.
- قربان ! ایشان نه توانایی ادارهٔ
کشور را دارند ، نه اینکه
میتوانیم تغییرشان دهیم !
قربان : عاقبت به خیرش کنید !
او قهرمان باشد بهتر است تا
یک ناتوان!
📓 آقای رئیسجمهور
🖊 میگل آنخل آستوریاس
@ktabdansh 📚📚
...📚
- قربان ! ایشان نه توانایی ادارهٔ
کشور را دارند ، نه اینکه
میتوانیم تغییرشان دهیم !
قربان : عاقبت به خیرش کنید !
او قهرمان باشد بهتر است تا
یک ناتوان!
📓 آقای رئیسجمهور
🖊 میگل آنخل آستوریاس
@ktabdansh 📚📚
...📚
کتاب دانش
قسمت هشتم گفت که توی تهران هیچکس جرأت ندارد اسم اتللو را بياورد چهبرسد به اینکه مجسمهاش را بسازد. گفتی: حالا من چکار کنم؟ نگاهت کرد و با پنجه دست موهاش را کشید و ریخت پشت سر، و باز انبوه مو سرریز کرد و آمد سر جای اولش. لیوان چایش را بیقند جرعه…
شبانه۲
آدم نتواند اراده کند،
نتواند چیزی را بخواهد،
مردهشور این آدم را ببرد،
برای چی زنده است؟ چرا نمیشود؟
مرزها را برای چی درست کردهاند؟
یک سيگار از جیب پیراهنت بیرون
میکشی و روشن میکنی.
اولین باجه تلفن کجاست؟ به اطرافت
دقت میکنی، در کمرکش کوچه
کافه کوچک گیاهخواران برقرار است.
یک پک غلیظ به سیگار میزنی و
دودش را میفرستی هوا در نم نم باران،
چشمت به پیرزنی در طبقهٔ دوم یک
آپارتمان میافتد، که با دست اشاره
میکند و تو را صدا میزند.
مسیو، مسیو!
به پنجره نزدیک میشوی و سر بلند
میکنی.
صدای زنگ کلیساها از دور و نزدیک
در باران محو میشود.
پیرزنی لاغر و استخوانی با موهای
یکدست سفید و پوست کهنهای
مثل چرم چروکیده، به تو لبخند میزند.
پیراهن خاکستری به تن دارد و مدام
با دستهایش اشاره میکند؛
مسیو، مسیو.
" بله مادام. "
' یک ثانیه وقت دارید به من کمک
کنید، فقط یک ثانیه '
" حتما. حتما. اما چه کمکی میتوانی
بکنی؟ میخواهد یک کمد خیلی کوچولو
را بگذارد کمی آنطرف تر،
فقط یک ثانیه.
" بله مادام. دنبال در ورودی میگردی،
با انگشت اشاره میکند.
میدوی. در باز میشود. از پلهها بالا
میروی و در طبقهٔ دوم مقابل یک
درِ باز منتظر میمانی، ناگاه
سروکله اش پيدا میشود:
اوه. سیگار میکشید؟
شما چرا سیگار میکشید؟
شرمنده میشوی و به احترام موهای
سفیدش سیگارت را بالا میگیری.
حالا چکارش کنی؟ خاکسترش نریزد؟
کجا میشود این لامصب را خاموش
کرد؟
اما پیرزن مهربانتر از آن است که فکر
میکردی. میرود یک زیرسیگاری
کریستال قرمز میآورد و جلوت
میگیرد. سیگار را در جاسیگاری له
میکنی، کمرشکن. ببخشید مادام.
' عیبی ندارد.
راه میدهد که داخل شوی. تعارف
میکند که بنشینی. خانه قدیمی است
و بوی نا میدهید، بوی قند سوخته
با یک گیاه آشنا.
پیرزن بر درگاه میایستد و میپرسد
چیزی مینوشی؟
نه مادام. مرسی.
جلو میآید. اوه، یک چیزی بنوشید.
مرسی مادام. کمد کجاست؟
خیلی مهربان است. اصرار میکند که
چیزی بنوشی. مثلا ویسکی.
نمیتوانی بهش جواب رد بدهی. سر
تکان میدهی و تشکر میکنی.
چند لحظهای به آشپزخانه میرود،
با دو گیلاس وارد میشود، یکی را به
تو میدهد و روبرویت مینشیند.
چه جوان سر به راهی هستید.
اهل کدام شهر هستید آقا؟
بله مادام؟
اهل چه شهری هستید؟
من ایرانیام. "
اوه، ایران ! ولی چه خوب فرانسه
صحبت میکنید.! آره ، ایران را
میشناسم، نزدیک هند.
یک شهر مهم باستانی دارد به اسمِ...
استفان...
تصحیح میکنی: اصفهان.
بله. اصفهان، تهران، خب شما به چه
کاری مشغول هستید آقا؟
من بازیگر تئاترم.
اوه، تئاتر! من عاشق تئاتر بودم...
تا به خودت بجنبی تاریخ بنگاههای
تئاترال فرانسه را برایت گفته است.
یک زمانی خودش بازی میکرده.
دوستی داشته که مدتی با کمک او روی
صحنه رفته است.
خیلی کوتاه در یک نمایش از مولیر "
✍ عباس معروفی
ادامه دارد
...📚✨..🖊
آدم نتواند اراده کند،
نتواند چیزی را بخواهد،
مردهشور این آدم را ببرد،
برای چی زنده است؟ چرا نمیشود؟
مرزها را برای چی درست کردهاند؟
یک سيگار از جیب پیراهنت بیرون
میکشی و روشن میکنی.
اولین باجه تلفن کجاست؟ به اطرافت
دقت میکنی، در کمرکش کوچه
کافه کوچک گیاهخواران برقرار است.
یک پک غلیظ به سیگار میزنی و
دودش را میفرستی هوا در نم نم باران،
چشمت به پیرزنی در طبقهٔ دوم یک
آپارتمان میافتد، که با دست اشاره
میکند و تو را صدا میزند.
مسیو، مسیو!
به پنجره نزدیک میشوی و سر بلند
میکنی.
صدای زنگ کلیساها از دور و نزدیک
در باران محو میشود.
پیرزنی لاغر و استخوانی با موهای
یکدست سفید و پوست کهنهای
مثل چرم چروکیده، به تو لبخند میزند.
پیراهن خاکستری به تن دارد و مدام
با دستهایش اشاره میکند؛
مسیو، مسیو.
" بله مادام. "
' یک ثانیه وقت دارید به من کمک
کنید، فقط یک ثانیه '
" حتما. حتما. اما چه کمکی میتوانی
بکنی؟ میخواهد یک کمد خیلی کوچولو
را بگذارد کمی آنطرف تر،
فقط یک ثانیه.
" بله مادام. دنبال در ورودی میگردی،
با انگشت اشاره میکند.
میدوی. در باز میشود. از پلهها بالا
میروی و در طبقهٔ دوم مقابل یک
درِ باز منتظر میمانی، ناگاه
سروکله اش پيدا میشود:
اوه. سیگار میکشید؟
شما چرا سیگار میکشید؟
شرمنده میشوی و به احترام موهای
سفیدش سیگارت را بالا میگیری.
حالا چکارش کنی؟ خاکسترش نریزد؟
کجا میشود این لامصب را خاموش
کرد؟
اما پیرزن مهربانتر از آن است که فکر
میکردی. میرود یک زیرسیگاری
کریستال قرمز میآورد و جلوت
میگیرد. سیگار را در جاسیگاری له
میکنی، کمرشکن. ببخشید مادام.
' عیبی ندارد.
راه میدهد که داخل شوی. تعارف
میکند که بنشینی. خانه قدیمی است
و بوی نا میدهید، بوی قند سوخته
با یک گیاه آشنا.
پیرزن بر درگاه میایستد و میپرسد
چیزی مینوشی؟
نه مادام. مرسی.
جلو میآید. اوه، یک چیزی بنوشید.
مرسی مادام. کمد کجاست؟
خیلی مهربان است. اصرار میکند که
چیزی بنوشی. مثلا ویسکی.
نمیتوانی بهش جواب رد بدهی. سر
تکان میدهی و تشکر میکنی.
چند لحظهای به آشپزخانه میرود،
با دو گیلاس وارد میشود، یکی را به
تو میدهد و روبرویت مینشیند.
چه جوان سر به راهی هستید.
