پس از ۱۴۰۰ سال .pdf
34.3 MB
📚📎
📚 پس از ۱۴۰۰ سال
-------
✍ شجاع الدین شفا
...............
از سری کتاب های ممنوعه
منتقد دین و ادیان .
شجاع الدین شفا رایزن
فرهنگی شاه بود و با
قلم فاخرش نویسنده
سخنرانی های مهم شاه بود و
خالق جملهٔ تاریخیِ ؛
کوروش آسوده بخواب...
------
ما نه زور می گوییم و نه زیر
بار حرف زور می رویم.
جامه های فاخر می پوشیم ..
و تو شتر چران که در بیابان
زاده شدی با همه نادانی ات
بر ما برتری می جویی..
کار تو شکار سوسمار و موش
است و زندگی میان خوک ها..
🆔 www.tgoop.com/ktabdansh 📚
Pdf 📎
📚 پس از ۱۴۰۰ سال
-------
✍ شجاع الدین شفا
...............
از سری کتاب های ممنوعه
منتقد دین و ادیان .
شجاع الدین شفا رایزن
فرهنگی شاه بود و با
قلم فاخرش نویسنده
سخنرانی های مهم شاه بود و
خالق جملهٔ تاریخیِ ؛
کوروش آسوده بخواب...
------
ما نه زور می گوییم و نه زیر
بار حرف زور می رویم.
جامه های فاخر می پوشیم ..
و تو شتر چران که در بیابان
زاده شدی با همه نادانی ات
بر ما برتری می جویی..
کار تو شکار سوسمار و موش
است و زندگی میان خوک ها..
🆔 www.tgoop.com/ktabdansh 📚
Pdf 📎
🔥1👌1
■
ما پادشاه را کُشتیم
وَ سعی کردیم دنیا را تغییر بدهیم
حالا تنها چیزی که گیرمان آمده
یک پادشاه بدتر است،
آن زمان برای آزادی می جنگیدیم
ولی الان برای نان..
👤 #ویکتور_هوگو
@ktabdansh 📚📚
...📚
ما پادشاه را کُشتیم
وَ سعی کردیم دنیا را تغییر بدهیم
حالا تنها چیزی که گیرمان آمده
یک پادشاه بدتر است،
آن زمان برای آزادی می جنگیدیم
ولی الان برای نان..
👤 #ویکتور_هوگو
@ktabdansh 📚📚
...📚
👍5💔1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
■
📽صدای #امیل_دورکیم
جامعه شناس و از مهمترین
متفکران مدرن
"زندگی کردن بیش از هر چیز
عمل کردن است "
دیوید_امیل_دورکیم
بنیان گذار جامعه شناسی
www.tgoop.com/ktabdansh 📚📚
---📚
📽صدای #امیل_دورکیم
جامعه شناس و از مهمترین
متفکران مدرن
"زندگی کردن بیش از هر چیز
عمل کردن است "
دیوید_امیل_دورکیم
بنیان گذار جامعه شناسی
www.tgoop.com/ktabdansh 📚📚
---📚
■
- دیرک: پیش از وظیفه ی زندگی کردن،
چه وظیفه ای بر عهده ی شماست؟
- آیرت: زندگی در نظر همهٔ مردم
یکسان نیست.
- دیرک: چرا؟ همه یک دهان، دو چشم و
نیازمندیهای مشابهی دارند.
- آیرت: نیازمندیهای مشابهی ندارند،
دیرک، تو نیازهای مرا درک نمی کنی.
- دیرک: تو گرسنه ی لذتی، شاید من هم
همین طور. اما گوش کن،
من بیشتر گرسنه ی عدالتم.
📚 تراژدی ایمان
👤 رومن نولان
ص۱۹۷
@ktabdansh 📚📚
...📚
- دیرک: پیش از وظیفه ی زندگی کردن،
چه وظیفه ای بر عهده ی شماست؟
- آیرت: زندگی در نظر همهٔ مردم
یکسان نیست.
- دیرک: چرا؟ همه یک دهان، دو چشم و
نیازمندیهای مشابهی دارند.
- آیرت: نیازمندیهای مشابهی ندارند،
دیرک، تو نیازهای مرا درک نمی کنی.
- دیرک: تو گرسنه ی لذتی، شاید من هم
همین طور. اما گوش کن،
من بیشتر گرسنه ی عدالتم.
