Telegram Web
آیین کهن یلدا را به باشندگان کانال تبریک می گویم.
باشد که از پس این یلدا ،بهار بیاید! ❤️❤️❤️❤️
این تبریک از طرف بابای نازنین شعر معاصر است
شب یلدا را به دوست عزیزم شاعر و منتقد معاصر علی باباچاهی صمیمانه تبریک می‌گویم.

عبدالله سلیمانی
چه یلدایی ، چه چیزی!

در پاسخ به روزنامه نگاری که ازمن شعر خواست
تا به مناسبت شب یلدا در یکی از صفحات روز نامه اش چاپ و منتشر کند می نویسم:


.... ولی در اطراف همین نزدیکی ها دیده ام کسانی را که زیر بار سنگین فقر و فجایع از پس نفس کشیدن هم برنمی آیند و افراد آبرومند سربه زیر افکنده ای را می بینم که میوه های از رده خارج شده را جمع می کنند تا شرمنده ی زن و فرزندان خود نباشند، لابد در شب یلدا!

قضیه اما پیچیده تر از این است و می دانم و
می دانی!

در این متن ، من به احترام تک تک این مردم شریف تا کمر در سطل های زباله خم می شوم و...

و به جان " آی ادم ها " ی عزیز سرزمینم سوگند میخورم که در دقیقه ی اکنون اشک در چشمانم می چرخد و کاری زدستم بر نمی آید!

به امید فردا و آزادی!

شاد زی به یلداها !!
#علی_باباچاهی


🟦نوشته مربوط به یلدای سال ۱۴۰۲ است
پناه بر شعر در عصر جنون و فنون/ گفت‌وگو با علی باباچاهی درباره شعر و سکوت این سال‌هایش در هفتادوهفتمین زادروز شاعر
گاهی شده بود که در روز سه تا شعر می‌نوشتم. زمانی بود که من کارگاه شعر داشتم. مسلما دیدار دوستان باعث می‌شود که آدم به نوشتن تشویق شود. در آن روزها من گاهی در یک روز سه شعر می‌نوشتم و برای آنها می‌خواندم. گاهی بچه‌ها تعجب می‌کردند از اینکه یک نفر در یک روز سه تا حالت مختلف دارد که در سه شعری که در آن روز نوشته، منعکس است. من معتقدم این از مواهبی است که خداوند نه فقط در مورد شعر، بلکه کلا در زندگی‌ام به من داده. اینکه من در یک روز نه که فقط در سه حال، بلکه در صد حالت می‌چرخم و ضررش هم به کسی نمی‌رسد، نرسیده تا به‌ حال.
فرهنگ امروز/ بهنام ناصری:
 

علی باباچاهی در شعر معاصر، نام آشنایی است. او از یک سو متعلق به نسل متولدین اوایل دهه ۲۰ شمسی است و دیروز ۷۷ سالگی را پشت سر گذاشته و از دیگر سو در زمره شاعرانی قرار می‌گیرد که داعیه‌دار جریانی پیشرو به نام «شعر دهه هفتاد» بودند؛ شعری که می‌خواست از تلفیق آموزه‌های شعر فارسی و آرای نظریه‌پردازان پساساختارگرای غربی به جهت تازه‌ای برود. شعری به قول رضا براهنی «جدید و جوان». جدای از شاعرانی که ذیل عنوان «دهه ۷۰» دست به کار طبع‌آزمایی در قالب‌هایی جدید شدند و سعی کردند تجربه‌هایی متفاوت را از آنچه تا آن زمان در شعر فارسی در جریان بود، عمدتا متاثر نظریه «زبانیت» رضا براهنی، رقم بزنند، دیگرانی هم بودند که نسبت مستقیمی با آن نظریه و کارگاه شعر واضعش نداشتند اما نوع شعری که می‌نوشتند، در عین پاره‌ای از اختلاف‌های نظری، با آن گفتمان هم همپوشانی داشت. اینکه در شعر جدید فارسی، این زبان است که محوریت دارد و جامع همه عناصر برسازنده شعر از قبیل تصویر، موسیقی، تخیل و... است. شعر تا آن زمان تصویرگرای باباچاهی در نیمه دهه ۷۰ با کتاب «نم‌نم برانم» جنبه‌های دیگری از قریحه و غریزه شاعرش را نشان مخاطبان داد؛ تجربه‌هایی که با کتاب‌های بعدی او همچون «عقل عذابم می‌دهد»، «قیافه‌ام که خیلی مشکوک است»، «رفته بودم به صید نهنگ»، «پیکاسو در آب‌های خلیج‌فارس» و ... ادامه یافت. باباچاهی – چه با نظراتش در باب شعر مدرن هم‌اندیش باشیم، چه نباشیم- از موضع‌گیری انتقادی در ادبیات هم بی‌بهره نبوده و کتاب‌هایی چون «گزارهای منفرد»، «سه دهه شاعران حرفه‌ای»، «شعر امروز، زن امروز» و ... حاصل سعی او در حوزه نظری شعر است. از ۵۲ سال پیش که نخستین کتاب شعر او چاپ شد تا سال ۹۵، نام او پای عناوین کتاب‌های پرشماری دیده شده است. دوری سه سال اخیر او از عرصه انتشار کتاب و نیز تلقی‌های دیروز و امروزش از شعر، موضوع گفت‌وگویی است که می‌خوانید.

علی‌ باباچاهی که به ویژه از اواخر دهه ۷۰ شاعر پرکاری شناخته می‌شده و تعداد زیادی کتاب در دو دهه گذشته چاپ کرده، چرا سه سال است که نه در حوزه شعر و نه در حوزه تحقیق یا نقد و نظریه کتابی از او منتشر نشده است؟

من تا سال ۹۵ کتاب چاپ کردم. از سال ۷۵ تا ۹۸، فقط ۲۰ کتاب شعر منتشر کرده‌ام. بگذریم از اینکه چطور توانستم برای هر ۲۰ کتاب مجوز بگیرم که خود داستانی است. مگر دیگر شاعران- منظورم شاعران قبل از سال ۷۵ است- مثلا شاعران دهه ۵۰ هرچند سال یک بار کتاب چاپ می‌کردند؟ آیا بیشتر از هر پنج، شش سال یک بار بوده؟ با این حال می‌دانیم که از میان همان شاعران چندین شاعر برجسته چهر برمی‌افروزند و دوران طلایی شعر معاصر، لقب شعر دهه‌های ۴۰ و ۵۰ می‌شود. بنابراین نتیجه می‌توان گرفت که لزوما آدم نباید هر سال یک کتاب چاپ کند. اگر کسی هم پیدا شد که هر سال یک کتاب چاپ کرد، در واقع معیارهای معهود را درنوردیده، مثل خود من. حتی تعدادی از دوستان نزدیک به من اعتراض داشتند که چرا این همه کتاب چاپ می‌کنم. البته من هم به شوخی جواب‌هایی به آنها می‌دادم که الان از آنها می‌گذرم. من معتقدم که یک آدم در سن ۷۷ سالگی اگر نمره‌ای درخور ۵۰ سال فعالیت ادبی نگرفته باشد، چه دو کتاب بیشتر چاپ کند، چه چهار کتاب کمتر، فرقی در موقعیت او نمی‌کند. یعنی آدمی مثل من که قدش یک متر و ۷۰ سانتی‌متر باشد از ۵۰ سالگی یا ۶۰ یا ۷۰ سالگی از این میزان بالاتر نخواهد رفت و قدش بلندتر نخواهد شد. بنابراین تاسفی در میان نیست و اگر اسفی باشد باید آن را در جاهای دیگری جست‌وجو کرد.

از حرف‌های شما این طور برمی‌آید که انگار ناظر بر مساله ماندگاری و دغدغه ثبت در تاریخ دارید که این موضوع را مطرح می‌کنید. مساله من علاوه بر انتشار کتاب، تولید شعر هم هست. به عبارتی می‌خواهم بدانم که این کم‌کاری در چاپ کتاب آیا ریشه در کمتر شعر نوشتن هم هست؟ آیا این دو به هم ارتباط دارد؟
بله ارتباط دارد اما متاسف نیستم و دلیل آن را هم به شما می‌گویم. منظورم دلیل کم شعر نوشتن است و نه دلیل متاسف نبودن. من در طول یک سال شاید تنها چهار یا پنج شعر نوشته باشم. به این دلیل که در مقطعی که همان یک سال و یکی دو ماه پیش باشد، نوعی عارضه یا آسیب یا چیزی در این مایه‌ها به روان نازنین من وارد شد. اگر چه از شاعران نباید لزوما انتظار قهرمان شدن یا عملکرد پیامبرگونه داشته باشیم اما وقتی دیدم انگار تا حدودی آدم ضعیفی هستم تحملش برایم خیلی دشوار بود. به پزشک مراجعه کردم؛ یک دکتر اعصاب و روان که آشنا هم بودم. ایشان هم داروهایی برای من نوشت و از آنجایی که از آشنایان هم هست، این جمله را هم قید کرد که «من نمی‌گذارم خلاقیت تو خدشه‌دار شود.» دارویی که ایشان نوشت به نوعی معجزه بود و به هر صورت حالم رو به بهبودی گذاشت. داروها را مدتی ادامه دادم و بعد سعی کردم کم‌شان کنم. طوری که حالا از مجموع داروهایی که پزشک متخصص اعصاب و روان داده بود، بی ‌یا با مشورت ایشان تنها یک قرص ملایم در هر روز می‌خورم.

مشکلی که پیش آمد، ناشی از اتفاق بیرونی مشخصی- مثلا برای شما یا اطرافیان بود- یا اینکه صرفا جنبه درونی داشت؟

بیرونی بود و مسلما مصداق عینی داشت. چون اگر اسم افرادی را ببرم که ممکن است خوش‌شان نیاید از این کار درمی‌گذرم. به قول اهالی امروز از ادبیات که چیزی نصیب ما نشد، نمی‌خواهم رسوایی آن هم برای ما بماند. اگر بخواهم با همه این بازدارندگی‌ها توضیح بدهم که جنس این عارضه چیست و از کجا ناشی شده است باید بگویم به سبب حساسیتی که من در قبال نزدیکانم دارم، این عارضه برای من پیش آمد. پزشک معالج وقتی وضعیت مرا دید، با لحنی نیم‌شوخی و نیم‌جدی گفت نگران است این وسط که باباچاهی خودش دغدغه «دیگری» را دارد، ما خود او را از دست بدهیم. حتی به شوخی از من پرسید نگرانم کسی را از دست بدهم؟ و خودش جواب داد «نه باباجان؛ تضمین می‌کنم کسی را از دست نخواهی داد.» نتیجه این شد که من مدت‌ها شعری ننوشتم. به هر حال اینکه می‌گویم شاعر کارش را طی سالیان انجام داده و کارهای از هفتاد و چندسالگی به بعد دیگر تغییری در جایگاه ادبی او به وجود نمی‌آورد، فقط نظر خودم نیست. بلکه خیلی دیگر از دوستان ناظر آثار من هم‌چنین نظری دارند. در واقع علی باباچاهی اگر هم در سه سال گذشته کتاب‌های شعر دیگری هم چاپ می‌کرد، بعید بود جایگاهش در شعر فارسی از اینکه الان هست، بلندتر می‌بود.

ضمن اینکه می‌بینیم خیلی از شاعران برجسته، نامدار و ماندگار، آدم‌هایی بودند که کتاب‌های آخرشان اسفناک بود.

شما ۵۰ سال سابقه فعالیت ادبی داشتید و جزو شاعران آوانگارد محسوب می‌شوید. در مقطعی به تجدیدنظر در باورهای از پیش موجود خود پرداختید که خیلی از شاعران هم‌نسل شما این کار را نکردند. می‌خواهیم یک بار برگردیم به یک سوال بنیادین و از خودمان بپرسیم که شعر چیست و چه رابطه‌ای با امر اجتماعی دارد. به هر حال توضیحاتی که شما درباره سه سال غیبت خود در عرصه چاپ کتاب دادید، ناظر بر یک وضعیت اجتماعی بود.

چیزی که سریع به ذهنم رسید- اگر فرار نکند- این است که من اگر چه نمی‌خواهم نظر پاره‌ای از شاعران را که می‌گویند «ما شعر نمی‌گوییم. بلکه این شعر است که ما را می‌نویسد» رد کنم اما معتقدم دست‌کم در مورد من این شعر نیست که مرا می‌نویسد. زمانی‌ منتقدی درباره من نوشته بود، شعر در زیر نوک خودکار باباچاهی متولد می‌شود. این نظر مرا متوجه نکته جالبی کرد که البته این ربطی به دو، سه سال گذشته و کتاب چاپ کردن یا نکردن من ندارد. فقط معتقدم که این‌طوری است. وقتی من سطر اول را می‌نویسم، نه خودکار و اینها، فنون و جنون- برای اینکه قافیه یا سجع‌مان درست دربیاید - دست به دست هم می‌دهند. بالاخره آدم آموزه‌هایی دارد که درونی شده؛ می‌دانی که از چه دهلیزها و گذرگاه‌های خطرناک و آسوده‌ای باید گذشت تا شعری به وجود بیاید. حالا که البته خیلی راحت دارم صحبت می‌کنم و هیچ‌ وقت هم البته در این موارد چیزی را سانسور نمی‌کنم، ناگفته نماند که گاهی شده بود که در روز سه تا شعر می‌نوشتم. موقعی بود که من کارگاه شعر داشتم؛ به همان معنای معمولش که من مدرس بودم. مسلما دیدار دوستان باعث می‌شود که آدم به نوشتن تشویق شود. در آن روزها من سه تا شعر می‌نوشتم و برای آنها می‌خواندم. گاهی بچه‌ها تعجب می‌کردند از اینکه یک نفر در یک روز سه تا حالت مختلف دارد که در سه شعری که در آن روز نوشته، منعکس است. من معتقدم این از مواهبی است که خداوند نه فقط در مورد شعر، بلکه کلا در زندگی‌ام به من داده. اینکه من در یک روز نه که فقط در سه حال، بلکه در صد حالت می‌چرخم و ضررش هم به کسی نمی‌رسد، نرسیده تا به‌ حال.
اینها که می‌گویید، عمدتا برآمده از آموزه‌های پست‌مدرنیستی و ناظر بر مولفه‌هایی چون عدم قطعیت، چند محوری و تداخل وضعیت‌هاست که در دهه‌های ۷۰ و ۸۰ هم گفته‌اید و گفته‌اند. تلقی شما از شعر طی این سال‌ها چه تغییراتی کرده؟

عوض شدن دیدگاه نسبت به شعر در گروی این است که آدم نوع دیگری فکر کند تا بتواند نوع دیگری بنویسد. کتابِ «نم‌نمِ بارانم» من - که خودتان در جریان آن هستید - بحث‌های بسیاری را برانگیخت. بحث‌های مثبت و منفی، یعنی سلبی و ایجابی. شاید بیش از ۴۰ یا ۵۰ نقد روی آن کتاب نوشته شد. بینش من از همان روزها به تدریج تغییر کرد. یعنی مطالعاتی که داشتم و نیز تجربه و زیست هنری و زیست روزمره، باعث شد نوع دیگری فکر کنم. نوع دیگر فکر کردن همان چیزی است که شما از آن به «عدم قطعیت» نام بردید. به جایی رسیدم که دیگر تقابل‌ها را مدنظر نداشتم و دیگر نگفتم این خیر است آن شر است. چیزها را نسبی‌تر دیدم. اینها در صورت یا فرم‌ها و شکل‌های شعر من هم تاثیرگذار بود. یعنی جهت می‌داد به شعر من که از کجا به کجا برود یا از ناکجا به کجا. اینها تاثیر داشت. دیگر من یک قطب را بر یک قطب دیگر ترجیح نمی‌دادم. با این حال معتقدم که وقتی ما از عدم قطعیت حرف می‌زنیم به این معناست که یک قطعیتی وجود دارد و بعد ما از عدم آن قطعیت می‌گوییم. فیلسوف غیروطنی، فوکو هم همین را می‌گوید. او به قدرت انتقاد می‌کند و بعد می‌گوید این قدرت همیشه از طرف حاکمیت‌ها اعمال نمی‌شود و گاهی به صورت سلطه فردی به فرد دیگر خود را نشان می‌دهد. البته این موضو.ع بارها گفته شده و حالا دیگر چیز تازه‌ای نیست. قدر مسلم قدرتِ خوب قابل ستایش است. ما به مسائل فرموله و از پیش آماده و به صورت مقدر نگاه نکنیم. قدرت‌ خوب معلوم است، یعنی قدرت سازنده. چیزی که آباد می‌کند. چه بسیارند دیکتاتورهایی که در عین دیکتاتوری‌های مورد انتقادشان، کارهای خوب و خدماتی هم انجام داده‌اند.

شعر شما از «نم‌نم بارانم» به بعد اگر چه در زمره شعرهای تصویرگرای متداول قرار نمی‌گیرد اما کاربری دیگری از نوع خودش از تصویر دارد. شما در جریان شعر دهه ۷۰ در زمره شاعرانی هستید که اهل ارتباط شعرشان با تصویر قطع نشده و فقط تغییر کرده است. این رسیدن به یک مخرج مشترک بین زبان به عنوان ماده اصلی سازنده شعر و تصویر در شعر شما چطور اتفاق می‌افتد؟

من در کتاب «دری به اتاق مناقشه» که مجموعه‌ای از گفت‌وگوهای من است و نیز کتاب «تاملات از صفر»، دیدگاه‌هایم را در این مورد گفته‌ام. در مورد تصویر که عنوان می‌فرمایید باید بگویم تصویر به اشکال مختلف در شعر دیگران و در شعر من هست. من به این تصویر به شکل متعارفش احساس خوشی ندارم.

بله، گفتم که کارکرد تصویر در شعر شما، کارکرد متعارفی نیست. پرسش من ناظر بر فرآیند تولید تصویر و عبور آن از مجرای زبان است.

پرسش خوبی است و شاید در اینجا این بحث مهم تا حدی روشن شود. من در پاسخ به این پرسش سعی می‌کنم خودم را به دست رهایی و به قول فرنگی‌های ریلکس بودن ذهنم بسپارم تا مجاب کردن خودم یا دیگری. یادم هست در مناظره‌ای که چند سال پیش با دوست عزیزی داشتم و کم هم نداشتم از این مناظره‌ها، اشاره کردم به تمثیل و استعاره و اینها و گفتم مگر اینها چه گناهی کردند؟ و هنوز هم نظرم همان است که اینها هیچ گناهی نکردند. اینها فقط سازنده تصاویر قابل تصور هستند. آرایه‌هایی که تصویرهای برآمده از آنها بر اصل مشابهت استوار است و نه بر اصل تفاوت. من این بحث را به تأسی از ازرا پوند در مورد شعر یکی از شاعران معاصر مطرح کردم؛ در مورد فروغ. گفتم نه اینکه فروغ را به مثابه یک معیار ابدی در شعر نگاه کنیم؛ کافی است او را به عنوان شاعر کم‌سن و خوب و خلاق در نظر بیاوریم تا استعاره‌هایی را ببینیم که من اسم‌شان را استعاره‌های ازرا پوند ‌پسند گذاشته‌ام. خیلی مشکل بتوان در شعر علی باباچاهی یک تصویر پیدا کنیم با این معیار. یک جورهایی من‌زده و عصبی هستم از دست این عواملی که این نوع تصاویر را نه که تکوین بلکه تدوین می‌کنند. حالا من باید جایزه‌ای بگذارم و بگویم که هر کس پیدا کند، آن جایزه را می‌برد. قبل از اینکه همین حالا یکی از آن تصاویر را در شعرم پیدا کنید و به من نشان بدهید.

در حوزه نقد و نظریه‌های ادبی چطور؟ در این یکی دو سال گذشته در این حوزه‌ها چیزی نوشتید که چاپ نکنید. یا دغدغه‌اش بوده؟

من همه چاپ شدن‌هایم را انجام دادم. یعنی حسرت هیچ چاپ نشدنی بر دلم نیست. این اواخر پیشنهادهایی از سوی دوستان ناشر به من شد و گفتند آخرین کتاب شعری که نوشته‌ای مال ماست. دست‌کم دو ناشر جدید این درخواست را صراحتا اعلام کردند. ناشران قدیمم هم که مسلما هر کاری داشته باشم چاپ می‌کنند؛ با این حال اگر الان سفارشی بیاید که یک کتاب ۲۰ صفحه‌ای به یک ناشر برای چاپ بدهم، ندارم.
با این حال می‌دانم شاعر کم‌کاری نبوده‌ام و در این ۶۰ -۵۰ سال هر کاری که در حوزه ادبیات از دستم برمی‌آمده، انجام داده‌ام. حالا اگر یک آدم سختگیری پیدا بشود و انتظار بیشتری از من داشته باشد، خواهم این را دیگر از من نخواه. شوخی در ذات من است آن را در تمام سال‌های عمرم حفظ کردم. به هر صورت مگر دیگران به لحاظ حجم و کمیت چه کارهایی کردند که من نکردم؟ گاهی به شوخی در سخنرانی‌هایم می‌گویم که اگر قرار است عنوانی به من بدهید، بگویید «پرکتاب‌ترین شاعر معاصر».

در گفت‌وگوی ۱۰ سال پیش‌مان در همین روزنامه اعتماد، مناقشه‌ای داشتیم بر سر اینکه در شعر زبان‌محور که شاعر در لحظه سرایش از یک طرف باید در قبال تاریخ زبان حافظه داشته باشد و از یک سو آنچه را که به یاد می‌آورد، فراموش کند، چه حدی از آنچه می‌نویسد برآمده از آگاهی اوست و تا چه اندازه بر اساس کارکرد ناخودآگاهش می‌نویسد؟ آنچه از آن جدل دستگیر خواننده می‌شد، این بود که علی باباچاهی در مقام شاعر با همه میدانی که به جنون برای درنوردیدن مرزهای عقل می‌دهد، شعرش در سطح خودآگاه زبان اتفاق می‌افتد و ضمیر آگاهش بر سطرهای او کماکان مشرف است. به نظر می‌رسید موافق این تلقی یک خواننده یا منتقد از شعرتان نبودید. حالا چطور؟

مولوی می‌گوید «من چه گویم یک رگم هشیار نیست/ شرح آن یاری که آن را یار نیست». یا در مثنوی‌اش می‌نویسد: «حرف و صوت و گفت را برهم زنم/ تا که بی‌این هر سه با تو دم زنم». خُب، اگر این آدم تا این اندازه در ناهوشیاری و خلسه شعری - عرفانی به سر می‌برد، چطور همان موقع و در عین این ناهوشیاری، وضعیت قافیه را هم رعایت می‌کند؟ فکر می‌کنم یک جور استشعار با نوعی اکتساب در هم می‌آمیزند و کار را به سامان می‌رساند. من تعریفی از خودم دارم و ابایی هم از طرح آن ندارم. من خودم را یکی از بی‌دروغ‌ترین شاعران معاصر می‌دانم. من هیچ زوری را در نوشتن شعر به کار نبستم. در شعر من، زیست هنری با زیست روزمره درمی‌آمیزد. می‌پرسند چرا در شعرت تناقض هست؟ خب، تناقض طبیعت این نوع شعر است. چون از درآمیختگی با زندگی می‌آید. تناقض در شعر شاعران بزرگ هم هست و اگر در کار من هم دیده می‌شود، حمل بر بزرگی ما نفرمایند دوستان. من آدمی هستم که با این مقتضیات سنی، هرگز از خواندن فارغ نشده‌ام. بیشتر رمان و فلسفه و بعضا شعر. دنیای مجازی و اینترنت را هم پی می‌گیرم. سه تا کانال دارم که در آن هم کارهای دیگران و هم کارهای خودم را منتشر می‌کنم. در دنیای مجازی گاهی انگیزه‌های خوبی برای آدمی مثل من هست.
مثلا نامه‌های اعتراض‌آمیز و جوانانه‌ای به من می‌نویسند که تو زمانی که مسوولیت صفحه شعر آدینه را داشتی، چرا شعر فلانی را چاپ نمی‌کردی یا شعر آن دیگری را چاپ می‌کردی و... اینها واقعا به من حیات و سرزندگی و نوعی نشاط می‌دهد و از این بابت خوشحالم.

روزنامه اعتماد


🟦🅱🅰🅱🅰🟦
https://www.tgoop.com/kanale_alibabachahi
@kanale_alibabachahi
آدم خوب



فرمود تا تخت آدم‌را پیش آن درخت بنهادند۱
درخت تاریک فرو می رود به فکر
از کوه طور التماس و دعا که: نور! مستجاب می شود!
عقل دندان درمی آورد در آدم
الماس می‌پراکند بر ریل های قطار
سرعت شب را تند تر می کند «آدم»ی که تازه
ستاره چین شده
جنگ هفتاد و دو ملت در راه است احتکار مویز!
چشم های تو شرابی است باشد
احتکار مویز!
« آدمِ »من آدم است و جنگ هفتاد و دوهزار ملتی
از تخت به درخت و سایه
به خوشه‌ی گندم به خوشه های آتشزا نانی به کف آورد و مشت مشت نخورد مویز را
دندان عقل دارد غوره مویز رامی‌شود
احتکار مویز!
جنگ تمام می شود اما اسمت چه بود؟
حسنک ! (و همچنان وزیر می ماند و بردار


علی باباچاهی ۱۳۹۱



با قصه‌الا انبیا
با حافظ
با سعدی
با تاریخ بیهقی


🟦🅱🅰🅱🅰🟦
https://www.tgoop.com/kanale_alibabachahi
@kanale_alibabachahi
شعر


بازیگوشی های دیگری هم دارد شعر
سر و گوشش را گاهی باندپیچی می‌کند
که خط برداشته خط خطی شده در جنگ ویتنام
می زند زیر گریه گاهی که دزدهای نقابدار پستانکم را
قاپیده و در رفته اند
وقت سرش نمی‌شود
پر سیمرغ را هم که آتش نزنی
روی دیوار دُم علم میکند با دو چشمی که برق می زند
در تاریکی
خیس باران که بشوی اما چترش را باز نمی‌کند
می‌گوید این‌طوری - این طوری طوری می‌شوی
که به آن طوری نزدیک تری
به روسری ام دست نمی زند نامحرم است ولی می گوید:
چشم و ابروی شرقی تو پشت جبهه شرقی تر است
مخصوصاً وقتی که دانه می ریزی جلو پای گچ گرفته ی سربازی
و فکر می‌کنی به کبک‌هایی که گرسنه مانده اند وسط برف‌ها
برویم برسیم به افق‌هایی که گذاشته ایم پشت سر !

شعر اگر به ما نرسد؟ می رسد!
شاید هم راه افتاده باشد قبلاً
جلو جلو تلوتلو

دی ماه ۱۳۹۰


🟦🅱🅰🅱🅰🟦
https://www.tgoop.com/kanale_alibabachahi
@kanale_alibabachahi
Chera Rafti
Homayoun Shajarian @RozMusic.com
چرا رفتی

چـــرا رفتــی..؟●♪♫
چـــرا؛ من بی قــرارم؟●♪♫
به سر؛ سودایِ آغوشِ تو، دارم…●♪♫
نگفتی…ماهتاب؛ امشب، چه زیباست!●♪♫
ندیدی… جانم؛ از غم، ناشکیباست…●♪
خیـــالت؛ گرچه عمری، یارِ من بود… امیدت؛ گرچه در پندارِ من بود…●♪♫
بیـــا…●♪♫
امشب؛ شرابی دیگرم، ده…●♪♫
زِ مینای حقیقت؛ ساغــــرم، ده…
چـرا رفتـی..؟●♪♫
چــرا؛ من بی قـــرارم؟●♪♫
به سـر؛ ســودایِ آغـوشِ تو دارم
نگفتی…ماهتاب؛ امشب، چه زیباست!●♪♫
ندیــدی… جانـم؛ از غــم، ناشکیبـاست…●♪♫
چـرا رفتـی..؟●♪♫
چــرا؛ من بی قــرارم؟●♪♫
به سـر؛ سـودایِ آغوشِ تــو، دارم…●♪♫
دلِ دیوانه را؛ دیــوانه تر کن! مرا؛ از هر دو عالم، بی خبــر کن…●♪♫
دلِ دیوانه را؛ دیـوانه تر کن! مرا؛ از هر دو عالـم، بی خبـر کن… بی خبـــر کن…●♪♫●♪♫
بـیــــا…●♪♫
امشب؛ شــرابی دیگــرم، ده…●♪♫
زِ مینــای حقیقت؛ ساغـــرم، ده… زِ مینـای حقیقت؛ ساغــرم، ده…●♪♫
چـــرا رفتـی..؟●♪♫

ملودی : سهراب پورناظری

ترانه : سیمین بهبهانی
من بی قرارم
چه شایدهایی





با شایدها آمده باشد خوب است
یخ بیرون زده ازدریا شاید نهنگ سنگ شده ای
باشد
این صندوقچه از دریا گرفته شده شاید
تکانش که می دهد ذوق می‌کند دختر نه ساله
ذوق ذوق می‌کند
یا مرواریدها را دست چین کرده که آفرین!
یا پریده از آب بیرون‌و بغل کرده خودش را
کشانده لب ساحل
که صد آفرین!
با کف خالی صدف خالی و شاید و شاید__
شاید را لطفاً بگذارید این وسط که نک بزند
فال حافظ بردارد
کشتی شکستگان را بفرستد به اسکله
در صندوقچه ای جا بدهد چشم و صورت و دست و پای
غرق شدگان را
گرم شود دلش به این که دریا خسیس نیست
آدم را قورت می دهد غالباً ولی بالا می آورد
شاید آنقدر شاید است که شاید__

با شاید آمده ای
برگرد با شایدی که پشت سرش را شاید
دیگر نگاه نکند شاید!

علی باباچاهی
فروردین ماه ۱۳۹۱

تایپ برای👇

🟫🅱🅰🅱🅰🟫
https://www.tgoop.com/kanale_alibabachahi
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
وطن

وطن وطن می کنی و بی وطنی
نوعی از وطن است :
بازی ی با دلقک ها !

آشفته کرد نقشه ی رویای زنانی که
یه حاکم عوضی داشتند !


نقاش گل های زرد بود زن ءنقاشی
با شکافی در ذهن و" کاف " ی دربدن!
پرخاشگری طغیان را جلو انداخت
تب نداشت کف دستم
آتشفروش بودم و قطعا به رایگان--

ویرگول ها بین ما فاصله انداختند
در قالب خفاش مکیدن رایج بود
هوس انگیز بودند قربانیان
نیم تنه اش را گاز زدم گزیدم و
گازیدم
خرابه نزدیک بود
در جدولی از خون پیدا شد زن ءکامل!

(ادبیات گاو بازی به چه دردم میخوره یادته
یادته یه روز شنلی سرخ انداختم رو شونه هام
بچه های محل روده بر شده بودن
انگار تو عمرشون دیوونه ی دیلاق ندیده بودن
هه معلوم شد نقشمو خوب بازی کرده بودم
تو هم هی بخند---

" درآ که ببینی کشنده چه شکلی ست" *
-همین که خورشید گرفتگی کامل است
درخت شکاف برداشته : بیا بغلم زود!
برقله قد کشیدنء زن قدغن است
تعادلشان آب شده لک لک ها
خواب ها تیر باران شده اند
به کشتن حیوانی سر کش
خدنگ شده گاو باز
--خرید عتیقه جات که ممنوع نیست!

*بیژن الهی

#علی_باباچاهی
۱۸ اسفند ماه ۱۴۰۱
#زن_اعتراض

https://www.tgoop.com/kanale_alibabachahi


🅱️🅰🅱️🅰
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
اعتراض ۸

دست و پا می زنداکنون در دام هایی
که برای این و آن پهن کرده است :

جمع می کند اول ازسطح خیابان
چشم هایی که به کجاها می چرخند و
پاهایی را که

-- چشم باید تحسین کند
رقت قلب و دقت تیرانداز ها را
خریدار چشم های از حلقه بیرون زده ام
به یک سوم قیمت هم که بخرند--

سمساری ته کوچه گفت : مفت نمی ارزند!

یک گونی چشم ریز و درشت خونچکان و
بخیه خورده
ریختم جلوش
خالی کردنش آسان نبود!

خندید به قهقهه آنقدر که انقدرها


از پوست تنم من که زدم بیرون
کامیون ها بوق بوق آمبولانس ها جیغ ویغ
رد می شدند از روی تنم ‌وتنم
و خرمگسی که به گاوی غضبناک بسته شده بود
می چسباند مرا به ملکوت اعلا ویز ویز

خیره به دیوار خط خطی شده ای بودم که
ریختند روی صورتم ۴× ۴ نفر نفرات !

- هاه ! دهنم "غار کبود "شد و
بوی شراب که زد بیرون
با هی هی و بی هی هی

برقیدند و ‌ آذرخشیدند
قنداق بود و لوله های تفنگ بود و
بود--!
ومرا قل داد سرگین غلتانی به ملکوت موعود

----------
هفشت ماه فقط از اعدامم گذشته بود
زنده شدم اما در فاصله ی چند اعدام موازی
قورت ندادم نفس به نفس ای ای آزادی را

ریختند باز بر سر و صورت هایم
چهره به چهره چشم به چشم اندر
شطرنجی بودند و فیل بودند و باد کنکی

رفتم فرو به فکر به فکریت !
یافتم و دریافتم و از فرط چند شقگی
شقه به شقه رقصیدم و
برخاک صحنه پا کوبیدم!

دیدمشان از نزدیک و
از گیس نبافته ام چیدم دو- سه انگشت را

جمع شدند دور و برم
مامور معذور
ژورنالیست های بازاری
مخبر دو زاری
هنرمند درباری سوراخ موش بخر
موش بخر آری آری !
-------
جابه جا کرد مهره های شطرنج را
استخاره چرا!
آزاد شده بودند از زندان اما
چند نفر از رفقا در هیچ آباد
به دست هیتلری ها افتاده بودند
برشت یکی از آن ها بود !

۱۴۰۱
#علی_باباچاهی


🅱️🅰🅱️🅰
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
https://www.tgoop.com/kanale_alibabachahi
شعر ها

شعرهای اعتراضی نوسان دارند
--سبقت گرفتن دریا از ما ممکن نیست!
چشم نمی بندم بر تنانگی ام
سانسور را می دروند
و آزادی بر سطح کاغذ جاری می شود
خوشه چینی کار بلدر چین های خانه دار
نیست!

برداشت روسری از سر را به خیابان که رسید
سر و زلف تو بهانه بود فقط
"شرط اول قدم ( این ) ست که "

هدف آ و الف آاااازادی ست !
چه غروب هایی که غرقه در خون شدند آی
بشمار دختران و زنان ای آزادی را
در چشم برهم زدنی بشمار
- یک چشم شدیم و البته به ظاهر!

پیرهنت را بالا بزن از پشت
گلوله های ساچمه ای دل-نازکترند
اشکء روان بود و
چه تمساحی ها
بودو چه ها هایی!

#علی_باباچاهی
۲۸فروردین ۱۴۰۲
#زن_اعتراض
🅰🅱️🅰
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
https://www.tgoop.com/kanale_alibabachahi
علی باباچاهی

درمیانه ی

در میانه ی آتش ها برپاست حدس بزن هایی که
زمان به زبان بمب های صوتی تقریر می شود
پوست مار و ببر و پلنگ را پوشید  ولی در انزوا
تصور شاعرانه ای از بمب افکن ها دارم
نشاط بصری می آورد زنی که سر قطع شده اش را
گرفته به دست و
می گذارد روی میز شام !

دراز است " زبان" ام و در سقف خانه
جا نمی گیرد و در لامکانی ها
خنثا کردن این بمب زبانی
قادری غیر متعال می طلبد!

--سنبله ی گندم حتا بر مزارش نمی وز وزد
-غلت زده ام لابد بسکه روی جسد هایی که
در چشم هام تلنبار شده اند!

ما باچهره های خودمان طلوع می کنیم
در/ از/ با

عفاف تقلبی
ریشی دراز دارد و سرخ و
سینه هایی سفت    و برجسته!

#علی_باباچاهی


🅰🅱️🅰
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
https://www.tgoop.com/kanale_alibabachahi
▪️بازخوانی شعر «تعجیل خروج»

▪️محمد لوطیج
 
ظاهراً با شعری سر وکار داریم که محور اصلی آن، خبر درگذشت شاعر است. عنوان شعر و خبری که در پیشانی شعر به نقل از جراید تهران آمده است، کل شعر را همبسته ی خبر جراید نشان می دهد و چنین به نظر می آید که تمام شعر در ذکر احوالات و حسنات مرحوم مغفور است.

تعجیل خروج- عنوان شعر - رسانای مشتاقی مرگ و نیز نابهنگامی آن است و به خوبی با خبر جراید تهران پیوند می یابد. شعر پیش از شروع، شروع می شود:

علی باباچاهی درگذشت

اما به نظر می رسد خبر جراید، دستکاری شده است : « علی باباچاهی هم درگذشت»

« هم» در لوای قید، سخت جانی و مرگ ناپذیری تازه درگذشته را می رساند. انگار خبر غیرمنتظره ای اعلام می شود؛ گویا قرار بود علی باباچاهی نمیرد، ولی علی باباچاهی هم (خلاصه، سرانجام ، نیز ) درگذشت. از سوی دیگر « هم» تکرار و امتداد مرگ را می رساند؛ مرگی به دنبال مرگ های پیشین.

خواننده با علم به عدم وقوع خبر نقل شده و نیز احتمال وقوع نابهنگام آن، با این فرض رو به روست که شعری پیش گویانه را می خواند.

«او برای من از بسکه خودش را

و از ساختمان بلند/ تا سطح زمین

خفه می کرد از بسکه خودش را»

سخن درباره ی مرحوم است؛ سخنی که واقعیت ملموسی را در بر نمی گیرد. انگار ویژگی های برجسته ی مرحوم که خواننده منتظر بیان آن است، در فضاهای محذوف نانوشته می ماند. نحو این سطرها، نحو مالوفی است که بنا به رابطه ی بینامتنی با شعرهای پیشین شاعر، به خوبی می شناسیمش.

اما اکنون چه کسی سخن می گوید؟ سوالی که به واسطه ی در هم تنیدگی و نامشخص و نامتعین بودن موقعیت آواها- نه تنها در این بند- در تمام شعر، در معرضش قرار می گیریم.

آیا اکنون معشوقه ای سخن می گوید؟ دوست؟ یا؟

آیا این آوا، آوای شیزوفرنیایی نیست که« به قول دلوز و گتاری ....اغلب از به کار بردن واژه ی" من" اجتناب می کند و ترجیح می دهد با ضمیر سوم شخص، به خود ارجاع کند؟»( ابرساختگرایی ، ص254)

 با این حال نباید از نظر دور داشت آوای رمانتیکی که در دو سطر بعدی، آوای نخست را قطع می کند، احتمالِ خود ارجاعی«او» را قوت می بخشد. صدایی که آوای نخست را قطع می کند، ماهیتی عاشقانه دارد و برگرفته از یک ترانه است. غیر از القای معنایی ، وزن شعر نیز در احضار این ماهیت  دخیل است:

-         من چه کنم؟

   تو خودت میل جدایی داشتی !

 به کارگیری وزن شعر در قامت عنصری آوایی، تنوع آوایی شعر و تغییر موقعیت گویندگان و... را بر ملا می کند.

چرا این آوا، لحنی موزون دارد؟ آیا شاعر با وزن، تغزلی وارگی آوا را نشان می دهد؟

«اهل نمی دانم کجا ها بود

و خیلی اصیل و سر به هوا هم...»

آیا صدای نخست ادامه اَ ش را پی می گیرد، یا صدای دیگری وارد شعر شده است؟

جابجایی مداوم ضمایر(آواها) در ساحتی مطایبه ای، از در غلتیدن به واقعیت محض طفره می روند و در عین حال حول محور فرضی شعر-مرحوم مغفور –  می چرخند، بی آن که بتوان به شاخصه ی مشخصی از مرحوم رسید. ضمن آن که همنشینی پارادوکسیکال معرف های مرحوم، بر نایقینی معنایی گزاره ها تاکید می کنند.  

در ادامه باز هم شاهد دخالت وزن در تشخص صداها هستیم.

«چرخان چرخان همی رود تا لب گور»
علاوه بر این، ترکیب گفتمان های مختلف – لحن خطابه ای، سخنرانی، مجلس پُرسه، لحن و بیان محاوره ای و نوعِ خاصِ گویش خود شاعر که مبتنی بر ناتمام نویسی است-  چندآوایی متن را قوت می بخشد که البته با چندآوایی مدنظر باختین که بیشتر معطوف به تعدد گفتمانی است، نسبت چندانی ندارد و صرفا در حد تغییر آوا باقی می ماند. توالی زمانی رویدادها، در ابهامی برآمده از تنوع صداها، درهم آمیزی پاره روایت ها و بازی زبانی به چالش کشیده می شود.

در مجلس پرسه تنها پاره ای از ویژگی های مرحوم مطرح می شود، اما سویه ی نگارشی به نحوی تعبیه شده که از اثبات یا انکار ویژگی های مورد اشاره  می پرهیزد:

« - بسم الله الرحمن الرحیم

مرحوم مغفور فعلا در گور / سعید فقید علی باباچاهی

نه از نخل کسی دانه ی خرمایی/ گاهی

و خدا را در چشم های تو که می دید

خفه می کرد خودش را هم

اهل فسق و فجور/ چه جور هم / وَ نبود...»

نحوه ی سطر بندی(تقطیع) امکانات خوانشی بیشتری را فراهم می کند.«گاهی» به عنوان سطری مستقل، همزمان امکان اتصال با سطر بعد و قبل را فراهم می نماید.

« - نه از نخل کسی دانه ی خرمایی، گاهی

-         گاهی خدا را در چشم های تو که می دید»

همین  شگرد در بندهای دیگر شعر هم اجرا می شود :

«و مرا هم تا آن سر خوابی که برایش دیده بودم

دوست داشت پشه کوره  ی فرضاً روی روسری اَم را

با سنگ صد منی بکشد...»

« دوست داشت» ، دقیقاً در جایی از سطر تعبیه شده تا امکان همبسته شدن با سطر قبل و بعد را بیابد:

-         و مرا هم تا آن سر خوابی که برایش دیده بودم دوست داشت

در سطری که دوستی معروف خاله خرسه به بازی گرفته شده، واژه ی روسری می تواند برملا کننده ی
ادامه بازخوانی شعر تعجیل خروج

جنسیت یکی از آواها باشد؛ آوایی که موقعیت و نسبت او در این شعر  چندان مشخص نیست و معطوف به قطع و وصل ها و پرش ها و برش هایِ بی تمهید و بی نشانه است.

 

- لحن و بیان محاوره ای که با دستکاری روایتی تاریخی همراه می شود، به شکل گیری آوای دیگری می انجامد؛ آوایی که با ناتمام نویسی، نایقینی و سر به سر گذاشتن مخاطب و مرگ، میانه ای خوش دارد و در عین پرحرفی، به خوبی از قطعیت عاقلانه می گریزد:

«و بعد از این که به گلدسته ی مسجد

و نگاه اگر به شاخه گلی می کنم

از طرف تو بوی تیمارستان می دهد.

-علی!

من یه الف بچه بودم

که برادرانم صندوقچه ای ساختند

و مرا در آب انداختند

و تو از زور خنده/ بعداً که غصه خوردی

اول تر از همه مردی...»

حال اگر تمام شعر را با التفات به پیشانی نوشت آن، واکنش آواها به مرگ شاعر قلمداد کنیم، با گزاره های منفردی سر و کار داریم که نقطه ی اتصال آنها، همان خبر جراید تهران است.گویی شخصیت های مختلفی وارد متن می شوند و هر یک از زاویه ی دید خود، درباره ی مرحوم سخن می گویند؛ آواهایی که در عین تفاوت، ویژگی های مشترکی نیز دارند. اگر از این منظر به تنوع آواها نگاه کنیم، بیان پارادوکسیکال شعر تا حدودی توجیه پذیر است:

«عقل/ فقط اهل عقل بود

تا به شما / به تو

برسد

یکسره تا آن سرِ دیگر خودش

فرفره ی کاغذی  آنقدر دور دور خودش می چرخد

چرخان چرخان همی رود تا لب گور...»

شعر همچنان که مناسبات تازه ای از همنشینی و جانشینی آواها به دست می دهد، از مثل ها و کنایات نیز در بستری تازه بهره می برد. همچنان که شکست واژه و تداعی واژگانی را از یاد نمی برد:

«موهایش  را حتا رنگ نمی کرد/ بجز در آسیاب

و از باغ تو یک میوه نمی چید/ بجز در خواب

فیلسوفی تمام عیار

فیلِ فیل

موی هیچ خرسی را برای زوجه یا محبوبه ی محبوبش به غنیمت

و نمی کند سر هیچ خروس بی محلی را

هرچه بگویم کم است

باز این چه ماتم است»

آیا صدای بعدی، خودِ  مرحوم فرضی است که راز متن را افشا می کند و پرده از گنگی آن برمی دارد؟

«و من این طوری

هم با بازماندگانم  / بازی می کنم

و اول تر از همه با تو

که بازی ِ در زیر این ملافه ی خیلی سفید

چشم و گوش تو را / به روی من البته

خیلی باز می کند»

یا این افشاگری خود نوعی  بازی است ؛ بازی با خواننده، مرگ و خبر؟ بازی ای که پا از بازی فراتر نمی نهد و حقیقت یا واقعیتی را بیان نمی کند. فراز و فرودهایی که سطوح عاطفی و مطایبه ای مرگ اندیشانه را دامن می زند، در ناهمگونی ویژه ای که برآمده از بی تعیّنی آواهاست، به خوبی مفهوم بازی را باز می نمایاند؛ همه چیز در سطح بازی می ماند و از آن فراتر نمی رود.

شعر با سطری خبری از وقوع مرگ شروع می شود، با پاره روایت هایی مبتنی بر بازگویی ویژگی های مرحوم، وقوع مرگ را به تاخیر می اندازد.

روایت هر آوا از / درباره ی مرحوم، کوششی است برای تاخیر مرگ او؟

-         کوشش یا واکنش؟

یا ضد روایت های مبتنی بر احتمال وقوع مرگ ، بیرون نگه داشتن مرگ از حلقه ی زندگی را نقطه ی عزیمت خود قرار داده اند؟

-         بازی با زبان، مخاطب، مرگ و مرده؟

–       شهرزاد هزار و یک شب؟

ناگفته نگذارم که من با پایان شعر چندان موافق نیستم و شعر در حقیقت قبل از سه سطر پایانی، به پایان می رسد.

و تو یه الف بچه ای هنوز

مگه نه؟ / یه الف بچه

خب که چه؟


#محمد_لوطیج
 
💢🅱️🅰️🅱️🅰️💢
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
داریوش معمار
علی باباچاهی؛ پیام‌آور شعر در زمانه تقلیل‌ها


در روزگاری که معیار سنجش هنر برای بسیاری، میزان تبلیغ و پسند در شبکه‌های اجتماعی شده و این بیماری به ادبیات و شاعران نیز سرایت کرده است، شاعران بزرگ و تأثیرگذار، که خلاقیت و آینده‌نگری جوهره آثارشان است، کمتر مورد توجه قرار می‌گیرند.
علی باباچاهی یکی از این چهره‌های برجسته است؛ شاعری که بیش از نیم‌قرن از عمر خود را به سرودن شعر و اندیشیدن به جهان شعر اختصاص داده است. باباچاهی در میان شاعران معاصر، نمونه‌ای کم‌نظیر از تلاش خستگی‌ناپذیر برای خلق زبانی نو، احوالی تازه و بیانی متفاوت است.
یکی از ویژگی‌های مهم شعر باباچاهی، پیوند عمیق آن با شخصیت شاعر است. او از جوانی تاکنون، همواره کوشیده است همپای نوآورترین جریان‌های شعری پیش برود و هرگز به شهرت‌های زودگذر یا تأثیرپذیری از جریان‌های روز تن نداده است. این پایداری در اصالت و استقلال فکری، شعر او را از بسیاری از هم‌عصرانش متمایز می‌کند.
در این میان، شعر نوآورانه تفاوتی اساسی با شعر تقلیدی دارد. شعر نوآورانه، آفرینش است؛ خلق جهانی که پیش از این وجود نداشته است. در مقابل، شعر تقلیدی، صرفاً انتقال مفاهیم از زبانی به زبانی دیگر است. در دوران ما، شاعران آفرینشگر کمتر یافت می‌شوند و در عوض، شاعران پیام‌رسان، که صرفاً ناقل کلمات‌اند، فراوانند.
علی باباچاهی، بی‌تردید، شاعری آفرینشگر است. او جهانی منحصربه‌فرد از کلمات می‌سازد که مخاطب را به پیامبری از جنس معناها و احساس‌های گوناگون تبدیل می‌کند.
این نوشته کوتاه با این هدف نگاشته شده است که سهمی در ترویج شعر و اندیشه‌های یکی از برجسته‌ترین شاعران معاصر داشته باشد و مخاطبانی که در جست‌وجوی معنا و آفرینش‌اند را به تجربه‌ای نزدیک‌تر و عمیق‌تر با جهان شعر دعوت کند.

#علی_باباچاهی
#داریوش_معمار

https://www.tgoop.com/kanale_alibabachahi
2025/01/13 11:24:16
Back to Top
HTML Embed Code: