگرفتند و بر آنها می کوبیدند...
مردم با شنیدن صدای کوس در میدان شهر جمع می شدند و خبر به ایشان ابلاغ می گردید. گاهی پیش می آمد که برخی افراد مردم آزار بیهوده بر کوس میزدند و مردم را بی دلیل به میدان می کشاندند . در این مواقع کسانی که در میدان یا نزدیک به آن بودند دهان به دهان به دیگران اعلام میکردند که کوس زنان خل هستند و کوس بی دلیل میزنند . رفته رفته عبارت کوس ِ خل در اشاره به این گونه کوس زنی باب شد.
امروزه کوس خل به شخص سفیه و کم عقلی اطلاق می شود که کارهای بی معنی و خنده دار انجام می دهد و به دلیل تشابه بخش اول عبارت با واژه ای دیگر ، عبارتی مستهجن محسوب می شود..

این لغت کوس خل علتش اینه ،
نه اینکه یه اندام جنسی خل باشه!

کوس: طبل بزرگ، دُهُل
#واقعیتی_خواندنی

‍ عهد 25 ساله نانوای محله نواب

هیچ سفره ای خالی از نان نمی‌ماند!

همه چیز از خالی شدن جیب یک سرباز در شهری غریب شروع شد. از رو انداختن او به یک نانوا در اوج گرسنگی و دست رد زدن نانوا به سینه او.
برخورد نامهربانانه آن نانوا و دلشکستگی سرباز جوان که از قضا در شهر و دیار خود نانوا بود  باعث شد که او تصمیم مهمی برای آینده زندگی اش بگیرد.

«هاشم عباسی» همان سربازى است که این روزها در بزرگراه نواب، حوالی میدان جمهوری، مغازه نانوایی دارد.
او بر اساس عهدی که آن روزها با خود بست، در همه‌ی 25 سال بعد از آن ماجرا، به نیازمندان و کارتن خواب ها نان رایگان داده است. او در تمام این مدت اجازه نداده که هیچ نیازمندی دست خالی از مغازه اش بیرون برود.

به راستی که، به آسانی می توان درس شرافت و غیرت و انسانیت را از همین حوالی آموخت. فقط کافیست چشم ها را باز کنیم و اطرافمان را بهتر نگاه کنیم
.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اعتراف  به  گناه فضیلتی است که در درون هر کسی یافت نمی‌شود ❤️❤️💔
ناپلئون بناپارت 👏👏👏
.
.
چه زیباست قدرشناسی

این کارتون در سال 1972 برنده بهترین و کاملترین تصویر زندگی لقب گرفت
واقعا زیباست😍❤️
👏👏
داغ یارانم به جان تازد که یاران را چه شد
گل به درد ارد دلم کان گلعذاران را چه شد

یادگاران بود و از یاران دیرین یادها
یادها چون درگذشت و یادگاران را چه شد

شهریار
اونجا که داستایوفسکی میگه:

ما هر کسی را طوری می کُشیم
بعضی ها را با گلوله
بعضى ها را با حرف
و بعضی ها را با کارهایی که کرده ایم
و بعضی ها را با کارهایی که تا به امروز برای آنها نکرده ایم..
فرخی یزدی

گرچه
مجنونم
و
صحرای
جنون
جای
من
است
لیک
دیوانه‌تر
از
من
دلِ
شیدایِ
من
است
.
در سال ۱۹۳۷ در انگلستان یک مسابقه فوتبال بین تیم‌های چلسی و چارلتون به‌علت آلودگی بی‌حد هوا در دقیقه ۶۰ متوقف شد. اما "سام بارترام" دروازه بان چارلتون ۲۰ دقیقه پس از توقف بازی همچنان درون دروازه بود! به‌علت سر و صدای زیاد پشت دروازه‌اش سوت داور را نشنیده بود. او با دست‌هایی گشاده با حواس جمع در دروازه می‌مانَد و با دقت به جلو نگاه می‌کند تا به گمان خودش در برابر شوت‌های حریف غافلگیر نشود. وقتی بیست دقیقه بعد پلیس ورزشگاه به او نزدیک شد و خبر لغو مسابقه را به او داد سام بارترام با اندوهی عمیق گفت: چه غم انگیز است که دوستانم مرا فراموش کردند در حالی که من داشتم از دروازه آن‌ها حراست می‌کردم. در طول این مدت فکر می‌کردم تیم ما در حال حمله است و به تیم رقیب مجال نزدیک شدن به دروازهٔ ما را نداده است...

