🔻 "خاطرات تهران" جایی برای ثبت خاطرات دانشجویان دانشگاه تهران!
🔸 "خاطرات تهران" جاییه که اختصاصا خاطرات دانشجوهای تهران گذاشته میشه. اگه دانشجوی دانشگاه تهران هستید، جای خاطرات شما توی این کانال خالیه.
🔹 آدرس کانال: @Khaterat_Tehran
➕ تو هم خاطراتتو حتما تعریف کن!
خاطرات تهران | کانال تلگرام | ارسال خاطره
🔸 "خاطرات تهران" جاییه که اختصاصا خاطرات دانشجوهای تهران گذاشته میشه. اگه دانشجوی دانشگاه تهران هستید، جای خاطرات شما توی این کانال خالیه.
🔹 آدرس کانال: @Khaterat_Tehran
➕ تو هم خاطراتتو حتما تعریف کن!
خاطرات تهران | کانال تلگرام | ارسال خاطره
تقریبا ترمهای اخر دکترام ایران نیستم تو کارشناسی ما اکیپی شدیم از بچهها؛ البته اینم بگم که دوستام گروههای مختلف فیزیک و ریاضی هم بودن که استاد کنسل کردن کلاسهابودیم اما ازبدشانسی یاخوش شانسی افتادم باشلوغترین و خرابکارترین ومشروطی ترین گروه دانشگاه که دوستای حیلی خیلی صمیمی بودن من توی گروه شیمی معروف بودم به بچه خرخون چون همیشه نمره الف بودم روزهاگذشت منم خب چون بچه درس خون یودم استاد اروم حساب باز میکردن تارسیدیم به درسی به نام معدنی۲ وازمایشگاه معدنی دوبچههای شیمی میدونن این درس چقدر سنگین مااستادی داشتیم که گرفتن نمره ۱۳_۱۴جزشق القمربودنت بودماروزهای خوشی تواون ازمایشگاه گذروندیم البته اینم بگم من اجازه اینو داشتم ازمایشگاع هروقت دلم میخاست برم روزهاگذشت تا رسیدیم به امتحان معدنی این درس دوران ماطوری بودهرکدوم میفتادیم اون یکی هم میفتادیم خلاصه دوروز قبل امتحان بچههااومدن پیشم که چکنبم مانحوندیم مانفهمیدیم اراونجاکه من قیافم شبیه گربه ملوس بودهیچکس فکرشم نمیکردتمام خرابکاری اون سالهازیرسرمن😬😬😬قرارشدفردامن برم ازمایشگاه وکاری که نبایدبکنم😐اون موقع ماشوفاژ داشتیم بزورمن شوفاژهازدم خرابکردم خلاصه نگم براتون ازمایشگاه دانشگاه بگندکشیده شدچون اب ودانشگاه به علت این خرابکاری یک هفته تعطیل شدازبدشانسیم استادفهمیداما به روی خودش نیاوردتاصدام کردبرم اتاقش بهم گفت فهمیدم بازم کارتوبوده اما برای اینکه این امتحان قبول بشید یک شرط میزارم من فقط از تو امتحان میگیرم اگر هرنمره ای گرفتی بادونمره کمترمال بچهها امااگر کم اوردی هم جواب بچهها باتو ومعرفیت به حراست😕باهم رفتیم سرکلاس منم تن وبدنم عین بیدمیلرزیدکه چه خاکی بودکه ریختم سرم بچههاهمه استرس ونگران خلاصه باکلی اصرارقبول کردم باورتون میشه دوهفته تمام درس خوندم روزامتحان رسید☹️ با ترس و لرز بچهها مثل همراهان اتاق عمل پشت درولیساده بودن اون امتحان سختترین امتحان عمرم بود که تونستم با۱۹ پاسش کنم ونمره اش بگیرم وهمه بچهها۱۷ شدن خلاصه استادم گفت بهت تبریک میگم پای رفاقت ودوستیتون وایسادید اون سالهامعروف شدیم به بچههایی که پشت همند چون ما سابقمون خراب بود خرابب چون یک بارم برگههارو رسما دزدیدیم و استادا مجبور شدن برای ابروداری نمرمون بدن اون روزاگذشت منم بزرگترشدم دست از کارهامون برداشتیم حالاهممون رسیدیم به دکترا وباهم بهترین دوستهاشدیم و اون استادب هترین استادمون شد. یک نصحیت؛ از روزای خوب دانشگاه استفاده کنید. بهترین دوستیها مال دوران دانشگاه و خوشیها خندهها ازش لذت ببرید.
➕ تو هم خاطراتتو حتما تعریف کن!
خاطرات تهران | کانال تلگرام | ارسال خاطره
➕ تو هم خاطراتتو حتما تعریف کن!
خاطرات تهران | کانال تلگرام | ارسال خاطره
🔻 سلام این خاطره ای که میگم واسه 3 سال پیشه.ترم اول روزای اول خیلی رسمی بودیم آخرای هفته اول بود که دو تا از بچه ها داشتن کشتی میگرفتن خلاصه یکیشون معده ش به غذای سلف عادت نداشت توی این کشتی خیلی بهش فشار اومد که... کلا یخمون باز شد و صمیمیتی ایجاد شد که نگو. وسطای ترم 2 رفته بودیم بیرون تا یه تفریحی کنیم و شجاعت حقیقت بازی کنیم ، یکی تا کمر رفت چشمه یکیم مجبور شد کفش منو بو کنه ، بعدا با خبر شدیم که کفشه بوی پفیلا میداده. خلاصه یکی از پسرا جوگیر شد و با یه بطری که نمیدونم چی توش بود همه دخترا رو خیس کرد😐بیچاره ها مجبور شدن همونجوری برن سر کلاس بعدی(خلاصه این آخرین شجاعت حقیقتمون بود البته مختلط) . نزدیکای چهارشنبه سوری خوابگاه میدون جنگ شده بود هرکی یه ابتکاری داشت (با معذرت از دوستانی که اذیت شدن) من میذاشتم تو آبگرمکن هرکی میرفت آب گرم باز میکرد ،کنارش میترکید یه چندتا از بچه ها گذاشتن تو جعبه رب که خیلی خرابکاری شد. 😑
➕ تو هم خاطراتتو حتما تعریف کن!
خاطرات تهران | کانال تلگرام | ارسال خاطره
➕ تو هم خاطراتتو حتما تعریف کن!
خاطرات تهران | کانال تلگرام | ارسال خاطره
🔻 ترم دوم کارشناسی بودیم که با همکلاسیم که کارش حکاکی و خطاطی روی سنگ قبر بود و کلا دلقک به دنیا اومده بود توی حیاط دانشگاه نشسته بودیم که یهو یه همکلاسی دیگه مون که از قضا همشهری خودمونم بود یه سلامی داد و از جلومون رد شد. پسر گفت دو روز پیش داشتم عکس یه پیرمرد رو چاپ میکردم روی سنگ قبر،الله اکبر چقدر شبیه فلانیه(منظور همون پسری که از جلومون رد شد). خلاصه همین حرف باعث شروع یک فکر توی سرش شد، فکرش این بود که اعلامیه ش رو درست کنه و بیاره بزنه دم ورودی کلاسی که فردا بعدظهر داشتیم. خلاصه فردا نیم ساعت قبل کلاس اعلامیه رو آوردیم زدیم و یک نفر از بچه ها مامور شده بود تا لحظه آخر متوفی رو از دانشکده و کلاس دور نگه داره. بعد از چند دقیقه دخترا یکی یکی اومدن و اعلامیه رو دیدن اونم با عکس همکلاسیشون و چقدرم حرفه ای طراحی شده بود. آدرس محل دفن و برگزاری مراسم و یه دو بیت شعر و یه خط مورب سیاه اون بالا؛ همه چی درست بود. گریه ها شروع شد و اینکه چی شده و چقدر پسر خوبی بود و... مام رو به اعلامیه از شدت خنده قهقهه میزدیم و اونا فکر میکردن داریم گریه میکنیم. خلاصه یه ۱۵-۱۶ نفری اومده بودن و بلااستثنا همه داشتن گریه میکردن که مرحوم از در وارد شد و ما داد زدیم که روح روح .....ولی خب نترسیدن 😅 و تا دیدن فهمیدن قضیه چیه! خداروشکر اونموقع اعتقادات هنوز پابرجا بود و دخترا نمیتونستن برخورد فیزیکی باهامون داشته باشن و پسر هم که خودش گوشی رو در آورد و با اعلامیه ش چندتا عکس یهویی گرفت و همه چی ختم به خیر شد.
➕ تو هم خاطراتتو حتما تعریف کن!
خاطرات تهران | کانال تلگرام | ارسال خاطره
➕ تو هم خاطراتتو حتما تعریف کن!
خاطرات تهران | کانال تلگرام | ارسال خاطره
🔻 نمیدونم چرا همتون میگید وقتی عاشق شدین از درس و زندگی افتادین!
میخوام داستان خودمو بگم که بعد اینکه وارد دانشگاه شدم کلا درسو گذاشتم کنار، ترمای اول یه خونه گرفتم که نه اونقد دور بود که با تاکسی بری نه حوصله داشتم پیاده برم صبا هیچ کلاسیو نرفتم تا دو سه ترم اول همینجوری بود و با معدل کم مشروطی از بیخ گوشم میگذشت و هر ترم داشت نزدیک تر میشد تا ترم 6 خودم انتخاب واحد نکرده بودم حتی بلدم نبودم و نمیدونستم چارت چیه میدادم بچه ها واسم برمیداشتن و اوناهم همینجوری یه ده پونزده واحد برمیداشتن واسشون مهم نبود واسه منم مهم نبود
تا اینکه کلا افتادم با سال بعدیا و این کلاس یکم جوش بهتر بود دختراشم بهتر بودن و یکی از دخترا چشمو گرفت🤤✌️
دختر با کلاسی بود خشکل نبود زیاد ولی از اونایی بود که من خوشم میومد، فکر میکردم جزء درسخونای کلاسه چون سر کلاس ادای اونارو در میاورد بعدا فهمیدم اوضاش خراب بود. خلاصه منم شروع کردم درس خوندن با اینکه از قبل هیچی بلد نبودم خودمو رسوندم بالای کلاس و شدم دانشجوی نمونه و بعد اینکه خودمو ثابت کردم (به خودم) رفتم باهاش صحبت کردم ک بعد یه عمر ما از یکی خوشمون اومده و اونم تویی😔
آخی ک چقد من بد شانسم بهم گفت که نامزد داره و قراره چند وقت دیگه ازدواج کنه😪😪
یادمه دیگه داشتیم میرفتیم تو امتحانای ترم آخر و منم 24 واحد داشتم و با اینکه خیلی اوضاع روحیم خراب بود کم نیاوردم و حیفم اومد که وقتمو بیشتر واسه دانشگاه حروم کنم
یادش بخیر
➕ تو هم خاطراتتو حتما تعریف کن!
خاطرات تهران | کانال تلگرام | ارسال خاطره
میخوام داستان خودمو بگم که بعد اینکه وارد دانشگاه شدم کلا درسو گذاشتم کنار، ترمای اول یه خونه گرفتم که نه اونقد دور بود که با تاکسی بری نه حوصله داشتم پیاده برم صبا هیچ کلاسیو نرفتم تا دو سه ترم اول همینجوری بود و با معدل کم مشروطی از بیخ گوشم میگذشت و هر ترم داشت نزدیک تر میشد تا ترم 6 خودم انتخاب واحد نکرده بودم حتی بلدم نبودم و نمیدونستم چارت چیه میدادم بچه ها واسم برمیداشتن و اوناهم همینجوری یه ده پونزده واحد برمیداشتن واسشون مهم نبود واسه منم مهم نبود
تا اینکه کلا افتادم با سال بعدیا و این کلاس یکم جوش بهتر بود دختراشم بهتر بودن و یکی از دخترا چشمو گرفت🤤✌️
دختر با کلاسی بود خشکل نبود زیاد ولی از اونایی بود که من خوشم میومد، فکر میکردم جزء درسخونای کلاسه چون سر کلاس ادای اونارو در میاورد بعدا فهمیدم اوضاش خراب بود. خلاصه منم شروع کردم درس خوندن با اینکه از قبل هیچی بلد نبودم خودمو رسوندم بالای کلاس و شدم دانشجوی نمونه و بعد اینکه خودمو ثابت کردم (به خودم) رفتم باهاش صحبت کردم ک بعد یه عمر ما از یکی خوشمون اومده و اونم تویی😔
آخی ک چقد من بد شانسم بهم گفت که نامزد داره و قراره چند وقت دیگه ازدواج کنه😪😪
یادمه دیگه داشتیم میرفتیم تو امتحانای ترم آخر و منم 24 واحد داشتم و با اینکه خیلی اوضاع روحیم خراب بود کم نیاوردم و حیفم اومد که وقتمو بیشتر واسه دانشگاه حروم کنم
یادش بخیر
➕ تو هم خاطراتتو حتما تعریف کن!
خاطرات تهران | کانال تلگرام | ارسال خاطره
🔻 سلام فارغ تحصيل دانشگاه تهران بودم
يكي از بهترين دوره هاي زندگيم دانشگاه تهران تو امير اباد بود
موقع امتحان ها مي رفتيم تو كتاب خونه قلم چي صبح تا شب درس ميخونديم و اين سختي ها براي من خيلي شيرين بود
راستش من تا اخر كارشناسيم با كسي نبودم ولي وقتي زوج هاي خوب و خوشكل كناز هم مي ديدم خيلي عشق ميكردم
از خاطره هايي كه يادمه اين بودش كه بعد اينكه از دانشگاه مي اومدم بيرون مسير امير اباد تا گيشا رو پياده مي رفتم ، اهنگ گوش ميدادم و خوشحال بودم از اينكه كار اون روزم تموم شده
اين اواخر سايت برق دانشگاه هم كه نو شده بود زياد م رفتم از يه دختري خيلي خوشم اومد ولي هيچ وقت روم نشده بهش بگم اگه اشتباه نكنم برق هم بود
هر جا هست اميدوارم شاد باشه
➕ تو هم خاطراتتو حتما تعریف کن!
خاطرات تهران | کانال تلگرام | ارسال خاطره
يكي از بهترين دوره هاي زندگيم دانشگاه تهران تو امير اباد بود
موقع امتحان ها مي رفتيم تو كتاب خونه قلم چي صبح تا شب درس ميخونديم و اين سختي ها براي من خيلي شيرين بود
راستش من تا اخر كارشناسيم با كسي نبودم ولي وقتي زوج هاي خوب و خوشكل كناز هم مي ديدم خيلي عشق ميكردم
از خاطره هايي كه يادمه اين بودش كه بعد اينكه از دانشگاه مي اومدم بيرون مسير امير اباد تا گيشا رو پياده مي رفتم ، اهنگ گوش ميدادم و خوشحال بودم از اينكه كار اون روزم تموم شده
اين اواخر سايت برق دانشگاه هم كه نو شده بود زياد م رفتم از يه دختري خيلي خوشم اومد ولي هيچ وقت روم نشده بهش بگم اگه اشتباه نكنم برق هم بود
هر جا هست اميدوارم شاد باشه
➕ تو هم خاطراتتو حتما تعریف کن!
خاطرات تهران | کانال تلگرام | ارسال خاطره