📚
آهای، می شنوی!
نظام عالم وجود کاملآ مثلِ
دو ضرب در دو مساوی چهار است.
طبیعت از کسی نمی پرسد که
تو چه می خواهی.
آرزوهای تو به طبیعت چه مربوط!
او نمی پرسد آیا قوانین طبیعی
موافق میل تو هست یا نه.
تو باید طبیعت را آنطور که هست
دریابی و بخواهی؛
و در نتیجه تمام قوانینش را
و تمام نتایج حاصلِ از آن را
باید بپذیری.
پس دیوار دیوار است.
کتابِ؛ یادداشت های زیرزمینی
اثر؛ داستایفسکی
" متن تصویر؛ کتابِ
یادداشت های زیرزمینی "
@Ktabdansh 📚📚
...📚
آهای، می شنوی!
نظام عالم وجود کاملآ مثلِ
دو ضرب در دو مساوی چهار است.
طبیعت از کسی نمی پرسد که
تو چه می خواهی.
آرزوهای تو به طبیعت چه مربوط!
او نمی پرسد آیا قوانین طبیعی
موافق میل تو هست یا نه.
تو باید طبیعت را آنطور که هست
دریابی و بخواهی؛
و در نتیجه تمام قوانینش را
و تمام نتایج حاصلِ از آن را
باید بپذیری.
پس دیوار دیوار است.
کتابِ؛ یادداشت های زیرزمینی
اثر؛ داستایفسکی
" متن تصویر؛ کتابِ
یادداشت های زیرزمینی "
@Ktabdansh 📚📚
...📚
👍2❤1
خداحافظ گری کوپر - رومن گاری.pdf
19.2 MB
📚📎
📚 #خداحافظ_گری_کوپر
------'
👤 #رومن_گاری
------'
در ابتدای داستان،
هیچکس از تیغ هجو در امان نیست!.
از فرانسه و آمریکا تا لنین"
و کامو" و سیاستمداران و دین و
سوسیالیسم...
------'
این رمان پنجره ای رو به نسل
جدید است..
.......
آدم در بیست سالگی انتخاب
نمی کند،چون در بیست سالگی
فکرها تازه اند و قهار. در بیست
سالگی آدم حقایقی می بیند و
متوجه نیست که آنچه دیده است
حقیقت نیست، فقط زیبایی است..
نسلها بربادرفته اند.
اصولا علامت یک نسل همین است
که بربادرفته است، وقتی آدم این
راحس نکند پیداست که کارش
پاک خراب است، نسلهایی که
بربادرفتگی خود را حس نمی کنند
در گه خفه شده اند.
🖊رومن_گاری
------'
🆔 www.tgoop.com/ktabdansh 📚
Book 📎
📚 #خداحافظ_گری_کوپر
------'
👤 #رومن_گاری
------'
در ابتدای داستان،
هیچکس از تیغ هجو در امان نیست!.
از فرانسه و آمریکا تا لنین"
و کامو" و سیاستمداران و دین و
سوسیالیسم...
------'
این رمان پنجره ای رو به نسل
جدید است..
.......
آدم در بیست سالگی انتخاب
نمی کند،چون در بیست سالگی
فکرها تازه اند و قهار. در بیست
سالگی آدم حقایقی می بیند و
متوجه نیست که آنچه دیده است
حقیقت نیست، فقط زیبایی است..
نسلها بربادرفته اند.
اصولا علامت یک نسل همین است
که بربادرفته است، وقتی آدم این
راحس نکند پیداست که کارش
پاک خراب است، نسلهایی که
بربادرفتگی خود را حس نمی کنند
در گه خفه شده اند.
🖊رومن_گاری
------'
🆔 www.tgoop.com/ktabdansh 📚
Book 📎
❤1
■
📚 کیمیاگر
👤 پائولو کوئیلو
پسرک گفت:
مگر اینجا شراب حرام نیست؟
گفت هرآنچه که وارد دهان می شود
شر نیست،
آنچه از دهان بیرون می آید
شر است.
@ktabdansh 📚📚
...📚
📚 کیمیاگر
👤 پائولو کوئیلو
پسرک گفت:
مگر اینجا شراب حرام نیست؟
گفت هرآنچه که وارد دهان می شود
شر نیست،
آنچه از دهان بیرون می آید
شر است.
@ktabdansh 📚📚
...📚
❤3👌2
📚
همه می گویند من شجاع هستم
وقتی که بینایی ام را از دست
دادم، همه گفتند شجاع هستم .
وقتی پدرم رفت، همه گفتند
شجاع هستم؛
اما این شجاعت نیست
چون چارهی دیگری ندارم
من از جایم بلند می شوم و
زندگی را ادامه می دهم.
مگر تو همین کار را نمی کنی؟
مگر تمام مردم این کار
را نمی کنند؟!..
👤 #آنتونی_دوئر
کتابِ ؛ تمام نورهایی که
نمیتوانیم ببینیم.
" رمانی تخیلی و پیچیده با
نقدهایی بسیار مثبت. جملات
دائر از اوج فرود نمی آید.
یک داستان محشر خیره کننده.
در مورد یک دختر نابینای
فرانسوی همراه با پسری آلمانی
در فرانسهء اشغال شده...
📚 #معرفی_کتاب
@ktabdansh 📚📚
...📚
همه می گویند من شجاع هستم
وقتی که بینایی ام را از دست
دادم، همه گفتند شجاع هستم .
وقتی پدرم رفت، همه گفتند
شجاع هستم؛
اما این شجاعت نیست
چون چارهی دیگری ندارم
من از جایم بلند می شوم و
زندگی را ادامه می دهم.
مگر تو همین کار را نمی کنی؟
مگر تمام مردم این کار
را نمی کنند؟!..
👤 #آنتونی_دوئر
کتابِ ؛ تمام نورهایی که
نمیتوانیم ببینیم.
" رمانی تخیلی و پیچیده با
نقدهایی بسیار مثبت. جملات
دائر از اوج فرود نمی آید.
یک داستان محشر خیره کننده.
در مورد یک دختر نابینای
فرانسوی همراه با پسری آلمانی
در فرانسهء اشغال شده...
📚 #معرفی_کتاب
@ktabdansh 📚📚
...📚
❤1
■
یک ضربالمثل ژاپنی هست
که میگه:
اگر سوار قطار اشتباهی شدید،
در نزدیک ترین ایستگاه پیاده شوید،
چون هرچه پیاده شدن شما بیشتر
طول بکشد،
سفر برگشت شما گران تر خواهد بود.
متن را دوبار بخوانید؛ برای اینکه
در مورد قطار صحبت نمی کند!
📚#کتاب_دانش
یک ضربالمثل ژاپنی هست
که میگه:
اگر سوار قطار اشتباهی شدید،
در نزدیک ترین ایستگاه پیاده شوید،
چون هرچه پیاده شدن شما بیشتر
طول بکشد،
سفر برگشت شما گران تر خواهد بود.
متن را دوبار بخوانید؛ برای اینکه
در مورد قطار صحبت نمی کند!
📚#کتاب_دانش
👌3❤1👍1
📚
❇️ آشنایی با #مشاهیر جهان
#ریموند_چندلر
● قسمت دوم
در این سالها چندلر بعنوان
دستیار مدیر تدارکات در بعضی
فروشگاه های زنجیره ای محل
سکونتش و کالج مشغول
کار شد و مقالاتی در نشریه
'وست منیستر'و در سال ۱۹۱۲
حدود ۲۷ شعر و یک داستان بلند
به نام " افسانه برگ رز " که کارنامه
ادبی قابل قبولی برای او محسوب
می شد منتشر کرد.
بین سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۸
در ارتش کانادا خدمت کرد و به
نیروی هوایی آمریکا منتقل شد.
از ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۲ در بانکی در
سانفرانسیسکو کار کرد و مقالاتی
هم در 'دیلی اکسپرس نوشت.
در مقام حسابدار، استخدام کمپانی
نفت " دالبی، شد اما دچار حالتی
از افسردگی بود و عذر او را
خواستند. در این ایام ۴۵ ساله
بود و با حمایت مالی همسرش
تمام وقت خود را صرف نوشتن کرد.
او پیش از هرچیز شروع به خواندن
دقیق آثار نویسندگان جنایی
همانند: دشیل همت"
ارل استنلی گاردنر" و...
پرداخت.
چندماه بعد در مجلهٔ معروف
نقاب سیاه، داستانِ ؛
"باجگیرها آزاد نشوند را
منتشر کرد. البته همت" پیشکسوت
چندلر بحساب می آمد. آثار همت
یک سروگردن بالاتر بود و چندلر
آشکارا او را استاد خود نامید.
💢 ادامه دارد.
@ktabdansh 📚📚
...📚
❇️ آشنایی با #مشاهیر جهان
#ریموند_چندلر
● قسمت دوم
در این سالها چندلر بعنوان
دستیار مدیر تدارکات در بعضی
فروشگاه های زنجیره ای محل
سکونتش و کالج مشغول
کار شد و مقالاتی در نشریه
'وست منیستر'و در سال ۱۹۱۲
حدود ۲۷ شعر و یک داستان بلند
به نام " افسانه برگ رز " که کارنامه
ادبی قابل قبولی برای او محسوب
می شد منتشر کرد.
بین سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۸
در ارتش کانادا خدمت کرد و به
نیروی هوایی آمریکا منتقل شد.
از ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۲ در بانکی در
سانفرانسیسکو کار کرد و مقالاتی
هم در 'دیلی اکسپرس نوشت.
در مقام حسابدار، استخدام کمپانی
نفت " دالبی، شد اما دچار حالتی
از افسردگی بود و عذر او را
خواستند. در این ایام ۴۵ ساله
بود و با حمایت مالی همسرش
تمام وقت خود را صرف نوشتن کرد.
او پیش از هرچیز شروع به خواندن
دقیق آثار نویسندگان جنایی
همانند: دشیل همت"
ارل استنلی گاردنر" و...
پرداخت.
چندماه بعد در مجلهٔ معروف
نقاب سیاه، داستانِ ؛
"باجگیرها آزاد نشوند را
منتشر کرد. البته همت" پیشکسوت
چندلر بحساب می آمد. آثار همت
یک سروگردن بالاتر بود و چندلر
آشکارا او را استاد خود نامید.
💢 ادامه دارد.
@ktabdansh 📚📚
...📚
❤1
👍4❤1
کتاب دانش
داستان های کوتاه ۴ سپس کلت دالماس را از مرد موخاکستری گرفت. آن را ورانداز کرد، سپس به داخل جیب بغل کتش سراند و آن را همانجا با دست دستکش دارش نگه داشت. آنگاه با تکان دادن سر گفت: ' راه بیافتیم '. آنها بیرون رفتند و والدن غمزده به دنبال آنها خیره شده…
📚 #آدمکش_تازه_کار 🎩
اثر؛ #ریموند_چندلر
۵
راننده تاکسی زرد، از کنار یک
چوب خلال شادمانه سوت می زد.
دالماس پایش را از روی صندلی عقب
کشید و سنگینی وزنش را به روی آن
انداخت و پشتش را محکم به پشتی
صندلی فشار داد.
چراغ طولانی راهنمایی سبز شد و
ماشین به جلو راه افتاد و سپس برای
یک لحظه به ماشینی که با یک حرکت
چرخشی سریع از چپ به آن برخورده
بود، آویزان شد.
ماشین زرد به آهستگی از طرف چپ به
جلو سرید و راننده موسرخ آن بر روی
رل خم شد و با حرکتی ناگهانی آن را به
طرف چپ منحرف کرد.
صدای سائیدن و پاره شدن
فلز برخاست،سپر محکم و
پرچ شدهٔ تاکسی، بدنهی
ماشین کوچک قهوهای را شیار داد و
باعث شد چرخ سمت چپ جلوی آن
قفل شود.
هر دو ماشین با تکان هایی
متوقف شدند.
بوق ماشین های پشت سر آن دو با
غضب و بی طاقتی بصدا درآمدند.
مشت راست دالماس آروارهء ریکو را
درهم کوبید.
دست چپ او به اسلحهی بر روی دامن
ریکو متوقف شده بود و موقعی که
ریکو به گوشهای خم شد، آن را با
حرکتی شدید آزاد کرد.
سر ریکو لق لق می زد. چشمانش
سوسو زنان باز و بسته می شد.
دالماس در طول صندلی ماشین از
او دور شد و کلت را به زیر بازویش
سر داد.
نودی آرام سرجایش در صندلی جلو
نشسته بود. دست راستش به آرامی در
جلوی اسلحه زیر رانش حرکت می کرد.
دالماس در ماشین را باز کرد و خارج
شد. در را بست، دو قدم برداشت و
درِ تاکسی را بازکرد. او کنار تاکسی
ایستاد و به مرد موخاکستری
چشم دوخت.
بوق ماشین های از حرکت بازمانده،
دیوانه وار به صدا درآمده بود.
رانندهی ماشین زرد از ماشینش
پیاده شد و در محل برخورد دو
ماشین با نمایشی ظاهری از
زور بازو بیهوده تقلا می کرد.
خلال دندانش در دهان بالا و پایین
می جنبید.
یک افسر موتورسوار با عینکی
کهربائی رنگ با بیزاری نگاهی به
وضعیت کرد و سرش را به طرف
رانندگان تکان داد و
نصیحت کنان گفت:
سوار شوید و بزنید عقب و جروبحثتان
را جای دیگر بکنید.
ما این چهارراه را لازم داریم. -
راننده نیشخندی زد و از جلوی ماشین
زرد رنگ خود به سرعت دوید،
سوار شد، ماشین را در دنده گذاشت و
با بوق زدن های متوالی و دست تکان
دادن مراقب عقب ماشین خود گردید.
سرانجام پشتش خالی شد.
مرد موخاکستری مثل یک تخته سنگ از
داخل میدان به آنها زل زده بود.
دالماس سوار تاکسی شد و در را بست.
افسر موتورسوار سوتی از جیبش خارج
کرد و دو نفس مقطع در آن دمید.
دستش را به طرف شرق و غرب
از هم بازکرد.
ماشین چهاردر قهوهای همچون گربه ای
که توسط سگ پلیس دنبال شده باشد
از چهارراه رد شد.
ماشین زرد بعد از آن رفت.
نیم بلوک جلوتر دالماس به جلو خم
شده و روی شیشه ضرب گرفته بود.
" جوئی بزار برن.
تو نمی تونی اونها رو بگیری و من هم
اون ها رو نمی خوام... روشِ کارت
اونجا خیلی عالی بود "
--
تلفن بیست دقیقه به پنج زنگ زد.
دالماس به پشت روی تختش
دراز کشیده بود. او در اتاقش در
مری ویل' بود. او بدون آنکه به تلفن
نگاهی کند خودش را به آن رساند
و گفت: الو.
صدای دختر دلپذیر و کمی کشدار
بود. ' من ماین کریل هستم.
مرا به خاطر می آورید؟
دالماس سیگاری بین دولبش گذاشت.
بله خانم کریل.
- گوش کنید، لطفا بروید و سری به
درک والدن بزنید. او از چیزی به سختی
نگران است و بطرز دیوانه واری
مشغول مشروبخواری است.
بالاخره یک کاری بایستی بکنید.
دالماس به پشت تلفن و کف زمین
خیره شد.
دستی که سیگار را نگه داشته بود
اثر یک خالکوبی را داشت.
ادامه دارد.
@ktabdansh 📚📚
... 🖊📚✨
اثر؛ #ریموند_چندلر
۵
راننده تاکسی زرد، از کنار یک
چوب خلال شادمانه سوت می زد.
دالماس پایش را از روی صندلی عقب
کشید و سنگینی وزنش را به روی آن
انداخت و پشتش را محکم به پشتی
صندلی فشار داد.
چراغ طولانی راهنمایی سبز شد و
ماشین به جلو راه افتاد و سپس برای
یک لحظه به ماشینی که با یک حرکت
چرخشی سریع از چپ به آن برخورده
بود، آویزان شد.
ماشین زرد به آهستگی از طرف چپ به
جلو سرید و راننده موسرخ آن بر روی
رل خم شد و با حرکتی ناگهانی آن را به
طرف چپ منحرف کرد.
صدای سائیدن و پاره شدن
فلز برخاست،سپر محکم و
پرچ شدهٔ تاکسی، بدنهی
ماشین کوچک قهوهای را شیار داد و
باعث شد چرخ سمت چپ جلوی آن
قفل شود.
هر دو ماشین با تکان هایی
متوقف شدند.
بوق ماشین های پشت سر آن دو با
غضب و بی طاقتی بصدا درآمدند.
مشت راست دالماس آروارهء ریکو را
درهم کوبید.
دست چپ او به اسلحهی بر روی دامن
ریکو متوقف شده بود و موقعی که
ریکو به گوشهای خم شد، آن را با
حرکتی شدید آزاد کرد.
سر ریکو لق لق می زد. چشمانش
سوسو زنان باز و بسته می شد.
دالماس در طول صندلی ماشین از
او دور شد و کلت را به زیر بازویش
سر داد.
نودی آرام سرجایش در صندلی جلو
نشسته بود. دست راستش به آرامی در
جلوی اسلحه زیر رانش حرکت می کرد.
دالماس در ماشین را باز کرد و خارج
شد. در را بست، دو قدم برداشت و
درِ تاکسی را بازکرد. او کنار تاکسی
ایستاد و به مرد موخاکستری
چشم دوخت.
بوق ماشین های از حرکت بازمانده،
دیوانه وار به صدا درآمده بود.
رانندهی ماشین زرد از ماشینش
پیاده شد و در محل برخورد دو
ماشین با نمایشی ظاهری از
زور بازو بیهوده تقلا می کرد.
خلال دندانش در دهان بالا و پایین
می جنبید.
یک افسر موتورسوار با عینکی
کهربائی رنگ با بیزاری نگاهی به
وضعیت کرد و سرش را به طرف
رانندگان تکان داد و
نصیحت کنان گفت:
سوار شوید و بزنید عقب و جروبحثتان
را جای دیگر بکنید.
ما این چهارراه را لازم داریم. -
راننده نیشخندی زد و از جلوی ماشین
زرد رنگ خود به سرعت دوید،
سوار شد، ماشین را در دنده گذاشت و
با بوق زدن های متوالی و دست تکان
دادن مراقب عقب ماشین خود گردید.
سرانجام پشتش خالی شد.
مرد موخاکستری مثل یک تخته سنگ از
داخل میدان به آنها زل زده بود.
دالماس سوار تاکسی شد و در را بست.
افسر موتورسوار سوتی از جیبش خارج
کرد و دو نفس مقطع در آن دمید.
دستش را به طرف شرق و غرب
از هم بازکرد.
ماشین چهاردر قهوهای همچون گربه ای
که توسط سگ پلیس دنبال شده باشد
از چهارراه رد شد.
ماشین زرد بعد از آن رفت.
نیم بلوک جلوتر دالماس به جلو خم
شده و روی شیشه ضرب گرفته بود.
" جوئی بزار برن.
تو نمی تونی اونها رو بگیری و من هم
اون ها رو نمی خوام... روشِ کارت
اونجا خیلی عالی بود "
--
تلفن بیست دقیقه به پنج زنگ زد.
دالماس به پشت روی تختش
دراز کشیده بود. او در اتاقش در
مری ویل' بود. او بدون آنکه به تلفن
نگاهی کند خودش را به آن رساند
و گفت: الو.
صدای دختر دلپذیر و کمی کشدار
بود. ' من ماین کریل هستم.
مرا به خاطر می آورید؟
دالماس سیگاری بین دولبش گذاشت.
بله خانم کریل.
- گوش کنید، لطفا بروید و سری به
درک والدن بزنید. او از چیزی به سختی
نگران است و بطرز دیوانه واری
مشغول مشروبخواری است.
بالاخره یک کاری بایستی بکنید.
دالماس به پشت تلفن و کف زمین
خیره شد.
دستی که سیگار را نگه داشته بود
اثر یک خالکوبی را داشت.
ادامه دارد.
@ktabdansh 📚📚
... 🖊📚✨
❤1
■
📚 #کتاب_دانش
ما اَز برون در شده مغرور صد فریب
تا خود درون پرده چه تدبیر می کنند
مِی خور که شیخ ُ حافظ ُ
مفتیُ محتسب
چون نیک بنگری، همه تزویر می کنند.
✍ #حافظ 🌗
..........
📚 #کتاب_دانش
ما اَز برون در شده مغرور صد فریب
تا خود درون پرده چه تدبیر می کنند
مِی خور که شیخ ُ حافظ ُ
مفتیُ محتسب
چون نیک بنگری، همه تزویر می کنند.
✍ #حافظ 🌗
..........
❤1👍1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📚 📽
" مستند تونل و جاده کندوان "
" جادهٔ ۵۹ "
معروف به جادهٔ چالوس
بهره برداری در سال ۱۳۱۲
▫️راهی که تهران را به شمال ایران
متصل کرد و موجب
توسعه خطوط حمل و نقل و
توسعه و تسهیل ترددهای
بین استانی شد.
کارگران را با یک سکهی ۵ ریالی
که در آن زمان باارزش بود
به کندن تونل تشویق می کردند
📽 #مستند
رضا شاه معتقد بود که مازندران
روزنهء اقتصاد رو به سوی تهران
باز می کنه.
در کتابِ #سفر_به_مازندران :
گاهی که برای سبک ساختن
اتومبیل خود و تسهیل عبور آن از
یک نهر پیاده می شوم و به منظرهی
رقت بار سایر اتومبیل ها و همراهان
خود نگاه میکنم بی اختیار این فکر
از مد نظرم می گذرد که آیا روزی
خواهد رسید که در این راه پرخطر
و خفت آور، مردم ایران با اتومبیل های
مجلل خود، طیِ طریق نمایند..
در سال ۱۳۳۶ سد کرج احداث شد.
سد کرج در سوم آبان ماه ۱۳۴۰ به
بهره برداری رسید و محل تفریح
برای اغلب مردم تهران، کرج و
اطراف بود..
آدينه بانشاط
🆔 www.tgoop.com/ktabdansh 📚📚
...📚
" مستند تونل و جاده کندوان "
" جادهٔ ۵۹ "
معروف به جادهٔ چالوس
بهره برداری در سال ۱۳۱۲
▫️راهی که تهران را به شمال ایران
متصل کرد و موجب
توسعه خطوط حمل و نقل و
توسعه و تسهیل ترددهای
بین استانی شد.
کارگران را با یک سکهی ۵ ریالی
که در آن زمان باارزش بود
به کندن تونل تشویق می کردند
📽 #مستند
رضا شاه معتقد بود که مازندران
روزنهء اقتصاد رو به سوی تهران
باز می کنه.
در کتابِ #سفر_به_مازندران :
گاهی که برای سبک ساختن
اتومبیل خود و تسهیل عبور آن از
یک نهر پیاده می شوم و به منظرهی
رقت بار سایر اتومبیل ها و همراهان
خود نگاه میکنم بی اختیار این فکر
از مد نظرم می گذرد که آیا روزی
خواهد رسید که در این راه پرخطر
و خفت آور، مردم ایران با اتومبیل های
مجلل خود، طیِ طریق نمایند..
در سال ۱۳۳۶ سد کرج احداث شد.
سد کرج در سوم آبان ماه ۱۳۴۰ به
بهره برداری رسید و محل تفریح
برای اغلب مردم تهران، کرج و
اطراف بود..
آدينه بانشاط
🆔 www.tgoop.com/ktabdansh 📚📚
...📚
❤3👍1
▫️
📖 #حکایت
ابوعلی سینا در سفر بود.
در هنگام عبور از شهری، جلوی
قهوه خانه ای اسبش را بر درختی
بست و مقداری کاه و یونجه جلوی
اسبش ریخت و خودش هم بر روی
تخت جلوی قهوه خانه نشست تا
غذایی بخورد.
خرسواری هم به آنجا رسید، از خرش
فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب
ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه
شریک او شود و خودش هم آمد در
کنار ابوعلی سینا نشست.
ابوعلی سینا گفت:
خر را پهلوی اسب من نبند، چراکه
خر تو از کاه و یونجه او می خورد و
اسب هم به خرت لگد می زند و پایش
را می شکند.
خرسوار آن سخن را نشنیده گرفت
به روی خودش نیاورد و مشغول
خوردن شد.
ناگاه اسب لگدی زد و پای خر را
لنگ کرد.
خرسوار گفت:
اسب تو خر مرا لنگ کرد و باید
خسارت دهی.
ابوعلی سینا ساکت شد و خود را به
لال بودن زد و جواب نداد.
صاحب خر، او را نزد قاضي برد و
شکایت کرد.
قاضي سؤال کرد که چه شده؟
اما ابوعلی سینا که خود را به لال
بودن زده بود، هیچ نگفت.
قاضي به صاحب خر گفت:
این مرد لال است.
مرد خرسوار گفت:
این لال نیست بلکه خود را به لال بودن
زده تا اینکه تاوان خر مرا ندهد.
قبل از این اتفاق با من حرف می زد.
قاضي پرسید: با تو سخن گفت!
چه گفت؟!
صاحب خر گفت: او به من گفت؛
خر خود را پهلوی اسب من نبند که
لگد می زند و پای خرت را می شکند.
قاضي خندید و بر دانش ابوعلی سینا
آفرین گفت.
قاضي به ابوعلی سینا گفت:
حکمت حرف نزدنت پس چنین بود؟
ابوعلی سینا جوابی داد که از آن به
بعد در زبان پارسی به مَثَل
تبدیل شد:
" جواب ابلهان خاموشی ست "
#دهخدا
@ktabdansh 📚📚
...📚
📖 #حکایت
ابوعلی سینا در سفر بود.
در هنگام عبور از شهری، جلوی
قهوه خانه ای اسبش را بر درختی
بست و مقداری کاه و یونجه جلوی
اسبش ریخت و خودش هم بر روی
تخت جلوی قهوه خانه نشست تا
غذایی بخورد.
خرسواری هم به آنجا رسید، از خرش
فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب
ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه
شریک او شود و خودش هم آمد در
کنار ابوعلی سینا نشست.
ابوعلی سینا گفت:
خر را پهلوی اسب من نبند، چراکه
خر تو از کاه و یونجه او می خورد و
اسب هم به خرت لگد می زند و پایش
را می شکند.
خرسوار آن سخن را نشنیده گرفت
به روی خودش نیاورد و مشغول
خوردن شد.
ناگاه اسب لگدی زد و پای خر را
لنگ کرد.
خرسوار گفت:
اسب تو خر مرا لنگ کرد و باید
خسارت دهی.
ابوعلی سینا ساکت شد و خود را به
لال بودن زد و جواب نداد.
صاحب خر، او را نزد قاضي برد و
شکایت کرد.
قاضي سؤال کرد که چه شده؟
اما ابوعلی سینا که خود را به لال
بودن زده بود، هیچ نگفت.
قاضي به صاحب خر گفت:
این مرد لال است.
مرد خرسوار گفت:
این لال نیست بلکه خود را به لال بودن
زده تا اینکه تاوان خر مرا ندهد.
قبل از این اتفاق با من حرف می زد.
قاضي پرسید: با تو سخن گفت!
چه گفت؟!
صاحب خر گفت: او به من گفت؛
خر خود را پهلوی اسب من نبند که
لگد می زند و پای خرت را می شکند.
قاضي خندید و بر دانش ابوعلی سینا
آفرین گفت.
قاضي به ابوعلی سینا گفت:
حکمت حرف نزدنت پس چنین بود؟
ابوعلی سینا جوابی داد که از آن به
بعد در زبان پارسی به مَثَل
تبدیل شد:
" جواب ابلهان خاموشی ست "
#دهخدا
@ktabdansh 📚📚
...📚
❤1
📚📖
💢 انسان خردمند
💢 بخش سوم :
وحدت بشر
پویایی تاریخ، صرف نظر از آن که
چه نامی بر آن بگذاریم- نظریهٔ بازی،
پست مدرنیسم یا میمتیک-
در مسیر ارتقای بهروزی انسان
نیست. این تفکر که موفق ترین
فرهنگ ها در تاریخ لزوما بزرگترین
منشأ خیر برای انسان خردمند
بوده اند هیچ پایه و اساسی ندارند.
تاریخ هم مانند تکامل به خوشبختی
تک تک موجودات زنده بی اعتنا
بوده است و تک تک انسان ها هم
به سهم خود، معمولا
ناآگاه تر و ناتوان تر از آنند که
بتواند همسو با منافع خود بر
مسیر تاریخ تأثیر بگذارند.
حدود سال ۱۵۰۰ میلادی، تاریخ
سرنوشت تمام هستی را در
کرهٔ زمین رقم زد....
📚 #انسان_خردمند
👤 #یووال_نوح_هراری
🆔 @ktabdansh 📚📚
...📚
💢 انسان خردمند
💢 بخش سوم :
وحدت بشر
پویایی تاریخ، صرف نظر از آن که
چه نامی بر آن بگذاریم- نظریهٔ بازی،
پست مدرنیسم یا میمتیک-
در مسیر ارتقای بهروزی انسان
نیست. این تفکر که موفق ترین
فرهنگ ها در تاریخ لزوما بزرگترین
منشأ خیر برای انسان خردمند
بوده اند هیچ پایه و اساسی ندارند.
تاریخ هم مانند تکامل به خوشبختی
تک تک موجودات زنده بی اعتنا
بوده است و تک تک انسان ها هم
به سهم خود، معمولا
ناآگاه تر و ناتوان تر از آنند که
بتواند همسو با منافع خود بر
مسیر تاریخ تأثیر بگذارند.
حدود سال ۱۵۰۰ میلادی، تاریخ
سرنوشت تمام هستی را در
کرهٔ زمین رقم زد....
📚 #انسان_خردمند
👤 #یووال_نوح_هراری
🆔 @ktabdansh 📚📚
...📚
👍1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#مستند
📽 #ویدئو_مستند
💢خلاصه کتاب انسان خردمند
▪️نوشته یووال نوح هراری
▪️بررسی تاریخ بشر از ابتدا
تا دوران مدرن
▪️قسمت سوم
-----
📚#انسان_خردمند
👤 #یووال_نوح_هراری
🆔 @ktabdansh 📚📚
...📚
📽 #ویدئو_مستند
💢خلاصه کتاب انسان خردمند
▪️نوشته یووال نوح هراری
▪️بررسی تاریخ بشر از ابتدا
تا دوران مدرن
▪️قسمت سوم
-----
📚#انسان_خردمند
👤 #یووال_نوح_هراری
🆔 @ktabdansh 📚📚
...📚
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📚🎥
▪️فیلم سینمایی: حاجی واشنگتن
▪️نویسنده و کارگردان: علی حاتمی
💢بازیگر نقش اصلی: عزتالله انتظامی
💢موسیقی فیلم: محمدرضا لطفی
🎥 #فیلم_سینمایی
#حاجی_واشنگتن
@ktabdansh 📚📚
...📚
▪️فیلم سینمایی: حاجی واشنگتن
▪️نویسنده و کارگردان: علی حاتمی
💢بازیگر نقش اصلی: عزتالله انتظامی
💢موسیقی فیلم: محمدرضا لطفی
🎥 #فیلم_سینمایی
#حاجی_واشنگتن
@ktabdansh 📚📚
...📚
🔥2👍1
Audio
📚🎧
📖 ماجرای_هری
■ آقای_نویسنده
اثر؛ #جوئل_دیکر
کتاب خوان؛
#ایوب_آقاخانی
● قسمت شصتُ نهم
www.tgoop.com/ktabdansh📚🎧
...📚
رابرت همیشه می پرسید
همسرش در آن گاوصندوق
چه چیزی را پنهان کرده..
متوجه شدم آدما با هم
آشنا می شن، ازدواج می کنن
بعد از یه مدت هم به هم
عادت می کنن حتی اگه
عاشق هم نباشن به وجود
هم عادت می کنن....
همسرم همش می گفت
هری قاتلِ....
.........
📖 ماجرای_هری
■ آقای_نویسنده
اثر؛ #جوئل_دیکر
کتاب خوان؛
#ایوب_آقاخانی
● قسمت شصتُ نهم
www.tgoop.com/ktabdansh📚🎧
...📚
رابرت همیشه می پرسید
همسرش در آن گاوصندوق
چه چیزی را پنهان کرده..
متوجه شدم آدما با هم
آشنا می شن، ازدواج می کنن
بعد از یه مدت هم به هم
عادت می کنن حتی اگه
عاشق هم نباشن به وجود
هم عادت می کنن....
همسرم همش می گفت
هری قاتلِ....
.........
■
🌎 #ادبیات_ملل
وقتی کسی در حضور من،
اسم تو را بلند گفت،
طوری شدم که انگار گلِ رُزی از
پنجرهی باز به اتاق پرت شده باشد..
🖊 ویسواوا شیمبورسکا
@ktabdansh 📚📚
...📚 🌗
🌎 #ادبیات_ملل
وقتی کسی در حضور من،
اسم تو را بلند گفت،
طوری شدم که انگار گلِ رُزی از
پنجرهی باز به اتاق پرت شده باشد..
🖊 ویسواوا شیمبورسکا
@ktabdansh 📚📚
...📚 🌗
🔥2👍1👌1