در میدان زندگی چه بسیار بازیکنانی هستند که از دروازه آن‌ها با غیرت و همت حراست کردیم اما با مه آلود شدن شرایط در همان لحظه اول میدان را خالی کرده و ما را تنها گذاشته‌اند. حواسمان به دروازه‌بانانی که در زندگی ما نقش دارند باشد.
هرگز به آدمهای مهربان زخم نزنید

آدمهای مهربان در مقابل خوبی هایِ یکطرفه
هرگز احساس حماقت نمیکنند
چون خوب بودن برای آنها عادت شده
آدم های مهربان از سر احتیاجشان مهربان نیستند

آنها دنیا را کوچکتر از آن میبینند که بدی کنند...
آدمهای مهربان خود انتخاب کرده اند
که نبینند نشنوند و به روی خود نیاورند نه اینکه نفهمند...

هزاران فریاد پشت سکوت آدمهای مهربان هست
سکوتشان را به پای بی عیب بودن خود نگذارید...
مهربان باشید با مهربانان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تیتراژ زیبای کارتون آنشرلی با صدا و اجرای پر طنین استاد نصراله مدقالچی.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"اندکی تفکر"
دیدنِ این ویدئو برای همگان واجبه 🙏
وقتی که طوفان در حال شدت گرفتن بود،
کاپیتان فهمید که کشتی در حال غرق شدن است.

کاپیتان فریاد زد :
« کسی توی این کشتی می‌دونه چجوری دعا بخونه !؟ »
یک نفر جلو آمد و گفت : بله کاپیتان من بلدم

کاپیتان گفت : « خیلی خوبه تو دعا بخون، بقیه هم جلیقه های نجات را می‌پوشند.»
یک جلیقه کـم داریم ...!

داستان کوتاه بود ...چقدر شبیه داستان  ما  بود..... ب ما میگن دعا بخونید خودشون جلیقه دارن....
.
‌من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می‌ترسم!
دين را دوست دارم
ولی از كشيش‌ها می‌ترسم!
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان‌ها می‌ترسم!
عشق را دوست دارم
ولی از زن‌ها می‌ترسم!
كودكان را دوست دارم
ولی از آينه می‌ترسم!
سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می‌ترسم!
من می‌ترسم، پس هستم
اين چنين می‌گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می‌ترسم!

حسین پناهی
#داستان_کوتاه_آموزنده

پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در...

همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد: ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای. پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت:


من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین کره بگشای و گندم را بریز

آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشوندنت دیگر چه بود

پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است. پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود.

#پروین_اعتصامی
یه بار مامان بزرگم بهم گفت...
تنها چیزی که از یه آدم میمونه صداشه.
صدا هیچوقت نمیمیره.
می ره توی کف خونه، یه جایی توی شکافای کابینت آشپزخونه، توی بالش و پتوی آدم ذخیره می شه .
چه بهتر که آدم خوبی باشی،از خودت حرفهای خوب به جا بذاری،خاطرات خوب ازت به یادگار بمونن.
وگرنه بد باشی موندنت به چه درد میخوره،
جز اینکه دل بشکنی،جز اینکه دشمنی کنی
هیچ فایده ای نداری...
مولانای جان

يک روز میرسه گل های که گفتی باز نمیشه ، باز میشه
غمی که هرگز گفتی تمام نمیشه، تمام میشه
زمانی که گفتی نمیگذره ، میگذره
زندگی یک راز است
اول شکر
بعد صبر
و در آخر باید باور کرد
..
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زمان گذشت...
ما خیلی چیزها به دست آوردیم
و چیزهای با ارزش رو از دست دادیم،
سادگی هارو...
بوی عطر چای صبح خونه‌یِ مادربزرگ رو...
نعلبکی های گل دارِ شیک رو...
کاش زمان نمیگذشت
...
یه زمانی ما پیشرفته ترین مراکز پزشکی جهان رو داشتیم...در زمانی که بسیاری از ملت‌ها و تمدن‌ها برای درمان مردم به جادوگری و وردخوانی متوسل میشدند، ایرانیان “بیمارستان” داشتند! در شاهنامه و متون کهن ایرانی بارها به این موضوع اشاره شده است...

داستان پادشاهی شاپور دوم:
به اهواز کرد آن سیم شارستان
بدو اندرون کاخ و بیمارستان

داستان پادشاهی خسروپرویز:
که اوریغ بود نام آن شارستان
بدو در چلیپا و بیمارستان

داستان سیاوش:
بسی شارستان گشت بیمارستان
بسی بوستان نیز شد خارستان
2025/01/05 16:04:18
Back to Top
HTML Embed Code: