Chera Rafti
Homayoun Shajarian @RozMusic.com
چرا رفتی
چـــرا رفتــی..؟●♪♫
چـــرا؛ من بی قــرارم؟●♪♫
به سر؛ سودایِ آغوشِ تو، دارم…●♪♫
نگفتی…ماهتاب؛ امشب، چه زیباست!●♪♫
ندیدی… جانم؛ از غم، ناشکیباست…●♪
خیـــالت؛ گرچه عمری، یارِ من بود… امیدت؛ گرچه در پندارِ من بود…●♪♫
بیـــا…●♪♫
امشب؛ شرابی دیگرم، ده…●♪♫
زِ مینای حقیقت؛ ساغــــرم، ده…
چـرا رفتـی..؟●♪♫
چــرا؛ من بی قـــرارم؟●♪♫
به سـر؛ ســودایِ آغـوشِ تو دارم
نگفتی…ماهتاب؛ امشب، چه زیباست!●♪♫
ندیــدی… جانـم؛ از غــم، ناشکیبـاست…●♪♫
چـرا رفتـی..؟●♪♫
چــرا؛ من بی قــرارم؟●♪♫
به سـر؛ سـودایِ آغوشِ تــو، دارم…●♪♫
دلِ دیوانه را؛ دیــوانه تر کن! مرا؛ از هر دو عالم، بی خبــر کن…●♪♫
دلِ دیوانه را؛ دیـوانه تر کن! مرا؛ از هر دو عالـم، بی خبـر کن… بی خبـــر کن…●♪♫●♪♫
بـیــــا…●♪♫
امشب؛ شــرابی دیگــرم، ده…●♪♫
زِ مینــای حقیقت؛ ساغـــرم، ده… زِ مینـای حقیقت؛ ساغــرم، ده…●♪♫
چـــرا رفتـی..؟●♪♫
ملودی : سهراب پورناظری
ترانه : سیمین بهبهانی
چـــرا رفتــی..؟●♪♫
چـــرا؛ من بی قــرارم؟●♪♫
به سر؛ سودایِ آغوشِ تو، دارم…●♪♫
نگفتی…ماهتاب؛ امشب، چه زیباست!●♪♫
ندیدی… جانم؛ از غم، ناشکیباست…●♪
خیـــالت؛ گرچه عمری، یارِ من بود… امیدت؛ گرچه در پندارِ من بود…●♪♫
بیـــا…●♪♫
امشب؛ شرابی دیگرم، ده…●♪♫
زِ مینای حقیقت؛ ساغــــرم، ده…
چـرا رفتـی..؟●♪♫
چــرا؛ من بی قـــرارم؟●♪♫
به سـر؛ ســودایِ آغـوشِ تو دارم
نگفتی…ماهتاب؛ امشب، چه زیباست!●♪♫
ندیــدی… جانـم؛ از غــم، ناشکیبـاست…●♪♫
چـرا رفتـی..؟●♪♫
چــرا؛ من بی قــرارم؟●♪♫
به سـر؛ سـودایِ آغوشِ تــو، دارم…●♪♫
دلِ دیوانه را؛ دیــوانه تر کن! مرا؛ از هر دو عالم، بی خبــر کن…●♪♫
دلِ دیوانه را؛ دیـوانه تر کن! مرا؛ از هر دو عالـم، بی خبـر کن… بی خبـــر کن…●♪♫●♪♫
بـیــــا…●♪♫
امشب؛ شــرابی دیگــرم، ده…●♪♫
زِ مینــای حقیقت؛ ساغـــرم، ده… زِ مینـای حقیقت؛ ساغــرم، ده…●♪♫
چـــرا رفتـی..؟●♪♫
ملودی : سهراب پورناظری
ترانه : سیمین بهبهانی
من بی قرارم
چه شایدهایی
با شایدها آمده باشد خوب است
یخ بیرون زده ازدریا شاید نهنگ سنگ شده ای
باشد
این صندوقچه از دریا گرفته شده شاید
تکانش که می دهد ذوق میکند دختر نه ساله
ذوق ذوق میکند
یا مرواریدها را دست چین کرده که آفرین!
یا پریده از آب بیرونو بغل کرده خودش را
کشانده لب ساحل
که صد آفرین!
با کف خالی صدف خالی و شاید و شاید__
شاید را لطفاً بگذارید این وسط که نک بزند
فال حافظ بردارد
کشتی شکستگان را بفرستد به اسکله
در صندوقچه ای جا بدهد چشم و صورت و دست و پای
غرق شدگان را
گرم شود دلش به این که دریا خسیس نیست
آدم را قورت می دهد غالباً ولی بالا می آورد
شاید آنقدر شاید است که شاید__
با شاید آمده ای
برگرد با شایدی که پشت سرش را شاید
دیگر نگاه نکند شاید!
علی باباچاهی
فروردین ماه ۱۳۹۱
تایپ برای👇
🟫🅱🅰🅱🅰🟫
https://www.tgoop.com/kanale_alibabachahi
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
با شایدها آمده باشد خوب است
یخ بیرون زده ازدریا شاید نهنگ سنگ شده ای
باشد
این صندوقچه از دریا گرفته شده شاید
تکانش که می دهد ذوق میکند دختر نه ساله
ذوق ذوق میکند
یا مرواریدها را دست چین کرده که آفرین!
یا پریده از آب بیرونو بغل کرده خودش را
کشانده لب ساحل
که صد آفرین!
با کف خالی صدف خالی و شاید و شاید__
شاید را لطفاً بگذارید این وسط که نک بزند
فال حافظ بردارد
کشتی شکستگان را بفرستد به اسکله
در صندوقچه ای جا بدهد چشم و صورت و دست و پای
غرق شدگان را
گرم شود دلش به این که دریا خسیس نیست
آدم را قورت می دهد غالباً ولی بالا می آورد
شاید آنقدر شاید است که شاید__
با شاید آمده ای
برگرد با شایدی که پشت سرش را شاید
دیگر نگاه نکند شاید!
علی باباچاهی
فروردین ماه ۱۳۹۱
تایپ برای👇
🟫🅱🅰🅱🅰🟫
https://www.tgoop.com/kanale_alibabachahi
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
وطن
وطن وطن می کنی و بی وطنی
نوعی از وطن است :
بازی ی با دلقک ها !
آشفته کرد نقشه ی رویای زنانی که
یه حاکم عوضی داشتند !
نقاش گل های زرد بود زن ءنقاشی
با شکافی در ذهن و" کاف " ی دربدن!
پرخاشگری طغیان را جلو انداخت
تب نداشت کف دستم
آتشفروش بودم و قطعا به رایگان--
ویرگول ها بین ما فاصله انداختند
در قالب خفاش مکیدن رایج بود
هوس انگیز بودند قربانیان
نیم تنه اش را گاز زدم گزیدم و
گازیدم
خرابه نزدیک بود
در جدولی از خون پیدا شد زن ءکامل!
(ادبیات گاو بازی به چه دردم میخوره یادته
یادته یه روز شنلی سرخ انداختم رو شونه هام
بچه های محل روده بر شده بودن
انگار تو عمرشون دیوونه ی دیلاق ندیده بودن
هه معلوم شد نقشمو خوب بازی کرده بودم
تو هم هی بخند---
" درآ که ببینی کشنده چه شکلی ست" *
-همین که خورشید گرفتگی کامل است
درخت شکاف برداشته : بیا بغلم زود!
برقله قد کشیدنء زن قدغن است
تعادلشان آب شده لک لک ها
خواب ها تیر باران شده اند
به کشتن حیوانی سر کش
خدنگ شده گاو باز
--خرید عتیقه جات که ممنوع نیست!
*بیژن الهی
#علی_باباچاهی
۱۸ اسفند ماه ۱۴۰۱
#زن_اعتراض
https://www.tgoop.com/kanale_alibabachahi
🅱️🅰🅱️🅰
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
وطن وطن می کنی و بی وطنی
نوعی از وطن است :
بازی ی با دلقک ها !
آشفته کرد نقشه ی رویای زنانی که
یه حاکم عوضی داشتند !
نقاش گل های زرد بود زن ءنقاشی
با شکافی در ذهن و" کاف " ی دربدن!
پرخاشگری طغیان را جلو انداخت
تب نداشت کف دستم
آتشفروش بودم و قطعا به رایگان--
ویرگول ها بین ما فاصله انداختند
در قالب خفاش مکیدن رایج بود
هوس انگیز بودند قربانیان
نیم تنه اش را گاز زدم گزیدم و
گازیدم
خرابه نزدیک بود
در جدولی از خون پیدا شد زن ءکامل!
(ادبیات گاو بازی به چه دردم میخوره یادته
یادته یه روز شنلی سرخ انداختم رو شونه هام
بچه های محل روده بر شده بودن
انگار تو عمرشون دیوونه ی دیلاق ندیده بودن
هه معلوم شد نقشمو خوب بازی کرده بودم
تو هم هی بخند---
" درآ که ببینی کشنده چه شکلی ست" *
-همین که خورشید گرفتگی کامل است
درخت شکاف برداشته : بیا بغلم زود!
برقله قد کشیدنء زن قدغن است
تعادلشان آب شده لک لک ها
خواب ها تیر باران شده اند
به کشتن حیوانی سر کش
خدنگ شده گاو باز
--خرید عتیقه جات که ممنوع نیست!
*بیژن الهی
#علی_باباچاهی
۱۸ اسفند ماه ۱۴۰۱
#زن_اعتراض
https://www.tgoop.com/kanale_alibabachahi
🅱️🅰🅱️🅰
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
Telegram
☸️کانال علی باباچاهی،شاعرومنتقدمعاصر(شعردروضعیت دیگر)
https://www.tgoop.com/kanale_alibabachahi
این کانال زیر نظر خودشاعر وادمین ها است. شامل :اشعار،مقالات،جستارها،سخنرانیها،نقد و نظرات،عکسها و فیلمهای شاعر و منتقد معاصر علی باباچاهی می باشد
این کانال زیر نظر خودشاعر وادمین ها است. شامل :اشعار،مقالات،جستارها،سخنرانیها،نقد و نظرات،عکسها و فیلمهای شاعر و منتقد معاصر علی باباچاهی می باشد
اعتراض ۸
دست و پا می زنداکنون در دام هایی
که برای این و آن پهن کرده است :
جمع می کند اول ازسطح خیابان
چشم هایی که به کجاها می چرخند و
پاهایی را که
-- چشم باید تحسین کند
رقت قلب و دقت تیرانداز ها را
خریدار چشم های از حلقه بیرون زده ام
به یک سوم قیمت هم که بخرند--
سمساری ته کوچه گفت : مفت نمی ارزند!
یک گونی چشم ریز و درشت خونچکان و
بخیه خورده
ریختم جلوش
خالی کردنش آسان نبود!
خندید به قهقهه آنقدر که انقدرها
از پوست تنم من که زدم بیرون
کامیون ها بوق بوق آمبولانس ها جیغ ویغ
رد می شدند از روی تنم وتنم
و خرمگسی که به گاوی غضبناک بسته شده بود
می چسباند مرا به ملکوت اعلا ویز ویز
خیره به دیوار خط خطی شده ای بودم که
ریختند روی صورتم ۴× ۴ نفر نفرات !
- هاه ! دهنم "غار کبود "شد و
بوی شراب که زد بیرون
با هی هی و بی هی هی
برقیدند و آذرخشیدند
قنداق بود و لوله های تفنگ بود و
بود--!
ومرا قل داد سرگین غلتانی به ملکوت موعود
----------
هفشت ماه فقط از اعدامم گذشته بود
زنده شدم اما در فاصله ی چند اعدام موازی
قورت ندادم نفس به نفس ای ای آزادی را
ریختند باز بر سر و صورت هایم
چهره به چهره چشم به چشم اندر
شطرنجی بودند و فیل بودند و باد کنکی
رفتم فرو به فکر به فکریت !
یافتم و دریافتم و از فرط چند شقگی
شقه به شقه رقصیدم و
برخاک صحنه پا کوبیدم!
دیدمشان از نزدیک و
از گیس نبافته ام چیدم دو- سه انگشت را
جمع شدند دور و برم
مامور معذور
ژورنالیست های بازاری
مخبر دو زاری
هنرمند درباری سوراخ موش بخر
موش بخر آری آری !
-------
جابه جا کرد مهره های شطرنج را
استخاره چرا!
آزاد شده بودند از زندان اما
چند نفر از رفقا در هیچ آباد
به دست هیتلری ها افتاده بودند
برشت یکی از آن ها بود !
۱۴۰۱ #علی_باباچاهی
🅱️🅰🅱️🅰
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
https://www.tgoop.com/kanale_alibabachahi
دست و پا می زنداکنون در دام هایی
که برای این و آن پهن کرده است :
جمع می کند اول ازسطح خیابان
چشم هایی که به کجاها می چرخند و
پاهایی را که
-- چشم باید تحسین کند
رقت قلب و دقت تیرانداز ها را
خریدار چشم های از حلقه بیرون زده ام
به یک سوم قیمت هم که بخرند--
سمساری ته کوچه گفت : مفت نمی ارزند!
یک گونی چشم ریز و درشت خونچکان و
بخیه خورده
ریختم جلوش
خالی کردنش آسان نبود!
خندید به قهقهه آنقدر که انقدرها
از پوست تنم من که زدم بیرون
کامیون ها بوق بوق آمبولانس ها جیغ ویغ
رد می شدند از روی تنم وتنم
و خرمگسی که به گاوی غضبناک بسته شده بود
می چسباند مرا به ملکوت اعلا ویز ویز
خیره به دیوار خط خطی شده ای بودم که
ریختند روی صورتم ۴× ۴ نفر نفرات !
- هاه ! دهنم "غار کبود "شد و
بوی شراب که زد بیرون
با هی هی و بی هی هی
برقیدند و آذرخشیدند
قنداق بود و لوله های تفنگ بود و
بود--!
ومرا قل داد سرگین غلتانی به ملکوت موعود
----------
هفشت ماه فقط از اعدامم گذشته بود
زنده شدم اما در فاصله ی چند اعدام موازی
قورت ندادم نفس به نفس ای ای آزادی را
ریختند باز بر سر و صورت هایم
چهره به چهره چشم به چشم اندر
شطرنجی بودند و فیل بودند و باد کنکی
رفتم فرو به فکر به فکریت !
یافتم و دریافتم و از فرط چند شقگی
شقه به شقه رقصیدم و
برخاک صحنه پا کوبیدم!
دیدمشان از نزدیک و
از گیس نبافته ام چیدم دو- سه انگشت را
جمع شدند دور و برم
مامور معذور
ژورنالیست های بازاری
مخبر دو زاری
هنرمند درباری سوراخ موش بخر
موش بخر آری آری !
-------
جابه جا کرد مهره های شطرنج را
استخاره چرا!
آزاد شده بودند از زندان اما
چند نفر از رفقا در هیچ آباد
به دست هیتلری ها افتاده بودند
برشت یکی از آن ها بود !
۱۴۰۱ #علی_باباچاهی
🅱️🅰🅱️🅰
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
https://www.tgoop.com/kanale_alibabachahi
شعر ها
شعرهای اعتراضی نوسان دارند
--سبقت گرفتن دریا از ما ممکن نیست!
چشم نمی بندم بر تنانگی ام
سانسور را می دروند
و آزادی بر سطح کاغذ جاری می شود
خوشه چینی کار بلدر چین های خانه دار
نیست!
برداشت روسری از سر را به خیابان که رسید
سر و زلف تو بهانه بود فقط
"شرط اول قدم ( این ) ست که "
هدف آ و الف آاااازادی ست !
چه غروب هایی که غرقه در خون شدند آی
بشمار دختران و زنان ای آزادی را
در چشم برهم زدنی بشمار
- یک چشم شدیم و البته به ظاهر!
پیرهنت را بالا بزن از پشت
گلوله های ساچمه ای دل-نازکترند
اشکء روان بود و
چه تمساحی ها
بودو چه ها هایی!
#علی_باباچاهی
۲۸فروردین ۱۴۰۲
#زن_اعتراض
🅰🅱️🅰
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
https://www.tgoop.com/kanale_alibabachahi
شعرهای اعتراضی نوسان دارند
--سبقت گرفتن دریا از ما ممکن نیست!
چشم نمی بندم بر تنانگی ام
سانسور را می دروند
و آزادی بر سطح کاغذ جاری می شود
خوشه چینی کار بلدر چین های خانه دار
نیست!
برداشت روسری از سر را به خیابان که رسید
سر و زلف تو بهانه بود فقط
"شرط اول قدم ( این ) ست که "
هدف آ و الف آاااازادی ست !
چه غروب هایی که غرقه در خون شدند آی
بشمار دختران و زنان ای آزادی را
در چشم برهم زدنی بشمار
- یک چشم شدیم و البته به ظاهر!
پیرهنت را بالا بزن از پشت
گلوله های ساچمه ای دل-نازکترند
اشکء روان بود و
چه تمساحی ها
بودو چه ها هایی!
#علی_باباچاهی
۲۸فروردین ۱۴۰۲
#زن_اعتراض
🅰🅱️🅰
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
https://www.tgoop.com/kanale_alibabachahi
علی باباچاهی
درمیانه ی
در میانه ی آتش ها برپاست حدس بزن هایی که
زمان به زبان بمب های صوتی تقریر می شود
پوست مار و ببر و پلنگ را پوشید ولی در انزوا
تصور شاعرانه ای از بمب افکن ها دارم
نشاط بصری می آورد زنی که سر قطع شده اش را
گرفته به دست و
می گذارد روی میز شام !
دراز است " زبان" ام و در سقف خانه
جا نمی گیرد و در لامکانی ها
خنثا کردن این بمب زبانی
قادری غیر متعال می طلبد!
--سنبله ی گندم حتا بر مزارش نمی وز وزد
-غلت زده ام لابد بسکه روی جسد هایی که
در چشم هام تلنبار شده اند!
ما باچهره های خودمان طلوع می کنیم
در/ از/ با
عفاف تقلبی
ریشی دراز دارد و سرخ و
سینه هایی سفت و برجسته!
#علی_باباچاهی
🅰🅱️🅰
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
https://www.tgoop.com/kanale_alibabachahi
درمیانه ی
در میانه ی آتش ها برپاست حدس بزن هایی که
زمان به زبان بمب های صوتی تقریر می شود
پوست مار و ببر و پلنگ را پوشید ولی در انزوا
تصور شاعرانه ای از بمب افکن ها دارم
نشاط بصری می آورد زنی که سر قطع شده اش را
گرفته به دست و
می گذارد روی میز شام !
دراز است " زبان" ام و در سقف خانه
جا نمی گیرد و در لامکانی ها
خنثا کردن این بمب زبانی
قادری غیر متعال می طلبد!
--سنبله ی گندم حتا بر مزارش نمی وز وزد
-غلت زده ام لابد بسکه روی جسد هایی که
در چشم هام تلنبار شده اند!
ما باچهره های خودمان طلوع می کنیم
در/ از/ با
عفاف تقلبی
ریشی دراز دارد و سرخ و
سینه هایی سفت و برجسته!
#علی_باباچاهی
🅰🅱️🅰
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
https://www.tgoop.com/kanale_alibabachahi
▪️بازخوانی شعر «تعجیل خروج»
▪️محمد لوطیج
ظاهراً با شعری سر وکار داریم که محور اصلی آن، خبر درگذشت شاعر است. عنوان شعر و خبری که در پیشانی شعر به نقل از جراید تهران آمده است، کل شعر را همبسته ی خبر جراید نشان می دهد و چنین به نظر می آید که تمام شعر در ذکر احوالات و حسنات مرحوم مغفور است.
تعجیل خروج- عنوان شعر - رسانای مشتاقی مرگ و نیز نابهنگامی آن است و به خوبی با خبر جراید تهران پیوند می یابد. شعر پیش از شروع، شروع می شود:
علی باباچاهی درگذشت
اما به نظر می رسد خبر جراید، دستکاری شده است : « علی باباچاهی هم درگذشت»
« هم» در لوای قید، سخت جانی و مرگ ناپذیری تازه درگذشته را می رساند. انگار خبر غیرمنتظره ای اعلام می شود؛ گویا قرار بود علی باباچاهی نمیرد، ولی علی باباچاهی هم (خلاصه، سرانجام ، نیز ) درگذشت. از سوی دیگر « هم» تکرار و امتداد مرگ را می رساند؛ مرگی به دنبال مرگ های پیشین.
خواننده با علم به عدم وقوع خبر نقل شده و نیز احتمال وقوع نابهنگام آن، با این فرض رو به روست که شعری پیش گویانه را می خواند.
«او برای من از بسکه خودش را
و از ساختمان بلند/ تا سطح زمین
خفه می کرد از بسکه خودش را»
سخن درباره ی مرحوم است؛ سخنی که واقعیت ملموسی را در بر نمی گیرد. انگار ویژگی های برجسته ی مرحوم که خواننده منتظر بیان آن است، در فضاهای محذوف نانوشته می ماند. نحو این سطرها، نحو مالوفی است که بنا به رابطه ی بینامتنی با شعرهای پیشین شاعر، به خوبی می شناسیمش.
اما اکنون چه کسی سخن می گوید؟ سوالی که به واسطه ی در هم تنیدگی و نامشخص و نامتعین بودن موقعیت آواها- نه تنها در این بند- در تمام شعر، در معرضش قرار می گیریم.
آیا اکنون معشوقه ای سخن می گوید؟ دوست؟ یا؟
آیا این آوا، آوای شیزوفرنیایی نیست که« به قول دلوز و گتاری ....اغلب از به کار بردن واژه ی" من" اجتناب می کند و ترجیح می دهد با ضمیر سوم شخص، به خود ارجاع کند؟»( ابرساختگرایی ، ص254)
با این حال نباید از نظر دور داشت آوای رمانتیکی که در دو سطر بعدی، آوای نخست را قطع می کند، احتمالِ خود ارجاعی«او» را قوت می بخشد. صدایی که آوای نخست را قطع می کند، ماهیتی عاشقانه دارد و برگرفته از یک ترانه است. غیر از القای معنایی ، وزن شعر نیز در احضار این ماهیت دخیل است:
- من چه کنم؟
تو خودت میل جدایی داشتی !
به کارگیری وزن شعر در قامت عنصری آوایی، تنوع آوایی شعر و تغییر موقعیت گویندگان و... را بر ملا می کند.
چرا این آوا، لحنی موزون دارد؟ آیا شاعر با وزن، تغزلی وارگی آوا را نشان می دهد؟
«اهل نمی دانم کجا ها بود
و خیلی اصیل و سر به هوا هم...»
آیا صدای نخست ادامه اَ ش را پی می گیرد، یا صدای دیگری وارد شعر شده است؟
جابجایی مداوم ضمایر(آواها) در ساحتی مطایبه ای، از در غلتیدن به واقعیت محض طفره می روند و در عین حال حول محور فرضی شعر-مرحوم مغفور – می چرخند، بی آن که بتوان به شاخصه ی مشخصی از مرحوم رسید. ضمن آن که همنشینی پارادوکسیکال معرف های مرحوم، بر نایقینی معنایی گزاره ها تاکید می کنند.
در ادامه باز هم شاهد دخالت وزن در تشخص صداها هستیم.
«چرخان چرخان همی رود تا لب گور»
علاوه بر این، ترکیب گفتمان های مختلف – لحن خطابه ای، سخنرانی، مجلس پُرسه، لحن و بیان محاوره ای و نوعِ خاصِ گویش خود شاعر که مبتنی بر ناتمام نویسی است- چندآوایی متن را قوت می بخشد که البته با چندآوایی مدنظر باختین که بیشتر معطوف به تعدد گفتمانی است، نسبت چندانی ندارد و صرفا در حد تغییر آوا باقی می ماند. توالی زمانی رویدادها، در ابهامی برآمده از تنوع صداها، درهم آمیزی پاره روایت ها و بازی زبانی به چالش کشیده می شود.
در مجلس پرسه تنها پاره ای از ویژگی های مرحوم مطرح می شود، اما سویه ی نگارشی به نحوی تعبیه شده که از اثبات یا انکار ویژگی های مورد اشاره می پرهیزد:
« - بسم الله الرحمن الرحیم
مرحوم مغفور فعلا در گور / سعید فقید علی باباچاهی
نه از نخل کسی دانه ی خرمایی/ گاهی
و خدا را در چشم های تو که می دید
خفه می کرد خودش را هم
اهل فسق و فجور/ چه جور هم / وَ نبود...»
نحوه ی سطر بندی(تقطیع) امکانات خوانشی بیشتری را فراهم می کند.«گاهی» به عنوان سطری مستقل، همزمان امکان اتصال با سطر بعد و قبل را فراهم می نماید.
« - نه از نخل کسی دانه ی خرمایی، گاهی
- گاهی خدا را در چشم های تو که می دید»
همین شگرد در بندهای دیگر شعر هم اجرا می شود :
«و مرا هم تا آن سر خوابی که برایش دیده بودم
دوست داشت پشه کوره ی فرضاً روی روسری اَم را
با سنگ صد منی بکشد...»
« دوست داشت» ، دقیقاً در جایی از سطر تعبیه شده تا امکان همبسته شدن با سطر قبل و بعد را بیابد:
- و مرا هم تا آن سر خوابی که برایش دیده بودم دوست داشت
در سطری که دوستی معروف خاله خرسه به بازی گرفته شده، واژه ی روسری می تواند برملا کننده ی
▪️محمد لوطیج
ظاهراً با شعری سر وکار داریم که محور اصلی آن، خبر درگذشت شاعر است. عنوان شعر و خبری که در پیشانی شعر به نقل از جراید تهران آمده است، کل شعر را همبسته ی خبر جراید نشان می دهد و چنین به نظر می آید که تمام شعر در ذکر احوالات و حسنات مرحوم مغفور است.
تعجیل خروج- عنوان شعر - رسانای مشتاقی مرگ و نیز نابهنگامی آن است و به خوبی با خبر جراید تهران پیوند می یابد. شعر پیش از شروع، شروع می شود:
علی باباچاهی درگذشت
اما به نظر می رسد خبر جراید، دستکاری شده است : « علی باباچاهی هم درگذشت»
« هم» در لوای قید، سخت جانی و مرگ ناپذیری تازه درگذشته را می رساند. انگار خبر غیرمنتظره ای اعلام می شود؛ گویا قرار بود علی باباچاهی نمیرد، ولی علی باباچاهی هم (خلاصه، سرانجام ، نیز ) درگذشت. از سوی دیگر « هم» تکرار و امتداد مرگ را می رساند؛ مرگی به دنبال مرگ های پیشین.
خواننده با علم به عدم وقوع خبر نقل شده و نیز احتمال وقوع نابهنگام آن، با این فرض رو به روست که شعری پیش گویانه را می خواند.
«او برای من از بسکه خودش را
و از ساختمان بلند/ تا سطح زمین
خفه می کرد از بسکه خودش را»
سخن درباره ی مرحوم است؛ سخنی که واقعیت ملموسی را در بر نمی گیرد. انگار ویژگی های برجسته ی مرحوم که خواننده منتظر بیان آن است، در فضاهای محذوف نانوشته می ماند. نحو این سطرها، نحو مالوفی است که بنا به رابطه ی بینامتنی با شعرهای پیشین شاعر، به خوبی می شناسیمش.
اما اکنون چه کسی سخن می گوید؟ سوالی که به واسطه ی در هم تنیدگی و نامشخص و نامتعین بودن موقعیت آواها- نه تنها در این بند- در تمام شعر، در معرضش قرار می گیریم.
آیا اکنون معشوقه ای سخن می گوید؟ دوست؟ یا؟
آیا این آوا، آوای شیزوفرنیایی نیست که« به قول دلوز و گتاری ....اغلب از به کار بردن واژه ی" من" اجتناب می کند و ترجیح می دهد با ضمیر سوم شخص، به خود ارجاع کند؟»( ابرساختگرایی ، ص254)
با این حال نباید از نظر دور داشت آوای رمانتیکی که در دو سطر بعدی، آوای نخست را قطع می کند، احتمالِ خود ارجاعی«او» را قوت می بخشد. صدایی که آوای نخست را قطع می کند، ماهیتی عاشقانه دارد و برگرفته از یک ترانه است. غیر از القای معنایی ، وزن شعر نیز در احضار این ماهیت دخیل است:
- من چه کنم؟
تو خودت میل جدایی داشتی !
به کارگیری وزن شعر در قامت عنصری آوایی، تنوع آوایی شعر و تغییر موقعیت گویندگان و... را بر ملا می کند.
چرا این آوا، لحنی موزون دارد؟ آیا شاعر با وزن، تغزلی وارگی آوا را نشان می دهد؟
«اهل نمی دانم کجا ها بود
و خیلی اصیل و سر به هوا هم...»
آیا صدای نخست ادامه اَ ش را پی می گیرد، یا صدای دیگری وارد شعر شده است؟
جابجایی مداوم ضمایر(آواها) در ساحتی مطایبه ای، از در غلتیدن به واقعیت محض طفره می روند و در عین حال حول محور فرضی شعر-مرحوم مغفور – می چرخند، بی آن که بتوان به شاخصه ی مشخصی از مرحوم رسید. ضمن آن که همنشینی پارادوکسیکال معرف های مرحوم، بر نایقینی معنایی گزاره ها تاکید می کنند.
در ادامه باز هم شاهد دخالت وزن در تشخص صداها هستیم.
«چرخان چرخان همی رود تا لب گور»
علاوه بر این، ترکیب گفتمان های مختلف – لحن خطابه ای، سخنرانی، مجلس پُرسه، لحن و بیان محاوره ای و نوعِ خاصِ گویش خود شاعر که مبتنی بر ناتمام نویسی است- چندآوایی متن را قوت می بخشد که البته با چندآوایی مدنظر باختین که بیشتر معطوف به تعدد گفتمانی است، نسبت چندانی ندارد و صرفا در حد تغییر آوا باقی می ماند. توالی زمانی رویدادها، در ابهامی برآمده از تنوع صداها، درهم آمیزی پاره روایت ها و بازی زبانی به چالش کشیده می شود.
در مجلس پرسه تنها پاره ای از ویژگی های مرحوم مطرح می شود، اما سویه ی نگارشی به نحوی تعبیه شده که از اثبات یا انکار ویژگی های مورد اشاره می پرهیزد:
« - بسم الله الرحمن الرحیم
مرحوم مغفور فعلا در گور / سعید فقید علی باباچاهی
نه از نخل کسی دانه ی خرمایی/ گاهی
و خدا را در چشم های تو که می دید
خفه می کرد خودش را هم
اهل فسق و فجور/ چه جور هم / وَ نبود...»
نحوه ی سطر بندی(تقطیع) امکانات خوانشی بیشتری را فراهم می کند.«گاهی» به عنوان سطری مستقل، همزمان امکان اتصال با سطر بعد و قبل را فراهم می نماید.
« - نه از نخل کسی دانه ی خرمایی، گاهی
- گاهی خدا را در چشم های تو که می دید»
همین شگرد در بندهای دیگر شعر هم اجرا می شود :
«و مرا هم تا آن سر خوابی که برایش دیده بودم
دوست داشت پشه کوره ی فرضاً روی روسری اَم را
با سنگ صد منی بکشد...»
« دوست داشت» ، دقیقاً در جایی از سطر تعبیه شده تا امکان همبسته شدن با سطر قبل و بعد را بیابد:
- و مرا هم تا آن سر خوابی که برایش دیده بودم دوست داشت
در سطری که دوستی معروف خاله خرسه به بازی گرفته شده، واژه ی روسری می تواند برملا کننده ی
ادامه بازخوانی شعر تعجیل خروج
جنسیت یکی از آواها باشد؛ آوایی که موقعیت و نسبت او در این شعر چندان مشخص نیست و معطوف به قطع و وصل ها و پرش ها و برش هایِ بی تمهید و بی نشانه است.
- لحن و بیان محاوره ای که با دستکاری روایتی تاریخی همراه می شود، به شکل گیری آوای دیگری می انجامد؛ آوایی که با ناتمام نویسی، نایقینی و سر به سر گذاشتن مخاطب و مرگ، میانه ای خوش دارد و در عین پرحرفی، به خوبی از قطعیت عاقلانه می گریزد:
«و بعد از این که به گلدسته ی مسجد
و نگاه اگر به شاخه گلی می کنم
از طرف تو بوی تیمارستان می دهد.
-علی!
من یه الف بچه بودم
که برادرانم صندوقچه ای ساختند
و مرا در آب انداختند
و تو از زور خنده/ بعداً که غصه خوردی
اول تر از همه مردی...»
حال اگر تمام شعر را با التفات به پیشانی نوشت آن، واکنش آواها به مرگ شاعر قلمداد کنیم، با گزاره های منفردی سر و کار داریم که نقطه ی اتصال آنها، همان خبر جراید تهران است.گویی شخصیت های مختلفی وارد متن می شوند و هر یک از زاویه ی دید خود، درباره ی مرحوم سخن می گویند؛ آواهایی که در عین تفاوت، ویژگی های مشترکی نیز دارند. اگر از این منظر به تنوع آواها نگاه کنیم، بیان پارادوکسیکال شعر تا حدودی توجیه پذیر است:
«عقل/ فقط اهل عقل بود
تا به شما / به تو
برسد
یکسره تا آن سرِ دیگر خودش
فرفره ی کاغذی آنقدر دور دور خودش می چرخد
چرخان چرخان همی رود تا لب گور...»
شعر همچنان که مناسبات تازه ای از همنشینی و جانشینی آواها به دست می دهد، از مثل ها و کنایات نیز در بستری تازه بهره می برد. همچنان که شکست واژه و تداعی واژگانی را از یاد نمی برد:
«موهایش را حتا رنگ نمی کرد/ بجز در آسیاب
و از باغ تو یک میوه نمی چید/ بجز در خواب
فیلسوفی تمام عیار
فیلِ فیل
موی هیچ خرسی را برای زوجه یا محبوبه ی محبوبش به غنیمت
و نمی کند سر هیچ خروس بی محلی را
هرچه بگویم کم است
باز این چه ماتم است»
آیا صدای بعدی، خودِ مرحوم فرضی است که راز متن را افشا می کند و پرده از گنگی آن برمی دارد؟
«و من این طوری
هم با بازماندگانم / بازی می کنم
و اول تر از همه با تو
که بازی ِ در زیر این ملافه ی خیلی سفید
چشم و گوش تو را / به روی من البته
خیلی باز می کند»
یا این افشاگری خود نوعی بازی است ؛ بازی با خواننده، مرگ و خبر؟ بازی ای که پا از بازی فراتر نمی نهد و حقیقت یا واقعیتی را بیان نمی کند. فراز و فرودهایی که سطوح عاطفی و مطایبه ای مرگ اندیشانه را دامن می زند، در ناهمگونی ویژه ای که برآمده از بی تعیّنی آواهاست، به خوبی مفهوم بازی را باز می نمایاند؛ همه چیز در سطح بازی می ماند و از آن فراتر نمی رود.
شعر با سطری خبری از وقوع مرگ شروع می شود، با پاره روایت هایی مبتنی بر بازگویی ویژگی های مرحوم، وقوع مرگ را به تاخیر می اندازد.
روایت هر آوا از / درباره ی مرحوم، کوششی است برای تاخیر مرگ او؟
- کوشش یا واکنش؟
یا ضد روایت های مبتنی بر احتمال وقوع مرگ ، بیرون نگه داشتن مرگ از حلقه ی زندگی را نقطه ی عزیمت خود قرار داده اند؟
- بازی با زبان، مخاطب، مرگ و مرده؟
– شهرزاد هزار و یک شب؟
ناگفته نگذارم که من با پایان شعر چندان موافق نیستم و شعر در حقیقت قبل از سه سطر پایانی، به پایان می رسد.
و تو یه الف بچه ای هنوز
مگه نه؟ / یه الف بچه
خب که چه؟
#محمد_لوطیج
➖➖➖➖➖➖
💢🅱️🅰️🅱️🅰️💢
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
جنسیت یکی از آواها باشد؛ آوایی که موقعیت و نسبت او در این شعر چندان مشخص نیست و معطوف به قطع و وصل ها و پرش ها و برش هایِ بی تمهید و بی نشانه است.
- لحن و بیان محاوره ای که با دستکاری روایتی تاریخی همراه می شود، به شکل گیری آوای دیگری می انجامد؛ آوایی که با ناتمام نویسی، نایقینی و سر به سر گذاشتن مخاطب و مرگ، میانه ای خوش دارد و در عین پرحرفی، به خوبی از قطعیت عاقلانه می گریزد:
«و بعد از این که به گلدسته ی مسجد
و نگاه اگر به شاخه گلی می کنم
از طرف تو بوی تیمارستان می دهد.
-علی!
من یه الف بچه بودم
که برادرانم صندوقچه ای ساختند
و مرا در آب انداختند
و تو از زور خنده/ بعداً که غصه خوردی
اول تر از همه مردی...»
حال اگر تمام شعر را با التفات به پیشانی نوشت آن، واکنش آواها به مرگ شاعر قلمداد کنیم، با گزاره های منفردی سر و کار داریم که نقطه ی اتصال آنها، همان خبر جراید تهران است.گویی شخصیت های مختلفی وارد متن می شوند و هر یک از زاویه ی دید خود، درباره ی مرحوم سخن می گویند؛ آواهایی که در عین تفاوت، ویژگی های مشترکی نیز دارند. اگر از این منظر به تنوع آواها نگاه کنیم، بیان پارادوکسیکال شعر تا حدودی توجیه پذیر است:
«عقل/ فقط اهل عقل بود
تا به شما / به تو
برسد
یکسره تا آن سرِ دیگر خودش
فرفره ی کاغذی آنقدر دور دور خودش می چرخد
چرخان چرخان همی رود تا لب گور...»
شعر همچنان که مناسبات تازه ای از همنشینی و جانشینی آواها به دست می دهد، از مثل ها و کنایات نیز در بستری تازه بهره می برد. همچنان که شکست واژه و تداعی واژگانی را از یاد نمی برد:
«موهایش را حتا رنگ نمی کرد/ بجز در آسیاب
و از باغ تو یک میوه نمی چید/ بجز در خواب
فیلسوفی تمام عیار
فیلِ فیل
موی هیچ خرسی را برای زوجه یا محبوبه ی محبوبش به غنیمت
و نمی کند سر هیچ خروس بی محلی را
هرچه بگویم کم است
باز این چه ماتم است»
آیا صدای بعدی، خودِ مرحوم فرضی است که راز متن را افشا می کند و پرده از گنگی آن برمی دارد؟
«و من این طوری
هم با بازماندگانم / بازی می کنم
و اول تر از همه با تو
که بازی ِ در زیر این ملافه ی خیلی سفید
چشم و گوش تو را / به روی من البته
خیلی باز می کند»
یا این افشاگری خود نوعی بازی است ؛ بازی با خواننده، مرگ و خبر؟ بازی ای که پا از بازی فراتر نمی نهد و حقیقت یا واقعیتی را بیان نمی کند. فراز و فرودهایی که سطوح عاطفی و مطایبه ای مرگ اندیشانه را دامن می زند، در ناهمگونی ویژه ای که برآمده از بی تعیّنی آواهاست، به خوبی مفهوم بازی را باز می نمایاند؛ همه چیز در سطح بازی می ماند و از آن فراتر نمی رود.
شعر با سطری خبری از وقوع مرگ شروع می شود، با پاره روایت هایی مبتنی بر بازگویی ویژگی های مرحوم، وقوع مرگ را به تاخیر می اندازد.
روایت هر آوا از / درباره ی مرحوم، کوششی است برای تاخیر مرگ او؟
- کوشش یا واکنش؟
یا ضد روایت های مبتنی بر احتمال وقوع مرگ ، بیرون نگه داشتن مرگ از حلقه ی زندگی را نقطه ی عزیمت خود قرار داده اند؟
- بازی با زبان، مخاطب، مرگ و مرده؟
– شهرزاد هزار و یک شب؟
ناگفته نگذارم که من با پایان شعر چندان موافق نیستم و شعر در حقیقت قبل از سه سطر پایانی، به پایان می رسد.
و تو یه الف بچه ای هنوز
مگه نه؟ / یه الف بچه
خب که چه؟
#محمد_لوطیج
➖➖➖➖➖➖
💢🅱️🅰️🅱️🅰️💢
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
داریوش معمار
علی باباچاهی؛ پیامآور شعر در زمانه تقلیلها
در روزگاری که معیار سنجش هنر برای بسیاری، میزان تبلیغ و پسند در شبکههای اجتماعی شده و این بیماری به ادبیات و شاعران نیز سرایت کرده است، شاعران بزرگ و تأثیرگذار، که خلاقیت و آیندهنگری جوهره آثارشان است، کمتر مورد توجه قرار میگیرند.
علی باباچاهی یکی از این چهرههای برجسته است؛ شاعری که بیش از نیمقرن از عمر خود را به سرودن شعر و اندیشیدن به جهان شعر اختصاص داده است. باباچاهی در میان شاعران معاصر، نمونهای کمنظیر از تلاش خستگیناپذیر برای خلق زبانی نو، احوالی تازه و بیانی متفاوت است.
یکی از ویژگیهای مهم شعر باباچاهی، پیوند عمیق آن با شخصیت شاعر است. او از جوانی تاکنون، همواره کوشیده است همپای نوآورترین جریانهای شعری پیش برود و هرگز به شهرتهای زودگذر یا تأثیرپذیری از جریانهای روز تن نداده است. این پایداری در اصالت و استقلال فکری، شعر او را از بسیاری از همعصرانش متمایز میکند.
در این میان، شعر نوآورانه تفاوتی اساسی با شعر تقلیدی دارد. شعر نوآورانه، آفرینش است؛ خلق جهانی که پیش از این وجود نداشته است. در مقابل، شعر تقلیدی، صرفاً انتقال مفاهیم از زبانی به زبانی دیگر است. در دوران ما، شاعران آفرینشگر کمتر یافت میشوند و در عوض، شاعران پیامرسان، که صرفاً ناقل کلماتاند، فراوانند.
علی باباچاهی، بیتردید، شاعری آفرینشگر است. او جهانی منحصربهفرد از کلمات میسازد که مخاطب را به پیامبری از جنس معناها و احساسهای گوناگون تبدیل میکند.
این نوشته کوتاه با این هدف نگاشته شده است که سهمی در ترویج شعر و اندیشههای یکی از برجستهترین شاعران معاصر داشته باشد و مخاطبانی که در جستوجوی معنا و آفرینشاند را به تجربهای نزدیکتر و عمیقتر با جهان شعر دعوت کند.
#علی_باباچاهی
#داریوش_معمار
https://www.tgoop.com/kanale_alibabachahi
علی باباچاهی؛ پیامآور شعر در زمانه تقلیلها
در روزگاری که معیار سنجش هنر برای بسیاری، میزان تبلیغ و پسند در شبکههای اجتماعی شده و این بیماری به ادبیات و شاعران نیز سرایت کرده است، شاعران بزرگ و تأثیرگذار، که خلاقیت و آیندهنگری جوهره آثارشان است، کمتر مورد توجه قرار میگیرند.
علی باباچاهی یکی از این چهرههای برجسته است؛ شاعری که بیش از نیمقرن از عمر خود را به سرودن شعر و اندیشیدن به جهان شعر اختصاص داده است. باباچاهی در میان شاعران معاصر، نمونهای کمنظیر از تلاش خستگیناپذیر برای خلق زبانی نو، احوالی تازه و بیانی متفاوت است.
یکی از ویژگیهای مهم شعر باباچاهی، پیوند عمیق آن با شخصیت شاعر است. او از جوانی تاکنون، همواره کوشیده است همپای نوآورترین جریانهای شعری پیش برود و هرگز به شهرتهای زودگذر یا تأثیرپذیری از جریانهای روز تن نداده است. این پایداری در اصالت و استقلال فکری، شعر او را از بسیاری از همعصرانش متمایز میکند.
در این میان، شعر نوآورانه تفاوتی اساسی با شعر تقلیدی دارد. شعر نوآورانه، آفرینش است؛ خلق جهانی که پیش از این وجود نداشته است. در مقابل، شعر تقلیدی، صرفاً انتقال مفاهیم از زبانی به زبانی دیگر است. در دوران ما، شاعران آفرینشگر کمتر یافت میشوند و در عوض، شاعران پیامرسان، که صرفاً ناقل کلماتاند، فراوانند.
علی باباچاهی، بیتردید، شاعری آفرینشگر است. او جهانی منحصربهفرد از کلمات میسازد که مخاطب را به پیامبری از جنس معناها و احساسهای گوناگون تبدیل میکند.
این نوشته کوتاه با این هدف نگاشته شده است که سهمی در ترویج شعر و اندیشههای یکی از برجستهترین شاعران معاصر داشته باشد و مخاطبانی که در جستوجوی معنا و آفرینشاند را به تجربهای نزدیکتر و عمیقتر با جهان شعر دعوت کند.
#علی_باباچاهی
#داریوش_معمار
https://www.tgoop.com/kanale_alibabachahi
Telegram
☸️کانال علی باباچاهی،شاعرومنتقدمعاصر(شعردروضعیت دیگر)
https://www.tgoop.com/kanale_alibabachahi
این کانال زیر نظر خودشاعر وادمین ها است. شامل :اشعار،مقالات،جستارها،سخنرانیها،نقد و نظرات،عکسها و فیلمهای شاعر و منتقد معاصر علی باباچاهی می باشد
این کانال زیر نظر خودشاعر وادمین ها است. شامل :اشعار،مقالات،جستارها،سخنرانیها،نقد و نظرات،عکسها و فیلمهای شاعر و منتقد معاصر علی باباچاهی می باشد
علی باباچاهی:
بالاتر از فرا
در تنهایی!
وقتی توان مقابله کردن با آن را نداری چارهی کار، کنار آمدن با آن است!یا این که به ارائه ی تعاریف دیگری از جباریت این پدیده دست به کار شوی! این تنهاییِ (حصر) نوپدید افزونبر پیوندی پنهانی که با مرگ دارد، ترس تجربه ناشده ای را با تو در میان میگذارد؛ ترسی که در انزوای تحمیلی توقف و تعطیل ضربان زندگی تو را به همراه ندارد !
در پرانتز که بگویم (قطعیت باید در جایی تجلی کند تا تو از عدم قطعیتی حرف بزنی که به اصحاب فیزیک ارتباطی نزدیک تر دارد )واین که دلهره را به ویژه این اواخر به دل و دیگر اعضای بنیآدمیات راه ندادهای و هرگز! پرسیدن دارد که این حصر (تنهایی) که فرضا جان (چشم اسفندیار) تورا به عیان در امان می دارد ،چه حنظلی خوراننده است به تو- توها که حافظانه تحمل بایدش اینکه هنوز عهدهی ارائه آن برنیامدهای!
ص۲
میتواند آدمی سال ها پشت پنجرهی اتاقاش به ایستد و نگاه کند از دور به نوعی از تن- ها که دویست سال در رعد و برق به این تنهایی خودشان خیره شده است !
و تو بی ،یا با آنکه بدانی تنهایی، مبهوت و نظارهگری که این دیگر چیست و یا کیست که...
راوی اما می گوید که در این اوقات ِ در گذر، تو در احاطه فرضا وز وز زنبور هایی هستی که به گوشات گوارایی ِ مکروهی که چک، چک،چک، چکانیده است!
شاید وقت آن رسیده باشد که با تپانچهیِ در زیر پوستات تهدید کنی این سلول حدوداً سیالی که ساکن ِ آن هستی، به جبری با جبروت درآمیخته!
مگر همین حال و احوال و روز و روزگار نبوده است پیش از اینکه پای بیرون نگذاشتهای از دایره هایی که در این دایره تعبیه شده و چراغ به دست کاویدهای خودت را که در مستطیلی ۴×۳ به گرفتاری گرفتاریهایی گرفتار بوده ای!
این فرارِ به ناچار نیز به اختیار تو نیست !«اندرون از طعام که خالی داری» گرسنگیات ، سیاهکاران را به وحشت میافکند در تنهایی!
_گرسنگان جهان متحد شوید در تنهایی!
ناگهان درمییابی که ساکن است و دوّار این که تو را در بطری در بسته ای به دریا می اندازد که:«اتاق بر آب را می روم»
به فاصله بنویس، به فاصله می شنوند و می شنویم!
بودهاند به سالها، آدمها در سلول هایی که از روزنهایاش پا گذاشته به فرار، تنهایی!
«به منجنیق عذاب اندر» نیستم در این قوطی کبریتی که حمل می کند ما را و تحمل را ربوده است از ما!
و سرانجام این که عدالتی ناخواسته را باید در «زمان-مکان»ی موقت هم که شده و تجربه کردیم ما!
قفلیدنِ قفل را تجربه کردیم ما!
«فهمیدن» این تنهایی را و احساس کردن آن را تجربه کردیم ما
و تجربه را تجربه کردیم ما!
#علی_باباچاهی
💢🅱️🅰️🅱️🅰️💢
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
بالاتر از فرا
در تنهایی!
وقتی توان مقابله کردن با آن را نداری چارهی کار، کنار آمدن با آن است!یا این که به ارائه ی تعاریف دیگری از جباریت این پدیده دست به کار شوی! این تنهاییِ (حصر) نوپدید افزونبر پیوندی پنهانی که با مرگ دارد، ترس تجربه ناشده ای را با تو در میان میگذارد؛ ترسی که در انزوای تحمیلی توقف و تعطیل ضربان زندگی تو را به همراه ندارد !
در پرانتز که بگویم (قطعیت باید در جایی تجلی کند تا تو از عدم قطعیتی حرف بزنی که به اصحاب فیزیک ارتباطی نزدیک تر دارد )واین که دلهره را به ویژه این اواخر به دل و دیگر اعضای بنیآدمیات راه ندادهای و هرگز! پرسیدن دارد که این حصر (تنهایی) که فرضا جان (چشم اسفندیار) تورا به عیان در امان می دارد ،چه حنظلی خوراننده است به تو- توها که حافظانه تحمل بایدش اینکه هنوز عهدهی ارائه آن برنیامدهای!
ص۲
میتواند آدمی سال ها پشت پنجرهی اتاقاش به ایستد و نگاه کند از دور به نوعی از تن- ها که دویست سال در رعد و برق به این تنهایی خودشان خیره شده است !
و تو بی ،یا با آنکه بدانی تنهایی، مبهوت و نظارهگری که این دیگر چیست و یا کیست که...
راوی اما می گوید که در این اوقات ِ در گذر، تو در احاطه فرضا وز وز زنبور هایی هستی که به گوشات گوارایی ِ مکروهی که چک، چک،چک، چکانیده است!
شاید وقت آن رسیده باشد که با تپانچهیِ در زیر پوستات تهدید کنی این سلول حدوداً سیالی که ساکن ِ آن هستی، به جبری با جبروت درآمیخته!
مگر همین حال و احوال و روز و روزگار نبوده است پیش از اینکه پای بیرون نگذاشتهای از دایره هایی که در این دایره تعبیه شده و چراغ به دست کاویدهای خودت را که در مستطیلی ۴×۳ به گرفتاری گرفتاریهایی گرفتار بوده ای!
این فرارِ به ناچار نیز به اختیار تو نیست !«اندرون از طعام که خالی داری» گرسنگیات ، سیاهکاران را به وحشت میافکند در تنهایی!
_گرسنگان جهان متحد شوید در تنهایی!
ناگهان درمییابی که ساکن است و دوّار این که تو را در بطری در بسته ای به دریا می اندازد که:«اتاق بر آب را می روم»
به فاصله بنویس، به فاصله می شنوند و می شنویم!
بودهاند به سالها، آدمها در سلول هایی که از روزنهایاش پا گذاشته به فرار، تنهایی!
«به منجنیق عذاب اندر» نیستم در این قوطی کبریتی که حمل می کند ما را و تحمل را ربوده است از ما!
و سرانجام این که عدالتی ناخواسته را باید در «زمان-مکان»ی موقت هم که شده و تجربه کردیم ما!
قفلیدنِ قفل را تجربه کردیم ما!
«فهمیدن» این تنهایی را و احساس کردن آن را تجربه کردیم ما
و تجربه را تجربه کردیم ما!
#علی_باباچاهی
💢🅱️🅰️🅱️🅰️💢
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
نقطه . ۳
هرکاری کردیم باز جایش خالی بود
هزارو یک جای خالی ادم خالی بود
این همه جا را خالی کردم که بگذارم جایی
دریک جا
جا جا نداشتم
این همه جا
این همه جای خالی را
جای خالی ادم ها را خالی کردم
دست گذاشتم روی جای خالی هزار و یک ادم
که جای همه شان خالی بود
وهزارو یک جای خالی خالی بود
درفاصله های خالی این همه جای خالی
جای خالی یک اتاق خالی را پیدا کردم
بعد قدری به جای خالی فکرکردن ها
فکر کردم
و به جایی خالی پرسش هایی دررابطه
با این همه جای خالی
گفت : بگو ببینم چرا؟
#علی_باباچاهی
💢🅱️🅰️🅱️🅰️💢
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
هرکاری کردیم باز جایش خالی بود
هزارو یک جای خالی ادم خالی بود
این همه جا را خالی کردم که بگذارم جایی
دریک جا
جا جا نداشتم
این همه جا
این همه جای خالی را
جای خالی ادم ها را خالی کردم
دست گذاشتم روی جای خالی هزار و یک ادم
که جای همه شان خالی بود
وهزارو یک جای خالی خالی بود
درفاصله های خالی این همه جای خالی
جای خالی یک اتاق خالی را پیدا کردم
بعد قدری به جای خالی فکرکردن ها
فکر کردم
و به جایی خالی پرسش هایی دررابطه
با این همه جای خالی
گفت : بگو ببینم چرا؟
#علی_باباچاهی
💢🅱️🅰️🅱️🅰️💢
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
🎆رباعی
#علی_باباچاهی
یکسال دگر ز خواب بر می خیزم
بیزار زآفتاب بر می خیزم
یا می خشکم چو مرده ی پروانه
یا از وسط کتاب بر می خیزم
#علی-باباچاهی
✅چهارم آذر ۹۹
_
از " مرمر شعر" آفریدم تو، تو را
ناز از تو و من نیز کشیدم تو، تورا
تا نشکنمت به شیوه ی نادرپور
انگشت زدم؛ زدم ، چشیدم تو، تورا!
#علی_باباچاهی
✅چهارم آذر ۹۹
🎆رباعیات بابا
💢🅱️🅰️🅱️🅰️💢
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
#علی_باباچاهی
یکسال دگر ز خواب بر می خیزم
بیزار زآفتاب بر می خیزم
یا می خشکم چو مرده ی پروانه
یا از وسط کتاب بر می خیزم
#علی-باباچاهی
✅چهارم آذر ۹۹
_
از " مرمر شعر" آفریدم تو، تو را
ناز از تو و من نیز کشیدم تو، تورا
تا نشکنمت به شیوه ی نادرپور
انگشت زدم؛ زدم ، چشیدم تو، تورا!
#علی_باباچاهی
✅چهارم آذر ۹۹
🎆رباعیات بابا
💢🅱️🅰️🅱️🅰️💢
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
شعر
چاشنی انفجاری۱ باید در شعر وجود داشته باشد
یا یک ابهت انتحاری
که مخاطب دست و پایش را گم نکند پیدا کند خودش را
خرگوشِ پارچهایحتا دستپاچه نشود خیز بردارد
بگذارد روی میز
و بگوید:این هم دو گوش شنوا
شعر بازی گوشی های خودش را دارد نگاه کنید!
روی دوش درختی نشسته
پاهایش را دراز کرده
از دو طرف ____
علی باباچاهی،از مجموعه گل باران هزار روزه، نشر چشمه، صفحه ۳۹
_______
۱-پاز
_______
🅱🅰🅱🅰
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
چاشنی انفجاری۱ باید در شعر وجود داشته باشد
یا یک ابهت انتحاری
که مخاطب دست و پایش را گم نکند پیدا کند خودش را
خرگوشِ پارچهایحتا دستپاچه نشود خیز بردارد
بگذارد روی میز
و بگوید:این هم دو گوش شنوا
شعر بازی گوشی های خودش را دارد نگاه کنید!
روی دوش درختی نشسته
پاهایش را دراز کرده
از دو طرف ____
علی باباچاهی،از مجموعه گل باران هزار روزه، نشر چشمه، صفحه ۳۹
_______
۱-پاز
_______
🅱🅰🅱🅰
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
شعری از علی باباچاهی
-
عمارت متروکه باید هر چه زودتر ترک بشود
تَرَک های عمیق تری بردارد
عمارت متروکه
عرشه کشتی محل مناسب تری است برای پری هایی
که تازه سر از تخم درآورده اند
شیطان از روز اول فهمید که باید در دهن مار
قطعه زمینی بخرد
اگر نروند هم باید بروند از عمارت متروکه
این نیلوفر سمج که سر از قصر کافکا هم در می آورَد
شاید همان خزه لزجی باشد که بر تنه همه کشتی ها روغن نهنگ می مالد
تو بگو فنری عضلانی که ناگهان
فوران می کند
تا لبه ی سقف
تا عمارت متروکه
به هیچ ترددی مشکوک نیستم:
استخوان های پوکی که ورم کرده اند
لُپ در آورده اند و دست تکان می دهند
پروانه های مرده ای که به گیس هایشان روبان های قرمز و نارنجی بسته اند
به ملخ های تازه عروس چه بگویم؟
که به ضیافت دار و درخت هایی از بیخ و بن کنده شده می روند
در عمارت متروکه
مردی که صورتش را با خاکه زغال سیاه کرده
دایره ای بنفش به دست گرفته
بی تو به سر نمی شود را ضرب گرفته
در عمارت متروکه
لطفاً این نعش سوراخ سوراخ شده را از روی اسب بگذارید زمین
تا با پای خودش وداع کند با سقف های ژلاتینی
و دهلیزهای حلزونی
بی بی خشت گفت
این مرده ی غالباً عاشق از دست عزرائیل هم صفر گنده ای گرفت
تا اسرافیل روی قبرش یک کلاه بوق- بوقی بگذارد.
-
🅱🅰🅱🅰
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
-
عمارت متروکه باید هر چه زودتر ترک بشود
تَرَک های عمیق تری بردارد
عمارت متروکه
عرشه کشتی محل مناسب تری است برای پری هایی
که تازه سر از تخم درآورده اند
شیطان از روز اول فهمید که باید در دهن مار
قطعه زمینی بخرد
اگر نروند هم باید بروند از عمارت متروکه
این نیلوفر سمج که سر از قصر کافکا هم در می آورَد
شاید همان خزه لزجی باشد که بر تنه همه کشتی ها روغن نهنگ می مالد
تو بگو فنری عضلانی که ناگهان
فوران می کند
تا لبه ی سقف
تا عمارت متروکه
به هیچ ترددی مشکوک نیستم:
استخوان های پوکی که ورم کرده اند
لُپ در آورده اند و دست تکان می دهند
پروانه های مرده ای که به گیس هایشان روبان های قرمز و نارنجی بسته اند
به ملخ های تازه عروس چه بگویم؟
که به ضیافت دار و درخت هایی از بیخ و بن کنده شده می روند
در عمارت متروکه
مردی که صورتش را با خاکه زغال سیاه کرده
دایره ای بنفش به دست گرفته
بی تو به سر نمی شود را ضرب گرفته
در عمارت متروکه
لطفاً این نعش سوراخ سوراخ شده را از روی اسب بگذارید زمین
تا با پای خودش وداع کند با سقف های ژلاتینی
و دهلیزهای حلزونی
بی بی خشت گفت
این مرده ی غالباً عاشق از دست عزرائیل هم صفر گنده ای گرفت
تا اسرافیل روی قبرش یک کلاه بوق- بوقی بگذارد.
-
🅱🅰🅱🅰
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
مثل ایوب
در بیمارستانها اصلاً خبری نیست
مخصوصاً/ هفت و سه چار دقیقه
اول شب که رفت و آمد میخکها
در راهروها/ ممنوع است
سیب سفیدی/ تنها
گوشهی بشقابی را روشن کردهست
و کف دستی که به تدریج
تاریک میشود
از نفس تختخواب فلزی.
هفت و سه چار دقیقه/ اصلاً
وقت غروب
وقت عصبهای قطع شده
وقت دهنهای بسته و
چشمان نیمهباز:
(خاطرهها با ملافههای سفید/ سفر میکنند).
وقت دعا:
(شیشههای خالی دارو
یکی یکی
شرمسار خدا میشوند)
وقت چه میدانم؟
وقت عزا / وقت عروسی
(عقربهها دست میکِشند از سر اعداد)
هفت و سه چار دقیقه
وقت نفسهای آخر ایوب:
(ساعت دیواری/طبعاً
تاریک میشود
و کف دستی که به تدریج
از نفس کافور.)
و اینکه تو میگویی ارواح کفنپوش را دیدهای
هفت پسر و سه دختر (هفت وسه چهار دقیقه)
و آنکه خداترس بود و نوکرانی کثیر داشت...؟1
در بیمارستانها اما اصلاً خبری نیست
وقت غروب
وقت عصبهای قطع شده.
یا که تو از سایهی شمشادها ترسیدهای
(آبی/چیزی بنوش)
یا که یقیناً رازی در کار است
گرچه همین حالا
آنجا
(من قول میدهم)
سیب سفیدی/ تنها
گوشهی بشقابی را روشن کردهست.
بهمنماه 1372
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- عیناَ از کتاب مقدس آمده.
LIKE JOB
Nothing is happening in hospitals
specially at 3-4 minutes past 7
early evening
when the clutter of carnations
in corridors is banned
An apple white / alone
has lit a plate corner
And a hand palm that dims gradually
from the breath of the metal bed
3-4 minutes past 7
Let’s say at sunset
Time of slashed nerves
Time of closed mouths and half open eyes:
(memories travel with white linen)
Time of prayer:
(empty medicine vials are one by one shamed
before God)
Time of what else
Time for mourning / for wedding
(pointers abandon the numerals)
3-4 minutes past 7
Time for the last breath of Job:
(the clock/ naturally darkens
and a hand palm gradually
from the breath of camphor)
And what you say you’ve seen shrouded ghosts in streets
Seven boys and three girls (3-4 minutes past 7)
And he who was god-fearing and had many a servant…?
Nothing happening in hospitals however
Time of sunset
Time of slashed nerves.
Or you fear the shadow of box-trees
(drink water/ something)
or there’s certainly a secret
although right now
Over there
(I promise)
an apple white / alone
has lit a plate’s corner.
«1993»
🟨شعری دو زبانه از علی باباچاهی
🅱🅰🅱🅰
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
در بیمارستانها اصلاً خبری نیست
مخصوصاً/ هفت و سه چار دقیقه
اول شب که رفت و آمد میخکها
در راهروها/ ممنوع است
سیب سفیدی/ تنها
گوشهی بشقابی را روشن کردهست
و کف دستی که به تدریج
تاریک میشود
از نفس تختخواب فلزی.
هفت و سه چار دقیقه/ اصلاً
وقت غروب
وقت عصبهای قطع شده
وقت دهنهای بسته و
چشمان نیمهباز:
(خاطرهها با ملافههای سفید/ سفر میکنند).
وقت دعا:
(شیشههای خالی دارو
یکی یکی
شرمسار خدا میشوند)
وقت چه میدانم؟
وقت عزا / وقت عروسی
(عقربهها دست میکِشند از سر اعداد)
هفت و سه چار دقیقه
وقت نفسهای آخر ایوب:
(ساعت دیواری/طبعاً
تاریک میشود
و کف دستی که به تدریج
از نفس کافور.)
و اینکه تو میگویی ارواح کفنپوش را دیدهای
هفت پسر و سه دختر (هفت وسه چهار دقیقه)
و آنکه خداترس بود و نوکرانی کثیر داشت...؟1
در بیمارستانها اما اصلاً خبری نیست
وقت غروب
وقت عصبهای قطع شده.
یا که تو از سایهی شمشادها ترسیدهای
(آبی/چیزی بنوش)
یا که یقیناً رازی در کار است
گرچه همین حالا
آنجا
(من قول میدهم)
سیب سفیدی/ تنها
گوشهی بشقابی را روشن کردهست.
بهمنماه 1372
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- عیناَ از کتاب مقدس آمده.
LIKE JOB
Nothing is happening in hospitals
specially at 3-4 minutes past 7
early evening
when the clutter of carnations
in corridors is banned
An apple white / alone
has lit a plate corner
And a hand palm that dims gradually
from the breath of the metal bed
3-4 minutes past 7
Let’s say at sunset
Time of slashed nerves
Time of closed mouths and half open eyes:
(memories travel with white linen)
Time of prayer:
(empty medicine vials are one by one shamed
before God)
Time of what else
Time for mourning / for wedding
(pointers abandon the numerals)
3-4 minutes past 7
Time for the last breath of Job:
(the clock/ naturally darkens
and a hand palm gradually
from the breath of camphor)
And what you say you’ve seen shrouded ghosts in streets
Seven boys and three girls (3-4 minutes past 7)
And he who was god-fearing and had many a servant…?
Nothing happening in hospitals however
Time of sunset
Time of slashed nerves.
Or you fear the shadow of box-trees
(drink water/ something)
or there’s certainly a secret
although right now
Over there
(I promise)
an apple white / alone
has lit a plate’s corner.
«1993»
🟨شعری دو زبانه از علی باباچاهی
🅱🅰🅱🅰
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
کف خیابان
دست های بزرگ و
گام های گرم و گدازنده
وکوه نژند که زد بیرون از مه
-برنوک انداختم روسری ام را
و کبریت کشیدم
مهسا گفت !
غوطه ور شدند خیابان ها
در انواع تازه ای از آدم ها :
چشم از عقاب
چنگال از پلنگ !
تورقی کرد حافظه اش را
و ادامه داد:
آن سوتر دیدم شبحی خندان و غضبناک را
راه افتاده بودند دنبالش سایه هایی
متحرک
متضرع!
نیچه گریست برجسدی که مد نظر راوی بود!
و بغل کرد " چنین گفت زرتشت " را
تازیانه به دست نیز بود!
زن سکو قیچی گیسو
ارتعاش اعتراض !
احساس کردم می جرقد چیزی لای موهای سرم
- چیدن داشت !
چیدم و
چه رفاقتی با موهایم دارد این قیچی !
زن دختر سکو قیچی گیسو
ارتعاش اعتراض !
با دهان ء خطاب به شما گفتم من:
زن را باید تعریف کنیم ازنو عالیجناب!
زن نو مردنو قیچی نو گیس نو!
-----
بغلش کردم و او بوی خوش تعریف
تازه ی تن او می داد !
کرکره اش را هرگز پایین نمی کشد از روی ترس
اصابت تیر جنگی و شلیک گازشک آور
قطع نمی کند گپ و گفت اش را
و " چهره ی آبی اش" پیداست همیشه!
-------
گفت
او گفت تو گفتی یا؟
برلبه ی تیغ راه افتادیم و منزلتی یافتیم !
- روسری هامان القصه به دلخواه
در اشتعال بال بال زدند و
جهان متوجه شد اما
مساله تنها این نیست!
#علی_باباچاهی
۵ دیماه ۱۴۰۱
https://www.tgoop.com/kanale_alibabachahi
دست های بزرگ و
گام های گرم و گدازنده
وکوه نژند که زد بیرون از مه
-برنوک انداختم روسری ام را
و کبریت کشیدم
مهسا گفت !
غوطه ور شدند خیابان ها
در انواع تازه ای از آدم ها :
چشم از عقاب
چنگال از پلنگ !
تورقی کرد حافظه اش را
و ادامه داد:
آن سوتر دیدم شبحی خندان و غضبناک را
راه افتاده بودند دنبالش سایه هایی
متحرک
متضرع!
نیچه گریست برجسدی که مد نظر راوی بود!
و بغل کرد " چنین گفت زرتشت " را
تازیانه به دست نیز بود!
زن سکو قیچی گیسو
ارتعاش اعتراض !
احساس کردم می جرقد چیزی لای موهای سرم
- چیدن داشت !
چیدم و
چه رفاقتی با موهایم دارد این قیچی !
زن دختر سکو قیچی گیسو
ارتعاش اعتراض !
با دهان ء خطاب به شما گفتم من:
زن را باید تعریف کنیم ازنو عالیجناب!
زن نو مردنو قیچی نو گیس نو!
-----
بغلش کردم و او بوی خوش تعریف
تازه ی تن او می داد !
کرکره اش را هرگز پایین نمی کشد از روی ترس
اصابت تیر جنگی و شلیک گازشک آور
قطع نمی کند گپ و گفت اش را
و " چهره ی آبی اش" پیداست همیشه!
-------
گفت
او گفت تو گفتی یا؟
برلبه ی تیغ راه افتادیم و منزلتی یافتیم !
- روسری هامان القصه به دلخواه
در اشتعال بال بال زدند و
جهان متوجه شد اما
مساله تنها این نیست!
#علی_باباچاهی
۵ دیماه ۱۴۰۱
https://www.tgoop.com/kanale_alibabachahi
Telegram
☸️کانال علی باباچاهی،شاعرومنتقدمعاصر(شعردروضعیت دیگر)
https://www.tgoop.com/kanale_alibabachahi
این کانال زیر نظر خودشاعر وادمین ها است. شامل :اشعار،مقالات،جستارها،سخنرانیها،نقد و نظرات،عکسها و فیلمهای شاعر و منتقد معاصر علی باباچاهی می باشد
این کانال زیر نظر خودشاعر وادمین ها است. شامل :اشعار،مقالات،جستارها،سخنرانیها،نقد و نظرات،عکسها و فیلمهای شاعر و منتقد معاصر علی باباچاهی می باشد
علی باباچاهی:
بالاتر از فرا
در تنهایی!
وقتی توان مقابله کردن با آن را نداری چارهی کار، کنار آمدن با آن است!یا این که به ارائه ی تعاریف دیگری از جباریت این پدیده دست به کار شوی! این تنهاییِ (حصر) نوپدید افزونبر پیوندی پنهانی که با مرگ دارد، ترس تجربه ناشده ای را با تو در میان میگذارد؛ ترسی که در انزوای تحمیلی توقف و تعطیل ضربان زندگی تو را به همراه ندارد !
در پرانتز که بگویم (قطعیت باید در جایی تجلی کند تا تو از عدم قطعیتی حرف بزنی که به اصحاب فیزیک ارتباطی نزدیک تر دارد )واین که دلهره را به ویژه این اواخر به دل و دیگر اعضای بنیآدمیات راه ندادهای و هرگز! پرسیدن دارد که این حصر (تنهایی) که فرضا جان (چشم اسفندیار) تورا به عیان در امان می دارد ،چه حنظلی خوراننده است به تو- توها که حافظانه تحمل بایدش اینکه هنوز عهدهی ارائه آن برنیامدهای!
ص۲
میتواند آدمی سال ها پشت پنجرهی اتاقاش به ایستد و نگاه کند از دور به نوعی از تن- ها که دویست سال در رعد و برق به این تنهایی خودشان خیره شده است !
و تو بی ،یا با آنکه بدانی تنهایی، مبهوت و نظارهگری که این دیگر چیست و یا کیست که...
راوی اما می گوید که در این اوقات ِ در گذر، تو در احاطه فرضا وز وز زنبور هایی هستی که به گوشات گوارایی ِ مکروهی که چک، چک،چک، چکانیده است!
شاید وقت آن رسیده باشد که با تپانچهیِ در زیر پوستات تهدید کنی این سلول حدوداً سیالی که ساکن ِ آن هستی، به جبری با جبروت درآمیخته!
مگر همین حال و احوال و روز و روزگار نبوده است پیش از اینکه پای بیرون نگذاشتهای از دایره هایی که در این دایره تعبیه شده و چراغ به دست کاویدهای خودت را که در مستطیلی ۴×۳ به گرفتاری گرفتاریهایی گرفتار بوده ای!
این فرارِ به ناچار نیز به اختیار تو نیست !«اندرون از طعام که خالی داری» گرسنگیات ، سیاهکاران را به وحشت میافکند در تنهایی!
_گرسنگان جهان متحد شوید در تنهایی!
ناگهان درمییابی که ساکن است و دوّار این که تو را در بطری در بسته ای به دریا می اندازد که:«اتاق بر آب را می روم»
به فاصله بنویس، به فاصله می شنوند و می شنویم!
بودهاند به سالها، آدمها در سلول هایی که از روزنهایاش پا گذاشته به فرار، تنهایی!
«به منجنیق عذاب اندر» نیستم در این قوطی کبریتی که حمل می کند ما را و تحمل را ربوده است از ما!
و سرانجام این که عدالتی ناخواسته را باید در «زمان-مکان»ی موقت هم که شده و تجربه کردیم ما!
قفلیدنِ قفل را تجربه کردیم ما!
«فهمیدن» این تنهایی را و احساس کردن آن را تجربه کردیم ما
و تجربه را تجربه کردیم ما!
#علی_باباچاهی
💢🅱️🅰️🅱️🅰️💢
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
بالاتر از فرا
در تنهایی!
وقتی توان مقابله کردن با آن را نداری چارهی کار، کنار آمدن با آن است!یا این که به ارائه ی تعاریف دیگری از جباریت این پدیده دست به کار شوی! این تنهاییِ (حصر) نوپدید افزونبر پیوندی پنهانی که با مرگ دارد، ترس تجربه ناشده ای را با تو در میان میگذارد؛ ترسی که در انزوای تحمیلی توقف و تعطیل ضربان زندگی تو را به همراه ندارد !
در پرانتز که بگویم (قطعیت باید در جایی تجلی کند تا تو از عدم قطعیتی حرف بزنی که به اصحاب فیزیک ارتباطی نزدیک تر دارد )واین که دلهره را به ویژه این اواخر به دل و دیگر اعضای بنیآدمیات راه ندادهای و هرگز! پرسیدن دارد که این حصر (تنهایی) که فرضا جان (چشم اسفندیار) تورا به عیان در امان می دارد ،چه حنظلی خوراننده است به تو- توها که حافظانه تحمل بایدش اینکه هنوز عهدهی ارائه آن برنیامدهای!
ص۲
میتواند آدمی سال ها پشت پنجرهی اتاقاش به ایستد و نگاه کند از دور به نوعی از تن- ها که دویست سال در رعد و برق به این تنهایی خودشان خیره شده است !
و تو بی ،یا با آنکه بدانی تنهایی، مبهوت و نظارهگری که این دیگر چیست و یا کیست که...
راوی اما می گوید که در این اوقات ِ در گذر، تو در احاطه فرضا وز وز زنبور هایی هستی که به گوشات گوارایی ِ مکروهی که چک، چک،چک، چکانیده است!
شاید وقت آن رسیده باشد که با تپانچهیِ در زیر پوستات تهدید کنی این سلول حدوداً سیالی که ساکن ِ آن هستی، به جبری با جبروت درآمیخته!
مگر همین حال و احوال و روز و روزگار نبوده است پیش از اینکه پای بیرون نگذاشتهای از دایره هایی که در این دایره تعبیه شده و چراغ به دست کاویدهای خودت را که در مستطیلی ۴×۳ به گرفتاری گرفتاریهایی گرفتار بوده ای!
این فرارِ به ناچار نیز به اختیار تو نیست !«اندرون از طعام که خالی داری» گرسنگیات ، سیاهکاران را به وحشت میافکند در تنهایی!
_گرسنگان جهان متحد شوید در تنهایی!
ناگهان درمییابی که ساکن است و دوّار این که تو را در بطری در بسته ای به دریا می اندازد که:«اتاق بر آب را می روم»
به فاصله بنویس، به فاصله می شنوند و می شنویم!
بودهاند به سالها، آدمها در سلول هایی که از روزنهایاش پا گذاشته به فرار، تنهایی!
«به منجنیق عذاب اندر» نیستم در این قوطی کبریتی که حمل می کند ما را و تحمل را ربوده است از ما!
و سرانجام این که عدالتی ناخواسته را باید در «زمان-مکان»ی موقت هم که شده و تجربه کردیم ما!
قفلیدنِ قفل را تجربه کردیم ما!
«فهمیدن» این تنهایی را و احساس کردن آن را تجربه کردیم ما
و تجربه را تجربه کردیم ما!
#علی_باباچاهی
💢🅱️🅰️🅱️🅰️💢
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
می گوید: پست مدرنیسم اشتیاق سوزان من نیست!
سند بدون عنوان.docx
61.8 KB
گفتوگو با #علي_باباچاهي: پستمدرنيست بودن، اشتياق سوزان من نيست!
علي عبداللهي
📚📚📚📚
🅱🅰🅱🅰
@kanale_alibabachahi
🔵#کانال_علی_باباچاهی
علي عبداللهي
📚📚📚📚
🅱🅰🅱🅰
@kanale_alibabachahi
🔵#کانال_علی_باباچاهی