📚 تراژدی ایمان
👤 رومن نولان
ص۱۹۷
@ktabdansh 📚📚
...📚
❤1
Audio
📘🎧
📖 ماجرای_هری
■ آقای_نویسنده
🖊اثر؛ #جوئل_دیکر
کتاب خوان؛
#ایوب_آقاخانی
● قسمت پنجاهُ سه
🆔www.tgoop.com/ktabdansh 📘
...📚
فاجعه به بار میاد اگه یه
نویسنده کنترل کتاب خودشُ
از دست بده...
فهمیدم که هری_کبر، استادم
در دانشگاه و یکی از
نویسندگان ادبیات معاصر،
در حالی که
مردِ میانسالی بوده، شیفتهُ
نولا_کلرگان، دختری پانزده
ساله شده..
..............
📖 ماجرای_هری
■ آقای_نویسنده
🖊اثر؛ #جوئل_دیکر
کتاب خوان؛
#ایوب_آقاخانی
● قسمت پنجاهُ سه
🆔www.tgoop.com/ktabdansh 📘
...📚
فاجعه به بار میاد اگه یه
نویسنده کنترل کتاب خودشُ
از دست بده...
فهمیدم که هری_کبر، استادم
در دانشگاه و یکی از
نویسندگان ادبیات معاصر،
در حالی که
مردِ میانسالی بوده، شیفتهُ
نولا_کلرگان، دختری پانزده
ساله شده..
..............
■
هر کجا می روم ظلم می بینم و
همه می گویند:
' نگران نباش، خدا جای حق نشسته '
خدایا می شود از جای حق
بلند شوی تا حق
سرجایش بنشیند..
👤 #حسین_پناهی
@ktabdansh 📚📚
🌓 ...📚
هر کجا می روم ظلم می بینم و
همه می گویند:
' نگران نباش، خدا جای حق نشسته '
خدایا می شود از جای حق
بلند شوی تا حق
سرجایش بنشیند..
👤 #حسین_پناهی
@ktabdansh 📚📚
🌓 ...📚
👍7
■
" منتظر روزی نباش که تمام
رنج هایت از بین بروند
تا یک زندگی شاد را انتخاب کنی. "
" ادراک یعنی آمادگی برای اینکه
قضاوت هایت را کنار بگذاری و
از چهارچوب دانشِ فعلیِ خودت
بیرون بیایی. "
" بگذار تا زندگیِ خودت
پیامی برای دنیا باشد."
" آیا بقدر کافی شجاع هستی
تا بگذاری دنیایت ازهم فروبپاشد
تا بتوانی دوباره آن را از نو بسازی؟ "
چند جملهٔ انگیزشی از
👤#تیل_سوآن
نویسنده ی کتاب های؛
📚تاریکی پیش از سپیده دم.
📚آناتومی تنهایی
" Teal Swan "
🆔 @ktabdansh 📚📚
...📚
" منتظر روزی نباش که تمام
رنج هایت از بین بروند
تا یک زندگی شاد را انتخاب کنی. "
" ادراک یعنی آمادگی برای اینکه
قضاوت هایت را کنار بگذاری و
از چهارچوب دانشِ فعلیِ خودت
بیرون بیایی. "
" بگذار تا زندگیِ خودت
پیامی برای دنیا باشد."
" آیا بقدر کافی شجاع هستی
تا بگذاری دنیایت ازهم فروبپاشد
تا بتوانی دوباره آن را از نو بسازی؟ "
چند جملهٔ انگیزشی از
👤#تیل_سوآن
نویسنده ی کتاب های؛
📚تاریکی پیش از سپیده دم.
📚آناتومی تنهایی
" Teal Swan "
🆔 @ktabdansh 📚📚
...📚
👍1
زندگی گالیله.pdf
3 MB
📚📎
📚#زندگی_گالیله
-------
✍#برتولت_برشت
-------
●●ماجرای نبرد و
کشمکش گالیله با کلیسا
یکی از انسانی ترین
کاراکترهای خلق شده
بشکلی جذاب و هنرمندانه
تعصبات کورکورانه و پایداری
در مواجهه با ظلم
-------
" گالیله متوجه میشود
آموزه های جدیدش با
اصول دینی کلیسا
در تضاد است در برابر
دادگاه تفتیش عقاید محکوم
به توبه می شود. "
آندره ا: بدبخت ملتی که
قهرمان ندارد
گالیله: نه. بدبخت ملتی که
به قهرمان نیاز دارد..
✍ برتولت برشت
🆔 www.tgoop.com/ktabdansh 📚
Book 📎
📚#زندگی_گالیله
-------
✍#برتولت_برشت
-------
●●ماجرای نبرد و
کشمکش گالیله با کلیسا
یکی از انسانی ترین
کاراکترهای خلق شده
بشکلی جذاب و هنرمندانه
تعصبات کورکورانه و پایداری
در مواجهه با ظلم
-------
" گالیله متوجه میشود
آموزه های جدیدش با
اصول دینی کلیسا
در تضاد است در برابر
دادگاه تفتیش عقاید محکوم
به توبه می شود. "
آندره ا: بدبخت ملتی که
قهرمان ندارد
گالیله: نه. بدبخت ملتی که
به قهرمان نیاز دارد..
✍ برتولت برشت
🆔 www.tgoop.com/ktabdansh 📚
Book 📎
گرداب.pdf
1.6 MB
📚📎 رُمان ادبیات
📚 #گرداب
-------
✍ #میخائیل_شولوخوف
-------
شامل ده داستان کوتاه با
پایانی تأثیر گذار و تکان دهنده.
.............
تنها برای عقب ماندن از
صف نبود که ما را
می کشتند.
روزی سرگروهبان آلمانی
یکی از اسیران را به این سبب
کشت که در راه یک سيب زمینی
یخ زده را
از روی زمین برداشته بود.
به پس گردن استوار گانچار'
شلیک کرد..
✍ میخائیل شولوخوف
🆔www.tgoop.com/ktabdansh 📚
Book 📎
📚 #گرداب
-------
✍ #میخائیل_شولوخوف
-------
شامل ده داستان کوتاه با
پایانی تأثیر گذار و تکان دهنده.
.............
تنها برای عقب ماندن از
صف نبود که ما را
می کشتند.
روزی سرگروهبان آلمانی
یکی از اسیران را به این سبب
کشت که در راه یک سيب زمینی
یخ زده را
از روی زمین برداشته بود.
به پس گردن استوار گانچار'
شلیک کرد..
✍ میخائیل شولوخوف
🆔www.tgoop.com/ktabdansh 📚
Book 📎
📚📖نه آدمی.
🖊 اوسامو دازای
.....
تحسین شده ترین اثر ژاپنی.
داستانی بسیار عمیق و دردناک.
هرچند بدبینانه و پر از
افسردگی است
اما می تواند هر خواننده را
مجذوب کند.
روایت فردی است که می فهمد
از همان کودکی وجه اشتراکی
با جامعه ندارد.
🖊#اوسامو_دازای
🆔@ktabdansh 📚📚
...📚
🖊 اوسامو دازای
.....
تحسین شده ترین اثر ژاپنی.
داستانی بسیار عمیق و دردناک.
هرچند بدبینانه و پر از
افسردگی است
اما می تواند هر خواننده را
مجذوب کند.
روایت فردی است که می فهمد
از همان کودکی وجه اشتراکی
با جامعه ندارد.
🖊#اوسامو_دازای
🆔@ktabdansh 📚📚
...📚
👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📚🎶
👤#چارلز_بوکوفسکی
🎶#پرنده_آبی
با صدای؛ چارلز_بوکوفسکی
یک پرنده آبی در قلب من است،
که می خواهد بیرون بیاید.
اما من به او خیلی سخت گیرم.
می گویم اونجا بمون،
اجازه نمی دم کسی ببینت...
🆔@ktabdansh 📚📚
...📚
👤#چارلز_بوکوفسکی
🎶#پرنده_آبی
با صدای؛ چارلز_بوکوفسکی
یک پرنده آبی در قلب من است،
که می خواهد بیرون بیاید.
اما من به او خیلی سخت گیرم.
می گویم اونجا بمون،
اجازه نمی دم کسی ببینت...
🆔@ktabdansh 📚📚
...📚
❤2👍1
■
بالاخره یک نفر باید ایستادگی کند
پیروی کردن آسان است.
اين که حرف متفاوتی بزنید یا کار
متفاوتی کنید شاید عجیب به نظر
برسد، ولی برای رسیدن به
آزادی باید این معذب بودن را
به جان بخرید
📚در برابر استبداد
👤 تیموتی اسنایدر
@ktabdansh 📚📚
...📚
بالاخره یک نفر باید ایستادگی کند
پیروی کردن آسان است.
اين که حرف متفاوتی بزنید یا کار
متفاوتی کنید شاید عجیب به نظر
برسد، ولی برای رسیدن به
آزادی باید این معذب بودن را
به جان بخرید
📚در برابر استبداد
👤 تیموتی اسنایدر
@ktabdansh 📚📚
...📚
👌2💯2
سه تار
<unknown>
#بیکلام 📚🎶
من بلد نیستم از عشق پشیمان بشوم
پای تو ماندهام آنقدر که ویران بشوم
منم و شهر حسودان، منم و این همه بغض
بغلم کن که در آغوش تو پنهان بشوم
ابرم و بر تن تنهایی خود میبارم
دوست دارم که بر اندام تو باران بشوم
باش و بیرحم تر از ارتش نازیها باش
تا در اشغال تو یک عمر لهستان بشوم
من دیوانه به امید تو عاشق شدهام
تو بلد باش مرا تا کمی آسان بشوم
من خودم را بلدم، غیر جنون راهی نیست
کمکم کن که در آغوش تو درمان بشوم
عهد بستم که کنار تو به پایان برسم
من بلد نیستم از عشق پشیمان بشوم
✍ علی صفری
#ارسالی شما
www.tgoop.com/ktabdansh 📚📚
...📚
من بلد نیستم از عشق پشیمان بشوم
پای تو ماندهام آنقدر که ویران بشوم
منم و شهر حسودان، منم و این همه بغض
بغلم کن که در آغوش تو پنهان بشوم
ابرم و بر تن تنهایی خود میبارم
دوست دارم که بر اندام تو باران بشوم
باش و بیرحم تر از ارتش نازیها باش
تا در اشغال تو یک عمر لهستان بشوم
من دیوانه به امید تو عاشق شدهام
تو بلد باش مرا تا کمی آسان بشوم
من خودم را بلدم، غیر جنون راهی نیست
کمکم کن که در آغوش تو درمان بشوم
عهد بستم که کنار تو به پایان برسم
من بلد نیستم از عشق پشیمان بشوم
✍ علی صفری
#ارسالی شما
www.tgoop.com/ktabdansh 📚📚
...📚
❤2
کتاب دانش
داستان های کوتاه ۱۰- 📚 #دیوار ۱۰ نگاهی به ژوان کوچک کردم شانه های لاغرش را در حال گریه می دیدم و خودم را بی رحم حس می کردم، من نه می توانستم نسبت به دیگران رحیم باشم و نه نسبت به خودم. با خودم گفتم؛ می خواهم صاف و ساده بمیرم. …
- ۱۱
لحظه ای طول کشید اما این
کار مرا بیشتر به خنده انداخت.
باید حقه مهم تری به کار برد تا بتوان
کسی را که به زودی خواهد مرد ترساند.
این دوز و کلک ها نمی گرفت.
مرا به سختی هل داد و دوباره نشست
و گفت:
زندگی تو گروِ اوست، اگر گفتی
کجاست جانت را در می بری.
این دو نفر با وجود تزئینات
براق و تازيانه و چکمه باز آدم هایی
بودند که می مردند؛
کمی بعد از من اما نه خیلی بعد از من.
مشغول بودند که اسم هایی را در
کاغذ پاره هایشان پیدا کنند و آدم های
دیگری را تعقیب می کردند برای این
که آنها را به زندان بیندازند و یا
اعدام کنند.
آن ها عقایدی راجع به آینده اسپانی
و موضوعات دیگری داشتند،
فعالیتهای کوچک آن ها توی ذوق
می زد و به نظرم خنده دار بود.
من نمی توانستم خودم را جای آن ها
بگذارم و آن ها از نظرم دیوانه
می آمدند.
آدم کوتاه خپله دائما به من نگاه
می کرد و با تازيانه به چکمه اش
می زد. همهٔ
این حرکات را قبلأ مطالعه کرده بود
برای این که به او حالت یک جانور
سرزنده و درنده بدهد.
- خوب فهمیدی؟ آیا فهمیدی؟
سروان دیگر دست رنگ پردهء خود را
از روی بی قیدی بلند کرد.
این بی قیدی هم از روی عمد بود.
من همهٔ ریزه کاری های کوچک آن ها
را می دیدم و تعجب می کردم که
آدم هایی با این چیزها تفریح می کنند.
آهسته گفت:
به شما یک ربع ساعت برای تفکر وقت
می دهم. او را به رخت شور خانه
بیاورید. اگر باز هم انکار کرد او را
اعدام خواهند کرد.
آن ها حساب دستشان بود.
تمام شب را من در انتظار گذرانیده بودم؛.
یک ساعت دیگر هم بعد از این که
توم و ژوان را تیرباران کردند مرا در
سردابه چشم به راه گذاشتند و حالا هم
مرا در رخت شور خانه حبس
می کردند.
شاید نقشه ی خودشان را از دیروز
کشیده بودند. به خودشان می گفتند
که طول مدت اعصاب را خرد می کند
و امیدوار بودند که به این وسیله از
من حرف دربیاورند.
آنها گول خورده بودند.
در رخت شور خانه من روی یک
چهارپایه نشستم، چون که احساس
ضعف شدیدی کردم و به فکر فرو رفتم،
اما راجع به پیشنهاد آن ها فکر
نمی کردم.
طبیعی است که از مکانِ گری"
باخبر بودم:
او پیش پسرعموهایش در
چهارکیلومتری شهر پنهان شده بود،
این را می دانستم که پناهگاه او را لو
نخواهم داد مگر در صورتی که مرا
شکنجه می کردند ( اما به نظر نمی آمد
که این خیال را داشته باشند ).
همهٔ این مطالب کاملأ معلوم و قطعی
بود و به هیچ وجه اهمیتی به آن
نمی دادم. تنها می خواستم علت رفتار
خودم را بدانم.
من ترجیح می دادم که بمیرم تا گری را
لو بدهم. برای چه؟
من رامون گری را دوست نداشتم،
دوستی من برای او کمی پیش از سحر
مرده بود- همان وقت که عشق کنشا"
و میل زندگی در من مرده بود-
ولی بی شک همیشه او را محترم
داشتم، چون دلاور بود. اما این دلیل
نمی شد که راضی باشم به جای او
بمیرم. زندگی او مانند زندگی من
ارزشی نداشت؛ هیچ زندگی ارزشی
نداشت.
یک نفر آدم را بغل دیوار می گذاشتند
و آن قدر به او تیر خالی می کردند تا
می ترکید:
این آدم خواه من یا گری و دیگری بود،
فرقی نمی کرد.
من می دانستم که برای هواخواهی از
اسپانی وجود او از من لازم تر بود اما
اسپانی و انقلابیون آن هم از چشمم
افتاده بودند؛
هیچ چیز برایم اهمیت نداشت.
مع هذا من آنجا بودم و می توانستم به
وسیله ی تسلیمِ گری" جان خودم
را نجات بدهم و با وجود این استنکاف
می کردم.
بنظرم مضحک می آمد:
فکر کردم شاید لجاجت است.
آیا باید لجوج بود!...
یک نوع شادی عجیبی به من دست داد.
آمدند و مرا نزد دو افسر بردند.
یک موش از زیر پایمان در رفت.
من شوخی ام گرفت.
به طرف یکی از سربازان فاشیست
برگشتم و گفتم: موش را دیدی؟
جواب نداد. اخم آلوده بود و خودش را
گرفته بود. من خنده ام گرفت اما
خودداری کردم؛ چون می ترسیدم اگر
خنده سر بدهم دیگر نتوانم جلوی
خودم را بگیرم.
سرباز فاشیست سبیل داشت. باز به او
گفتم: احمق، باید سبیلت را بزنی.
🖊ژان_پل_سارتر
دیوار
ادامه دارد
🆔 @ktabdansh 📚🌙💫
لحظه ای طول کشید اما این
کار مرا بیشتر به خنده انداخت.
باید حقه مهم تری به کار برد تا بتوان
کسی را که به زودی خواهد مرد ترساند.
این دوز و کلک ها نمی گرفت.
مرا به سختی هل داد و دوباره نشست
و گفت:
زندگی تو گروِ اوست، اگر گفتی
کجاست جانت را در می بری.
این دو نفر با وجود تزئینات
براق و تازيانه و چکمه باز آدم هایی
بودند که می مردند؛
کمی بعد از من اما نه خیلی بعد از من.
مشغول بودند که اسم هایی را در
کاغذ پاره هایشان پیدا کنند و آدم های
دیگری را تعقیب می کردند برای این
که آنها را به زندان بیندازند و یا
اعدام کنند.
آن ها عقایدی راجع به آینده اسپانی
و موضوعات دیگری داشتند،
فعالیتهای کوچک آن ها توی ذوق
می زد و به نظرم خنده دار بود.
من نمی توانستم خودم را جای آن ها
بگذارم و آن ها از نظرم دیوانه
می آمدند.
آدم کوتاه خپله دائما به من نگاه
می کرد و با تازيانه به چکمه اش
می زد. همهٔ
این حرکات را قبلأ مطالعه کرده بود
برای این که به او حالت یک جانور
سرزنده و درنده بدهد.
- خوب فهمیدی؟ آیا فهمیدی؟
سروان دیگر دست رنگ پردهء خود را
از روی بی قیدی بلند کرد.
این بی قیدی هم از روی عمد بود.
من همهٔ ریزه کاری های کوچک آن ها
را می دیدم و تعجب می کردم که
آدم هایی با این چیزها تفریح می کنند.
آهسته گفت:
به شما یک ربع ساعت برای تفکر وقت
می دهم. او را به رخت شور خانه
بیاورید. اگر باز هم انکار کرد او را
اعدام خواهند کرد.
آن ها حساب دستشان بود.
تمام شب را من در انتظار گذرانیده بودم؛.
یک ساعت دیگر هم بعد از این که
توم و ژوان را تیرباران کردند مرا در
سردابه چشم به راه گذاشتند و حالا هم
مرا در رخت شور خانه حبس
می کردند.
شاید نقشه ی خودشان را از دیروز
کشیده بودند. به خودشان می گفتند
که طول مدت اعصاب را خرد می کند
و امیدوار بودند که به این وسیله از
من حرف دربیاورند.
آنها گول خورده بودند.
در رخت شور خانه من روی یک
چهارپایه نشستم، چون که احساس
ضعف شدیدی کردم و به فکر فرو رفتم،
اما راجع به پیشنهاد آن ها فکر
نمی کردم.
طبیعی است که از مکانِ گری"
باخبر بودم:
او پیش پسرعموهایش در
چهارکیلومتری شهر پنهان شده بود،
این را می دانستم که پناهگاه او را لو
نخواهم داد مگر در صورتی که مرا
شکنجه می کردند ( اما به نظر نمی آمد
که این خیال را داشته باشند ).
همهٔ این مطالب کاملأ معلوم و قطعی
بود و به هیچ وجه اهمیتی به آن
نمی دادم. تنها می خواستم علت رفتار
خودم را بدانم.
من ترجیح می دادم که بمیرم تا گری را
لو بدهم. برای چه؟
من رامون گری را دوست نداشتم،
دوستی من برای او کمی پیش از سحر
مرده بود- همان وقت که عشق کنشا"
و میل زندگی در من مرده بود-
ولی بی شک همیشه او را محترم
داشتم، چون دلاور بود. اما این دلیل
نمی شد که راضی باشم به جای او
بمیرم. زندگی او مانند زندگی من
ارزشی نداشت؛ هیچ زندگی ارزشی
نداشت.
یک نفر آدم را بغل دیوار می گذاشتند
و آن قدر به او تیر خالی می کردند تا
می ترکید:
این آدم خواه من یا گری و دیگری بود،
فرقی نمی کرد.
من می دانستم که برای هواخواهی از
اسپانی وجود او از من لازم تر بود اما
اسپانی و انقلابیون آن هم از چشمم
افتاده بودند؛
هیچ چیز برایم اهمیت نداشت.
مع هذا من آنجا بودم و می توانستم به
وسیله ی تسلیمِ گری" جان خودم
را نجات بدهم و با وجود این استنکاف
می کردم.
بنظرم مضحک می آمد:
فکر کردم شاید لجاجت است.
آیا باید لجوج بود!...
یک نوع شادی عجیبی به من دست داد.
آمدند و مرا نزد دو افسر بردند.
یک موش از زیر پایمان در رفت.
من شوخی ام گرفت.
