This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مدام حس میکنم جدا از زندگی و آدمهای این زمانام. نیازمند خیال و داستانام؛ رودخانهها و کوهستان، قطارها و نوارها، نامه نوشتن و یادگاری جمع کردن؛ آرام کردن آهنگ زمان و توجه به جزئیات نادیدنی جهان.
-قطعهای از موسیقی متن سریال بازی تاج و تخت، اثر رامین جوادی.
@lastsecondl | omid.mhb1
-قطعهای از موسیقی متن سریال بازی تاج و تخت، اثر رامین جوادی.
@lastsecondl | omid.mhb1
جنگ و مرگ مرا نگران میکند اما بدتر از آن از چیزی که وحشت میکنم و مهرۀ پشتم یخ میزند این خلقوخوی ماست. چرا اینجوری شدهایم، چرا اینجوری هستیم؟ مردمی که به اینجا برسند آیا میتوانند بهعنوان یک ملت زنده بمانند؟ دیوانگان گرسنهایم. مشتی دیوانه بازیچۀ دیوانهای خونخوار!
شاهرخ مسکوب
@lastsecondl | نشر ناکجا
شاهرخ مسکوب
@lastsecondl | نشر ناکجا
حقيقت اين است كه هر انسانى تو را خواهد رنجاند، فقط بايد آنهايى را پيدا كنی كه ارزش اين را داشته باشند كه به خاطرشان، رنج بكشی.
-بابمارلی
-بابمارلی
نه امیدم چنان نجاتبخش است و نه ناامیدیام چنان مهلک؛
من در میانه زجر میکشم و ادامه مییابم.
من در میانه زجر میکشم و ادامه مییابم.
۱۸۷۳:
«پُل! میدانی از چه چیزی بیش از همه میترسم؟ میترسم پُل، میترسم مردم همان طوری به من فکر کنند، که من به آنها فکر میکنم!»
- خاطرات پل ورلن از آرتور رمبو.
@lastsecondl | آن؛
«پُل! میدانی از چه چیزی بیش از همه میترسم؟ میترسم پُل، میترسم مردم همان طوری به من فکر کنند، که من به آنها فکر میکنم!»
- خاطرات پل ورلن از آرتور رمبو.
@lastsecondl | آن؛
«عَیناكَ قَدري.
لا أَحَد یَهرب مِن قَدره.»
-چشمانت سرنوشت من هستند، هیچکس از سرنوشتش فرار نمیکند.
-غادةالسمان
لا أَحَد یَهرب مِن قَدره.»
-چشمانت سرنوشت من هستند، هیچکس از سرنوشتش فرار نمیکند.
-غادةالسمان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از خودش میپرسد:«من چرا باید به یک نفر احتیاج داشته باشم که با او دو کلمه حرف بزنم؟ خودم با خودم میتوانم بیشتر از دو کلمه حرف بزنم و حرفهای خودم را راحتتر بفهمم.»
و اگر کسی به اینجا برسد، دیگر نه میگردد نه انتظار میکشد.
@lastsecondl | داستایوفسکی
و اگر کسی به اینجا برسد، دیگر نه میگردد نه انتظار میکشد.
@lastsecondl | داستایوفسکی
«من انبوهی از این بعد از ظهرهای جمعه را
به یاد دارم كه در غروب آنها
در خیابان
از تنهایی گریستیم
ما نه آواره بودیم، نه غریب
امّا
این بعد از ظهرهای جمعه پایان و تمامی نداشت
میگفتند از كودكی به ما كه زمان باز نمیگردد
امّا نمیدانم چرا
این بعد از ظهرهای جمعه باز میگشتند!»
- احمدرضا احمدی.
@lastsecondl | آن؛
به یاد دارم كه در غروب آنها
در خیابان
از تنهایی گریستیم
ما نه آواره بودیم، نه غریب
امّا
این بعد از ظهرهای جمعه پایان و تمامی نداشت
میگفتند از كودكی به ما كه زمان باز نمیگردد
امّا نمیدانم چرا
این بعد از ظهرهای جمعه باز میگشتند!»
- احمدرضا احمدی.
@lastsecondl | آن؛