.
فرعون خوشهای انگور در دست داشت
و تناول میکرد.
ابلیس نزدیک او آمد و گفت:
هیچکس تواند این خوشه انگور تازه
را مروارید سازد؟
فرعون گفت: نه!
ابلیس به لطایف سحر، آن خوشه انگور
را خوشه مروارید ساخت.
فرعون تعجب کرد و گفت:
عجب استاد مردی هستی!
ابلیس سیلی بر گردن او زد و گفت:
مرا با این استادی به بندگی
قبول نکردند، تو با این حماقت
دعوی خدایی چگونه میکنی؟
👤 محمد عوفی
📕 جوامعالحکایات
@ktabdansh📚📚
...📚
فرعون خوشهای انگور در دست داشت
و تناول میکرد.
ابلیس نزدیک او آمد و گفت:
هیچکس تواند این خوشه انگور تازه
را مروارید سازد؟
فرعون گفت: نه!
ابلیس به لطایف سحر، آن خوشه انگور
را خوشه مروارید ساخت.
فرعون تعجب کرد و گفت:
عجب استاد مردی هستی!
ابلیس سیلی بر گردن او زد و گفت:
مرا با این استادی به بندگی
قبول نکردند، تو با این حماقت
دعوی خدایی چگونه میکنی؟
👤 محمد عوفی
📕 جوامعالحکایات
@ktabdansh📚📚
...📚
❤8
.
اگر دروغ تنها ناجیِ ما است
دیگر همهچیز نابود و ما فنا شدهايم..
- ژان ژاک روسو
...📚
اگر دروغ تنها ناجیِ ما است
دیگر همهچیز نابود و ما فنا شدهايم..
- ژان ژاک روسو
...📚
👌5❤2😍1
برای_هر_مشکلی_راه_حل_معنوی_وجود.pdf
4.5 MB
این کتاب ادعای بزرگی را
به نمایش میگذارد.
دستیابی به انرژیهای متعالی
شامل ده نکتهٔ معنوی برای
هر مشکلی.
از فصل هفتم تا سیزدهم
یکی از مشهورترین دعاهای
این کتاب را بخوانید.
" در خلقت خداوند هیچگونه
اشتباهی وجود ندارد
همهٔ اسرار و همهٔ رنجها
فقط در ذهن شکل میگیرند."
✍ رامانا ماهارشی
📚برای هر مشکلی راهحل معنوی
وجود دارد.
اثر برجستهای از ؛
👤 دکتر #وین_دایر
www.tgoop.com/ktabdansh📚
.
به نمایش میگذارد.
دستیابی به انرژیهای متعالی
شامل ده نکتهٔ معنوی برای
هر مشکلی.
از فصل هفتم تا سیزدهم
یکی از مشهورترین دعاهای
این کتاب را بخوانید.
" در خلقت خداوند هیچگونه
اشتباهی وجود ندارد
همهٔ اسرار و همهٔ رنجها
فقط در ذهن شکل میگیرند."
✍ رامانا ماهارشی
📚برای هر مشکلی راهحل معنوی
وجود دارد.
اثر برجستهای از ؛
👤 دکتر #وین_دایر
www.tgoop.com/ktabdansh📚
.
👍4❤1
کتاب دانش
.... 📖 مطالعه ص ۱۵۲ روح مرد خودآموخته در چشم هایشان است؛ در چشمهای پرشکوهش که مانند چشم مردی نابیناست، شکوفا میشود، بگذار چشم من هم همین کار را بکند، خواستار پیوند روحها نیستم. - مانند گوسفندی کلهشق بهنظر میرسد. زن و مرد جوانی روبروی ما مینشینند.…
....
📖 مطالعه ص ۱۵۸
مردخودآموخته میگوید:
خیلی سرحالید مسیو.
با خنده میگویم:
داشتم فکر میکردم؛ واقعا هیچ
دلیلی برای وجود داشتن نداریم.
بلند میخندم!
تکرار میکند:
هیچ دلیلی برای وجود داشتن نیست...
زندگی هیچ هدفی نداره؟
اسمش بدبینی هست ؟
یک نویسندهٔ امریکایی کتابی داشت
به اسم؛ آیا زندگی ارزش زیستن
دارد؟ سؤال شما همین است؟ - زندگی
معنی داره. - اگه ما بهش معنی
بدیم.آدم باید خودش رو به دل
خطر بزنه.
مردخودآموخته با وقار و بدجنسی
میخندد.
- یه هدفی هست مسیو، یه هدفی
هست ... انسانيت هست.
فراموش کرده بودم که او انسانگراست.
( انسانگرایی یا اومانیسم رویکردی
غیر دینی به زندگیست؛ تلاش و
مسؤلیت در شکل دادن به زندگی )
آدم بشر دوست. روحش در
چشمانش است اما روح کافی نیست.
با نگاهی ثابت انگار عریان میکرد.
عشق او به آدمها، از سر سادگی
و بدوی است.
یک انسانگرای کوتهفکر.
گفتم ؛ زیاد بهنظر نمياد درگیر
آدمها باشی.
- همیشه تنهایی و سرت تو کتابه.
اوه، مسیو اشتباه میکنید.
شاید دارم سربار شما میشم؟
در آلمان حبس بودم. قبل از جنگ
تنها بودم. - مُرده بودم، زندگی
در خط مقدم جنگ، وقتی برای
فکر کردن نمیزاره. - من به خدا
ایمان ندارم. به انسانها ایمان دارم.
در جنگ ما توی تاریکی مطلق
فشرده بودیم. اون مردها رو مثل
برادر دوست داشتم.
هر یکشنبه به مراسم عشای ربانی
میرفتم. من هيچوقت آدم مؤمنی
نبودم. وقتی آزاد شدم نمیدانستم
با زندگیام چکار کنم.
من یک سوسیالیستم.
- شبیه یک شهید شد! - چشمهایش
مثل شیشه شفافاند.
میگویم؛ - آدم تا وقتی خوشحال باشه
خوبه.
- قضاوتم خواهید کرد.
- توی تنهایی وحشتناکی افتاده بودم.
و داشتم به خودکشی فکر میکردم،
- چیزیکه جلوم رو گرفت این بود
که؛ - هیچکس اصلا و ابدا قرار نیست
از مردن من تحتتأثیر قرار بگیره،
- که بعد از مرگم تنهاتر از زمانی
خواهم شد که زنده بودم.
- من دیگه احساس تنهایی نمیکنم.
- همهٔ آدمها دوستای منن.
- در هرچه بهمن میگوید،
نشانی از خلوص نمییابم !
- انسانگرای افراطی رابطهٔ دوستانه
ویژهای با مقامات دارد. - به هیچ
حزبی تعلق ندارد زیرا نمیخواهد
به انسانیت خیانت کند، - اما با
انسانهای فروتن همدرد است.
انسانگرایی که آدمها را همانطوری
که هستند دوست دارد، همانطوری
که باید باشند.
- آنکه مرگ را در آدمی میپسندد
و دیگری که زندگی انسان برایش
دلپذیرتر است.
- انسانگرای شادی که همیشه
میداند چه بگوید تا آدمها را
بخنداند.
آنها از یکدیگر متنفرند؛ اما طبیعتا
نه بهعنوان انسان، بلکه بهعنوان
یک فرد. مردخودآموخته آنها
را در خودش حبس کرده.
ادامه دارد.
...📚
📖 مطالعه ص ۱۵۸
مردخودآموخته میگوید:
خیلی سرحالید مسیو.
با خنده میگویم:
داشتم فکر میکردم؛ واقعا هیچ
دلیلی برای وجود داشتن نداریم.
بلند میخندم!
تکرار میکند:
هیچ دلیلی برای وجود داشتن نیست...
زندگی هیچ هدفی نداره؟
اسمش بدبینی هست ؟
یک نویسندهٔ امریکایی کتابی داشت
به اسم؛ آیا زندگی ارزش زیستن
دارد؟ سؤال شما همین است؟ - زندگی
معنی داره. - اگه ما بهش معنی
بدیم.آدم باید خودش رو به دل
خطر بزنه.
مردخودآموخته با وقار و بدجنسی
میخندد.
- یه هدفی هست مسیو، یه هدفی
هست ... انسانيت هست.
فراموش کرده بودم که او انسانگراست.
( انسانگرایی یا اومانیسم رویکردی
غیر دینی به زندگیست؛ تلاش و
مسؤلیت در شکل دادن به زندگی )
آدم بشر دوست. روحش در
چشمانش است اما روح کافی نیست.
با نگاهی ثابت انگار عریان میکرد.
عشق او به آدمها، از سر سادگی
و بدوی است.
یک انسانگرای کوتهفکر.
گفتم ؛ زیاد بهنظر نمياد درگیر
آدمها باشی.
- همیشه تنهایی و سرت تو کتابه.
اوه، مسیو اشتباه میکنید.
شاید دارم سربار شما میشم؟
در آلمان حبس بودم. قبل از جنگ
تنها بودم. - مُرده بودم، زندگی
در خط مقدم جنگ، وقتی برای
فکر کردن نمیزاره. - من به خدا
ایمان ندارم. به انسانها ایمان دارم.
در جنگ ما توی تاریکی مطلق
فشرده بودیم. اون مردها رو مثل
برادر دوست داشتم.
هر یکشنبه به مراسم عشای ربانی
میرفتم. من هيچوقت آدم مؤمنی
نبودم. وقتی آزاد شدم نمیدانستم
با زندگیام چکار کنم.
من یک سوسیالیستم.
- شبیه یک شهید شد! - چشمهایش
مثل شیشه شفافاند.
میگویم؛ - آدم تا وقتی خوشحال باشه
خوبه.
- قضاوتم خواهید کرد.
- توی تنهایی وحشتناکی افتاده بودم.
و داشتم به خودکشی فکر میکردم،
- چیزیکه جلوم رو گرفت این بود
که؛ - هیچکس اصلا و ابدا قرار نیست
از مردن من تحتتأثیر قرار بگیره،
- که بعد از مرگم تنهاتر از زمانی
خواهم شد که زنده بودم.
- من دیگه احساس تنهایی نمیکنم.
- همهٔ آدمها دوستای منن.
- در هرچه بهمن میگوید،
نشانی از خلوص نمییابم !
- انسانگرای افراطی رابطهٔ دوستانه
ویژهای با مقامات دارد. - به هیچ
حزبی تعلق ندارد زیرا نمیخواهد
به انسانیت خیانت کند، - اما با
انسانهای فروتن همدرد است.
انسانگرایی که آدمها را همانطوری
که هستند دوست دارد، همانطوری
که باید باشند.
- آنکه مرگ را در آدمی میپسندد
و دیگری که زندگی انسان برایش
دلپذیرتر است.
- انسانگرای شادی که همیشه
میداند چه بگوید تا آدمها را
بخنداند.
آنها از یکدیگر متنفرند؛ اما طبیعتا
نه بهعنوان انسان، بلکه بهعنوان
یک فرد. مردخودآموخته آنها
را در خودش حبس کرده.
📚 تهوع -ژان_پل_سارتر
ادامه دارد.
...📚
👍3😍1
کتاب دانش
..... داستانهای کوتاه 📖 #صندوقچه نوشتهٔ: #ژان_لویی_کورتی قسمت اول؛ دخترک وارد آشپزخانه شد و نفسزنان گفت: سیصدهزار فرانک ازش دزدیدند. مادرش از سابیدن ظرفها دستکشید و با بیاعتنایی نگاهش کرد. - انگار از این اتقاق خوشحالی. - آخر گوش کن، این پیرزن…
....
داستانهای کوتاه
📖 صندوقچه قسمت دوم؛
- نه اصلا، برای خنده اسمش را
گنج گذاشتهام، در یک کتاب
خواندهام که بچهها اسباببازیهای
شکسته و بیمصرفشان را در
چنین گنجی قایم میکنند.
چیزهایی را که فقط ارزش ... ارزش ...
- ارزش عاطفی دارند؟
- آره، همینطور است.
- اما مثل اینکه در جعبهات پول هم
داری؟ تا جاییکه یادم میآید، آن
ده هزار فرانکی را که عمو هانری
برای تولدت داده بود، همانجا گذاشتی.
حالت صورت دخترک ناگهان عوض شد.
- از کجا فهمیدی؟
- بَه! خیالت راحت باشد، نرفتم
وارسی کنم. بهعلاوه برای وارسی
باید قفلش را میشکستم! ولی این
را خودت به من گفتی، یادت نمیآید؟
- من اسکناس را در جعبه گذاشتم
چون بالاخره باید یک جائی میگذاشتم.
- البته میتوانستی خرجش کنی.
- خرج چی؟
- وای خدایا! مثلا میتوانستی
صفحه و کتاب بخری، کار سختی که
نیست. با همان ژاکت پشمی که خیلی
دوستش داشتی و آخر هم پدرت را
وادار کردی برایت بخرد.
- حالا که بابا آن را برایم خریده،
مگر احمق بودم که خودم پولش
را بدهم.
- نه، احمق که نه، میتوانیم بگوئیم...
دست و دلباز و بیطمع.
دخترک یکه خورد. مادر بلافاصله
گفت:
- اصلا سرزنشت نمیکنم. تو دختر
مقتصدی هستی، خیلی هم خوب
است... کجا میروی؟
- برمیگردم آنجا.
- همینجا بمان. مطمئنم الان همهٔ
بچههای دهکده جلوی خانهٔ آن
زن بيچاره جمع شدهاند. تو پانزده
سالت است و دیگر در سنی نیستی
که با آنها قاطی بشوی. بهعلاوه با
اینطور کنجکاویها مخالفم.
کار زشتی است.
با این همه دختر جوان پس از ناهار
موفق شد دور از چشم مادرش
آهسته از خانه خارج شود. تمام
طول خیابان اصلی را دوید.
خانهٔ پیرزن دورافتاده بود،
و مزرعه و بیشه کوچکی آن را از
دهکده جدا میکرد.
جلوی در نیمهباز ، گروهی از زنان
پچپچ میکردند.
چهرههایشان غمگین، پر ترحم و
متناسب با موقعیت بود اما برق
کنجکاوی در چشمهایشان
میدرخشید.
دخترک به در نزدیک شد و سرش را
از ميان در نیمه باز داخل برد.
ادامه دارد.
نوشتهٔ؛ ژان_لویی_کورتی
...📚🌟🖊
داستانهای کوتاه
📖 صندوقچه قسمت دوم؛
- نه اصلا، برای خنده اسمش را
گنج گذاشتهام، در یک کتاب
خواندهام که بچهها اسباببازیهای
شکسته و بیمصرفشان را در
چنین گنجی قایم میکنند.
چیزهایی را که فقط ارزش ... ارزش ...
- ارزش عاطفی دارند؟
- آره، همینطور است.
- اما مثل اینکه در جعبهات پول هم
داری؟ تا جاییکه یادم میآید، آن
ده هزار فرانکی را که عمو هانری
برای تولدت داده بود، همانجا گذاشتی.
حالت صورت دخترک ناگهان عوض شد.
- از کجا فهمیدی؟
- بَه! خیالت راحت باشد، نرفتم
وارسی کنم. بهعلاوه برای وارسی
باید قفلش را میشکستم! ولی این
را خودت به من گفتی، یادت نمیآید؟
- من اسکناس را در جعبه گذاشتم
چون بالاخره باید یک جائی میگذاشتم.
- البته میتوانستی خرجش کنی.
- خرج چی؟
- وای خدایا! مثلا میتوانستی
صفحه و کتاب بخری، کار سختی که
نیست. با همان ژاکت پشمی که خیلی
دوستش داشتی و آخر هم پدرت را
وادار کردی برایت بخرد.
- حالا که بابا آن را برایم خریده،
مگر احمق بودم که خودم پولش
را بدهم.
- نه، احمق که نه، میتوانیم بگوئیم...
دست و دلباز و بیطمع.
دخترک یکه خورد. مادر بلافاصله
گفت:
- اصلا سرزنشت نمیکنم. تو دختر
مقتصدی هستی، خیلی هم خوب
است... کجا میروی؟
- برمیگردم آنجا.
- همینجا بمان. مطمئنم الان همهٔ
بچههای دهکده جلوی خانهٔ آن
زن بيچاره جمع شدهاند. تو پانزده
سالت است و دیگر در سنی نیستی
که با آنها قاطی بشوی. بهعلاوه با
اینطور کنجکاویها مخالفم.
کار زشتی است.
با این همه دختر جوان پس از ناهار
موفق شد دور از چشم مادرش
آهسته از خانه خارج شود. تمام
طول خیابان اصلی را دوید.
خانهٔ پیرزن دورافتاده بود،
و مزرعه و بیشه کوچکی آن را از
دهکده جدا میکرد.
جلوی در نیمهباز ، گروهی از زنان
پچپچ میکردند.
چهرههایشان غمگین، پر ترحم و
متناسب با موقعیت بود اما برق
کنجکاوی در چشمهایشان
میدرخشید.
دخترک به در نزدیک شد و سرش را
از ميان در نیمه باز داخل برد.
ادامه دارد.
نوشتهٔ؛ ژان_لویی_کورتی
...📚🌟🖊
👍3😍1
How I Feel When She Holds My Hand
Yasin Lv
Music 🎶
🎶 بیکلام
ساختند، خراب کردند
و آوازی غمگین در دنیا باقی ماند..
" اَز بَس دِلَم را آشوب
میکَردنِمیشُد
نِگاهَش کُنَم.."
••☆📚🌒
🎶 بیکلام
ساختند، خراب کردند
و آوازی غمگین در دنیا باقی ماند..
" اَز بَس دِلَم را آشوب
میکَردنِمیشُد
نِگاهَش کُنَم.."
••☆📚🌒
❤5😍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دنیا همهاش آفتاب و رنگینکمان نیست.
جای خشن و زشتیه و مهم نیست
چقدر قوی باشی، تو رو زمین میزنه
و اگه بهش اجازه بدی همونجا
نگهت میداره!
تو، من؟ یا هیچکس دیگری نمیتونه
مثل زندگی محکم ضربه بزنه.
اما موضوع این نیست که چقدر
میتونی ضربه بخوری و همچنان
به حرکت ادامه بدی؛
چقدر میتونی تحمل کنی و
بازهم جلو بری.
اینِ که پیروزی رو میسازه!
🎥 #دیالوگ راکی
Roucky 2006
@ktabdansh 📚📚
...📚
جای خشن و زشتیه و مهم نیست
چقدر قوی باشی، تو رو زمین میزنه
و اگه بهش اجازه بدی همونجا
نگهت میداره!
تو، من؟ یا هیچکس دیگری نمیتونه
مثل زندگی محکم ضربه بزنه.
اما موضوع این نیست که چقدر
میتونی ضربه بخوری و همچنان
به حرکت ادامه بدی؛
چقدر میتونی تحمل کنی و
بازهم جلو بری.
اینِ که پیروزی رو میسازه!
🎥 #دیالوگ راکی
Roucky 2006
@ktabdansh 📚📚
...📚
😍3
رنج دلدادگی.pdf
3.7 MB
ادبیات #آلمان
رمان کلاسیک
📚#رنج_دلدادگی
یک داستان عاشقانه تکاندهنده
تصویری ظریف از انسانیت،
رنج و اندوه، چالشهای اجتماعی،
روابط انسانی.
' لینه دختری که عاشق افسری
نجيب و اشرافزاده میشود..
بله فیلیپ من نفرتانگیز هستم
اما قول میدهم دیگر شروع نکنم.
اما روز بعد همان هیولای درونی
آن جملههای بیهوده را دیکته کرد..
✍ #آندره_مورا
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
رمان کلاسیک
📚#رنج_دلدادگی
یک داستان عاشقانه تکاندهنده
تصویری ظریف از انسانیت،
رنج و اندوه، چالشهای اجتماعی،
روابط انسانی.
' لینه دختری که عاشق افسری
نجيب و اشرافزاده میشود..
بله فیلیپ من نفرتانگیز هستم
اما قول میدهم دیگر شروع نکنم.
اما روز بعد همان هیولای درونی
آن جملههای بیهوده را دیکته کرد..
✍ #آندره_مورا
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
👍3❤1😍1
کتاب دانش
... 📖 مطالعه قسمت پانزدهم این عنکبوتهای زهرآگین میخواهند به دیگران آسیب برسانند. من نمیخواهم با واعظان اشتباه گرفته شوم. عدالت من میگوید؛ انسانها باهم برابر نیستند! پس انسان برتر چه معنایی دارد؟ جنگها و نابرابریها بیش از پیش میان…
......
📖 مطالعه قسمت شانزدهم
دربارهٔ کشیشان
زرتشت به یارانش گفت
از کنار کشیشان بهنرمی عبور کنید،
اینان دوستان شریری هستند، کسی
آنان را لمس کند آلوده میشود.
من آنها را چون زندانبانی مییابم؛
زنجیرهای اسارت آنان ارزشهای غلط
و کلمات واهی است. اینها مغازههای
معطر خود را کلیسا میخوانند.
در این مکان روح از سیر صعودی خود
باز میماند.
شریعت آنها میگوید: ای گناهکاران
به زانو از پلهها بالا روید. شرم تحریف
شده در چشمانشان است.
آنها بهجز صلیب کشیدن بشر، راهی
برای دوستداشتن خدای خود ندارند.
تنها زیبایی است که باید مردم را به
توبه بخواند. روح این ناجیان، پر از
خلاء بود و نام آن را خدا گذاشتند.
بهراستی این چوپانان خودشان از
بین گوسفندان برخاسهاند.
خون پاکترین شرایع را آلوده کردند،
شریعت آنان از خون و سوختن
سرچشمه گرفته. یک قلب آتشین
و یک مغز سرد ؛ خطیبی مردم پسند
و یک ناجی! ای برادران، بزرگترین
مردمان، بشری عادی و معمولی است
چنین گفت زرتشت
دربارهٔ پرهیزگاران
صدای زیبا به نرمی سخن میگوید و
به ارواح هوشیار سر میزند.
ای پرهیزگاران؛ شما با صرفنظر از
این جهان، از دست دادن عمر، پاداش
میخواهید؟ افسانهٔ پاداش و تنبیه
دروغ؛ شما پاکتر از آن هستيد که
با کلماتی چون انتقام و پاداش،
آلوده شوید.
هر عمل ناشی از تقوای شما حالت
ستارهای را دارد که نور او بهسوی
جلو خواهد رفت: تقوا و فضیلت
شما در خود شماست.
اشخاصی که شیطان آنان را به پایین
میکشد، طالب دیدار خدایند.
میگویند؛ تقوای من و خدای من آن
چیزی است که من نیستم.
بعضی هم به پرهیزگاری خود مغرورند
و بههمهچیز دستدرازی میکنند؛
جهان غرق در ظلم آنهاست.
از بالا آوردن خود، قصد پست کردن
دیگران را دارند.
برخی هم در مرداب میان لجن، تقوا
دارند: در همهچیز عقایدی دارند.
برخی در حال رکوع و عبادت تقوا
دارند؛ دستها مدیحهسرا و قلبها
خالی!
بعضیها تقوا را در احترام مردم
میبینند؛ آنان در پستی خود غوطهورند.
کاش شما در اعمال خود مانند مادری
نسبت به طفلش شوید. چه خوب اگر
فضیلت و تقوا نزد شما چنین بود.
چنین گفت زرتشت
دربارهٔ اوباش
زندگی چشمهٔ لذتیست که از قنات
بیرون میآید ولی آنجا که اوباش
نوشند آب زهرآلود میشود.
من به پاکی و صداقت رو میآورم
نه دهانهای ناپاکان.
آنان آبهای مقدس را با شهوت خود
آلوده و مسموم کردهاند. درخت میوه
زیر دست آنان خشک شده.
آنچه بیش از همه گلوگیر من شد این
نبود که زندگی مستلزم دشمنی و
مرگ و صلیبهای عذاب است،
بلکه از خود پرسیدم؛ آیا واقعا اوباش
لازمۀ زندگی هستند؟
این کینه نبود بلکه تنفر بود.
ابتکار و فهم در بین آنان بود!
از ابتکار و فهم بیزار شدم.
فرمانروایان بر سر قدرت با اوباش
چانه میزنند. تمام گذشته و حال
بهوسیلۀ اوباش متعفن شده.
اوباش صاحب قدرت، اوباش نویسنده
اوباش شهوتران، من کور و کر و لال
شدم تا با آنان همصحبت نشوم و
نشنوم. با کمک چوبدستی پیش
خزیدم. بر من چه روی داد؟!
چنین گفت زرتشت
● ادامه دارد.
...📚
📖 مطالعه قسمت شانزدهم
دربارهٔ کشیشان
زرتشت به یارانش گفت
از کنار کشیشان بهنرمی عبور کنید،
اینان دوستان شریری هستند، کسی
آنان را لمس کند آلوده میشود.
من آنها را چون زندانبانی مییابم؛
زنجیرهای اسارت آنان ارزشهای غلط
و کلمات واهی است. اینها مغازههای
معطر خود را کلیسا میخوانند.
در این مکان روح از سیر صعودی خود
باز میماند.
شریعت آنها میگوید: ای گناهکاران
به زانو از پلهها بالا روید. شرم تحریف
شده در چشمانشان است.
آنها بهجز صلیب کشیدن بشر، راهی
برای دوستداشتن خدای خود ندارند.
تنها زیبایی است که باید مردم را به
توبه بخواند. روح این ناجیان، پر از
خلاء بود و نام آن را خدا گذاشتند.
بهراستی این چوپانان خودشان از
بین گوسفندان برخاسهاند.
خون پاکترین شرایع را آلوده کردند،
شریعت آنان از خون و سوختن
سرچشمه گرفته. یک قلب آتشین
و یک مغز سرد ؛ خطیبی مردم پسند
و یک ناجی! ای برادران، بزرگترین
مردمان، بشری عادی و معمولی است
چنین گفت زرتشت
دربارهٔ پرهیزگاران
صدای زیبا به نرمی سخن میگوید و
به ارواح هوشیار سر میزند.
ای پرهیزگاران؛ شما با صرفنظر از
این جهان، از دست دادن عمر، پاداش
میخواهید؟ افسانهٔ پاداش و تنبیه
دروغ؛ شما پاکتر از آن هستيد که
با کلماتی چون انتقام و پاداش،
آلوده شوید.
هر عمل ناشی از تقوای شما حالت
ستارهای را دارد که نور او بهسوی
جلو خواهد رفت: تقوا و فضیلت
شما در خود شماست.
اشخاصی که شیطان آنان را به پایین
میکشد، طالب دیدار خدایند.
میگویند؛ تقوای من و خدای من آن
چیزی است که من نیستم.
بعضی هم به پرهیزگاری خود مغرورند
و بههمهچیز دستدرازی میکنند؛
جهان غرق در ظلم آنهاست.
از بالا آوردن خود، قصد پست کردن
دیگران را دارند.
برخی هم در مرداب میان لجن، تقوا
دارند: در همهچیز عقایدی دارند.
برخی در حال رکوع و عبادت تقوا
دارند؛ دستها مدیحهسرا و قلبها
خالی!
بعضیها تقوا را در احترام مردم
میبینند؛ آنان در پستی خود غوطهورند.
کاش شما در اعمال خود مانند مادری
نسبت به طفلش شوید. چه خوب اگر
فضیلت و تقوا نزد شما چنین بود.
چنین گفت زرتشت
دربارهٔ اوباش
زندگی چشمهٔ لذتیست که از قنات
بیرون میآید ولی آنجا که اوباش
نوشند آب زهرآلود میشود.
من به پاکی و صداقت رو میآورم
نه دهانهای ناپاکان.
آنان آبهای مقدس را با شهوت خود
آلوده و مسموم کردهاند. درخت میوه
زیر دست آنان خشک شده.
آنچه بیش از همه گلوگیر من شد این
نبود که زندگی مستلزم دشمنی و
مرگ و صلیبهای عذاب است،
بلکه از خود پرسیدم؛ آیا واقعا اوباش
لازمۀ زندگی هستند؟
این کینه نبود بلکه تنفر بود.
ابتکار و فهم در بین آنان بود!
از ابتکار و فهم بیزار شدم.
فرمانروایان بر سر قدرت با اوباش
چانه میزنند. تمام گذشته و حال
بهوسیلۀ اوباش متعفن شده.
اوباش صاحب قدرت، اوباش نویسنده
اوباش شهوتران، من کور و کر و لال
شدم تا با آنان همصحبت نشوم و
نشنوم. با کمک چوبدستی پیش
خزیدم. بر من چه روی داد؟!
چنین گفت زرتشت
📚 چنین گفت زرتشت - نیچه
● ادامه دارد.
...📚
👍4👌1😍1
بابا آدم: راستی حالا که خودمانیم،
بگو ببینم خالقاُف برای چه این
جانوران را به قول خودش آفرید؟
جبرائیلپاشا انگشتش را به لب
میگذارد: به کسی نگو میان خودمان
باشد. خودش هم نمیداند، پشیمان
هم شده! میدانی اینها را آفریده
تا بنشیند، تماشا بکند و بخندد..
...
جبرائیلپاشا: [...] این جانوران را
که از گِل درست میکنید، چطور
زندگی میکنند؟
خالقاف: فکرش را کردهام. آنها را به
جان یکدیگر میاندازم تا همدیگر
را بخورند.
📕 افسانه آفرینش
- صادق هدایت
...📚
بگو ببینم خالقاُف برای چه این
جانوران را به قول خودش آفرید؟
جبرائیلپاشا انگشتش را به لب
میگذارد: به کسی نگو میان خودمان
باشد. خودش هم نمیداند، پشیمان
هم شده! میدانی اینها را آفریده
تا بنشیند، تماشا بکند و بخندد..
...
جبرائیلپاشا: [...] این جانوران را
که از گِل درست میکنید، چطور
زندگی میکنند؟
خالقاف: فکرش را کردهام. آنها را به
جان یکدیگر میاندازم تا همدیگر
را بخورند.
📕 افسانه آفرینش
- صادق هدایت
...📚
😍4❤2💘1
Audio
🎧 کتاب صوتی 🎧
📙 #کتاب_ها_باگت_ها_و_ساس
/۱۷
✍#جرمی_مرسر
🎤ایوب_آقاخانی
تعداد شرکت کنندهها بیشتر
بهخاطر زنان و مردانی زیاد
شده بود که سری به
کتابفروشی میزدند و
بههم تبریک میگفتند که
جوان و رها بودن در پاریس
چقدر فوقالعاده است..
www.tgoop.com/ktabdansh 🎧📙
📙 #کتاب_ها_باگت_ها_و_ساس
/۱۷
✍#جرمی_مرسر
🎤ایوب_آقاخانی
تعداد شرکت کنندهها بیشتر
بهخاطر زنان و مردانی زیاد
شده بود که سری به
کتابفروشی میزدند و
بههم تبریک میگفتند که
جوان و رها بودن در پاریس
چقدر فوقالعاده است..
www.tgoop.com/ktabdansh 🎧📙
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تعریفِ دیگری برای عِشق نِمییابَم؛
جُز اینکه
باهَم باشیم، خَسته وَ ناتَوان
وَلی باهَم؛
ساکِت وَ آرام وَ شِکست خورده،
وَلی باهَم ..
••☆📚🌒
جُز اینکه
باهَم باشیم، خَسته وَ ناتَوان
وَلی باهَم؛
ساکِت وَ آرام وَ شِکست خورده،
وَلی باهَم ..
••☆📚🌒
👍6
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تماشاکنید
یک متد ژاپنی برای ریلکس شدن
در 5 دقیقه.
هرروز شما برای چیزهای زیادی
دچار استرس میشوید؛
کار، رابطه، خانواده، قبضها...
" این تکنیک ساده را انجام
دهید و تکرار کنید "
@ktabdansh 📚📚
...📚
یک متد ژاپنی برای ریلکس شدن
در 5 دقیقه.
هرروز شما برای چیزهای زیادی
دچار استرس میشوید؛
کار، رابطه، خانواده، قبضها...
" این تکنیک ساده را انجام
دهید و تکرار کنید "
@ktabdansh 📚📚
...📚
👌3💯1
.
برای کشف اقیانوسهای جدید
باید شهامتِ ترکِ ساحلِ آرامِ خود را
داشته باشید.
این جهان، جهانِ تغییر است نه تقدیر.
...📚
برای کشف اقیانوسهای جدید
باید شهامتِ ترکِ ساحلِ آرامِ خود را
داشته باشید.
این جهان، جهانِ تغییر است نه تقدیر.
- تولستوی
...📚
👏5❤1
365 روز بدون تو.pdf
5.2 MB
اثری شاعرانه در
مواجهه با دلتنگی با سبک
روزنگار و غلبه بر حس
ناامیدی و شروع زندگی جدید
اینکه نمیتونیم اجازه بدیم
کسی رو رها کنیم، به این
دلیله که ما هنوز در آرزوی
حال درونی عمیقمون هستیم.
درست انگار هرچی رو که
داشتیم از دست دادیم.
📚365 روز بدون تو
✍ #آکیرا
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
مواجهه با دلتنگی با سبک
روزنگار و غلبه بر حس
ناامیدی و شروع زندگی جدید
اینکه نمیتونیم اجازه بدیم
کسی رو رها کنیم، به این
دلیله که ما هنوز در آرزوی
حال درونی عمیقمون هستیم.
درست انگار هرچی رو که
داشتیم از دست دادیم.
📚365 روز بدون تو
✍ #آکیرا
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
❤4🙏1👌1
کتاب دانش
.... 📖 مطالعه ص ۱۵۸ مردخودآموخته میگوید: خیلی سرحالید مسیو. با خنده میگویم: داشتم فکر میکردم؛ واقعا هیچ دلیلی برای وجود داشتن نداریم. بلند میخندم! تکرار میکند: هیچ دلیلی برای وجود داشتن نیست... زندگی هیچ هدفی نداره؟ اسمش بدبینی هست ؟ …
.....
📖 مطالعه ص ۱۶۴
مسیو، شما مثل من حس نمیکنید؟
شما تحقیق و کتابهای خودتون رو
دارید، در همین هدف خدمت میکنید
' کتابهایم، تحقیقم؛ احمق.
چه اشتباهی '
- چیزی بینمان مرده است.'
چرا مینویسید مسیو؟
نمیدونم فقط برای اینکه بنويسم.
با لحن تأکید کنندهای میگوید؛
مگه آدم چیزی را نمینویسد؟
ظاهر مهربان و آرامش را از دست
داده.
" شاید شما هم برای آیندگان
مینویسید. شاید شما مردمگریزید؟
- تله است. اگر تسلیم شوم،
مردخودآموخته برنده میشود.
- انسانگرایی، مالکیتجوست و همهٔ
دیدگاههای انسانی را درهممیآمیزد.
اگر بااو مخالفت کنم، وارد بازیش
شدم.
- او اندیشههای ضداندیشوری،
آئین مانی، تصوف و خودپرستی
را بلعیده است.
- انسانگریز یک آدم است؛ اما باید
دانشمند هم باشد؛ تا بداند نفرتش
را رقیق کند.
- نمیخواهم با آنها یکی شوم.
میگویم:
- فکر میکنم بیشتر از این که بتونیم
از کسی متنفر باشیم، میتونیم
دوستش داشته باشیم.
- بهنظر میآید دلش برایم میسوزد.
- از من متنفر است.
( در مورد زوجی که در کافهاند
صحبت میکنند که آیا مردخودآموخته
آنها را دوست دارد یا نه )
" تو چشم شما اونا فقط یه نمادن.
شما تحتتأثیر عشق و جوانی آنها
هستید، نه کهنسالی نه مرگ.
آیا آن پیرمرد آدم حرامزادهای نیست؟
' مسیو، چطور میشه کسی رو
از روی صورتش قضاوت کرد؟
چطور میشه جلوی کسی رو بگیرید
و بگید این آدم اینجوری یا اونجوری؟
کی میتونه ظرفیت آدمها رو
بفهمه؟
" نمیدونم. همهٔ آدمها سزاوار
تحسیناند."
' مسیو، آدم بودن خیلی سخته. '
- عشق انسانها به مسیح را رها کرده،
شبیه مرد بیچارهای از اهالی
دوزخ شده.
- " ما باید به خودمون اجازه بدیم
تنها بمونیم. "
میخندد اما چشمانش شرور است.
' شما فروتنید اما به شجاعت نیاز
دارید؛ - حتی در بیاهمیتترین
کارهاتون شجاعت بینظیری وجود
داره.
همهٔ هفته از تصور این
ناهار خوشحال بوده، میتوانست
عشقش به آدمها را با مرد دیگری
تقسیم کند.
با اندکی پشیمانی مردخودآموخته
را زيرنظر میگیرم. - خیلی کم
پیش میآید صحبت کند؛
- در اعماق وجودش، او هم به اندازهٔ
من تنهاست.
- او متوجه تنهاییاش نیست.
حرف زیادی برای گفتن ندارم.
فقط بااو همدردی میکنم.
- نادانی و نیکخواهی علیه او
دست به یکی کردهاند.
میخندد.
سیلی از تنفر وجودم را پر میکند.
اینجا چه میکنم؟
چرا وارد بحث انسانگرایی شدم؟
چرا آدمها اینجایند؟
چرا دارند میخورند؟
درست است. نمیدانند که وجود
دارند.
- میخواهم از آنجا بروم.
