چند سال پیش مشتری محترمی آمد کارگاه و قیمت گرفت. قیمت پیشنهادی ما، تقریبا بیست درصد گرانتر از رقیب بود. مشتری محترم با اعلام قیمت رقیب، با لحن تندی گفت: "چه خبره، مگه سر گردنهست؟" و با کج خلقی از کارگاه خارج شد.
ماهها گذشت و بازهم به ما مراجعه کرد. کار را سپرد و همکاری آغاز شد. بعد از چند روز پرسیدم، چرا با پیمانکار قبلی ادامه ندادید؟ جواب داد: متاسفانه بدقول شده و از کیفیت روزهای اول کم کرده بود". به طعنه گفتم: هر ارزانی بی دلیل نیست. لبخند کوچکی زد و خداحافظی کرد.
پدرم همیشه توصیه داشت کاری که خوب بلدی، ارزان انجام نده. این توصیه، نه لزوما به معنای گرانفروشی یا کم فروشی، بلکه به معنای انجام تمام و کمال کار در ازای پرداخت ارزش واقعی آن است. ما باید بپذیریم قیمت خیلی از خدماتی که دریافت میکنیم، لزوما برای "انجام کار" نیست. کیفیت، زمانبندی مناسب، حسن برخورد و خوش قولی هم در تعیین قیمت تاثیرگذاره. چه برای کسی که خدمات یا کالا دریافت میکند، چه برای کسی که خدمات ارائه میکند.
روزنوشتهای یک کارگر روزنامهنگار
@kargarjournalism
ماهها گذشت و بازهم به ما مراجعه کرد. کار را سپرد و همکاری آغاز شد. بعد از چند روز پرسیدم، چرا با پیمانکار قبلی ادامه ندادید؟ جواب داد: متاسفانه بدقول شده و از کیفیت روزهای اول کم کرده بود". به طعنه گفتم: هر ارزانی بی دلیل نیست. لبخند کوچکی زد و خداحافظی کرد.
پدرم همیشه توصیه داشت کاری که خوب بلدی، ارزان انجام نده. این توصیه، نه لزوما به معنای گرانفروشی یا کم فروشی، بلکه به معنای انجام تمام و کمال کار در ازای پرداخت ارزش واقعی آن است. ما باید بپذیریم قیمت خیلی از خدماتی که دریافت میکنیم، لزوما برای "انجام کار" نیست. کیفیت، زمانبندی مناسب، حسن برخورد و خوش قولی هم در تعیین قیمت تاثیرگذاره. چه برای کسی که خدمات یا کالا دریافت میکند، چه برای کسی که خدمات ارائه میکند.
روزنوشتهای یک کارگر روزنامهنگار
@kargarjournalism
قرار بود از طرف یکی از شرکتهای قطعهساز، برای بازرسی و بازدید از امکانات، بیان کارگاه. با بچهها تلاش کردیم که شرایط رو فراهم کنیم. توجیحشان کردم که مهمترین مساله در این بازدید، تسلط به روند کار و امادگی برای جواب دادن به سوالات بازدیدکنندههاست.
روز موعود بدون اینکه لباس رسمی بپوشم، با همان لباس کار پذیرای دوستان شدم. در بدو ورود و بعد از بازدید مختصر، سوالاتی رو درباره روند و پروسه ابکاری قطعات پرسیدند. برای خطاب قرار دادن من و بقیه بچهها هم لفظ "مهندس" رو به کار میبردند که خندههای ریز ریز سیف الله نزدیک ابرو ریزی درست کنه.
خلاصه آقایان کت و شلواری گزارش مثبتی از بازدیدشان نوشتند اما قبل از رفتن اتفاق جالبی افتاد. یکی از بازدیدکنندگان، رو به سیف الله کرد و گفت: "شما تحصیلاتت چقدره و کجا درس این رشته رو خوندی؟" سیف الله گفت: "فقط خواندن و نوشتن بلدم و کار ابکاری رو از همینجا یاد گرفتم". آقای کت و شلواری لبخند عجیبی زد و گفت: " آفرین ولی درسش هم بخوانی بد نیست".
آنروز گذشت و من همیشه به این فکر میکنم، تلفیق بین "دانش اکادمیک و تجربه" چرا در ایران به کندی صورت میگیره. به نظر میاد طیف وسیعی از مدیران و صنعتکاران رده بالا، اعتقادی به تجربه و سرمایه انسانی ندارند. آنها همه چیز را از پشت میزهایشان نگاه میکنند. نگاهشان به کارگران با تجربه، نگاه رقابتی است تا نگاه همکاری برای منافع کارگاه یا کارخانه.
حتی بسیاری از کارفرماها، در انتقال دانش و تجربه خود به کارگران، خساست به خرج میدهند. در حالیکه رشد دانش، افزایش توانایی و تجربه کارگران، در نهایت باعث رونق بیشتر میشود. اغلب کارخانجاتی که مسیر پیشرفت رو طی کردند، لزوما به دلیل سرمایه مالی بالا نبوده، بلکه حضور افرادی که به صورت تجربی فعالیت کارگاهی را یاد گرفتند، از تاثیرگذارترین عوامل است.
اگر کارفرما هستید، بخشی از انرژی و توان خود را برای افزایش دانش کارگران اختصاص دهید. برایشان هزینه کنید. اجازه دهید از تجربه کردن نترسند، اینها تضمین کننده ثبات کارگاه و کارخانه شما هستند. اگر کارگر هستید هم تلاش کنید هر روز بیشتر از قبل یاد بگیرید. تجربه کنید. این نترسیدن و تجربه کردن، شما را از بقیه متمایز میکند.
"روزنوشتهای یک کارگر روزنامهنگار"
@kargarjournalism
روز موعود بدون اینکه لباس رسمی بپوشم، با همان لباس کار پذیرای دوستان شدم. در بدو ورود و بعد از بازدید مختصر، سوالاتی رو درباره روند و پروسه ابکاری قطعات پرسیدند. برای خطاب قرار دادن من و بقیه بچهها هم لفظ "مهندس" رو به کار میبردند که خندههای ریز ریز سیف الله نزدیک ابرو ریزی درست کنه.
خلاصه آقایان کت و شلواری گزارش مثبتی از بازدیدشان نوشتند اما قبل از رفتن اتفاق جالبی افتاد. یکی از بازدیدکنندگان، رو به سیف الله کرد و گفت: "شما تحصیلاتت چقدره و کجا درس این رشته رو خوندی؟" سیف الله گفت: "فقط خواندن و نوشتن بلدم و کار ابکاری رو از همینجا یاد گرفتم". آقای کت و شلواری لبخند عجیبی زد و گفت: " آفرین ولی درسش هم بخوانی بد نیست".
آنروز گذشت و من همیشه به این فکر میکنم، تلفیق بین "دانش اکادمیک و تجربه" چرا در ایران به کندی صورت میگیره. به نظر میاد طیف وسیعی از مدیران و صنعتکاران رده بالا، اعتقادی به تجربه و سرمایه انسانی ندارند. آنها همه چیز را از پشت میزهایشان نگاه میکنند. نگاهشان به کارگران با تجربه، نگاه رقابتی است تا نگاه همکاری برای منافع کارگاه یا کارخانه.
حتی بسیاری از کارفرماها، در انتقال دانش و تجربه خود به کارگران، خساست به خرج میدهند. در حالیکه رشد دانش، افزایش توانایی و تجربه کارگران، در نهایت باعث رونق بیشتر میشود. اغلب کارخانجاتی که مسیر پیشرفت رو طی کردند، لزوما به دلیل سرمایه مالی بالا نبوده، بلکه حضور افرادی که به صورت تجربی فعالیت کارگاهی را یاد گرفتند، از تاثیرگذارترین عوامل است.
اگر کارفرما هستید، بخشی از انرژی و توان خود را برای افزایش دانش کارگران اختصاص دهید. برایشان هزینه کنید. اجازه دهید از تجربه کردن نترسند، اینها تضمین کننده ثبات کارگاه و کارخانه شما هستند. اگر کارگر هستید هم تلاش کنید هر روز بیشتر از قبل یاد بگیرید. تجربه کنید. این نترسیدن و تجربه کردن، شما را از بقیه متمایز میکند.
"روزنوشتهای یک کارگر روزنامهنگار"
@kargarjournalism
"تماسهای پشت هم. تشویش و نگرانی. اخبار تلخ، پشت اخبار تلخ"
این روایت این روزهای کارگران افغانستانی است. امید هم هر روز با محل خودشان در تماس است. از حال پدر و مادر خبر میگیرد. بی قرار است و نگران.
به وقت شام و نهار هم وقتی دور هم جمع میشوند، صحبت جنگ است و جنگ! گویی دوری از این سرزمین هم قرار نیست چیزی از درد و غصههای فرزندانش کم کند. غم غربت یک طرف. غم خانه یک طرف. این فال بد افغانستانیهاست. افغانستان قوی و آرام، به نفع همه مردمان منطقه است اما گویی سیاستمداران این آرامش را نمیخواهند. نان آنها در بحران است. در آوارگی و بی خانمانی!
"روزنوشتهای یک کارگر روزنامهنگار"
@kargarjournalism
این روایت این روزهای کارگران افغانستانی است. امید هم هر روز با محل خودشان در تماس است. از حال پدر و مادر خبر میگیرد. بی قرار است و نگران.
به وقت شام و نهار هم وقتی دور هم جمع میشوند، صحبت جنگ است و جنگ! گویی دوری از این سرزمین هم قرار نیست چیزی از درد و غصههای فرزندانش کم کند. غم غربت یک طرف. غم خانه یک طرف. این فال بد افغانستانیهاست. افغانستان قوی و آرام، به نفع همه مردمان منطقه است اما گویی سیاستمداران این آرامش را نمیخواهند. نان آنها در بحران است. در آوارگی و بی خانمانی!
"روزنوشتهای یک کارگر روزنامهنگار"
@kargarjournalism
کارگاه یکی از مشتریها، نزدیک خانه ماست. هفتهای دو سه مرتبه خودم بارش رو از جلوی در کارگاهش میارم و بعد از انجام آبکاری، بدون هزینه براش میبرم. گاهی که فرصت نمیکنم، از همان محل آژانس میگیره و میفرسته کارگاه ما.
امروز از همان روزها بود. راننده آژانس که بار رو تحویل داد، با لحن ملتمسانهای گفت: میشه خواهش کنم گاهی اجازه بدی، بار رو بیارم و ببرم که منم کاسبی کنم؟ گفتم باید با صاحب بار هماهنگ کنم. من ازش هزینه حمل و نقل نمیگیرم. جواب داد: " خب نه اگر بفهمه من ازت خواستم بد میشه برام". گفتم بذار یه کم فکر کنم بهش بهت خبر میدم.
بالاخره امروز رو جوری هماهنگ کردم که راننده آژانس بیاد بار رو تحویل بگیره و کرایه رو بگیره. ولی در یک معذوریت اخلاقی ماندم که در روزهای آینده چه کار کنم. اگر نیازش به پول حیاتی باشه چی؟ اگر مشتری به خاطر اضافه شدن هزینه حمل و نقل، همکاریش رو با ما قطع کنه چطور؟
شرایط سختیه. از یک طرف نگاه ملتمسانه فردی که حداقل از نظر سن و سال پنج سال بزرگتره. از یک طرف مناسبات شغلی با مشتری. باید بیشتر فکر کنم.
روزنوشتهای یک کارگر روزنامهنگار
@kargarjournalism
امروز از همان روزها بود. راننده آژانس که بار رو تحویل داد، با لحن ملتمسانهای گفت: میشه خواهش کنم گاهی اجازه بدی، بار رو بیارم و ببرم که منم کاسبی کنم؟ گفتم باید با صاحب بار هماهنگ کنم. من ازش هزینه حمل و نقل نمیگیرم. جواب داد: " خب نه اگر بفهمه من ازت خواستم بد میشه برام". گفتم بذار یه کم فکر کنم بهش بهت خبر میدم.
بالاخره امروز رو جوری هماهنگ کردم که راننده آژانس بیاد بار رو تحویل بگیره و کرایه رو بگیره. ولی در یک معذوریت اخلاقی ماندم که در روزهای آینده چه کار کنم. اگر نیازش به پول حیاتی باشه چی؟ اگر مشتری به خاطر اضافه شدن هزینه حمل و نقل، همکاریش رو با ما قطع کنه چطور؟
شرایط سختیه. از یک طرف نگاه ملتمسانه فردی که حداقل از نظر سن و سال پنج سال بزرگتره. از یک طرف مناسبات شغلی با مشتری. باید بیشتر فکر کنم.
روزنوشتهای یک کارگر روزنامهنگار
@kargarjournalism
اهل #پنجشیر است. آخرین خبرها رو دنبال میکنه. مضطرب و مشوش. مثل هواداران فوتبال در دقیقه ۹۰. اما این نه یک بازی فوتبال، نه یک فیلم سینمایی است. این واقعیتی از دنیای امروز است. جنگ در قرن ۲۱ همچنان قربانی میگیرد. با گلوله، با غربت، با آوارگی. کاش با این مردمان بی پناه، مهربانتر بودیم. این همدلیهاست که انسانها را برای امید به روزهای بدون خشونت امیدوار میکند.
"روزنوشتهای یک کارگر روزنامهنگار"
@kargarjournalism
"روزنوشتهای یک کارگر روزنامهنگار"
@kargarjournalism
پریشب وقتی از کارگاه برگشتم، رفتم آرایشگاه و صورتم رو اصلاح کردم. از سوپرمارکت محل، دو تا بستنی و یک عدد نوشابه خریدم. در کمتر از یک ساعت ۱۲۰ هزار تومن خرج شد. مبلغی بیش تر از حقوق روزانه یک کارگر ساده. وقتی دقیقتر بررسی کنیم، اگر یک کارگر بخواهد از حقوق اصلی خود پس اندازی داشته باشد، هزینه روزانهاش باید چیزی کمتر از ۴۰ هزار تومان باشد.
این یک فاجعه تمام عیار است. برای احساس فاجعه در وضعیت زندگی مردم، به ویژه حقوق بگیرها و کارگران، اصلا نیاز نیست قیمت خانه، ماشین، زمین و... رو چک کنیم. فقط کافیه برآورد کوچکی از هزینههای جاری و روزمره یک کارگر داشته باشیم.
ما الان به کارگر ماهر، حدود ۴ میلیون و پانصدهزار تومان پرداخت میکنیم که قطعا این رقم هم برای مسئولیتی که برعهده آن کارگر قرار گرفته، رقم اندکی حساب میشه. تو این روزهای پرفشار که کارگر و کارفرما به بقا فکر میکنه، روا داری و سعه صدر میتونه به همدیگه کمک کنه.
اگر کارفرما هستید، سعی کنید حقوق کارگر را هرچقدر که هست، بدون تاخیر پرداخت کنید. به راحتی تعدیل نیرو نکنید. سود خودتان رو کمتر کنید، اما کارگر رو راضی نگه دارید. نمیدونم چطور بگم که تبدیل به نصیحت نشه. اما این روزهاضرر و سود همه ما به هم گره خورده. کمی مراعات هم رو بکنیم.
"روزنوشتهای یک کارگر روزنامهنگار"
@kargarjournalism
این یک فاجعه تمام عیار است. برای احساس فاجعه در وضعیت زندگی مردم، به ویژه حقوق بگیرها و کارگران، اصلا نیاز نیست قیمت خانه، ماشین، زمین و... رو چک کنیم. فقط کافیه برآورد کوچکی از هزینههای جاری و روزمره یک کارگر داشته باشیم.
ما الان به کارگر ماهر، حدود ۴ میلیون و پانصدهزار تومان پرداخت میکنیم که قطعا این رقم هم برای مسئولیتی که برعهده آن کارگر قرار گرفته، رقم اندکی حساب میشه. تو این روزهای پرفشار که کارگر و کارفرما به بقا فکر میکنه، روا داری و سعه صدر میتونه به همدیگه کمک کنه.
اگر کارفرما هستید، سعی کنید حقوق کارگر را هرچقدر که هست، بدون تاخیر پرداخت کنید. به راحتی تعدیل نیرو نکنید. سود خودتان رو کمتر کنید، اما کارگر رو راضی نگه دارید. نمیدونم چطور بگم که تبدیل به نصیحت نشه. اما این روزهاضرر و سود همه ما به هم گره خورده. کمی مراعات هم رو بکنیم.
"روزنوشتهای یک کارگر روزنامهنگار"
@kargarjournalism
چند روزه به این فکر میکنم که چند درصد از رفتار اجتماعی ما در محیط کار، تحت تاثیر رفتار دیگران قرار میگیره و در بلند مدت حتی ۱۸۰ درجه عوض میشه؟ مثلا خاطرم هست یکی دو سال اولی که از مطبوعات جدا شده بودم و کارم رو تو کارگاه شروع کرده بودم، لحن کلام و سطح تعاملم با مشتریها تفاوت داشت. خیلی بیشتر از حالا سعه صدر داشتم. اگر مشتری میگفت کارم عجلهایه، در کمترین زمان ممکن کارش رو راه مینداختم. یا اگر مشتری در پرداخت حسابش کوتاهی میکرد، با ارامش بیشتری برخورد میکردم. اما به مرور زمان و با برخورد با مشتریهای بدحساب یا بی برنامه، آستانه تحملم پایینتر آمده. مثلا به محض تاخیر مشتری در پرداخت حسابش، پیامک میفرستم و تذکر میدم.
خب بیشتر که فکر میکنم، مهمترین دلیل این تغییر رفتاری، برخورد زیادتر با مشتریهای بدحساب به نسبت مشتریهای خوش حساب بوده. در واقع احساس کردم اگر همچنان یک انسان آرام در برخورد با افراد بدقول باشم، ضرر میکنم تا سود. به همین علت رفته رفته، مزیتهای اخلاقی و رفتاریم، تحت تاثیر قرار گرفته. جالب اینجاست که خودم ازین موضوع ناراحتم و احساس میکنم ممکنه در روند پیشرفت کاری، اختلال ایجاد کنه.
اما فارغ ازین تجربه شخصی، به نظر میرسه روابط ما در محیط کار، هر لحظه در نگاه ما به پدیدهها و اتفاقات روزمره تاثیرگذار است. احتمالا جنگ و چالش اصلی در زندگی شغلی یا حتی زندگی عمومی ما، تلاش برای "عدم تاثیرپذیری از محیط" و حفظ اصول شخصیتی خودمان است. اگر ما مشتری بدقول و بدحساب داریم، نباید دلیلی بر تغییر نگرش کلی ما به اصول مشتری مداری و حفظ پرنسیب شغلی باشد. یا اگر کارمند یا کارگری داریم که نمیتواند از پس وظایفش بربیاید، دلیلی بر داشتن نگرش منفی به کل افراد دیگر نیست.
به نظرم انسان تا زمانی که میتونه فکر کنه و قدرت تشخیص داره، باید بتونه هر پدیده، هر اتفاق، هر انسان، هر برخورد، هر تجربه و... رو محدود به همان شرایط مکانی و زمانی کنه و این مساله نیاز به شناخت از خود و کسب مهارتهای لازم داره. مهارتهایی که به ادم این توان رو میده تا در بحرانها، شخصیت و اصول رفتاری و اخلاقی خودش رو حفظ کنه. یقینا اگر من در کارگاه و در برخورد با انواع مشتری با رفتارهای مختلف، بتونم همان کسی باشم که هستم، شاید در مواجهه با افراد بی برنامه دچار مشکلاتی بشم، اما قطعا برایند اتفاقات، مثبت خواهد بود.
"روزنوشتهای یک کارگر روزنامهنگار"
@kargarjournalism
خب بیشتر که فکر میکنم، مهمترین دلیل این تغییر رفتاری، برخورد زیادتر با مشتریهای بدحساب به نسبت مشتریهای خوش حساب بوده. در واقع احساس کردم اگر همچنان یک انسان آرام در برخورد با افراد بدقول باشم، ضرر میکنم تا سود. به همین علت رفته رفته، مزیتهای اخلاقی و رفتاریم، تحت تاثیر قرار گرفته. جالب اینجاست که خودم ازین موضوع ناراحتم و احساس میکنم ممکنه در روند پیشرفت کاری، اختلال ایجاد کنه.
اما فارغ ازین تجربه شخصی، به نظر میرسه روابط ما در محیط کار، هر لحظه در نگاه ما به پدیدهها و اتفاقات روزمره تاثیرگذار است. احتمالا جنگ و چالش اصلی در زندگی شغلی یا حتی زندگی عمومی ما، تلاش برای "عدم تاثیرپذیری از محیط" و حفظ اصول شخصیتی خودمان است. اگر ما مشتری بدقول و بدحساب داریم، نباید دلیلی بر تغییر نگرش کلی ما به اصول مشتری مداری و حفظ پرنسیب شغلی باشد. یا اگر کارمند یا کارگری داریم که نمیتواند از پس وظایفش بربیاید، دلیلی بر داشتن نگرش منفی به کل افراد دیگر نیست.
به نظرم انسان تا زمانی که میتونه فکر کنه و قدرت تشخیص داره، باید بتونه هر پدیده، هر اتفاق، هر انسان، هر برخورد، هر تجربه و... رو محدود به همان شرایط مکانی و زمانی کنه و این مساله نیاز به شناخت از خود و کسب مهارتهای لازم داره. مهارتهایی که به ادم این توان رو میده تا در بحرانها، شخصیت و اصول رفتاری و اخلاقی خودش رو حفظ کنه. یقینا اگر من در کارگاه و در برخورد با انواع مشتری با رفتارهای مختلف، بتونم همان کسی باشم که هستم، شاید در مواجهه با افراد بی برنامه دچار مشکلاتی بشم، اما قطعا برایند اتفاقات، مثبت خواهد بود.
"روزنوشتهای یک کارگر روزنامهنگار"
@kargarjournalism
Baade-ma
Shervin-hajiaghapoor
نوشتن تو این روزها کار سختی شده برام. بعد از سالها دوری از مطبوعات، صفحات شخصیم، از جمله اینجا جایی بود که میل به نوشتن رو تخلیه کنم. اما همین هم برنمیتابند. ولی خب به امید زندهایم.
"روزنوشتهای یک کارگر روزنامهنگار"
@kargarjournalism
"روزنوشتهای یک کارگر روزنامهنگار"
@kargarjournalism
مجازات زندان، رنج جمعی و "ما"
نوشتن از تجربه زندان، تا زمانی که روایت شخصی باشد، صرفا یک خاطره است. هرچند که تلخ باشد. اما وقتی بتوانیم روایت از حبس را روایتی از یک زندگی جمعی در شرایط خاص تعریف کنیم، میتواند بهانهای برای ایجاد یک "ما" باشد. "ما"یی که میتواند بخشی از پیوندهای مورد حمله قرار گرفته و حذف شده جامعه را مجددا از نو بازسازی کند. آنهم با قوام و غنای بیشتر. اگرچه این بدان معنا نیست که تجربه زندان، آدمی را منزه و رفتار و گفتارش را از نقد مصون میدارد. اتفاقا افرادی که مجازات زندان را تجربه میکنند، به سبب مواجهه با عریانترین رفتار سرکوب یا به نوعی قرار گرفتن در دوگانه خیر و شر، بیش از هر شخص دیگری زیر ذرهبین افکار عمومی قرار میگیرند. در اینجا بیش ازینکه نگاهم به وجه فردی تجربه زندان باشد، تلاش میکنم به اختصار از محصول این "رنج فردی و جمعی" بنویسم. که قطعا قابل نقد خواهد بود. این را هم اضافه کنم که صحبت درباره دستاوردهای جمعی زندان، هرگز به معنای سفیدشویی آن نیست، بلکه صرفا بیان تاثیری است که در خودآگاه و ناخودآگاه جوامع سرکوب شده میگذارد.
***
اگر از من بپرسید که هزینه و فایده زندان را چطور صورتبندی میکنم به شما خواهم گفت که از دیدگاه من، تجربه زندان (برای عقیده) یک هزینه شخصی و دارای سود جمعی است. این سود جمعی لزوما یک دستاورد فیزیکی و قابل مشاهده در کوتاه مدت نیست، بلکه میتواند از مسیرهای غیرمستقیم، رسیدن به یک همگرایی عمومی را سرعت بخشد. به باور من، رنج های عمومی، تاثیر بیشتری در تولید یک "جمع همدلتر" را دارند. وقتی به مجالس سوگواری نگاه میکنیم، معمولا همراهی و همدلی بیشتری در ذهن و رفتار حاضر میبینیم. در واقع رنجهای عمومی، افراد را به تساهل بیشتری با خودشان و دیگری سوق میدهد. این تساهل بیشتر درنهایت میتواند "مای قویتری" را شکل دهد.
رنج زندان و حذف فیزیکی منتقدین وضع موجود، تبلور یکی از تلخترین رفتارهای بشر در نوع خود است. حذف و حبسِ فرد و افراد به دلیل بیان اندیشه، بیانگر خشونتی عریان است که با توسعه جوامع بشری، هر روز بیشتر از گذشته، نیازمند تقبیح است. این تقبیح عمومی وقتی کارساز نیاید و سرکوب اندیشه همچنان ادامه یابد، یک "رنج عمومی" را پدید میآورد که ناخودآگاه یا خودآگاه، افراد جامعه را به سمت "همدلی و عبور از فردگرایی" سوق میدهد. در یک جامعه خواهان تغییر، هرچه این رنج عمیقتر باشد، روند تولید "مای جمعی" سرعت بیشتری مییابد. تجربه شخصی خودم از تجربه زندان در سالهای هشتادوهشت، نود و یک و چهارصد و یک نشان میدهد، هرچقدر افراد بیشتری از افراد معترض یک جامعه، تجربه حبس را پیدا میکنند، به همان اندازه، "همدلی و همگرایی" اجتماعی هم بیشتر میشود. شاید اگر صریحتر بخواهم بگویم، از خصوصیات و ویژگیهای یک جامعه تحولخواه باید این باشد که نسبت به رنجهای شخصی، نگاهی اجتماعی پیدا کند. در واقع رنج زندان و حبس را نه یک چالش شخصی برای قربانی، بلکه مانعی برای تحقق "آرمان عمومی" بداند.
رنجهای عمومی، میتواند بستری برای ترمیم شکافهای تحمیلی باشد. شکافهایی که هرچقدر کوچکتر شوند، "ما"ی بزرگتری را میسازد. تحمل هزینهها را آسانتر و رسیدن به اهداف متعالی را سهلتر میکند. مقاومت جمعی را میتوانم دستاورد این عبور از فردگرایی تلقی کنم. چیزی که لزوما به معنای حضور در خط مقدم مبارزه برای تغییر نیست. درواقع "ما و مقاومت جمعی و همدلانه" آن چیزی ست که ما را در برابر قدرت سرکوب قویتر میکند.
"روزنوشتهای یک کارگر روزنامهنگار"
@kargarjournalism
نوشتن از تجربه زندان، تا زمانی که روایت شخصی باشد، صرفا یک خاطره است. هرچند که تلخ باشد. اما وقتی بتوانیم روایت از حبس را روایتی از یک زندگی جمعی در شرایط خاص تعریف کنیم، میتواند بهانهای برای ایجاد یک "ما" باشد. "ما"یی که میتواند بخشی از پیوندهای مورد حمله قرار گرفته و حذف شده جامعه را مجددا از نو بازسازی کند. آنهم با قوام و غنای بیشتر. اگرچه این بدان معنا نیست که تجربه زندان، آدمی را منزه و رفتار و گفتارش را از نقد مصون میدارد. اتفاقا افرادی که مجازات زندان را تجربه میکنند، به سبب مواجهه با عریانترین رفتار سرکوب یا به نوعی قرار گرفتن در دوگانه خیر و شر، بیش از هر شخص دیگری زیر ذرهبین افکار عمومی قرار میگیرند. در اینجا بیش ازینکه نگاهم به وجه فردی تجربه زندان باشد، تلاش میکنم به اختصار از محصول این "رنج فردی و جمعی" بنویسم. که قطعا قابل نقد خواهد بود. این را هم اضافه کنم که صحبت درباره دستاوردهای جمعی زندان، هرگز به معنای سفیدشویی آن نیست، بلکه صرفا بیان تاثیری است که در خودآگاه و ناخودآگاه جوامع سرکوب شده میگذارد.
***
اگر از من بپرسید که هزینه و فایده زندان را چطور صورتبندی میکنم به شما خواهم گفت که از دیدگاه من، تجربه زندان (برای عقیده) یک هزینه شخصی و دارای سود جمعی است. این سود جمعی لزوما یک دستاورد فیزیکی و قابل مشاهده در کوتاه مدت نیست، بلکه میتواند از مسیرهای غیرمستقیم، رسیدن به یک همگرایی عمومی را سرعت بخشد. به باور من، رنج های عمومی، تاثیر بیشتری در تولید یک "جمع همدلتر" را دارند. وقتی به مجالس سوگواری نگاه میکنیم، معمولا همراهی و همدلی بیشتری در ذهن و رفتار حاضر میبینیم. در واقع رنجهای عمومی، افراد را به تساهل بیشتری با خودشان و دیگری سوق میدهد. این تساهل بیشتر درنهایت میتواند "مای قویتری" را شکل دهد.
رنج زندان و حذف فیزیکی منتقدین وضع موجود، تبلور یکی از تلخترین رفتارهای بشر در نوع خود است. حذف و حبسِ فرد و افراد به دلیل بیان اندیشه، بیانگر خشونتی عریان است که با توسعه جوامع بشری، هر روز بیشتر از گذشته، نیازمند تقبیح است. این تقبیح عمومی وقتی کارساز نیاید و سرکوب اندیشه همچنان ادامه یابد، یک "رنج عمومی" را پدید میآورد که ناخودآگاه یا خودآگاه، افراد جامعه را به سمت "همدلی و عبور از فردگرایی" سوق میدهد. در یک جامعه خواهان تغییر، هرچه این رنج عمیقتر باشد، روند تولید "مای جمعی" سرعت بیشتری مییابد. تجربه شخصی خودم از تجربه زندان در سالهای هشتادوهشت، نود و یک و چهارصد و یک نشان میدهد، هرچقدر افراد بیشتری از افراد معترض یک جامعه، تجربه حبس را پیدا میکنند، به همان اندازه، "همدلی و همگرایی" اجتماعی هم بیشتر میشود. شاید اگر صریحتر بخواهم بگویم، از خصوصیات و ویژگیهای یک جامعه تحولخواه باید این باشد که نسبت به رنجهای شخصی، نگاهی اجتماعی پیدا کند. در واقع رنج زندان و حبس را نه یک چالش شخصی برای قربانی، بلکه مانعی برای تحقق "آرمان عمومی" بداند.
رنجهای عمومی، میتواند بستری برای ترمیم شکافهای تحمیلی باشد. شکافهایی که هرچقدر کوچکتر شوند، "ما"ی بزرگتری را میسازد. تحمل هزینهها را آسانتر و رسیدن به اهداف متعالی را سهلتر میکند. مقاومت جمعی را میتوانم دستاورد این عبور از فردگرایی تلقی کنم. چیزی که لزوما به معنای حضور در خط مقدم مبارزه برای تغییر نیست. درواقع "ما و مقاومت جمعی و همدلانه" آن چیزی ست که ما را در برابر قدرت سرکوب قویتر میکند.
"روزنوشتهای یک کارگر روزنامهنگار"
@kargarjournalism
Forwarded from بهمن دارالشفایی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عماد نعمتاللهی:
«امیدوارم دیده بشه، امیدوارم ساده ازش نگذرید.
دو سال تلاش کردم تا این ثبت رو انجام بدم و دماوند و کهکشان راه شیری باهم از پشت ابرها بیرون بیان.
روز ملی دماوند مبارکمون باشه.»
.
«امیدوارم دیده بشه، امیدوارم ساده ازش نگذرید.
دو سال تلاش کردم تا این ثبت رو انجام بدم و دماوند و کهکشان راه شیری باهم از پشت ابرها بیرون بیان.
روز ملی دماوند مبارکمون باشه.»
.
طی ده سال اخیر که به صورت مستمر و از نزدیک با نیروی کار افغانستانی در ارتباطم، هیچوقت شرایط ایران رو اینقدر "شکننده و سخت" ندیدم براشون. با توجه به شرایط افغانستان، تصور غالب این است که کارگران افغانستانی از کار در ایران رضایت کامل دارند اما واقعیت اینه که شرایط سخت اقتصادی ایران، بیش از هر زمان دیگری افغانها را تحت فشار قرار داده است.
طبق رسم دیرینه، بخش زیادی از حقوق این کارگران، مستقیما برای خانواده شان در افغانستان ارسال میشه. باتوجه به اینکه این مبلغ در ابتدا به "دلار" و سپس به "افغانی" (واحد پول افغانستان) تبدیل میشه، عملا ارزش واقعی خودش رو از دست میده. برای مثال هر ۱ میلیون تومانی که ارسال میشه به افغانستان، در نهایت ۱۶۰۰ افغانی تحویل دریافت کننده میشود. نکته مهم اینست که هر کیسه برنج اعلای افغانی، در شهری مثل کابل حدود ۳۰۰۰ افغانی قیمت دارد. یا یک حلب روغن ۱۶ لیتری، حدود ۲۰۰۰ افغانی قیمت دارد.
ازین گذشته مدتهاست که اثری از گوشت یا مرغ در سفره کارگران افغانستانی نیست. سیب زمینی، سویا و تخم مرغ و نان، غذای غالب کارگران شده و اگر مهمانی یا مناسبت خاصی پیش رو نباشد، مصرف گوشت و مرغ تقریبا محال است.
مهاجرت به ترکیه و اروپا
تقریبا چهار سال پیش موج بزرگی از مهاجرت کارگران افغانستانی از ایران به سمت ترکیه و مقاصد دورتر در اروپا از جمله آلمان و انگلستان راه افتاد. بسیاری ازین افراد تصمیم گرفتند برای حفظ توان اقتصادی، به کشور با ثباتتری هجرت کنند. افراد خوش شانس توانستند این مسیر رو طی کنند، اما افراد بسیار بیشتری در مرزهای ایران و ترکیه گرفتار شدند. گرفتار ماموران مرزی ایران، ماموران ترکیه و از همه بدتر، بسیاری ازین افراد گرفتار آدم ربایان شدند. آدم ربایان با ضبط فیلم و عکس از شکنجه گروگانها و ارسال برای افراد خانواده آنها، طلب مبالغ سنگینی میکنند و عملا خانواده هم چارهای برای پرداخت مبالغ ندارد.
اما اینهمه ماجرا نیست. چند تفاوت اصلی بین شرایط کار ترکیه و ایران وجود دارد. کارگران افغانستانی در ایران مشکل زبان و راه ارتباطی ندارند، اما این موضوع در ترکیه تقریبا یک مشکل بزرگ محسوب میشود. مشکل بعدی، مساله هزینه جای خواب است. در ایران غالبا، در محیط کار محلی هم برای اقامت و استراحت نیروی کار خارجی وجود دارد، اما حسب شنیدههایم، در ترکیه یا جایی در محل کار وجود ندارد، یا اگر هم هست، هزینه آن توسط کارفرما دریافت میشود.
"رورنوشتهای یک کارگر روزنامهنگار "
@kargarjournalism
طبق رسم دیرینه، بخش زیادی از حقوق این کارگران، مستقیما برای خانواده شان در افغانستان ارسال میشه. باتوجه به اینکه این مبلغ در ابتدا به "دلار" و سپس به "افغانی" (واحد پول افغانستان) تبدیل میشه، عملا ارزش واقعی خودش رو از دست میده. برای مثال هر ۱ میلیون تومانی که ارسال میشه به افغانستان، در نهایت ۱۶۰۰ افغانی تحویل دریافت کننده میشود. نکته مهم اینست که هر کیسه برنج اعلای افغانی، در شهری مثل کابل حدود ۳۰۰۰ افغانی قیمت دارد. یا یک حلب روغن ۱۶ لیتری، حدود ۲۰۰۰ افغانی قیمت دارد.
ازین گذشته مدتهاست که اثری از گوشت یا مرغ در سفره کارگران افغانستانی نیست. سیب زمینی، سویا و تخم مرغ و نان، غذای غالب کارگران شده و اگر مهمانی یا مناسبت خاصی پیش رو نباشد، مصرف گوشت و مرغ تقریبا محال است.
مهاجرت به ترکیه و اروپا
تقریبا چهار سال پیش موج بزرگی از مهاجرت کارگران افغانستانی از ایران به سمت ترکیه و مقاصد دورتر در اروپا از جمله آلمان و انگلستان راه افتاد. بسیاری ازین افراد تصمیم گرفتند برای حفظ توان اقتصادی، به کشور با ثباتتری هجرت کنند. افراد خوش شانس توانستند این مسیر رو طی کنند، اما افراد بسیار بیشتری در مرزهای ایران و ترکیه گرفتار شدند. گرفتار ماموران مرزی ایران، ماموران ترکیه و از همه بدتر، بسیاری ازین افراد گرفتار آدم ربایان شدند. آدم ربایان با ضبط فیلم و عکس از شکنجه گروگانها و ارسال برای افراد خانواده آنها، طلب مبالغ سنگینی میکنند و عملا خانواده هم چارهای برای پرداخت مبالغ ندارد.
اما اینهمه ماجرا نیست. چند تفاوت اصلی بین شرایط کار ترکیه و ایران وجود دارد. کارگران افغانستانی در ایران مشکل زبان و راه ارتباطی ندارند، اما این موضوع در ترکیه تقریبا یک مشکل بزرگ محسوب میشود. مشکل بعدی، مساله هزینه جای خواب است. در ایران غالبا، در محیط کار محلی هم برای اقامت و استراحت نیروی کار خارجی وجود دارد، اما حسب شنیدههایم، در ترکیه یا جایی در محل کار وجود ندارد، یا اگر هم هست، هزینه آن توسط کارفرما دریافت میشود.
"رورنوشتهای یک کارگر روزنامهنگار "
@kargarjournalism
"احمدرضا احمدی"
۱۳۱۹-۱۴۰۲
"من گمان میکنم که انسان وقتی واقعاً به حدّ خلاقیت رسید، تنها وظیفهاش این است که این نیرو را دور از هر انتظار و قضاوتی بروز دهد. حالا چه اهمیت دارد که ساکنان «ریویرا» یا «کافه نادری» در مجلس ختم آدم، برای آدم دلسوزی کنند. آدم برمیگردد، مثل مردهای به مجلس ختم خودش برمیگردد و با موجودیتی تازه و جوان و خیره کننده".
(بخشی از نامه فروغ به احمدرضا احمدی)
@kargarjournalism
۱۳۱۹-۱۴۰۲
"من گمان میکنم که انسان وقتی واقعاً به حدّ خلاقیت رسید، تنها وظیفهاش این است که این نیرو را دور از هر انتظار و قضاوتی بروز دهد. حالا چه اهمیت دارد که ساکنان «ریویرا» یا «کافه نادری» در مجلس ختم آدم، برای آدم دلسوزی کنند. آدم برمیگردد، مثل مردهای به مجلس ختم خودش برمیگردد و با موجودیتی تازه و جوان و خیره کننده".
(بخشی از نامه فروغ به احمدرضا احمدی)
@kargarjournalism
شبهای زیادی بعد از تعطیل کردن بچهها، خودم تا پاسی از شب کار میکنم. بدون استثنا، شبهای اینچنین، وقت شام من رو هم به سفرهشون دعوت میکنند. فارغ ازینکه غذا مرغه یا عدس. به قول نجیب بارور اهل افغانستان:
هر کجا مرز کشیدند، شما پُل بزنید
حرف تهران و سمرقند و سرپل برنید
هر که از جنگ سخن گفت بخندید بر او
حرف از پنجرۀ رو به تحمل بزنید
نه بگویید، به بتهای سیاسی نه، نه!
روی گور همۀ تفرقهها گل بزنید
مشتی از خاک بخارا و گِل از نیشابور
با هم آرید و به مخروبۀ کابُل بزنید
دخترانِ قفس افتادۀ پامیرِ عزیز
گُلی از باغ خراسان به دو کاکُل بزنید
جام از بلخ بیارید و شراب از شیراز
مستیِ هر دو جهان را به تغزّل بزنید
هر کجا مرز، ببخشید که تکرار آمد
فرض با این که کشیدند، دو تا پُل بزنید
روزنوشتهای یک کارگر روزنامهنگار
@kargarjournalism
هر کجا مرز کشیدند، شما پُل بزنید
حرف تهران و سمرقند و سرپل برنید
هر که از جنگ سخن گفت بخندید بر او
حرف از پنجرۀ رو به تحمل بزنید
نه بگویید، به بتهای سیاسی نه، نه!
روی گور همۀ تفرقهها گل بزنید
مشتی از خاک بخارا و گِل از نیشابور
با هم آرید و به مخروبۀ کابُل بزنید
دخترانِ قفس افتادۀ پامیرِ عزیز
گُلی از باغ خراسان به دو کاکُل بزنید
جام از بلخ بیارید و شراب از شیراز
مستیِ هر دو جهان را به تغزّل بزنید
هر کجا مرز، ببخشید که تکرار آمد
فرض با این که کشیدند، دو تا پُل بزنید
روزنوشتهای یک کارگر روزنامهنگار
@kargarjournalism
Forwarded from کتابفروشی دماوند
.
ما در کتابفروشی دماوند حدود ۶۶۰۰ جلد کتاب دستدوم داریم و هر هفته به طور متوسط حدود ۵۰۰ کتاب دستدوم جدید به قفسههایمان اضافه میکنیم.
موجودی و قیمت همه این کتابها در وبسایتمان موجود است و تعدادی از آنها را هم در حراجهای هفتگی در این کانال عرضه میکنیم. اما بهترین راه پیدا کردن کتابها آمدن به کتابفروشی و گشتزدن بین قفسههاست.
این چهار روز که خیابانها خلوت است، فرصت خوبی است که اگر در تهران هستید به ما سربزنید. از دیدنتان خوشحال میشویم.
نشانی ما: تهران، خیابان ۱۶ آذر (ضلع غربی دانشگاه تهران)، خیابان ادوارد براون، پلاک ۷
ساعت کارمان در چهار روز آینده:
پنجشنبه: از ۱۱ صبح تا ۹ شب
جمعه: از ۳ بعدازظهر تا ۹ شب
شنبه: از ۱۰ صبح تا ۹ شب
یکشنبه: از ۳ بعدازظهر تا ۹ شب
.
ما در کتابفروشی دماوند حدود ۶۶۰۰ جلد کتاب دستدوم داریم و هر هفته به طور متوسط حدود ۵۰۰ کتاب دستدوم جدید به قفسههایمان اضافه میکنیم.
موجودی و قیمت همه این کتابها در وبسایتمان موجود است و تعدادی از آنها را هم در حراجهای هفتگی در این کانال عرضه میکنیم. اما بهترین راه پیدا کردن کتابها آمدن به کتابفروشی و گشتزدن بین قفسههاست.
این چهار روز که خیابانها خلوت است، فرصت خوبی است که اگر در تهران هستید به ما سربزنید. از دیدنتان خوشحال میشویم.
نشانی ما: تهران، خیابان ۱۶ آذر (ضلع غربی دانشگاه تهران)، خیابان ادوارد براون، پلاک ۷
ساعت کارمان در چهار روز آینده:
پنجشنبه: از ۱۱ صبح تا ۹ شب
جمعه: از ۳ بعدازظهر تا ۹ شب
شنبه: از ۱۰ صبح تا ۹ شب
یکشنبه: از ۳ بعدازظهر تا ۹ شب
.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بچه گربههای کارگاه روز به روز بزرگتر و جذابتر میشن. گاهی به این حد از رها بودنشان حسودی هم میکنم. نوع بشر با خودش چه کرده که در حسرت زندگی گربه مانده است؟
شاید اگر رقابتهای خواسته و ناخواسته رو از زندگی حذف کنیم یا دستکم برای حذف شدنش تلاش کنیم، همه چیز اینقدر سخت و پیچیده نمیشد.
روزنوشتهای یک کارگر روزنامهنگار
@kargarjournalism
شاید اگر رقابتهای خواسته و ناخواسته رو از زندگی حذف کنیم یا دستکم برای حذف شدنش تلاش کنیم، همه چیز اینقدر سخت و پیچیده نمیشد.
روزنوشتهای یک کارگر روزنامهنگار
@kargarjournalism
از ابتدای سال برای کارگاه دنبال نیروی جدید هستیم. ولی موفق نبودیم. چند سالی میشه که با شروع سال جدید این معضل میاد سراغ کارگاههای کوچک و متوسط. از یک طرف خیلی از کارفرماها حاضرند درصد قابل توجهی بالاتر از حقوق مصوب وزارت کار پرداخت کنند، از طرف دیگه اینقدر میان هزینهها و درآمد طبقه کارگر فاصله هست که این مشکل با این چند درصد اضافه پرداختی هم حل نمیشه. در واقع یک وضعیت آچمز هم برای کارفرما و صاحب صنعت و هم برای کارگر و نیروی کار.
قطعی برق نامنظم هم تنش بین کارفرما و نیروی کار رو تشدید کرده. مثلا در طول هفته چیزی بین ۱۸ تا ۳۰ ساعت قطعی برق وجود داره و اختلاف این قطعی برق رو کارفرما باید تقبل کنه. تا اینجا مشکلی نیست. اما برای جبران این ساعات هدر رفته، نمیتوان نیروی کار را مجبور کرد در ساعاتی غیر از ساعات رسمی کار، به کار و فعالیت مشغول باشه.
در واقع هم کارفرما و هم کارگر هر دو به تناسب شرایطشان در حال ضرر کردن هستند. معتقدم شرایط ایران طوری شده که دعوا و چالشِ کلاسیک همیشگی بین نیروی کار و کارفرما تبدیل به دعوایی شده که هر دو طرف کمترین تقصیر را دارند.
روزنوشتهای یک کارگر روزنامهنگار
@kargarjournalism
قطعی برق نامنظم هم تنش بین کارفرما و نیروی کار رو تشدید کرده. مثلا در طول هفته چیزی بین ۱۸ تا ۳۰ ساعت قطعی برق وجود داره و اختلاف این قطعی برق رو کارفرما باید تقبل کنه. تا اینجا مشکلی نیست. اما برای جبران این ساعات هدر رفته، نمیتوان نیروی کار را مجبور کرد در ساعاتی غیر از ساعات رسمی کار، به کار و فعالیت مشغول باشه.
در واقع هم کارفرما و هم کارگر هر دو به تناسب شرایطشان در حال ضرر کردن هستند. معتقدم شرایط ایران طوری شده که دعوا و چالشِ کلاسیک همیشگی بین نیروی کار و کارفرما تبدیل به دعوایی شده که هر دو طرف کمترین تقصیر را دارند.
روزنوشتهای یک کارگر روزنامهنگار
@kargarjournalism
طی ۱۲ سالی که مسئولیت مستقیم تو کارگاه دارم، با آدمهای بسیار زیادی کار کردم. چه کارگران ایرانی و چه افغانستانی. تعریف و تنظیم مناسبات شغلی، کارگری و کارفرمایی با هر کدام از اینها شرایط خاص خودش رو داشته. افراد بسیار تلاشگر و صادق داشتیم. افراد بسیار خطرناک و بد قلق هم داشتیم. هیچوقت نتونستم یک دیدگاه واحد نسبت به کلیت این افراد به دست بیارم. مثل همه پدیدههای اطرافمون، هیچ کدام از افراد را نمیتوان صرف قومیت یا محل تولدشان به خوب و بد تقسیم کرد.
جالب ماجرا اینجاست که بخش زیادی از اتباع شاغل در ایران، خودشان نسبت به برخی رفتارهای بد و خارج از عرف هم ولایتیهایشان معترضند و هیچ علاقهای ندارند در مناسبات هنجار شکنانه آنها دخیل باشند.
طی چند سال اخیر، افکار عمومی جامعه ما نگاه خیلی خشونت طلبانهای نسبت به مهاجران افغانستانی پیدا کرده. قصد من سفیدشویی یا انکار تبعات حضور غیرقانونی و بیضابطه آنها در کشور نیست، اما نباید فراموش کنیم که بار زیادی از امورات اجرایی در صنعت، خدمات شهری، بخش ساختمان و... بر دوش همین افراد بوده و به جای برخوردهای خشونت آمیز و امنیتی، لازم است که به یک راه حل سوم دست پیدا کرد.
اینهم اضافه کنم که بالا بودن نرخ بیکاری به ویژه در بخش تولید و صنعت، هیچ ارتباط معناداری با میزان اتباع شاغل در ایران ندارد. این دیدگاه حاصل همان ۱۲ سال فعالیت مستقیم و بیش از ۳۰ سال زندگی در یک خانواده کارگاهدار است. همانطور که در مطلب پیشین هم اشاره کردم وضعیت اقتصادی آنچنان ناپایدار و عجیب است که نیروی کار ایرانی علاقهای به حضور در این بخش ندارد. از طرف دیگه هم بازار کار ایران برای اتباع خارجی جذابیت سابق را ندارد. دلایل دیگری به جز مساله اقتصادی هم در حضور این افراد در ایران تاثیر دارد. مسالهای مثل زبان، نزدیکی فرهنگ دینی، مرز مشترک و... سبب شده بازار کار ایران به نسبت ترکیه و اروپا یا آمریکا، بازار جذابتری باشد.
روزنوشتهای یک کارگر روزنامهنگار
@kargarjournalism
جالب ماجرا اینجاست که بخش زیادی از اتباع شاغل در ایران، خودشان نسبت به برخی رفتارهای بد و خارج از عرف هم ولایتیهایشان معترضند و هیچ علاقهای ندارند در مناسبات هنجار شکنانه آنها دخیل باشند.
طی چند سال اخیر، افکار عمومی جامعه ما نگاه خیلی خشونت طلبانهای نسبت به مهاجران افغانستانی پیدا کرده. قصد من سفیدشویی یا انکار تبعات حضور غیرقانونی و بیضابطه آنها در کشور نیست، اما نباید فراموش کنیم که بار زیادی از امورات اجرایی در صنعت، خدمات شهری، بخش ساختمان و... بر دوش همین افراد بوده و به جای برخوردهای خشونت آمیز و امنیتی، لازم است که به یک راه حل سوم دست پیدا کرد.
اینهم اضافه کنم که بالا بودن نرخ بیکاری به ویژه در بخش تولید و صنعت، هیچ ارتباط معناداری با میزان اتباع شاغل در ایران ندارد. این دیدگاه حاصل همان ۱۲ سال فعالیت مستقیم و بیش از ۳۰ سال زندگی در یک خانواده کارگاهدار است. همانطور که در مطلب پیشین هم اشاره کردم وضعیت اقتصادی آنچنان ناپایدار و عجیب است که نیروی کار ایرانی علاقهای به حضور در این بخش ندارد. از طرف دیگه هم بازار کار ایران برای اتباع خارجی جذابیت سابق را ندارد. دلایل دیگری به جز مساله اقتصادی هم در حضور این افراد در ایران تاثیر دارد. مسالهای مثل زبان، نزدیکی فرهنگ دینی، مرز مشترک و... سبب شده بازار کار ایران به نسبت ترکیه و اروپا یا آمریکا، بازار جذابتری باشد.
روزنوشتهای یک کارگر روزنامهنگار
@kargarjournalism
Forwarded from بهمن دارالشفایی
حدود ۶۰ دیوان شعر و کتاب ادبی کهن را در کانال مخصوص فروشهای هفتگی گذاشتهایم. قیمت بعضی از این کتابها کمتر از یکچهارم قیمت روز آنهاست.
از این پست به پایین
.
از این پست به پایین
.