[سفیان ثوری] را ديدند كه انبانى در پشت داشت و مىشد.
گفتند: «كجا مىشوى؟»
گفت: «به فلان ديه كه طعام ارزانتر مىدهند، آنجا مىشوم».
گفتند: «چنين روا مىدارى؟»
گفت: «هر جاى كه معيشت فراختر بود آنجا رويد كه آنجا دين به سلامتتر بود و دل فارغتر باشد».
➿ كيمياى سعادت(تصحیح حسین خدیو جم)، ج۱، ص ۴۶۰.
گفتند: «كجا مىشوى؟»
گفت: «به فلان ديه كه طعام ارزانتر مىدهند، آنجا مىشوم».
گفتند: «چنين روا مىدارى؟»
گفت: «هر جاى كه معيشت فراختر بود آنجا رويد كه آنجا دين به سلامتتر بود و دل فارغتر باشد».
➿ كيمياى سعادت(تصحیح حسین خدیو جم)، ج۱، ص ۴۶۰.
هر کار ناشایستی را هر کسی تواند کرد
به نظر میرسد که ما برای تضمین آرامش و سلامت روانی خود باید تا آنجا که مقدور است، انتظاراتمان را از دیگران به حداقل ممکن برسانیم و اگر در این کار چنانکه باید توفیق نیافتیم، همواره در فهرست انتظاراتی که از دیگران داریم این انتظار را نیز بیفزاییم: دیگری ممکن است برخلاف همه انتظاراتی که از او دارم، رفتار کند. ظاهرا ریشه بسیاری از عصبانیتها و ناخرسندیهای التیامناپذیری که سلامت و آرامش روانی ما را به مخاطره میاندازد، همین است که انتظار اخیر را در فهرست انتظاراتمان از دیگران درج نکردهایم. دیگران همواره و بیاستثنا ممکن است انتظارات ما را برآورده نکنند. من اگر همواره چنین انتظاری نیز از دیگران داشته باشم، آستانه تحمل و قدرت تابآوریام در قبال رفتارهای نامطلوب آنها اعم از ناسپاسیها، جفاها و خیانتها بهنحو چشمگیری افزایش خواهد یافت. اگرچه ممکن است قدری بدبینانه و ناواقعگرایانه به نظر برسد، اما به سود ماست که به خود بقبولانیم: هر کار ناشایستی را هر کسی تواند کرد.
➰ م.اعتمادینیا/ ۱۳ بهمن ۱۴۰۲ هجری شمسی
به نظر میرسد که ما برای تضمین آرامش و سلامت روانی خود باید تا آنجا که مقدور است، انتظاراتمان را از دیگران به حداقل ممکن برسانیم و اگر در این کار چنانکه باید توفیق نیافتیم، همواره در فهرست انتظاراتی که از دیگران داریم این انتظار را نیز بیفزاییم: دیگری ممکن است برخلاف همه انتظاراتی که از او دارم، رفتار کند. ظاهرا ریشه بسیاری از عصبانیتها و ناخرسندیهای التیامناپذیری که سلامت و آرامش روانی ما را به مخاطره میاندازد، همین است که انتظار اخیر را در فهرست انتظاراتمان از دیگران درج نکردهایم. دیگران همواره و بیاستثنا ممکن است انتظارات ما را برآورده نکنند. من اگر همواره چنین انتظاری نیز از دیگران داشته باشم، آستانه تحمل و قدرت تابآوریام در قبال رفتارهای نامطلوب آنها اعم از ناسپاسیها، جفاها و خیانتها بهنحو چشمگیری افزایش خواهد یافت. اگرچه ممکن است قدری بدبینانه و ناواقعگرایانه به نظر برسد، اما به سود ماست که به خود بقبولانیم: هر کار ناشایستی را هر کسی تواند کرد.
➰ م.اعتمادینیا/ ۱۳ بهمن ۱۴۰۲ هجری شمسی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در این خاک در این خاک در این مزرعه پاک
به جز مهر به جز عشق دگر بذر نکاریم
به جز مهر به جز عشق دگر بذر نکاریم
ای خدا شادیِ خلقان بیش باد
هر که عاشق، عاری از تشویش باد
میر نوروزی دوامش برقرار
تا به دی، داد و دَهش در پیش باد
خاطر خوبان و بزم لولیان
در امان از شرّ کجاندیش باد
«گفتگو آیین درویشی نبود»
هر که او پرماجرا، درویش باد
زاهد مشکلتراشِ جانگداز
همچو «سایه»، «پرنیاناندیش» باد
آشتی و دوستی و خوشدلی
برقرار از صلحِ گرگ و میش باد
تا که دیوان را کلاه از سر فُتد
ای خدا شادی خلقان بیش باد
➰ م.اعتمادینیا/ ۲۹ اسفند ۱۴۰۲ هجری شمسی
هر که عاشق، عاری از تشویش باد
میر نوروزی دوامش برقرار
تا به دی، داد و دَهش در پیش باد
خاطر خوبان و بزم لولیان
در امان از شرّ کجاندیش باد
«گفتگو آیین درویشی نبود»
هر که او پرماجرا، درویش باد
زاهد مشکلتراشِ جانگداز
همچو «سایه»، «پرنیاناندیش» باد
آشتی و دوستی و خوشدلی
برقرار از صلحِ گرگ و میش باد
تا که دیوان را کلاه از سر فُتد
ای خدا شادی خلقان بیش باد
➰ م.اعتمادینیا/ ۲۹ اسفند ۱۴۰۲ هجری شمسی
از خود میپرسم اگر کسی فرضاً در تمام عمرش هیچ تجربهای از طعم «شیرینی» نداشته باشد، چگونه میتوان در این باره توضیح کارآمدی داد و سخن روشنگر و معناداری به او گفت. ظاهراً هیچ راهی وجود ندارد جز اینکه او یک بار طعم شیرینی را بچشد. اینجا نه تنها هیچ سخنی در وصف شیرینی گرهگشا نیست بلکه شاید بر ابهام ماجرا نزد آن فرد مفروض بیفزاید. با خود میگویم اگر قرار بود همه فرزانگان و روشنضمیران جهان در موقعیتهای چنین، سکوت اختیار کنند و چراغ روشن خاموشی برافروزند، ما امروز اینچنین در انبوه آراء و دیدگاههای متنوع آنان سرگردان نبودیم.
گر کسی وصف او ز من پرسد
بیدل از بینشان چه گوید باز؟
عاشقان کشتگانِ معشوقند
بر نیاید ز کشتگان آواز
➰ م.اعتمادینیا/ ۴ فروردین ۱۴۰۳ هجری شمسی
گر کسی وصف او ز من پرسد
بیدل از بینشان چه گوید باز؟
عاشقان کشتگانِ معشوقند
بر نیاید ز کشتگان آواز
➰ م.اعتمادینیا/ ۴ فروردین ۱۴۰۳ هجری شمسی
1_10722422337.pdf
108.9 KB
نویسنده این مقاله مدعی است که تجربههای نزدیک به مرگ مسلمانان در قیاس با پیروان سایر ادیان بهویژه مسیحیان، بسیار کمتعداد است. او مبتنی بر این پیشفرض که تجربههای نزدیک به مرگ کارکردی آموزشی و تنبهبخش برای تجربهگران دارد، حدس میزند که مسلمانان سنتی و پایبند به تعالیم اسلامی در مقایسه با مسیحیانی که در جوامع سکولار زندگی میکنند، نیاز کمتری به اینگونه بیدارباشها در باب وجود خدا، زندگی پساز مرگ و ضرورت زیست اخلاقی دارند و بنابراین تجربههای نزدیک به مرگ، کمتر در میان آنان واقع میشود. نویسنده با اشاره به بخشهایی از تجربههای نزدیک به مرگ مسلمانان مثلاً تجربه مشهور ازمینا سلیمان بهعنوان یک مسلمان شیعه اسماعیلی و نیز گزارش یکی از تجربههای عرفانی ابنعربی در کتاب فتوحات مکیه، معتقد است که تجربههای نزدیک به مرگ مسلمانان نیز همانند پیروان سایر ادیان، در چارچوب باورهای دینی، مذهبی و آیینی آنان قاببندی میشود.
کتاب تمرین حضور خداوند اثر نیکولاس هرمان (برادر لورنس رستاخیز) که به تازگی با ترجمه همسرم از سوی نشر نگاه معاصر به چاپ رسیده، هرچند یک اثر کلاسیک در حوزه ادبیات نیایشی در میان کاتولیکها و پروتستانها است، اما امروزه از سوی طیف وسیعی از سنتها بهمثابۀ اثری عمیقاً معنوی شناخته میشود. نیکولاس هرمان پس از پشت سرگذاردن یک تجربه معنوی در ۱۸ سالگی، به عنوان روحانی غیرکشیش وارد دِیر شد و بیشتر عمر خود را در آشپزخانه آنجا در خدمت به راهبان گذراند. با آنکه او در سلسله مراتب راهبان دیر، جایگاه برجستهای نداشت اما تجربهها و تعالیمی که گاهی آنها را با دیگران در میان میگذاشت، بعدها دستمایه تدوین کتاب تمرین حضور خداوند شد. این کتاب شامل سه بخش اصلیِ مکالمات، مکاتبات، و قواعد معنوی است که در سال ۱۶۹۳ یعنی دو سال پس از مرگ برادر لورنس به اهتمام یکی از دوستانش منتشر شد. در این ترجمه جدولی از رویدادهای زندگی و عصر برادر لورنس و برنامۀ یک روز زندگی او در اختیار خوانندگان قرار گرفته است.
در بخشی از این کتاب ساده و اثرگذار میخوانیم:
لازم نیست کارهای سترگ انجام دهیم. من به عشق خداوند اُملت کوچکم را در ماهیتابه برمیگردانم. پس از آن، چنانچه کاری نداشته باشم، پیشانی بر خاک مینهم و خداوند خویش را میستایم که توفیق انجام این کار را به من داده است. سپس خشنودتر از یک پادشاه برمیخیزم. آندم که هیچ کاری از دستم برنمیآید، همین که به عشق خداوند کاهی از زمین برمیگیرم، بسنده است.
در بخشی از این کتاب ساده و اثرگذار میخوانیم:
لازم نیست کارهای سترگ انجام دهیم. من به عشق خداوند اُملت کوچکم را در ماهیتابه برمیگردانم. پس از آن، چنانچه کاری نداشته باشم، پیشانی بر خاک مینهم و خداوند خویش را میستایم که توفیق انجام این کار را به من داده است. سپس خشنودتر از یک پادشاه برمیخیزم. آندم که هیچ کاری از دستم برنمیآید، همین که به عشق خداوند کاهی از زمین برمیگیرم، بسنده است.
«مست عشق» را دیدم. نه مستی نمایانی در آن به چشم میآمد و نه عشق در آن روایتی دلپذیر یافته بود. به نظرم آمد که فیلم هم برای کسانی که با جزئیات زندگی مولانا و شمس آشنایی پیشین داشتند کسلکننده و رَماننده بود و هم مخاطبان بیخبر را ملول میساخت. آنچه من دیدم این بود که ایفاگر نقش مولانا بهکلی از انعکاس شخصیت و حالات او پساز ملاقات با شمس درمانده بود و گاهی گفتهها و کنشهای او طنزآمیز بهنظر میرسید. شمسِ «مست عشق» هم که گاهی بهنحو اغراقشده از قاب بیرون میزد با شمسِ «مقالات» فاصلههای فلکی داشت. ظاهراً سازندگان فیلم، خود به ناتوانیشان در بازنمایی دراماتیک ماجرای شمس و مولانا آگاه بودند و بهناچار کوشیده بودند تا با اقتباس از «ملت عشقِ» الیف شافاک و پَر و بال دادن خیالپردازانه به ماجرای شمس و کیمیا از یکسو و داستان ابداعیِ اسکندر و مریم ازسوی دیگر، بر غنای دراماتیک فیلم بیفزایند اما چه سود که اینبار سرکنگبین صفرا فزود! بهزودی درباره ماجرای شمس و کیمیا خاتون و افزودههایی که بهواسطه رُمان «ملت عشق» در پیرامون این ماجرا شکلگرفته سخن خواهم گفت.
از دانایانِ عاری از حیرت، سخت هراسناکم؛ حیرت از ناکامی عقل و ادراک متعارف بشری در کشف حقیقت. به سان کودکی که از مواجهه با یک موجود ترسناک، زَهره میترکاند، از دیدار این جماعت، خوفناکم.
جناب آقای دکتر قاسمیان نژاد
با سلام و درود
در باب مطلبی با عنوان «آیا همه عالمان شیعه تناسخ را انکار میکنند؟!» که در کانال متبوع شما بازنشر یافته، ذکر نِکات زیر را بهجهت پرهیز از برخی سوءتفاهمها در باب عنوان و محتوای این فرسته ضروری مییابم؛
غلامرضا فیاضی در درسگفتار بیست و چهارم از کتاب علمالنفس فلسفی تناسخ را صرفاً «انتقال روح از یک بدن مادی به بدن مادی دیگر» میداند اما در ادامه مباحثشان که به رد ادله عقلی و نقلی در نفی تناسخ میپردازند، اینکه بدن دوم همان بدن اول باشد یا نه را چندان مهم تلقی نمیکنند و تأکیدشان بر این است که نهتنها بازگشت روح به بدنی در این دنیا از حیث عقلی ناممکن نیست بلکه متون دینی ما مسلمانان نمونههایی از این بازگشتها را گزارش دادهاند؛ نظیر زنده شدن مردگان به دست عیسی(ع) و احیای پرندگان به فرمان ابراهیم(ع) و نیز ماجرای مرگ و احیای دوباره عُزیرِ پیامبر(ع). جالب است که همه این مثالها بازگشت روح به همان بدن نخست است! اما مسئله این است که اغلب باورمندان به تناسخ مدعیاند که تداوم آگاهی انسان (یا به عبارت دقیقتر بسیاری از انسانها) پساز مرگ از طریق بازگشت به بدنی دیگر غیر از بدن اول و به واسطه سازوکار تولد جسمانی صورت میبندد و این چیزی است که غلامرضا فیاضی به استناد نصوص اسلامی معتقد است «تحقق نیافته و نخواهد یافت». این به زعم ایشان همان تناسخی است که جایگزین معاد میشود. به عبارت دیگر، ایشان بههیچرو مدعای کسانی را که به تناسخ مصطلح باور دارند، قبول ندارد بلکه معتقد است بازگشت روح به بدنی عنصری ناممکن نیست و نمونههایی از آن به گواهی متون مقدس ما مسلمانان اتفاق افتاده اما اینکه حیات انسان پساز مرگ از طریق سازوکار تناسخ تداوم یابد را بهکلی منکراند و عقیده دارند که انکار آن «جزو ضروریات دین اسلام است».
بنابراین اینکه در فرسته مذکور گفته میشود که مبتنی بر دلایل فیاضی «محال نیست که تناسخ وجود داشته باشه اما با معاد هم قابل جمع باشه؛ یعنی مثلاً ممکنه که انسانها به دفعات تناسخ پیدا کنند اما درنهایت با معاد به انتها میرسه و ادامهدار نیست» بههیچرو با دیدگاههای آقای فیاضی سازگار نیست. زیرا ما اگرچه میدانیم که همه باورمندان به تناسخ منکر معاد نیستند و گونههایی از تناسخباوریِ سازگار با معاد وجود دارد اما مسئله این است که غلامرضا فیاضی اولاً همه تناسخیان را منکر معاد تلقی میکند و ثانیاً تداوم حیات انسان پساز مرگ را از طریق سازوکار تناسخ، مخالف ضروریات دین اسلام میداند. بنابراین او علیالمبنا احتمال مذکور را منکر است.
م. اعتمادینیا
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
با سلام و درود
در باب مطلبی با عنوان «آیا همه عالمان شیعه تناسخ را انکار میکنند؟!» که در کانال متبوع شما بازنشر یافته، ذکر نِکات زیر را بهجهت پرهیز از برخی سوءتفاهمها در باب عنوان و محتوای این فرسته ضروری مییابم؛
غلامرضا فیاضی در درسگفتار بیست و چهارم از کتاب علمالنفس فلسفی تناسخ را صرفاً «انتقال روح از یک بدن مادی به بدن مادی دیگر» میداند اما در ادامه مباحثشان که به رد ادله عقلی و نقلی در نفی تناسخ میپردازند، اینکه بدن دوم همان بدن اول باشد یا نه را چندان مهم تلقی نمیکنند و تأکیدشان بر این است که نهتنها بازگشت روح به بدنی در این دنیا از حیث عقلی ناممکن نیست بلکه متون دینی ما مسلمانان نمونههایی از این بازگشتها را گزارش دادهاند؛ نظیر زنده شدن مردگان به دست عیسی(ع) و احیای پرندگان به فرمان ابراهیم(ع) و نیز ماجرای مرگ و احیای دوباره عُزیرِ پیامبر(ع). جالب است که همه این مثالها بازگشت روح به همان بدن نخست است! اما مسئله این است که اغلب باورمندان به تناسخ مدعیاند که تداوم آگاهی انسان (یا به عبارت دقیقتر بسیاری از انسانها) پساز مرگ از طریق بازگشت به بدنی دیگر غیر از بدن اول و به واسطه سازوکار تولد جسمانی صورت میبندد و این چیزی است که غلامرضا فیاضی به استناد نصوص اسلامی معتقد است «تحقق نیافته و نخواهد یافت». این به زعم ایشان همان تناسخی است که جایگزین معاد میشود. به عبارت دیگر، ایشان بههیچرو مدعای کسانی را که به تناسخ مصطلح باور دارند، قبول ندارد بلکه معتقد است بازگشت روح به بدنی عنصری ناممکن نیست و نمونههایی از آن به گواهی متون مقدس ما مسلمانان اتفاق افتاده اما اینکه حیات انسان پساز مرگ از طریق سازوکار تناسخ تداوم یابد را بهکلی منکراند و عقیده دارند که انکار آن «جزو ضروریات دین اسلام است».
بنابراین اینکه در فرسته مذکور گفته میشود که مبتنی بر دلایل فیاضی «محال نیست که تناسخ وجود داشته باشه اما با معاد هم قابل جمع باشه؛ یعنی مثلاً ممکنه که انسانها به دفعات تناسخ پیدا کنند اما درنهایت با معاد به انتها میرسه و ادامهدار نیست» بههیچرو با دیدگاههای آقای فیاضی سازگار نیست. زیرا ما اگرچه میدانیم که همه باورمندان به تناسخ منکر معاد نیستند و گونههایی از تناسخباوریِ سازگار با معاد وجود دارد اما مسئله این است که غلامرضا فیاضی اولاً همه تناسخیان را منکر معاد تلقی میکند و ثانیاً تداوم حیات انسان پساز مرگ را از طریق سازوکار تناسخ، مخالف ضروریات دین اسلام میداند. بنابراین او علیالمبنا احتمال مذکور را منکر است.
م. اعتمادینیا
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
آبشخور اصلی اضطراب، ترس از مرگ است
با خود میاندیشم آبشخور اصلی اضطراب(anxiety) اگر اصولاً ناشی از اختلالات فیزیولوژیک نباشد، ترس از مرگ است. ریشه اضطرابها نوعاً ترسِ از دست دادن چیزی است. من وقتی احتمال میدهم که ممکن است مثلاً ثروت، منزلت اجتماعی، آزادی، شغل، زیبایی، سلامتی، شهرت، محبوبیت، روابط و موقعیتهای مغتنم و یا نزدیکان خود را از دست بدهم، دچار اضطراب میشوم. اما ریشه همه این ترسها گویی ترس از مرگِ من(ego) است. هر فقدانی بهنحو ناخودآگاه یادآور مرگ است که خود، فقدان جامع است. ما در اصل از نابودی هراس داریم و ازآنجاییکه تصور میکنیم بودنمان با داشتنِ ثروت، منزلت اجتماعی، شغل، زیبایی، سلامتی، شهرت، محبوبیت و یا مجموعهای از عقاید گرهخورده، فقدان هر یک از اینها را گامی و دری رو به سوی نابودی و فقدان جامع تلقی میکنیم و لاجرم دچار تشویش و اضطراب میشویم. بسیاری از فرزانگان جهان برآنند که اگر یکبار بودنمان را متمایز از آن امور فوقالذکر و ناوابسته به آنها تجربه کنیم، برای همیشه از گزند آن تشویشها و اضطرابهای ویرانگر در امان خواهیم ماند.
م. اعتمادینیا
۳۰ تیر ۱۴۰۳
با خود میاندیشم آبشخور اصلی اضطراب(anxiety) اگر اصولاً ناشی از اختلالات فیزیولوژیک نباشد، ترس از مرگ است. ریشه اضطرابها نوعاً ترسِ از دست دادن چیزی است. من وقتی احتمال میدهم که ممکن است مثلاً ثروت، منزلت اجتماعی، آزادی، شغل، زیبایی، سلامتی، شهرت، محبوبیت، روابط و موقعیتهای مغتنم و یا نزدیکان خود را از دست بدهم، دچار اضطراب میشوم. اما ریشه همه این ترسها گویی ترس از مرگِ من(ego) است. هر فقدانی بهنحو ناخودآگاه یادآور مرگ است که خود، فقدان جامع است. ما در اصل از نابودی هراس داریم و ازآنجاییکه تصور میکنیم بودنمان با داشتنِ ثروت، منزلت اجتماعی، شغل، زیبایی، سلامتی، شهرت، محبوبیت و یا مجموعهای از عقاید گرهخورده، فقدان هر یک از اینها را گامی و دری رو به سوی نابودی و فقدان جامع تلقی میکنیم و لاجرم دچار تشویش و اضطراب میشویم. بسیاری از فرزانگان جهان برآنند که اگر یکبار بودنمان را متمایز از آن امور فوقالذکر و ناوابسته به آنها تجربه کنیم، برای همیشه از گزند آن تشویشها و اضطرابهای ویرانگر در امان خواهیم ماند.
م. اعتمادینیا
۳۰ تیر ۱۴۰۳
ابهام در باب میزان شیوع تجربههای نزدیک به مرگ
يكي از موضوعات مطرح در باب ميزان شيوع تجربههای نزديک به مرگ آن است كه آمارهای اعلامشده اصولاً تا چه حد میتواند برآوردی دقيق از واقعيت به دست دهد. طبق برآوردهای كنث رينگ در سال ۱۹۹۲، هشتميليون نفر در سرتاسر امريكا واجد تجربه نزديک به مرگ شناخته شدند. بروس گريسون اين رقم را مبتنی بر نظرسنجی گَلوپ در سال ۱۹۹۴، تا سیزدهميليون نفر افزايش داد. اين بررسیهای آماری نشان میداد كه ظاهراً تجربه نزديک به مرگ را بايد پديدهای شايع در ميان همه اقوام و فرهنگها در نظر گرفت و علیالقاعده میبايست آمار مشابهی در اين باره در ساير كشورها وجود داشته باشد. در این میان، به كار نبستن معياری واحد در سنجش تجربه میتواند يكی از دلايل بروز اختلاف در آمارهای اعلامشده باشد. اگر معیار اصلی در احراز یک تجربه نزدیک به مرگ، وقوع مرگ بالینی باشد، آنگاه میبینیم که باید در آمارهایی که تاکنون از میزان شیوع این تجربه ارائه شده، به جد تردید کرد. بد نیست در این باره نگاهی به میزان وقوع مرگ بالینی و احیاهای موفقیتآمیز در آلمان بیندازیم.
در آلمان تعداد و نتیجۀ هر احیا، با نام مستعار و به وسیلۀ نهادی با عنوان دفتر ثبت احیای آلمان (GRR) جمعآوری میشود. در شهری با جمعیت ۱۰۰۰۰۰ شهروند، هر سال ۵۵ تا ۶۶ بیمار، یعنی هفت صدم درصد، احیا میشوند. چنانچه این نتیجه به کل ساکنان آلمان تعمیم یابد، حاکی از آن است که هر سال، مجموعاً ۵۶۰۰۰ نفر احیا میشوند. اما موفقیتآمیز بودن احیا پیششرطی مهم در گزارش یک تجربه نزدیک به مرگ است. اولاً افراد باید زنده بمانند و به زندگی بازگردند، ثانیاً باید در شرایط روانی و جسمانیای باشند که بتوانند تجربههایشان را گزارش دهند. اما احیاهای موفقیتآمیز، مواردی را که فرد دچار صدمات شدید مغزی شده نیز دربرمیگیرد. متأسفانه، کمتر از دو درصد (دقیقاً ۱.۸ درصد) از کل احیاها موفقیتآمیز است. این بدان معنا است که در آلمان، سالانه کمتر از ۱۰۰۰ نفر از مرگ بالینی نجات مییابند و مجدداً به زندگی بازمیگردند. اما باز هم، فقط تعدادی از آنها به اندازۀ کافی خوششانس هستند که به زندگی سالم با عملکردهای ذهنی عادی بازگردند، تا حتی در صورت داشتن چنین تجربهای بتوانند آن را به نحو بسنده گزارش دهند. این آمارها نشان میدهد که بسیاری از مواردی که در زمره تجربههای نزدیک به مرگ ثبت میشود، به معنای دقیق کلمه در وضعیت نزدیک به مرگ یعنی مرگ بالینی رخ ندادهاند و این خود ناشی از آن است که در همه موارد، قرار داشتن در وضعیت مرگ بالینی به عنوان شرط لازم (و نه کافی) تجربه نزدیک به مرگ، معتبر شمرده نشده است. بر این اساس، برخی پژوهشگران اصرار دارند که تجربههای نزدیک به مرگ را به معنای دقیق کلمه باید پدیدههایی بسیار نادر تلقی کرد.
م. اعتمادینیا
هشتم شهریور ۱۴۰۳
يكي از موضوعات مطرح در باب ميزان شيوع تجربههای نزديک به مرگ آن است كه آمارهای اعلامشده اصولاً تا چه حد میتواند برآوردی دقيق از واقعيت به دست دهد. طبق برآوردهای كنث رينگ در سال ۱۹۹۲، هشتميليون نفر در سرتاسر امريكا واجد تجربه نزديک به مرگ شناخته شدند. بروس گريسون اين رقم را مبتنی بر نظرسنجی گَلوپ در سال ۱۹۹۴، تا سیزدهميليون نفر افزايش داد. اين بررسیهای آماری نشان میداد كه ظاهراً تجربه نزديک به مرگ را بايد پديدهای شايع در ميان همه اقوام و فرهنگها در نظر گرفت و علیالقاعده میبايست آمار مشابهی در اين باره در ساير كشورها وجود داشته باشد. در این میان، به كار نبستن معياری واحد در سنجش تجربه میتواند يكی از دلايل بروز اختلاف در آمارهای اعلامشده باشد. اگر معیار اصلی در احراز یک تجربه نزدیک به مرگ، وقوع مرگ بالینی باشد، آنگاه میبینیم که باید در آمارهایی که تاکنون از میزان شیوع این تجربه ارائه شده، به جد تردید کرد. بد نیست در این باره نگاهی به میزان وقوع مرگ بالینی و احیاهای موفقیتآمیز در آلمان بیندازیم.
در آلمان تعداد و نتیجۀ هر احیا، با نام مستعار و به وسیلۀ نهادی با عنوان دفتر ثبت احیای آلمان (GRR) جمعآوری میشود. در شهری با جمعیت ۱۰۰۰۰۰ شهروند، هر سال ۵۵ تا ۶۶ بیمار، یعنی هفت صدم درصد، احیا میشوند. چنانچه این نتیجه به کل ساکنان آلمان تعمیم یابد، حاکی از آن است که هر سال، مجموعاً ۵۶۰۰۰ نفر احیا میشوند. اما موفقیتآمیز بودن احیا پیششرطی مهم در گزارش یک تجربه نزدیک به مرگ است. اولاً افراد باید زنده بمانند و به زندگی بازگردند، ثانیاً باید در شرایط روانی و جسمانیای باشند که بتوانند تجربههایشان را گزارش دهند. اما احیاهای موفقیتآمیز، مواردی را که فرد دچار صدمات شدید مغزی شده نیز دربرمیگیرد. متأسفانه، کمتر از دو درصد (دقیقاً ۱.۸ درصد) از کل احیاها موفقیتآمیز است. این بدان معنا است که در آلمان، سالانه کمتر از ۱۰۰۰ نفر از مرگ بالینی نجات مییابند و مجدداً به زندگی بازمیگردند. اما باز هم، فقط تعدادی از آنها به اندازۀ کافی خوششانس هستند که به زندگی سالم با عملکردهای ذهنی عادی بازگردند، تا حتی در صورت داشتن چنین تجربهای بتوانند آن را به نحو بسنده گزارش دهند. این آمارها نشان میدهد که بسیاری از مواردی که در زمره تجربههای نزدیک به مرگ ثبت میشود، به معنای دقیق کلمه در وضعیت نزدیک به مرگ یعنی مرگ بالینی رخ ندادهاند و این خود ناشی از آن است که در همه موارد، قرار داشتن در وضعیت مرگ بالینی به عنوان شرط لازم (و نه کافی) تجربه نزدیک به مرگ، معتبر شمرده نشده است. بر این اساس، برخی پژوهشگران اصرار دارند که تجربههای نزدیک به مرگ را به معنای دقیق کلمه باید پدیدههایی بسیار نادر تلقی کرد.
م. اعتمادینیا
هشتم شهریور ۱۴۰۳
Forwarded from تجربه نزدیک مرگ، پژوهش ها و گزارش ها
🔹مدرسه تخصصی میانرشتهای تجربه نزدیک به مرگ؛ توهم یا واقعیت؟
اندیشه رضوان (وابسته به معاونت پژوهش دانشگاه رضوی مشهد) با همکاری کارگروه علوم عقلی و تجربیات نزدیک به مرگ و نهاد رهبری در دانشگاه علوم پزشکی مشهد برگزار میکند
✅ حضوری و مجازی ✅
🔸با حضور استادان برجسته داخلی و خارجی
در رشتههای پزشکی، فلسفه و الهیات
🔺با صدور گواهی معتبر جهت امتیاز فرهنگی اساتید دانشگاه و دانشجویان
🔴 تخفیف ویژه (۷۰ درصدی) برای اساتید دانشگاه علوم پزشکی مشهد و عموم دانشجویان کشور
▪️زمان رویداد: ۲۹ و ۳۰ شهریور
📍مکان رویداد: مشهد، مرکز همایشهای بینالمللی شهدای سلامت
🧭 جزئیات و ثبت نام تا ۲۰ شهریور از طریق لینک زیر:
https://andishehrezvan.ir/?p=5065
♦️در صورت هرگونه مشکل در ثبت نام به @Andisheh_rezvan پیام دهید.
🌱اندیشه رضوان در شبکههای اجتماعی
@andishehrezvan_official
🌱کارگروه علوم عقلی و تجربیات نزدیک به مرگ
https://eitaa.com/ISP_NDE
اندیشه رضوان (وابسته به معاونت پژوهش دانشگاه رضوی مشهد) با همکاری کارگروه علوم عقلی و تجربیات نزدیک به مرگ و نهاد رهبری در دانشگاه علوم پزشکی مشهد برگزار میکند
✅ حضوری و مجازی ✅
🔸با حضور استادان برجسته داخلی و خارجی
در رشتههای پزشکی، فلسفه و الهیات
🔺با صدور گواهی معتبر جهت امتیاز فرهنگی اساتید دانشگاه و دانشجویان
🔴 تخفیف ویژه (۷۰ درصدی) برای اساتید دانشگاه علوم پزشکی مشهد و عموم دانشجویان کشور
▪️زمان رویداد: ۲۹ و ۳۰ شهریور
📍مکان رویداد: مشهد، مرکز همایشهای بینالمللی شهدای سلامت
🧭 جزئیات و ثبت نام تا ۲۰ شهریور از طریق لینک زیر:
https://andishehrezvan.ir/?p=5065
♦️در صورت هرگونه مشکل در ثبت نام به @Andisheh_rezvan پیام دهید.
🌱اندیشه رضوان در شبکههای اجتماعی
@andishehrezvan_official
🌱کارگروه علوم عقلی و تجربیات نزدیک به مرگ
https://eitaa.com/ISP_NDE
فلسفی مرد دین مپندارید!
خاقانی را که در زمره سرآمدان شعر و ادب فارسی و برگزیده قصیدهسرایان همه دورانها است، قصیدهای است مشهور در ذم فلسفه و یونانیمآبی. او که همانند سلف هممذهبش، غزالی، هرازگاهی از این عقیده دفاع کرده، درآمیختن اندیشههای فلسفی با آموزههای دینی را قدح ساحت دین و پیامبری میداند و از اینرو از آن بر حذر میدارد. خاقانی را از این حیث میتوان نیای معنوی تفکیکیان امروزی به شمار آورد. او که خود در جوانی نزد عمو و پسر عمویش تا حدی فلسفه و منطق آموخته، عقلانیت دینی را ذیل اصطلاح حکمت در مقابل آموزههای فلسفی یونان مینهد و از حقانیت اولی و بطلان دومی دفاع میکند. آن قصیده مذکور که در مقام پند و اندرز سروده شده و از برخی ابیاتش صرف نظر کردهام، مطابق ضبط میرجلالالدین کزازی چنین است:
چشم بر پردهٔ اَمَل منهید
جُرم بر کردهٔ ازل منهید
علّت هست و نیست چون ز قضاست
کوشش و جهد را علل منهید
چون به نابود، دل قرار گرفت
بودِ یکهفته را محل منهید
عمر کز سی گذشت کاسته شد
مهر بر عمر ازین قِبَل منهید
مَه بکاهد چو زو دوهفته گذشت
عمر را جز به مَه مثَل منهید
...
ای امامان و عالمان اجل
خال جهل از برِ اجل منهید
علمِ تعطیل مشنوید از غیر
سرّ توحید را خَلل منهید
فلسفه در سخن میامیزید
وآنگهی نام آن جدل منهید
وَحَلِ گمرهی است بر سر راه
ای سران پای در وَحَل منهید
زَجَل زندقه جهان بگرفت
گوش همت بر این زَجَل منهید
نقد هر فلسفی کم از فَلسی است
فَلس در کیسهٔ عمل منهید
دین به تیغ حق از فَشَل رسته است
باز بنیادش از فَشَل منهید
حرم کعبه کز هُبَل شد پاک
باز هم در حرم هُبَل منهید
ناقهٔ صالح از حسد مکُشید
نباءِ وقعهٔ جمل منهید
آنچه نتوان نمود در بن چاه
بر سر قلهٔ جبل منهید
مشتی اطفال نو تعلم را
لوح اِدبار در بغل منهید
مَرکب دین که زادهٔ عرب است
داغ یونانش بر کفل منهید
قفل اسطورهٔ ارسطو را
بر درِ اَحسنُ المِلل منهید
نقش فرسودهٔ فلاتون را
بر طراز بِهینِ حُلل منهید
علم دین علم کفر مشمارید
هِرَمان هَمبَرِ طَلَل منهید
چشم شرع از شماست ناخُنهدار
بر سر ناخُنه سَبَل منهید
فلسفی مرد دین مپندارید
حیز را جفت سامِ یَل منهید
فرض ورزید و سنت آموزید
عذر ناکردن از کَسَل منهید
...
افضل ار زین فضولها رانَد
نام افضل به جز اضل منهید
خاقانی را که در زمره سرآمدان شعر و ادب فارسی و برگزیده قصیدهسرایان همه دورانها است، قصیدهای است مشهور در ذم فلسفه و یونانیمآبی. او که همانند سلف هممذهبش، غزالی، هرازگاهی از این عقیده دفاع کرده، درآمیختن اندیشههای فلسفی با آموزههای دینی را قدح ساحت دین و پیامبری میداند و از اینرو از آن بر حذر میدارد. خاقانی را از این حیث میتوان نیای معنوی تفکیکیان امروزی به شمار آورد. او که خود در جوانی نزد عمو و پسر عمویش تا حدی فلسفه و منطق آموخته، عقلانیت دینی را ذیل اصطلاح حکمت در مقابل آموزههای فلسفی یونان مینهد و از حقانیت اولی و بطلان دومی دفاع میکند. آن قصیده مذکور که در مقام پند و اندرز سروده شده و از برخی ابیاتش صرف نظر کردهام، مطابق ضبط میرجلالالدین کزازی چنین است:
چشم بر پردهٔ اَمَل منهید
جُرم بر کردهٔ ازل منهید
علّت هست و نیست چون ز قضاست
کوشش و جهد را علل منهید
چون به نابود، دل قرار گرفت
بودِ یکهفته را محل منهید
عمر کز سی گذشت کاسته شد
مهر بر عمر ازین قِبَل منهید
مَه بکاهد چو زو دوهفته گذشت
عمر را جز به مَه مثَل منهید
...
ای امامان و عالمان اجل
خال جهل از برِ اجل منهید
علمِ تعطیل مشنوید از غیر
سرّ توحید را خَلل منهید
فلسفه در سخن میامیزید
وآنگهی نام آن جدل منهید
وَحَلِ گمرهی است بر سر راه
ای سران پای در وَحَل منهید
زَجَل زندقه جهان بگرفت
گوش همت بر این زَجَل منهید
نقد هر فلسفی کم از فَلسی است
فَلس در کیسهٔ عمل منهید
دین به تیغ حق از فَشَل رسته است
باز بنیادش از فَشَل منهید
حرم کعبه کز هُبَل شد پاک
باز هم در حرم هُبَل منهید
ناقهٔ صالح از حسد مکُشید
نباءِ وقعهٔ جمل منهید
آنچه نتوان نمود در بن چاه
بر سر قلهٔ جبل منهید
مشتی اطفال نو تعلم را
لوح اِدبار در بغل منهید
مَرکب دین که زادهٔ عرب است
داغ یونانش بر کفل منهید
قفل اسطورهٔ ارسطو را
بر درِ اَحسنُ المِلل منهید
نقش فرسودهٔ فلاتون را
بر طراز بِهینِ حُلل منهید
علم دین علم کفر مشمارید
هِرَمان هَمبَرِ طَلَل منهید
چشم شرع از شماست ناخُنهدار
بر سر ناخُنه سَبَل منهید
فلسفی مرد دین مپندارید
حیز را جفت سامِ یَل منهید
فرض ورزید و سنت آموزید
عذر ناکردن از کَسَل منهید
...
افضل ار زین فضولها رانَد
نام افضل به جز اضل منهید
Audio
فریدونِ فرّخ فرشته نبود
زِ مُشک و زِ عَنبر سرشته نبود
به داد و دَهِش یافت آن نیکویی
تو داد و دَهِش کن، فریدون تویی!
فردوسی[؟]
زِ مُشک و زِ عَنبر سرشته نبود
به داد و دَهِش یافت آن نیکویی
تو داد و دَهِش کن، فریدون تویی!
فردوسی[؟]
هر که مغلوب و شکسته شد، حق با اوست!
راه دشواری که شمس تبریز پیش پای مولانا نهاد (و این دشواری به چشم بسیاری از مولویشناسان نیامده است) راه شکستگی و انصراف از دانایی و توانایی بود. مولانا تا پیش از شمس، شکستگی را در آن ترازی که شمس انتظار میبُرد هرگز تجربه نکرده بود. شکستگیِ مطلوب شمس، مولانا را بر آن میداشت تا از همۀ دانستنیهایی که عالِمان بدان میبالند و از همۀ اعمالی که عابدان و پارسایان بدان مباهات میورزند، تهی شود و یکّه و تنها در بیابانِ عجز مطلق گام نهد. شمس، مولانا را سوار بر مَرکب شکستگی، به جهان بیرنگی و بینشانی راه میبُرد و این چیزی غیر از عرفانِ مُصطلح بود که مولانا خود پیشتر به قدر کفایت با آن آشنا بود. شمس به مولانا آموخته بود که «هر که تمامْ عالِم شد، از خدا تمامْ محروم شد و از خود تمامْ پُر شد». ازاینرو، راهی که پیش پای او میگسترد، نه راه ظفر و معرفت که راه شکست و بیخبری بود؛ «دو کس کُشتی میگیرند یا نبردی میکنند. از آن دو کس، هر که مغلوب و شکسته شد، حق با اوست، نه با آن غالب! زیرا که أنَا عِندَ المُنکَسِرَة».
مولانا خود بعدها پساز پشتسرگذاشتن این بیراهۀ بهظاهر ناپیمودنی، بارها به توصیف لَذت حاصل از آن شکست و بیخبری نشست و در ستایش آن شعرها سرود و دستافشانیها کرد. شاید غزل زیر در توصیفِ متناقضنمای چنین احوالی سروده شده باشد؛
مرا گویی: «که رایی؟» من چه دانم!
«چنین مجنون چرایی؟» من چه دانم!
مرا گویی: «بدین زاری که هستی
به عشقم چون برآیی؟» من چه دانم!
منم در موج دریاهای عشقت
مرا گویی: «کجایی؟» من چه دانم!
مرا گویی: «به قربانگاه جانها
نمیترسی که آیی؟» من چه دانم!
مرا گویی: «اگر کشتۀ خدایی
چه داری از خدایی؟» من چه دانم!
مرا گویی: «چه میجویی دگر تو
ورای روشنایی؟» من چه دانم!
مرا گویی: «تو را با این قفس چیست
اگر مرغ هوایی؟» من چه دانم!
مرا راه صوابی بود گم شد
از آن تُرک خَتایی من چه دانم!
بلا را از خوشی نشناسم ایرا
به غایت خوش بلایی من چه دانم!
شبی بربود ناگه شمس تبریز
ز من یکتا دو تایی من چه دانم!
م. اعتمادینیا
۲۶ مهر ۱۳۹۸
راه دشواری که شمس تبریز پیش پای مولانا نهاد (و این دشواری به چشم بسیاری از مولویشناسان نیامده است) راه شکستگی و انصراف از دانایی و توانایی بود. مولانا تا پیش از شمس، شکستگی را در آن ترازی که شمس انتظار میبُرد هرگز تجربه نکرده بود. شکستگیِ مطلوب شمس، مولانا را بر آن میداشت تا از همۀ دانستنیهایی که عالِمان بدان میبالند و از همۀ اعمالی که عابدان و پارسایان بدان مباهات میورزند، تهی شود و یکّه و تنها در بیابانِ عجز مطلق گام نهد. شمس، مولانا را سوار بر مَرکب شکستگی، به جهان بیرنگی و بینشانی راه میبُرد و این چیزی غیر از عرفانِ مُصطلح بود که مولانا خود پیشتر به قدر کفایت با آن آشنا بود. شمس به مولانا آموخته بود که «هر که تمامْ عالِم شد، از خدا تمامْ محروم شد و از خود تمامْ پُر شد». ازاینرو، راهی که پیش پای او میگسترد، نه راه ظفر و معرفت که راه شکست و بیخبری بود؛ «دو کس کُشتی میگیرند یا نبردی میکنند. از آن دو کس، هر که مغلوب و شکسته شد، حق با اوست، نه با آن غالب! زیرا که أنَا عِندَ المُنکَسِرَة».
مولانا خود بعدها پساز پشتسرگذاشتن این بیراهۀ بهظاهر ناپیمودنی، بارها به توصیف لَذت حاصل از آن شکست و بیخبری نشست و در ستایش آن شعرها سرود و دستافشانیها کرد. شاید غزل زیر در توصیفِ متناقضنمای چنین احوالی سروده شده باشد؛
مرا گویی: «که رایی؟» من چه دانم!
«چنین مجنون چرایی؟» من چه دانم!
مرا گویی: «بدین زاری که هستی
به عشقم چون برآیی؟» من چه دانم!
منم در موج دریاهای عشقت
مرا گویی: «کجایی؟» من چه دانم!
مرا گویی: «به قربانگاه جانها
نمیترسی که آیی؟» من چه دانم!
مرا گویی: «اگر کشتۀ خدایی
چه داری از خدایی؟» من چه دانم!
مرا گویی: «چه میجویی دگر تو
ورای روشنایی؟» من چه دانم!
مرا گویی: «تو را با این قفس چیست
اگر مرغ هوایی؟» من چه دانم!
مرا راه صوابی بود گم شد
از آن تُرک خَتایی من چه دانم!
بلا را از خوشی نشناسم ایرا
به غایت خوش بلایی من چه دانم!
شبی بربود ناگه شمس تبریز
ز من یکتا دو تایی من چه دانم!
م. اعتمادینیا
۲۶ مهر ۱۳۹۸
زهی مراتب خوابی که به ز بیداری است
خوابها و رؤیاها در دوران پیشامدرن (که هنوز نزد برخی از ما دوران آن سپری نشده) عمدتاً حجیتبخش تلقی شدهاند. از اینرو بسیاری از پیروان ادیان، مذاهب و فِرَق از قِبَل خوابها و رؤیاهای عوام و خواص برای خود مشروعیت و مقبولیت خریدهاند. از باب نمونه فقط کافی است به دو رؤیای منسوب به شیخ صفیالدین اردبیلی بنگرید که یکی از هواخواهان او به نام ابن بزاز اردبیلی در کتاب صفوة الصفا از آنها یاد میکند تا مشروعیت سیاسی و عرفانی پایهگذاران صفویه را از این طریق بر کرسی قبول بنشاند. طُرفه آنکه روایت این خوابها و تعبیر آنها در آثار بعدیِ هواخواهان صفویه، متناسب با مقاصد دینی و سیاسی روزگار تغییر میکند تا آن چیزی را نتیجه دهد که راویان و ارباب دیانت و سیاست انتظار میبَرند. غرض آنکه این روزها با کتابی درباب تعبیر خواب در سرزمینهای اسلامی سروکار دارم که ناظر به مجموعهای از مقالات مرتبط با خواب و رؤیا نزد مسلمانان است. ترجمه این کتاب با عنوان خواب و رؤیا؛ فراسوی مرزها نخستینبار در سال ۱۳۹۳ از سوی انتشارات کویر با ترجمه مریم وِتر منتشر شده است. سرویراستار این اثر لوئیز مارلو است. از میان مقالات خواندنی این کتاب میتوان به مقاله «تصویر علی بن ابیطالب در رؤیای زیارتکنندگان حرم او» و «رؤیاهای شیخ صفیالدین در وقایعنامههای اواخر صفویان» اشاره کرد.
م. اعتمادینیا
۱۹ مهر ۱۴۰۳
خوابها و رؤیاها در دوران پیشامدرن (که هنوز نزد برخی از ما دوران آن سپری نشده) عمدتاً حجیتبخش تلقی شدهاند. از اینرو بسیاری از پیروان ادیان، مذاهب و فِرَق از قِبَل خوابها و رؤیاهای عوام و خواص برای خود مشروعیت و مقبولیت خریدهاند. از باب نمونه فقط کافی است به دو رؤیای منسوب به شیخ صفیالدین اردبیلی بنگرید که یکی از هواخواهان او به نام ابن بزاز اردبیلی در کتاب صفوة الصفا از آنها یاد میکند تا مشروعیت سیاسی و عرفانی پایهگذاران صفویه را از این طریق بر کرسی قبول بنشاند. طُرفه آنکه روایت این خوابها و تعبیر آنها در آثار بعدیِ هواخواهان صفویه، متناسب با مقاصد دینی و سیاسی روزگار تغییر میکند تا آن چیزی را نتیجه دهد که راویان و ارباب دیانت و سیاست انتظار میبَرند. غرض آنکه این روزها با کتابی درباب تعبیر خواب در سرزمینهای اسلامی سروکار دارم که ناظر به مجموعهای از مقالات مرتبط با خواب و رؤیا نزد مسلمانان است. ترجمه این کتاب با عنوان خواب و رؤیا؛ فراسوی مرزها نخستینبار در سال ۱۳۹۳ از سوی انتشارات کویر با ترجمه مریم وِتر منتشر شده است. سرویراستار این اثر لوئیز مارلو است. از میان مقالات خواندنی این کتاب میتوان به مقاله «تصویر علی بن ابیطالب در رؤیای زیارتکنندگان حرم او» و «رؤیاهای شیخ صفیالدین در وقایعنامههای اواخر صفویان» اشاره کرد.
م. اعتمادینیا
۱۹ مهر ۱۴۰۳
بایزیدِ ظالم!
از بایزید پرسیدند که پیر تو که بود؟ گفت: «پیرزنی. یک روز از غَلَبات وجد و توحید پُر آمده بودم چنان که مویی را گُنج نبود. در صحرا میرفتم، بیخویشتن. پیرزنی را دیدم با اَنبانی آرد به من رسید. گفت: «این اَنبانک با من برگیر.» من چنان بودم که خود را بازنمیتوانستم آورد. شیر را اشارت کردم تا اَنبان بر پشتِ وی نهاد. پس پیرزن را گفتم: «اگر به شهری رَوی گویی که را دیدم؟» نخواستم که بداند که بایزیدم ـ گفت: «که را دیدم؟ ظالمی رعنایی را.» شیخ گفت: «هان چه میگویی؟» پیرزن گفت: «این شیر مکلّف هست؟» گفتم: « نه.» گفت: « تو آن را که خدای تعالی مکلّف نگردانیده است - تکلیف کردی، نه ظالم باشی؟» گفتم: «بلی.» گفت: «با این همه میخواهی که اهل شهر ببینند که شیر تو را مطیع است و تو صاحبِ کراماتی. این نه رعنایی بود؟» گفتم: «بلی.» توبه کردم. و از اَعلی به اسفل باز آمدم. آن سخن، پیرِ من آمد.
تذکرة الاولیاء، تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی، ۶۶/۱۴.
از بایزید پرسیدند که پیر تو که بود؟ گفت: «پیرزنی. یک روز از غَلَبات وجد و توحید پُر آمده بودم چنان که مویی را گُنج نبود. در صحرا میرفتم، بیخویشتن. پیرزنی را دیدم با اَنبانی آرد به من رسید. گفت: «این اَنبانک با من برگیر.» من چنان بودم که خود را بازنمیتوانستم آورد. شیر را اشارت کردم تا اَنبان بر پشتِ وی نهاد. پس پیرزن را گفتم: «اگر به شهری رَوی گویی که را دیدم؟» نخواستم که بداند که بایزیدم ـ گفت: «که را دیدم؟ ظالمی رعنایی را.» شیخ گفت: «هان چه میگویی؟» پیرزن گفت: «این شیر مکلّف هست؟» گفتم: « نه.» گفت: « تو آن را که خدای تعالی مکلّف نگردانیده است - تکلیف کردی، نه ظالم باشی؟» گفتم: «بلی.» گفت: «با این همه میخواهی که اهل شهر ببینند که شیر تو را مطیع است و تو صاحبِ کراماتی. این نه رعنایی بود؟» گفتم: «بلی.» توبه کردم. و از اَعلی به اسفل باز آمدم. آن سخن، پیرِ من آمد.
تذکرة الاولیاء، تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی، ۶۶/۱۴.