به طرف یکی از سربازان فاشیست
برگشتم و گفتم: موش را دیدی؟
جواب نداد. اخم آلوده بود و خودش را
گرفته بود. من خنده ام گرفت اما
خودداری کردم؛ چون می ترسیدم اگر
خنده سر بدهم دیگر نتوانم جلوی
خودم را بگیرم.
سرباز فاشیست سبیل داشت. باز به او
گفتم: احمق، باید سبیلت را بزنی.
🖊ژان_پل_سارتر
دیوار
ادامه دارد
🆔 @ktabdansh 📚🌙💫
❤1
■
شَرایط، دروغ اَند!
اَگر اِنسانی اِنسانِ دیگری را
دوست بدارَد، برایَش
جنگ به پا می کُنَد
📚#کتاب_دانش
■🌒
شَرایط، دروغ اَند!
اَگر اِنسانی اِنسانِ دیگری را
دوست بدارَد، برایَش
جنگ به پا می کُنَد
📚#کتاب_دانش
■🌒
❤1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📚🌹
بیستون، کتیبه مشهورِ
شیرین و فرهاد.
داستانِ
شیرین و فرهاد ۱۰۷۰ بیت
در قالبِ مثنوی
از #وحشی_بافقی
به تقلید از
خسرو و شیرین است..
👤#نظامی🔃
بِگفتا، عشقِ شیرین بر
تو چون است
بگفت؛ از جانِ شیرینم
فزون است.
ایرانِ زیبا
آدینه شاادکام
🆔@ktabdansh 📚📚
...📚
بیستون، کتیبه مشهورِ
شیرین و فرهاد.
داستانِ
شیرین و فرهاد ۱۰۷۰ بیت
در قالبِ مثنوی
از #وحشی_بافقی
به تقلید از
خسرو و شیرین است..
👤#نظامی🔃
بِگفتا، عشقِ شیرین بر
تو چون است
بگفت؛ از جانِ شیرینم
فزون است.
ایرانِ زیبا
آدینه شاادکام
🆔@ktabdansh 📚📚
...📚
❤2👍1
📖 #حکایت
شیخی ولیمه گرفت
و همهٔ طرفدارانش را دعوت کرد
اطعمه فراوان بود که برق رفت.
یکی گفت که تا آمدن برق همه
مشغولِ دست زدن شوند تا مبادا
کسی سفره را هاپولی کند!.
صدای کف زدن بلند بود که برق آمد.
چشم همه به سفره افتاد که غارت
شده بود.
شیخ گفت ما همگی دست می زدیم؛
نکند جنیان سفره را غارت کرده اند!
رئیس اجنه ظاهر گشت و گفت:
شما با یک دست تان به گردنتان
می زدید و با دست دیگر غذاها را در
شکمتان می ریختید آن وقت
تقصیرش را میندازید گردن اجنه؟!
یکی از قَلَندرانِ فرزانه گفت؛ اینان
در این کار یَدِ طولایی دارند.
سالهاست که با یک دست
بر سر و سینه می زنند و با دست دیگر
جیبِ خلایق خالی می کنند و
می گویند اجنبی بُرد !!!
🆔 @ktabdansh 📚📚
...📚
شیخی ولیمه گرفت
و همهٔ طرفدارانش را دعوت کرد
اطعمه فراوان بود که برق رفت.
یکی گفت که تا آمدن برق همه
مشغولِ دست زدن شوند تا مبادا
کسی سفره را هاپولی کند!.
صدای کف زدن بلند بود که برق آمد.
چشم همه به سفره افتاد که غارت
شده بود.
شیخ گفت ما همگی دست می زدیم؛
نکند جنیان سفره را غارت کرده اند!
رئیس اجنه ظاهر گشت و گفت:
شما با یک دست تان به گردنتان
می زدید و با دست دیگر غذاها را در
شکمتان می ریختید آن وقت
تقصیرش را میندازید گردن اجنه؟!
یکی از قَلَندرانِ فرزانه گفت؛ اینان
در این کار یَدِ طولایی دارند.
سالهاست که با یک دست
بر سر و سینه می زنند و با دست دیگر
جیبِ خلایق خالی می کنند و
می گویند اجنبی بُرد !!!
🆔 @ktabdansh 📚📚
...📚
👍3❤1
کتابِ " سه پرسش " نوشته........ است؟
Anonymous Quiz
29%
ارسطو
34%
گارسیامارکز
26%
تولستوی
11%
سهراب سپهری
❤1🙏1