- بروم به جایی که جايگاه خودم
باشم. - که بتوانم خودم را متعلق
به آنجا بدانم.... اما
- هیچجا جای من نیست؛
- کسی مرا نمیخواهد.
- زیادیام.
ادامه دارد.
...📚
📖 مطالعه ص ۱۶۴
مسیو، شما مثل من حس نمیکنید؟
شما تحقیق و کتابهای خودتون رو
دارید، در همین هدف خدمت میکنید
' کتابهایم، تحقیقم؛ احمق.
چه اشتباهی '
- چیزی بینمان مرده است.'
چرا مینویسید مسیو؟
نمیدونم فقط برای اینکه بنويسم.
با لحن تأکید کنندهای میگوید؛
مگه آدم چیزی را نمینویسد؟
ظاهر مهربان و آرامش را از دست
داده.
" شاید شما هم برای آیندگان
مینویسید. شاید شما مردمگریزید؟
- تله است. اگر تسلیم شوم،
مردخودآموخته برنده میشود.
- انسانگرایی، مالکیتجوست و همهٔ
دیدگاههای انسانی را درهممیآمیزد.
اگر بااو مخالفت کنم، وارد بازیش
شدم.
- او اندیشههای ضداندیشوری،
آئین مانی، تصوف و خودپرستی
را بلعیده است.
- انسانگریز یک آدم است؛ اما باید
دانشمند هم باشد؛ تا بداند نفرتش
را رقیق کند.
- نمیخواهم با آنها یکی شوم.
میگویم:
- فکر میکنم بیشتر از این که بتونیم
از کسی متنفر باشیم، میتونیم
دوستش داشته باشیم.
- بهنظر میآید دلش برایم میسوزد.
- از من متنفر است.
( در مورد زوجی که در کافهاند
صحبت میکنند که آیا مردخودآموخته
آنها را دوست دارد یا نه )
" تو چشم شما اونا فقط یه نمادن.
شما تحتتأثیر عشق و جوانی آنها
هستید، نه کهنسالی نه مرگ.
آیا آن پیرمرد آدم حرامزادهای نیست؟
' مسیو، چطور میشه کسی رو
از روی صورتش قضاوت کرد؟
چطور میشه جلوی کسی رو بگیرید
و بگید این آدم اینجوری یا اونجوری؟
کی میتونه ظرفیت آدمها رو
بفهمه؟
" نمیدونم. همهٔ آدمها سزاوار
تحسیناند."
' مسیو، آدم بودن خیلی سخته. '
- عشق انسانها به مسیح را رها کرده،
شبیه مرد بیچارهای از اهالی
دوزخ شده.
- " ما باید به خودمون اجازه بدیم
تنها بمونیم. "
میخندد اما چشمانش شرور است.
' شما فروتنید اما به شجاعت نیاز
دارید؛ - حتی در بیاهمیتترین
کارهاتون شجاعت بینظیری وجود
داره.
همهٔ هفته از تصور این
ناهار خوشحال بوده، میتوانست
عشقش به آدمها را با مرد دیگری
تقسیم کند.
با اندکی پشیمانی مردخودآموخته
را زيرنظر میگیرم. - خیلی کم
پیش میآید صحبت کند؛
- در اعماق وجودش، او هم به اندازهٔ
من تنهاست.
- او متوجه تنهاییاش نیست.
حرف زیادی برای گفتن ندارم.
فقط بااو همدردی میکنم.
- نادانی و نیکخواهی علیه او
دست به یکی کردهاند.
میخندد.
سیلی از تنفر وجودم را پر میکند.
اینجا چه میکنم؟
چرا وارد بحث انسانگرایی شدم؟
چرا آدمها اینجایند؟
چرا دارند میخورند؟
درست است. نمیدانند که وجود
دارند.
- میخواهم از آنجا بروم.
- بروم به جایی که جايگاه خودم
باشم. - که بتوانم خودم را متعلق
به آنجا بدانم.... اما
- هیچجا جای من نیست؛
- کسی مرا نمیخواهد.
- زیادیام.
📚 تهوع - ژان_پل_سارتر
ادامه دارد.
...📚
👏5❤1👍1💯1
.
هیچکس خود را آنگونه که براستی
هست نمینمایاند،
بلکه نقاب خود را بر چهره میزند
و نقش خود را بازی میکند.
در حقیقت، مراتب اجتماعی ما
چیزی بیشاز یک " کمدی "
بیسروته نیست..
.
هیچکس خود را آنگونه که براستی
هست نمینمایاند،
بلکه نقاب خود را بر چهره میزند
و نقش خود را بازی میکند.
در حقیقت، مراتب اجتماعی ما
چیزی بیشاز یک " کمدی "
بیسروته نیست..
- شوپنهاور
.
👍7❤2👌1🤝1
.
دولت ، در نهایت دست به دامن
استخدام بیرحمترین و
خشنترین اعضای جامعه
میشود تا بتواند
همهٔ افراد دیگر را کنترل کند ،
این روی هم رفته ایدهٔ جدید و
بیسابقهای نیست .
📚 #پرتقال_کوکی
✍ #آنتونی_برجس
...📚
دولت ، در نهایت دست به دامن
استخدام بیرحمترین و
خشنترین اعضای جامعه
میشود تا بتواند
همهٔ افراد دیگر را کنترل کند ،
این روی هم رفته ایدهٔ جدید و
بیسابقهای نیست .
📚 #پرتقال_کوکی
✍ #آنتونی_برجس
...📚
👍7❤1