ترسِِ
" نشدن "
اگر برما غلبه کند
به بیماریِ
" نیمهکاره رهاکردن "
مبتلا میشویم.
" نشدن "
اگر برما غلبه کند
به بیماریِ
" نیمهکاره رهاکردن "
مبتلا میشویم.
👍5❤2💯2
کتاب دانش
..... 📖 مطالعه قسمت هفدهم من چگونه از نفرتم آزاد شدم؟ چگونه توانستم صعود کنم؟ ای برادران، آن را یافتم، بلندترین ارتفاعات، در اینجا اوباش را سهمی نیست. - در داخل قلب من، تابستان حیات من، ظهر تابستان است. چشمهٔ ما، پاکی ما، ارتفاع ما، بر فراز…
.....
📖 مطالعه قسمت هجدهم
آواز شب
روح من همچون ستارگان، چشمهای
جوشان است.
من نورم؛ کاش چون شبتاریک بودم!
از شعلههای خود، مینوشم.
شکاف عمیقی بین دادن و گرفتن
وجود دارد.
- فراوانی نعمت من، از
تنهایی من سرچشمه میگیرد. کسیکه
هر آن میبخشد، در خطر است.
- چه تنها هستند بخشندگان و چه
بیزباناند درخشندگان!
روش خورشیدها این است که
چون طوفان مسیر خود را طی
میکنند. شب است و اکنون تنها
آواز عاشقان برمیخیزد و روح من
نیز، آواز یک عاشق است.
چنين گفت زرتشت
آواز رقص
شبی، زرتشت با پیروان خود بهدنبال
چاهی میگشت، بهجنگل رسید که
تعدادی دخترکان باهم میرقصیدند.
آنان دستاز رقص کشیدند.
زرتشت چنين گفت:
ای دختران شیرین، از رقص باز نایستید!
من نمایندهٔ خداوند در مقابل شیطان
که روح سنگینی است هستم و
چگونه ممکن است من دشمن رقصهای
خدایی شما و پاهای ظریف شما
باشم،
من بسان سایهٔ درختان انبوهم.
گلهای سرخ و در سایهٔ آن خدا
هست. آواز سنگین بزرگترین شیطان
است و خدا نیست. و زرتشت
سرود؛ در چشمانم گویا زندگی
چون دریای عمیق است. ولی تو
مرا با قلاب بیرون کشیدی.
( زندگی ) گفتی که استدلال من
شبیه استدلال ماهیهاست.
حتی اگر مرا عمیق بخوانید،
ماهیت من تغییری نمیکند.
با خشم فراوان بهمن گفت:
تو اراده میکنی و دوست میداری.
- براستیکه انسان، هیچگاه،
چون هنگام آشکار کردن حقیقت،
خشمگین نمیشود.
وقتی زندگی از من پرسید
عقل چیست؟ پاسخ دادم:
- عقل چیزی است که همه تشنهٔ
اویند و عطش آنان پایان نمیپذیرد.
پرتجربهترین ماهیها هم به دام
او گرفتار میشوند.
- عقل، بوالهوس است و لجوج،
شاید شریر و حقهباز. ولی دلها را
تسخیر میکند.
زندگی گفت: دربارهٔ من سخن راندی؟
و به فرض که حق با تو باشد؛
از عقل خود با من سخن بگوی.
من در دریای عمیق فرورفتم...
رقص بهپایان رسید و دخترکان
رفتند. خورشید غروب کرد؛
ای زرتشت هنوز زندهای؟
آیا ادامهٔ حیات، احمقی نیست؟
چنين گفت زرتشت
آواز گور
گورهای جوانیِ من، خاطرات جوانی
من، چطور به این زودی گذشتید؟
از شما ای مردگان عزیز، رایحه
خوشی بهمشام جانم میرسد.
قلب مرا بهسختی تکان میدهد.
تیر بهسمت عزیزترین دارایی من
هدف گرفته شده.
آنچه بر سر من آوردید از هر قتل
نفسی سهمگینتر است؛
شما همبازیهای دوران کودکی مرا
ربودید. ای دشمنان! لعنت بر شما باد!
پاکی و خلوص من چنین گفت:
همهٔ موجودات درنظر من ملکوتیاند.
آن ساعت خوشی حیات من به کجا
شد؟ چنين گفت زرتشت
● ادامه دارد.
...📚
📖 مطالعه قسمت هجدهم
آواز شب
روح من همچون ستارگان، چشمهای
جوشان است.
من نورم؛ کاش چون شبتاریک بودم!
از شعلههای خود، مینوشم.
شکاف عمیقی بین دادن و گرفتن
وجود دارد.
- فراوانی نعمت من، از
تنهایی من سرچشمه میگیرد. کسیکه
هر آن میبخشد، در خطر است.
- چه تنها هستند بخشندگان و چه
بیزباناند درخشندگان!
روش خورشیدها این است که
چون طوفان مسیر خود را طی
میکنند. شب است و اکنون تنها
آواز عاشقان برمیخیزد و روح من
نیز، آواز یک عاشق است.
چنين گفت زرتشت
آواز رقص
شبی، زرتشت با پیروان خود بهدنبال
چاهی میگشت، بهجنگل رسید که
تعدادی دخترکان باهم میرقصیدند.
آنان دستاز رقص کشیدند.
زرتشت چنين گفت:
ای دختران شیرین، از رقص باز نایستید!
من نمایندهٔ خداوند در مقابل شیطان
که روح سنگینی است هستم و
چگونه ممکن است من دشمن رقصهای
خدایی شما و پاهای ظریف شما
باشم،
من بسان سایهٔ درختان انبوهم.
گلهای سرخ و در سایهٔ آن خدا
هست. آواز سنگین بزرگترین شیطان
است و خدا نیست. و زرتشت
سرود؛ در چشمانم گویا زندگی
چون دریای عمیق است. ولی تو
مرا با قلاب بیرون کشیدی.
( زندگی ) گفتی که استدلال من
شبیه استدلال ماهیهاست.
حتی اگر مرا عمیق بخوانید،
ماهیت من تغییری نمیکند.
با خشم فراوان بهمن گفت:
تو اراده میکنی و دوست میداری.
- براستیکه انسان، هیچگاه،
چون هنگام آشکار کردن حقیقت،
خشمگین نمیشود.
وقتی زندگی از من پرسید
عقل چیست؟ پاسخ دادم:
- عقل چیزی است که همه تشنهٔ
اویند و عطش آنان پایان نمیپذیرد.
پرتجربهترین ماهیها هم به دام
او گرفتار میشوند.
- عقل، بوالهوس است و لجوج،
شاید شریر و حقهباز. ولی دلها را
تسخیر میکند.
زندگی گفت: دربارهٔ من سخن راندی؟
و به فرض که حق با تو باشد؛
از عقل خود با من سخن بگوی.
من در دریای عمیق فرورفتم...
رقص بهپایان رسید و دخترکان
رفتند. خورشید غروب کرد؛
ای زرتشت هنوز زندهای؟
آیا ادامهٔ حیات، احمقی نیست؟
چنين گفت زرتشت
آواز گور
گورهای جوانیِ من، خاطرات جوانی
من، چطور به این زودی گذشتید؟
از شما ای مردگان عزیز، رایحه
خوشی بهمشام جانم میرسد.
قلب مرا بهسختی تکان میدهد.
تیر بهسمت عزیزترین دارایی من
هدف گرفته شده.
آنچه بر سر من آوردید از هر قتل
نفسی سهمگینتر است؛
شما همبازیهای دوران کودکی مرا
ربودید. ای دشمنان! لعنت بر شما باد!
پاکی و خلوص من چنین گفت:
همهٔ موجودات درنظر من ملکوتیاند.
آن ساعت خوشی حیات من به کجا
شد؟ چنين گفت زرتشت
📚 چنین گفت زرتشت - نیچه
● ادامه دارد.
...📚
👌2❤1👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تفاوت همدلی و همدردی.
همدلی؛ موجب پیوند و اتصال میشه.
اما همدردی؛ پیوندها رو از بین میبره.
همدلی و همدردی دو نقطهٔ
کاملا متضاد هستند...
@ktabdansh 📚📚
...📚
همدلی؛ موجب پیوند و اتصال میشه.
اما همدردی؛ پیوندها رو از بین میبره.
همدلی و همدردی دو نقطهٔ
کاملا متضاد هستند...
@ktabdansh 📚📚
...📚
👍2❤1👏1
اوه
1
🎧📚 کتاب صوتی
#مردی_به_نام_اوه
#فردریک_بکمن
رماننویس #سوئدی
داستانی دربارهٔ ناامیدی
و ترس، اما مفرح و جذاب.
با ورود یک همسایه ایرانی
و تأثیر او بر اوه.
گوينده:
آقای بهرام ابراهیمی
اوه پنجاهُ نه سالشه
وقتی از کسی خوشش نیاد
طوری انگشت اشارشو
طرفش میگیره انگار اون
دزده و انگشت اوه چراغقوه
مأمور پلیس الان جلوی
پیشخوان مغازهای ایستاده
و فروشنده جوان و لاغر با
تردید نگاش میکنه اوه
جعبه کوچک سفیدی رو
جلوی صورتش تکون میده
و میپرسه خب
ببینم این یکی از اون
اوپدهاست دیگه؟
بله آیپد...
www.tgoop.com/ktabdansh 🎧📚
.
#مردی_به_نام_اوه
#فردریک_بکمن
رماننویس #سوئدی
داستانی دربارهٔ ناامیدی
و ترس، اما مفرح و جذاب.
با ورود یک همسایه ایرانی
و تأثیر او بر اوه.
گوينده:
آقای بهرام ابراهیمی
اوه پنجاهُ نه سالشه
وقتی از کسی خوشش نیاد
طوری انگشت اشارشو
طرفش میگیره انگار اون
دزده و انگشت اوه چراغقوه
مأمور پلیس الان جلوی
پیشخوان مغازهای ایستاده
و فروشنده جوان و لاغر با
تردید نگاش میکنه اوه
جعبه کوچک سفیدی رو
جلوی صورتش تکون میده
و میپرسه خب
ببینم این یکی از اون
اوپدهاست دیگه؟
بله آیپد...
www.tgoop.com/ktabdansh 🎧📚
.
👍2👌1
Forwarded from کانال تبادلات علمی فرهنگیان via @chToolsBot