Telegram Web
کتاب دانش
.... داستان‌های کوتاه 📖 صندوقچه قسمت دوم؛ - نه اصلا، برای خنده اسمش را گنج گذاشته‌ام، در یک کتاب خوانده‌ام که بچه‌ها اسباب‌بازی‌های شکسته و بی‌مصرفشان را در چنین گنجی قایم می‌کنند. چیزهایی را که فقط ارزش ... ارزش ... - ارزش عاطفی دارند؟…
...

قسمت؛ سوم 📖 صندوقچه

در سایه روشن اتاق، تختی را دید
که پیرزن روی آن دراز کشیده بود.
یکی از زنان همسایه روی صندلی
کنار او نشسته بود،
دست پیرزن را در دست گرفته،
به‌سمت او خم شده بود و کلمات
تسلی‌بخش زیر لب زمزمه می‌کرد.

دختر جوان غرق در افکارش، با
لب‌هایی به‌هم فشرده و چینی عمودی
بین ابروها به خانه برگشت.
روزهای بعد هم چندین بار، به
بهانه کمک در انجام کارهای خانه،
به منزل پیرزن رفت.
این ملاقات‌ها ظاهرآ توجیه‌پذیر بود،
زیرا بسیار طبیعی به‌نظر می‌رسید که
دختر آقای آموزگار بخواهد به زن
سالخورده‌ای که به تازگی بر اثر
حادثه‌ای هولناک از هستی ساقط
شده است، کمک کند.
اما دخترک چندان در قید و بند
توجیه کنجکاوی‌اش، برای خود
یا دیگران نبود.
همان کنجکاوی که او را به‌سوی این
اتاق خالی سنگفرش شده می‌کشاند
که در آن دو ولگرد با شلوار جین،
ضربه‌ای به سر یک پیرزن
بی‌دفاع زده و او را بیهوش کرده
بودند، دخترک از قربانی حادثه
می‌پرسید:
چرا پول را در تشک قایم کردید؟
و درحالی‌که یکی از آجرهای لق
شده را بلند می‌کرد، می‌افزود:
بهتر نبود شما پول را اینجا
می‌گذاشتید؟
ببینید؟ دقیقا همین‌جا، جا می‌شد،
یک قالیچه رویش می‌انداختید،
یک میز هم روی،قالیچه می‌گذاشتید.
آنها هیچ‌وقت فکرش را هم
نمی‌کردند.
پیرزن سرش را تکان می‌داد، دستش
را بلند می‌کرد، معلوم نبود که
منظور دخترک را می‌فهمد یا نه.
پیرزن همیشه با گویش محلی
صحبت می‌کرد و احتمالا زبان
فرانسه را درست نمی‌دانست.

او به عصر و زمانه دیگری تعلق داشت.
و بازماندهٔ منطقهٔ ویران‌شده بود.
همیشه لباس سیاه می‌پوشید و
در سکوت و خاموشی عزلت‌نشینان
زندانی بود.‌
سال‌ها پیش از جنگ، پیش از
تولد این دخترک که مانند پسرها
شلوارک به تن می‌کرد و تقریبا
هرروز به دیدنش می‌آمد.
پیرزن یک دکان بقالی داشت.
دکان بسیار کوچک و تاریکی با
پیشخوانی از جنس چوب بلوط و
شیشه‌هایی پر از آبنبات‌های ترش و
عصاره‌ی شیرین‌بیان.
دکان حقیقتا بوی ادویه می‌داد و
زنگ کوچکی بر‌سر‌درش بود و
با ورود هر مشتری به صدا
در‌می‌آمد. درست پیش از جنگ،
با مقداری پس‌انداز که در آن زمان
ثروتی به‌شمار می‌رفت دست از
کار کشید و حاضر نشده بود
ثروتش را به بانک بسپارد.
در ان قرن و روستایی که او زندگی
می‌کرد و فضایش را مانند تنها
هوای قابل تنفس با خود به این
سو و آن سو می‌کشید هیچ‌کس
پس‌اندازش را به بانک، یعنی به
یک بنگاه بی‌نام و نشان و مشکوک
نمی‌سپرد، بلکه در مخفیگاهی که
فقط خودش می‌شناخت،
محفوظ نگه می‌داشت.
او پس‌اندازش را در خانه نگه‌داشته
بود و سال به سال مقداری بسیار
ناچیزی از آن را خرج می‌کرد.

نوشتهٔ: ژان_لویی_کورتی

ادامه دارد.

...📚🌟🖊
🙏6👌1
شادی زِ میانِ غَم بَراَنگیز
دَر عالَمِ بی‌وَفا وَفا کُن..

جنابِ؛ #مولانا
📚🌒
👍62💯1
موضوعاتی مانند
مرگ، انزوا، آزادی و پوچی و
چگونگی این دغدغه‌های وجودی
بر سلامت روان و راه‌کارهای
مواجهه‌ با آن‌ها.
در کتابِ ارزشمند:
📚روان‌درمانی اگزیستانسیال
نوشتهٔ بی‌نظیری از
دکتر اروین دیوید یالوم.

همراه با تصاویر از کتاب و
توضیحات خلاصه و مفید.
از روز شنبه ۲۱ تیر.

برای📖 مطالعه این کتاب به
به کتابخانه کتاب دانش رجوع کنید.
در بالای صفحه پین ( سنجاق ) شده.
لینک زیر هم برای دسترسی
آسان‌تر شما دوستان .

https://www.tgoop.com/Ordibehehesht
🙏4👌2💯1
.
آرامش، هنر رهاکردن چیزهایی است
که نمی‌توانی تغییر دهی.

- مارکوس اورلیوس

...📚
👌9👍21
📚 #معرفی_کتاب

کتاب‌هایی با حجم کم که
می‌توانید سریع بخوانید.

...📚
👏6👌2👍1
کتاب دانش
...... 📖 مطالعه قسمت شانزدهم دربارهٔ کشیشان زرتشت به یارانش گفت از کنار کشیشان به‌نرمی عبور کنید، اینان دوستان شریری هستند، کسی آنان را لمس کند آلوده می‌شود. من آنها را چون زندانبانی می‌یابم؛ زنجیرهای اسارت آنان ارزش‌های غلط و کلمات واهی است.…
.....

📖 مطالعه قسمت هفدهم

من چگونه از نفرتم آزاد شدم؟
چگونه توانستم صعود کنم؟
ای برادران، آن را یافتم، بلندترین
ارتفاعات، در اینجا اوباش را سهمی
نیست. - در داخل قلب من،
تابستان حیات من، ظهر تابستان
است.‌ چشمهٔ ما، پاکی ما، ارتفاع ما،
بر فراز درخت آینده و ( مردمان
منزوی) به ما خواهند رسید.
غذای ما چون آتش است و دهان
آنها را خواهد سوزاند.
- ما همسایه عقاب‌ها، برف و خورشید
خواهیم بود.
با روحم نفس آینده آنها را می‌گیرم.
- بر حذر باشید. چنین گفت زرتشت

دربارهٔ تارانتولا رطیل‌ها "

تارهای او را لمس کنید تا به لرزه
درآید. ‌
شما ای موعظه‌کنندگان‌/ کشیشان،
راهبران دروغین/ ( تمثیل نیچه از
اینان به شکل رطیل است. )
شما کینه‌جویان پنهانید.
- به اینان الهام شده است[ الهامشان
انتقام است و حسادت و افراط]
- در مدیحه‌هایشان روح لجبازی‌ست
و قاضی شدن را رحمت حق می‌دانند.
- برحذر باشید از آنان.

- چهرهٔ گورکن دارند، - دربارهٔ عدالت
سخن می‌گویند! - خود را صالح
می‌دانند؛ - ریاکار و زهد خشک‌اند!
- این عنکبوتان زهرآگین؛ واعظان
مرگ، پیش قدم در رد این جهان
و سوزاندن کافرانند.
/ مرا با آنان مساوی ندانید /
عشق عظیم من مانع گفتار من است.
آنان سلاح و علامت‌های پرسروصدایی
هستند. - آنان از پله‌ها بالا می‌روند
و سعی در تعالی دارند؛ چراکه
زندگی به سمت ارتفاع می‌رود؛
- پناهگاه تارانتولا یک معبد خرابه
و قدیمی است. - مجازات و عدالت
بایستی وجود داشته‌ باشد؛
- مدح دشمنی سر می‌دهند.
- به‌راستی که زرتشت شباهتی
به گردباد و گرداب ندارد و اگر
رقاصی باشد، هرگز
به ساز تارانتولا نخواهد رقصید.
چنين گفت زرتشت

