Telegram Web
b51ed8c47c1f4077ac652bc06f646c27
94.6 MB
👑 آیا می‌دانستید یکی از فراعنه مصر، در اصل یک شاهزاده ایرانی از خاندان هخامنشی بود؟
نام او کمبوجیه بود؛ پسر کوروش کبیر و جانشین مستقیم کوروش بزرگ.
او پس از مرگ پدر، با ارتشی از پارس، ماد، پارت، عیلام، بابل و فنیقیه به سرزمین مصر لشکر کشید، فرعون پسامتیس را شکست داد، معبد آپیس را تصرف کرد و برای نخستین بار در تاریخ، یک ایرانی بر تخت فرعون هخامنشی نشست.

تاریخ پنهان کمبوجیه | از تخت کوروش تا تاج فرعون

اما چرا نام او در روایت‌های رسمی تاریخ مصر کمرنگ یا حذف شده است؟
چطور یونانیان از او چهره‌ای «شاه دیوانه» ساختند؟
و چرا کتیبه‌های مصری تصویری کاملاً متفاوت ارائه می‌دهند؟

👁 در این ویدیو خواهید دید:

کمبوجیه چگونه وارث کوروش بزرگ شد و چرا مصر مهم‌ترین هدف هخامنشیان بود.

نقش اقوام پارس، ماد، پارت، عیلام و فنیقی در فتح مصر.

نبرد پلوزیوم و شکست فرعون پسامتیس.

تاج‌گذاری کمبوجیه به‌عنوان فرعون ایرانی.

شواهد کتیبه‌ای و باستان‌شناسی درباره حضور هخامنشیان در سرزمین مصر.

رابطه هخامنشیان با کاهنان مصری و رود نیل.

نقش داریوش کبیر و فرماندارانی چون آریاندس در تثبیت قدرت هخامنشیان در مصر.
364aa85227f24f70a1b9dc937474689e
10.8 MB
تصاویر بی نظیر از تهران ، شیراز و اصفهان در دهه پنجاه که برای جلب توریست تهیه شده بود.
⚡️
بگريز دوست من، به تنهايى ات بگريز ...!
تورا از بانگِ بزرگ مردان؛ كر، و از نيشِ خُردان، زخم گين می بينم.
جنگل و خَرسنگ نيك می دانند كه با تو چگونه خاموش بايد بود ...
ديگر بار چونان درختى باش كه دوست اش می دارى؛ همان درختِ شاخه گسترى كه آرام و نيوشا بر دريا خميده است ...
بگريز دوستِ من، به تنهايى ات بگريز ...!
بدانجا كه بادى تند و خنك، وزان است ...!


#نيچه
چنين گفت زرتشت
VID-20251007-WA0014.mp4
2.7 MB
صلح و صفا و یکرنگی
در این دنیا قدیمی شد
اگر دنبال مردی
برو بیهوده میگردی
اگه قراره افتخار كنی
لطفا به دستاورد هات افتخار كن...

بی ارزش ترين نوع افتخار،
افتخار به داشتن ویژگی‌هایی است
که خود انسان در داشتنشان
هیچ نقشی ندارد !
مثلِ چهره، قد، رنگ چشم،
ملیت، ثروت خانوادگی و
خیلی چیزهای دیگر ...

از چیزایی که خودتان
به دست آورده اید حرف بزنید...
مثل: انسانیت، شعور، مهربانی،
گذشت، صداقت و...
آدمی را آدميت لازم است ...!👌
VID-20251007-WA0015.mp4
9.3 MB
سیاستی آشنا ، تا حالا که کوروش نماد ظلم و سلطنت بود
جاده‌ی ورود به آرامگاهش‌رو می‌بستید و بازدید کنندگانش را دستگیر می‌کردید
چه اتفاقی افتاده که حالا شده شبه پیامبر
پیرمردی، مفلس و برگشته بخت

روزگاری داشت ناهموار و سخت
هم پسر، هم دخترش بیمار بود

هم بلای فقر و هم تیمار بود
این، دوا می‌خواستی، آن یک پزشک

این، غذایش آه بودی، آن سرشک
این، عسل می‌خواست، آن یک شوربا

این، لحافش پاره بود، آن یک قبا
روزها می‌رفت بر بازار و کوی

نان طلب می‌کرد و می‌بُرد آبروی
دست بر هر خودپرستی می‌گشود

تا پشیزی بر پشیزی می‌فزود
هر امیری را، روان می‌شد ز پی

تا مگر پیراهنی، بخشد به وی
شب، به سوی خانه می‌آمد زبون

قالب از نیرو تهی، دل پر ز خون
روز، سائل بود و شب بیماردار

روز از مردم، شب از خود شرمسار
صبحگاهی رفت و از اهل کرَم

کس ندادش نه پشیز و نه درم
از دری می‌رفت حیران بر دری

رهنورد اما نه پایی، نه سری
ناشمرده، برزن و کویی نماند

دیگرش پای تکاپویی نماند
درهمی در دست و در دامن نداشت

ساز و برگ خانه برگشتن نداشت
رفت سوی آسیا هنگام شام

گندمش بخشید دهقان یک دو جام
زد گره در دامن آن گندم، فقیر

شد روان و گفت که‌ای حی قدیر
گر تو پیش آری به فضل خویش دست

برگشایی هر گره که‌ایام بست
چون کنم، یارب، در این فصل شتا

من علیل و کودکانم ناشتا
می‌خرید این گندم ار یک جای کس

هم عسل زان می‌خریدم، هم عدس
آن عدس، در شوربا می‌ریختم

وان عسل، با آب می‌آمیختم
درد اگر باشد یکی، دارو یکی‌ست
جان فدای آن‌که درد او یکی‌ست

بس گره بگشوده‌ای، از هر قبیل
این گره را نیز بگشا، ای جلیل

این دعا می‌کرد و می‌پیمود راه
ناگه افتادش به پیش پا، نگاه

دید گفتارش فساد انگیخته
وآن گره بگشوده، گندم ریخته

بانگ بر زد، که‌ای خدای دادگر
چون تو دانایی، نمی‌داند مگر

سال‌ها نرد خدایی باختی
این گره را زان گره نشناختی

این چه کار است، ای خدای شهر و دِه
فرق‌ها بود این گره را زان گره

چون نمی‌بیند، چو تو بیننده‌ای
کاین گره را برگشاید، بنده‌ای

تا که بر دست تو دادم کار را
ناشتا بگذاشتی بیمار را

هرچه در غربال دیدی، بیختی
هم عسل، هم شوربا را ریختی

من تو را کی گفتم، ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز

ابلهی کردم که گفتم، ای خدای
گر توانی این گره را برگشای

آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت، دیگر چه بود

من خداوندی ندیدم زین نمط
یک گره بگشودی و آن هم غلط

الغرض، برگشت مسکین دردناک
تا مگر برچیند آن گندم ز خاک

چون برای جستجو خم کرد سر
دید افتاده یکی همیان زر

سجده کرد و گفت کای رب ودود
من چه دانستم تو را حکمت چه بود

هر بلایی کز تو آید، رحمتی است
هر که را فقری دهی، آن دولتی است

تو بسی زاندیشه برتر بوده‌ای
هرچه فرمان است، خود فرموده‌ای

زان به تاریکی گذاری بنده را
تا ببیند آن رخ تابنده را

تیشه، زان بر هر رگ و بندم زنند
تا که با لطف تو، پیوندم زنند

گر کسی را از تو دردی شد نصیب
هم، سرانجامش تو گردیدی طبیب

هر که مسکین و پریشان تو بود
خود نمی‌دانست و مهمان تو بود

رزق زان معنی ندادندم خسان
تا تو را دانم پناه بی‌کسان

ناتوانی زان دهی بر تندرست
تا بداند کآنچه دارد زان توست

زان به درها بردی این درویش را
تا که بشناسد خدای خویش را

اندرین پستی، قضایم زان فکند
تا تو را جویم، تو را خوانم بلند

من به مردم داشتم روی نیاز
گرچه روز و شب در حق بود باز

من بسی دیدم خداوندان مال
تو کریمی، ای خدای ذوالجلال

بر در دونان، چو افتادم ز پای
هم تو دستم را گرفتی، ای خدای

گندمم را ریختی، تا زر دهی
رشته‌ام بردی، که تا گوهر دهی

در تو، پروین، نیست فکر و عقل و هوش
ورنه دیگ حق نمی‌افتد ز جوش

#پروین اعتصامی
این نقاشی یکی از آثار عمیق و نمادین ژان لئون ژرومه با نام «روز داوری نهایی» هست؛ حدود سال ۱۸۶۱ کشیده شده.
ترکیب‌بندی و نمادپردازی اثر، شدیداً فلسفی و الهیاته:

دو کفه‌ ترازو نشانه‌ی محاکمه‌ی اعمال انسانه. در یک طرف، خوک قربانی‌شده قرار داره که نماد معصومیت، فداکاری، یا پاکی از طریق رنج و قربانیه.

