Telegram Web
❤️#مشق_شهادت
🔷وقتی حاج قاسم خدا را به مهریه
حضرت زَهــۜــرا قسم می‌دهد...

فرماند بود، شبِ عملیات
بچه‌های غواص را در سرما
در کنار اروند جمع کرد و گفت:
این آب را می‌بینید ؛
این آب مهریه فاطمه زهراست؛
خدا را به حق مهریه حضرت فاطمه(س)
قسم بدید که امشب از این آب بگذرید
و دل امام را شاد کنید...

#غواصان
#لشکر۴۱_ثارالله
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
#کانون_میثاق_با_افلاکیان
‌‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
╭┅─────────┅╮
@kanoon_misagh
@kanoonnews
╰┅─────────┅╯
#کتابخونی
#خاکهای_نرم_کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
هدیه های شخصی
#قسمت_صد_و_هفده
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹

کمی فکر کردم و گفتم: «مشکل بشه کاری کرد "۱". ولی حالا توکل بر خدا می ریم ببینیم چی می شه.»
رفتیم اداره ی راهنمایی و رانندگی هر طور بود کارها را روبراه کردیم. خدا خیرشان بدهد دو، سه تا از آن افسرهای خیر و با حال خیلی کمکمان کردند عبدالحسین اول امتحان آئین نامه داد و بعد هم تو شهری و بالاخره به اش گواهینامه را دادند. البته همین هم خودش یک هفته ای طول کشید.
وقتی می خواست راهی جبهه ،بشود برای خداحافظی آمد، بابت گواهینامه ازم تشکر کرد و گفت: «بالاخره این زحمتی رو که کشیدی بگذار پای بیت المال ان شاء الله خدا خودش اجرت رو بده»
به شوخی و جدی گفتم :«شما هم زیاد سخت می گیری حاج آقا.»
لبخندی زد و حکایتی برام تعریف کرد، حکایت طلحه و زبیر که در زمان خلافت حضرت مولی (سلام الله علیه) رفتند خدمت ایشان که حکومت بگیرند آن وقت حضرت شمع بیت المال را خاموش و شمع شخصی خودشان را روشن کردند طلحه و زبیر هم وقتی موضوع را فهمیدند دیگر حرفی از گرفتن حکومت نزدند و دست از پا درازتر برگشتند.
وقتی این ها را تعریف می کرد لحنش جور خاصی بود آخر حرف هاش با گریه گفت:« خداوند روز قیامت از پول و از اموال خصوصی و حلال انسان، که دسترنج خودشه، حساب می کشه که این پول و اموال رو در چه راهی مصرف کردی؛ چه برسه به بیت المال که یک سر سوزنش حساب داره!»

پاورقی
۱۱- آن وقتها گرفتن گواهینامه مثل حالا آسان نبود،براساس حروف فامیل نوبت بندی می کردند و حداقل سه ماه طول
می کشید تا بشود گواهینامه گرفت.
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
#کانون_میثاق_با_افلاکیان

🌷@kanoon_misagh
🌷@kanoonnews
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💠حتما ببینید| سلام بر مردان بی ادعا...



#کانون_میثاق_با_افلاکیان
‌‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
╭┅─────────┅╮
@kanoon_misagh
@kanoonnews
╰┅─────────┅╯
. 🕊 تلاوت آیات‌ #قرآن_ڪریم ؛

💠 ۩ بــِہ نـیّـت‌
        #شهید_عادل_رضایی

#صفــ۱۲۱ـفحه 📚
🍀|شبتون شهدایی

#کانون_میثاق_با_افلاکیان
‌‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
╭┅─────────┅╮
@kanoon_misagh
@kanoonnews
╰┅─────────┅╯
❤️#مشق_شهادت
🔷ما افتخار می‌ڪنیم
ڪه مستقیماً با آمریڪا
دست به یقہ شویم
و امـیدواریم این اتفاق بيفـتد...


#شهید_مهدی‌زین‌الدین


‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

#کانون_میثاق_با_افلاکیان
‌‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
╭┅─────────┅╮
@kanoon_misagh
@kanoonnews
╰┅─────────┅╯
#کتابخونی
#خاکهای_نرم_کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
ماشین لباسشویی
#قسمت_صد_و_هجده
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
سید کاظم حسینی
او جبهه ماند و من آمدم مشهد مرخصی، صبح روز بعد رفتم ملک آباد، مقر سپاه، یکی از مسؤولین رده بالا گفت:«به هر کدوم از فرماندهان وسیله ای دادیم یک ماشین لباسشویی هم سهم آقای برونسی شده.»
مکث کرد و ادامه داد:« حالا که ایشون نیست، شما زحمتش رو می کشین که ببرین خونه شون؟»
می دانستم حاجی اگر بود به هیچ عنوان قبول نمی.کرد پیش خودم گفتم:« چی از این بهتر که تا نیست من ترتیب کارو بدم.»
این طوری وقتی خبر دار می شد در مقابل عمل انجام شده قرار می گرفت و دیگر کاری نمی توانست بکند برای همین گفتم:« با کمال میل قبول می کنم»
ماشین لباسشویی را گذاشتم عقب یک وانت و سریع بردم خانه شان.
هرگز آن عصبانیتش یادم نمی رود همین که از موضوع ماشین لباسشویی خبردار شده بود و فهمیده بود ازکجا آب
می خورد یکراست آمد سروقت من.
هیچ وقت آن طور ناراحت و عصبانی ندیده بودمش با صدایی که می لرزید گفت:« شما به چه اجازه به خونه ی من ماشین لباسشویی آوردی؟»
چون انتظار همچین برخوردی را نداشتم پاک هول کرده بودم گفتم:« از طرف بالا به من دستور دادن.»
ناراحت از قبل گفت: «عذر بدتر از گناه!»

🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
#کانون_میثاق_با_افلاکیان
🌷@kanoon_misagh
🌷@kanoonnews
💠شهید‌محمدرضاتورجی‌زاده:
در لحظه‌ی شهادت ،
لبخند زیبایی بر لبانش بود ..
بعدها پیغام داد و گفت:
این بالاترین افتخار بود
که من در آغوش
امام زمان(عج) جان دادم.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

#کانون_میثاق_با_افلاکیان
‌‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
╭┅─────────┅╮
@kanoon_misagh
@kanoonnews
╰┅─────────┅╯
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
. 🕊 تلاوت آیات‌ #قرآن_ڪریم ؛

💠 ۩ بــِہ نـیّـت‌
        #شهید_حجت_کاظمی

#صفــ۱۲۲ـفحه 📚
🍀|شبتون شهدایی

#کانون_میثاق_با_افلاکیان
‌‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
╭┅─────────┅╮
@kanoon_misagh
@kanoonnews
╰┅─────────┅╯
❤️#مشق_شهادت
🔷اگرمیدانستم‌این‌دنیابخاطر صلوات،
این‌همه‌ثواب‌وپاداش‌میدهند
حالاحالاها آرزویِ شهادت نمی‌کردم!
می‌ماندم‌ودردنیا صلوات میفرستادم

-شهیدعلی‌موحد‌دوست

#کانون_میثاق_با_افلاکیان
‌‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
╭┅─────────┅╮
@kanoon_misagh
@kanoonnews
╰┅─────────┅╯
#کتابخونی
#خاکهای_نرم_کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
ماشین لباسشویی
#قسمت_صد_و_نوزده
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
مکث کرد و خشن ادامه داد:«همین حالا می آی بر می داری می بریش»
کم کم اوضاع و احوال دستم می آمد و به خودم مسلط می.شدم .گفتم:« حالا مگه چی شده که این جوری داری زمین و آسمون رو به هم می دوزی،حاج آقا؟!»
به پرخاش گفت:« مگه من رفتم جنگ که ماشین لباسشویی تو خونه ام بیاد؟»
«بابا یک تیکه ی کوچیک حقت بود به ات دادن»
گفت: «شما می خواین اجر منو از بین ببرین ما برای چیز دیگه ای می ریم جنگ، داریم به وظیفه ی شرعی و دینی عمل می کنیم؛ همین چیزهاست که ممکنه ما رو از مسیر منحرف کنه.»
آهی از ته دل کشید نگاهش را از نگاهم گرفت و خیره ی طرف دیگری شد.
«تازه همین حقوقی رو هم که میگیرم نمی دونم حقم باشه یا نه؛ اصلاً وقتی که می آم مرخصی باید برم کار کنم و خرج زن و بچه رو در بیارم و باز برم جبهه " ۱ . اون وقت شما به خودتون اجازه ی این کارها رو میدین؟! این کار بعید بود از تو، آقا سید.»
آخرش هم زیر بار نرفت محکم و جدی گفت:« خودت اونو آوردی خودت هم می آی می بریش»
من هم زدم به در لجبازی و گفتم:« اون ماشین حق زن و بچه ی شما هست و باید تو خونه بمونه.» خداحافظی کرد و در حال رفتن گفت:« ما به اون دست نمی زنیم تا بیای ببریش»
با خودم گفتم:« هر حرفش رو که گوش کنم این یکی رو گوش نمی کنم.»
پا تو کفش کردم و دیگر نرفتم که ماشین لباسشویی را بیاورم.
خدا رحمتش کند او هم به خانمش گفته بود:«ماشین رو از تو کارتنش در نیاری.»
تا زمان شهادتش همان طور توی کارتن ماند و اصلاً دست نخورد.
مدتها بعد از شهادتش آن را با یک ماشین لباسشویی نوتر عوض کردم و بردم برای زن و بچه اش.
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
#کانون_میثاق_با_افلاکیان
🌷@kanoon_misagh
🌷@kanoonnews
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💠″إِلٰهِى ، إِنْ حَرَمْتَنِى
فَمَنْ ذَا الَّذِى يَرْزُقُنِى؟″
«معبودم ! اگر محرومم کنی
پس کیست آن‌ که به من روزی دهد؟»
" مناجات شعبانیه "

وداع پرحسرت #غواص‌شهیدعیسی‌کره‌ای
به پیکر غواص‌شهیدجلال‌توکلی

#عملیات‌والفجرهشت

‌‎

#کانون_میثاق_با_افلاکیان
‌‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
╭┅─────────┅╮
@kanoon_misagh
@kanoonnews
╰┅─────────┅╯
. 🕊 تلاوت آیات‌ #قرآن_ڪریم ؛

💠 ۩ بــِہ نـیّـت‌
        #شهید_محمد_بروجردی

#صفــ۱۲۳ـفحه 📚
🍀|شبتون شهدایی

#کانون_میثاق_با_افلاکیان
‌‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
╭┅─────────┅╮
@kanoon_misagh
@kanoonnews
╰┅─────────┅╯
❤️#مشق_شهادت
🔷هدف
روشن، تعیین شده
و دقیق است،
محو اسرائیل از صفحه‌ی روزگار


📸 دست‌ خط "شهید حاج عماد مغنیه"


#کانون_میثاق_با_افلاکیان
‌‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
╭┅─────────┅╮
@kanoon_misagh
@kanoonnews
╰┅─────────┅╯
#کتابخونی
#خاکهای_نرم_کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
سهم خانواده ی من
#قسمت_صد_و_بیست_
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
پاورقی
۱_ نکته ای به خاطرم رسید که حیفم آمد نگویم؛ در همان اوایل انقلاب، سپاه در بدو تشکیلش به افراد حقوق نمی داد. یادم هست این شهید بزرگوار روزها می آمد سپاه و شبها کار می کرد که خرج زندگی و خرج زن و بچه را در بیاورد آن هم کار پر مشقت بنایی، مدتی بعد قرار شد به بچه های سپاه حقوق داده شود. دقیقاً خاطرم هست که می خواستند در ماه به هر نفر هزار تومان بدهند، همان جا عبدالحسین یکی از افرادی بود که بنای ناسازگاری را گذاشت و شروع کرد به اعتراض می گفت:« ما برای پول نیامدیم ،آمدیم که خدمت کنیم به اسلام و انقلاب»

همسر شهید
یک روز با دو تا از همرزمهاش آمده بودند خانه مان آن وقتها هنوز کوی طلاب می نشستیم، خانه کوچک بود و تا دلت بخواهدگرم، فصل تابستان بود و ،عرق همین طور شر و شر از سر و رومان می ریخت.
رفتم آشپزخانه دو تا پارچ آب یخ درست کردم و براشان بردم تو همین بین یکی از دوستهای عبدالحسین سینه ای صاف کرد و گفت: «ببخشین حاج آقا.»
عبدالحسین صورتش را تمام رخ برگرداند طرف او.
«اگر جسارت نباشه می خواستم بگم کولری رو که دادین به اون بنده ی خدا برای خونه ی خودتون که خیلی واجبتر بود.»
یکی دیگر به تأیید حرف او گفت:« آره بابا بچه های شما خیلی گرما میخورن این جا.»
کنجکاو شدم با خودم گفتم:« پس شوهر ماکولر هم تقسیم می کنه!»
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#کانون_میثاق_با_افلاکیان
🌷@kanoon_misagh
🌷@kanoonnews
💠حجت بسیار دست و دلباز و مهربان بود. بعدها در یک سوپرمارکت نزدیک حرم شیفت شب تا صبح کار می‌کرد و حقوقش آن زمان روزی ۲۵ هزار تومان بود و هیچ پولی برای خودش نگه نمی‌داشت.
هرچه می‌گفتم لباس و... برای خودت بگیر ، می‌گفت: این خرجی خانه است.
اگر خودم برایش ژاکت و یا لباسی می‌خریدم ، بعد از چند وقت می‌دیدم ژاکتش نیست.
وقتی می‌پرسیدم ، می‌گفت: دوستم سردش بود و لباس گرم لازم داشت.
می‌گفتم: مادرجان خودت چی؟
می‌گفت:
مامان دل به مال دنیا نداشته باش...

به روایت از مادر بزرگوارِ
#شهید_حجت_کاظمی

‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
#کانون_میثاق_با_افلاکیان
‌‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
╭┅─────────┅╮
@kanoon_misagh
@kanoonnews
╰┅─────────┅╯
. 🕊 تلاوت آیات‌ #قرآن_ڪریم ؛

💠 ۩ بــِہ نـیّـت‌
        #شهید_سید_مصطفی_موسوی

#صفــ۱۲۴ـفحه 📚
🍀|شبتون شهدایی

#کانون_میثاق_با_افلاکیان
‌‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
╭┅─────────┅╮
@kanoon_misagh
@kanoonnews
╰┅─────────┅╯
2025/02/21 03:41:20
Back to Top
HTML Embed Code: