📖 جمعخوانی (دوم)
داستان کوتاه #زندگی_پنهان_والتر_میتی
نوشتهی #جیمز_تربر
🖇 https://goo.gl/Yn2hPi
📝 اشتباهی به این خط اومدهی، ماک
نویسنده: پرستو جوزانی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030306-a/
📝 عبور از قهرمانی
نویسنده: مرضیه جعفری
http://kavehfouladinasab.ir/n-030306-b/
📝 زندگی پنهان والتر میتی
نویسنده: آیدا گلناری
http://kavehfouladinasab.ir/n-030306-c/
📝 در خیال قهرمانم
نویسنده: سمیه لطفمحمدی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030306-d/
📝 ابرمرد خیالی؛ طبل توخالی
نویسنده: کاوه سلطانزاده
http://kavehfouladinasab.ir/n-030306-e/
📝 هیچ میدانستید والتر میتی هم گاهی فکر میکند؟
نویسنده: نیلوفر وفایی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030306-f/
https://www.tgoop.com/kvhfn
داستان کوتاه #زندگی_پنهان_والتر_میتی
نوشتهی #جیمز_تربر
🖇 https://goo.gl/Yn2hPi
📝 اشتباهی به این خط اومدهی، ماک
نویسنده: پرستو جوزانی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030306-a/
📝 عبور از قهرمانی
نویسنده: مرضیه جعفری
http://kavehfouladinasab.ir/n-030306-b/
📝 زندگی پنهان والتر میتی
نویسنده: آیدا گلناری
http://kavehfouladinasab.ir/n-030306-c/
📝 در خیال قهرمانم
نویسنده: سمیه لطفمحمدی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030306-d/
📝 ابرمرد خیالی؛ طبل توخالی
نویسنده: کاوه سلطانزاده
http://kavehfouladinasab.ir/n-030306-e/
📝 هیچ میدانستید والتر میتی هم گاهی فکر میکند؟
نویسنده: نیلوفر وفایی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030306-f/
https://www.tgoop.com/kvhfn
kavehfouladinasab.ir
زندگی پنهان والتر میتی – جیمز تربر | کاوه فولادی نسب
جمعخوانی داستان کوتاه «زندگی پنهان والتر میتی»، نوشتهی جیمز تربر
در جدال با روح زمانه
🎙 گفتوشنود ثنا کاکاوند با کاوه فولادینسب دربارهی رمان «برلینیها»، منتشرشده در اردیبهشتماه ١۴٠١، در مجلهی تجربه، شمارهی ٧
• قولی قدیمی هست که میگوید تاریخ را فاتحان مینویسند. اگر از من بپرسید، میگویم این گزارهی دقیق و کاملی نیست. همین تاریخی هم که توسط فاتحان نوشته میشود، صرفا یکی از روایتهاست؛ روایتی که بله، میشود همان تاریخ رسمی که میخواهند با کمک پروپاگاند و رسانههای وابستهبهقدرت بکنندش توی کلهی خلقالله. اما در زمانهی ما دیگر کمترکسی است که نداند تاریخ رسمی تنها یک خوانش از چیزی است که رخ داده، نه همهی آن؛ و نه جامعیت دارد، نه شمولیت عام.
• نقش و وظیفهی اجتماعی ادبیات مستقل این است که خارج از سازوکار پروپاگاندیستی رسمی، نسبت به پدیدهها و موضوعات اعلام موضع کند. بله، همیشه در قبال پدیدهها یک موضع رسمی وجود دارد که صاحبان قدرت آن را نمایندگی میکنند. ادبیات مستقل این موضع را به چالش میکشد و نشان میدهد که میشود از منظری دیگر هم به پدیدهها نگاه کرد.
• بهرام بیضایی در آن سخنرانی معروفش در شبهای گوته دربارهی سانسور حرف میزند و مهمتر از سانسور رسمی و دولتی، از سانسور افکار عمومی و «خطرناکتر بودنش» میگوید. یک وجه سانسور همان است که ازسوی دولتها اعمال میشود و همهمان آن را خوب میشناسیم، ولی سانسوری که جامعه به آدم تحمیل میکند، وجه دیگر و معمولامغفول سانسور است. من معتقدم سانسور صرفا یک مسئلهی سیاسی نیست، امری فرهنگی است؛ اصلا از خانوادهها شروع میشود.
• منظور من ابدا تمکین به سانسور ــ چه در شکل دولتی، چه در شکل افکار عمومی ــ نیست: آنکه بر در میکوبد شباهنگام، به کشتن چراغ آمده است...، باید مبارزه کرد و ترک کردن زمین بازیْ مبارزه نیست، انفعال است. باید این را یکجور رقابت در نظر بگیریم؛ یکجور طنابکشی. باید پنجه در پنجهاش بیندازیم. راهی جز این نیست.
• در کتاب «نامههایی به یک نویسندهی جوان»، یوسا یک حرف خیلی اساسی میزند. میگوید: «این نویسنده نیست که موضوع اثر را انتخاب میکند، این موضوع است که نویسنده را بهسمت خود فرامیخواند.» همان چیزی که ما هم در ادبیات کهنمان داریم؛ آنجا که عطار بهدرخشانی میگوید: «آنچه در فهم تو آید، آن بود مفهوم تو». هر انسانی و مشخصا هر نویسندهای مجموعهای از تجربههای زیسته دارد که فهم او را از هستی شکل میدهند. بعضی بهاشتباه فکر میکنند تجربهی زیسته یعنی تجربهی شخصی. اینطور نیست.
• فکر میکنم راهحل بسیاری از ناآرامیهای روحی و ذهنی ما در ایران معاصر، بازخوانی تاریخ است. اگر بازگردیم و به تاریخ دویستسالهی اخیرمان ــ به تاریخ تجددمان ــ درستوحسابی نگاه کنیم، میبینیم که بسیاری از این یأسهای آخرالزمانی که امروز گرفتارشان شدهایم، چندان هم آخرالزمانی نیستند. در گذشته هم به شکلهای معمولا شدیدتری رخ دادهاند و دنیا هم به آخر نرسیده. ما دوام آوردهایم؛ ما، کشورمان، تمدنمان و فرهنگمان. هرچه به تاریخ نزدیکتر شویم، آرامش زمان حالمان بیشتر خواهد شد.
مشاهدهی متن کامل این #گفتوگو 👇
🖇http://kavehfouladinasab.ir/n-030309/
https://www.tgoop.com/kvhfn
🎙 گفتوشنود ثنا کاکاوند با کاوه فولادینسب دربارهی رمان «برلینیها»، منتشرشده در اردیبهشتماه ١۴٠١، در مجلهی تجربه، شمارهی ٧
• قولی قدیمی هست که میگوید تاریخ را فاتحان مینویسند. اگر از من بپرسید، میگویم این گزارهی دقیق و کاملی نیست. همین تاریخی هم که توسط فاتحان نوشته میشود، صرفا یکی از روایتهاست؛ روایتی که بله، میشود همان تاریخ رسمی که میخواهند با کمک پروپاگاند و رسانههای وابستهبهقدرت بکنندش توی کلهی خلقالله. اما در زمانهی ما دیگر کمترکسی است که نداند تاریخ رسمی تنها یک خوانش از چیزی است که رخ داده، نه همهی آن؛ و نه جامعیت دارد، نه شمولیت عام.
• نقش و وظیفهی اجتماعی ادبیات مستقل این است که خارج از سازوکار پروپاگاندیستی رسمی، نسبت به پدیدهها و موضوعات اعلام موضع کند. بله، همیشه در قبال پدیدهها یک موضع رسمی وجود دارد که صاحبان قدرت آن را نمایندگی میکنند. ادبیات مستقل این موضع را به چالش میکشد و نشان میدهد که میشود از منظری دیگر هم به پدیدهها نگاه کرد.
• بهرام بیضایی در آن سخنرانی معروفش در شبهای گوته دربارهی سانسور حرف میزند و مهمتر از سانسور رسمی و دولتی، از سانسور افکار عمومی و «خطرناکتر بودنش» میگوید. یک وجه سانسور همان است که ازسوی دولتها اعمال میشود و همهمان آن را خوب میشناسیم، ولی سانسوری که جامعه به آدم تحمیل میکند، وجه دیگر و معمولامغفول سانسور است. من معتقدم سانسور صرفا یک مسئلهی سیاسی نیست، امری فرهنگی است؛ اصلا از خانوادهها شروع میشود.
• منظور من ابدا تمکین به سانسور ــ چه در شکل دولتی، چه در شکل افکار عمومی ــ نیست: آنکه بر در میکوبد شباهنگام، به کشتن چراغ آمده است...، باید مبارزه کرد و ترک کردن زمین بازیْ مبارزه نیست، انفعال است. باید این را یکجور رقابت در نظر بگیریم؛ یکجور طنابکشی. باید پنجه در پنجهاش بیندازیم. راهی جز این نیست.
• در کتاب «نامههایی به یک نویسندهی جوان»، یوسا یک حرف خیلی اساسی میزند. میگوید: «این نویسنده نیست که موضوع اثر را انتخاب میکند، این موضوع است که نویسنده را بهسمت خود فرامیخواند.» همان چیزی که ما هم در ادبیات کهنمان داریم؛ آنجا که عطار بهدرخشانی میگوید: «آنچه در فهم تو آید، آن بود مفهوم تو». هر انسانی و مشخصا هر نویسندهای مجموعهای از تجربههای زیسته دارد که فهم او را از هستی شکل میدهند. بعضی بهاشتباه فکر میکنند تجربهی زیسته یعنی تجربهی شخصی. اینطور نیست.
• فکر میکنم راهحل بسیاری از ناآرامیهای روحی و ذهنی ما در ایران معاصر، بازخوانی تاریخ است. اگر بازگردیم و به تاریخ دویستسالهی اخیرمان ــ به تاریخ تجددمان ــ درستوحسابی نگاه کنیم، میبینیم که بسیاری از این یأسهای آخرالزمانی که امروز گرفتارشان شدهایم، چندان هم آخرالزمانی نیستند. در گذشته هم به شکلهای معمولا شدیدتری رخ دادهاند و دنیا هم به آخر نرسیده. ما دوام آوردهایم؛ ما، کشورمان، تمدنمان و فرهنگمان. هرچه به تاریخ نزدیکتر شویم، آرامش زمان حالمان بیشتر خواهد شد.
مشاهدهی متن کامل این #گفتوگو 👇
🖇http://kavehfouladinasab.ir/n-030309/
https://www.tgoop.com/kvhfn
kavehfouladinasab.ir
در جدال با روح زمانه | کاوه فولادی نسب
گفتوشنود ثنا کاکاوند با کاوه فولادینسب دربارهی رمان «برلینیها»
📖 جمعخوانی
داستان کوتاه #نقاب_مرگ_سرخ
نوشتهی #ادگار_آلنپو
🖇 https://bit.ly/4bZS1vl
📝 مسئلهی لحن و زبان در «نقاب مرگ سرخ»
نویسنده: کیارش علیزاده
http://kavehfouladinasab.ir/n-030312-a/
📝 روشنایی بتابد
نویسنده: الهه روحی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030312-b/
📝 «ارچه از عمر دل سیری نیست / مرگ میآید و تدبیری نیست»
نویسنده: کاوه سلطانزاده
http://kavehfouladinasab.ir/n-030312-c/
📝 نقاب مرگ یا مرگ نقاب؟
نویسنده: سحر خوشگفتار ملیح
http://kavehfouladinasab.ir/n-030312-d/
📝 مرگ، نقابی ناگزیر
نویسنده: سمیه لطفمحمدی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030312-e/
https://www.tgoop.com/kvhfn
داستان کوتاه #نقاب_مرگ_سرخ
نوشتهی #ادگار_آلنپو
🖇 https://bit.ly/4bZS1vl
📝 مسئلهی لحن و زبان در «نقاب مرگ سرخ»
نویسنده: کیارش علیزاده
http://kavehfouladinasab.ir/n-030312-a/
📝 روشنایی بتابد
نویسنده: الهه روحی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030312-b/
📝 «ارچه از عمر دل سیری نیست / مرگ میآید و تدبیری نیست»
نویسنده: کاوه سلطانزاده
http://kavehfouladinasab.ir/n-030312-c/
📝 نقاب مرگ یا مرگ نقاب؟
نویسنده: سحر خوشگفتار ملیح
http://kavehfouladinasab.ir/n-030312-d/
📝 مرگ، نقابی ناگزیر
نویسنده: سمیه لطفمحمدی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030312-e/
https://www.tgoop.com/kvhfn
kavehfouladinasab.ir
مسئلهی لحن و زبان در «نقاب مرگ سرخ» | کاوه فولادی نسب
جمعخوانی داستان کوتاه «نقاب مرگ سرخ»، نوشتهی ادگار آلن پو
وطن کجاست؟
🎙 گزارش جلسهی رونمایی رمان «برلینیها»
برگزارشده در روز دوشنبه، ٢٣ اسفند ١۴٠٠، کتابفروشی نشر چشمهی کارگر با حضور فرشته احمدی، محمود قلیپور و کاوه فولادینسب
• مهمترین نکتهای که در «برلینیها» توجه من را به خودش جلب کرده و نقش محوری در رمان دارد، مسئلهی داياسپوراست؛ جمعيت مهاجر خارجازوطن، ملت دورافتاده و غريب. داياسپورا مفهومی است که بهسادگی شکل نمیگيرد؛ يعنی صرفا با نقل مکان جغرافيايی از يک کشور به کشور ديگر جامعهی داياسپورا تشکيل نمیشود، بلکه يک امر مشترک میان آدمهای حاضر در کشور مقصد است که داياسپورا را شکل میدهد. ما به آن میگوييم self-identify يا خودهويتی. ما مثلا داياسپورای لسآنجلس داريم و داياسپورای برلين؛ يعنی کسانی که به علتی مشخص ايران را ترک کردهاند و وارد برلين شدهاند. برلين در دهههایی مقصد ايرانیهای سياسی بوده، بهخاطر همين توانسته آن داياسپورا را شکل بدهد.
• بيرونیترين حلقه يعنی شهر برلين برای من خيلی مهم است. در اين سالها گفتوگو دربارهی شهر و ارتباطش با ادبيات شهری و رمان شهری خيلی باب شده. از دههی هشتاد يا حتی اواخر دههی هفتاد رمانهايی نوشته شدهاند که در آنها شهر بهعنوان يک کاراکتر عرض اندام کرده، و بعدها منتقدها توجهشان جلب شد به اينکه بايد به اين کاراکتر توجه کنند و بهعنوان يکی از شخصيتهای مهم ــ مثل سایر شخصیتهایی که در داستان حضور دارند ــ دربارهاش بنويسند و صحبت کنند. میدانم که کاوه هم چنین حساسیتی دارد. در يکیدو جلسه باهم حضور داشتهایم که بحث رمان شهری بوده. و فکر میکنم «برلينیها» واجد اين شرايط است که بهعنوان یک رمان شهری دربارهاش حرف بزنيم.
• راوی رمان تلاش میکند که قضاوت نکند. تلاش میکند فارغ از ايدئولوژیهای رايج، فارغ از اعتقادات شخصی خودش، چيزهايی را نمايش بدهد و از خواننده یا مخاطب فقط دعوت میکند به اينکه اينها را ببيند و دربارهشان تأمل کند. اصلا قرار نيست يک پاسخ معين، قطعی و محکم دربرابر ما بگذارد. قرار است ما را به چالشی دعوت کند؛ درواقع با نمایش و نشان دادن صادقانه ما را در سفر خودش همراه کند.
• وطن واقعا کجاست؟ وطن کسانی که مهاجرت میکنند و ديگر هرگز نمیتوانند به زادگاه خودشان برگردند کجاست؟ خيلیوقتها چيزهايی در رمان عنوان میشود که بسیار جذاب و قشنگ و تأملبرانگیز است. باعث میشود ما هم به مسئله فکر کنيم. يکی از قشنگترين ديالوگها يا عبارتهايی که من در «برلینیها» به آن برخوردهام، طرح اين سؤال است که آيا وطن آنجايی است که تو در آن به دنيا میآيی يا آنجايی است که در آن میميری؟ آيا وطن خاکی است که از آن زاده میشوی؟ يا جايی است که در آن دفن میشوی؟ اين خيلی تأثيرگذار است.
• رمان «برلینیها» ازطريق راویاش و ترديدها و مشکلات او و تنش بسياربسيار زيادی که تا پايان مدام درحال زیاد شدن است، به رمانی خواندنی تبدیل میشود.
آنچيزی که درواقع دارد خط سير اين رمان را زنده میکند، پيش میبرد و «برلینیها» را تبديل به رمان میکند، تنشها و درگيریهای درونی و بيرونی فردی است بهاسم سياوش که نويسنده است؛ سياوش که تا آخر داستان ــ تقريبا تا يکسوم پايانی داستان و حتی بیشتر ــ دربارهی کاری که دارد انجام میدهد مردد است. او ترديدهای اخلاقی خيلی مهمی دارد. به نظر میآيد که همهی ما داريم زندگی میکنيم و خيلی راحت با ترديدهای اخلاقیمان کنار آمدهايم و فکر میکنيم که میشود خیلی راحت زندگی کرد و چندان سخت نگرفت و به مسير ادامه داد؛ ولی سياوش به خودش خیلی سخت میگيرد.
• راویای شبیه سياوش تقريبا در رمانهای ما يکذره کمياب است. راوی تلاش میکند فارغ از ايدههای خودش، فارغ از اعتقادات خودش، فارغ از اخلاقيات خودش ديگران را بشناسد، بهشان فکر کند و سعی کند درکشان کند. بيشتر ما اين قابليت را نداريم. يعنی بيشتر ما خیلی سفتوسخت میچسبيم به اعتقادات خودمان؛ هرچه هم سنمان بیشتر میشود بدتر میشویم و دايرهی اعتقاداتمان هم تنگتر و صلبتر میشود. بهکمک سياوش ياد میگيريم دوباره از صفر راجعبه همهچيز سؤال کنيم و همهچيز را زیر سؤال ببريم.
مشاهدهی متن کامل این #جلسه 👇
🖇http://kavehfouladinasab.ir/n-030315/
https://www.tgoop.com/kvhfn
🎙 گزارش جلسهی رونمایی رمان «برلینیها»
برگزارشده در روز دوشنبه، ٢٣ اسفند ١۴٠٠، کتابفروشی نشر چشمهی کارگر با حضور فرشته احمدی، محمود قلیپور و کاوه فولادینسب
• مهمترین نکتهای که در «برلینیها» توجه من را به خودش جلب کرده و نقش محوری در رمان دارد، مسئلهی داياسپوراست؛ جمعيت مهاجر خارجازوطن، ملت دورافتاده و غريب. داياسپورا مفهومی است که بهسادگی شکل نمیگيرد؛ يعنی صرفا با نقل مکان جغرافيايی از يک کشور به کشور ديگر جامعهی داياسپورا تشکيل نمیشود، بلکه يک امر مشترک میان آدمهای حاضر در کشور مقصد است که داياسپورا را شکل میدهد. ما به آن میگوييم self-identify يا خودهويتی. ما مثلا داياسپورای لسآنجلس داريم و داياسپورای برلين؛ يعنی کسانی که به علتی مشخص ايران را ترک کردهاند و وارد برلين شدهاند. برلين در دهههایی مقصد ايرانیهای سياسی بوده، بهخاطر همين توانسته آن داياسپورا را شکل بدهد.
• بيرونیترين حلقه يعنی شهر برلين برای من خيلی مهم است. در اين سالها گفتوگو دربارهی شهر و ارتباطش با ادبيات شهری و رمان شهری خيلی باب شده. از دههی هشتاد يا حتی اواخر دههی هفتاد رمانهايی نوشته شدهاند که در آنها شهر بهعنوان يک کاراکتر عرض اندام کرده، و بعدها منتقدها توجهشان جلب شد به اينکه بايد به اين کاراکتر توجه کنند و بهعنوان يکی از شخصيتهای مهم ــ مثل سایر شخصیتهایی که در داستان حضور دارند ــ دربارهاش بنويسند و صحبت کنند. میدانم که کاوه هم چنین حساسیتی دارد. در يکیدو جلسه باهم حضور داشتهایم که بحث رمان شهری بوده. و فکر میکنم «برلينیها» واجد اين شرايط است که بهعنوان یک رمان شهری دربارهاش حرف بزنيم.
• راوی رمان تلاش میکند که قضاوت نکند. تلاش میکند فارغ از ايدئولوژیهای رايج، فارغ از اعتقادات شخصی خودش، چيزهايی را نمايش بدهد و از خواننده یا مخاطب فقط دعوت میکند به اينکه اينها را ببيند و دربارهشان تأمل کند. اصلا قرار نيست يک پاسخ معين، قطعی و محکم دربرابر ما بگذارد. قرار است ما را به چالشی دعوت کند؛ درواقع با نمایش و نشان دادن صادقانه ما را در سفر خودش همراه کند.
• وطن واقعا کجاست؟ وطن کسانی که مهاجرت میکنند و ديگر هرگز نمیتوانند به زادگاه خودشان برگردند کجاست؟ خيلیوقتها چيزهايی در رمان عنوان میشود که بسیار جذاب و قشنگ و تأملبرانگیز است. باعث میشود ما هم به مسئله فکر کنيم. يکی از قشنگترين ديالوگها يا عبارتهايی که من در «برلینیها» به آن برخوردهام، طرح اين سؤال است که آيا وطن آنجايی است که تو در آن به دنيا میآيی يا آنجايی است که در آن میميری؟ آيا وطن خاکی است که از آن زاده میشوی؟ يا جايی است که در آن دفن میشوی؟ اين خيلی تأثيرگذار است.
• رمان «برلینیها» ازطريق راویاش و ترديدها و مشکلات او و تنش بسياربسيار زيادی که تا پايان مدام درحال زیاد شدن است، به رمانی خواندنی تبدیل میشود.
آنچيزی که درواقع دارد خط سير اين رمان را زنده میکند، پيش میبرد و «برلینیها» را تبديل به رمان میکند، تنشها و درگيریهای درونی و بيرونی فردی است بهاسم سياوش که نويسنده است؛ سياوش که تا آخر داستان ــ تقريبا تا يکسوم پايانی داستان و حتی بیشتر ــ دربارهی کاری که دارد انجام میدهد مردد است. او ترديدهای اخلاقی خيلی مهمی دارد. به نظر میآيد که همهی ما داريم زندگی میکنيم و خيلی راحت با ترديدهای اخلاقیمان کنار آمدهايم و فکر میکنيم که میشود خیلی راحت زندگی کرد و چندان سخت نگرفت و به مسير ادامه داد؛ ولی سياوش به خودش خیلی سخت میگيرد.
• راویای شبیه سياوش تقريبا در رمانهای ما يکذره کمياب است. راوی تلاش میکند فارغ از ايدههای خودش، فارغ از اعتقادات خودش، فارغ از اخلاقيات خودش ديگران را بشناسد، بهشان فکر کند و سعی کند درکشان کند. بيشتر ما اين قابليت را نداريم. يعنی بيشتر ما خیلی سفتوسخت میچسبيم به اعتقادات خودمان؛ هرچه هم سنمان بیشتر میشود بدتر میشویم و دايرهی اعتقاداتمان هم تنگتر و صلبتر میشود. بهکمک سياوش ياد میگيريم دوباره از صفر راجعبه همهچيز سؤال کنيم و همهچيز را زیر سؤال ببريم.
مشاهدهی متن کامل این #جلسه 👇
🖇http://kavehfouladinasab.ir/n-030315/
https://www.tgoop.com/kvhfn
kavehfouladinasab.ir
وطن کجاست؟ | کاوه فولادی نسب
گزارش جلسهی رونمایی رمان «برلینیها» برگزارشده در اسفند 1400، کتابفروشی نشر چشمهی کارگر
📖 جمعخوانی
داستان کوتاه #مردگان
نوشتهی #جیمز_جویس
🖇 https://bit.ly/3XabdlS
📝 زندگان امروز مردگان فردایند
نویسنده: کاوه سلطانزاده
http://kavehfouladinasab.ir/n-030319-a/
📝 مردگان زندهنما
نویسنده: سمیه لطفمحمدی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030319-b/
📝 نقد داستان «مردگان» نوشتهی جیمز جویس
نویسنده: مژگان عباسی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030319-c/
📝 زنده به عشق
نویسنده: علی حسینپور
http://kavehfouladinasab.ir/n-030319-d/
📝 هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
نویسنده: الهه روحی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030319-e-2/
https://www.tgoop.com/kvhfn
داستان کوتاه #مردگان
نوشتهی #جیمز_جویس
🖇 https://bit.ly/3XabdlS
📝 زندگان امروز مردگان فردایند
نویسنده: کاوه سلطانزاده
http://kavehfouladinasab.ir/n-030319-a/
📝 مردگان زندهنما
نویسنده: سمیه لطفمحمدی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030319-b/
📝 نقد داستان «مردگان» نوشتهی جیمز جویس
نویسنده: مژگان عباسی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030319-c/
📝 زنده به عشق
نویسنده: علی حسینپور
http://kavehfouladinasab.ir/n-030319-d/
📝 هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
نویسنده: الهه روحی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030319-e-2/
https://www.tgoop.com/kvhfn
kavehfouladinasab.ir
زندگان امروز مردگان فردایند | کاوه فولادی نسب
جمعخوانی داستان کوتاه «مردگان»، نوشتهی جیمز جویس
گذر سیاوش از آتش
🗞 نویسنده: محمود قلیپور
یادداشتی دربارهی رمان «برلینیها»، منتشرشده در مجلهی ادبی نوپا، شمارهی پنجم، بهار و تابستان ١۴٠١
• «برلینیها»ی کاوه فولادینسب روایتی دربارهی چگونه روایت کردن است. نویسنده در این رمان زندگی یک نویسنده و کشوقوسهایش را تا خلق یک رمان پیش میکشد؛ گویی نویسنده در آینهای نگاه میکند و مخاطب هردو اینها را از بیرون مینگرد. این ایستادن مقابل آینه میتوانست برخی نکات و لحظات را بزرگنمایی کند و از ارزش و اهمیت بعضی موقعیتها بکاهد، اما فولادینسب بهجای استفاده از آینههای کوژ یا کاو، آینهای تخت روبهروی سیاوش قرار داده و فراتر از این او را در خانهای شیشه گذاشته. ما بهاندازه، به همان حد واقعیت همهچیز را میبینیم و این خصلتی کاملا رئالیستی به رمان میدهد. رئالیسم «برلینیها» به زندگی فردی و خصوصی سیاوش همانقدر اهمیت میدهد که به دیگران.
• نگاه به تاریخ، زیستن در اکنون، کاویدن آنچه سبب شده امروز به این شکل دربیاید و درنهایت تعریف جایگاه انسان در بستر اکنون رمانساز است. رمان روایت خطی یا غیرخطی از داستان زندگی یک فرد نیست، رمان نحوهی شکل گرفتن است: بودن و شدن.
• نویسندهای که بتواند همهچیز را از وضعیت نخست تغییر دهد و در وضعیت بعدی آنها را متحول شده یا اقلا «شده» تحویل مخاطب بدهد، در کار خود موفق بوده. اهالی برلین، ایرانیهای پناهنده به برلین، شکستخوردگان سابق، وفاداران به اندیشهی پیشین، راوی، همسرش، دوستش، معشوقهاش و دیگران این المانهای متغیر در بستر ثابت برلین هستند. اما میتوان ادعای بیشتری هم داشت: برلین هم تغییر میکند.
• «برلینیها» درهمتنیدگی فرم و معناست. اعتقاد کلی بر این است جایی که شما بتوانید فرم را از محتوا جدا کنید، با اثری روبهرو هستید که قابلدفاع نیست.
• «برلینیها» روایت صادقانهای از مردمانی است که روزگاری سودای خاصی در ذهن داشتهاند. شکل روایت سیاوش نشستن روبهروی روایان اخبار است. او یک راوی ندارد و به همین دلیل در کنار هم قرار گرفتن این راویان حقیقت را بیآنکه نویسنده تأکیدی بر روایت خاصی داشته باشد، عیان میکند. این تمام ماجرا نیست. خود سیاوش بهعنوان جوینده نیز دارای زندگی خصوصیای است که در عرصهی عمومی برلین برملا میشود. او همانقدرکه دیگران را واکاوی میکند، خود را نیز رو میکند.
• نتیجه این میشود که روایت، واقعیت، حقیقت و هرآنچه هست و نیست شفاف و زلال میشود.
مشاهدهی متن کامل این #یادداشت 👇
🖇 http://kavehfouladinasab.ir/n-030323/
https://www.tgoop.com/kvhfn
🗞 نویسنده: محمود قلیپور
یادداشتی دربارهی رمان «برلینیها»، منتشرشده در مجلهی ادبی نوپا، شمارهی پنجم، بهار و تابستان ١۴٠١
• «برلینیها»ی کاوه فولادینسب روایتی دربارهی چگونه روایت کردن است. نویسنده در این رمان زندگی یک نویسنده و کشوقوسهایش را تا خلق یک رمان پیش میکشد؛ گویی نویسنده در آینهای نگاه میکند و مخاطب هردو اینها را از بیرون مینگرد. این ایستادن مقابل آینه میتوانست برخی نکات و لحظات را بزرگنمایی کند و از ارزش و اهمیت بعضی موقعیتها بکاهد، اما فولادینسب بهجای استفاده از آینههای کوژ یا کاو، آینهای تخت روبهروی سیاوش قرار داده و فراتر از این او را در خانهای شیشه گذاشته. ما بهاندازه، به همان حد واقعیت همهچیز را میبینیم و این خصلتی کاملا رئالیستی به رمان میدهد. رئالیسم «برلینیها» به زندگی فردی و خصوصی سیاوش همانقدر اهمیت میدهد که به دیگران.
• نگاه به تاریخ، زیستن در اکنون، کاویدن آنچه سبب شده امروز به این شکل دربیاید و درنهایت تعریف جایگاه انسان در بستر اکنون رمانساز است. رمان روایت خطی یا غیرخطی از داستان زندگی یک فرد نیست، رمان نحوهی شکل گرفتن است: بودن و شدن.
• نویسندهای که بتواند همهچیز را از وضعیت نخست تغییر دهد و در وضعیت بعدی آنها را متحول شده یا اقلا «شده» تحویل مخاطب بدهد، در کار خود موفق بوده. اهالی برلین، ایرانیهای پناهنده به برلین، شکستخوردگان سابق، وفاداران به اندیشهی پیشین، راوی، همسرش، دوستش، معشوقهاش و دیگران این المانهای متغیر در بستر ثابت برلین هستند. اما میتوان ادعای بیشتری هم داشت: برلین هم تغییر میکند.
• «برلینیها» درهمتنیدگی فرم و معناست. اعتقاد کلی بر این است جایی که شما بتوانید فرم را از محتوا جدا کنید، با اثری روبهرو هستید که قابلدفاع نیست.
• «برلینیها» روایت صادقانهای از مردمانی است که روزگاری سودای خاصی در ذهن داشتهاند. شکل روایت سیاوش نشستن روبهروی روایان اخبار است. او یک راوی ندارد و به همین دلیل در کنار هم قرار گرفتن این راویان حقیقت را بیآنکه نویسنده تأکیدی بر روایت خاصی داشته باشد، عیان میکند. این تمام ماجرا نیست. خود سیاوش بهعنوان جوینده نیز دارای زندگی خصوصیای است که در عرصهی عمومی برلین برملا میشود. او همانقدرکه دیگران را واکاوی میکند، خود را نیز رو میکند.
• نتیجه این میشود که روایت، واقعیت، حقیقت و هرآنچه هست و نیست شفاف و زلال میشود.
مشاهدهی متن کامل این #یادداشت 👇
🖇 http://kavehfouladinasab.ir/n-030323/
https://www.tgoop.com/kvhfn
kavehfouladinasab.ir
گذر سیاوش از آتش | کاوه فولادی نسب
یادداشتی دربارهی رمان «برلینیها»، منتشرشده در مجلهی ادبی نوپا
نگاهی نو به زندگی ایرانیان مهاجر
🗞 گزارش جلسهی دیدار و گفتوگو با کاوه فولادینسب و بررسی رمان «برلینیها» از سلسلهجلسههای پنجشنبهصبحهای بخارا، برگزارشده در ٢٢ اردیبهشت ١۴٠١
گفتوگوکنندگان: علی دهباشی، تینا پاکروان، جواد ماهزاده، کاوه فولادینسب
تینا پاکروان: تفاوت و تضاد این دو نسل که رفتهاند برلین بسیار زیبا تصویر شده. هروقت میرویم سراغ نسلی که بعد از هشتادوهشت رفتهاند آنجا و نسل جوان هستند، مهمانی و موزیک و رقص و غیره داریم. اینها میخواهند آزادی نداشتهشان را تجربه کنند. نسل قدیم اما هنوز از آرمانهایی حرف میزنند که خیلیهایشان به بنبست رسیده و خیلیهایشان برايشان پوچ شده، ولی هنوز جرئت ندارند از این پوچی حرف بزنند. هنوز از هم میترسند؛ میترسند بگویند اشتباه کردهاند. نسل جدید اینطور نیست و بیهیچ ترسی زندگیاش را میکند؛ زندگی نکردهاش را.
علی دهباشی: کاری که آقای فولادینسب انجام داده، توجه به تنوع مهاجرهای ایرانی برلین است؛ نگاه به چند نسل؛ از آدمهای خیلی سالمند تا رهبرهای کنفدراسیون و مبارزهای انقلابی و کسانی که در دوران اخیر رفتهاند. یکجاهایی هم به تیغ سانسور نزدیک میشود، ولی توانسته با ظرافتی این قلم را بچرخاند و تاحد زیادی برای ما ــ برای ما که آنجا زندگی نمیکنیم ــ از این مهاجرهایی که بههرحال غربت دارد آزارشان میدهد، تصویرهای بسیار روشن و واضحی بسازد.
جواد ماهزاده: پرداختن به محیط و پیرامون اصلا جزء این رمان است؛ چه خود برلین از این جنبه که چه شهری است، چه تاریخی دارد، چه اتفاقهایی در آن افتاده ــ مثل فروریختن آن دیوار معروف ــ چه اهمیتی برای مردم این شهر و کل آلمان دارد، و چه تأثیری که این شهر روی راوی ما ــ روی سیاوش ــ دارد. درواقع یکی از دلایلی که سیاوش با کندی و رخوت توی نوشتن مواجه شده، خود فضاست، خود اتمسفر است، خود هوای ابری و خود سرماست؛ خود حس یخ.
«برلینیها»، اگر من هم میگویم جزء ادبیات مهاجرت است یا خیلی به موضوع ادبیات مهاجرت پرداخته، ولی بههیچوجه نمیتوانم بگویم ادبیات در تبعید است، چون قبلا ما این صفت را معمولا برای ادبیات مهاجرتمان به کار میبردیم، بهخاطر درواقع همان جنبههای ایدئولوژیک و سیاسی تندوتیزی که این رمان واردش نشده و دارد آن را نقد میکند.
تینا پاکروان: برای من دانستن زندگی برلینیها، سرنوشتشان و تاریخی که بر آنها گذشته خیلی جذاب بود، چون تاریخ برای من بیشتر از هرچیز جذاب است. ولی آن چیزی که باعث میشود درام پیش برود و جذاب شود و قابلیت تبدیل شدن به فیلم و سریال را پیدا کند، قصه است؛ این قصهای که از یک اضطراب شروع میشود و اضطراب را جلو میبرد و تعلیق ایجاد میکند.
من فکر میکنم که کاوه در تصویرسازی شهر برلین، در تصویرسازی تاریخ، در قصهپردازی جذاب بین شخصیتهای متفاوت از نسلهای مختلف، حتی در نشان دادن فرهنگ ایرانیهای غربتنشین ــ مثل تشیيعجنازه یا مراسم ختم بعدش ــ موفق بوده. من تجربهی غربت را دارم و برايم خیلی جالب بود که اینقدر با جزئیات اینها را رصد کرده و نوشته. بهعنوان ادبیات مهاجرت کاملا با شما موافقم که خواندن برلینیها خیلی مهم است؛ برای اینکه در آن فرهنگ ایرانیهای مختلفی را که رفتهاند میبینیم.
کاوه فولادینسب: من طبیعتا برای این رمان دربارهی دایاسپورای ایرانی، دربارهی ریختشناسی جمعیت مهاجران ایرانی خیلی کار و مطالعه کردم و دیدم که نوعی پوستاندازی در جامعهی مهاجران ایران رخ داده. اگر بعد از سال ۵٧ با فراوانی غیرقابلمقایسه، سیاسیون دارند جامعهی مهاجران ایران را تشکیل میدهند، الان با فراوانی خیلی زیاد، جوانانی این جمعیت را تشکیل دادهاند که چندان علاقه و انگیزهی سیاسیای ندارند، عموما آرمانگرا نیستند، میخواهند زندگی بهتری داشته باشند و آرزوهای خودشان را دنبال کنند و احساس میکنند که در داخل ایران نمیتوانند اینها را داشته باشند. این پوستاندازی که توی جامعهی مهاجران ایرانی رخ داده، طبیعتا باید توی ادبیات داستانی و توی ادبیات مهاجرت ما هم بازتاب پیدا کند.
مشاهدهی متن کامل این #جلسه 👇
🖇 http://kavehfouladinasab.ir/n-030330/
https://www.tgoop.com/kvhfn
🗞 گزارش جلسهی دیدار و گفتوگو با کاوه فولادینسب و بررسی رمان «برلینیها» از سلسلهجلسههای پنجشنبهصبحهای بخارا، برگزارشده در ٢٢ اردیبهشت ١۴٠١
گفتوگوکنندگان: علی دهباشی، تینا پاکروان، جواد ماهزاده، کاوه فولادینسب
تینا پاکروان: تفاوت و تضاد این دو نسل که رفتهاند برلین بسیار زیبا تصویر شده. هروقت میرویم سراغ نسلی که بعد از هشتادوهشت رفتهاند آنجا و نسل جوان هستند، مهمانی و موزیک و رقص و غیره داریم. اینها میخواهند آزادی نداشتهشان را تجربه کنند. نسل قدیم اما هنوز از آرمانهایی حرف میزنند که خیلیهایشان به بنبست رسیده و خیلیهایشان برايشان پوچ شده، ولی هنوز جرئت ندارند از این پوچی حرف بزنند. هنوز از هم میترسند؛ میترسند بگویند اشتباه کردهاند. نسل جدید اینطور نیست و بیهیچ ترسی زندگیاش را میکند؛ زندگی نکردهاش را.
علی دهباشی: کاری که آقای فولادینسب انجام داده، توجه به تنوع مهاجرهای ایرانی برلین است؛ نگاه به چند نسل؛ از آدمهای خیلی سالمند تا رهبرهای کنفدراسیون و مبارزهای انقلابی و کسانی که در دوران اخیر رفتهاند. یکجاهایی هم به تیغ سانسور نزدیک میشود، ولی توانسته با ظرافتی این قلم را بچرخاند و تاحد زیادی برای ما ــ برای ما که آنجا زندگی نمیکنیم ــ از این مهاجرهایی که بههرحال غربت دارد آزارشان میدهد، تصویرهای بسیار روشن و واضحی بسازد.
جواد ماهزاده: پرداختن به محیط و پیرامون اصلا جزء این رمان است؛ چه خود برلین از این جنبه که چه شهری است، چه تاریخی دارد، چه اتفاقهایی در آن افتاده ــ مثل فروریختن آن دیوار معروف ــ چه اهمیتی برای مردم این شهر و کل آلمان دارد، و چه تأثیری که این شهر روی راوی ما ــ روی سیاوش ــ دارد. درواقع یکی از دلایلی که سیاوش با کندی و رخوت توی نوشتن مواجه شده، خود فضاست، خود اتمسفر است، خود هوای ابری و خود سرماست؛ خود حس یخ.
«برلینیها»، اگر من هم میگویم جزء ادبیات مهاجرت است یا خیلی به موضوع ادبیات مهاجرت پرداخته، ولی بههیچوجه نمیتوانم بگویم ادبیات در تبعید است، چون قبلا ما این صفت را معمولا برای ادبیات مهاجرتمان به کار میبردیم، بهخاطر درواقع همان جنبههای ایدئولوژیک و سیاسی تندوتیزی که این رمان واردش نشده و دارد آن را نقد میکند.
تینا پاکروان: برای من دانستن زندگی برلینیها، سرنوشتشان و تاریخی که بر آنها گذشته خیلی جذاب بود، چون تاریخ برای من بیشتر از هرچیز جذاب است. ولی آن چیزی که باعث میشود درام پیش برود و جذاب شود و قابلیت تبدیل شدن به فیلم و سریال را پیدا کند، قصه است؛ این قصهای که از یک اضطراب شروع میشود و اضطراب را جلو میبرد و تعلیق ایجاد میکند.
من فکر میکنم که کاوه در تصویرسازی شهر برلین، در تصویرسازی تاریخ، در قصهپردازی جذاب بین شخصیتهای متفاوت از نسلهای مختلف، حتی در نشان دادن فرهنگ ایرانیهای غربتنشین ــ مثل تشیيعجنازه یا مراسم ختم بعدش ــ موفق بوده. من تجربهی غربت را دارم و برايم خیلی جالب بود که اینقدر با جزئیات اینها را رصد کرده و نوشته. بهعنوان ادبیات مهاجرت کاملا با شما موافقم که خواندن برلینیها خیلی مهم است؛ برای اینکه در آن فرهنگ ایرانیهای مختلفی را که رفتهاند میبینیم.
کاوه فولادینسب: من طبیعتا برای این رمان دربارهی دایاسپورای ایرانی، دربارهی ریختشناسی جمعیت مهاجران ایرانی خیلی کار و مطالعه کردم و دیدم که نوعی پوستاندازی در جامعهی مهاجران ایران رخ داده. اگر بعد از سال ۵٧ با فراوانی غیرقابلمقایسه، سیاسیون دارند جامعهی مهاجران ایران را تشکیل میدهند، الان با فراوانی خیلی زیاد، جوانانی این جمعیت را تشکیل دادهاند که چندان علاقه و انگیزهی سیاسیای ندارند، عموما آرمانگرا نیستند، میخواهند زندگی بهتری داشته باشند و آرزوهای خودشان را دنبال کنند و احساس میکنند که در داخل ایران نمیتوانند اینها را داشته باشند. این پوستاندازی که توی جامعهی مهاجران ایرانی رخ داده، طبیعتا باید توی ادبیات داستانی و توی ادبیات مهاجرت ما هم بازتاب پیدا کند.
مشاهدهی متن کامل این #جلسه 👇
🖇 http://kavehfouladinasab.ir/n-030330/
https://www.tgoop.com/kvhfn
kavehfouladinasab.ir
نگاهی نو به زندگی ایرانیان مهاجر | کاوه فولادی نسب
جلسهی بررسی رمان «برلینیها» از سلسلهجلسههای پنجشنبهصبحهای بخارا
شبستان او گشت زندان من
🗞 نویسنده: آیلین هاشمنیا
یادداشتی دربارهی رمان «برلینیها»، منتشرشده در تاریخ ۲ تیر ۱۴۰۳ در سایت فینیکس
• داستان سیاوش «شاهنامه» نشان میدهد مهاجرتهای اجباری در پیشینهی روایتهای ما ایرانیها هم مسئله بوده. شاید برای همین است که رمان «برلینیها»ی کاوه فولادینسب هم روایتی آشنا برای ماست. این رمان سرگذشت نویسندهای را روایت میکند که مشغول نوشتن رمانی با کانسپتی سیاسی و اجتماعی است و بهاینواسطه با بسیاری از ایرانیهایی که به آلمان مهاجرت کردهاند دیدار میکند و در جریان زندگیشان قرار میگیرد.
• خواننده درخلال روایت با سؤالهایی زیادی روبهرو میشود، ازجمله اینکه وطن چیست؟ آیا وطن جایی است که در آن زندگی میکنیم؟ یا جایی که در آن متولد شدهایم؟ مفهوم مهاجرت چیست و رابطهی افراد مختلف با آن چگونه است؟ نویسنده ازطریق تنوع شخصیتها و پیشینههایشان و طیفی که از آنها میسازد به این سؤالها درمورد چیستی وطن و مهاجرت و مفهوم آنها پاسخ میدهد.
• در فصل بیستوسوم، بهطور واضح این سؤال مطرح میشود که «واقعا وطن کجاست؟» پاسخ راوی این است: «وقتی جایی میمیری و به خاک سپرده میشوی، دانهی آن خاک میشوی و تا ابد همان جا میمانی. این دومی بیشتر بهش میآید وطن باشد. جایی که تو را رها میکند به امان خدا و نگهت نمیدارد، وطن نیست؛ گیرم آنجا بهدنیا آمده باشی»؛ پاسخ او به سؤال چیستی وطن.
• شخصیت سیاوش مهاجرهای نسل پیش از خودش را سوژه قرار داده و آنها را بهتفکیک طبقهبندی کرده: افرادی که تاحد ممکن و با خواست خودشان برلینی شدهاند، افرادی که در برزخی بین ایران و برلینند و افرادی که تازهواردند و هنوز نتوانستهاند کاملا با کشوری جز وطنشان خو بگیرند. مسئلهی قابلتوجه دیگر در رمان نگاه انتقادی نویسنده به موضوع مهاجرت است و ازاینحیث «برلینیها» را میتوان جزء آثار ادبیات مهاجرت دانست، با توجه به این نکته که نویسنده با بیان مسئلههایی که برای افراد مهاجر به وجود میآید چشمانداز دقیقی در آن ایجاد میکند تا تصویر زندگی در کشوری دیگر را تماما رئالیستی به خوانندهاش نشان دهد؛ انگار «برلینیها» روایت سیاوشهایی باشد که از وطن دور افتادهاند. درست است که خودشان ساکن برلینند اما هیچوقت نتوانستهاند وطن را از اندیشهی خود بیرون کنند و همواره چیزی از آن با خود به یادگار دارند؛ حتی بعد از مرگ.
مشاهدهی متن کامل این #یادداشت 👇
🖇 http://kavehfouladinasab.ir/n-0304/
https://www.tgoop.com/kvhfn
🗞 نویسنده: آیلین هاشمنیا
یادداشتی دربارهی رمان «برلینیها»، منتشرشده در تاریخ ۲ تیر ۱۴۰۳ در سایت فینیکس
• داستان سیاوش «شاهنامه» نشان میدهد مهاجرتهای اجباری در پیشینهی روایتهای ما ایرانیها هم مسئله بوده. شاید برای همین است که رمان «برلینیها»ی کاوه فولادینسب هم روایتی آشنا برای ماست. این رمان سرگذشت نویسندهای را روایت میکند که مشغول نوشتن رمانی با کانسپتی سیاسی و اجتماعی است و بهاینواسطه با بسیاری از ایرانیهایی که به آلمان مهاجرت کردهاند دیدار میکند و در جریان زندگیشان قرار میگیرد.
• خواننده درخلال روایت با سؤالهایی زیادی روبهرو میشود، ازجمله اینکه وطن چیست؟ آیا وطن جایی است که در آن زندگی میکنیم؟ یا جایی که در آن متولد شدهایم؟ مفهوم مهاجرت چیست و رابطهی افراد مختلف با آن چگونه است؟ نویسنده ازطریق تنوع شخصیتها و پیشینههایشان و طیفی که از آنها میسازد به این سؤالها درمورد چیستی وطن و مهاجرت و مفهوم آنها پاسخ میدهد.
• در فصل بیستوسوم، بهطور واضح این سؤال مطرح میشود که «واقعا وطن کجاست؟» پاسخ راوی این است: «وقتی جایی میمیری و به خاک سپرده میشوی، دانهی آن خاک میشوی و تا ابد همان جا میمانی. این دومی بیشتر بهش میآید وطن باشد. جایی که تو را رها میکند به امان خدا و نگهت نمیدارد، وطن نیست؛ گیرم آنجا بهدنیا آمده باشی»؛ پاسخ او به سؤال چیستی وطن.
• شخصیت سیاوش مهاجرهای نسل پیش از خودش را سوژه قرار داده و آنها را بهتفکیک طبقهبندی کرده: افرادی که تاحد ممکن و با خواست خودشان برلینی شدهاند، افرادی که در برزخی بین ایران و برلینند و افرادی که تازهواردند و هنوز نتوانستهاند کاملا با کشوری جز وطنشان خو بگیرند. مسئلهی قابلتوجه دیگر در رمان نگاه انتقادی نویسنده به موضوع مهاجرت است و ازاینحیث «برلینیها» را میتوان جزء آثار ادبیات مهاجرت دانست، با توجه به این نکته که نویسنده با بیان مسئلههایی که برای افراد مهاجر به وجود میآید چشمانداز دقیقی در آن ایجاد میکند تا تصویر زندگی در کشوری دیگر را تماما رئالیستی به خوانندهاش نشان دهد؛ انگار «برلینیها» روایت سیاوشهایی باشد که از وطن دور افتادهاند. درست است که خودشان ساکن برلینند اما هیچوقت نتوانستهاند وطن را از اندیشهی خود بیرون کنند و همواره چیزی از آن با خود به یادگار دارند؛ حتی بعد از مرگ.
مشاهدهی متن کامل این #یادداشت 👇
🖇 http://kavehfouladinasab.ir/n-0304/
https://www.tgoop.com/kvhfn
kavehfouladinasab.ir
شبستان او گشت زندان من | کاوه فولادی نسب
یادداشتی دربارهی رمان «برلینیها»، منتشرشده در سایت فینیکس
📖 جمعخوانی
داستان کوتاه #دوشو
نوشتهی #گی_دو_موپاسان
🖇 https://bit.ly/3RMMtwq
📝 مواجهه
نویسنده: منصوره محمدصادق
http://kavehfouladinasab.ir/n-030409-a/
📝 بررسی مفهوم تلخاندیشی در دو داستان کوتاه از موپاسان
نویسنده: کیارش علیزاده
http://kavehfouladinasab.ir/n-030409-b/
📝 بررسی نظریهی محیطیـنژادی ایپولیت تن در داستان «دوشو»
نویسنده: پریسا جوانفر
http://kavehfouladinasab.ir/n-030409-c/
📝 ترسید که خطابش کند پدر
نویسنده: سمیه لطفمحمدی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030409-d/
https://www.tgoop.com/kvhfn
داستان کوتاه #دوشو
نوشتهی #گی_دو_موپاسان
🖇 https://bit.ly/3RMMtwq
📝 مواجهه
نویسنده: منصوره محمدصادق
http://kavehfouladinasab.ir/n-030409-a/
📝 بررسی مفهوم تلخاندیشی در دو داستان کوتاه از موپاسان
نویسنده: کیارش علیزاده
http://kavehfouladinasab.ir/n-030409-b/
📝 بررسی نظریهی محیطیـنژادی ایپولیت تن در داستان «دوشو»
نویسنده: پریسا جوانفر
http://kavehfouladinasab.ir/n-030409-c/
📝 ترسید که خطابش کند پدر
نویسنده: سمیه لطفمحمدی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030409-d/
https://www.tgoop.com/kvhfn
kavehfouladinasab.ir
مواجهه | کاوه فولادی نسب
جمعخوانی داستان کوتاه «دوشو»، نوشتهی گی دو موپاسان
رمان؛ سفری از واقعیت به خیال
🎙 گزارش گفتوگوی زندهی ساجده سلیمی از بنوبوک با کاوه فولادینسب، در تاریخ ٢۵ اسفند ١۴٠٠
فولادینسب: […] من معتقدم به رمانپژوهش، داستانپژوهش؛ یعنی اینکه نویسنده صرفا براساس تخیل شروع نکند به نوشتن، حتما دوروبر موضوع پژوهش کند. حالا این پژوهش دو شق یا دو شکل دارد. یک بخشش مطالعات دامنهداری است که نویسنده درطول زندگیاش در حوزههای مختلف ادبیات، فلسفه، روانشناسی، جامعهشناسی و چهوچه انجام میدهد. این مطالعات بهمرور جهان فکری نویسنده را شکل میدهد. یکی دیگر هم پژوهشهای معطوف به اثری که نویسنده مشغول خلق آن است یا دارد روی آن کار میکند.
• زندگی شخصیت محوری رمان ــ بهخاطر ماجراهایی که دارد برایش رخ میدهد، بهخاطر تردیدهایی که در درون دارد و تهدیدهایی که از بیرون شامل حالش میشود ــ زندگی چندان روشنی نیست. زندگی زمستانی و سرد و تاریکی است.
• ما از حوزهی محسوساتمان وارد عالم خیال میشویم و محسوسات برای من یعنی واقعیت روی زمین؛ واقعیت بیرونی. فکر میکنم در هر اثر داستانی این اتفاق بهنوعی شکل میگیرد که ما از واقعیت عزیمت میکنیم، پیش میرویم و درنهایت در خیال مقیم میشویم.
مشاهدهی متن کامل این #گفتوگو 👇
🖇 http://kavehfouladinasab.ir/n-030412/
https://www.tgoop.com/kvhfn
🎙 گزارش گفتوگوی زندهی ساجده سلیمی از بنوبوک با کاوه فولادینسب، در تاریخ ٢۵ اسفند ١۴٠٠
فولادینسب: […] من معتقدم به رمانپژوهش، داستانپژوهش؛ یعنی اینکه نویسنده صرفا براساس تخیل شروع نکند به نوشتن، حتما دوروبر موضوع پژوهش کند. حالا این پژوهش دو شق یا دو شکل دارد. یک بخشش مطالعات دامنهداری است که نویسنده درطول زندگیاش در حوزههای مختلف ادبیات، فلسفه، روانشناسی، جامعهشناسی و چهوچه انجام میدهد. این مطالعات بهمرور جهان فکری نویسنده را شکل میدهد. یکی دیگر هم پژوهشهای معطوف به اثری که نویسنده مشغول خلق آن است یا دارد روی آن کار میکند.
• زندگی شخصیت محوری رمان ــ بهخاطر ماجراهایی که دارد برایش رخ میدهد، بهخاطر تردیدهایی که در درون دارد و تهدیدهایی که از بیرون شامل حالش میشود ــ زندگی چندان روشنی نیست. زندگی زمستانی و سرد و تاریکی است.
• ما از حوزهی محسوساتمان وارد عالم خیال میشویم و محسوسات برای من یعنی واقعیت روی زمین؛ واقعیت بیرونی. فکر میکنم در هر اثر داستانی این اتفاق بهنوعی شکل میگیرد که ما از واقعیت عزیمت میکنیم، پیش میرویم و درنهایت در خیال مقیم میشویم.
مشاهدهی متن کامل این #گفتوگو 👇
🖇 http://kavehfouladinasab.ir/n-030412/
https://www.tgoop.com/kvhfn
kavehfouladinasab.ir
رمان؛ سفری از واقعیت به خیال | کاوه فولادی نسب
گزارش گفتوگوی زندهی ساجده سلیمی از بنوبوک با کاوه فولادینسب
📖 جمعخوانی
داستان کوتاه #آدمکشها
نوشتهی #ارنست_همینگوی
🖇 https://bit.ly/3xQCqzJ
📝 نیک از اردوگاه سرخپوستها تا آدمکشها
نویسنده: الهه روحی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030416-a/
📝 چرخش دوربین بهسبک همینگوی
نویسنده: کاوه سلطانزاده
http://kavehfouladinasab.ir/n-030416-b/
📝 خداحافظ دنیای رمانتیک من
نویسنده: رضا صالحی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030416-c/
📝 قاعدهی بازی
نویسنده: منصوره محمدصادق
http://kavehfouladinasab.ir/n-030416-d/
https://www.tgoop.com/kvhfn
داستان کوتاه #آدمکشها
نوشتهی #ارنست_همینگوی
🖇 https://bit.ly/3xQCqzJ
📝 نیک از اردوگاه سرخپوستها تا آدمکشها
نویسنده: الهه روحی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030416-a/
📝 چرخش دوربین بهسبک همینگوی
نویسنده: کاوه سلطانزاده
http://kavehfouladinasab.ir/n-030416-b/
📝 خداحافظ دنیای رمانتیک من
نویسنده: رضا صالحی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030416-c/
📝 قاعدهی بازی
نویسنده: منصوره محمدصادق
http://kavehfouladinasab.ir/n-030416-d/
https://www.tgoop.com/kvhfn
kavehfouladinasab.ir
نیک از اردوگاه سرخپوستها تا آدمکشها | کاوه فولادی نسب
جمعخوانی داستان کوتاه «آدمکشها»، نوشتهی ارنست همینگوی
📖 جمعخوانی
داستان کوتاه #گراکوس_شکارچی
نوشتهی #فرانتس_کافکا
🖇 https://bit.ly/3Y2zRVZ
📝 در برزخم؛ هم مردهام هم زنده
نویسنده: سمیه لطفمحمدی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030423-a/
📝 نمایش بنیادهای جهانی کهنه
نویسنده: لیلا میرسعیدی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030423-b/
https://www.tgoop.com/kvhfn
داستان کوتاه #گراکوس_شکارچی
نوشتهی #فرانتس_کافکا
🖇 https://bit.ly/3Y2zRVZ
📝 در برزخم؛ هم مردهام هم زنده
نویسنده: سمیه لطفمحمدی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030423-a/
📝 نمایش بنیادهای جهانی کهنه
نویسنده: لیلا میرسعیدی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030423-b/
https://www.tgoop.com/kvhfn
kavehfouladinasab.ir
در برزخم؛ هم مردهام هم زنده | کاوه فولادی نسب
جمعخوانی داستان کوتاه «گراکوس شکارچی»، نوشتهی فرانتس کافکا
📖 جمعخوانی
داستان کوتاه #داوری
نوشتهی #فرانتس_کافکا
🖇 https://bit.ly/4cFDQw2
📝 یا خود من باید بمانم یا من دیگرم
نویسنده: سمیه لطفمحمدی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030423-a1/
📝 من چه گویم که غریب است دلم در وطنم
نویسنده: پرستو جوزانی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030423-b2/
📝 عزیزم من نمیخواهم با تو ازدواج کنم
نویسنده: پریسا همتیان
http://kavehfouladinasab.ir/n-030423-c/
📝 چیرگی خودخواهی بر خودکمبینی
نویسنده: کاوه سلطانزاده
http://kavehfouladinasab.ir/n-030423-d/
https://www.tgoop.com/kvhfn
داستان کوتاه #داوری
نوشتهی #فرانتس_کافکا
🖇 https://bit.ly/4cFDQw2
📝 یا خود من باید بمانم یا من دیگرم
نویسنده: سمیه لطفمحمدی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030423-a1/
📝 من چه گویم که غریب است دلم در وطنم
نویسنده: پرستو جوزانی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030423-b2/
📝 عزیزم من نمیخواهم با تو ازدواج کنم
نویسنده: پریسا همتیان
http://kavehfouladinasab.ir/n-030423-c/
📝 چیرگی خودخواهی بر خودکمبینی
نویسنده: کاوه سلطانزاده
http://kavehfouladinasab.ir/n-030423-d/
https://www.tgoop.com/kvhfn
kavehfouladinasab.ir
یا خود من باید بمانم یا من دیگرم | کاوه فولادی نسب
جمعخوانی داستان کوتاه «داوری»، نوشتهی فرانتس کافکا
📖 جمعخوانی
داستان کوتاه #جنگ
نوشتهی #لوئیجی_پیراندللو
🖇 https://bit.ly/3Wbq8Ky
📝 دربارهی داستان کوتاه «جنگ» نوشتهی لوئیجی پیراندللو
نویسنده: پریسا جوانفر
http://kavehfouladinasab.ir/n-030430-a/
📝 تقابل احساس واقعی با منطق شعاری
نویسنده: کاوه سلطانزاده
http://kavehfouladinasab.ir/n-030430-b/
📝 پشت این نقاب خرسند پیرمردی شکسته در حال گریستن است
نویسنده: هانیه عزیزی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030430-c/
📝 جنگ روایتها در داستان «جنگ» لوئیجی پیراندللو
نویسنده: کیانوش علیزاده
http://kavehfouladinasab.ir/n-030430-d/
📝 راستیراستی پسر شما مرده؟
نویسنده: الهه روحی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030430-e/
https://www.tgoop.com/kvhfn
داستان کوتاه #جنگ
نوشتهی #لوئیجی_پیراندللو
🖇 https://bit.ly/3Wbq8Ky
📝 دربارهی داستان کوتاه «جنگ» نوشتهی لوئیجی پیراندللو
نویسنده: پریسا جوانفر
http://kavehfouladinasab.ir/n-030430-a/
📝 تقابل احساس واقعی با منطق شعاری
نویسنده: کاوه سلطانزاده
http://kavehfouladinasab.ir/n-030430-b/
📝 پشت این نقاب خرسند پیرمردی شکسته در حال گریستن است
نویسنده: هانیه عزیزی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030430-c/
📝 جنگ روایتها در داستان «جنگ» لوئیجی پیراندللو
نویسنده: کیانوش علیزاده
http://kavehfouladinasab.ir/n-030430-d/
📝 راستیراستی پسر شما مرده؟
نویسنده: الهه روحی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030430-e/
https://www.tgoop.com/kvhfn
kavehfouladinasab.ir
دربارهی داستان کوتاه «جنگ» نوشتهی لوئیجی پیراندللو | کاوه فولادی نسب
جمعخوانی داستان کوتاه «جنگ»، نوشتهی لوئیجی پیراندللو
📖 جمعخوانی
داستان کوتاه #خواهرها
نوشتهی #جیمز_جویس
🖇 https://bit.ly/3M1wKGw
📝 بار امانت
نویسنده: الهه روحی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030520-a/
📝 افول مذهب و ظهور مدرنیته در دوبلین
نویسنده: سحر خوشگفتار ملیح
http://kavehfouladinasab.ir/n-030520-b/
📝 کشیشجیمز و سه نگاه
نویسنده: علی حسینپور
http://kavehfouladinasab.ir/n-030520-c/
📝 ایرلند به فرزندانش خیانت میکند
نویسنده: نسترن مؤمنی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030520-d/
📝 عدم قطعیت در روایت
نویسنده: کاوه سلطانزاده
http://kavehfouladinasab.ir/n-030520-e/
https://www.tgoop.com/kvhfn
داستان کوتاه #خواهرها
نوشتهی #جیمز_جویس
🖇 https://bit.ly/3M1wKGw
📝 بار امانت
نویسنده: الهه روحی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030520-a/
📝 افول مذهب و ظهور مدرنیته در دوبلین
نویسنده: سحر خوشگفتار ملیح
http://kavehfouladinasab.ir/n-030520-b/
📝 کشیشجیمز و سه نگاه
نویسنده: علی حسینپور
http://kavehfouladinasab.ir/n-030520-c/
📝 ایرلند به فرزندانش خیانت میکند
نویسنده: نسترن مؤمنی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030520-d/
📝 عدم قطعیت در روایت
نویسنده: کاوه سلطانزاده
http://kavehfouladinasab.ir/n-030520-e/
https://www.tgoop.com/kvhfn
kavehfouladinasab.ir
بار امانت | کاوه فولادی نسب
جمعخوانی داستان کوتاه «خواهرها»، نوشتهی جیمز جویس
عزیمت از واقعیت و استقرار در خیال
🎙 گزارش گفتوشنود زندهی اینستاگرامی مسعود بربر با کاوه فولادینسب، در تاریخ ٣٠ بهمن ١۴٠٠
فولادینسب: بخشی از زندگی من در تهران سپری میشود و بخش دیگریش در برلین و به همین دلیل میشود گفت کیفیتی دوزیست و مولتیلوکال دارم و خیلی هم آدم شهردوستی هستم... در «برلینیها» بخش دیگری از زندگی من دارد سرریز میشود و به همین دلیل برلین بهعنوان لوکیشن اصلی انتخاب شده... در جمعی از ایرانیهای برلین بودم و آنجا گفتوگوهایی شد. یک نفر شروع کرد خاطره گفتن و بعد دهان و چانهی دیگران هم گرم شد و خاطرههایی تعریف کردند. این روایتهای زندگی خیلی برای من جالب بود و به این فکر کردم که اینها باید بههرحال جایی ثبت و ضبط بشوند. جرقهی اصلی اینطور خورد... بههرحال من و سیاوش، در این چیزی حدود هفتهشت سال، با همدیگر کلی کلنجار رفتیم و خلاصه به این نتیجه رسیدیم که این اثر را به این شکل منتشر کنیم.
بربر: راوی شما بیش از اینکه در ماجرا سیر بکند، در مکان داستان سیر میکرد. مکان داستان هویت داشت، ویژگی داشت... شما توجه ویژهای به مکان دارید.
فولادینسب: واقعیت این است که سالهایسال ما عملا با شهر غریبه بودهایم و زندگیهایمان خلاصه میشده توی چهاردیواریهایمان. فکر میکنم زمانهی ما زمانهی بازپسگیری فضاهای شهری است. این حقی است که ما به شهر داریم. ازطرفدیگر، روح مکان بهشدت روی ما تأثیر میگذارد؛ فکر میکنم شهر و فضاهای شهری ظرف زندگی مدرن است و طبیعتا ما نمیتوانیم به مظروف، یعنی انسان مدرن، نگاه بکنیم بدون اینکه به ظرف آن، یعنی شهر مدرن نگاه کرده باشیم. اینها جدا از همدیگر نیستند. بنابه مجموعهی این دلایل شهر برای من یکی از کاراکترهای خیلی مهم است.
• من خیال را از واقعیت جدا نمیبینم. خیال ما از فهم ما از واقعیت زاده میشود. آن چیزهایی که ما در زندگی انضمامیمان نمیبینیم و تجربه نمیکنیم در خیالمان هم نمیتوانند وارد بشوند. بنابراین ارتباط تنگاتنگی بین واقعیت و خیال برقرار است. براي همین هم به همین راحتی نمیشود مرزی بین واقعیت و خیال کشید... من با آدمهای زیادی مصاحبه کردم... ولی مطمئنم که اگر آن آدمهایی که با آنها مصاحبه کردهام رمان «برلینیها» را بخوانند هیچکدام نمیتوانند خودشان را در این رمان پیدا بکنند؛ درواقع کار من این است که واقعیت را بگیرم و چنان دفرمه کنم و از ریخت بیندازم که بشود محصول خیال من. موقع نوشتن یک رمان من از واقعیت عزیمت میکنم، ولی در خیال مستقر میشوم. این بوده مسیری که طی شده.
بربر: مسئلهی روایت قاب و روایتهای درونی خیلیخیلیخیلی الگو و فرم کهنی است. معروفترینش «هزارویک شب» است که هرجای دنیا میخواهند فریمنریتیو [چهارچوب روایی] را درس بدهند، آن را مثال میزنند... روایت قاب خودش داستان اصلی است... هرچه بهسمت دنیای مدرن و داستان مدرن میآییم، انگار جای این دوتا عوض میشود... دوست دارم بدانم که برای شما داستان قابتان و داستانهای خردهروایتهایی که دارید تعریف میکنید برای مخاطب، چه نسبتی باهم دارند؟
فولادینسب: میتوانم حدس بزنم که ممکن است بعضیها آن را داستانی شاید کمی جنایی بدانند که برای نویسندهای در برلین دارد رخ میدهد و آن خط را دنبال بکنند. ممکن است برای بعضیها وجه سیاسی رمان جالبتر باشد، برای بعضیها مواجههی فرهنگ ایرانی با آلمانی، برای بعضیها شهرنگاری برلین، برای بعضیها هم رابطهی عاشقانهای که در رمان شکل میگیرد. میدانم که برای هر مخاطبی میتواند برداشت متفاوتی ایجاد بکند.
مشاهدهی متن کامل این #گفتوشنود 👇
🖇 http://kavehfouladinasab.ir/n-030523/
https://www.tgoop.com/kvhfn
🎙 گزارش گفتوشنود زندهی اینستاگرامی مسعود بربر با کاوه فولادینسب، در تاریخ ٣٠ بهمن ١۴٠٠
فولادینسب: بخشی از زندگی من در تهران سپری میشود و بخش دیگریش در برلین و به همین دلیل میشود گفت کیفیتی دوزیست و مولتیلوکال دارم و خیلی هم آدم شهردوستی هستم... در «برلینیها» بخش دیگری از زندگی من دارد سرریز میشود و به همین دلیل برلین بهعنوان لوکیشن اصلی انتخاب شده... در جمعی از ایرانیهای برلین بودم و آنجا گفتوگوهایی شد. یک نفر شروع کرد خاطره گفتن و بعد دهان و چانهی دیگران هم گرم شد و خاطرههایی تعریف کردند. این روایتهای زندگی خیلی برای من جالب بود و به این فکر کردم که اینها باید بههرحال جایی ثبت و ضبط بشوند. جرقهی اصلی اینطور خورد... بههرحال من و سیاوش، در این چیزی حدود هفتهشت سال، با همدیگر کلی کلنجار رفتیم و خلاصه به این نتیجه رسیدیم که این اثر را به این شکل منتشر کنیم.
بربر: راوی شما بیش از اینکه در ماجرا سیر بکند، در مکان داستان سیر میکرد. مکان داستان هویت داشت، ویژگی داشت... شما توجه ویژهای به مکان دارید.
فولادینسب: واقعیت این است که سالهایسال ما عملا با شهر غریبه بودهایم و زندگیهایمان خلاصه میشده توی چهاردیواریهایمان. فکر میکنم زمانهی ما زمانهی بازپسگیری فضاهای شهری است. این حقی است که ما به شهر داریم. ازطرفدیگر، روح مکان بهشدت روی ما تأثیر میگذارد؛ فکر میکنم شهر و فضاهای شهری ظرف زندگی مدرن است و طبیعتا ما نمیتوانیم به مظروف، یعنی انسان مدرن، نگاه بکنیم بدون اینکه به ظرف آن، یعنی شهر مدرن نگاه کرده باشیم. اینها جدا از همدیگر نیستند. بنابه مجموعهی این دلایل شهر برای من یکی از کاراکترهای خیلی مهم است.
• من خیال را از واقعیت جدا نمیبینم. خیال ما از فهم ما از واقعیت زاده میشود. آن چیزهایی که ما در زندگی انضمامیمان نمیبینیم و تجربه نمیکنیم در خیالمان هم نمیتوانند وارد بشوند. بنابراین ارتباط تنگاتنگی بین واقعیت و خیال برقرار است. براي همین هم به همین راحتی نمیشود مرزی بین واقعیت و خیال کشید... من با آدمهای زیادی مصاحبه کردم... ولی مطمئنم که اگر آن آدمهایی که با آنها مصاحبه کردهام رمان «برلینیها» را بخوانند هیچکدام نمیتوانند خودشان را در این رمان پیدا بکنند؛ درواقع کار من این است که واقعیت را بگیرم و چنان دفرمه کنم و از ریخت بیندازم که بشود محصول خیال من. موقع نوشتن یک رمان من از واقعیت عزیمت میکنم، ولی در خیال مستقر میشوم. این بوده مسیری که طی شده.
بربر: مسئلهی روایت قاب و روایتهای درونی خیلیخیلیخیلی الگو و فرم کهنی است. معروفترینش «هزارویک شب» است که هرجای دنیا میخواهند فریمنریتیو [چهارچوب روایی] را درس بدهند، آن را مثال میزنند... روایت قاب خودش داستان اصلی است... هرچه بهسمت دنیای مدرن و داستان مدرن میآییم، انگار جای این دوتا عوض میشود... دوست دارم بدانم که برای شما داستان قابتان و داستانهای خردهروایتهایی که دارید تعریف میکنید برای مخاطب، چه نسبتی باهم دارند؟
فولادینسب: میتوانم حدس بزنم که ممکن است بعضیها آن را داستانی شاید کمی جنایی بدانند که برای نویسندهای در برلین دارد رخ میدهد و آن خط را دنبال بکنند. ممکن است برای بعضیها وجه سیاسی رمان جالبتر باشد، برای بعضیها مواجههی فرهنگ ایرانی با آلمانی، برای بعضیها شهرنگاری برلین، برای بعضیها هم رابطهی عاشقانهای که در رمان شکل میگیرد. میدانم که برای هر مخاطبی میتواند برداشت متفاوتی ایجاد بکند.
مشاهدهی متن کامل این #گفتوشنود 👇
🖇 http://kavehfouladinasab.ir/n-030523/
https://www.tgoop.com/kvhfn
kavehfouladinasab.ir
عزیمت از واقعیت و استقرار در خیال | کاوه فولادی نسب
گزارش گفتوشنود زندهی اینستاگرامی مسعود بُربُر با کاوه فولادینسب
📖 جمعخوانی
داستان کوتاه #تصادف_قطار
نوشتهی #توماس_مان
🖇 https://bit.ly/3M7zWRd
📝 ردپای شوپنهاور در «تصادف قطار»
نویسنده: نرجس ضیاءالملکی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030527-a/
📝 قطارها تصادف کردند، آدمها چپه شدند
نویسنده: سمیه لطفمحمدی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030527-b/
📝 قطاری به مقصد فروپاشی!
نویسنده: سما کاسهگرها
http://kavehfouladinasab.ir/n-030527-c/
📝 توماس مان، قبل و بعد از تصادف
نویسنده: علی حسینپور
http://kavehfouladinasab.ir/n-030527-d/
https://www.tgoop.com/kvhfn
داستان کوتاه #تصادف_قطار
نوشتهی #توماس_مان
🖇 https://bit.ly/3M7zWRd
📝 ردپای شوپنهاور در «تصادف قطار»
نویسنده: نرجس ضیاءالملکی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030527-a/
📝 قطارها تصادف کردند، آدمها چپه شدند
نویسنده: سمیه لطفمحمدی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030527-b/
📝 قطاری به مقصد فروپاشی!
نویسنده: سما کاسهگرها
http://kavehfouladinasab.ir/n-030527-c/
📝 توماس مان، قبل و بعد از تصادف
نویسنده: علی حسینپور
http://kavehfouladinasab.ir/n-030527-d/
https://www.tgoop.com/kvhfn
kavehfouladinasab.ir
ردپای شوپنهاور در «تصادف قطار» | کاوه فولادی نسب
جمعخوانی داستان کوتاه «تصادف قطار»، نوشتهی توماس مان
بالأخره راههایی برای زنده ماندن وجود دارد
🎙 گفتوگوی رضا صالحی با کاوه فولادینسب دربارهی رمان «برلینیها» و دغدغههای ادبی، منتشرشده در تاریخ ۱۵ مرداد ۱۴۰۳ در سایت فینیکس
• شبی در جمع «برلینیها»ی قدیمیتر، بعضی رفقا شروع کردند خاطرات فرارشان را از ایران بعدازانقلاب تعریف کردن... من معتقد نیستم که تاریخ امری صلب و قطعی است. نگاه رسمی و کتابهای تاریخ هرکدام فقط بخشی از واقعیت را به ما میگویند. آن شب با خودم فکر کردم همین روایت رفقا بخشی از تاریخ زیست ما ایرانیهاست و ارزش ثبت و ضبط شدن، و در قالب اثری داستانی، احتمالا ماندگار شدن را دارد. نطفهی اولیهی داستان اینطور بود که شکل گرفت.
• شهر ظرف زندگی مدرن است... زندگی مدرن با رقابت تعریف میشود، زندگی مدرن با عدالت تعریف میشود، زندگی مدرن با میل به آزادی تعریف میشود. همهی اینها در شهر است که متجلی شوند. ما در جامعهشناسی شهری میگوییم: شهر مکان خیر نامحدود است... من معتقدم رمان معاصر در فضای شهری است که میتواند شکل بگیرد. چارهای جز این ندارد؛ چون اگر زندگی مدرن را مظروف بدانیم، شهر ظرف زندگی مدرن است.
• سیاوش در «برلینیها» درواقع تیپ نویسندهی روشنفکر ایرانی است... من فکر میکنم قرابتی هست بین این وضعیتی که ما نویسندههای ایرانی داریم و آنچه در شاهنامه بر سر سیاوش میآید. اسم کاراکتر مرکزی را گذاشتم سیاوش و البته نمیخواستم این رابطهی بینامتنی را توی رمان فریاد بزنم.
• فرایند نوشته شدن «برلینیها» برای من فرایند کشفوشهود شخصی بود؛ یک مواجههی فلسفی با مسئلهی زندگی و سیاست بود... پلات اولیهی «برلینیها» چیز دیگری بود، ولی بهمرور دیدم که نه، من دیگر به این باور ندارم، من دیگر انقلاب را راهکار نجات ملتها و سرزمینها نمیدانم. اصلا همان وضعیتی که ما آن زمان از آن ناراضی بودیم ــ و هنوز هم هستیم ــ محصول یک انقلاب بود. اول کار، این برای من مواجههی عجیبی بود؛ همین که من بهعنوان یک نویسنده و روزنامهنگار خیلی رادیکال دارم از فکرهایی که در سرم بوده عبور میکنم و طرحی که برای رمان نوشتهام دیگر برای خود من معقول نیست... تصمیم گرفتم پلات رمان را ببرم به این سمت که فقط ناظر باشم و نشان بدهم میشود آدمهایی با تمام صداقت و خلوصشان دست به کاری بزنند و آن کار کارستان باشد در تخریب تاریخ و تمدن یک سرزمین.
• از همان دوران قاجار، از وقتی که «کاغذ اخبار» و «وقایع اتفاقیه» درمیآید، دربار قاجار دستگاه سانسور را راه میاندازد. سانسور محصول تمامیتخواهی دستگاه استبداد است... شکلی از فشار سیاسی به نویسنده این است که جلو چاپ آثارش را بگیرند... بههرحال این هم بخشی از زندگی ماست. من بابتش ناراحتم، ولی فکر میکنم که بخشی از زیست و زندگی نویسندهی ایرانی همین است و این را جزئی از مبارزهی خودمان میدانم.
• این دانش داستانی که بعضیها میگویند باعث کور شدن خلاقیت میشود، از آثار خلاقهی ماندگار کشف شده و استخراج شده و به آگاهی نویسنده، به خودآگاهی نویسنده، به رشد سریعتر بلوغ و شعور نویسنده کمک میکند... اگر استثناهای انگشتشمار را بگذاریم کنار، میبینیم نویسنده با آموزش است که نویسنده میشود... در کارگاههای داستاننویسی باید انتقال درست دانش صورت بگیرد و پرنسیپهای درستی برقرار باشد که هر هنرجویی بتواند خودش ذرهذره منش و روش شخصیاش را در کار خلاقه پیدا کند و سبک شخصی خودش را بسازد.
• یکی از مهمترین مسئلههای نسل من مسئلهی جانمایی در جامعه بود... من میفهمم که امروز فضا چقدر بستهتر شده و ناامیدیای را که روی جامعه سایه انداخته، میبینم. این کتابی که دارم مینویسم یکجور نامه است به نسلهای بعد از خودم، که بدانند من میفهمم، یا ما میفهمیم چه شرایط سختی بر زندگیهایمان حاکم است؛ اما بالأخره راههایی برای زنده ماندن وجود دارد؛ گرچه خیلی سخت.
مشاهدهی متن کامل این #گفتوگو 👇
🖇 http://kavehfouladinasab.ir/n-030530/
https://www.tgoop.com/kvhfn
🎙 گفتوگوی رضا صالحی با کاوه فولادینسب دربارهی رمان «برلینیها» و دغدغههای ادبی، منتشرشده در تاریخ ۱۵ مرداد ۱۴۰۳ در سایت فینیکس
• شبی در جمع «برلینیها»ی قدیمیتر، بعضی رفقا شروع کردند خاطرات فرارشان را از ایران بعدازانقلاب تعریف کردن... من معتقد نیستم که تاریخ امری صلب و قطعی است. نگاه رسمی و کتابهای تاریخ هرکدام فقط بخشی از واقعیت را به ما میگویند. آن شب با خودم فکر کردم همین روایت رفقا بخشی از تاریخ زیست ما ایرانیهاست و ارزش ثبت و ضبط شدن، و در قالب اثری داستانی، احتمالا ماندگار شدن را دارد. نطفهی اولیهی داستان اینطور بود که شکل گرفت.
• شهر ظرف زندگی مدرن است... زندگی مدرن با رقابت تعریف میشود، زندگی مدرن با عدالت تعریف میشود، زندگی مدرن با میل به آزادی تعریف میشود. همهی اینها در شهر است که متجلی شوند. ما در جامعهشناسی شهری میگوییم: شهر مکان خیر نامحدود است... من معتقدم رمان معاصر در فضای شهری است که میتواند شکل بگیرد. چارهای جز این ندارد؛ چون اگر زندگی مدرن را مظروف بدانیم، شهر ظرف زندگی مدرن است.
• سیاوش در «برلینیها» درواقع تیپ نویسندهی روشنفکر ایرانی است... من فکر میکنم قرابتی هست بین این وضعیتی که ما نویسندههای ایرانی داریم و آنچه در شاهنامه بر سر سیاوش میآید. اسم کاراکتر مرکزی را گذاشتم سیاوش و البته نمیخواستم این رابطهی بینامتنی را توی رمان فریاد بزنم.
• فرایند نوشته شدن «برلینیها» برای من فرایند کشفوشهود شخصی بود؛ یک مواجههی فلسفی با مسئلهی زندگی و سیاست بود... پلات اولیهی «برلینیها» چیز دیگری بود، ولی بهمرور دیدم که نه، من دیگر به این باور ندارم، من دیگر انقلاب را راهکار نجات ملتها و سرزمینها نمیدانم. اصلا همان وضعیتی که ما آن زمان از آن ناراضی بودیم ــ و هنوز هم هستیم ــ محصول یک انقلاب بود. اول کار، این برای من مواجههی عجیبی بود؛ همین که من بهعنوان یک نویسنده و روزنامهنگار خیلی رادیکال دارم از فکرهایی که در سرم بوده عبور میکنم و طرحی که برای رمان نوشتهام دیگر برای خود من معقول نیست... تصمیم گرفتم پلات رمان را ببرم به این سمت که فقط ناظر باشم و نشان بدهم میشود آدمهایی با تمام صداقت و خلوصشان دست به کاری بزنند و آن کار کارستان باشد در تخریب تاریخ و تمدن یک سرزمین.
• از همان دوران قاجار، از وقتی که «کاغذ اخبار» و «وقایع اتفاقیه» درمیآید، دربار قاجار دستگاه سانسور را راه میاندازد. سانسور محصول تمامیتخواهی دستگاه استبداد است... شکلی از فشار سیاسی به نویسنده این است که جلو چاپ آثارش را بگیرند... بههرحال این هم بخشی از زندگی ماست. من بابتش ناراحتم، ولی فکر میکنم که بخشی از زیست و زندگی نویسندهی ایرانی همین است و این را جزئی از مبارزهی خودمان میدانم.
• این دانش داستانی که بعضیها میگویند باعث کور شدن خلاقیت میشود، از آثار خلاقهی ماندگار کشف شده و استخراج شده و به آگاهی نویسنده، به خودآگاهی نویسنده، به رشد سریعتر بلوغ و شعور نویسنده کمک میکند... اگر استثناهای انگشتشمار را بگذاریم کنار، میبینیم نویسنده با آموزش است که نویسنده میشود... در کارگاههای داستاننویسی باید انتقال درست دانش صورت بگیرد و پرنسیپهای درستی برقرار باشد که هر هنرجویی بتواند خودش ذرهذره منش و روش شخصیاش را در کار خلاقه پیدا کند و سبک شخصی خودش را بسازد.
• یکی از مهمترین مسئلههای نسل من مسئلهی جانمایی در جامعه بود... من میفهمم که امروز فضا چقدر بستهتر شده و ناامیدیای را که روی جامعه سایه انداخته، میبینم. این کتابی که دارم مینویسم یکجور نامه است به نسلهای بعد از خودم، که بدانند من میفهمم، یا ما میفهمیم چه شرایط سختی بر زندگیهایمان حاکم است؛ اما بالأخره راههایی برای زنده ماندن وجود دارد؛ گرچه خیلی سخت.
مشاهدهی متن کامل این #گفتوگو 👇
🖇 http://kavehfouladinasab.ir/n-030530/
https://www.tgoop.com/kvhfn
kavehfouladinasab.ir
بالأخره راههایی برای زنده ماندن وجود دارد | کاوه فولادی نسب
گفتوگوی رضا صالحی با کاوه فولادینسب دربارهی رمان «برلینیها»، منتشرشده در سایت فینیکس
📖 جمعخوانی
داستان کوتاه #آشنای_دستودلباز
نوشتهی #آنتوان_چخوف
🖇 https://bit.ly/3Xdyq6d
📝 میخواهم واقعیت را نبینم؛ حتی بهغلط
نویسنده: سمیه لطفمحمدی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030603-a/
📝 واندای جذاب رستوران رنسانس یا ناستاسیای شرمگین درون آینه؟
نویسنده: سما کاسهگرها
http://kavehfouladinasab.ir/n-030603-b/
📝 اپیفنی در داستان «آشنای دستودلباز»
نویسنده: پریسا همتیان
http://kavehfouladinasab.ir/n-030603-c/
📝 و همین لباس زیباست نشان آدمیت
نویسنده: الهه روحی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030603-d/
https://www.tgoop.com/kvhfn
داستان کوتاه #آشنای_دستودلباز
نوشتهی #آنتوان_چخوف
🖇 https://bit.ly/3Xdyq6d
📝 میخواهم واقعیت را نبینم؛ حتی بهغلط
نویسنده: سمیه لطفمحمدی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030603-a/
📝 واندای جذاب رستوران رنسانس یا ناستاسیای شرمگین درون آینه؟
نویسنده: سما کاسهگرها
http://kavehfouladinasab.ir/n-030603-b/
📝 اپیفنی در داستان «آشنای دستودلباز»
نویسنده: پریسا همتیان
http://kavehfouladinasab.ir/n-030603-c/
📝 و همین لباس زیباست نشان آدمیت
نویسنده: الهه روحی
http://kavehfouladinasab.ir/n-030603-d/
https://www.tgoop.com/kvhfn
kavehfouladinasab.ir
میخواهم واقعیت را نبینم؛ حتی بهغلط | کاوه فولادی نسب
جمعخوانی داستان کوتاه «آشنای دستودلباز»، نوشتهی آنتوان چخوف
زنده نگه داشتن هستهای غیرداستانی در ساختمانی داستانی
🎙 گزارش جلسهی بررسی رمان «برلینیها» با حضور خانم شریفنژاد، آقای پورمحمدرضا، خانم علیپور و آقای فولادینسب در شهر کتاب قزوین، برگزارشده در ۱۸ تیرماه ۱۴۰۱
شریفنژاد: خیلیوقتها نویسندهها خودشان [یا نوشتههایشان] سوژه نیستند، ولی اینجا اثر سوژهای است که درطی رمان شکل میگیرد و ما با آن اتفاقاتی که درطول رمان میافتد و چالشهایی که یک نویسنده با آن برخورد دارد، مواجه میشویم.
پورمحمدرضا: رمان «برلینیها» یک هستهی ناداستانی خیلی پررنگ دارد. هستهی ناداستانی «برلینیها» معطوف به خود برلینیهاست؛ یعنی مبارزان سیاسی ایرانیای که درحالحاضر در برلین به سر میبرند. مهاجرند، تبعید شدهاند آنجا و یک دایاسپورا تشکیل دادهاند.
• کار چهجوری موفق میشود هستهی ناداستانی خودش را درنهایت درون ساختمانی که رمان است، درون ساختمانی که ساختمانی فیکشنال است حل کند؟ ازطریق دو لایه یا دو خط داستانی، دو story line. راوی درونداستانی که قرار است این پژوهش را انجام بدهد، به این هستهی ناداستانی دست پیدا بکند، به صدای این آدمها، به زندگی این آدمها، قرار نیست خودش نامرئی بشود، یعنی خودش تبدیل بشود به یک گزارشگر محض که فقط آن صداها را برای ما منتقل بکند؛ بلکه خودش هم در داستان حضور دارد و در این حضور خودش هم کلنجار میرود.
• اگر اسم اولی را بگذاریم یک لایهی ناداستانی که پرداختی فیکشنال دارد، پرداختی داستانی دارد و این دوتا را دوتا خط داستانی در نظر بگیریم، من بهگمانم بزرگترین هنر «برلینیها» این است که توانسته عمارتی را طراحی کند که در آن اینسه با همدیگر رابطهی درهمتنیده و معناداری را برقرار بکنند.
• «برلینیها» یک نکته را به ما یادآوری میکند؛ کار نانفیکشن و درواقع سروکله زدن با سوژههای واقعی، سروکله زدن با مردمان، با کسانی که جزئی از تاریخ هستند، درعینحال کار مخاطرهآمیزی است. کار خطرناکی است.
فولادینسب: من فکر میکنم ناول فرآوردهای قرنبیستمی است. فرآوردهای است ناشی از به وجود آمدن تکنولوژی، شتاب زندگی و غیرهوغیره، ولی بههیجوجه با کسانی که ناقوس مرگ رمان را به صدا درمیآورند، موافق نیستم و معتقدم کماکان رمان میتواند نوشته بشود و خوانده بشود؛ کمااینکه در جهان این اتفاق میافتد. بله، آنوقت دیگر رمان امروزین نمیتواند مشابه رمان قرننوزدهمی نوشته بشود، برای اینکه نویسندهی امروز رقیبان سرسختی دارد.
• طبیعتا فرم زمانهی ما اگر همان فرم رمان باشد، باید ساختار، استراکچر و معماریاش تفاوت اساسی داشته باشد. یکی از مهمترین این ویژگیها توجه به شتاب زمانه است و توجه به زندگی شتابناکی که ما داریم سپری میکنیم.
علیپور: کتاب «برلینیها» با این جمله آغاز میشود: «هوا تاریک است و آسمان سیاه.» درادامه میبینیم این آسمان سیاه با این نورافشانها روشنوخاموش میشود. من خودم بهعنوان خواننده فکر میکنم کل رمان هم همین بود؛ یعنی جاهایی نور میتابید به یکجاهایی و برایمان مشخص میشد. بخشی از حقیقت برایمان آشکار میشد.
پورمحمدرضا: پذیرندگی برلین بهحدی است که راوی همچنان میتواند باوجود ترسها و احتمالهایی که همراهش است، درون شهر قدم بزند و خودش را بسپرد به شهر. این باعث چی شده؟ باعث نقشهبرداری شهر، یا مساحی شهر شده، منتها از منظر یک مهاجر. بهشدت ازاینلحاظ این نقشهبرداری ریزبافت است.
• و راوی سعی میکند لندسکیپ شخصی خودش را، چشمانداز شخصی خودش را، قلمرو شخصی خودش را بهعنوان یک مهاجر در این فضای عمومی، در این سفرهی شهر پهن بکند؛ زندگی جمعیای که وقتی به زندگی خودت نگاه میکنی، در شهری که تو مهاجر نیستی، داری در کشور خودت، وطن خودت زندگی میکنی آن را نداری.
فولادینسب: من، بهعنوان کسی که در انقلاب سال ۵٧ هیچ مشارکتی نداشته و دخالتی نداشته، نمیخواهم هم نسبتبه آن سکوت بکنم. من میخواهم برگردم به گذشته، به تاریخ نگاه بکنم و صدای نسل خودم را دربارهی آن اتفاق بازتاب بدهم. صدای نسل خودم را ازطریق روایت آن نسل بازتاب بدهم، اما نمیخواهم قضاوتگری بکنم.
• اساسا نویسنده قاضی نیست. نویسنده مبلغ سیاسی هم نیست. نویسنده نمایندهی ایدئولوژیها هم نیست. اتفاقا وقتی که نویسنده به آغوش ایدئولوژی میرود، همان جایی است که دیگر ادبیات به مسلخ میرود و باید فاتحهاش را خواند. نویسنده باید این بیطرفی را حفظ بکند و سعی بکند آن راوی ناظری باشد که بتواند صادقانه و بدون پیشقضاوت جهان اثرش را صورتبندی بکند.
مشاهدهی متن کامل این #گفتوگو 👇
🖇 http://kavehfouladinasab.ir/n-030606/
https://www.tgoop.com/kvhfn
🎙 گزارش جلسهی بررسی رمان «برلینیها» با حضور خانم شریفنژاد، آقای پورمحمدرضا، خانم علیپور و آقای فولادینسب در شهر کتاب قزوین، برگزارشده در ۱۸ تیرماه ۱۴۰۱
شریفنژاد: خیلیوقتها نویسندهها خودشان [یا نوشتههایشان] سوژه نیستند، ولی اینجا اثر سوژهای است که درطی رمان شکل میگیرد و ما با آن اتفاقاتی که درطول رمان میافتد و چالشهایی که یک نویسنده با آن برخورد دارد، مواجه میشویم.
پورمحمدرضا: رمان «برلینیها» یک هستهی ناداستانی خیلی پررنگ دارد. هستهی ناداستانی «برلینیها» معطوف به خود برلینیهاست؛ یعنی مبارزان سیاسی ایرانیای که درحالحاضر در برلین به سر میبرند. مهاجرند، تبعید شدهاند آنجا و یک دایاسپورا تشکیل دادهاند.
• کار چهجوری موفق میشود هستهی ناداستانی خودش را درنهایت درون ساختمانی که رمان است، درون ساختمانی که ساختمانی فیکشنال است حل کند؟ ازطریق دو لایه یا دو خط داستانی، دو story line. راوی درونداستانی که قرار است این پژوهش را انجام بدهد، به این هستهی ناداستانی دست پیدا بکند، به صدای این آدمها، به زندگی این آدمها، قرار نیست خودش نامرئی بشود، یعنی خودش تبدیل بشود به یک گزارشگر محض که فقط آن صداها را برای ما منتقل بکند؛ بلکه خودش هم در داستان حضور دارد و در این حضور خودش هم کلنجار میرود.
• اگر اسم اولی را بگذاریم یک لایهی ناداستانی که پرداختی فیکشنال دارد، پرداختی داستانی دارد و این دوتا را دوتا خط داستانی در نظر بگیریم، من بهگمانم بزرگترین هنر «برلینیها» این است که توانسته عمارتی را طراحی کند که در آن اینسه با همدیگر رابطهی درهمتنیده و معناداری را برقرار بکنند.
• «برلینیها» یک نکته را به ما یادآوری میکند؛ کار نانفیکشن و درواقع سروکله زدن با سوژههای واقعی، سروکله زدن با مردمان، با کسانی که جزئی از تاریخ هستند، درعینحال کار مخاطرهآمیزی است. کار خطرناکی است.
فولادینسب: من فکر میکنم ناول فرآوردهای قرنبیستمی است. فرآوردهای است ناشی از به وجود آمدن تکنولوژی، شتاب زندگی و غیرهوغیره، ولی بههیجوجه با کسانی که ناقوس مرگ رمان را به صدا درمیآورند، موافق نیستم و معتقدم کماکان رمان میتواند نوشته بشود و خوانده بشود؛ کمااینکه در جهان این اتفاق میافتد. بله، آنوقت دیگر رمان امروزین نمیتواند مشابه رمان قرننوزدهمی نوشته بشود، برای اینکه نویسندهی امروز رقیبان سرسختی دارد.
• طبیعتا فرم زمانهی ما اگر همان فرم رمان باشد، باید ساختار، استراکچر و معماریاش تفاوت اساسی داشته باشد. یکی از مهمترین این ویژگیها توجه به شتاب زمانه است و توجه به زندگی شتابناکی که ما داریم سپری میکنیم.
علیپور: کتاب «برلینیها» با این جمله آغاز میشود: «هوا تاریک است و آسمان سیاه.» درادامه میبینیم این آسمان سیاه با این نورافشانها روشنوخاموش میشود. من خودم بهعنوان خواننده فکر میکنم کل رمان هم همین بود؛ یعنی جاهایی نور میتابید به یکجاهایی و برایمان مشخص میشد. بخشی از حقیقت برایمان آشکار میشد.
پورمحمدرضا: پذیرندگی برلین بهحدی است که راوی همچنان میتواند باوجود ترسها و احتمالهایی که همراهش است، درون شهر قدم بزند و خودش را بسپرد به شهر. این باعث چی شده؟ باعث نقشهبرداری شهر، یا مساحی شهر شده، منتها از منظر یک مهاجر. بهشدت ازاینلحاظ این نقشهبرداری ریزبافت است.
• و راوی سعی میکند لندسکیپ شخصی خودش را، چشمانداز شخصی خودش را، قلمرو شخصی خودش را بهعنوان یک مهاجر در این فضای عمومی، در این سفرهی شهر پهن بکند؛ زندگی جمعیای که وقتی به زندگی خودت نگاه میکنی، در شهری که تو مهاجر نیستی، داری در کشور خودت، وطن خودت زندگی میکنی آن را نداری.
فولادینسب: من، بهعنوان کسی که در انقلاب سال ۵٧ هیچ مشارکتی نداشته و دخالتی نداشته، نمیخواهم هم نسبتبه آن سکوت بکنم. من میخواهم برگردم به گذشته، به تاریخ نگاه بکنم و صدای نسل خودم را دربارهی آن اتفاق بازتاب بدهم. صدای نسل خودم را ازطریق روایت آن نسل بازتاب بدهم، اما نمیخواهم قضاوتگری بکنم.
• اساسا نویسنده قاضی نیست. نویسنده مبلغ سیاسی هم نیست. نویسنده نمایندهی ایدئولوژیها هم نیست. اتفاقا وقتی که نویسنده به آغوش ایدئولوژی میرود، همان جایی است که دیگر ادبیات به مسلخ میرود و باید فاتحهاش را خواند. نویسنده باید این بیطرفی را حفظ بکند و سعی بکند آن راوی ناظری باشد که بتواند صادقانه و بدون پیشقضاوت جهان اثرش را صورتبندی بکند.
مشاهدهی متن کامل این #گفتوگو 👇
🖇 http://kavehfouladinasab.ir/n-030606/
https://www.tgoop.com/kvhfn
kavehfouladinasab.ir
زنده نگه داشتن هستهای غیرداستانی در ساختمانی داستانی | کاوه فولادی نسب
گزارش جلسهی بررسی رمان «برلینیها» در شهر کتاب قزوین