💠 در باب غم آب و نان و دشواریهای تأمین معاش
[این یادداشت نخستین بار در اول اگوست ۲۰۱۸ مقارن با دهم مرداد ۱۳۹۷ در این کانال منتشر شد، اما از آنجا که موضوعیت و ضرورت آن، این روزها بیشازپیش احساس میشود، بازخوانی و نشر دوباره آن خالی از فایده نخواهد بود. این یادداشت هشدار دوبارهای است مبنی بر اینکه اگر نابسامانیهای اقتصادیِ مزمنِ جامعه ما سامان نیابد، روز به روز از حیث اخلاقی و معنوی بر وخامت اوضاع افزوده خواهد شد.]
غم آب و نان و دشواریهای تأمین معاش بهمعنای اعم آن که تأمین خوراک، پوشاک، سرپناه و غریزۀ جنسی را نیز در بر میگیرد، علاوهبرآنکه سلامت جسم و روان مردمان را به مخاطره میافکند، یکی از بزرگترین موانع زندگی اخلاقی و معنوی است. غم آب و نان و دشواریهای تأمین معاش، دستکم به سه دلیل، تهدیدی جدی پیش روی اخلاق و معنویت (با حفظ تمایزاتی که میان این دو وجود دارد) است؛
🔅 نخست آنکه وقتی غم آب و نان به جان مردمان افتاد و حداقلهای رفاه اقتصادی آنان از کف رفت، فراغت آنان اعم از فراغت ذهنی و عینی، بهتدریج از میان خواهد رفت و فراغت، ازآنرو که درباره اغلب آدمیان یکی از ملزومات پرداختن به دغدغههای اخلاقی و معنوی است، فقدانش به شکلگیری و بسط و گسترش زندگی اخلاقی و معنوی لطمات جدی وارد خواهد آورد.
🔅 دوم آنکه دشواریهای تأمین معاش، به تدریج کینه، نفرت و عصبانیتِ آشکار و نهان را در روان مردمان بنیان مینهد که یکی از بزرگترین تهدیدهای پیشِ روی زندگی اخلاقی و معنوی است، چرا که اخلاق و معنویت با حدنصابی از آرامش و وقار و مهربانی آغاز میشود، اما کینه، نفرت و عصبانیتِ ناشی از نابسامانیهای اقتصادی، این شرط لازم و بنیادین زندگی اخلاقی و معنوی را نامُحقَّق باقی خواهد گذارد.
🔅 و سوم آنکه دشواریهای تأمین معاش، بهتدریج موجب خواهد شد تا مردمان یکدیگر را تنها به مثابۀ اَدوات ارتزاق و ابزارهای تأمین معاش مد نظر آورند. «دیگری» اینچنین به «ابزار» و «وسیله» بدل میشود و «اَصالت»، «غائیت» و «موضوعیت» خود را که شرط ضروری نگاه اخلاقی و معنوی است، در منظر «من» از دست خواهد داد و مرا از زیست اخلاقی و معنوی محروم خواهد ساخت.
چنانکه پیداست، متعاقب نابسامانیهای اقتصادی اینجهانی، ویرانیهای آنجهانی در پیش است! البته در این میان، داستان تمجید و تحسینهایی که از فقر و فاقه در سنت حِکمی و عرفانی ما به میان آمده و عموماً ناظر به فقری خودخواسته و انتخابی است، خود بهکُلی داستان دیگری است خارج از مقصد و موضوع این نوشتار.
▪️م. اعتمادینیا
بازنشر: اول مهر هزار و سیصد و نود و نُه
[این یادداشت نخستین بار در اول اگوست ۲۰۱۸ مقارن با دهم مرداد ۱۳۹۷ در این کانال منتشر شد، اما از آنجا که موضوعیت و ضرورت آن، این روزها بیشازپیش احساس میشود، بازخوانی و نشر دوباره آن خالی از فایده نخواهد بود. این یادداشت هشدار دوبارهای است مبنی بر اینکه اگر نابسامانیهای اقتصادیِ مزمنِ جامعه ما سامان نیابد، روز به روز از حیث اخلاقی و معنوی بر وخامت اوضاع افزوده خواهد شد.]
غم آب و نان و دشواریهای تأمین معاش بهمعنای اعم آن که تأمین خوراک، پوشاک، سرپناه و غریزۀ جنسی را نیز در بر میگیرد، علاوهبرآنکه سلامت جسم و روان مردمان را به مخاطره میافکند، یکی از بزرگترین موانع زندگی اخلاقی و معنوی است. غم آب و نان و دشواریهای تأمین معاش، دستکم به سه دلیل، تهدیدی جدی پیش روی اخلاق و معنویت (با حفظ تمایزاتی که میان این دو وجود دارد) است؛
🔅 نخست آنکه وقتی غم آب و نان به جان مردمان افتاد و حداقلهای رفاه اقتصادی آنان از کف رفت، فراغت آنان اعم از فراغت ذهنی و عینی، بهتدریج از میان خواهد رفت و فراغت، ازآنرو که درباره اغلب آدمیان یکی از ملزومات پرداختن به دغدغههای اخلاقی و معنوی است، فقدانش به شکلگیری و بسط و گسترش زندگی اخلاقی و معنوی لطمات جدی وارد خواهد آورد.
🔅 دوم آنکه دشواریهای تأمین معاش، به تدریج کینه، نفرت و عصبانیتِ آشکار و نهان را در روان مردمان بنیان مینهد که یکی از بزرگترین تهدیدهای پیشِ روی زندگی اخلاقی و معنوی است، چرا که اخلاق و معنویت با حدنصابی از آرامش و وقار و مهربانی آغاز میشود، اما کینه، نفرت و عصبانیتِ ناشی از نابسامانیهای اقتصادی، این شرط لازم و بنیادین زندگی اخلاقی و معنوی را نامُحقَّق باقی خواهد گذارد.
🔅 و سوم آنکه دشواریهای تأمین معاش، بهتدریج موجب خواهد شد تا مردمان یکدیگر را تنها به مثابۀ اَدوات ارتزاق و ابزارهای تأمین معاش مد نظر آورند. «دیگری» اینچنین به «ابزار» و «وسیله» بدل میشود و «اَصالت»، «غائیت» و «موضوعیت» خود را که شرط ضروری نگاه اخلاقی و معنوی است، در منظر «من» از دست خواهد داد و مرا از زیست اخلاقی و معنوی محروم خواهد ساخت.
چنانکه پیداست، متعاقب نابسامانیهای اقتصادی اینجهانی، ویرانیهای آنجهانی در پیش است! البته در این میان، داستان تمجید و تحسینهایی که از فقر و فاقه در سنت حِکمی و عرفانی ما به میان آمده و عموماً ناظر به فقری خودخواسته و انتخابی است، خود بهکُلی داستان دیگری است خارج از مقصد و موضوع این نوشتار.
▪️م. اعتمادینیا
بازنشر: اول مهر هزار و سیصد و نود و نُه
Forwarded from تجربه نزدیک مرگ، پژوهش ها و گزارش ها
گفت و گوی زنده در اینستاگرام
با موضوع:
آسیبشناسی مقدّسانگاری تجربههای نزدیک به مرگ
🌖 آیا تجربههای نزدیک به مرگ را لزوماً باید تجربههایی مقدس و معنوی بهشمار آورد؟
🌖 آیا تجربهگران انسانهایی برگزیدهاند؟
🌖 آیا دریافتها و تفاسیر تجربهگران از معنای تجربۀ خود و توصیههای آنها را دربارۀ شیوه مقبول زندگی، لزوماً باید به دیدۀ قبول نگریست؟
🌖آیا تجربههای نزدیک به مرگ، در همۀ موارد تجربههایی رستگاریبخشاند؟
🌖 رویکرد نقادانه در قبال مقدّسانگاری تجربههای نزدیک به مرگ به چه معنا است؟
Join → @IranNDE
با موضوع:
آسیبشناسی مقدّسانگاری تجربههای نزدیک به مرگ
🌖 آیا تجربههای نزدیک به مرگ را لزوماً باید تجربههایی مقدس و معنوی بهشمار آورد؟
🌖 آیا تجربهگران انسانهایی برگزیدهاند؟
🌖 آیا دریافتها و تفاسیر تجربهگران از معنای تجربۀ خود و توصیههای آنها را دربارۀ شیوه مقبول زندگی، لزوماً باید به دیدۀ قبول نگریست؟
🌖آیا تجربههای نزدیک به مرگ، در همۀ موارد تجربههایی رستگاریبخشاند؟
🌖 رویکرد نقادانه در قبال مقدّسانگاری تجربههای نزدیک به مرگ به چه معنا است؟
Join → @IranNDE
خلوت نزد عارفان، مهیاساختن مقدمات تولدی دوباره است. آنان بر این عقیدهاند که این کار جز با انقطاع کامل ذهنی و روانی از خلق- دستکم برای مدتی محدود- میسر نخواهد شد و خلوتگزینی محملی برای تحقق این انقطاع است. به این ترتیب، خلوت بستری مساعد و هموار برای تجربه «مرگ پیش از مرگ» فراهم میآورد که به تعبیر مولانا، امنیت معنویِ خللناپذیر و جاودانه در گرو آن است.
چنانکه پیداست، این خلوت و تنهایی خودخواسته را که مقدمهای برای تقویت مؤانست روحی با خداوند بهشمار آمده، نباید با تنهایی بیمارگون انسان متجدد که اغلب ناشی از احساس بیپشتوانگی و بیمعنایی است، خلط نمود. احساس تنهایی نزد انسان متجدد، نوعی حالت ذهنی ناظر به بیپشتوانگی و بیهمدمی است که به نحوی آزاردهنده حتی در جمعیت نیز او را رها نمیکند. اما از سوی دیگر، تنهایی خودخواسته عارفان، سازوکاری برای خودشکوفایی و محملی برای تقویت پشتوانههای معنوی آنان بوده و لذت و بَهجت ناشی از آن، بیآنکه مایه اضطراب و بیپشتوانگی باشد، عمدتاً بر استحکام روانی و ثبات شخصیت عزلتنشینان افزوده است.
🔺 بخشی از مقاله «در خلوت عارفان چه میگذرد؟»، مجله رافکا، شماره ۴، تابستان ۱۳۹۹.
چنانکه پیداست، این خلوت و تنهایی خودخواسته را که مقدمهای برای تقویت مؤانست روحی با خداوند بهشمار آمده، نباید با تنهایی بیمارگون انسان متجدد که اغلب ناشی از احساس بیپشتوانگی و بیمعنایی است، خلط نمود. احساس تنهایی نزد انسان متجدد، نوعی حالت ذهنی ناظر به بیپشتوانگی و بیهمدمی است که به نحوی آزاردهنده حتی در جمعیت نیز او را رها نمیکند. اما از سوی دیگر، تنهایی خودخواسته عارفان، سازوکاری برای خودشکوفایی و محملی برای تقویت پشتوانههای معنوی آنان بوده و لذت و بَهجت ناشی از آن، بیآنکه مایه اضطراب و بیپشتوانگی باشد، عمدتاً بر استحکام روانی و ثبات شخصیت عزلتنشینان افزوده است.
🔺 بخشی از مقاله «در خلوت عارفان چه میگذرد؟»، مجله رافکا، شماره ۴، تابستان ۱۳۹۹.
Forwarded from مرکز فرهنگی شهرکتاب
دکتر مجتبی اعتمادینیا از خشونت واژگان و صور خيال در غزلیات شمس میگوید.
https://www.instagram.com/tv/CFv6wivJ-IN/?igshid=1dnlcuiblocja
https://www.instagram.com/tv/CFv6wivJ-IN/?igshid=1dnlcuiblocja
Forwarded from مرکز فرهنگی شهرکتاب
🔹خونبهای کشتگان چون غمزهی خونی اوست
✍🏻شیما زارعی
سومین روز هماندیشی سه روزهی مجازی «بر خوان شمس و مولانا» در روز چهارشنبه نهم مهر ماه با سخنرانی دکتر مجتبی اعتمادینیا با عنوان «خشونت واژگان و صور خیال در غزلیات شمس»، دکتر شیرین رزمجو بختیاری با عنوان «نکاتی در تصحیح دیوان کبیر مولوی» و دکتر الهام خلیلیجهرمی با عنوان «نگاهی به ترجمههایی از غزلیات شمس» برگزار شد که گزارش آن در پی خواهد آمد:
http://www.bookcity.org/detail/22590/root/meetings
✍🏻شیما زارعی
سومین روز هماندیشی سه روزهی مجازی «بر خوان شمس و مولانا» در روز چهارشنبه نهم مهر ماه با سخنرانی دکتر مجتبی اعتمادینیا با عنوان «خشونت واژگان و صور خیال در غزلیات شمس»، دکتر شیرین رزمجو بختیاری با عنوان «نکاتی در تصحیح دیوان کبیر مولوی» و دکتر الهام خلیلیجهرمی با عنوان «نگاهی به ترجمههایی از غزلیات شمس» برگزار شد که گزارش آن در پی خواهد آمد:
http://www.bookcity.org/detail/22590/root/meetings
DNDSI.ir
Dr. Etemadinia Dr. Ghasemian
فایل صوتی گفت و گوی زنده در اینستاگرام
با موضوع:
آسیبشناسی مقدّسانگاری تجربههای نزدیک به مرگ
دکتر مجتبی اعتمادی نیا
دکتر علی قاسمیان
Join → @IranNDE
با موضوع:
آسیبشناسی مقدّسانگاری تجربههای نزدیک به مرگ
دکتر مجتبی اعتمادی نیا
دکتر علی قاسمیان
Join → @IranNDE
Audio
🎤 فایل شنیداری سخنرانی «خشونت واژگان و صوَر خیال در غزلیات شمس»
🔺 ارائه شده در سومین روز هماندیشی سه روزه مجازی «بر خوان شمس و مولانا» که به همت مؤسسه فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
🔺 ارائه شده در سومین روز هماندیشی سه روزه مجازی «بر خوان شمس و مولانا» که به همت مؤسسه فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
◾️ کاش ما آدم نبودیم...
«من نتیجۀ خیلی بدی گرفتم از زندگی با انسانها. با همۀ اینکه مورد علاقه هستم، توجه بهِم میکنند و اینها، ولی روابط آدمها را که با همدیگه دارم میبینم، خیلی برام سخته. کاش ما آدم نبودیم! گنجشک بودیم! کبوتر بودیم! ها... ! اینطوری همدیگه رو از بین نمیبُردیم. نتیجۀ خوبی من از زندگی ندارم. ولی راهی که اومدم با عشق اومدم. با علاقه اومدم. راه درست اومدم. نمیدونم والّا چی بگم، من نتیجهای که از زندگی گرفتم، با همۀ اینکه راضی بودم ازش، اگه بخوام زندگیم رو کتاب کنم و بگم این نتیجه رو از زندگی گرفتم، از آدما گرفتم، هر جَوونی بخونه، میره خودکشی میکنه!»
این جملات، جملات استاد محمدرضا شجریان در آخرین سالهای عمر اوست(مستند «همسفر با مرغ سحر» ساخته حسن سربخشیان، دقیقه ۵۲ تا ۵۴) که اولین بار پس از شنیدن آنها، اندوهی توأم با بُهت و حیرتی عمیق را تجربه کردم. من که از نوجوانی با آوازها و تصنیفهای «استاد» لحظات نابی از تعالی روحی و ادراک شُکوه و زیبایی را تجربه کرده بودم، شنیدن چنین سخنانی از زبان خالق این آثار، برایم بسیار غیرمنتظره و شگفتآور بود. شنیدن این سخنان، بار دیگر به من نشان داد که کشف پیچیدگیها و زوایای پنهان هیچچیز در این جهان، از حیث دشواری، به پای کشف پیچیدگیها و زوایای پنهانِ شخصیت و روان آدمی نمیرسد. تا پیش از این اگر کسی فکر میکرد که منزلت اجتماعیِ توأم با شهرت و محبوبیت و ثَروت و نیز دستیابی به مراتب اعلای خودشکوفایی، ناگزیر آدمی را از زندگی خشنود خواهد ساخت، زین پس باید در این اندیشه تجدیدنظر کند. زندگی، گمشدههای دیگری دارد که شاید «استاد» آنها را در زندگی خود نیافته بود.
با خود میاندیشم: چگونه کسی در اوج شهرت و محبوبیتی کمنظیر، اینقدر از روابطش با انسانها ناخشنود تواند بود؟! آیا خلاقیت، نبوغ و شخصیت بیبدیل و مستقل او در عرصه موسیقی، مانع از این شده بود تا دیگران «خودِ» او را فارغ از داشتههایش ببینند و دوست بدارند؟ آیا او از اینکه میدید دیگران مصلحتاندیشانه و منفعتطلبانه، هنرِ او را بر«خودِ» او ارجح میدانند، رنج میکشید؟ آیا او در سطحی از حساسیت اخلاقی قرار داشت که روابط متعارف آدمها را خصمانه و غیراخلاقی تشخیص میداد؟ آیا غایت معنابخش زندگی از جهان او غایب شده بود؟ پاسخ هیچیک از این سؤالات را بهقطع و یقین نمیدانم (و چه کسی جز او که دیگر در میان ما نیست، به آنها پاسخ تواند گفت؟!) اما اینقدر میدانم که قطعاتی از جورچینِ معنای زندگیِ «استاد» ـ دستکم تا زمانی که جملات فوق را بر زبان آورده ـ گم شده بود که اگر چنین نبود، این حجم ناخشنودی از زندگی با انسانها نزد کسی چون او، بیمعنا و گزاف مینمود. حالا میفهمم که «قاصدکِ» اَخوان، این «قاصد تجربههای همهتلخ» زبانِ حال و شرح جهانِ «استاد» بود. حالا میفهمم که چرا در مصاحبهای دیگر، از خیامِ شاعر، ازآنرو که گرفتار «عرفان» و «صوفیگری» نشده، بهعنوان فهمیدهترین و آگاهترین شاعر ایرانی در قیاس با مشاهیری چون حافظ و مولانا و سعدی یاد کرد.
«استاد» شاید از ندیدن چیزی در جهان رنج میکشید. شاید...
▪️ م. اعتمادینیا
بیستوسوم مهرماه یکهزار و سیصد و نود و نُه
«من نتیجۀ خیلی بدی گرفتم از زندگی با انسانها. با همۀ اینکه مورد علاقه هستم، توجه بهِم میکنند و اینها، ولی روابط آدمها را که با همدیگه دارم میبینم، خیلی برام سخته. کاش ما آدم نبودیم! گنجشک بودیم! کبوتر بودیم! ها... ! اینطوری همدیگه رو از بین نمیبُردیم. نتیجۀ خوبی من از زندگی ندارم. ولی راهی که اومدم با عشق اومدم. با علاقه اومدم. راه درست اومدم. نمیدونم والّا چی بگم، من نتیجهای که از زندگی گرفتم، با همۀ اینکه راضی بودم ازش، اگه بخوام زندگیم رو کتاب کنم و بگم این نتیجه رو از زندگی گرفتم، از آدما گرفتم، هر جَوونی بخونه، میره خودکشی میکنه!»
این جملات، جملات استاد محمدرضا شجریان در آخرین سالهای عمر اوست(مستند «همسفر با مرغ سحر» ساخته حسن سربخشیان، دقیقه ۵۲ تا ۵۴) که اولین بار پس از شنیدن آنها، اندوهی توأم با بُهت و حیرتی عمیق را تجربه کردم. من که از نوجوانی با آوازها و تصنیفهای «استاد» لحظات نابی از تعالی روحی و ادراک شُکوه و زیبایی را تجربه کرده بودم، شنیدن چنین سخنانی از زبان خالق این آثار، برایم بسیار غیرمنتظره و شگفتآور بود. شنیدن این سخنان، بار دیگر به من نشان داد که کشف پیچیدگیها و زوایای پنهان هیچچیز در این جهان، از حیث دشواری، به پای کشف پیچیدگیها و زوایای پنهانِ شخصیت و روان آدمی نمیرسد. تا پیش از این اگر کسی فکر میکرد که منزلت اجتماعیِ توأم با شهرت و محبوبیت و ثَروت و نیز دستیابی به مراتب اعلای خودشکوفایی، ناگزیر آدمی را از زندگی خشنود خواهد ساخت، زین پس باید در این اندیشه تجدیدنظر کند. زندگی، گمشدههای دیگری دارد که شاید «استاد» آنها را در زندگی خود نیافته بود.
با خود میاندیشم: چگونه کسی در اوج شهرت و محبوبیتی کمنظیر، اینقدر از روابطش با انسانها ناخشنود تواند بود؟! آیا خلاقیت، نبوغ و شخصیت بیبدیل و مستقل او در عرصه موسیقی، مانع از این شده بود تا دیگران «خودِ» او را فارغ از داشتههایش ببینند و دوست بدارند؟ آیا او از اینکه میدید دیگران مصلحتاندیشانه و منفعتطلبانه، هنرِ او را بر«خودِ» او ارجح میدانند، رنج میکشید؟ آیا او در سطحی از حساسیت اخلاقی قرار داشت که روابط متعارف آدمها را خصمانه و غیراخلاقی تشخیص میداد؟ آیا غایت معنابخش زندگی از جهان او غایب شده بود؟ پاسخ هیچیک از این سؤالات را بهقطع و یقین نمیدانم (و چه کسی جز او که دیگر در میان ما نیست، به آنها پاسخ تواند گفت؟!) اما اینقدر میدانم که قطعاتی از جورچینِ معنای زندگیِ «استاد» ـ دستکم تا زمانی که جملات فوق را بر زبان آورده ـ گم شده بود که اگر چنین نبود، این حجم ناخشنودی از زندگی با انسانها نزد کسی چون او، بیمعنا و گزاف مینمود. حالا میفهمم که «قاصدکِ» اَخوان، این «قاصد تجربههای همهتلخ» زبانِ حال و شرح جهانِ «استاد» بود. حالا میفهمم که چرا در مصاحبهای دیگر، از خیامِ شاعر، ازآنرو که گرفتار «عرفان» و «صوفیگری» نشده، بهعنوان فهمیدهترین و آگاهترین شاعر ایرانی در قیاس با مشاهیری چون حافظ و مولانا و سعدی یاد کرد.
«استاد» شاید از ندیدن چیزی در جهان رنج میکشید. شاید...
▪️ م. اعتمادینیا
بیستوسوم مهرماه یکهزار و سیصد و نود و نُه
🍂 زندگی، خالی نیست؟
پرسش و دغدغهمندی در باب «هدف»، «ارزش» و یا «کارکرد» زندگی که امروزه ذیل عنوان «معنای زندگی» از آن سخن بهمیان میآید، درگذشتۀ پیشامدرن جز نزد معدودی از مزاجهای روانیِ حسّاس و خیّامانه، مسألهای گزنده و حایز اهمیت بهشمار نمیرفت و ازاینرو، پرسش از معنای زندگی نهتنها ذهن تودههای مأنوس با باورهای سنتی را بههیچرو نمیآزرد، بلکه نزد فیلسوفان و اندیشمندان نیز به مثابۀ مُشکلهای فلسفی موضوعیت نداشت. پاسخهای زیستجهان سنت در باب معناداری زندگی، نزد عام و خاص مقبول انگاشته میشد و استثناهای کمشمار، چندان جدی گرفته نمیشدند.
🔺 متن کامل این نوشتار را میتوانید با کلیک بر روی گزینه INSTANT VIEW و یا لینک نمایش داده شده مشاهده نمایید.👇👇👇
https://telegra.ph/زندگی-خالی-نیست-12-01
پرسش و دغدغهمندی در باب «هدف»، «ارزش» و یا «کارکرد» زندگی که امروزه ذیل عنوان «معنای زندگی» از آن سخن بهمیان میآید، درگذشتۀ پیشامدرن جز نزد معدودی از مزاجهای روانیِ حسّاس و خیّامانه، مسألهای گزنده و حایز اهمیت بهشمار نمیرفت و ازاینرو، پرسش از معنای زندگی نهتنها ذهن تودههای مأنوس با باورهای سنتی را بههیچرو نمیآزرد، بلکه نزد فیلسوفان و اندیشمندان نیز به مثابۀ مُشکلهای فلسفی موضوعیت نداشت. پاسخهای زیستجهان سنت در باب معناداری زندگی، نزد عام و خاص مقبول انگاشته میشد و استثناهای کمشمار، چندان جدی گرفته نمیشدند.
🔺 متن کامل این نوشتار را میتوانید با کلیک بر روی گزینه INSTANT VIEW و یا لینک نمایش داده شده مشاهده نمایید.👇👇👇
https://telegra.ph/زندگی-خالی-نیست-12-01
Telegraph
زندگی، خالی نیست؟
پرسش و دغدغهمندی در باب «هدف»، «ارزش» و یا «کارکرد» زندگی که امروزه ذیل عنوان «معنای زندگی» از آن سخن بهمیان میآید، درگذشتۀ پیشامدرن جز نزد معدودی از مزاجهای روانیِ حسّاس و خیّامانه، مسألهای گزنده و حایز اهمیت بهشمار نمیرفت و ازاینرو، پرسش از معنای…
💐 داستانکهای مطایبهآمیز شمس و مولانا
(قسمت اول)
به داستانهایی که در چند دقیقه کوتاه و گاهی در چند ثانیه میتوان آنها را روایت کرد، داستان مینیمال(minimal story) یا داستانک میگویند. داستانکها بُرشهای کوتاهی از زندگیاند که در عین اختصار و سادگی، به جِد نافذ و اثرگذار و گاهی غافلگیرکنندهاند. در سنت عرفان اسلامی نمونههای درخشانی از این قبیل داستانها با درونمایه طنز و شوخی میتوان یافت که عمدتاً با هدف تعلیم و تنبّه عرفانی روایت شدهاند. نمونههای کمنظیری از این قبیل در میراث عرفانی برجای مانده از مولانا و مرادش، شمس تبریز قابل ملاحظه است. نمونههایی که در پی میآید، تنها مشتی نمونه خروار است که از دو کتاب «مقالات شمس» و «فیه ما فیه» گزینش شده است.
🍃 یکی سخنِ ماهی میگفت، یکی گفتش که خاموش، تو چه دانی ماهی چیست؟ چیزی که ندانی چه شرح دهی؟
گفت: من ندانم که ماهی چیست؟!
گفت: آری، اگر میدانی نشان ماهی بگو.
گفت که نشان ماهی آن است که همچنین دو شاخ دارد همچون اشتر .
گفت: خَه! من خود میدانستم که تو ماهی را نمیدانی، الا اکنون که نشان دادی، چیزی دیگرم معلوم شد که تو گاو را از اشتر نمیدانی! (مقالات شمس، تصحیح محمدعلی موحد، دفتر اول، ص۷۶)
🍃 گفتند جُحی را که این سو بنگر که خوانچهها میبرند.
جحی گفت: ما را چه؟
گفتند که به خانه تو می برند.
گفت: شما را چه؟ (همان، ص۱۲۱)
🍃 ... [آن نحوی] در کویِ نَغولِ پرنجاست افتاده بود، یکی آمد که: «هاتِ یَدَکْ». مُعْرَب نگفت، کاف را مجزوم گفت. نحوی برنجيد.
گفت: «اُعبُر أنتَ لَستَ مِن اَهلی».
دیگری آمد، همچنان گفت. هم رنجيد، گفت: «اُعبُر أنتَ لَستَ مِن اَهلی».
همچنين میآمدند و آنقدر تفاوت در نحو میدید و ماندن خود را در پليدی نمیدید!
همه شب تا صبح در آن پليدی مانده بود، در قعر مزبَله؛ و دست کسی نمیگرفت و دست به کس نمیداد.
چون روز شد یکی آمد، گفت: «یا اباعُمَر قَد وَقَعتَ فی القَذَرِ».
قالَ: «خُذ بِیَدی فإنّک مِن أهلی».
دست به او داد، او را خود قوّت نبود، چون بکشيد هر دو درافتادند. هر دو را خنده میگرفت بر حال خود، و مردمان متعجّب، که اندرین حالت چه میخندند؟ مقام خنده نیست! (همان، ص۱۵۶)
🍃 یکی مُزیِّنی را گفت که تارهای موی سپید از محاسنم برچین.
مُزیِّن نظر کرد موی سپید بسیار دید. ریشش ببرید به یکبار به مقراض و به دست او داد.
گفت که تو بُگزین که من کار دارم! (همان، ص۱۸۰)
🍃 قزوینی شنید که مُلحد آمد.
زود مادر را نهاد و سر فروبرید!
گفتند: آخر حق مادری؟!
گفت: تا مُلحدان بدانند که مَحابا نیست!
مُلحد آن دید، گفت: او از من مُلحدتر است، من هرگز این نکردمی! (همان، ص۲۲۰)
▫️ادامه دارد...
@m_etemadinia
(قسمت اول)
به داستانهایی که در چند دقیقه کوتاه و گاهی در چند ثانیه میتوان آنها را روایت کرد، داستان مینیمال(minimal story) یا داستانک میگویند. داستانکها بُرشهای کوتاهی از زندگیاند که در عین اختصار و سادگی، به جِد نافذ و اثرگذار و گاهی غافلگیرکنندهاند. در سنت عرفان اسلامی نمونههای درخشانی از این قبیل داستانها با درونمایه طنز و شوخی میتوان یافت که عمدتاً با هدف تعلیم و تنبّه عرفانی روایت شدهاند. نمونههای کمنظیری از این قبیل در میراث عرفانی برجای مانده از مولانا و مرادش، شمس تبریز قابل ملاحظه است. نمونههایی که در پی میآید، تنها مشتی نمونه خروار است که از دو کتاب «مقالات شمس» و «فیه ما فیه» گزینش شده است.
🍃 یکی سخنِ ماهی میگفت، یکی گفتش که خاموش، تو چه دانی ماهی چیست؟ چیزی که ندانی چه شرح دهی؟
گفت: من ندانم که ماهی چیست؟!
گفت: آری، اگر میدانی نشان ماهی بگو.
گفت که نشان ماهی آن است که همچنین دو شاخ دارد همچون اشتر .
گفت: خَه! من خود میدانستم که تو ماهی را نمیدانی، الا اکنون که نشان دادی، چیزی دیگرم معلوم شد که تو گاو را از اشتر نمیدانی! (مقالات شمس، تصحیح محمدعلی موحد، دفتر اول، ص۷۶)
🍃 گفتند جُحی را که این سو بنگر که خوانچهها میبرند.
جحی گفت: ما را چه؟
گفتند که به خانه تو می برند.
گفت: شما را چه؟ (همان، ص۱۲۱)
🍃 ... [آن نحوی] در کویِ نَغولِ پرنجاست افتاده بود، یکی آمد که: «هاتِ یَدَکْ». مُعْرَب نگفت، کاف را مجزوم گفت. نحوی برنجيد.
گفت: «اُعبُر أنتَ لَستَ مِن اَهلی».
دیگری آمد، همچنان گفت. هم رنجيد، گفت: «اُعبُر أنتَ لَستَ مِن اَهلی».
همچنين میآمدند و آنقدر تفاوت در نحو میدید و ماندن خود را در پليدی نمیدید!
همه شب تا صبح در آن پليدی مانده بود، در قعر مزبَله؛ و دست کسی نمیگرفت و دست به کس نمیداد.
چون روز شد یکی آمد، گفت: «یا اباعُمَر قَد وَقَعتَ فی القَذَرِ».
قالَ: «خُذ بِیَدی فإنّک مِن أهلی».
دست به او داد، او را خود قوّت نبود، چون بکشيد هر دو درافتادند. هر دو را خنده میگرفت بر حال خود، و مردمان متعجّب، که اندرین حالت چه میخندند؟ مقام خنده نیست! (همان، ص۱۵۶)
🍃 یکی مُزیِّنی را گفت که تارهای موی سپید از محاسنم برچین.
مُزیِّن نظر کرد موی سپید بسیار دید. ریشش ببرید به یکبار به مقراض و به دست او داد.
گفت که تو بُگزین که من کار دارم! (همان، ص۱۸۰)
🍃 قزوینی شنید که مُلحد آمد.
زود مادر را نهاد و سر فروبرید!
گفتند: آخر حق مادری؟!
گفت: تا مُلحدان بدانند که مَحابا نیست!
مُلحد آن دید، گفت: او از من مُلحدتر است، من هرگز این نکردمی! (همان، ص۲۲۰)
▫️ادامه دارد...
@m_etemadinia
💐 داستانکهای مطایبهآمیز شمس و مولانا
(قسمت دوم)
🍃 استر اُشتر را گفت که تو در سَر کم میآیی، چگونه است؟
گفت: یکی از آنکه بر من سه نقطه زیادتیست، آن زیادت نهلد که در رو آیم.
آن یکی بزرگی جُثه و بلندی قد.
و دیگر روشنی چشم، از بالای گریوه نظر کنم تا پایان عقَبه، همه را ببینم، نشیب و بالا.
دیگر من حلالزادهام تو حرامزادهای! (مقالات شمس، تصحیح محمدعلی موحد، دفتر اول، ص۲۷۲)
🍃 هندو خود را به ستیزۀ خواجه بکُشد.
ها، چرا خود را به ستیزه میکُشی؟
گوید: تا خواجه را زیان شود! (همان، ص۲۷۴)
🍃 آن یکی در همچنین کوفت.
تو کیستی؟
گفت: من برادرزادۀ خدا.
برون آمد خواجه خدمت کرد.
دست به من ده با تو کاری دارم.
ببُردش به مسجد که این خانۀ عموت، تو دانی، درآ، خواهی هیچ برون میا. (همان، ص۳۴۹)
🍃 جهودی و ترسایی و مسلمانی رفیق بودند در راه؛ زر یافتند، حلوا ساختند.
گفتند: بیگاه است، فردا بخوریم و این اندک است، آن کس خورَد که خواب نیکو دیده باشد. ـ غرض تا مسلمان را ندهند ـ
مسلمان نیمشب برخاست. خواب کجا؟ عاشق محروم و خواب!... برخاست، جمله حلوا را بخورد.
عیسوی گفت: عیسی فرود آمد مرا برکشید.
جهود گفت: موسی در تماشای بهشت بُرد مرا، عیسای تو در آسمان چهارم بود. عجایبِ آن چه باشد در مقابله عجایب بهشت؟
مسلمان گفت: محمد آمد، گفت: ای بیچاره، یکی را عیسی بُرد به آسمان چهارم، و آن دگر را موسی به بهشت بُرد، تو محروم بیچاره، باری برخیز و این حلوا بخور! آنگه برخاستم و حلوا را بخوردم.
گفتند: والله خواب آن بود که تو دیدی، آنِ ما همه خیال بود و باطل. ( همان، دفتر دوم، ص۵۴)
🍃 اشتر را گفتند که از کجا میآیی؟
گفت: از حمّام.
گفتند که از پاشنهات پیداست! (فیه ما فیه، تصحیح توفیق سبحانی، ص۶۰)
🍃 گفت: مادر را چرا کُشتی؟
گفت: چیزی دیدم که لایق نبود.
گفت: آن بیگانه را میبایست کُشتن.
گفت: هر روز یکی را میکُشم؟! (همان، ص۱۴۱)
🍃 پادشاهی سه بار رُقعه خواند، جواب ننوشت.
او شکایت نوشت که سه بار است که به خدمت عرض میدارم، اگر قبولم بفرمایند و اگر ردّم بفرمایند.
پادشاه به پشت رُقعه نبشت: اما عَلِمتَ اَنَّ ترکَ الجوابِ جوابٌ؟ جوابُ الاحمقِ سکوت! [= آیا نمیدانی که جواب ندادن هم خود، جوابی است؟! جواب احمق، خاموشی است!] (همان)
🍃 آن یکی بر درخت قمرالدين[= نوعی زردآلو] ميوه مىريخت و مىخورد.
خداوندِ باغ مطالبه كرد.
گفت: از خدا نمىترسى؟
گفت: چرا ترسم؟ درخت از آنِ خدا و من بنده خدا، بنده خدا مىخورد از مال خدا.
گفت: بايست تا جوابت بگويم.
رَسَن بياريد و او را بر اين درخت بنديد و مىزنيد تا جواب ظاهر شدن.
فرياد برآورد كه از خدا نمىترسى؟
گفت: چرا ترسم؟ كه تو بندۀ خدا و اين چوب خدا، چوب خدا مىزنم بر بنده خدا. (همان، ص۱۴۱-۱۴۲)
🍃 شخصی امامت میکرد و خواند: «الاعرابُ اَشدُّ کفراً و نفاقاً». [= عربهای بادیهنشین کافرتر و منافقتر از دیگراناند./ سوره توبه /۹۷]
مگر از رؤسای عرب یکی حاضر بود. یکی سیلی محکم وی را فروکوفت.
در رکعت دیگر خواند: «و مِنَ الاعرابِ مَن آمَنَ باللهِ و الیومِ الآخِر».[و بعضی از اعراب به خداوند و روز بازپسین ایمان دارند./ همان/۹۹]
آن عرب گفت: الصَّفحُ اَصلَحَک! [= پسگردنی اصلاحت کرد!] (همان، ص۱۷۳)
▪️لینک قسمت اول:
https://www.tgoop.com/m_etemadinia/797
(قسمت دوم)
🍃 استر اُشتر را گفت که تو در سَر کم میآیی، چگونه است؟
گفت: یکی از آنکه بر من سه نقطه زیادتیست، آن زیادت نهلد که در رو آیم.
آن یکی بزرگی جُثه و بلندی قد.
و دیگر روشنی چشم، از بالای گریوه نظر کنم تا پایان عقَبه، همه را ببینم، نشیب و بالا.
دیگر من حلالزادهام تو حرامزادهای! (مقالات شمس، تصحیح محمدعلی موحد، دفتر اول، ص۲۷۲)
🍃 هندو خود را به ستیزۀ خواجه بکُشد.
ها، چرا خود را به ستیزه میکُشی؟
گوید: تا خواجه را زیان شود! (همان، ص۲۷۴)
🍃 آن یکی در همچنین کوفت.
تو کیستی؟
گفت: من برادرزادۀ خدا.
برون آمد خواجه خدمت کرد.
دست به من ده با تو کاری دارم.
ببُردش به مسجد که این خانۀ عموت، تو دانی، درآ، خواهی هیچ برون میا. (همان، ص۳۴۹)
🍃 جهودی و ترسایی و مسلمانی رفیق بودند در راه؛ زر یافتند، حلوا ساختند.
گفتند: بیگاه است، فردا بخوریم و این اندک است، آن کس خورَد که خواب نیکو دیده باشد. ـ غرض تا مسلمان را ندهند ـ
مسلمان نیمشب برخاست. خواب کجا؟ عاشق محروم و خواب!... برخاست، جمله حلوا را بخورد.
عیسوی گفت: عیسی فرود آمد مرا برکشید.
جهود گفت: موسی در تماشای بهشت بُرد مرا، عیسای تو در آسمان چهارم بود. عجایبِ آن چه باشد در مقابله عجایب بهشت؟
مسلمان گفت: محمد آمد، گفت: ای بیچاره، یکی را عیسی بُرد به آسمان چهارم، و آن دگر را موسی به بهشت بُرد، تو محروم بیچاره، باری برخیز و این حلوا بخور! آنگه برخاستم و حلوا را بخوردم.
گفتند: والله خواب آن بود که تو دیدی، آنِ ما همه خیال بود و باطل. ( همان، دفتر دوم، ص۵۴)
🍃 اشتر را گفتند که از کجا میآیی؟
گفت: از حمّام.
گفتند که از پاشنهات پیداست! (فیه ما فیه، تصحیح توفیق سبحانی، ص۶۰)
🍃 گفت: مادر را چرا کُشتی؟
گفت: چیزی دیدم که لایق نبود.
گفت: آن بیگانه را میبایست کُشتن.
گفت: هر روز یکی را میکُشم؟! (همان، ص۱۴۱)
🍃 پادشاهی سه بار رُقعه خواند، جواب ننوشت.
او شکایت نوشت که سه بار است که به خدمت عرض میدارم، اگر قبولم بفرمایند و اگر ردّم بفرمایند.
پادشاه به پشت رُقعه نبشت: اما عَلِمتَ اَنَّ ترکَ الجوابِ جوابٌ؟ جوابُ الاحمقِ سکوت! [= آیا نمیدانی که جواب ندادن هم خود، جوابی است؟! جواب احمق، خاموشی است!] (همان)
🍃 آن یکی بر درخت قمرالدين[= نوعی زردآلو] ميوه مىريخت و مىخورد.
خداوندِ باغ مطالبه كرد.
گفت: از خدا نمىترسى؟
گفت: چرا ترسم؟ درخت از آنِ خدا و من بنده خدا، بنده خدا مىخورد از مال خدا.
گفت: بايست تا جوابت بگويم.
رَسَن بياريد و او را بر اين درخت بنديد و مىزنيد تا جواب ظاهر شدن.
فرياد برآورد كه از خدا نمىترسى؟
گفت: چرا ترسم؟ كه تو بندۀ خدا و اين چوب خدا، چوب خدا مىزنم بر بنده خدا. (همان، ص۱۴۱-۱۴۲)
🍃 شخصی امامت میکرد و خواند: «الاعرابُ اَشدُّ کفراً و نفاقاً». [= عربهای بادیهنشین کافرتر و منافقتر از دیگراناند./ سوره توبه /۹۷]
مگر از رؤسای عرب یکی حاضر بود. یکی سیلی محکم وی را فروکوفت.
در رکعت دیگر خواند: «و مِنَ الاعرابِ مَن آمَنَ باللهِ و الیومِ الآخِر».[و بعضی از اعراب به خداوند و روز بازپسین ایمان دارند./ همان/۹۹]
آن عرب گفت: الصَّفحُ اَصلَحَک! [= پسگردنی اصلاحت کرد!] (همان، ص۱۷۳)
▪️لینک قسمت اول:
https://www.tgoop.com/m_etemadinia/797
Telegram
مجتبی اعتمادی نیا
💐 داستانکهای مطایبهآمیز شمس و مولانا
(قسمت اول)
به داستانهایی که در چند دقیقه کوتاه و گاهی در چند ثانیه میتوان آنها را روایت کرد، داستان مینیمال(minimal story) یا داستانک میگویند. داستانکها بُرشهای کوتاهی از زندگیاند که در عین اختصار و سادگی، به…
(قسمت اول)
به داستانهایی که در چند دقیقه کوتاه و گاهی در چند ثانیه میتوان آنها را روایت کرد، داستان مینیمال(minimal story) یا داستانک میگویند. داستانکها بُرشهای کوتاهی از زندگیاند که در عین اختصار و سادگی، به…
🍂 مقارنۀ طنز و فرزانگی در مقالات شمس
اینکه ما آدمیانِ هر روزهی میانمایه، پیوسته درحال جدی گرفتن جهان «نمود»ها هستیم و از «بودِ» جهان بهکُل غافلیم، میتواند برای فرزانهای که به ناپایداری و فریبندگی «نمود» ها و اَصالت و واقعیت «بودِ» جهان آگاهی یافته، دستمایه طنز قرار گیرد. از این منظر، زندگی عموم انسانها در این جهان و نوع مواجهه آنها با پدیدهها و رویدادهای پیرامون خود برای یک فرزانه، ماهیتی مُضحک و غیرجدی دارد. فرزانه حتی گاهی نمود و کنشهای خودش را نیز به اعتبار ناپایداری و فریبندگی آنها، دستمایهی طنز و ریشخند قرار میدهد. دکترمجتبی اعتمادینیا در این درس گفتار، ریشههای این قسم فرزانگی طربناک را در میراث عرفانی شمس محل بحث و تأمل قرار میدهد.
چهلوششمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی درباره شمس تبریزی در روز چهارشنبه دهم دی ساعت ۱۱ صبح با سخنرانی دکتر لیلا آقایانی چاووشی و دکتر مجتبی اعتمادینیا به «شیوههای طنزپردازی و مقارنۀ طنز و فرزانگی در مقالات شمس» اختصاص دارد که به صورت مجازی پخش خواهد شد.
علاقهمندان میتوانند این درسگفتار را از فضای مجازی مرکز فرهنگی شهرکتاب پیگیری کنند.
@Bookcitycc
اینکه ما آدمیانِ هر روزهی میانمایه، پیوسته درحال جدی گرفتن جهان «نمود»ها هستیم و از «بودِ» جهان بهکُل غافلیم، میتواند برای فرزانهای که به ناپایداری و فریبندگی «نمود» ها و اَصالت و واقعیت «بودِ» جهان آگاهی یافته، دستمایه طنز قرار گیرد. از این منظر، زندگی عموم انسانها در این جهان و نوع مواجهه آنها با پدیدهها و رویدادهای پیرامون خود برای یک فرزانه، ماهیتی مُضحک و غیرجدی دارد. فرزانه حتی گاهی نمود و کنشهای خودش را نیز به اعتبار ناپایداری و فریبندگی آنها، دستمایهی طنز و ریشخند قرار میدهد. دکترمجتبی اعتمادینیا در این درس گفتار، ریشههای این قسم فرزانگی طربناک را در میراث عرفانی شمس محل بحث و تأمل قرار میدهد.
چهلوششمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی درباره شمس تبریزی در روز چهارشنبه دهم دی ساعت ۱۱ صبح با سخنرانی دکتر لیلا آقایانی چاووشی و دکتر مجتبی اعتمادینیا به «شیوههای طنزپردازی و مقارنۀ طنز و فرزانگی در مقالات شمس» اختصاص دارد که به صورت مجازی پخش خواهد شد.
علاقهمندان میتوانند این درسگفتار را از فضای مجازی مرکز فرهنگی شهرکتاب پیگیری کنند.
@Bookcitycc
Forwarded from مرکز فرهنگی شهرکتاب
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
✴️ مقارنهی طنز و فرزانگی در مقالات شمس
سخنان دکتر مجتبی اعتمادینیا درچهلوششمین جلسه از درسگفتارهایی دربارهی شمس تبریزی در مرکز فرهنگی شهر کتاب.
دکتر مجتبی اعتمادینیا در این درسگفتار، ریشههای فرزانگی طربناک در میراث عرفانی شمس را محل بحث و تأمل قرار میدهد.
چهارشنبه دهم دی ۱۳۹۹
سخنان دکتر مجتبی اعتمادینیا درچهلوششمین جلسه از درسگفتارهایی دربارهی شمس تبریزی در مرکز فرهنگی شهر کتاب.
دکتر مجتبی اعتمادینیا در این درسگفتار، ریشههای فرزانگی طربناک در میراث عرفانی شمس را محل بحث و تأمل قرار میدهد.
چهارشنبه دهم دی ۱۳۹۹
Audio
📢 ... #پوشه_شنیداری چهلوششمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارهی شمس تبریزی با عنوان «شیوههای طنزپردازی و مقارنهی طنز و فرزانگی درمقالات شمس»
سخنرانان: دکتر لیلا آقایانی چاووشی و دکتر مجتبی اعتمادینیا
چهارشنبه دهم دی ۱۳۹۹
این نشست بدون حضور مخاطب و در صفحه اینستاگرام مرکز فرهنگی شهرکتاب به آدرس ketabofarhang@ بصورت زنده پخش شد.
لازم بذکر است کلیه نشستها و درسگفتارهای مرکز فرهنگی شهرکتاب بدون حضور مخاطب و بصورت مجازی برگزار میشود.
@Bookcitycc
سخنرانان: دکتر لیلا آقایانی چاووشی و دکتر مجتبی اعتمادینیا
چهارشنبه دهم دی ۱۳۹۹
این نشست بدون حضور مخاطب و در صفحه اینستاگرام مرکز فرهنگی شهرکتاب به آدرس ketabofarhang@ بصورت زنده پخش شد.
لازم بذکر است کلیه نشستها و درسگفتارهای مرکز فرهنگی شهرکتاب بدون حضور مخاطب و بصورت مجازی برگزار میشود.
@Bookcitycc
🍂 بیناس پِژوهش پارسی بهزودی برگزار میکند:
دورۀ آنلاین پنج جلسهای
چه باید کرد؟
مروری بر بایستههای رستگاری در رسالۀ «اَیّها الولَد» غزّالی
امام ابوحامد محمد غزّالی در کنار آثار مشهور و مبسوط خود نظیر احیاءُ علوم الدین، کیمیای سعادت، تهافُت الفلاسفة و المُستصفی من علم الاصول، رسالههایی کوتاه نیز بعضاً به زبان پارسی از خود به یادگار گذشته است. در میان این رسالهها، رسالهای موسوم به «اَیّها الولَد» یا «ای فرزند» هست که غزّالی آن را در اواخر عمر، در اجابت درخواست یکی از شاگردان باسابقۀ خود که نصیحتی کارآمد و خلاصهای کوتاه و فشرده از تعالیم وی را طلب کرده، بهرشتۀ تحریر درآورده است.
این رساله، خلاصهای دقیق، عمیق و فشرده از لوازم و بایستههای رستگاری عارفانه است که غزّالی سخاوتمندانه و از سَر شفقت آن را با ما درمیان گذاشته است. این رساله پاسخی حکیمانه و کارآمد به مشتاقان رستگاری است که میپرسند: «چه باید کرد؟». غزّالی در این رساله بیآنکه همانند برخی از آثار مشهور خود، سرگرم برخی جدالها و مباحث مناقشهبرانگیز فقهی، فلسفی و کلامی باشد، یکسره به سراغ سودمندترین و کارآمدترین یافتههای اخلاقی و تربیتیِ تجربۀ زیستۀ خود رفته و با زبان و ادبیاتی پاکیزه و پُرکِشش آن را به مخاطبان عرضه کرده است. این رساله ازآنرو که در سالهای پایانی عمر غزّالی نگاشته شده، به نوعی دربردارندۀ بنیادیترین تعالیم اخلاقی و تربیتی و حتی آموزههای عرفانی اوست که همانند برخی دیگر از آثارش، از ذهن و ضمیری دغدغهمند و مشتاق نشأت گرفته است. چهار جلسۀ نخست این دوره به شرح و توضیح نقادانۀ مضامین این رساله اختصاص خواهد یافت و در جلسۀ پنجم، متن کامل رساله همراه با توضیح دشواریهای لفظی، قرائت خواهد شد.
دورۀ آنلاین پنج جلسهای
چه باید کرد؟
مروری بر بایستههای رستگاری در رسالۀ «اَیّها الولَد» غزّالی
امام ابوحامد محمد غزّالی در کنار آثار مشهور و مبسوط خود نظیر احیاءُ علوم الدین، کیمیای سعادت، تهافُت الفلاسفة و المُستصفی من علم الاصول، رسالههایی کوتاه نیز بعضاً به زبان پارسی از خود به یادگار گذشته است. در میان این رسالهها، رسالهای موسوم به «اَیّها الولَد» یا «ای فرزند» هست که غزّالی آن را در اواخر عمر، در اجابت درخواست یکی از شاگردان باسابقۀ خود که نصیحتی کارآمد و خلاصهای کوتاه و فشرده از تعالیم وی را طلب کرده، بهرشتۀ تحریر درآورده است.
این رساله، خلاصهای دقیق، عمیق و فشرده از لوازم و بایستههای رستگاری عارفانه است که غزّالی سخاوتمندانه و از سَر شفقت آن را با ما درمیان گذاشته است. این رساله پاسخی حکیمانه و کارآمد به مشتاقان رستگاری است که میپرسند: «چه باید کرد؟». غزّالی در این رساله بیآنکه همانند برخی از آثار مشهور خود، سرگرم برخی جدالها و مباحث مناقشهبرانگیز فقهی، فلسفی و کلامی باشد، یکسره به سراغ سودمندترین و کارآمدترین یافتههای اخلاقی و تربیتیِ تجربۀ زیستۀ خود رفته و با زبان و ادبیاتی پاکیزه و پُرکِشش آن را به مخاطبان عرضه کرده است. این رساله ازآنرو که در سالهای پایانی عمر غزّالی نگاشته شده، به نوعی دربردارندۀ بنیادیترین تعالیم اخلاقی و تربیتی و حتی آموزههای عرفانی اوست که همانند برخی دیگر از آثارش، از ذهن و ضمیری دغدغهمند و مشتاق نشأت گرفته است. چهار جلسۀ نخست این دوره به شرح و توضیح نقادانۀ مضامین این رساله اختصاص خواهد یافت و در جلسۀ پنجم، متن کامل رساله همراه با توضیح دشواریهای لفظی، قرائت خواهد شد.
🍁 اصحاب عرفان در نقل حدیث، بیمبالاتند!
یکی از سازوکارهای عارفان مسلمان در جهت کسب مشروعیت و احراز مقبولیت در میان عامه مسلمانان، استناد به احادیث پیامبر اسلام (ص) بوده است. اصحاب عرفان از این طریق نشان میدادند که بدعتگذار نیستند و یافتههای عرفانی آنان با تعالیم پیامبر اسلام (ص) منطبق است. برایناساس، احادیث فراوانی در کتابهای عرفانی به چشم میخورد که هریک بهنوعی، مواجید و مدعیات عارفان را توجیه میکند. برخی از این احادیث تقریباً در هر کتاب عرفانی قابلملاحظه است. اگرچه اصحاب عرفان با استناد به این احادیث، در مقابل کسانی که بر وجه بدعتآمیز عرفان تأکید میکردند، واکنش نشان میدادند و از اسلامی بودن مرام و مسلک خود دفاع میکردند، اما واقعیت آن است که بخش قابلتوجهی از این احادیث بههیچرو در کتب روایی کُهن وجود ندارد و تاریخ پیدایش بسیاری از آنها به قرنها پس از تدوین نخستین کتابهای روایی کهن بازمیگردد. ازاینرو، چنانکه بسیاری از اصحاب دقت و وسواس یادآور شدهاند، اغلب احادیث منقول در کتابهای عرفانی براساس معیارهای تشخیص حدیث صحیح، مقبول بهشمار نمیآید اما اصحاب عرفان ازآنرو که محتوای این بهاصطلاح احادیث را با دریافتهای شهودی و میراث پیشینیان خود سازگار مییافتند، بیآنکه از صحّت اِسناد این احادیث به پیامبر اسلام (ص) و یا برخی پیشوایان مذهبی اطمینان حاصل کنند، خوشبینانه از آنها بهره میجستند و در اِسناد آنها به پیشوایان دینی و مذهبی تردیدی به دل راه نمیدادند.
این رَویه اگرچه درباره برخی از عارفانِ «عدیم البحث» که با ضوابط فنی تشخیص احادیث صحیح از احادیث ضعیف آشنایی نداشتند، تا حدی توجیهپذیر مینماید اما مَعالاَسَف از گذشته تا کنون بسیاری از اصحاب عرفان که با این ضوابط آشنایی کافی داشتند و دارند نیز این رَویه را تداوم بخشیدهاند.(یالَلعجب!)
من در اینجا بیآنکه این رَویه را لزوماً ناشی از «نسبت ناروای عمدی» بهشمار آورم، از سَرِ خوشبینی و همدلی با اصحاب عرفان، آن را ناشی از نوعی بیمبالاتی و سهلانگاری در نقل احادیث پیامبر اسلام(ص) میدانم. این بیمبالاتی که ممکن است در پارهای از موارد با سوءنیّت برخی از عارفنمایان نیز همراه شده باشد، باعث شده تا سخنان برخی از صوفیان مسلمان به نام پیامبر اسلام(ص) و پیشوایان مذهبی رواج یابد. این سخنان اگرچه ممکن است ناظر به مضامینی فاخر و صائب باشند، اما سخنان پیامبر اسلام(ص) و پیشوایان مذهبی نیستند و ازاینرو، اخلاق اِسناد حکم میکند که از نسبت دادن آنها به پیامبر اسلام(ص) و پیشوایان مذهبی اجتناب کنیم.
▪️ م. اعتمادینیا
بیستم دیماه یکهزار و سیصد و نود و نُه
یکی از سازوکارهای عارفان مسلمان در جهت کسب مشروعیت و احراز مقبولیت در میان عامه مسلمانان، استناد به احادیث پیامبر اسلام (ص) بوده است. اصحاب عرفان از این طریق نشان میدادند که بدعتگذار نیستند و یافتههای عرفانی آنان با تعالیم پیامبر اسلام (ص) منطبق است. برایناساس، احادیث فراوانی در کتابهای عرفانی به چشم میخورد که هریک بهنوعی، مواجید و مدعیات عارفان را توجیه میکند. برخی از این احادیث تقریباً در هر کتاب عرفانی قابلملاحظه است. اگرچه اصحاب عرفان با استناد به این احادیث، در مقابل کسانی که بر وجه بدعتآمیز عرفان تأکید میکردند، واکنش نشان میدادند و از اسلامی بودن مرام و مسلک خود دفاع میکردند، اما واقعیت آن است که بخش قابلتوجهی از این احادیث بههیچرو در کتب روایی کُهن وجود ندارد و تاریخ پیدایش بسیاری از آنها به قرنها پس از تدوین نخستین کتابهای روایی کهن بازمیگردد. ازاینرو، چنانکه بسیاری از اصحاب دقت و وسواس یادآور شدهاند، اغلب احادیث منقول در کتابهای عرفانی براساس معیارهای تشخیص حدیث صحیح، مقبول بهشمار نمیآید اما اصحاب عرفان ازآنرو که محتوای این بهاصطلاح احادیث را با دریافتهای شهودی و میراث پیشینیان خود سازگار مییافتند، بیآنکه از صحّت اِسناد این احادیث به پیامبر اسلام (ص) و یا برخی پیشوایان مذهبی اطمینان حاصل کنند، خوشبینانه از آنها بهره میجستند و در اِسناد آنها به پیشوایان دینی و مذهبی تردیدی به دل راه نمیدادند.
این رَویه اگرچه درباره برخی از عارفانِ «عدیم البحث» که با ضوابط فنی تشخیص احادیث صحیح از احادیث ضعیف آشنایی نداشتند، تا حدی توجیهپذیر مینماید اما مَعالاَسَف از گذشته تا کنون بسیاری از اصحاب عرفان که با این ضوابط آشنایی کافی داشتند و دارند نیز این رَویه را تداوم بخشیدهاند.(یالَلعجب!)
من در اینجا بیآنکه این رَویه را لزوماً ناشی از «نسبت ناروای عمدی» بهشمار آورم، از سَرِ خوشبینی و همدلی با اصحاب عرفان، آن را ناشی از نوعی بیمبالاتی و سهلانگاری در نقل احادیث پیامبر اسلام(ص) میدانم. این بیمبالاتی که ممکن است در پارهای از موارد با سوءنیّت برخی از عارفنمایان نیز همراه شده باشد، باعث شده تا سخنان برخی از صوفیان مسلمان به نام پیامبر اسلام(ص) و پیشوایان مذهبی رواج یابد. این سخنان اگرچه ممکن است ناظر به مضامینی فاخر و صائب باشند، اما سخنان پیامبر اسلام(ص) و پیشوایان مذهبی نیستند و ازاینرو، اخلاق اِسناد حکم میکند که از نسبت دادن آنها به پیامبر اسلام(ص) و پیشوایان مذهبی اجتناب کنیم.
▪️ م. اعتمادینیا
بیستم دیماه یکهزار و سیصد و نود و نُه