ساداتهستمخیرسرم!
محمـدحسین حـدادیان – [ نگاه ابیعبدالله ]
یه گوشه نگهش دارید، برای اشکای شبهنگام.
بیاید با حضرت امالبنین عهد ببندیم که از این به بعد توی کارای روزمرهمون انقدر روی اسم پسرش، بیخود و بیجهت قسم نخوریم، حتی اگه قسممون راست و بهجاست.
حرمت اسم قشنگ جناب علمدار رو باهمدیگه حفظ کنیم.
حرمت اسم قشنگ جناب علمدار رو باهمدیگه حفظ کنیم.
Forwarded from ساداتهستمخیرسرم! (نيگين!)
- السلامُ علیكِ یا ٱمّ البُدور السّواطع
ساداتهستمخیرسرم!
ابنسعـد درست فهمیده است که اگر حسین و یارانش به آب دست پیدا کنند و جان بگیرند ، احدی از سپاه او را زنده نمیگذارند . این آب را بنوش تا بتوانی وظیفهات را در قبال حسین به نحو احسن به انجام رسانی . وظیفه در قبال حسین .. وظیفه در قبال حسین؟! راستی -مادر-…
"و وقتی تو به دنیا آمدی، طلایه رویای من محقق شد. درست مثل ماهی که از آسمان فرو آمده باشد و در دامن من نشسته باشد."
كلام مادر به اینجا که رسید، ناگهان برق غریبی در چشمهایش درخشید. با جدیتی بی سابقه اما همراه با ملاطفت مرا از جا بلند کرد، مقابل خودش نشاند و گفت:
ببین! عباسِ من!
نسبت تو و فرزندان فاطمه، نسبت برادر با برادر و خواهر نیست.
همچنانکه نسبت من با علی، نسبت همسر و شوهر نیست.
نمی دانم به دست تضرع کدام دخیل بسته ای یا دعای نیمه شب کدام دلشکسته ای یا نفس اعجاز گر کدام رسول کمر به کرامت بسته ای، خدا لباس کنیزی این خاندان را بر تنم پوشاند.
این لباس آنقدر بر تن من گشاد بود که من در آن گم می شدم اگر خدا دست مرا نمی گرفت.
این وصلت، هزاران پا از سر من زیاد بود اگر دست خدا مرا از زمین بلند نمی کرد.
تو مبادا گمان کنی که ما همسان و همشأن این خانوادهی بی نظیریم.
اینها تافته های جدابافته عالمند. اینها زمینی نیستند. آسمانی اند. خاکی نیستند، افلاکی اند.
اینها جانشینان و کارگزاران خدا در زمین اند.
خدا به اهل زمین منت گذاشته است که این دردانه های خود را چند صباحی راهی زمین کرده است.
آسمان و زمین و ماه و خورشید، از صدقه سر اینها آفریده شده است.
پدرت معلم مسیح بوده است در گهواره نور ومنادای کلیم بوده است در کوه طور.
مبادا پدر را به لفظ خالی پدر صدا کنی!
مبادا حسن و حسین را برادر خطاب کنی! مبادا زینب و ام کلثوم را خواهر بخوانی! آقای من! و بانوی من! این صمیمانه ترین خطاب تو باشد با سروران و موالی ات. مبادا از پشت سرشان قدمی فرا پیش بگذاری! مبادا پیش از آنها دست به غذا ببری! مبادا پیش از آنها آب بنوشی!
مبادا پیش از آنها آب بنوشی!
فرامین تو را هماره به کار بسته ام مادر! اما اکنون چه کنم که بردن آب در گروی خوردن آن است؟! اکنون چه کنم که دفاع از جانان مستلزم داشتن جان است؟!
سقای آب و ادب | سید مهدی شجاعی🍃
كلام مادر به اینجا که رسید، ناگهان برق غریبی در چشمهایش درخشید. با جدیتی بی سابقه اما همراه با ملاطفت مرا از جا بلند کرد، مقابل خودش نشاند و گفت:
ببین! عباسِ من!
نسبت تو و فرزندان فاطمه، نسبت برادر با برادر و خواهر نیست.
همچنانکه نسبت من با علی، نسبت همسر و شوهر نیست.
نمی دانم به دست تضرع کدام دخیل بسته ای یا دعای نیمه شب کدام دلشکسته ای یا نفس اعجاز گر کدام رسول کمر به کرامت بسته ای، خدا لباس کنیزی این خاندان را بر تنم پوشاند.
این لباس آنقدر بر تن من گشاد بود که من در آن گم می شدم اگر خدا دست مرا نمی گرفت.
این وصلت، هزاران پا از سر من زیاد بود اگر دست خدا مرا از زمین بلند نمی کرد.
تو مبادا گمان کنی که ما همسان و همشأن این خانوادهی بی نظیریم.
اینها تافته های جدابافته عالمند. اینها زمینی نیستند. آسمانی اند. خاکی نیستند، افلاکی اند.
اینها جانشینان و کارگزاران خدا در زمین اند.
خدا به اهل زمین منت گذاشته است که این دردانه های خود را چند صباحی راهی زمین کرده است.
آسمان و زمین و ماه و خورشید، از صدقه سر اینها آفریده شده است.
پدرت معلم مسیح بوده است در گهواره نور ومنادای کلیم بوده است در کوه طور.
مبادا پدر را به لفظ خالی پدر صدا کنی!
مبادا حسن و حسین را برادر خطاب کنی! مبادا زینب و ام کلثوم را خواهر بخوانی! آقای من! و بانوی من! این صمیمانه ترین خطاب تو باشد با سروران و موالی ات. مبادا از پشت سرشان قدمی فرا پیش بگذاری! مبادا پیش از آنها دست به غذا ببری! مبادا پیش از آنها آب بنوشی!
مبادا پیش از آنها آب بنوشی!
فرامین تو را هماره به کار بسته ام مادر! اما اکنون چه کنم که بردن آب در گروی خوردن آن است؟! اکنون چه کنم که دفاع از جانان مستلزم داشتن جان است؟!
سقای آب و ادب | سید مهدی شجاعی🍃
+ خودتو معرفی کن.
- مُعْتَذِراً نَادِماً مُنْكَسِراً مُسْتَقِيلاً مُسْتَغْفِراً مُنِيباً مُقِرّاً مُذْعِناً.
+ ازم میخوای برات چیکار کنم؟
- هیچی رئیس، فقط: فَاقْبَلْ عُذْرِي وَ ارْحَمْ شِدَّةَ ضُرِّي وَ فُكَّنِي مِنْ شَدِّ وَثَاقِي.
- مُعْتَذِراً نَادِماً مُنْكَسِراً مُسْتَقِيلاً مُسْتَغْفِراً مُنِيباً مُقِرّاً مُذْعِناً.
+ ازم میخوای برات چیکار کنم؟
- هیچی رئیس، فقط: فَاقْبَلْ عُذْرِي وَ ارْحَمْ شِدَّةَ ضُرِّي وَ فُكَّنِي مِنْ شَدِّ وَثَاقِي.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عشق علی خوش اومدی، شما کجا، زمین کجا ...
عشق و محبتو نزار قبانی اونجایی تموم کرده که میگه:
محبوبم؛
اگر روزی از تو دربارهی من پرسیدند، زیاد فکر نکن. با غرور به ایشان بگو: دوستم دارد؛ بسیار دوستم دارد!
محبوبم؛
اگر روزی از تو دربارهی من پرسیدند، زیاد فکر نکن. با غرور به ایشان بگو: دوستم دارد؛ بسیار دوستم دارد!