بخش دوم؛ دربارهٔ دانایان معروف

کسی که حاضر به پرستش
هیج‌چیز نیست در بیغوله‌ها به‌سر
می‌برد.
- یک شیر می‌خواهد که اراده‌اش،
گرسنه، درنده و منفرد و بی‌خدا
باشد. - از سعادت بندگان عاری،
ترس در دل ندارد، عظیم است،
صاحب بیابان.
- اگر می‌خواهید من به صداقت شما
معتقد شوم ابتدا بایستی میل
به محترم شمردن را در خود
نابود سازید.
اغلب این دانایان مشهور نوکران خوبی
هستند، و اجیر کردن آنان سودبخش
است زیرا تقوا چنین حکم می‌کند
که بدین‌سان تو باید فکر و
فضیلت او را در خود نمو دهی.
- چون خرند و به کشیدن گاری
مشغول، حیوانات بارکش؛ نوکران
خوب، جیره‌خواران مردم،
با افکار مردم بار آمده‌اند، از دانش
بیمارستانی برای شاعران بی‌ذوق
ساخته‌اند؛ شما - عقاب نیستید؛
- کسی‌که پرنده نیست نباید بر
فراز پرتگاه‌ها مسکن سازد.
- علم و دانش، عمیق است و جریان
سرد و گوارایی دارد.
- باطنی‌ترین چشمه‌های مغز، به
سردی یخ هستند و برای دست‌های
گرم و سوزان، - روح‌افزایند.
- عقل وحشی من بسان بادبان،
بر فراز دریا روان است؛
ولی شما جیره‌خواران چگونه توانید
همراه من شوید؟
چنين گفت زرتشت

📚 چنین گفت زرتشت - نیچه


● ادامه دارد.
...📚
4👏2👍1👌1🤣1
📚
گاندی جملهٔ خیلی خوبی داره ؛

هیچ‌کس از فاسد حمایت نمی‌کند،
جز فاسد
هیچ‌کس از ظالم دفاع نمی‌کند،
جز ظالمین
هیچ‌کس از آزادی دفاع نمی‌کند،
جر آزاد‌اندیشان .
و در این میان هرکسی می‌داند
کجای این داستان قرار دارد..

...📚
💯8👍21👌1🤣1
Audio
🎧 کتاب صوتی 🎧


📙 #کتاب_ها_باگت_ها_و_ساس
/۱۸

#جرمی_مرسر

🎤 ایوب_آقاخانی

اواخر ماه ژوئیه از مردی که
در ماه دسامبر آن تلفن
تهدید‌آمیز را به من زده
بود ایمیلی گرفتم
می‌خواست خبرهای مهمی
به من بدهد.


www.tgoop.com/ktabdansh 🎧📙 🦜
👍5👎1👌1💯1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دانی‌که؛
رِسیدَن، هّنَرِ گامِ زَمان اَست..


- هوشنگ ابتهاج
📚🌒
7👏3👌2👎1
دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد.pdf
3.1 MB
📖 قیافهٔ دایی جان وحشتناک
شده بود. تمام بدنش شروع به
لرزیدن کرد. چشم‌هایش بسته
شد که هفت‌تیر از دستش
افتاد. مش قاسم به‌طرف دایی
جان دوید.
- بابام هی، آقا را کشتید با این
قوم خویشها انگیلیسا چرا به
خودشان زحمت می‌دهند.
- کار این پسره بی‌پدر است.
- مومنت! مومنت!
- دستم به دامنتان عمو اسدالله
- والله دروغ چرا تا قبر آ آ آ ....


👤 #ایرج_پزشکزاد

متولد ۱۳۰۶ در تهران.
نویسنده و طنزپرداز.
مجموعهٔ تلویزیونی این اثر
توسط ناصر تقوایی ساخته شد.

یک خانواده تحت‌سلطهٔ
دایی جان ناپلئون خودرأی
و پارانوئید. عشق راوی
داستان به دخترعمویش
لیلی.
هجو، طنز، عقاید جامعهٔ
آن روز ایران و درگیری‌ها و
روابط خانوادگی همه و همه
در کتابِ ؛
دایی جان ناپلئون

www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
👍4💯2👎1👌1
دایی‌جان ناپلئون - ایرج پزشکزاد
راوی: ایوب آقاخانی
📕🎧

ناشر متنی؛ فرهنگ معاصر

#دایی_جان_ناپلئون

باصدای بی‌نظیر؛
آقای؛ ایوب_آقاخانی
...📚
👍5👌2💯2👎1
آورده‌اند که:

نادانی برآن شد تا به الاغی سخن‌گفتن
بیاموزد،
پیاپی با درازگوش بیچاره حرف‌می‌زد
و به گمان خود الاغ درحال
پیشرفت بود.
خردمندی این را دید و بگفت:
ای نادان!
بیهوده تلاش مکن و خود را مضحکه
دیگران قرار نده که الاغ از تو سخن‌گفتن
نمی‌آموزد ولی تو می‌توانی
خاموشی را از او بیاموزی.

📕 امثال و حکم
علی‌اکبر دهخدا

@ktabdansh 📚📚
...📚
👍7👌2💯2👎1
.
مَثَلِ همنشین بد چون آهنگر است،
که اگر جامه نسوزد دود در تو گيرد.

📕 کیمیای سعادت - محمد غزالی
👍7👏3👌1
2025/07/13 18:27:24
Back to Top
HTML Embed Code: