کتاب دانش
📖 مطالعه قسمت نهم دربارهٔ جنگ و جنگجویان اکنون حقیقت را به شما میگویم؛ - برادران من که در جنگ هستید! من به شما عاشقم، بزرگترین دشمن شما نیز هستم. از تنفر و حسادت در قلب شما آگاهم. شما آنقدر بزرگو نیستید که از آنها شرمنده نباشید. اگر نمیتوانید…
📖 مطالعه قسمت دهم
جایی که همه خودشان را گم کردهاند،
هم نیکها و هم بدها،
کارهای مخترعان و گنجینههای
خردمندان را میدزدند، من نام آن
را دولت مینامم.
این مردم، ثروت فراهم میکنند و
بازهم فقیرتر میشوند.
مانند میمونهای چالاک میدوند،
همگی میخواهند به تاج و تخت
برسند.
- معمولا لجن بر تخت پادشاهی
مینشیند. - تخت پادشاهی بر
روی لجن است.
ای برادرانم از بوی بد دور شوید،
از بتپرستی دور شوید.
بسیاری از درهای خوشبو برای
افراد تنها و روحهای بزرگ باز است.
' آنجا که حکومت پایان گیرد،
نوع انسانی آغاز میشود.
انسان برتر. چنین گفت زرتشت
دربارهٔ مگسهای بازار
به درون تنهایی خودت فرار کن
دوست من. چوب و صخره میدانند
که چگونه ساکت بمانند.
جایی که تنهایی پایان یابد، بازار
شروع میشود. ( مگسهای سمی )
مردم درک اندکی از اخلاق دارند.
جهان به دور ارزشهای جدید
میگردد. ( شهرت حول بازیگران،
نفرین زمان همین است. ) هرروز
یک باور جدید، - احساسات با
عجله، پویایی بیثبات.
حقیقت را پوچ مینامند. ( تنها
خدایانی با سروصدای بزرگ را
باور دارند. )
تو ای دوستدار حقیقت! حسادت
نداشته باش، به منطقهٔ امن خودت
برگرد. - تجربهٔ همهٔ چاههای عمیق
آهسته است. مگسها تو را نیش
میزنند، به جایی فرار کن که
باد پاک و قوی میوزد.
قسمت تو نیست که یک مگسپران
باشی. - این علفهای هرز -
ساختمانهای غرورآفرین را به زیر
میکشانند. روح آنها تشنۀ خون
است.
اما تو ای عمیق، از زخمهای کوچک
هم عمیقا رنج میکشی.
اما اگاه باش، همهٔ بیعدالتیها را
تحمل کنی! ستایش آنها همهمه
است! مانند یک شیطان یا خدا
تو را تملق میگویند. اهل چاپلوسی
و گریه و زاریاند. تو را بهخاطر
فضیلتهایت تنبیه میکنند.
تو را هدر میدهند. لیاقت تو را
ندارند. - آنچه در تو مایهٔ بزرگی
است ، از آن متنفرند.
چنین گفت زرتشت
دربارهٔ پاکدامنی
من عاشق جنگل هستم. زندگی در
شهر بد است؛ به این مردان نگاه
کن؛ میگویند؛ چیزی بهتر از
خوابیدن با یک زن نیست،
لجن در روح آنها
خوابیده است. لجن آنها روح هم
دارد. یک حیوان بینقص اما
بیگناهی به حیوانات تعلق دارد.
- من نصیحت میکنم حواس خود
را بیگناه نگهداری.
روح هرزه. باید برای کسانیکه
پاکدامنی برای آنان دشوار است
نصیحت شود که از آن دور بمانند.
در شأن من نیست از چیزهای کثیف
صحبت کنم.
برخی افراد هستند که سراسر
پاکدامنیاند. قلب آنها ملایم است.
با خوشحالی بیشتری میخندند و
غنیتر از تو هستند.
جستجوگر دانش در آبها قدم
میگذارد. ما ميهمانان قلب خود را
ارائه کردهایم. چنین گفت زرتشت
دربارهٔ دوست
زاهد میاندیشد " حضور یکنفر برای
من زیاد است.
من و خودم بایکدیگر در گفتگو هستیم.
چگونه تحمل کنم اگر دوست وجود
نداشت؟ - دوست برای یک زاهد
در جایگاه سوم است؛ از فرورفتن
دونفر اول جلوگیری میکند.
اعتماد ما به دیگران افشا میکند
که در چه قسمتهایی دوست داریم
به خودمان اعتماد کنیم.دلتنگی ما
برای یک دوست، افشا کننده ما است.
اغلب انسانها از عشق برای حسادت
استفاده میکنند. کسیکه جرأت
درخواست برای دوستی را ندارد،
میگوید؛ دستکم دشمن من باش!
برای دوستت بجنگ. -" بهترین
دشمن انسان باید در درون دوستش
باشد. چنین گفت زرتشت
توضیحات خوانش کتاب؛
نیچه و ارادهٔ معطوف به
قدرت ؛ یعنی نیرویی درونی که هر
فرد را بهسمت رشد ، خلاقیت و
غلبه بر محدودیتها سوق میدهد
او از انسان میخواهد این اراده
را بپذیرد و با قدرت زندگی کند،
بهجای آنکه تسلیم ضعف، ترس
یا اخلاقیات سرکوبگر شود.
انسان برتر؛ انسان را موجودی
میداند که در مسیر تکامل، هنوز
به تمام ظرفیتهای خود نرسیده.
انسان برتر " نماد خلاقیت، شجاعت
و پذیرش زندگی است.
توضیحات ادامه داره..
● ادامه دارد
...📚
جایی که همه خودشان را گم کردهاند،
هم نیکها و هم بدها،
کارهای مخترعان و گنجینههای
خردمندان را میدزدند، من نام آن
را دولت مینامم.
این مردم، ثروت فراهم میکنند و
بازهم فقیرتر میشوند.
مانند میمونهای چالاک میدوند،
همگی میخواهند به تاج و تخت
برسند.
- معمولا لجن بر تخت پادشاهی
مینشیند. - تخت پادشاهی بر
روی لجن است.
ای برادرانم از بوی بد دور شوید،
از بتپرستی دور شوید.
بسیاری از درهای خوشبو برای
افراد تنها و روحهای بزرگ باز است.
' آنجا که حکومت پایان گیرد،
نوع انسانی آغاز میشود.
انسان برتر. چنین گفت زرتشت
دربارهٔ مگسهای بازار
به درون تنهایی خودت فرار کن
دوست من. چوب و صخره میدانند
که چگونه ساکت بمانند.
جایی که تنهایی پایان یابد، بازار
شروع میشود. ( مگسهای سمی )
مردم درک اندکی از اخلاق دارند.
جهان به دور ارزشهای جدید
میگردد. ( شهرت حول بازیگران،
نفرین زمان همین است. ) هرروز
یک باور جدید، - احساسات با
عجله، پویایی بیثبات.
حقیقت را پوچ مینامند. ( تنها
خدایانی با سروصدای بزرگ را
باور دارند. )
تو ای دوستدار حقیقت! حسادت
نداشته باش، به منطقهٔ امن خودت
برگرد. - تجربهٔ همهٔ چاههای عمیق
آهسته است. مگسها تو را نیش
میزنند، به جایی فرار کن که
باد پاک و قوی میوزد.
قسمت تو نیست که یک مگسپران
باشی. - این علفهای هرز -
ساختمانهای غرورآفرین را به زیر
میکشانند. روح آنها تشنۀ خون
است.
اما تو ای عمیق، از زخمهای کوچک
هم عمیقا رنج میکشی.
اما اگاه باش، همهٔ بیعدالتیها را
تحمل کنی! ستایش آنها همهمه
است! مانند یک شیطان یا خدا
تو را تملق میگویند. اهل چاپلوسی
و گریه و زاریاند. تو را بهخاطر
فضیلتهایت تنبیه میکنند.
تو را هدر میدهند. لیاقت تو را
ندارند. - آنچه در تو مایهٔ بزرگی
است ، از آن متنفرند.
چنین گفت زرتشت
دربارهٔ پاکدامنی
من عاشق جنگل هستم. زندگی در
شهر بد است؛ به این مردان نگاه
کن؛ میگویند؛ چیزی بهتر از
خوابیدن با یک زن نیست،
لجن در روح آنها
خوابیده است. لجن آنها روح هم
دارد. یک حیوان بینقص اما
بیگناهی به حیوانات تعلق دارد.
- من نصیحت میکنم حواس خود
را بیگناه نگهداری.
روح هرزه. باید برای کسانیکه
پاکدامنی برای آنان دشوار است
نصیحت شود که از آن دور بمانند.
در شأن من نیست از چیزهای کثیف
صحبت کنم.
برخی افراد هستند که سراسر
پاکدامنیاند. قلب آنها ملایم است.
با خوشحالی بیشتری میخندند و
غنیتر از تو هستند.
جستجوگر دانش در آبها قدم
میگذارد. ما ميهمانان قلب خود را
ارائه کردهایم. چنین گفت زرتشت
دربارهٔ دوست
زاهد میاندیشد " حضور یکنفر برای
من زیاد است.
من و خودم بایکدیگر در گفتگو هستیم.
چگونه تحمل کنم اگر دوست وجود
نداشت؟ - دوست برای یک زاهد
در جایگاه سوم است؛ از فرورفتن
دونفر اول جلوگیری میکند.
اعتماد ما به دیگران افشا میکند
که در چه قسمتهایی دوست داریم
به خودمان اعتماد کنیم.دلتنگی ما
برای یک دوست، افشا کننده ما است.
اغلب انسانها از عشق برای حسادت
استفاده میکنند. کسیکه جرأت
درخواست برای دوستی را ندارد،
میگوید؛ دستکم دشمن من باش!
برای دوستت بجنگ. -" بهترین
دشمن انسان باید در درون دوستش
باشد. چنین گفت زرتشت
توضیحات خوانش کتاب؛
نیچه و ارادهٔ معطوف به
قدرت ؛ یعنی نیرویی درونی که هر
فرد را بهسمت رشد ، خلاقیت و
غلبه بر محدودیتها سوق میدهد
او از انسان میخواهد این اراده
را بپذیرد و با قدرت زندگی کند،
بهجای آنکه تسلیم ضعف، ترس
یا اخلاقیات سرکوبگر شود.
انسان برتر؛ انسان را موجودی
میداند که در مسیر تکامل، هنوز
به تمام ظرفیتهای خود نرسیده.
انسان برتر " نماد خلاقیت، شجاعت
و پذیرش زندگی است.
توضیحات ادامه داره..
📚 چنین گفت زرتشت - نیچه
● ادامه دارد
...📚
👍6
●■
- دموفلس ؛ عقیدهٔ هر انسانی برای
خود او محترم است، پس بنابراین
برای تو نیز باید محترم باشد.
- فیلاتس ؛ من نمیتوانم استدلال تو
را بپذیرم. دلیل انرا متوجه نمیشوم،
میگویی چون افراد دیگر سادهلوح
هستند، پس من هم باید به مشتی
دروغ احترام بگذارم.
چیزی که برایش حرمت قائلم
حقیقت است، بنابراین نمیتوانم
برای ضد حقیقت احترامی قائل
شوم. طبق شعار عالمان ؛
عدالت را بگسترانید، حتی اگر این امر
منجر به نابودی جهان شود. هر ادعایی
باید پشتوانهی منطقی داشته باشد.
📚 ترسها و مزخرفات ذهنی
- نشر روزگار
📄 - طاقچه ص ۵
🖊 شوپنهاور
...📚
- دموفلس ؛ عقیدهٔ هر انسانی برای
خود او محترم است، پس بنابراین
برای تو نیز باید محترم باشد.
- فیلاتس ؛ من نمیتوانم استدلال تو
را بپذیرم. دلیل انرا متوجه نمیشوم،
میگویی چون افراد دیگر سادهلوح
هستند، پس من هم باید به مشتی
دروغ احترام بگذارم.
چیزی که برایش حرمت قائلم
حقیقت است، بنابراین نمیتوانم
برای ضد حقیقت احترامی قائل
شوم. طبق شعار عالمان ؛
عدالت را بگسترانید، حتی اگر این امر
منجر به نابودی جهان شود. هر ادعایی
باید پشتوانهی منطقی داشته باشد.
📚 ترسها و مزخرفات ذهنی
- نشر روزگار
📄 - طاقچه ص ۵
🖊 شوپنهاور
...📚
👍7❤3
📖🌿
جهنم، جهل انسان است
و بهشت، فهم انسان
فریب وعده دهندگان بهشتی
نامرئی را مخورید
که بهشتی جز خرد و اندیشه
که در ما نهان شده است وجود ندارد
هیچ جهنمی سوزاننده تر از جهل
نیست
که اگر مراقب خودتان نباشید
شما را در تنور خودتان کباب خواهد کرد....
#عطار می فرماید؛
هر چه در فهم تو آید، آن
بوَد مفهوم تو....
@ktabdansh📚
📖 🌿
جهنم، جهل انسان است
و بهشت، فهم انسان
فریب وعده دهندگان بهشتی
نامرئی را مخورید
که بهشتی جز خرد و اندیشه
که در ما نهان شده است وجود ندارد
هیچ جهنمی سوزاننده تر از جهل
نیست
که اگر مراقب خودتان نباشید
شما را در تنور خودتان کباب خواهد کرد....
#عطار می فرماید؛
هر چه در فهم تو آید، آن
بوَد مفهوم تو....
@ktabdansh📚
📖 🌿
👍9
حشاشین.pdf
8.6 MB
کتاب 📂 pdf
📚#حشاشین
👤#تامس_گیفورد
این کتاب با حشاشین حسن صباح
متفاوت است.
●●داستان یک فرقهٔ مخوف
کلیسای یسوعیان است که سالها
رازی را مخفی نگهداشته و هرکسی
در پی این راز بوده به قتل رسانده!
📖 بی هدف در خیابان ها
پرسه میزد ناگهان به نزدیکی
آپارتمان من رسید
گاهی فکرمیکنم زیر این بار سنگین
کمر خم خواهد کرد چندین قاتل
مامور تعقیب ما هستند...
یک رمان هیجانانگیز و بهشدت
استادانه و سبکی باورپذیر
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
📚#حشاشین
👤#تامس_گیفورد
این کتاب با حشاشین حسن صباح
متفاوت است.
●●داستان یک فرقهٔ مخوف
کلیسای یسوعیان است که سالها
رازی را مخفی نگهداشته و هرکسی
در پی این راز بوده به قتل رسانده!
📖 بی هدف در خیابان ها
پرسه میزد ناگهان به نزدیکی
آپارتمان من رسید
گاهی فکرمیکنم زیر این بار سنگین
کمر خم خواهد کرد چندین قاتل
مامور تعقیب ما هستند...
یک رمان هیجانانگیز و بهشدت
استادانه و سبکی باورپذیر
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
👍3
Audio
👍3
خودت را به من بسپار
که من کامل خودم را بهتو سپردهام.
کاش دستکم امروز با کلمات عشق
و محبت من تمام شود.
بخواب، استراحت کن. بهزودی
کنار هم بیدار خواهيم شد.
آنروز، دیگر بار، روز خوشبختی
خواهد بود. اما من تا آنروز گامبهگام
همراهت هستم و آرام میبوسمت
تا خوابت بههم نریزد و خستگیات
بیشتر نشود.
از نامههای آلبر کامو به ماریا کارساس
••☆📚🌘
که من کامل خودم را بهتو سپردهام.
کاش دستکم امروز با کلمات عشق
و محبت من تمام شود.
بخواب، استراحت کن. بهزودی
کنار هم بیدار خواهيم شد.
آنروز، دیگر بار، روز خوشبختی
خواهد بود. اما من تا آنروز گامبهگام
همراهت هستم و آرام میبوسمت
تا خوابت بههم نریزد و خستگیات
بیشتر نشود.
از نامههای آلبر کامو به ماریا کارساس
••☆📚🌘
❤6👍1
📚
در تمام مدت زمانی که شما:
به موسیقیهای غمانگیز گوش
میدهید یا فیلمها و سریالهای
غمانگیز یا استرسزا تماشا
میکنید، یا ماجراهای کلافه کننده
روزانه، بدرفتاریهای دیگران،
اخبار رسانهها و بسیاری از
موضوعات منفی صحبت میکنید
شما روی فرکانس پایین هستید و
سطح انرژی خود را کاهش میدهید،
در این حالتها ( استرس، اندوه،
خشم، ترس، نفرت و ... ) تعداد
گلبولهای سفید خون کاهش پیدا
کرده و سیستم ایمنی بدن ضعیف
میشود و در نتیجه بدن انسان
مستعد پذیرش انواع بیماریها
خواهد بود.
نتیجه اینکه؛ مراقب چشمها،
گوشها و زبان خود باشیم.
اکنون که در شرایط جنگی هستیم،
مراقبت بیشتری در رابطه با اخبار
و هرنوع رسانه باشیم، که ورودی
ذهن ما را کنترل میکنند.
این روزها هم میگذرند و به امید
خدا صلح و امنیت برقرار خواهد
شد، از خود مراقبت کنید ♡
📚 کتاب دانش.
...📚
در تمام مدت زمانی که شما:
به موسیقیهای غمانگیز گوش
میدهید یا فیلمها و سریالهای
غمانگیز یا استرسزا تماشا
میکنید، یا ماجراهای کلافه کننده
روزانه، بدرفتاریهای دیگران،
اخبار رسانهها و بسیاری از
موضوعات منفی صحبت میکنید
شما روی فرکانس پایین هستید و
سطح انرژی خود را کاهش میدهید،
در این حالتها ( استرس، اندوه،
خشم، ترس، نفرت و ... ) تعداد
گلبولهای سفید خون کاهش پیدا
کرده و سیستم ایمنی بدن ضعیف
میشود و در نتیجه بدن انسان
مستعد پذیرش انواع بیماریها
خواهد بود.
نتیجه اینکه؛ مراقب چشمها،
گوشها و زبان خود باشیم.
اکنون که در شرایط جنگی هستیم،
مراقبت بیشتری در رابطه با اخبار
و هرنوع رسانه باشیم، که ورودی
ذهن ما را کنترل میکنند.
این روزها هم میگذرند و به امید
خدا صلح و امنیت برقرار خواهد
شد، از خود مراقبت کنید ♡
📚 کتاب دانش.
...📚
👏6
دوستِ واقعیت هیچوقت با
دشمنت یکجا نمینشینه.
...📚
دشمنت یکجا نمینشینه.
📚 ۴۸ قانون قدرت - رابرت_گرین
...📚
👍8
کتاب دانش
📖 مطالعه ص ۱۱۷ پیرمرد کتابش را تمام کرده بود. دختر کتابش را در دست گرفته بود، بهنظر میرسید غرقش شده. کتابش را بست اما ازجا بلند نشد. نگهبان چراغها را خاموش کرد. - من خودم را به بیرون پرت کردم. باران میبارید، میخواستم فریاد بزنم خطری در کار نیست.…
📖 مطالعه ص ۱۲۲
تحتتأثیر تابلوهای موزه قرار گرفتم.
از سایه دالان عبور کردم.
بیش از صد و پنجاه پرتره روی دیوار.
هنوز وقت داشتم که به عقب برگردم.
هيچکدام از این نقاشیها هنگام
مرگ عزب نبودند.
هیچکدام بدون وصیت و فرزند و
بدون استغفار از دنیا نرفته بودند.
در آرامش و با خدا و جهان ، اینها
به آرامی بهکام مرگ لغزیده بودند.
استحقاق همه چیز را داشتند.
نگهبانی نزدیک پنجره خوابیده بود.
در این اتاق مستطیلی بزرگ چیزی
زنده نبود. اما صد و پنجاه جفت
چشم را روی خودم حس میکردم.
خیلی گرم بود.
نوعی ستایش در من برانگیخته
شده بود.
در مرکز سالن بودم. - من نه
پدر بودم ، نه پدربزرگ و نه حتی
شوهر. مالیات پرداز نبودم ، رأی
دهنده هم نبودم. - حق ناچیزی
برای احترام نداشتم. - وجودم
جدی مرا به نگرانی وامیداشت.
- آیا خیالی بیش نبودم؟
تابلویی شبیه ارنست رنان "
( فیلسوف ، لغتشناس فرانسوی )
یکی از کسانیکه میگویند؛
سوسیالیستها؟ خب من هم
میتونم از اونها فراتر بروم."
اگر اونها رو تا انتهای جاده دنبال
میکردی، خیلی زود باید با ترس و
لرز هم که شده از خانواده ، وطن و..
دل میکندی.
به عقب برمیگشتی و میدیدی که
سوسیالیستها خیلی عقبترند.
من از طریق ویکفیلد " فهمیدم
که استادم علاقه داشت روح
آدمها را آزاد کند. ویکفیلد در
آغاز مهمانیها در خانه استاد
حضور داشت. استاد بهمدت طولانی
سخنرانی میکرد. خاطرات را زنده
میکرد. و نتیجهٔ اخلاقی تند و عمیق
میگرفت.
روزی مردی جوان به پاروتن ( استاد )
مراجعه کرد و خصوصیترین افکارش
را با او درمیان گذاشت. پاروتن هم
میگفت؛ از روز اول درکت میکردم.
درکت میکنم.
تغییری مساعد در وجود طغیانگر
جوان مشاهده میکرد.
- ای خدا ، چقدر برایشان مهم است
که مثل هم فکر کنند، کافی است
ببینید چه قیافهای میگیرند.
وقتی یکی با چشمان وق زده که
انگار فقط درون خودش را میبیند
و محال است با کسی کنار بیاید و
از بینشان میگذرد.
ویکفیلد در پایان میگفت:
او ارواح بیمار بیشتری را التیام
بخشیده است تا من تنهای بیمار را.
پاروتن سعی میکرد موقعیت مرا
بفهمد و مرا درون آغل سوق دهد.
اما من از او ترسی نداشتم. در
مقابل او بره نبودم.
ژان پاروتن، برادرش؛ نگاهی
خارقالعاده داشت. گرچه حواسپرت
بود اما از کوششی متعالی میدرخشید.
نگاه خیرهکنندهاش تمام صورتش را
میبلعید.گفتم عجب است! شبیه
رمی پاروتن است.
ژان پاروتن مردی یک رأی بود.
چیزی از او نمانده بود. ژان پاروتن
تمام زندگیاش را وقف انديشيدن
دربارهٔ حقوقش کرده بود و نه
چیزی دیگر.
اما باعث نمیشد زیاد فکر کند، یا
توجهش را به حقایق ناگواری مثل
مرگ احتمالیاش و رنج دیگران
جلب کند. از زمان سقراط شایسته
بود در بستر مرگ کلماتی مثل ؛
من از تو تشکر نخواهم کرد ، ترز ،
زیرا تو وظیفهات را انجام دادهای
به زنش گفته بود.
وقتی مردی به این حد برسد،
واقعا باید برایش کلاه از سر برداشت.
چشمهایش با حیرت بهمن خيره
شده بود. مصمم بودم که بیملاحظه
شوم.
در کتابخانه اسکوریال، بهمدت
طولانی پرترهای از فیلیپ دوم را
مورد مطالعه قرار دادم.
ادامه دارد
...📚
تحتتأثیر تابلوهای موزه قرار گرفتم.
از سایه دالان عبور کردم.
بیش از صد و پنجاه پرتره روی دیوار.
هنوز وقت داشتم که به عقب برگردم.
هيچکدام از این نقاشیها هنگام
مرگ عزب نبودند.
هیچکدام بدون وصیت و فرزند و
بدون استغفار از دنیا نرفته بودند.
در آرامش و با خدا و جهان ، اینها
به آرامی بهکام مرگ لغزیده بودند.
استحقاق همه چیز را داشتند.
نگهبانی نزدیک پنجره خوابیده بود.
در این اتاق مستطیلی بزرگ چیزی
زنده نبود. اما صد و پنجاه جفت
چشم را روی خودم حس میکردم.
خیلی گرم بود.
نوعی ستایش در من برانگیخته
شده بود.
در مرکز سالن بودم. - من نه
پدر بودم ، نه پدربزرگ و نه حتی
شوهر. مالیات پرداز نبودم ، رأی
دهنده هم نبودم. - حق ناچیزی
برای احترام نداشتم. - وجودم
جدی مرا به نگرانی وامیداشت.
- آیا خیالی بیش نبودم؟
تابلویی شبیه ارنست رنان "
( فیلسوف ، لغتشناس فرانسوی )
یکی از کسانیکه میگویند؛
سوسیالیستها؟ خب من هم
میتونم از اونها فراتر بروم."
اگر اونها رو تا انتهای جاده دنبال
میکردی، خیلی زود باید با ترس و
لرز هم که شده از خانواده ، وطن و..
دل میکندی.
به عقب برمیگشتی و میدیدی که
سوسیالیستها خیلی عقبترند.
من از طریق ویکفیلد " فهمیدم
که استادم علاقه داشت روح
آدمها را آزاد کند. ویکفیلد در
آغاز مهمانیها در خانه استاد
حضور داشت. استاد بهمدت طولانی
سخنرانی میکرد. خاطرات را زنده
میکرد. و نتیجهٔ اخلاقی تند و عمیق
میگرفت.
روزی مردی جوان به پاروتن ( استاد )
مراجعه کرد و خصوصیترین افکارش
را با او درمیان گذاشت. پاروتن هم
میگفت؛ از روز اول درکت میکردم.
درکت میکنم.
تغییری مساعد در وجود طغیانگر
جوان مشاهده میکرد.
- ای خدا ، چقدر برایشان مهم است
که مثل هم فکر کنند، کافی است
ببینید چه قیافهای میگیرند.
وقتی یکی با چشمان وق زده که
انگار فقط درون خودش را میبیند
و محال است با کسی کنار بیاید و
از بینشان میگذرد.
ویکفیلد در پایان میگفت:
او ارواح بیمار بیشتری را التیام
بخشیده است تا من تنهای بیمار را.
پاروتن سعی میکرد موقعیت مرا
بفهمد و مرا درون آغل سوق دهد.
اما من از او ترسی نداشتم. در
مقابل او بره نبودم.
ژان پاروتن، برادرش؛ نگاهی
خارقالعاده داشت. گرچه حواسپرت
بود اما از کوششی متعالی میدرخشید.
نگاه خیرهکنندهاش تمام صورتش را
میبلعید.گفتم عجب است! شبیه
رمی پاروتن است.
ژان پاروتن مردی یک رأی بود.
چیزی از او نمانده بود. ژان پاروتن
تمام زندگیاش را وقف انديشيدن
دربارهٔ حقوقش کرده بود و نه
چیزی دیگر.
اما باعث نمیشد زیاد فکر کند، یا
توجهش را به حقایق ناگواری مثل
مرگ احتمالیاش و رنج دیگران
جلب کند. از زمان سقراط شایسته
بود در بستر مرگ کلماتی مثل ؛
من از تو تشکر نخواهم کرد ، ترز ،
زیرا تو وظیفهات را انجام دادهای
به زنش گفته بود.
وقتی مردی به این حد برسد،
واقعا باید برایش کلاه از سر برداشت.
چشمهایش با حیرت بهمن خيره
شده بود. مصمم بودم که بیملاحظه
شوم.
در کتابخانه اسکوریال، بهمدت
طولانی پرترهای از فیلیپ دوم را
مورد مطالعه قرار دادم.
📚 تهوع - ژان_پل_سارتر
ادامه دارد
...📚
❤2
کتاب دانش
قسمت دوم دامن پارچهای بسیار سادهای بود. و در حد تشخیص ماکس، کاملا معمولی ، با حاشیه دوزیهای بیتکلف و دالبرهای سفیدی بهشکل نردههای دور چمن، خلاصه دامنی شبیه به هزاران دامنی که احتمالا او در طول عمرش دیده بود ، با این همه ، آن دامن و اندام نرم…
.
داستانهای کوتاه
ماکس از روی نیمکت برخاسته بود
و لبخندی شرمآلود اما جذاب روی
لبهایش نقش میبست.
نزدیک بود جلو برود و حرف
اشتباه دختر جوان را تصحیح کند:
مادمازل، این درخت سپیدار نیست
بلکه شبه سپیدار یا به کلام دیگر
انجیر عربی است.
البته دختر از معلومات او
شگفتزده میشد و بحث جالبی
دربارهٔ گیاهشناسی سر میگرفت.
دختر چشمهای زیبایش را به او
میدوخت .
( راستی چشمهایش چه رنگی
بود؟ ماکس هنوز نتوانسته بود
رنگ آنها را تشخیص دهد )
و ناگهان ماکس دستهای او را
میگرفت و میگفت... میگفت...
چشمها تا آن لحظه دوبار
با کمی تعجب به او نگریسته بود.
ماکس دوبار برخاسته و دوباره
نشسته بود. برخاسته بود زیرا
بهار بازیگوش اما مهربان او را
به جلو میراند،
نشسته بود زیرا اندیشهای شوم و
تقریبا به همان اندازه نیرومند به
که رایحهٔ درختها و
عطر گلها، هربار او
را از حرکت بازداشته بود؛
میس آرابلا گراهام، در سالن
منزل خانم پاژ " منتظر او بود
تا آوازش را شروع کند.
به عقیدهٔ خانم پرالب، مادر
ماکس، میس آرابلا گراهام
بهترین نامزد، همسر و از همه مهمتر
عروسی بود که آنها میتوانستند
پیدا کنند.
ماکس با این عقیده موافق بود:
عقاید او بهندرت با عقاید مادرش
تفاوت داشت.
میس آرابلا گراهام میتوانست
تکیهگاه وکیل جوان باشد، ثروتی
در اختیارش بگذارد و در عین حال
موقعیت اجتماعی مناسبی برایش
فراهم آورد و نام او را مشهور
خاص و عام کند. ماکس به وضوح
در عالم خیال میدید که در اتومبیلی
لمیده، موکلینش را در دفتر مجللی
میپذیرد و هرجا میرود با
زمزمههای تحسینآمیز به او خیرمقدم
میگویند :
این پرالب است، همان وکیل مشهوره.
یا لااقل، وقتی او برای آيندهاش نقشه
میکشید، معمولا چنین تصاویری را
در ذهن میپروراند.
اما اکنون افسونی شگرف مانع از
شکلگیری تصاویری میشد که
ماکس برای مقابله با بهار به کمک
میطلبید....
ادامه دارد.
📚 آوای زنگولهها
نوشتهٔ؛ فرانسوا ماژوله
ترجمهٔ ؛ خانم مهوش قویمی
...📚🌟🖊
داستانهای کوتاه
ماکس از روی نیمکت برخاسته بود
و لبخندی شرمآلود اما جذاب روی
لبهایش نقش میبست.
نزدیک بود جلو برود و حرف
اشتباه دختر جوان را تصحیح کند:
مادمازل، این درخت سپیدار نیست
بلکه شبه سپیدار یا به کلام دیگر
انجیر عربی است.
البته دختر از معلومات او
شگفتزده میشد و بحث جالبی
دربارهٔ گیاهشناسی سر میگرفت.
دختر چشمهای زیبایش را به او
میدوخت .
( راستی چشمهایش چه رنگی
بود؟ ماکس هنوز نتوانسته بود
رنگ آنها را تشخیص دهد )
و ناگهان ماکس دستهای او را
میگرفت و میگفت... میگفت...
چشمها تا آن لحظه دوبار
با کمی تعجب به او نگریسته بود.
ماکس دوبار برخاسته و دوباره
نشسته بود. برخاسته بود زیرا
بهار بازیگوش اما مهربان او را
به جلو میراند،
نشسته بود زیرا اندیشهای شوم و
تقریبا به همان اندازه نیرومند به
که رایحهٔ درختها و
عطر گلها، هربار او
را از حرکت بازداشته بود؛
میس آرابلا گراهام، در سالن
منزل خانم پاژ " منتظر او بود
تا آوازش را شروع کند.
به عقیدهٔ خانم پرالب، مادر
ماکس، میس آرابلا گراهام
بهترین نامزد، همسر و از همه مهمتر
عروسی بود که آنها میتوانستند
پیدا کنند.
ماکس با این عقیده موافق بود:
عقاید او بهندرت با عقاید مادرش
تفاوت داشت.
میس آرابلا گراهام میتوانست
تکیهگاه وکیل جوان باشد، ثروتی
در اختیارش بگذارد و در عین حال
موقعیت اجتماعی مناسبی برایش
فراهم آورد و نام او را مشهور
خاص و عام کند. ماکس به وضوح
در عالم خیال میدید که در اتومبیلی
لمیده، موکلینش را در دفتر مجللی
میپذیرد و هرجا میرود با
زمزمههای تحسینآمیز به او خیرمقدم
میگویند :
این پرالب است، همان وکیل مشهوره.
یا لااقل، وقتی او برای آيندهاش نقشه
میکشید، معمولا چنین تصاویری را
در ذهن میپروراند.
اما اکنون افسونی شگرف مانع از
شکلگیری تصاویری میشد که
ماکس برای مقابله با بهار به کمک
میطلبید....
ادامه دارد.
📚 آوای زنگولهها
نوشتهٔ؛ فرانسوا ماژوله
ترجمهٔ ؛ خانم مهوش قویمی
...📚🌟🖊
.
شاید بهتر بود خداوند ما را هم مثل
گیاهان خلق میکرد..
یعنی اینکه پایمان محکم توی
زمین باشد.
آنوقت هیچکدام از این
کثافتکاریهای مربوط
به جنگ و مرز و این چیزها
اصلا پیش نمیآمد !..
📓 بازماندهٔ روز
🖊 - کازوئو ایشی گورو
••☆📚🌘
شاید بهتر بود خداوند ما را هم مثل
گیاهان خلق میکرد..
یعنی اینکه پایمان محکم توی
زمین باشد.
آنوقت هیچکدام از این
کثافتکاریهای مربوط
به جنگ و مرز و این چیزها
اصلا پیش نمیآمد !..
📓 بازماندهٔ روز
🖊 - کازوئو ایشی گورو
••☆📚🌘
❤4
هیچوقت اولین اشتباه ، شما را
نابود نمیکند ؛ مسئلهٔ نابود کننده ،
آن اشتباهات مکرری است که
بهدنبال آن میآیند.
...📚
نابود نمیکند ؛ مسئلهٔ نابود کننده ،
آن اشتباهات مکرری است که
بهدنبال آن میآیند.
📗 خرده عادتها - جیمز کلیر
...📚
👍6❤1
کتاب دانش
📖 مطالعه قسمت دهم جایی که همه خودشان را گم کردهاند، هم نیکها و هم بدها، کارهای مخترعان و گنجینههای خردمندان را میدزدند، من نام آن را دولت مینامم. این مردم، ثروت فراهم میکنند و بازهم فقیرتر میشوند. مانند میمونهای چالاک میدوند، همگی میخواهند…
...
📖 مطالعه قسمت یازده
آیا تابحال دوستت را در خواب
دیدهای؟ آیا از دیدن چهرهٔ او
ترسیدهای؟
یک دوست باید استاد حدسزدن و
ساکتماندن باشد؛ تو نباید بخواهی
همهچیزها را ببینی. بگذار همدردی
تو در حدسزدن باشد. دوستت به
همدردی نیاز دارد؟
آیا تو هوای پاک و تنهایی و نان و
دارو برای دوستت هستی؟
برده هستی؟ مستبد هستی؟
پس نمیتوانی دوست باشی.
زن هنوز توانایی دوستی پیدا نکرده،
یا گربه است یا پرنده یا در بهترین
حالت گاو.۱
اما ای مردان شما توانایی دوستی را
دارید؟ - ای مردها من بههمان اندازه
که شما به دوستانتان میبخشید به
دشمنانم هم میبخشم پس فقیرتر
نمیشوم. رفاقت هست بگذار دوستی
هم باشد. چنين گفت زرتشت
دربارهٔ هزار و یک هدف
زرتشت در سرزمین من مردم را دید،
نیکی و بدی را کشف کرد. چهبسا
آنچه درنظر مردم نیک بود دیگری
آنها را سرزنش میکرد. در یافتهام
آنچه اینجا شیطانیست، جای دیگر
کرسی افتخارات است. روح از
بدخواهی همسایهاش حیرت میکند،
یک لوح نیکیها برفراز سر هر ملتی
آویخته است. برای قدرت.
کمیابترین چیز و دشوارترین چیز
... بهعنوان یک چیز مقدس ستایش
میشود. - هرآنچه بدرخشد، به
آنها اجازه بدهد، حاکم و پیروز شوند.
تا وحشت و حسادت همسایه را
بههمراه داشته باشد.
به پدر و مادرت احترام بگذار ■ تا
ریشههای روحت با آنان سازگار باشد.
وفاداری را تمرین کن ■ حتی برای
چیزهای خطرناک. بر هرچیز غلبه
کن. - انسانها ابتدا ارزش را درنظر
گرفتند تا خود را حفظ کنند.
معانی را خلق کردند، آن معانی،انسان
بود، خود را انسان نامیدند.
احترام گذاشتن همان خلق کردن است.
هستهٔ وجود بدون احترام توخالی است.
حکومت کردن و اطاعت کردن، باهم
خلق شد. این نفس حیلهگر؛ منفعت
خود را در منفعت جمع جستجو میکند.
این بهزیر رفتن جمعیت است.
آتش عشق و خشم، نیکی و بدی،
عاشقان و خالقان اینها را بهوجود
آوردند. قدرت این ستایش و سرزنش
بسیار است. تاکنون هزاران هدف
وجود داشته، چون هزاران ملت
وجود داشته، انسانیت هنوز هیچ
هدفی ندارد. برادران انسانیت بدون
هدف، خود فاقد انسانیت نیست؟
چنين گفت زرتشت
دربارهٔ عشق به همسایه
یکی برای یافتن خود به همسایه
روی میکند و دیگری برای گمکردن
خود. نادوستی شما با خویش، تنهایی
را برای شما زندان میکند.
شما هنگامی که نیاز دارید کسی
خوبیهای شما را بگوید یک شاهد
دعوت میکنید؛ میخواهید فکر
خوبی دربارهٔ شما داشته باشد.
( او را فریب دادید ) دروعگوی واقعی
کسی است که صحبت میکند.
یک احمق چنین میگوید:
همنشینی با مردم شخصیت انسان
را خراب میکند، بهویژه هنگامیکه
شخصیتی از خودش ندارد.
من بازیگرلن شما را دیدهام؛ تماشگران
مانند بازیگران رفتار میکنند.
من همسایه را آموزش نمیدهم، من
دوست را آموزش میدهم. من عشق
به دورترین افراد را توصیه میکنم.
چنین گفت زرتشت
دربارهٔ روش خالق
ای برادر من آیا میخواهی به انزوا
بروی؟ به من گوش بسپار.
جمعیت میگوید، هر انزوایی گناه
است. تو به جمعیت تعلق داری.
میگویی وجدان من با شما یکی
نیست. درد شروع میشود. قدرت
خود را به من نشان بده. نشان بده
تو جاهطلب نیستی. هوسهای
زیادی برای رسیدن به ارتفاعات
وجود دارد. افکار تو بهغیر از غرش،
توخالی است. میخواهم فکر غالب
تو را بشنوم. چنین گفت زرتشت
۱. تلخی نیچه در برابر زنها از رابطهاش
با لو سالومه" است که در بخش اول
کتاب ، نیچه در حال کنار آمدن با
خیانت او و دوستش پل ری" بوده.
توضیحات؛ نیچه از ايده بازگشت
جاودان بهعنوان یک آزمون فلسفی
استفاده میکند؛ تصور کنید که
زندگی شما با تمام شادیها و
رنجهایش، بارها و بارها تکرار شود.
آیا چنین زندگی را میخواهید؟
نیچه میخواهد به زندگی بهگونهای
نگاه کنید که آمادهٔ تکرار جاودانهی
آن باشید. توضیحات ادامه داره.
● ادامه دارد ..
...📚
📖 مطالعه قسمت یازده
آیا تابحال دوستت را در خواب
دیدهای؟ آیا از دیدن چهرهٔ او
ترسیدهای؟
یک دوست باید استاد حدسزدن و
ساکتماندن باشد؛ تو نباید بخواهی
همهچیزها را ببینی. بگذار همدردی
تو در حدسزدن باشد. دوستت به
همدردی نیاز دارد؟
آیا تو هوای پاک و تنهایی و نان و
دارو برای دوستت هستی؟
برده هستی؟ مستبد هستی؟
پس نمیتوانی دوست باشی.
زن هنوز توانایی دوستی پیدا نکرده،
یا گربه است یا پرنده یا در بهترین
حالت گاو.۱
اما ای مردان شما توانایی دوستی را
دارید؟ - ای مردها من بههمان اندازه
که شما به دوستانتان میبخشید به
دشمنانم هم میبخشم پس فقیرتر
نمیشوم. رفاقت هست بگذار دوستی
هم باشد. چنين گفت زرتشت
دربارهٔ هزار و یک هدف
زرتشت در سرزمین من مردم را دید،
نیکی و بدی را کشف کرد. چهبسا
آنچه درنظر مردم نیک بود دیگری
آنها را سرزنش میکرد. در یافتهام
آنچه اینجا شیطانیست، جای دیگر
کرسی افتخارات است. روح از
بدخواهی همسایهاش حیرت میکند،
یک لوح نیکیها برفراز سر هر ملتی
آویخته است. برای قدرت.
کمیابترین چیز و دشوارترین چیز
... بهعنوان یک چیز مقدس ستایش
میشود. - هرآنچه بدرخشد، به
آنها اجازه بدهد، حاکم و پیروز شوند.
تا وحشت و حسادت همسایه را
بههمراه داشته باشد.
به پدر و مادرت احترام بگذار ■ تا
ریشههای روحت با آنان سازگار باشد.
وفاداری را تمرین کن ■ حتی برای
چیزهای خطرناک. بر هرچیز غلبه
کن. - انسانها ابتدا ارزش را درنظر
گرفتند تا خود را حفظ کنند.
معانی را خلق کردند، آن معانی،انسان
بود، خود را انسان نامیدند.
احترام گذاشتن همان خلق کردن است.
هستهٔ وجود بدون احترام توخالی است.
حکومت کردن و اطاعت کردن، باهم
خلق شد. این نفس حیلهگر؛ منفعت
خود را در منفعت جمع جستجو میکند.
این بهزیر رفتن جمعیت است.
آتش عشق و خشم، نیکی و بدی،
عاشقان و خالقان اینها را بهوجود
آوردند. قدرت این ستایش و سرزنش
بسیار است. تاکنون هزاران هدف
وجود داشته، چون هزاران ملت
وجود داشته، انسانیت هنوز هیچ
هدفی ندارد. برادران انسانیت بدون
هدف، خود فاقد انسانیت نیست؟
چنين گفت زرتشت
دربارهٔ عشق به همسایه
یکی برای یافتن خود به همسایه
روی میکند و دیگری برای گمکردن
خود. نادوستی شما با خویش، تنهایی
را برای شما زندان میکند.
شما هنگامی که نیاز دارید کسی
خوبیهای شما را بگوید یک شاهد
دعوت میکنید؛ میخواهید فکر
خوبی دربارهٔ شما داشته باشد.
( او را فریب دادید ) دروعگوی واقعی
کسی است که صحبت میکند.
یک احمق چنین میگوید:
همنشینی با مردم شخصیت انسان
را خراب میکند، بهویژه هنگامیکه
شخصیتی از خودش ندارد.
من بازیگرلن شما را دیدهام؛ تماشگران
مانند بازیگران رفتار میکنند.
من همسایه را آموزش نمیدهم، من
دوست را آموزش میدهم. من عشق
به دورترین افراد را توصیه میکنم.
چنین گفت زرتشت
دربارهٔ روش خالق
ای برادر من آیا میخواهی به انزوا
بروی؟ به من گوش بسپار.
جمعیت میگوید، هر انزوایی گناه
است. تو به جمعیت تعلق داری.
میگویی وجدان من با شما یکی
نیست. درد شروع میشود. قدرت
خود را به من نشان بده. نشان بده
تو جاهطلب نیستی. هوسهای
زیادی برای رسیدن به ارتفاعات
وجود دارد. افکار تو بهغیر از غرش،
توخالی است. میخواهم فکر غالب
تو را بشنوم. چنین گفت زرتشت
۱. تلخی نیچه در برابر زنها از رابطهاش
با لو سالومه" است که در بخش اول
کتاب ، نیچه در حال کنار آمدن با
خیانت او و دوستش پل ری" بوده.
توضیحات؛ نیچه از ايده بازگشت
جاودان بهعنوان یک آزمون فلسفی
استفاده میکند؛ تصور کنید که
زندگی شما با تمام شادیها و
رنجهایش، بارها و بارها تکرار شود.
آیا چنین زندگی را میخواهید؟
نیچه میخواهد به زندگی بهگونهای
نگاه کنید که آمادهٔ تکرار جاودانهی
آن باشید. توضیحات ادامه داره.
چنین گفت زرتشت - نیچه
● ادامه دارد ..
...📚
👍3❤1
جاسوسی که از اسرائیل امده بود.pdf
10.1 MB
📚 جاسوسی که از
اسرائیل آمده بود
سرگذشت الی کوهن
الی کوهن را بهمدت ۶ ساعت در
دمشق از قلاب آویزان کردند او
به مهمترین اسرار سوریه دسترسی
پیدا کرد و آنچه به اسرائیل گزارش
کرد بسیار ارزشمند بود..
کوهن میدانست که با توجه به
وضع حمل نادیا از طرف تلآویو
به او اجازه خواهند داد که برای
مدت کوتاهی از سوریه خارج
شده و به اسرائیل برود.
معزی و سیف به او تبریک گفتند.
در جریان یک شام, وی دوست
جدیدی یافت که منبع مهم
اطلاعاتی بود.
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
اسرائیل آمده بود
سرگذشت الی کوهن
الی کوهن را بهمدت ۶ ساعت در
دمشق از قلاب آویزان کردند او
به مهمترین اسرار سوریه دسترسی
پیدا کرد و آنچه به اسرائیل گزارش
کرد بسیار ارزشمند بود..
کوهن میدانست که با توجه به
وضع حمل نادیا از طرف تلآویو
به او اجازه خواهند داد که برای
مدت کوتاهی از سوریه خارج
شده و به اسرائیل برود.
معزی و سیف به او تبریک گفتند.
در جریان یک شام, وی دوست
جدیدی یافت که منبع مهم
اطلاعاتی بود.
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
👍3❤1
زیستن در دنیا بدون آگاه بودن
از معنای دنیا ، مانند پرسهزدن در
کتابخانهای عظیم است ؛
بدون لمس کردن کتابها.
📔 نماد گمشده - داون براون
...📚
از معنای دنیا ، مانند پرسهزدن در
کتابخانهای عظیم است ؛
بدون لمس کردن کتابها.
📔 نماد گمشده - داون براون
...📚
👍4❤1