رِد فِلَگ تو رابطه یعنی نشونههایی که میگن این رابطه ممکنه سالم نباشه یا آینده خوبی نداشته باشه.
اینا پنج تا از مهمترین رِد فِلَگها ی رابطه هستن:
1. کنترلگر بودن
مثلا طرفت مدام میپرسه چرا این لباس رو پوشیدی؟ چرا این دوستتو هنوز میبینی؟ یا حتی پسورد گوشی و اینستاتو میخواد. این یعنی داره استقلالت رو محدود میکنه و بهت اعتماد نداره.
2. دروغ گفتن یا پنهونکاری
فرض کن میگه “با یکی از بچهها بیرون بودم” ولی بعداً میفهمی با کسی دیگه بوده. یا هر بار یه داستان متفاوت از یه موضوع میگه. اینا نشون میده شفاف نیست و نمیشه بهش اعتماد کرد.
3. بیاحترامی
مثلا تو بحثا صدای خودش رو بلند میکنه، حرفای تو رو نادیده میگیره یا تو جمع یه شوخی میکنه که کوچیکت کنه. این نشونهای از نبود احترامه، که برای یه رابطه سالم لازمه.
4. بازی دادن احساسی
تصور کن وقتی عصبانی میشی، میگه “داری زیادی واکنش نشون میدی”، یا وقتی ازش چیزی میخوای، طوری رفتار میکنه که انگار طلبکاری. اینجوری همیشه تو حس گناه و شک نگهت میداره.
5. عدم تعهد
مثلاً وقتی در مورد آینده صحبت میکنی، میگه “فعلاً زندگی رو همینطوری پیش ببریم” یا هیچوقت جایگاهت تو زندگیش مشخص نیست.
این یعنی نمیخواد یا نمیتونه به یه رابطه جدی فکر کنه.
رابطه سالم یعنی جایی که توش امنیت، اعتماد، و احترام باشه. اگه این نشونهها رو دیدی، بهتره حواست رو بیشتر جمع کنی و حد و مرزات رو مشخص کنی.
@lazhevrdi
اینا پنج تا از مهمترین رِد فِلَگها ی رابطه هستن:
1. کنترلگر بودن
مثلا طرفت مدام میپرسه چرا این لباس رو پوشیدی؟ چرا این دوستتو هنوز میبینی؟ یا حتی پسورد گوشی و اینستاتو میخواد. این یعنی داره استقلالت رو محدود میکنه و بهت اعتماد نداره.
2. دروغ گفتن یا پنهونکاری
فرض کن میگه “با یکی از بچهها بیرون بودم” ولی بعداً میفهمی با کسی دیگه بوده. یا هر بار یه داستان متفاوت از یه موضوع میگه. اینا نشون میده شفاف نیست و نمیشه بهش اعتماد کرد.
3. بیاحترامی
مثلا تو بحثا صدای خودش رو بلند میکنه، حرفای تو رو نادیده میگیره یا تو جمع یه شوخی میکنه که کوچیکت کنه. این نشونهای از نبود احترامه، که برای یه رابطه سالم لازمه.
4. بازی دادن احساسی
تصور کن وقتی عصبانی میشی، میگه “داری زیادی واکنش نشون میدی”، یا وقتی ازش چیزی میخوای، طوری رفتار میکنه که انگار طلبکاری. اینجوری همیشه تو حس گناه و شک نگهت میداره.
5. عدم تعهد
مثلاً وقتی در مورد آینده صحبت میکنی، میگه “فعلاً زندگی رو همینطوری پیش ببریم” یا هیچوقت جایگاهت تو زندگیش مشخص نیست.
این یعنی نمیخواد یا نمیتونه به یه رابطه جدی فکر کنه.
رابطه سالم یعنی جایی که توش امنیت، اعتماد، و احترام باشه. اگه این نشونهها رو دیدی، بهتره حواست رو بیشتر جمع کنی و حد و مرزات رو مشخص کنی.
@lazhevrdi
در برخی سرزمینها مقرر شده که شهروندان حق خروج از کشوری که تصادفاً در آن به دنیا آمدهاند را ندارند.
این قانون آشکارا به این معناست که این کشور چنان بد است و چنان بد اداره میشود که میترسیم با خروج یک نفر، سایرین نیز اینجا را ترک کنند.
کار بهتری میتوان کرد. چنان کنید که تمام شهروندانتان آرزوی ماندن در کشورشان را داشته باشند و بیگانگان نیز جذب شما شوند.
فرانسوا ولتر_پیشداوری
@lazhevrdi
این قانون آشکارا به این معناست که این کشور چنان بد است و چنان بد اداره میشود که میترسیم با خروج یک نفر، سایرین نیز اینجا را ترک کنند.
کار بهتری میتوان کرد. چنان کنید که تمام شهروندانتان آرزوی ماندن در کشورشان را داشته باشند و بیگانگان نیز جذب شما شوند.
فرانسوا ولتر_پیشداوری
@lazhevrdi
این قانون برای ایران ننگ است
دکتر امین تویسرکانی قاضی دادگستری:
قانون حجاب و عفاف را خواندم و در بهت فرو رفتم از این حجم نادانی و قانوننویسی دمدستی و لجاجت و هزار کلمه دیگر که از بیان معذورم. از میان صدها انتقادی که به اساس و جزئیات این قانون وارد است، فقط میخواهم از یک نکته بگویم که بیشازهمه غمگین، یا بهتر بگویم، خشمگینم کرد. در این قانون دوازده مرتبه «ممنوعیت خروج از کشور» به عنوان مجازات تعیین شده است. «مجازات» ممنوعیت از خروج از کشور؟! درست میخوانم؟
در قوانین ایران بیسابقه است که ممنوعیت خروج از کشور یک «کیفر» باشد. تا کنون در قوانین ممنوعیت خروج از کشور یک اقدام مقدماتی برای دستیابی به متهم برای محاکمه یا جلوگیری از فرار متهم بوده که امری قابلپذیرش و در دنیا نیز رایج است، اما مگر میشود ممنوعیت خروج از کشور را یک مجازات بدانیم؟ متأسفانه آری؛ براساس این به اصطلاح قانون، شما مرتکب جرمی میشوید که مجازات آن ممنوعیت خروج از کشور است یا به عبارتی شما مجرمید پس مستحق زندگی اجباری در ایران هستید!
آقا و خانم نماینده، آیا زندگی در ایران مجازات است؟ زندگی در ایران، سرزمین مادریمان، همردیف زندان و جزای نقدی و شلاق و تبعید و اعدام است؟ آیا شما اینقدر از ایران بیزارید که زندگی بین خلیج فارس تا دریای خزر را یک نوع کیفر میدانید؟
من از آن وطنپرستانی نیستم که بگویم ایران بهشت است و غیر آن جهنم، ولی من ایران را دوست دارم، دوستداشتنی از جنس خاطره، از جنس چغازنبیل و گنبد سلطانیه، با طعم گز و قطاب و نانبرنجی، با رنگ عکسهای سیاهوسفید خرمشهر و آبی فیروزهای میدان نقشجهان؛ ولی حالا شما اسم این دوستداشتن را گذاشتهاید مجازات؟ مرا و هموطنانم را به وطن خودمان تبعید میکنید؟
امیدوارم و از خدا میخواهم که به عنوان قاضی هیچگاه مجبور به صدور حکم به استناد این قانون فاجعهبار نباشم، اما به فرض محال و خداییناکرده اگر چنین شد، منِ قاضی باید به متهم چنین بگویم: شما را به لحاظ ارتکاب فلان جرم به دو سال زندگی اجباری در ایران، بزرگترین میراث مشترکمان، مهد زبان قند و شکر پارسی، محکوم میکنم!
آقایان و خانمهای نماینده که مسئولیت تصویب چنین قانون تأسفآوری بر عهده شماست، شاید شما زندگی در ایران برایتان مجازات است، ولی من و خیل بزرگی از ایرانیها زندگی داخل این مرزها را دوست داریم و با اراده زیستن در این خاک را انتخاب کردهایم. به ما بسیار برمیخورد و برایمان خفتبار است که زندگی در ایران را که حق و آرزوی ماست، به عنوان مجازات در نظر گرفتهاید. کاش بفهمید که این قانون برای ایران ننگ است...
پ.ن:
این قانون عدم اجراپذیری داره
مثلا من قانون میذارم که
هرکی توی ذهنش به من فحش داد مجازات شه
قانون هست
ولی اجراپذیر نیست
مثلا از اصول قانون اساسی اصل ۳۱
داشتن مسکن متناسب با نیاز، حق هر فرد و خانواده ایرانی است. دولت موظف است با رعایت اولویت برای آنها که نیازمندترند به خصوص روستانشینان و کارگران زمینه اجرای این اصل را فراهم کند.
قانونه
ولی اجرا شده؟
نه
@lazhevrdi
دکتر امین تویسرکانی قاضی دادگستری:
قانون حجاب و عفاف را خواندم و در بهت فرو رفتم از این حجم نادانی و قانوننویسی دمدستی و لجاجت و هزار کلمه دیگر که از بیان معذورم. از میان صدها انتقادی که به اساس و جزئیات این قانون وارد است، فقط میخواهم از یک نکته بگویم که بیشازهمه غمگین، یا بهتر بگویم، خشمگینم کرد. در این قانون دوازده مرتبه «ممنوعیت خروج از کشور» به عنوان مجازات تعیین شده است. «مجازات» ممنوعیت از خروج از کشور؟! درست میخوانم؟
در قوانین ایران بیسابقه است که ممنوعیت خروج از کشور یک «کیفر» باشد. تا کنون در قوانین ممنوعیت خروج از کشور یک اقدام مقدماتی برای دستیابی به متهم برای محاکمه یا جلوگیری از فرار متهم بوده که امری قابلپذیرش و در دنیا نیز رایج است، اما مگر میشود ممنوعیت خروج از کشور را یک مجازات بدانیم؟ متأسفانه آری؛ براساس این به اصطلاح قانون، شما مرتکب جرمی میشوید که مجازات آن ممنوعیت خروج از کشور است یا به عبارتی شما مجرمید پس مستحق زندگی اجباری در ایران هستید!
آقا و خانم نماینده، آیا زندگی در ایران مجازات است؟ زندگی در ایران، سرزمین مادریمان، همردیف زندان و جزای نقدی و شلاق و تبعید و اعدام است؟ آیا شما اینقدر از ایران بیزارید که زندگی بین خلیج فارس تا دریای خزر را یک نوع کیفر میدانید؟
من از آن وطنپرستانی نیستم که بگویم ایران بهشت است و غیر آن جهنم، ولی من ایران را دوست دارم، دوستداشتنی از جنس خاطره، از جنس چغازنبیل و گنبد سلطانیه، با طعم گز و قطاب و نانبرنجی، با رنگ عکسهای سیاهوسفید خرمشهر و آبی فیروزهای میدان نقشجهان؛ ولی حالا شما اسم این دوستداشتن را گذاشتهاید مجازات؟ مرا و هموطنانم را به وطن خودمان تبعید میکنید؟
امیدوارم و از خدا میخواهم که به عنوان قاضی هیچگاه مجبور به صدور حکم به استناد این قانون فاجعهبار نباشم، اما به فرض محال و خداییناکرده اگر چنین شد، منِ قاضی باید به متهم چنین بگویم: شما را به لحاظ ارتکاب فلان جرم به دو سال زندگی اجباری در ایران، بزرگترین میراث مشترکمان، مهد زبان قند و شکر پارسی، محکوم میکنم!
آقایان و خانمهای نماینده که مسئولیت تصویب چنین قانون تأسفآوری بر عهده شماست، شاید شما زندگی در ایران برایتان مجازات است، ولی من و خیل بزرگی از ایرانیها زندگی داخل این مرزها را دوست داریم و با اراده زیستن در این خاک را انتخاب کردهایم. به ما بسیار برمیخورد و برایمان خفتبار است که زندگی در ایران را که حق و آرزوی ماست، به عنوان مجازات در نظر گرفتهاید. کاش بفهمید که این قانون برای ایران ننگ است...
پ.ن:
این قانون عدم اجراپذیری داره
مثلا من قانون میذارم که
هرکی توی ذهنش به من فحش داد مجازات شه
قانون هست
ولی اجراپذیر نیست
مثلا از اصول قانون اساسی اصل ۳۱
داشتن مسکن متناسب با نیاز، حق هر فرد و خانواده ایرانی است. دولت موظف است با رعایت اولویت برای آنها که نیازمندترند به خصوص روستانشینان و کارگران زمینه اجرای این اصل را فراهم کند.
قانونه
ولی اجرا شده؟
نه
@lazhevrdi
نروژ یه صندوق بازنشستگی داره که نوعی صندوق ثروت ملیه و برای ذخیره کردن مازاد درآمد نفتی درست شد. الان داراییش به ۱/۶ تریلیون دلار رسیده، یعنی بیش از ۱۰ برابر رقم گزارش شده برای صندوق ثروت ملی #ایران!
پ.ن: #نروژ حتی جزء ۱۰ تولیدکننده اصلی #نفت هم نیست! [و فقط 6 میلیون جمعیت دارد!]
@lazhevrdi
پ.ن: #نروژ حتی جزء ۱۰ تولیدکننده اصلی #نفت هم نیست! [و فقط 6 میلیون جمعیت دارد!]
@lazhevrdi
حکایت کنند مرد عیالواری به خاطر نداری سه شب "گرسنه" سر بر بالین گذاشت.
همسرش او را تحریک کرد به دریا برود،
شاید "خداوند" چیزی "نصیبش" گرداند.
مرد "تور ماهیگیری" را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور را به "دریا" می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد.
قبل از بازگشت به خانه برای آخرین بار تورش را جمع کرد و یک "ماهی خیلی بزرگ" به تورش افتاد.
او خیلی "خوشحال" شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد.
او زن وفرزندش را تصور میکرد که چگونه از دیدن این ماهی بزرگ "غافلگیر" می شوند؟!
همانطور که در سبزه زارهای خیالش گشت و گذار می کرد، "پادشاهی" نیز در همان حوالی "مشغول گردش" بود.
"پادشاه رشته ی خیالش را پاره کرد و پرسید در دستت چیست؟"
او به پادشاه گفت که "خداوند" این ماهی را به "تورم انداخته" است...
پادشاه آن ماهی را "به زور" از او گرفت و در مقابل هیچ چیز به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد.
او "سرافکنده" به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود.
پادشاه با "غرور" تمام به کاخ بازگشت و جلو "ملکه" خود میبالید که چنین صیدی نموده است.
همانطور که ماهی را به ملکه نشان میداد، "خاری به انگشتش" فرو رفت، درد شدیدی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمیتوانست بخوابد...
پزشکان کاخ جمع شدند و "قطع انگشت" پادشاه پیشنهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو را فرا گرفت و "چند روز" به همین منوال سپری گشت.
پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعداز "ازدیاد درد" موافقت کرد.
وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی "احساس آرامش" کرد ولی بیماری دیگری به جانش افتاد...
پادشاه مبتلا به "بیماری روانی" شده بود و مستشارانش گفتند که او به کسی "ظلمی" نموده است که این چنین گرفتار شده است.
پادشاه بلافاصله به "یاد مرد ماهیگیر" افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیاورند.
بعد از جستجو در شهر "ماهیگیر فقیر" را پیدا کردند و او با "لباس کهنه و قیافه ی شکسته" بر پادشاه وارد شد.
پادشاه به او گفت:
-آیا مرا میشناسی...!؟
-آری تو همان کسی هستی که آن ماهی بزرگ از من گرفتی.
-میخواهم مرا "حلال کنی."
-تو را حلال کردم.
-می خواهم بدانم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی که وقتی ماهی را از تو گرفتم؛ "چه گفتی؟!"
گفت؛
به آسمان نگاه کردم و گفتم:
* پروردگارا!
او قدرتش را به من نشان داد،
تو هم قدرتت را به او نشان بده!
@lazhevrdi
همسرش او را تحریک کرد به دریا برود،
شاید "خداوند" چیزی "نصیبش" گرداند.
مرد "تور ماهیگیری" را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور را به "دریا" می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد.
قبل از بازگشت به خانه برای آخرین بار تورش را جمع کرد و یک "ماهی خیلی بزرگ" به تورش افتاد.
او خیلی "خوشحال" شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد.
او زن وفرزندش را تصور میکرد که چگونه از دیدن این ماهی بزرگ "غافلگیر" می شوند؟!
همانطور که در سبزه زارهای خیالش گشت و گذار می کرد، "پادشاهی" نیز در همان حوالی "مشغول گردش" بود.
"پادشاه رشته ی خیالش را پاره کرد و پرسید در دستت چیست؟"
او به پادشاه گفت که "خداوند" این ماهی را به "تورم انداخته" است...
پادشاه آن ماهی را "به زور" از او گرفت و در مقابل هیچ چیز به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد.
او "سرافکنده" به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود.
پادشاه با "غرور" تمام به کاخ بازگشت و جلو "ملکه" خود میبالید که چنین صیدی نموده است.
همانطور که ماهی را به ملکه نشان میداد، "خاری به انگشتش" فرو رفت، درد شدیدی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمیتوانست بخوابد...
پزشکان کاخ جمع شدند و "قطع انگشت" پادشاه پیشنهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو را فرا گرفت و "چند روز" به همین منوال سپری گشت.
پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعداز "ازدیاد درد" موافقت کرد.
وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی "احساس آرامش" کرد ولی بیماری دیگری به جانش افتاد...
پادشاه مبتلا به "بیماری روانی" شده بود و مستشارانش گفتند که او به کسی "ظلمی" نموده است که این چنین گرفتار شده است.
پادشاه بلافاصله به "یاد مرد ماهیگیر" افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیاورند.
بعد از جستجو در شهر "ماهیگیر فقیر" را پیدا کردند و او با "لباس کهنه و قیافه ی شکسته" بر پادشاه وارد شد.
پادشاه به او گفت:
-آیا مرا میشناسی...!؟
-آری تو همان کسی هستی که آن ماهی بزرگ از من گرفتی.
-میخواهم مرا "حلال کنی."
-تو را حلال کردم.
-می خواهم بدانم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی که وقتی ماهی را از تو گرفتم؛ "چه گفتی؟!"
گفت؛
به آسمان نگاه کردم و گفتم:
* پروردگارا!
او قدرتش را به من نشان داد،
تو هم قدرتت را به او نشان بده!
@lazhevrdi
در خانه ما بوسیدن (من) خیلی رسم بود. کودکی به کنار، در دوران نوجوانی نحسم، وقتی با همه جهان دعوایم بود بخاطر غلیان هورمونهای تازه و سرکش، یا در اوج جوانی وقتی فرت و فرت و با دست خودم گند میزدم به سرنوشتم، باز مرا زیاد و بدون دلیل خاص تولد و عید می بوسیدند و بهم اطمینان می دادند آخر دنیا نرسیده.
در خانه ما بوسه و آغوش مخصوص نوزادان و بچه های تپلی شیرین نبود. حتی دیده بودم مادرم تاکید میکند مثلا به خاله ام: قد بچه ات دو برابر توست؟ خب باشد، مثل کودکیش باید فشارش بدهی و ببوسیش....
چرا واقعا تاکید میکرد؟ فکر میکنم چون یک شرم ذاتی در خانواده اش جاری بود برای لمس. به دلیل فضای بسیار جدی کودکیهاشان، بچه های آن نسل که بعد می بالیدند، با فضای بدنهای هم بیگانه بودند
علیرغم عشقی بسیار درونی که بینشان جاری بود/هست، اینطور نبود که بخواهند با آغوش مکرر و بوسه به هم نشان بدهند: «برای من خیلی عزیزی».
این شد که تعمدا در خانه ما چرخه معیوب را شکستند.
چند روز پیش پدرم یکهو نوشت: «دختر؟ من عاشقتم، میدانی که از اول دو نفری عاشقت بودیم، بعد او الان من دارم ادامه اش میدهم»
علیرغم اختلافات زیادی که با طرز فکر و سلوک هم داریم، چنین جمله ای بی مناسبت، برای من مثل چند گالن محرک نیروزا عمل کرد، روز کدری را که داشتم شست و برد. احساس قدرت کردم و هر چه دوستنداشتنی از هفته پیشش توی خاطرم آماس کرده بود، انگار حل شد و رفت هوا.
فکر میکنم آنچه تضمین سلامت روان یک انسان بزرگسال است، صرفا و حقیقتا ریشه دارد در کودکی. کودکی خراب باشد، واقعا ترمیم صد در صدی را امکان پذیر نمیدانم (تجربه شخصی من است، آمار طبعا ندارم).
من میدانم که قرار نیست ما بی نقص و متعالی و مقدس باشیم. قرار نیست قدیس و بی خطا کنش داشته باشیم در جهانی که خود به خود اینقدر خشن است.
قرار است ولی بینخودمان به خشونت کلام و عمل دامن نزنیم (بپرسی از من اصلا کجا چنین قراری گذاشته اند؟
میگویم که طبعا جایی قانونی در اینباره ننوشته اند، ولی اگر اخلاق معاشرت غیر این حکم دهد، ختم میشود به همین جایی که ایستاده ایم و جای خوبی نیست).
من فکر میکنم قرار است که بلوغ بدن، روزی با بلوغ فکر همپوشانی کنند بالاخره. انتظار ندارم که خیلی زود ولی مثلا دیگر در دهه چهل یا پنجاه بالاخره بالغ باشیم.
و اغلب اینجور نیست. و چرا اینجور نیست؟ چرا کنترل خشونت بین دو کشور یا دو نژاد یا دو گروه ممکن نیست؟
چرا مقدور نیست انسان بلد باشد تحت هر حالی درست و نادرست را ببیند و با سر بلند مسئولیت فعل خودش را بپذیرد بی ترس اینکه اگر چنین کند بقیه مبادا دوستش نداشته باشند.
این ترس خیلی چیز بدی است. خودش موجب توحش بیشتر است.
اگر والد باشی و کودکت را «درست» دوست نداشته باشی، او همچنان تو را دوستت دارد ولی دیگر خودش را دوست ندارد.
بعدتر که خودش آمد پشت سکان، همیشه ترس دارد. از ترس دوست نداشته شدن، فرار به جلو میکند، حمله میکند و چنگ میزند و میخراشد و چاقو در زخم می چرخاند و زیر هر باروت خشکی آتش روشن می کند، خانواده یا شهر یا کشور، می شود میدان جنگ و عالمی گرفتارش.
نمیدانم این باور من چقدر درست است ولی اینجور فکر میکنم که اگر این آدم بزرگهای قرن حاضر، همه کودکی های امن درستی داشتند، چنین جهان پر آشوب بلاخیزی نداشتیم.
خلاصه که اگر برای مای بزرگسال دیر شده، برای بعدی ها هنوز وقت هست.
بروز عشق هم به معنی رنج زدایی از آدمها نیست. من مخالفم که کودک توی حباب باشد، فکر کند شاد بودن هدف زندگی است و باقی جهان بابت این شادی بهش بدهکارند.
بروز عشق نه به این معنی که کودک و نوجوان آدم معنای «نیست و نمیشود و امکان ندارد» را نفهمد.
اتفاقا که ریختن امکانات از چیزها و اشیاء روی سر بچه ها و دائما اجابت کردن خواسته هایشان بدترین خیانت است که آدم در حق فرزندش روا داشته باشد.
اینکه یک انسان کوچکی بین «نمی شود و با این حال من دوستت دارم»، نتواند تمیز بدهد؛ بهش یاد ندهند که توجه به خواسته ها با اجابت صد در صدی شان فرق دارد، اینکه از طرد شدن نترسد و مهارت بروز موافقت و مخالفت را بیاموزد، اینکه بداند وقت نه شنید همچنان عزیز و محترم است و سزاوار بوسه و آغوش امن، و همچنان همه جهان قرار نیست در خدمت طاعتش باشند، همه اینها از یک کودک نو با لوح سپید، یک آدم بزرگ درست می سازد.
و خب این ساختن، خیلی خیلی خیلی کار سختی است.
@lazhevrdi
در خانه ما بوسه و آغوش مخصوص نوزادان و بچه های تپلی شیرین نبود. حتی دیده بودم مادرم تاکید میکند مثلا به خاله ام: قد بچه ات دو برابر توست؟ خب باشد، مثل کودکیش باید فشارش بدهی و ببوسیش....
چرا واقعا تاکید میکرد؟ فکر میکنم چون یک شرم ذاتی در خانواده اش جاری بود برای لمس. به دلیل فضای بسیار جدی کودکیهاشان، بچه های آن نسل که بعد می بالیدند، با فضای بدنهای هم بیگانه بودند
علیرغم عشقی بسیار درونی که بینشان جاری بود/هست، اینطور نبود که بخواهند با آغوش مکرر و بوسه به هم نشان بدهند: «برای من خیلی عزیزی».
این شد که تعمدا در خانه ما چرخه معیوب را شکستند.
چند روز پیش پدرم یکهو نوشت: «دختر؟ من عاشقتم، میدانی که از اول دو نفری عاشقت بودیم، بعد او الان من دارم ادامه اش میدهم»
علیرغم اختلافات زیادی که با طرز فکر و سلوک هم داریم، چنین جمله ای بی مناسبت، برای من مثل چند گالن محرک نیروزا عمل کرد، روز کدری را که داشتم شست و برد. احساس قدرت کردم و هر چه دوستنداشتنی از هفته پیشش توی خاطرم آماس کرده بود، انگار حل شد و رفت هوا.
فکر میکنم آنچه تضمین سلامت روان یک انسان بزرگسال است، صرفا و حقیقتا ریشه دارد در کودکی. کودکی خراب باشد، واقعا ترمیم صد در صدی را امکان پذیر نمیدانم (تجربه شخصی من است، آمار طبعا ندارم).
من میدانم که قرار نیست ما بی نقص و متعالی و مقدس باشیم. قرار نیست قدیس و بی خطا کنش داشته باشیم در جهانی که خود به خود اینقدر خشن است.
قرار است ولی بینخودمان به خشونت کلام و عمل دامن نزنیم (بپرسی از من اصلا کجا چنین قراری گذاشته اند؟
میگویم که طبعا جایی قانونی در اینباره ننوشته اند، ولی اگر اخلاق معاشرت غیر این حکم دهد، ختم میشود به همین جایی که ایستاده ایم و جای خوبی نیست).
من فکر میکنم قرار است که بلوغ بدن، روزی با بلوغ فکر همپوشانی کنند بالاخره. انتظار ندارم که خیلی زود ولی مثلا دیگر در دهه چهل یا پنجاه بالاخره بالغ باشیم.
و اغلب اینجور نیست. و چرا اینجور نیست؟ چرا کنترل خشونت بین دو کشور یا دو نژاد یا دو گروه ممکن نیست؟
چرا مقدور نیست انسان بلد باشد تحت هر حالی درست و نادرست را ببیند و با سر بلند مسئولیت فعل خودش را بپذیرد بی ترس اینکه اگر چنین کند بقیه مبادا دوستش نداشته باشند.
این ترس خیلی چیز بدی است. خودش موجب توحش بیشتر است.
اگر والد باشی و کودکت را «درست» دوست نداشته باشی، او همچنان تو را دوستت دارد ولی دیگر خودش را دوست ندارد.
بعدتر که خودش آمد پشت سکان، همیشه ترس دارد. از ترس دوست نداشته شدن، فرار به جلو میکند، حمله میکند و چنگ میزند و میخراشد و چاقو در زخم می چرخاند و زیر هر باروت خشکی آتش روشن می کند، خانواده یا شهر یا کشور، می شود میدان جنگ و عالمی گرفتارش.
نمیدانم این باور من چقدر درست است ولی اینجور فکر میکنم که اگر این آدم بزرگهای قرن حاضر، همه کودکی های امن درستی داشتند، چنین جهان پر آشوب بلاخیزی نداشتیم.
خلاصه که اگر برای مای بزرگسال دیر شده، برای بعدی ها هنوز وقت هست.
بروز عشق هم به معنی رنج زدایی از آدمها نیست. من مخالفم که کودک توی حباب باشد، فکر کند شاد بودن هدف زندگی است و باقی جهان بابت این شادی بهش بدهکارند.
بروز عشق نه به این معنی که کودک و نوجوان آدم معنای «نیست و نمیشود و امکان ندارد» را نفهمد.
اتفاقا که ریختن امکانات از چیزها و اشیاء روی سر بچه ها و دائما اجابت کردن خواسته هایشان بدترین خیانت است که آدم در حق فرزندش روا داشته باشد.
اینکه یک انسان کوچکی بین «نمی شود و با این حال من دوستت دارم»، نتواند تمیز بدهد؛ بهش یاد ندهند که توجه به خواسته ها با اجابت صد در صدی شان فرق دارد، اینکه از طرد شدن نترسد و مهارت بروز موافقت و مخالفت را بیاموزد، اینکه بداند وقت نه شنید همچنان عزیز و محترم است و سزاوار بوسه و آغوش امن، و همچنان همه جهان قرار نیست در خدمت طاعتش باشند، همه اینها از یک کودک نو با لوح سپید، یک آدم بزرگ درست می سازد.
و خب این ساختن، خیلی خیلی خیلی کار سختی است.
@lazhevrdi
یه عده هم هستن که ازت متنفرن
و این تنفر به خاطر این نیست
که تو کاری کردی
تنفر دارن چون تمام کارایی که اونا آرزوش رو دارن
تو داری انجام میدی!
@lazhevrdi
و این تنفر به خاطر این نیست
که تو کاری کردی
تنفر دارن چون تمام کارایی که اونا آرزوش رو دارن
تو داری انجام میدی!
@lazhevrdi
ما ايرانيها تفاوت چندانی با شما اروپائيان نداريم.
اگر زنان ما چادر بر سر می كنند، شما هم زنان كاتوليك روسری بر سر داريد.
اگر مردان ما چند زن داشته باشند
شما هم زنانی داريد كه به آنها رفيقه و معشوقه می گوييد.
اگر شما خود را برتر مي دانيد، ما هيچ عقده ای نخواهيم داشت. ما هرگز فراموش نمی كنيم كه آنچه شما امروز می دانيد چيزی است كه ما سه هزار سال پيش به شما آموخته ايم!
مصاحبه محمدرضاشاه در اکتبر 1973 با روزنامه نگار ایتالیایی اوریانا فلاچی_مصاحبه ای که بازتاب گسترده ای در اروپا و آمریکا داشت و خشم اروپاییان را بر انگیخت.
@lazhevrdi
اگر زنان ما چادر بر سر می كنند، شما هم زنان كاتوليك روسری بر سر داريد.
اگر مردان ما چند زن داشته باشند
شما هم زنانی داريد كه به آنها رفيقه و معشوقه می گوييد.
اگر شما خود را برتر مي دانيد، ما هيچ عقده ای نخواهيم داشت. ما هرگز فراموش نمی كنيم كه آنچه شما امروز می دانيد چيزی است كه ما سه هزار سال پيش به شما آموخته ايم!
مصاحبه محمدرضاشاه در اکتبر 1973 با روزنامه نگار ایتالیایی اوریانا فلاچی_مصاحبه ای که بازتاب گسترده ای در اروپا و آمریکا داشت و خشم اروپاییان را بر انگیخت.
@lazhevrdi
اگه به تازگی نامزد یا ازدواج کردید، این پست ویژه شماست!
تو یه پژوهش خیلی جالبی یه گروه از پژوهشگرها رفتن سراغ تازه عروس دومادهایی که یه سالی میشد حلقه دست هم انداخته بودن و ازشون پرسیدن؛ یه کم از دنیای متاهلی برامون بگو! تا اینجای کار چه چیزهایی برات غافلگیر کننده بوده!…
شرکت کنندهها میگفتن
"وقتی وارد زندگی مشترک میشی، تازه میفهمی که رابطه فراتر از عکسهای قشنگ تو اینستاگرامه و دنیای متاهلی در عین عشق و خنده و پاگشا رفتنها، یه عالمه «اِ! اینو نمیدونستم!» داره
و این وسط ۶ تا واقعیت هست که هرچی زودتر خودت رو واسشون آماده کنی، موفقتری".
واقعیت اول؛ جزئیات کوچیک، بحثهای بزرگ!
+ وقتی دوستید، بعضی عادتها رو فقط گه گاهی میبینی، ولی وقتی ازدواج میکنی، اون عادتها جلوی چشمته؛ هر روز و هر ساعت! مثلاً یکی عادت داره خروپف کنه! دیگری ظرفها رو تو سینک رها کنه.
فوری فاجعهسازی نکن!، تا دلت بخواد از چیزها هست.
۲. تعادل بین خانواده و همسر!
از سختترین مسائل ازدواج اینه که چطور زمانت رو بین همسر، خانواده و دوستانت تقسیم کنی!، تازهعروسی میگفت: وقتی به شوهرم میگم میخوام برم خونه پدر مادرم، میگه:«هفته پیش رفتی که!». نمیدونه که من به این ارتباط نیاز دارم.
هرچی زودتر به یه توافقی برسید!
۳. خطر انتظارات بالا!
فکر میکنی ازدواج همه مشکلاتت رو حل میکنه؟ خب، نه دقیقاً!، خیلی از زوجها میفهمن که مسائل قبلی همچنان هستن یا حتی دعواها بیشتر میشه. گاهی اون صمیمیتی که فکر میکردی، به همون راحتی به وجود نمیاد.
به خودتون خیلی باید وقت بدید تا قلقها بدست بیاد.
۴. مسئولیتهای بیشتر، رشد بیشتر!
بعد از عروسی، یک عالمه تصمیم مهم میاد توی زندگیت. از تصمیمهای مالی گرفته تا شغلی و حتی برنامهریزی برای آینده. این مسئولیتها گاهی ترسناک میشن، ولی در عین حال میتونن باعث رشد بشن.
به چشم رشد بهشون نگاه کنید!
۵. نقشهای جدید، توقعات پنهان!
تو زندگی مشترک، ممکنه یه سری نقشها خود به خود تقسیم بشن. مثلاً یکی مسئول کارهای مالی بشه و یکی دیگه کارهای خونه رو انجام بده. اما اگه این تقسیم کار عادلانه نباشه، دلخوریها شروع میشه.
ابهام نقش رو با شفاف صحبت کردن کمتر کنید به نفع رابطهست.
و ۶. انتظار معقول از صمیمیت جنسی!
یکی از بزرگترین غافلگیریهای تازهعروس و دامادها همین بخشه. ممکنه رابطه جنسی اوج بگیره و یهو کمتر از قبل بشه؛ نه به خاطر بیمیلی، بلکه به خاطر مشغلهها.
برای بعضیها که تا قبل از ازدواج صبر کردن، این بخش گاهی با انتظاراتشون جور درنمیاد.
مخلص کلام اینکه؛
رابطه عاطفی شما مثل بچهای میمونه که از دل تعامل شما دو نفر به وجود میاد و مهمترین وظیفه شما مراقب از این کودک آسیبپذیره. گاهی حالش خیلی خوبه و شاده، گاهی سرما میخوره و نیاز به مراقبت داره.
مراقبش باشید تا به بلوغ خودش برسه
👰🏻♀️🤵🏻♂️با آرزوی خوشبختی
دکتر امانی
@lazhevrdi
تو یه پژوهش خیلی جالبی یه گروه از پژوهشگرها رفتن سراغ تازه عروس دومادهایی که یه سالی میشد حلقه دست هم انداخته بودن و ازشون پرسیدن؛ یه کم از دنیای متاهلی برامون بگو! تا اینجای کار چه چیزهایی برات غافلگیر کننده بوده!…
شرکت کنندهها میگفتن
"وقتی وارد زندگی مشترک میشی، تازه میفهمی که رابطه فراتر از عکسهای قشنگ تو اینستاگرامه و دنیای متاهلی در عین عشق و خنده و پاگشا رفتنها، یه عالمه «اِ! اینو نمیدونستم!» داره
و این وسط ۶ تا واقعیت هست که هرچی زودتر خودت رو واسشون آماده کنی، موفقتری".
واقعیت اول؛ جزئیات کوچیک، بحثهای بزرگ!
+ وقتی دوستید، بعضی عادتها رو فقط گه گاهی میبینی، ولی وقتی ازدواج میکنی، اون عادتها جلوی چشمته؛ هر روز و هر ساعت! مثلاً یکی عادت داره خروپف کنه! دیگری ظرفها رو تو سینک رها کنه.
فوری فاجعهسازی نکن!، تا دلت بخواد از چیزها هست.
۲. تعادل بین خانواده و همسر!
از سختترین مسائل ازدواج اینه که چطور زمانت رو بین همسر، خانواده و دوستانت تقسیم کنی!، تازهعروسی میگفت: وقتی به شوهرم میگم میخوام برم خونه پدر مادرم، میگه:«هفته پیش رفتی که!». نمیدونه که من به این ارتباط نیاز دارم.
هرچی زودتر به یه توافقی برسید!
۳. خطر انتظارات بالا!
فکر میکنی ازدواج همه مشکلاتت رو حل میکنه؟ خب، نه دقیقاً!، خیلی از زوجها میفهمن که مسائل قبلی همچنان هستن یا حتی دعواها بیشتر میشه. گاهی اون صمیمیتی که فکر میکردی، به همون راحتی به وجود نمیاد.
به خودتون خیلی باید وقت بدید تا قلقها بدست بیاد.
۴. مسئولیتهای بیشتر، رشد بیشتر!
بعد از عروسی، یک عالمه تصمیم مهم میاد توی زندگیت. از تصمیمهای مالی گرفته تا شغلی و حتی برنامهریزی برای آینده. این مسئولیتها گاهی ترسناک میشن، ولی در عین حال میتونن باعث رشد بشن.
به چشم رشد بهشون نگاه کنید!
۵. نقشهای جدید، توقعات پنهان!
تو زندگی مشترک، ممکنه یه سری نقشها خود به خود تقسیم بشن. مثلاً یکی مسئول کارهای مالی بشه و یکی دیگه کارهای خونه رو انجام بده. اما اگه این تقسیم کار عادلانه نباشه، دلخوریها شروع میشه.
ابهام نقش رو با شفاف صحبت کردن کمتر کنید به نفع رابطهست.
و ۶. انتظار معقول از صمیمیت جنسی!
یکی از بزرگترین غافلگیریهای تازهعروس و دامادها همین بخشه. ممکنه رابطه جنسی اوج بگیره و یهو کمتر از قبل بشه؛ نه به خاطر بیمیلی، بلکه به خاطر مشغلهها.
برای بعضیها که تا قبل از ازدواج صبر کردن، این بخش گاهی با انتظاراتشون جور درنمیاد.
مخلص کلام اینکه؛
رابطه عاطفی شما مثل بچهای میمونه که از دل تعامل شما دو نفر به وجود میاد و مهمترین وظیفه شما مراقب از این کودک آسیبپذیره. گاهی حالش خیلی خوبه و شاده، گاهی سرما میخوره و نیاز به مراقبت داره.
مراقبش باشید تا به بلوغ خودش برسه
👰🏻♀️🤵🏻♂️با آرزوی خوشبختی
دکتر امانی
@lazhevrdi
چطور میتوانیم به خود احترام بگذاریم؟
راهنمایی برای حفظ عزت نفس و رشد فردی
زمانی که به خودمان احترام میگذاریم، دیگران نیز ما را با همان احترام خواهند دید.
این به معنای تعیین مرزها، حفظ ارزشها و اولویت دادن به رفاه شخصی است.
قوانین خوداحترامی به ما کمک میکنند تا عزت نفس خود را تقویت کرده و روابط سالمتر و معنادارتری ایجاد کنیم.
در ادامه، راهکارهایی برای دستیابی به این سطح از احترام به خود را بررسی میکنیم.
۱. ترک موقعیتهایی که شادی شما را از بین میبرند:
اگر جایی احساس بیارزشی یا ناراحتی دارید، باید به خودتان اجازه دهید که بدون احساس گناه از آن فاصله بگیرید. اولویت دادن به آرامش و شادی شخصی پایهای برای خوداحترامی است.
۲. پایین نیاوردن استانداردهای خود:
استانداردهای شما بازتاب ارزشها و باورهای شما هستند. هرگز اجازه ندهید دیگران شما را وادار به سازشهایی کنند که با اصولتان در تضاد است.
۳. اولویت دادن به احترام بیش از احساسات:
احترام به خود باید بالاتر از احساسات لحظهای باشد. این یعنی حتی زمانی که به کسی احساس نزدیکی میکنید، اگر احترام لازم را دریافت نمیکنید، باید بتوانید از او فاصله بگیرید. احساسات گذرا هستند، اما احترام به خود پایدار است و مبنای رشد فردی محسوب میشود.
۴. قطع رابطه با افرادی که ارزش شما را درک نمیکنند:
گاهی اوقات باید افرادی را که به شما بیاحترامی میکنند یا ارزشتان را نادیده میگیرند، رها کنید. این کار آسان نیست، اما بخش مهمی از حفظ خوداحترامی است.
۵. ارتباط باز و صادقانه:
یکی از مهمترین راههای احترام به خود، صحبت صادقانه درباره نیازها و خواستههای شخصی است. زمانی که بتوانید به راحتی افکار و احساسات خود را بیان کنید، به خود و دیگران نشان میدهید که ارزش شنیده شدن دارید.
۶. تعیین مرزهای محکم:
مرزها از شما در برابر آسیبهای احساسی محافظت میکنند. تعیین حد و مرز به معنای گفتن “نه” به درخواستهای غیرمنطقی و حفظ حریم شخصی است. این کار باعث میشود که دیگران شما را جدیتر بگیرند و احترام بیشتری قائل شوند.
۷. گفتن «نه» به چیزهای ناسازگار با ارزشهایتان:
گفتن «نه» مهارتی حیاتی است که باعث تقویت عزت نفس میشود. هر زمان که احساس کردید چیزی با ارزشها و اهداف شما همخوانی ندارد، بدون احساس گناه آن را رد کنید
۸. رها کردن وابستگیهای گذشته:
رشد فردی نیازمند آن است که وابستگیها و روابط ناسالم را کنار بگذارید. این میتواند شامل عادات قدیمی، ترسها یا حتی روابطی باشد که مانع پیشرفت شما شدهاند
۹. پایبندی به تعهدات شخصی:
احترام به خود یعنی پایبندی به وعدههایی که به خودتان دادهاید. زمانی که به تعهدات شخصی عمل کنید، احساس قدرت و اعتماد به نفس بیشتری خواهید داشت
۱۰. اول به خود عشق بورزید:
قبل از آنکه به دنبال عشق یا تأیید از دیگران باشید، باید یاد بگیرید که خودتان را دوست داشته باشید. این یعنی قدردانی از خود، مراقبت از سلامت جسمی و روانی و توجه به نیازهای شخصی. وقتی خودتان را دوست داشته باشید، دیگران نیز به شما احترام بیشتری خواهند گذاشت.
۱۱. رفتار با دیگران مثل خودتان:
به دیگران همانگونه احترام بگذارید که انتظار دارید با شما رفتار شود.
۱۲. پذیرش تفاوتها و عدم مقایسه:
مقایسه خود با دیگران به اعتمادبهنفس آسیب میزند. به جای تمرکز بر ضعفها، بر نقاط قوت خود تأکید کنید و ارزشهای شخصیتان را بپذیرید
۱۳. بخشش بهعنوان ابزاری برای رهایی:
بخشیدن خود و دیگران یکی از قدرتمندترین راهها برای رهایی از خشم و رنجش است
۱۴. اولویت دادن به زمان شخصی خودتان:
زمان ارزشمندترین دارایی شماست. احترام به خود یعنی اختصاص دادن زمان به رشد شخصی، یادگیری و استراحت. برنامهریزی برای زمانبندی مؤثر باعث میشود بهرهوری و تمرکز بیشتری داشته باشید.
۱۵. همسو شدن با ارزشها و وجدان اخلاقی:
وقتی تصمیمات شما با وجدانتان هماهنگ باشد، اعتمادبهنفس بیشتری پیدا خواهید کرد و احترام بیشتری به خود خواهید گذاشت.
۱۶. خوداحترامی بهعنوان یک اصل غیرقابل مذاکره:
خوداحترامی نباید به شرایط خاص یا نظر دیگران وابسته باشد. این باید به بخشی غیرقابل مذاکره از شخصیت شما تبدیل شود که همیشه از آن دفاع میکنید.
@lazhevrdi
راهنمایی برای حفظ عزت نفس و رشد فردی
زمانی که به خودمان احترام میگذاریم، دیگران نیز ما را با همان احترام خواهند دید.
این به معنای تعیین مرزها، حفظ ارزشها و اولویت دادن به رفاه شخصی است.
قوانین خوداحترامی به ما کمک میکنند تا عزت نفس خود را تقویت کرده و روابط سالمتر و معنادارتری ایجاد کنیم.
در ادامه، راهکارهایی برای دستیابی به این سطح از احترام به خود را بررسی میکنیم.
۱. ترک موقعیتهایی که شادی شما را از بین میبرند:
اگر جایی احساس بیارزشی یا ناراحتی دارید، باید به خودتان اجازه دهید که بدون احساس گناه از آن فاصله بگیرید. اولویت دادن به آرامش و شادی شخصی پایهای برای خوداحترامی است.
۲. پایین نیاوردن استانداردهای خود:
استانداردهای شما بازتاب ارزشها و باورهای شما هستند. هرگز اجازه ندهید دیگران شما را وادار به سازشهایی کنند که با اصولتان در تضاد است.
۳. اولویت دادن به احترام بیش از احساسات:
احترام به خود باید بالاتر از احساسات لحظهای باشد. این یعنی حتی زمانی که به کسی احساس نزدیکی میکنید، اگر احترام لازم را دریافت نمیکنید، باید بتوانید از او فاصله بگیرید. احساسات گذرا هستند، اما احترام به خود پایدار است و مبنای رشد فردی محسوب میشود.
۴. قطع رابطه با افرادی که ارزش شما را درک نمیکنند:
گاهی اوقات باید افرادی را که به شما بیاحترامی میکنند یا ارزشتان را نادیده میگیرند، رها کنید. این کار آسان نیست، اما بخش مهمی از حفظ خوداحترامی است.
۵. ارتباط باز و صادقانه:
یکی از مهمترین راههای احترام به خود، صحبت صادقانه درباره نیازها و خواستههای شخصی است. زمانی که بتوانید به راحتی افکار و احساسات خود را بیان کنید، به خود و دیگران نشان میدهید که ارزش شنیده شدن دارید.
۶. تعیین مرزهای محکم:
مرزها از شما در برابر آسیبهای احساسی محافظت میکنند. تعیین حد و مرز به معنای گفتن “نه” به درخواستهای غیرمنطقی و حفظ حریم شخصی است. این کار باعث میشود که دیگران شما را جدیتر بگیرند و احترام بیشتری قائل شوند.
۷. گفتن «نه» به چیزهای ناسازگار با ارزشهایتان:
گفتن «نه» مهارتی حیاتی است که باعث تقویت عزت نفس میشود. هر زمان که احساس کردید چیزی با ارزشها و اهداف شما همخوانی ندارد، بدون احساس گناه آن را رد کنید
۸. رها کردن وابستگیهای گذشته:
رشد فردی نیازمند آن است که وابستگیها و روابط ناسالم را کنار بگذارید. این میتواند شامل عادات قدیمی، ترسها یا حتی روابطی باشد که مانع پیشرفت شما شدهاند
۹. پایبندی به تعهدات شخصی:
احترام به خود یعنی پایبندی به وعدههایی که به خودتان دادهاید. زمانی که به تعهدات شخصی عمل کنید، احساس قدرت و اعتماد به نفس بیشتری خواهید داشت
۱۰. اول به خود عشق بورزید:
قبل از آنکه به دنبال عشق یا تأیید از دیگران باشید، باید یاد بگیرید که خودتان را دوست داشته باشید. این یعنی قدردانی از خود، مراقبت از سلامت جسمی و روانی و توجه به نیازهای شخصی. وقتی خودتان را دوست داشته باشید، دیگران نیز به شما احترام بیشتری خواهند گذاشت.
۱۱. رفتار با دیگران مثل خودتان:
به دیگران همانگونه احترام بگذارید که انتظار دارید با شما رفتار شود.
۱۲. پذیرش تفاوتها و عدم مقایسه:
مقایسه خود با دیگران به اعتمادبهنفس آسیب میزند. به جای تمرکز بر ضعفها، بر نقاط قوت خود تأکید کنید و ارزشهای شخصیتان را بپذیرید
۱۳. بخشش بهعنوان ابزاری برای رهایی:
بخشیدن خود و دیگران یکی از قدرتمندترین راهها برای رهایی از خشم و رنجش است
۱۴. اولویت دادن به زمان شخصی خودتان:
زمان ارزشمندترین دارایی شماست. احترام به خود یعنی اختصاص دادن زمان به رشد شخصی، یادگیری و استراحت. برنامهریزی برای زمانبندی مؤثر باعث میشود بهرهوری و تمرکز بیشتری داشته باشید.
۱۵. همسو شدن با ارزشها و وجدان اخلاقی:
وقتی تصمیمات شما با وجدانتان هماهنگ باشد، اعتمادبهنفس بیشتری پیدا خواهید کرد و احترام بیشتری به خود خواهید گذاشت.
۱۶. خوداحترامی بهعنوان یک اصل غیرقابل مذاکره:
خوداحترامی نباید به شرایط خاص یا نظر دیگران وابسته باشد. این باید به بخشی غیرقابل مذاکره از شخصیت شما تبدیل شود که همیشه از آن دفاع میکنید.
@lazhevrdi
اگر عقاب هستید، به مدرسه غازها نروید
حتی اگر فردی هدفمند و روشن بین و با اراده باشید، همنشینی با افراد ضعیف و سست اراده شما را شبیه آنها خواهد کرد.
@lazhevrdi
حتی اگر فردی هدفمند و روشن بین و با اراده باشید، همنشینی با افراد ضعیف و سست اراده شما را شبیه آنها خواهد کرد.
@lazhevrdi
کدام کارهای خانه باعث استرس و افسردگی زنان میشود؟
به طور میانگین، مادران مسئول حدود ۷۳ درصد از بار ذهنی کارهای خانه بودند، در حالی که سهم پدران تنها ۲۷ درصد بود.
همچنین مادران ۶۴ درصد و در مقابل پدران تنها ۳۶ درصد کارهای فیزیکی خانه را انجام میدادند.
به گزارش یورو نیوز؛ تحقیقات جدید نشان میدهد که بخش پنهانی از وظایف خانه، که به آن «بار ذهنی» گفته میشود، به مراتب نابرابرتر از کارهای فیزیکی میان زوجها تقسیم شده و این نابرابری میتواند سلامت روانی زنان را تحت تاثیر قرار دهد.
این تحقیقات که نتایج آن
در نشریه «Archives of Women’s Mental Health» منتشر شده، نشان میدهد زنانی که سهم بیشتری از «بار ذهنی» را به دوش میکشند، میزان بیشتری از افسردگی، استرس، نارضایتی از روابط زناشویی و فرسودگی را دارند.
چه کسی چه کاری انجام میدهد؟
در این پژوهش، ۳۲۲ مادر دارای فرزند خردسال شرکت کردند و نحوه تقسیم مسئولیت ۳۰ کار رایج خانه در خانوادههایشان مورد بررسی قرار گرفت.
نتایج نشان داد که تفاوت جنسیتی چشمگیری در تقسیم کارها وجود دارد. مادران نهتنها کارهای فیزیکی بیشتری انجام میدهند، بلکه بخش بیشتری از بار ذهنی را نیز به دوش میکشند.
به طور میانگین، مادران مسئول حدود ۷۳ درصد از بار ذهنی کارهای خانه بودند، در حالی که سهم پدران تنها ۲۷ درصد بود. همچنین مادران ۶۴ درصد و در مقابل پدران تنها ۳۶ درصد کارهای فیزیکی خانه را انجام میدادند.
در تمام وظایف مورد بررسی، نابرابری جنسیتی در بخش ذهنی بهطور قابلتوجهی بیشتر از بخش فیزیکی بود.
تنها وظیفهای که پدران در آن سهم بیشتری از برنامهریزی و اجرا داشتند، بیرون بردن زباله بود.
علاوه بر این، پدران اغلب وظایف مربوط به تعمیر و نگهداری خانه را انجام میدادند، اما مسئولیت برنامهریزی این کارها همچنان بر عهده مادران بود.
به گفته محققان اگرچه تقسیم ناعادلانه کارهای فیزیکی میتواند بر کیفیت روابط زوجها تاثیر منفی بگذارد، اما بار ذهنی اثرات عمیقتر و مخربتری بر سلامت روان زنان برجای میگذارد.
تاثیرات اجتماعی تقسیم ناعادلانه کارهای خانه
تقسیم نابرابر وظایف خانه یکی از عوامل کلیدی نابرابری جنسیتی در جهان محسوب میشود.
این نابرابری، مشارکت کامل زنان در بازار کار را محدود کرده و تأثیرات منفی شدیدی بر سلامت جسمی و روانی آنها دارد.
این پژوهش یکی از اولین تحقیقات درباره بُعد ذهنی کارهای خانه و تاثیر آن بر سلامت روان مادران است.
بار ذهنی فشار بیشتری بر زنان وارد میکند زیرا اغلب پنهان میماند، توسط دیگران نادیده گرفته میشود یا ارزش واقعی آن درک نمیشود.
این فشار ذهنی، انرژی زنان را از دیگر اولویتهای زندگیشان میگیرد و بر توانایی آنها برای تمرکز بر اهداف شخصی یا حرفهای تأثیر میگذارد.
پژوهشهای دیگر نیز نشان دادهاند که زنان در مقایسه با مردان اثرات منفی بیشتری از مراقبت از کودکان و انجام کارهای خانه متحمل میشوند، از جمله نرخ بالاتر افسردگی. بخشی از این مسئله ناشی از بار ذهنی سنگینی است که زنان در مدیریت امور خانه به دوش میکشند.
نابرابری در تقسیم وظایف خانه یکی از دلایل رایج استرس در روابط زناشویی به شمار میرود و بسیاری از زنان آن را یکی از عوامل اصلی طلاق عنوان میکنند.
بار ذهنی، که اغلب نادیده گرفته میشود، ممکن است جنبهای از کارهای خانه باشد که نیاز به توجه بیشتر از سوی مشاوران خانواده، درمانگران سلامت روان و آموزشدهندگان روابط زناشویی دارد.
@lazhevrdi
به طور میانگین، مادران مسئول حدود ۷۳ درصد از بار ذهنی کارهای خانه بودند، در حالی که سهم پدران تنها ۲۷ درصد بود.
همچنین مادران ۶۴ درصد و در مقابل پدران تنها ۳۶ درصد کارهای فیزیکی خانه را انجام میدادند.
به گزارش یورو نیوز؛ تحقیقات جدید نشان میدهد که بخش پنهانی از وظایف خانه، که به آن «بار ذهنی» گفته میشود، به مراتب نابرابرتر از کارهای فیزیکی میان زوجها تقسیم شده و این نابرابری میتواند سلامت روانی زنان را تحت تاثیر قرار دهد.
این تحقیقات که نتایج آن
در نشریه «Archives of Women’s Mental Health» منتشر شده، نشان میدهد زنانی که سهم بیشتری از «بار ذهنی» را به دوش میکشند، میزان بیشتری از افسردگی، استرس، نارضایتی از روابط زناشویی و فرسودگی را دارند.
چه کسی چه کاری انجام میدهد؟
در این پژوهش، ۳۲۲ مادر دارای فرزند خردسال شرکت کردند و نحوه تقسیم مسئولیت ۳۰ کار رایج خانه در خانوادههایشان مورد بررسی قرار گرفت.
نتایج نشان داد که تفاوت جنسیتی چشمگیری در تقسیم کارها وجود دارد. مادران نهتنها کارهای فیزیکی بیشتری انجام میدهند، بلکه بخش بیشتری از بار ذهنی را نیز به دوش میکشند.
به طور میانگین، مادران مسئول حدود ۷۳ درصد از بار ذهنی کارهای خانه بودند، در حالی که سهم پدران تنها ۲۷ درصد بود. همچنین مادران ۶۴ درصد و در مقابل پدران تنها ۳۶ درصد کارهای فیزیکی خانه را انجام میدادند.
در تمام وظایف مورد بررسی، نابرابری جنسیتی در بخش ذهنی بهطور قابلتوجهی بیشتر از بخش فیزیکی بود.
تنها وظیفهای که پدران در آن سهم بیشتری از برنامهریزی و اجرا داشتند، بیرون بردن زباله بود.
علاوه بر این، پدران اغلب وظایف مربوط به تعمیر و نگهداری خانه را انجام میدادند، اما مسئولیت برنامهریزی این کارها همچنان بر عهده مادران بود.
به گفته محققان اگرچه تقسیم ناعادلانه کارهای فیزیکی میتواند بر کیفیت روابط زوجها تاثیر منفی بگذارد، اما بار ذهنی اثرات عمیقتر و مخربتری بر سلامت روان زنان برجای میگذارد.
تاثیرات اجتماعی تقسیم ناعادلانه کارهای خانه
تقسیم نابرابر وظایف خانه یکی از عوامل کلیدی نابرابری جنسیتی در جهان محسوب میشود.
این نابرابری، مشارکت کامل زنان در بازار کار را محدود کرده و تأثیرات منفی شدیدی بر سلامت جسمی و روانی آنها دارد.
این پژوهش یکی از اولین تحقیقات درباره بُعد ذهنی کارهای خانه و تاثیر آن بر سلامت روان مادران است.
بار ذهنی فشار بیشتری بر زنان وارد میکند زیرا اغلب پنهان میماند، توسط دیگران نادیده گرفته میشود یا ارزش واقعی آن درک نمیشود.
این فشار ذهنی، انرژی زنان را از دیگر اولویتهای زندگیشان میگیرد و بر توانایی آنها برای تمرکز بر اهداف شخصی یا حرفهای تأثیر میگذارد.
پژوهشهای دیگر نیز نشان دادهاند که زنان در مقایسه با مردان اثرات منفی بیشتری از مراقبت از کودکان و انجام کارهای خانه متحمل میشوند، از جمله نرخ بالاتر افسردگی. بخشی از این مسئله ناشی از بار ذهنی سنگینی است که زنان در مدیریت امور خانه به دوش میکشند.
نابرابری در تقسیم وظایف خانه یکی از دلایل رایج استرس در روابط زناشویی به شمار میرود و بسیاری از زنان آن را یکی از عوامل اصلی طلاق عنوان میکنند.
بار ذهنی، که اغلب نادیده گرفته میشود، ممکن است جنبهای از کارهای خانه باشد که نیاز به توجه بیشتر از سوی مشاوران خانواده، درمانگران سلامت روان و آموزشدهندگان روابط زناشویی دارد.
@lazhevrdi
فقط تو ایرانه كه:
داری زیرِ بارِ مشكلاتت له میشی،
میگن: برو خدارو شكر كن سالمی!
مریض میشی،
میگن: خدارو شكر كن زنده ای!
می میری،
میگن: خدارو شكر مُرد،راحت شد بدبخت!
@lazhevrdi
داری زیرِ بارِ مشكلاتت له میشی،
میگن: برو خدارو شكر كن سالمی!
مریض میشی،
میگن: خدارو شكر كن زنده ای!
می میری،
میگن: خدارو شكر مُرد،راحت شد بدبخت!
@lazhevrdi
ناخونام فرنچ قرمز عه
بابام صبح یه نگاهی به دستام کرده میگه یعنی اینقدر سرت شلوغه که فقط رسیدی نوک انگشتاتو لاک بزنی؟ =))))))))))
@lazhevrdi
بابام صبح یه نگاهی به دستام کرده میگه یعنی اینقدر سرت شلوغه که فقط رسیدی نوک انگشتاتو لاک بزنی؟ =))))))))))
@lazhevrdi
دیشب با پسرم چک و چونه میزدم که برو مسواک بزن و بخواب هی گوش نداد، عصبانی شدم گفتم من واقعا نباید دیگه اینارو به تو بگم ها، هم سن و سال هات اینکارارو بدون اینکه کسی بهشون بگه خودشون انجام میدن، برگشته میگه مگه مدرسه نرفتی؟ چطوری هنوز نمیدونی بچه ها رو نباید با هم مقایسه کنی؟!!!😐
@lazhevrdi
@lazhevrdi
لطفاً منفعل نباشیم!
فرض کن همراه دو کوهنورد دیگر روی یک سطح یخی ایستادهاید، نفر اول سُر میخورد و در یک شکاف عمیق میافتد. اگر تو درخواست کمک کنی، ممکن است او زنده بماند، اما این کار را نمیکنی و او میمیرد! نفر دوم را خودت از عمد هُل میدهی و کمی بعد او نیز میمیرد. کدام بیشتر روی وجدان شما سنگینی میکند؟
با بررسی منطقی گزینهها، هر دو به یک میزان قابل سرزنش هستند و هر دو منجر به مرگ همراهانتان شده است. اما یک چیز باعث میشود مورد اول، یعنی انفعال، کمتر از دیگری وحشتناک جلوه کند.
این موضوع زمانی اتفاق میافتد که منجر به عواقب بیرحمانهای شود.
در چنین مواردی ما انفعال را ترجیح میدهیم و نتایج آن برای ما آرامبخشتر است.
فرض کنید رئیس دایره تایید داروهای جدید هستید. باید درباره صدور مجوز دارویی برای بیماران صعبالعلاج تصمیم بگیری.
این قرصها ممکن است عوارض جانبی کشندهای داشته باشند و در ۲۰ درصد موارد، بیمار درجا میمیرد، اما در ۸۰ درصد موارد این داروها در مدت کوتاهی جان بیمار را نجات میدهد. چه تصمیمی میگیری؟
بیشتر افراد استفاده از دارو را تایید نمیکنند. برای آنها تایید استفاده از دارویی که باعث مرگ یک پنجم افراد شود، نسبت به کمک نکردن به ۸۰ درصد باقیمانده عمل ناشایستتری به نظر میرسد.
حالا به عنوان مدیر در محیط کار، افرادی را در مجموعه خود دارید که بیکیفیت هستند و عملکرد خوبی ندارند.
ولی از اینکه با آنها برخورد نمیکنید، یا پاداش کمتری به آنها نمیدهید و یا اخراجشان نمیکنید و یا به قول معروف «نون آنها را نمیبُرید» احساس بهتری دارید. یعنی با «انفعال» راحتترید.
هرچند که این انفعال به وضوح منجر به ضربهزدن به شرکت شما و حتی نابودیتان شود.
پس لطفاً منفعل نباشیم!
پینوشت: قسمت نخست نوشتار از کتاب «هنر شفاف اندیشیدن» تلخیص شده است.
اچ آر یار
@lazhevrdi
فرض کن همراه دو کوهنورد دیگر روی یک سطح یخی ایستادهاید، نفر اول سُر میخورد و در یک شکاف عمیق میافتد. اگر تو درخواست کمک کنی، ممکن است او زنده بماند، اما این کار را نمیکنی و او میمیرد! نفر دوم را خودت از عمد هُل میدهی و کمی بعد او نیز میمیرد. کدام بیشتر روی وجدان شما سنگینی میکند؟
با بررسی منطقی گزینهها، هر دو به یک میزان قابل سرزنش هستند و هر دو منجر به مرگ همراهانتان شده است. اما یک چیز باعث میشود مورد اول، یعنی انفعال، کمتر از دیگری وحشتناک جلوه کند.
این موضوع زمانی اتفاق میافتد که منجر به عواقب بیرحمانهای شود.
در چنین مواردی ما انفعال را ترجیح میدهیم و نتایج آن برای ما آرامبخشتر است.
فرض کنید رئیس دایره تایید داروهای جدید هستید. باید درباره صدور مجوز دارویی برای بیماران صعبالعلاج تصمیم بگیری.
این قرصها ممکن است عوارض جانبی کشندهای داشته باشند و در ۲۰ درصد موارد، بیمار درجا میمیرد، اما در ۸۰ درصد موارد این داروها در مدت کوتاهی جان بیمار را نجات میدهد. چه تصمیمی میگیری؟
بیشتر افراد استفاده از دارو را تایید نمیکنند. برای آنها تایید استفاده از دارویی که باعث مرگ یک پنجم افراد شود، نسبت به کمک نکردن به ۸۰ درصد باقیمانده عمل ناشایستتری به نظر میرسد.
حالا به عنوان مدیر در محیط کار، افرادی را در مجموعه خود دارید که بیکیفیت هستند و عملکرد خوبی ندارند.
ولی از اینکه با آنها برخورد نمیکنید، یا پاداش کمتری به آنها نمیدهید و یا اخراجشان نمیکنید و یا به قول معروف «نون آنها را نمیبُرید» احساس بهتری دارید. یعنی با «انفعال» راحتترید.
هرچند که این انفعال به وضوح منجر به ضربهزدن به شرکت شما و حتی نابودیتان شود.
پس لطفاً منفعل نباشیم!
پینوشت: قسمت نخست نوشتار از کتاب «هنر شفاف اندیشیدن» تلخیص شده است.
اچ آر یار
@lazhevrdi
مدتی پيش یکی از دوستان مقداری طلا برای فروش تو سایتی گذاشت.
یکی زنگ زد گفت من میخوام ولی نمیتونم حضوری بیام بگیرم. پول رو واريز میکنم، طلا رو با پیک برام بفرست. من هم دیدم اول پول رو ميده، اصلاً شک نکردم.
پول اومد به حسابم و من هم طلا رو توی بسته بندی مناسب دادم به راننده.
بعد از یک ماه پليس تماس گرفت و گفت:« مقداری پول از حساب شخصی دزديده شده و به حساب شما منتقل شده، باید پول رو برگردونيد» حسابهای من رو هم مسدود کردن و کلی ماجرای دیگه. آخرش هم این بنده خدا سرش بیکلاه موند
لطفاً مراقب باشيد و به بقیه هم بگید مراقب باشن. 🙂
برای جلوگیری از اینطور اتفاقات مخصوصا فروش اجناس گرون قيمتی مثل طلا حتما نیاز به اخذ و مشاهده کارت ملی و تطابق با کارت بانکی که میخواد ازش پول بزنه هست که باید حضوری این اتفاق بيوفته. گرفتن کپی کارت ملی و امضا و رسید که جنس تحويل اینجانب شد هم باید باشه.
@lazhevrdi
یکی زنگ زد گفت من میخوام ولی نمیتونم حضوری بیام بگیرم. پول رو واريز میکنم، طلا رو با پیک برام بفرست. من هم دیدم اول پول رو ميده، اصلاً شک نکردم.
پول اومد به حسابم و من هم طلا رو توی بسته بندی مناسب دادم به راننده.
بعد از یک ماه پليس تماس گرفت و گفت:« مقداری پول از حساب شخصی دزديده شده و به حساب شما منتقل شده، باید پول رو برگردونيد» حسابهای من رو هم مسدود کردن و کلی ماجرای دیگه. آخرش هم این بنده خدا سرش بیکلاه موند
لطفاً مراقب باشيد و به بقیه هم بگید مراقب باشن. 🙂
برای جلوگیری از اینطور اتفاقات مخصوصا فروش اجناس گرون قيمتی مثل طلا حتما نیاز به اخذ و مشاهده کارت ملی و تطابق با کارت بانکی که میخواد ازش پول بزنه هست که باید حضوری این اتفاق بيوفته. گرفتن کپی کارت ملی و امضا و رسید که جنس تحويل اینجانب شد هم باید باشه.
@lazhevrdi
سندرم گرسنگی شبانه چیست و چگونه میتوان با آن مقابله کرد؟
این بیماری برای اولین بار در دهه ۱۹۵۰ شناسایی شد و از آن زمان تاکنون پژوهشهای زیادی برای درک آن صورت گرفته است. اگرچه بهظاهر ساده به نظر میرسد، اما میتواند بهشدت سلامت روانی و جسمی افراد را تحت تأثیر قرار دهد.
علائم و نشانهها:
سندرم گرسنگی شبانه دارای طیفی از علائم است که میتواند بسته به شدت بیماری و شرایط فرد متفاوت باشد:
_مصرف بیش از ۲۵ درصد کالری در شب: افراد مبتلا معمولاً بخش عمدهای از کالری روزانه خود را بعد از شام و در ساعات پایانی شب مصرف میکنند.
_بیدار شدن مکرر برای غذا خوردن: برخلاف گرسنگی روزانه، این نوع گرسنگی بهصورت ناگهانی و همراه با تمایل شدید به غذاهای خاص مانند شیرینی یا کربوهیدراتها رخ میدهد.
_ کمبود اشتها در صبح: بسیاری از مبتلایان هنگام صبح احساس سیری یا بیاشتهایی میکنند و اغلب صبحانه را حذف میکنند.
_مشکلات خواب: این افراد معمولاً به دلیل نیاز به غذا خوردن در طول شب، دچار اختلالات جدی در خواب میشوند.
_ احساس گناه و اضطراب: پس از مصرف غذا در نیمهشب، احساس پشیمانی، شرم یا اضطراب در بسیاری از مبتلایان مشاهده میشود.
_ ارتباط با مشکلات روانی: این سندرم معمولاً با افسردگی، اضطراب و استرس مزمن همراه است و حتی میتواند این مشکلات را تشدید کند.
اپیدمیولوژی و شیوع:
بر اساس آمارهای موجود، سندرم گرسنگی شبانه در حدود ۱ تا ۲ درصد جمعیت عمومی دیده میشود، اما در افراد مبتلا به چاقی این میزان به ۱۰ درصد افزایش مییابد.
مطالعات نشان دادهاند که این اختلال در زنان بیشتر از مردان رایج است و معمولاً در سنین ۲۰ تا ۴۰ سالگی بروز میکند.
همچنین این اختلال در افرادی که از مشکلات روانی یا استرس شغلی رنج میبرند یا سابقه افسردگی دارند، بیشتر دیده میشود.
علت سندرم گرسنگی شبانه:
_ اختلالات هورمونی: عدم تعادل در هورمونهای مرتبط با اشتها مانند لپتین (هورمون سیری) و گرلین (هورمون گرسنگی) میتواند نقش مهمی داشته باشد.
_مشکلات ریتم شبانهروزی: اختلال در ساعت داخلی بدن یا ریتم شبانهروزی میتواند باعث بروز این رفتار شود.
_ استرس مزمن: استرس و اضطراب بهطور مستقیم با افزایش تمایل به خوردن غذا در شب مرتبط هستند.
_عوامل ژنتیکی: برخی از پژوهشها نشان دادهاند که ممکن است عوامل ژنتیکی در بروز این اختلال نقش داشته باشند.
_ ارتباط با سایر اختلالات: این سندرم اغلب در افرادی دیده میشود که از اختلالات خوردن دیگر مانند پرخوری عصبی یا بیاشتهایی عصبی نیز رنج میبرند.
درمان:
رویکرد رواندرمانی: رفتاردرمانی شناختی (CBT) یکی از مؤثرترین روشها برای کمک به تغییر رفتارهای ناسالم مرتبط با تغذیه شبانه است.
داروها: در موارد شدید، پزشکان ممکن است از داروهای ضدافسردگی یا مهارکنندههای بازجذب سروتونین استفاده کنند تا سطح هورمونها و حالات روانی تنظیم شود.
مشاوره تغذیهای: برنامهریزی منظم وعدههای غذایی، مصرف مواد مغذی و کاهش کربوهیدراتها میتواند به کنترل اشتهای شبانه کمک کند.
تمرینات آرامسازی: یوگا، مدیتیشن و تمرینات تنفسی میتوانند در کاهش استرس و بهبود کیفیت خواب مؤثر باشند.
تنظیم چرخه خواب: ایجاد یک روتین خواب منظم و اجتناب از مصرف کافئین یا غذاهای سنگین در ساعات پایانی روز اهمیت زیادی دارد.
سندرم گرسنگی شبانه یک اختلال پیچیده و چندوجهی است که تأثیر آن فراتر از یک رفتار ساده شبانه است.
این بیماری نهتنها بر سلامت جسمی، بلکه بر جنبههای روانی و اجتماعی زندگی افراد تأثیر میگذارد.
با شناسایی علائم و دریافت درمان مناسب، میتوان این اختلال را مدیریت کرده و کیفیت زندگی را بهبود بخشید. اگر شما یا عزیزانتان از این مشکل رنج میبرید، کمک گرفتن از متخصصان اولین گام برای بهبود است.
مترجم:علیرضا مجیدی_یک پزشک
@lazhevrdi
این بیماری برای اولین بار در دهه ۱۹۵۰ شناسایی شد و از آن زمان تاکنون پژوهشهای زیادی برای درک آن صورت گرفته است. اگرچه بهظاهر ساده به نظر میرسد، اما میتواند بهشدت سلامت روانی و جسمی افراد را تحت تأثیر قرار دهد.
علائم و نشانهها:
سندرم گرسنگی شبانه دارای طیفی از علائم است که میتواند بسته به شدت بیماری و شرایط فرد متفاوت باشد:
_مصرف بیش از ۲۵ درصد کالری در شب: افراد مبتلا معمولاً بخش عمدهای از کالری روزانه خود را بعد از شام و در ساعات پایانی شب مصرف میکنند.
_بیدار شدن مکرر برای غذا خوردن: برخلاف گرسنگی روزانه، این نوع گرسنگی بهصورت ناگهانی و همراه با تمایل شدید به غذاهای خاص مانند شیرینی یا کربوهیدراتها رخ میدهد.
_ کمبود اشتها در صبح: بسیاری از مبتلایان هنگام صبح احساس سیری یا بیاشتهایی میکنند و اغلب صبحانه را حذف میکنند.
_مشکلات خواب: این افراد معمولاً به دلیل نیاز به غذا خوردن در طول شب، دچار اختلالات جدی در خواب میشوند.
_ احساس گناه و اضطراب: پس از مصرف غذا در نیمهشب، احساس پشیمانی، شرم یا اضطراب در بسیاری از مبتلایان مشاهده میشود.
_ ارتباط با مشکلات روانی: این سندرم معمولاً با افسردگی، اضطراب و استرس مزمن همراه است و حتی میتواند این مشکلات را تشدید کند.
اپیدمیولوژی و شیوع:
بر اساس آمارهای موجود، سندرم گرسنگی شبانه در حدود ۱ تا ۲ درصد جمعیت عمومی دیده میشود، اما در افراد مبتلا به چاقی این میزان به ۱۰ درصد افزایش مییابد.
مطالعات نشان دادهاند که این اختلال در زنان بیشتر از مردان رایج است و معمولاً در سنین ۲۰ تا ۴۰ سالگی بروز میکند.
همچنین این اختلال در افرادی که از مشکلات روانی یا استرس شغلی رنج میبرند یا سابقه افسردگی دارند، بیشتر دیده میشود.
علت سندرم گرسنگی شبانه:
_ اختلالات هورمونی: عدم تعادل در هورمونهای مرتبط با اشتها مانند لپتین (هورمون سیری) و گرلین (هورمون گرسنگی) میتواند نقش مهمی داشته باشد.
_مشکلات ریتم شبانهروزی: اختلال در ساعت داخلی بدن یا ریتم شبانهروزی میتواند باعث بروز این رفتار شود.
_ استرس مزمن: استرس و اضطراب بهطور مستقیم با افزایش تمایل به خوردن غذا در شب مرتبط هستند.
_عوامل ژنتیکی: برخی از پژوهشها نشان دادهاند که ممکن است عوامل ژنتیکی در بروز این اختلال نقش داشته باشند.
_ ارتباط با سایر اختلالات: این سندرم اغلب در افرادی دیده میشود که از اختلالات خوردن دیگر مانند پرخوری عصبی یا بیاشتهایی عصبی نیز رنج میبرند.
درمان:
رویکرد رواندرمانی: رفتاردرمانی شناختی (CBT) یکی از مؤثرترین روشها برای کمک به تغییر رفتارهای ناسالم مرتبط با تغذیه شبانه است.
داروها: در موارد شدید، پزشکان ممکن است از داروهای ضدافسردگی یا مهارکنندههای بازجذب سروتونین استفاده کنند تا سطح هورمونها و حالات روانی تنظیم شود.
مشاوره تغذیهای: برنامهریزی منظم وعدههای غذایی، مصرف مواد مغذی و کاهش کربوهیدراتها میتواند به کنترل اشتهای شبانه کمک کند.
تمرینات آرامسازی: یوگا، مدیتیشن و تمرینات تنفسی میتوانند در کاهش استرس و بهبود کیفیت خواب مؤثر باشند.
تنظیم چرخه خواب: ایجاد یک روتین خواب منظم و اجتناب از مصرف کافئین یا غذاهای سنگین در ساعات پایانی روز اهمیت زیادی دارد.
سندرم گرسنگی شبانه یک اختلال پیچیده و چندوجهی است که تأثیر آن فراتر از یک رفتار ساده شبانه است.
این بیماری نهتنها بر سلامت جسمی، بلکه بر جنبههای روانی و اجتماعی زندگی افراد تأثیر میگذارد.
با شناسایی علائم و دریافت درمان مناسب، میتوان این اختلال را مدیریت کرده و کیفیت زندگی را بهبود بخشید. اگر شما یا عزیزانتان از این مشکل رنج میبرید، کمک گرفتن از متخصصان اولین گام برای بهبود است.
مترجم:علیرضا مجیدی_یک پزشک
@lazhevrdi