اهل کدام شهر هستید آقا؟
بله مادام؟
اهل چه شهری هستید؟
من ایرانیام. "
اوه، ایران ! ولی چه خوب فرانسه
صحبت میکنید.! آره ، ایران را
میشناسم، نزدیک هند.
یک شهر مهم باستانی دارد به اسمِ...
استفان...
تصحیح میکنی: اصفهان.
بله. اصفهان، تهران، خب شما به چه
کاری مشغول هستید آقا؟
من بازیگر تئاترم.
اوه، تئاتر! من عاشق تئاتر بودم...
تا به خودت بجنبی تاریخ بنگاههای
تئاترال فرانسه را برایت گفته است.
یک زمانی خودش بازی میکرده.
دوستی داشته که مدتی با کمک او روی
صحنه رفته است.
خیلی کوتاه در یک نمایش از مولیر "
✍ عباس معروفی
ادامه دارد
...📚✨..🖊
👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
☑️ ۱۰ نکته برای افزایش
اعتمادبهنفس یا خودباوری
۱ خودتان را باکسی مقایسه نکنید.
۲ مثبت بیاندیشید
۳ هرکس از شما تعریف کرد از او
تشکر کنید
۴ خود را با چیزهای مثبت
تغذیه کنید
۵ با افراد حامی و پشتیبان معاشرت
کنید
۶ فهرستی ازموفقیتهای قبلی خود
تهيه کنید .....
🔹همراه با توضیحات
@ktabdansh 📚📚
...📚
اعتمادبهنفس یا خودباوری
۱ خودتان را باکسی مقایسه نکنید.
۲ مثبت بیاندیشید
۳ هرکس از شما تعریف کرد از او
تشکر کنید
۴ خود را با چیزهای مثبت
تغذیه کنید
۵ با افراد حامی و پشتیبان معاشرت
کنید
۶ فهرستی ازموفقیتهای قبلی خود
تهيه کنید .....
🔹همراه با توضیحات
@ktabdansh 📚📚
...📚
📚#معرفی_کتاب
🔸 علاقهمندان به ادبیات #روسیه
🔸داستان مردی بهنام آبلوموف با
خصوصیات عجیب؛
مبتلا به بیدردی و تنبلی! که
کارهایش را همیشه دیگران انجام
میدهند! طنزی باورنکردنی
درعینحال تفکری. شگفتانگیز و
قابل تحسین.
🔸آبلوموف و خدمتکار پیر و
سالخورده او بهنام زاخار.
سبک نوشتاری این کتاب بهگونهای
است که شما حتی یک لحظه هم از
خواندن آن خسته نمیشوید؛
پیشنهاد میکنم حتما دانلود
کنید؛ لبخند، تأثر، تفکر، دلسوزی،
تعجب، و خلاصه از هرنوع احساسات
یکجا در این کتاب جمع شده!
📖 - زاخار، زاخار!
- وای خدای من ، این چه مکافاتی
است که نصیب من کردی؟ یکباره
جانم را بگیر و خلاصم کن. و باز به
اتاق اربابش رفت و بهنشان غیظ
چنان یکبرایستاد که فقط از یک
چشم اربابش را میدید.
- دیگر چهمیخواهید؟
ایلیا ایلیچ به تندی گفت:
- دستمال! زودباش! تو خودت
نمیتوانی بفهمی چه لازم دارم؟
مگر چشم نداری؟
- از کجا بدانم دستمالتان را کجا
انداختهاید! همهچیزتان را گم میکنید!
ناگهان با صدای ناصافش گفت:
آنجاست. زیر خودتان! گوشهاش
پیداست!
📚 #آبلوموف
👤 #ایوان_گنچارف
ترجمهٔ : سروش حبیبی
انتشارات فرهنگ معاصر
...📚📖
🔸 علاقهمندان به ادبیات #روسیه
🔸داستان مردی بهنام آبلوموف با
خصوصیات عجیب؛
مبتلا به بیدردی و تنبلی! که
کارهایش را همیشه دیگران انجام
میدهند! طنزی باورنکردنی
درعینحال تفکری. شگفتانگیز و
قابل تحسین.
🔸آبلوموف و خدمتکار پیر و
سالخورده او بهنام زاخار.
سبک نوشتاری این کتاب بهگونهای
است که شما حتی یک لحظه هم از
خواندن آن خسته نمیشوید؛
پیشنهاد میکنم حتما دانلود
کنید؛ لبخند، تأثر، تفکر، دلسوزی،
تعجب، و خلاصه از هرنوع احساسات
یکجا در این کتاب جمع شده!
📖 - زاخار، زاخار!
- وای خدای من ، این چه مکافاتی
است که نصیب من کردی؟ یکباره
جانم را بگیر و خلاصم کن. و باز به
اتاق اربابش رفت و بهنشان غیظ
چنان یکبرایستاد که فقط از یک
چشم اربابش را میدید.
- دیگر چهمیخواهید؟
ایلیا ایلیچ به تندی گفت:
- دستمال! زودباش! تو خودت
نمیتوانی بفهمی چه لازم دارم؟
مگر چشم نداری؟
- از کجا بدانم دستمالتان را کجا
انداختهاید! همهچیزتان را گم میکنید!
ناگهان با صدای ناصافش گفت:
آنجاست. زیر خودتان! گوشهاش
پیداست!
📚 #آبلوموف
👤 #ایوان_گنچارف
ترجمهٔ : سروش حبیبی
انتشارات فرهنگ معاصر
...📚📖
👍1
زبان؛ ابزاری است حیرتانگیز،قدرتمند،
اما استفاده از آن نیاز به عقلِ زیادی
دارد.. -گئورگ هگل
اما استفاده از آن نیاز به عقلِ زیادی
دارد.. -گئورگ هگل
❤4
کتاب دانش
📖 ۴۷ - تنها چیزی که از خاطرم خواهم یافت، تصاویری تکهپارهاند، اما مطمئن نیستم معنایشان چیست؟ خیال یا خاطره؟ - چیزی بهجا نمانده جز کلمات. - تصاویر بدیعی در ذهنم زاده میشوند؛ کلماتم از جنس رؤیا هستند؛ همهاش همین است. ( در ذهنش داستانسازی میکند، از…
📖 ۵۶
فکر هنوز هم آنجاست، بینام.
با آرامش در انتظار است؛ بهجز خودت
هیچکس رو نداری. يادته با کلمات چطور
خودتو گول میزدی؟
- آدمها در رفت و آمدند، هیچ آغازی
نیست.
روزها ضمیمهی هم میشوند.
- نمیتوان بهیک باره زنی، رفیقی،
شهری را ترک کرد.
زندگی همین است. اما وقتی از زندگی
میگوییم، همهچیز تغییر میکند.
( مردم دربارهٔ داستانهای واقعی حرف
میزنند ) مرد غمگین قصهٔ ما در
غرق در افکارش بود.
یکشنبه
پارک خالی و متروک بود! چیزی بهمن
علامت میدهد. اما چطور میتوانم
توضیح دهم؟
خیابانها از مردم پر میشود. هر
یکشنبه فروشندهها به عشای ربانی
گوش میدهند. اعانه جمع کردند برای
ساخت کلیسا. سرمایهداران قدرت
نمایی میکردند بیش از چهارده
میلیون فرانک صرف ساخت کلیسا شد.
خیابان پرادوی تبدیل شد به محل
ملاقات افراد برجسته.
مغازهای در میدان سنت سیل " با
فروش حشرهکش جانوران موذی
دوقدم آنطرف کلیسای فرانسه.
اهالی خیابان کوتوور کلاهشان را
هنگام دیدن هم از سر برمیدارند و
میتوان آنها را از روی ظاهر مندرس
و محزونشان شناخت.
- بر چهرههای خستهشان ردی از
تکبر دیده میشود.
- نوعی جاذبه، لبخندهایشان را چند
ثانیه بیشتر روی صورتشان نگه میدارد.
بهسمت دیگر خیابان میروم؛
بهاندازهی کافی جمجمه صورتی و
قیافههای کمجان، لاغر و متمایز دیدهام.
- بانوان واقعی از قیمت چیزی خبر
ندارند، از نمایشهای موسیقی دلپذیر
لذت میبرند و چشمانشان مانند
گلهای زیبای گلخانه میماند.
ساعت ۱ به آبجوفروشی میرسم.
پیرمردها مثل جوان بیستساله
مینوشند و ساورکروات ( نوعی
ترشی کلم آلمانی ) میخورند.
ماریت " پیشخدمت و دلالان و
کاسبان خردهپا.
میخواهم کتاب اوژنی گرانده را بخوانم..
( نگاه دقیق و موشکافانه به افراد
و اشیاء ، با خواندن این کتاب،
ممکن هست نوع نگاه ما رو هم
تغییر بده )
📚 تهوع - ادامه دارد
( فردا خلاصه نویسی قسمت
اول کتابِ چنین گفت زرتشت. )
...📚
فکر هنوز هم آنجاست، بینام.
با آرامش در انتظار است؛ بهجز خودت
هیچکس رو نداری. يادته با کلمات چطور
خودتو گول میزدی؟
- آدمها در رفت و آمدند، هیچ آغازی
نیست.
روزها ضمیمهی هم میشوند.
- نمیتوان بهیک باره زنی، رفیقی،
شهری را ترک کرد.
زندگی همین است. اما وقتی از زندگی
میگوییم، همهچیز تغییر میکند.
( مردم دربارهٔ داستانهای واقعی حرف
میزنند ) مرد غمگین قصهٔ ما در
غرق در افکارش بود.
یکشنبه
پارک خالی و متروک بود! چیزی بهمن
علامت میدهد. اما چطور میتوانم
توضیح دهم؟
خیابانها از مردم پر میشود. هر
یکشنبه فروشندهها به عشای ربانی
گوش میدهند. اعانه جمع کردند برای
ساخت کلیسا. سرمایهداران قدرت
نمایی میکردند بیش از چهارده
میلیون فرانک صرف ساخت کلیسا شد.
خیابان پرادوی تبدیل شد به محل
ملاقات افراد برجسته.
مغازهای در میدان سنت سیل " با
فروش حشرهکش جانوران موذی
دوقدم آنطرف کلیسای فرانسه.
اهالی خیابان کوتوور کلاهشان را
هنگام دیدن هم از سر برمیدارند و
میتوان آنها را از روی ظاهر مندرس
و محزونشان شناخت.
- بر چهرههای خستهشان ردی از
تکبر دیده میشود.
- نوعی جاذبه، لبخندهایشان را چند
ثانیه بیشتر روی صورتشان نگه میدارد.
بهسمت دیگر خیابان میروم؛
بهاندازهی کافی جمجمه صورتی و
قیافههای کمجان، لاغر و متمایز دیدهام.
- بانوان واقعی از قیمت چیزی خبر
ندارند، از نمایشهای موسیقی دلپذیر
لذت میبرند و چشمانشان مانند
گلهای زیبای گلخانه میماند.
ساعت ۱ به آبجوفروشی میرسم.
پیرمردها مثل جوان بیستساله
مینوشند و ساورکروات ( نوعی
ترشی کلم آلمانی ) میخورند.
ماریت " پیشخدمت و دلالان و
کاسبان خردهپا.
میخواهم کتاب اوژنی گرانده را بخوانم..
( نگاه دقیق و موشکافانه به افراد
و اشیاء ، با خواندن این کتاب،
ممکن هست نوع نگاه ما رو هم
تغییر بده )
📚 تهوع - ادامه دارد
( فردا خلاصه نویسی قسمت
اول کتابِ چنین گفت زرتشت. )
...📚
نظامهای سیاسی و تقدس؟!
وقتی نظامسیاسی مقدس شد
رسیدگی به خطاها و جرائم
کارگزارانش خط قرمز میشود تا
مبادا آن تقدس خدشه بردارد. گروهی
زیر سایهٔ آن تقدس هرخلافی میکنند
و هر قدر افراد به سطوح بالای قدرت
نزدیکتر، بهرهشان از سپر امنیت
تقدس بیشتر میشود. ناکارآمدی و
فساد از این تقدس تغذیه میکنند.
نظامهای سیاسی اصولا مقدس
نیستند، بلکه مشحون از خطا هستند.
کارگزاران آنها در معرض خطا و
فسادند، حکمرانی آنها در معرض
خطا و کهنگی است و نه همچون
امر مقدس ناظر بر مردم،
بلکه همچون امر مقدس نیازمند
نظارت مردم، باید تحتکنترل باشند
تا دست از پا خطا نکنند.
- محمد فاضلی
- جامعه شناس
@ktabdansh 📚📚
...📚
وقتی نظامسیاسی مقدس شد
رسیدگی به خطاها و جرائم
کارگزارانش خط قرمز میشود تا
مبادا آن تقدس خدشه بردارد. گروهی
زیر سایهٔ آن تقدس هرخلافی میکنند
و هر قدر افراد به سطوح بالای قدرت
نزدیکتر، بهرهشان از سپر امنیت
تقدس بیشتر میشود. ناکارآمدی و
فساد از این تقدس تغذیه میکنند.
نظامهای سیاسی اصولا مقدس
نیستند، بلکه مشحون از خطا هستند.
کارگزاران آنها در معرض خطا و
فسادند، حکمرانی آنها در معرض
خطا و کهنگی است و نه همچون
امر مقدس ناظر بر مردم،
بلکه همچون امر مقدس نیازمند
نظارت مردم، باید تحتکنترل باشند
تا دست از پا خطا نکنند.
- محمد فاضلی
- جامعه شناس
@ktabdansh 📚📚
...📚
Audio
من آمدم پیش تو.
به مهمانت خوشآمد
نمیگویی؟ من اگر شپش
نبودم که پیش تو نمیآمدم.
گوش کن شبی که پیش
پیرزن رفتم فقط رفته بودم
که ببینم شپش هستم یا
نیستم میخواهم این را
بدانی.
آدم کشتی!
اول ببین چطور کشتم بعد
بگو.
آخر اينجوری هم آدم میکشند؟
یک روز برایت تعریف میکنم
من مگر آن عجوزه را کشتم؟
نه من خودم را کشتم نه آن
عجوزه را بهیک ضربه کار
خودم را ساختم و خلاص
•••📚🌗
به مهمانت خوشآمد
نمیگویی؟ من اگر شپش
نبودم که پیش تو نمیآمدم.
گوش کن شبی که پیش
پیرزن رفتم فقط رفته بودم
که ببینم شپش هستم یا
نیستم میخواهم این را
بدانی.
آدم کشتی!
اول ببین چطور کشتم بعد
بگو.
آخر اينجوری هم آدم میکشند؟
یک روز برایت تعریف میکنم
من مگر آن عجوزه را کشتم؟
نه من خودم را کشتم نه آن
عجوزه را بهیک ضربه کار
خودم را ساختم و خلاص
•••📚🌗
Riff Cohen A Paris
@irani_asheghaneh
🎺 🎶Music
🎵 #فرانسوی
نگذارید روزی بگذرد،
و شما از یک اثر هنری بزرگ،
بخشی از یک کتابِ بزرگ،
یک شعر ناب وَ لذت بردن
از همهٔ زندگیتان غافل باشید.
" موسیقی پاسخی عمیق
است برای تمامِ هنرها"
...📚🍃🌺
🎵 #فرانسوی
نگذارید روزی بگذرد،
و شما از یک اثر هنری بزرگ،
بخشی از یک کتابِ بزرگ،
یک شعر ناب وَ لذت بردن
از همهٔ زندگیتان غافل باشید.
" موسیقی پاسخی عمیق
است برای تمامِ هنرها"
...📚🍃🌺
هنگامیکه از کنفوسیوس پرسیدند
اگر امپراطور چین میشد نخستین
عملی که بهآن دست میزد چهبود،
پاسخ داد:
دوباره سازی مفهوم کلمات.
او با خبر از اقتدار و نفوذ کلام برای
آفرینش، مرگ یا درمان، نیک میدانست
که با چه دقتی باید واژهها را برگزیند.
همهٔ فرهنگها و تمدنها همنوا
آموختهاند:
" کلامت تو را بر مسند قدرت مینشاند "
✍ کاترین پاندر / قانون شفا
...📚
اگر امپراطور چین میشد نخستین
عملی که بهآن دست میزد چهبود،
پاسخ داد:
دوباره سازی مفهوم کلمات.
او با خبر از اقتدار و نفوذ کلام برای
آفرینش، مرگ یا درمان، نیک میدانست
که با چه دقتی باید واژهها را برگزیند.
همهٔ فرهنگها و تمدنها همنوا
آموختهاند:
" کلامت تو را بر مسند قدرت مینشاند "
✍ کاترین پاندر / قانون شفا
...📚
❤4
روانشناسی اضطراب.pdf
3.3 MB
📚 روانشناسی اضطراب
درمان اختلال اضطراب و
وحشتزدگی، مبتنی بر
روانشناسی رفتاری.
همراه با اصول تفکر مثبت.
دارای ۱۶ فصل
- مشکل من چیه؟
- کاهش استرس در شرایط جدی
[ این کتاب در مراکز معتبر
تدریس میشود ]
همراه با توضیحات مفید و
اقدامات و راهحلهای ویژه
و کاربردی.
ترجمهٔ بینظیر از ؛
مهدی قراچه داغی
نویسنده؛ #روبرت_هندلی و
#پالین_نف
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
درمان اختلال اضطراب و
وحشتزدگی، مبتنی بر
روانشناسی رفتاری.
همراه با اصول تفکر مثبت.
دارای ۱۶ فصل
- مشکل من چیه؟
- کاهش استرس در شرایط جدی
[ این کتاب در مراکز معتبر
تدریس میشود ]
همراه با توضیحات مفید و
اقدامات و راهحلهای ویژه
و کاربردی.
ترجمهٔ بینظیر از ؛
مهدی قراچه داغی
نویسنده؛ #روبرت_هندلی و
#پالین_نف
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
😍1
📌 صفحات ابتدای کتاب رو در
تصویر بخوانیم
📖 7
تا; وقتی که زرتشت به شهر
رسید، مردم برای دیدن بندبازی که
میخواست نمایش اجرا کند جمع
شده بودند. زرتشت به مردم گفت
" من انسان برتر را بهشما آموزش
میدهم. نوع بشر چیزی است که
باید برآن غلبه کرد. شما راه خود را
از کِرم تا انسان پیموده اید، هرکس
در میان شما از همه داناتر باشد فقط
یک تضاد از گیاه و روح است.انسان
برتر، معنای زمین است، به زمین
وفادار باشید و سخنان آنها که از
امیدهای فرازمینی صحبت میکنند
را باور نکنید؛ آنها خوارکنندگان
زندگی هستند، روزگاری بود که
توهین بهخدا بزرگترین توهین به
مقدسات بود اما خدا مرد،پس همهٔ
این توهینکنندگان مردند، بگویید
ادعای بدن شما از روح شما چیست؟
بهراستی بشریت یک رودخانهٔ آلوده
است. انسان برتر دریاست،فرد باید
دریا باشد تا بتواند این رود آلوده را
درخود بگیرد اما ناپاک نشود. حقارت
بزرگ شما میتواند در آن فرو رود.
🔰خرد، فلسفه، چرا ما سرنوشت
هستیم؟ نه دین که کشمکش محور
زندگی بشر. با دقت مطالعه کنید
کتاب دارای مفاهیم خاص هست.
📚#چنین_گفت_زرتشت
🖊 #فردریش_نیچه
ادامه دارد
@ktabdansh 📚📚
...📚
تصویر بخوانیم
📖 7
تا; وقتی که زرتشت به شهر
رسید، مردم برای دیدن بندبازی که
میخواست نمایش اجرا کند جمع
شده بودند. زرتشت به مردم گفت
" من انسان برتر را بهشما آموزش
میدهم. نوع بشر چیزی است که
باید برآن غلبه کرد. شما راه خود را
از کِرم تا انسان پیموده اید، هرکس
در میان شما از همه داناتر باشد فقط
یک تضاد از گیاه و روح است.انسان
برتر، معنای زمین است، به زمین
وفادار باشید و سخنان آنها که از
امیدهای فرازمینی صحبت میکنند
را باور نکنید؛ آنها خوارکنندگان
زندگی هستند، روزگاری بود که
توهین بهخدا بزرگترین توهین به
مقدسات بود اما خدا مرد،پس همهٔ
این توهینکنندگان مردند، بگویید
ادعای بدن شما از روح شما چیست؟
بهراستی بشریت یک رودخانهٔ آلوده
است. انسان برتر دریاست،فرد باید
دریا باشد تا بتواند این رود آلوده را
درخود بگیرد اما ناپاک نشود. حقارت
بزرگ شما میتواند در آن فرو رود.
🔰خرد، فلسفه، چرا ما سرنوشت
هستیم؟ نه دین که کشمکش محور
زندگی بشر. با دقت مطالعه کنید
کتاب دارای مفاهیم خاص هست.
📚#چنین_گفت_زرتشت
🖊 #فردریش_نیچه
ادامه دارد
@ktabdansh 📚📚
...📚
👍1👎1