در طرف مقابل، مردی با لباس روحانیت و عمامه نشسته که روی توده‌ای از جمجمه‌ها قرار گرفته: یعنی پادشاهی که بر قلمرو مرگ، خون، ظلم و توهم حکومت داره.
این کفه، سنگین‌تره و یه فرشته (وجدان) سعی می‌کنه بی‌ثمر اون رو بالا بکشه.

در پس‌زمینه، چشم درخشان (البصیر) در میان ابرها حضور داره: نماد چشم خدا، آگاهی مطلق و قضاوت نهایی.
نور اون چشم مستقیم روی ترازو می‌تابه، یعنی همه‌چیز زیر نظر عدالت الهیه و هیچ ظلمی پنهان نمی‌مونه.

«وَنَضَعُ الْمَوَازِینَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ»، یعنی: ما ترازوهای عدالت را در روز قیامت می‌نهیم. (۴۷ انبیا)
در ترازوی عدالت، قلبِ پاکِ حتی یک خوک قربانی‌شده از هزاران پادشاه و تاج و تخت سنگین‌ترِ.
VID-20251008-WA0008.mp4
535.8 KB
آیا فکر کردی چرا وقتی دستتو روی تنه‌ی یه درخت می‌ذاری، یه حس عجیبی از آرامش تو دلت می‌شینه؟ 🍃
⁣انرژی طبیعت کاملاً واقعی و زنده‌ست…
و وقتی با دست‌هامون لمسش می‌کنیم، انگار فرکانس‌مون با فرکانس زمین یکی میشه.فرکانس قلب انسان و فرکانس میدان مغناطیسی زمین(شومان رزونانس) عجیب‌ترین هماهنگی رو دارن.وقتی پای برهنه‌تو روی خاک می‌ذاری، یا دستتو به برگ و چوب می‌زنی… اون لحظه داری بدنتو دوباره تنظیم می‌کنی،اما حالا فکر کن انرژی دست انسان، وقتی با نیت خالص روی چیزی مثل موسیقی، هنر یا لمس طبیعت جاری میشه، چه معجزه‌ای می‌تونه خلق کنه؟
⁣یه بار امتحان کن:
با نیت آرامش، به یه درخت، گل یا سنگ نزدیک شو… و فقط لمس کن.
VID-20251008-WA0012.mp4
8.5 MB
آدمی هرچند عاقل، باز غافل میشود...
تور و ماهیگیر باشد ، آب هم گِل میشود...
ساده می گویم ، نیازی نیست پیغمبر شوی...
تو «خودت» باشی ، به قلبت وحی ، نازل میشود..
کج شده راهت اگر در زندگانی ، غم مخور...
قبله هم ، گاهی به چپ یا راست ، مایل میشود.
تَرکِ خود کردی، شکستی، چاره جز برگشت نیست...
چون نمازی که به شهر خویش ، کامل میشود..
گر زمین هم خورده ای، در کار خِیرت ، حق نخور..
روزه هم با خوردن افطار ، باطل میشود...
خشک بودن ، اقتضای شاخه های مُردنی ست... 
گرچه آتش ، چوبِ تَر را نیز ، شامل میشود..
زندگی یا زنده گی؟ اصلا بیا صحبت کنیم..
حرف اگر باقی نماند ، مرگ حاصل میشود...


شروع روزی زیبـــا و تولدی دیگر را آغاز می‌کنیم
VID-20251008-WA0013.mp4
1.7 MB
تا به حال طعم بی‌خیالی را چشیده‌ای؟!
ملس است و دلچسب!
چقدر می‌نشیند به جانت
و دل آرام و دل شاد ،
از تمام اتفاقات اطرافت لذت می‌بری

از صبح‌های بی‌تشویش
صدای گنجشک‌ها
گلدان‌های شمعدانی پشت پنجره
از نوشیدن فنجانی چای با طعم زندگی

کمی بی‌خیال باش جانم …
لبخند بزن
عمیق نفس بکش
باور کن یک روز اگر آمار کشته ها و جنگ ها و اتفاقات تلخ دنیا را نگیری
هیچ اتفاقی نمی‌افتد

با عشق و ایمان به خدا
جان ببخش به تمام لحظه‌های بی‌جانت
او همین جاست
و زمزمه دعاهایت را می‌شنود
dc5d52fd-b55e-46eb-ab46-119f7713e77b.mp4
16.3 MB
کامل گوش کنید بسیار بیدار کننده است
خدایش رحمت کند که بدون تعصب حقایق را گفت
VID-20251008-WA0018.mp4
1.6 MB
‏فیلم از طرف کتایون
آدم را درد است که می‌سازد،
نه راحتی، نه آسایش.
آدم را زخم است که به فکر می‌اندازد،
نه شادی‌های بی‌وقفه.

درد، معلم خاموشی‌ست
که هیچ‌کلاس و کتابی جایگزینش نمی‌شود.
هر زخمی که می‌خوری،
درسی می‌شود، تجربه‌ای، نگاهی تازه به زندگی.

آدم را درد است که به تفکر می‌رساند،
نه سن.
چون سن فقط عدد است،
اما درد، یک دنیا آگاهی است.

گاهی نوجوانی که درد کشیده،
هزار بار عاقل‌تر از پیرمردی‌ست
که عمری در راحتی گذرانده.

درد، چشم‌ها را باز می‌کند.
می‌فهمی همه‌چیز آن‌طور که می‌خواستی نیست.
می‌فهمی آدم‌ها آن‌قدرها هم ساده نیستند.
می‌فهمی زندگی، بازی بی‌رحمی‌ست
که فقط قوی‌ترها دوام می‌آورند.

آدم را درد است که به تفکر می‌رساند.
وقتی زمین می‌خوری،
یاد می‌گیری برخاستن چه معنایی دارد.
وقتی کسی می‌شکندت،
یاد می‌گیری خودت را بسازی.

درد، صبور می‌کند،
آدم را به زانو می‌زند
و بعد، از همان زانو دوباره بلند می‌کند.

سن، فقط چین و چروک روی صورت است.
اما درد، چین و چروک روی دل است.
و همین چین و چروک‌های دل،
آدم را به دانایی می‌رسانند.

آدمی که درد کشیده،
دیگر مثل قبل نمی‌خندد،
اما هر خنده‌اش،
هزار معنا دارد.

آدمی که درد کشیده،
دیگر مثل قبل ساده باور نمی‌کند،
اما هر باوری که دارد،
مثل الماس محکم است.

آدم را درد است که به تفکر می‌رساند،
چون در لحظه‌ی درد،
تنها می‌مانی با خودت،
با افکارت، با خدا.
و همان‌جاست که می‌فهمی چه‌کسی هستی،
و چه‌کسی نیستی.

آری…
درد، همان حقیقت تلخی‌ست
که از انسان، انسانی دیگر می‌سازد.
آدمی عمیق‌تر،
آدمی پخته‌تر،
آدمی که می‌داند زندگی،
فقط لذت نیست…
ترکیبی از زخم و درمان است.

پس هر بار که می‌پرسی چرا این‌قدر سختی؟
یادت باشد:
آدم را درد است که به تفکر می‌رساند،
و هیچ ربطی به سن ندارد.
🌹🕊
#روانشناسی

نترس_خودت_باش

گاهی بزرگترین اشتباه حفظ یک رابطه یا یک چیز به هر قیمتی هست.

گاهی ترسهای ما برای از دست دادنها باعث میشه خیلی چیزهارو خیلی بدتر از دست بدیم. مثل اعتبارمون مثل اعتماد دیگران و اینها بخاطر ترس از دست دادنهاست.

مثل مواقعی که فکر میکنی با نگفتن حقیقت طرف مقابلت کمتر میرنجه و شاید زمانی واقعیت برملا بشه و این میشه یه کابوس برای نگهداشتن یک رابطه.

خودت باش! صادقانه خودت باش. اونی که بخواد میمونه اونی که نموند از اولش نبوده.

بهتره کسی بخاطر صداقت ترکت کنه تا اینکه از نگفتنها و عدم صداقتت با قلب شکسته از زندگیت بره. پس از واقعیتها نترس خودت باش به هر قیمتی.

من خودم هستم و به این خود بودن میبالم.

🌹♥️
VID-20251009-WA0018.mp4
5.1 MB
َ
شاید زندگی همین باشد ..
سقوط و پرواز ..
خسته بودن و دوباره برخاستن ..
ناامید شدن ولی ادامه دادن ..
درمیان بغض‌ها خندیدن و درمیان
خنده‌ها  گریستن ..
ولی مطمئن باشید،اضطراب می‌گذرد..
بعد از این همه گرفتاری،
آسایش فرا میرسد ..

و یادت باشد که خداوند همه چیز را
به روشی زیبا جبران خواهد کرد :)

🌹♥️
 
2025/10/09 15:09:23
Back to Top
HTML Embed Code: