Telegram Web
#حضرت_رقیه
#شب_سوم_محرم

چرا دیر اومدی پیشم؟
دخترت رو دوست نداری؟
انتظارشو نداشتم
که بری و جام بذاری

چرا اینقدر پریشونی؟
الهی دورت بگردم
کاشکی دستام کمی جون داشت
موهاتو شونه می کردم

از همون وقتی که رفتی
دل دخترت کبابه
چرا تا رسیدی بابا
بوی نون گرفت خرابه؟

من غذا نخواسته بودم
بس که از زندگی سیرم
بغلم‌ ‌نکردی؟…باشه
من تو رو بغل می گیرم

نمیگی که دخترت رو
چرا با خودت نبردی؟
لااقل بگو بابایی
منو دست کی سپردی؟

چادرم تو صحرا گم شد
اما روسریم نیفتاد
گوشوارم رو پس می گیرم
عمه قولشو بهم داد

روسریم یخورده سوخته
غم نخور عیبی نداره
عموم از سفر که برگشت
یدونه نوشو میاره

چی میشه بازم بخندی؟
دلم از غصه رها شه
دندونم شکسته، اما
شیریه…غمت نباشه

شب خرابه سرده، اما
هرجوری شده می‌خوابم
خاکی ام؟ عیبی نداره
نوه ی ابوترابم

اینا چیزی نیس بابایی
همشون میگذره میره
اما چند روزه ‌کلافم
زبونم‌ همش میگیره

دخترت شیرین زبون‌ بود
بود ولی از این به بعد نیست
بخدا جواب اشکام
خنده های ابن سعد نیست

تا زمانی که تو شامم
حال و روز من همینه
یا پیشم بمون بابایی
یا که باز بریم مدینه

نه…دیگه طاقت ندارم
بعیده این گره وا شه
دخترت میخواد بمیره
دعا کن حاجت روا شه

سیدجعفر حیدری

@marsiyeeh
2
#حضرت_رقیه
#شب_سوم_محرم

کنون که داغ تو بر سنگ‌ هم اثر بگذارد
چه مرهمی ز غمت عمه بر جگر بگذارد

برو بهشت که جبریل جای خشت خرابه
برای زیر سرت بالشی ز پر بگذارد

سه سال داری و صد زخم، باید عمه‌ات امشب
برای غسل تنت وقت، بیشتر بگذارد

کجاست فاطمه تا بازوی شکسته ببیند
علی کجاست به دیوار غصه سر بگذارد

منم حسین و تو عباس، پس رواست که عمه
کنار پیکر تو دست بر کمر بگذارد

تن کبود تو را بین قبر می‌نهم اما
هلال قامت رنجیده‌ات اگر بگذارد

کنار عمه بمان؛ من نمی‌گذارم از این پس
در این خرابه کسی با تو سر به سر بگذارد

بمان عزیز دلم قول می‌دهم نگذارم
دوباره چوب قدم بر لب پدر بگذارد

****
خودم به پای خودم می‌روم دوباره به بازار
کفن برات بگیرم سنان اگر بگذارد*

محمدعلي بياباني

@marsiyeeh
2
#حضرت_رقیه
#شب_سوم_محرم

اگه بازم اومدی سرای من
یه عصا هدیه بیار برای من

میدونی چرا نمیتونم پاشم
آخه پا خورده به دست وپای من

ممنونم که اومدی حالا دیگه
به همه میگم  اینم  بابای من

اِنقدر صدات زدم صدام گرفت
پس ببخش در نمیاد صدای من

یادته که میگرفتی دستمو
حالا توو دست توعه شفای من

خیلی خستم من میبندم چشامو
تو  یکم لالا  بگو برای من

من فقط تورو میخواستم از خدا
حالا مستجاب شده دعای من

میبینم عمه رو گریَم  میگیره
خیلی تازیونه خورد به جای من

یه جاهایی  بی تو  بردن ماهارو
که نه جای عمه بود نه جای من

مجلس یزیدو یادم نمیره
کاش میزد اون چوبُ رو لبای من

محمدجواد مطیع ها

@marsiyeeh
1
#حضرت_رقیه
#شب_سوم_محرم

آیینه دار زینب و زهرا رقیه
کوچکترین انسیة الحورا رقیه

پشت سرش بی شک دعای پنج تن بود
آدم اگر می گفت اول یا رقیه

خورشید در منظومه‌ی عشق حسینی
صد سال نوری راه دارد تا رقیه

جا داشت روی شانه‌ی کعبه اباالفضل
جا داشت روی شانه‌ی سقا رقیه

آرام تر از هر زمانی بود اصغر
می خواند تا بالا سرش لالا رقیه

پا بر مغیلان می نهد اما محال است
روی سر موری گذارد پا رقیه

این طفل بی آزار را آزار دادند
زجر بدی را دید در دنیا رقیه

زینب ز پا افتاد وقتی دید در راه
طفلان همه بر ناقه اند اِلّا رقیه

مقتل که می خواندم شبی با خویش گفتم
پیدا نمی شد کاش در صحرا رقیه

وقتی که پیدا شد خمیده راه می رفت
شد پیرتر از زینب کبری رقیه

حتی در اوج ضعف هم چیزی نمیخواست
جز دست گرم و بوسه‌ی بابا رقیه

دیدار حاصل شد ولی دستی نیامد
تنها سر آمد دیدنش اما رقیه...

حیرت زده پرسید عمه این سر کیست؟
یاللعجب نشناخت بابا را رقیه!

خود را مرتب کرد تا در چشم بابا
باشد همان دردانه‌ی زیبا رقیه

از بوسه اش جان میگرفت، اینبار اما
جان داد با بوسیدن لب ها رقیه

علی ذوالقدر

@marsiyeeh
2👍1😢1
#حضرت_رقیه
#شب_سوم_محرم

ساکن روزهای بی نورم..
گم شده آیه های مستورم

زرد بودم سیاه و سرخ شدم
رنگ رنگم شبیه منشورم

صورتم را گرفته ام‌ با دست
چون که روبنده نیست مجبورم

جور شد دیدن تو اما حیف
شرمسارم ز وضع ناجورم

رد شلاق ها کنار هم است
گاهی از دور مثل هاشورم

سن‌ و سالی ندارم اما من
بین زنها به پیر مشهورم

بس که لاغر شدم مشخص نیست
شبحم،آدمم و یا حورم‌..

با تمسخر نگاه میکردند
خسته از دختران مغرورم

در بساطم که نیست نقل و نبات
نوش جان کن ز گریه ی شورم

میشود روی سینه ام باشی؟!
کمکم کن نمیرسد زورم


گفتی از حرف آن سفیر بگو
ولی از من مخواه معذورم

سیدپوریا هاشمی

@marsiyeeh
3
#طفلان_حضرت_زینب
#شب_چهارم_محرم

اِنَّ کَمَن زارَ العَلی مَن زار زینب
عالم نمی بیند دگر تکرار زینب
تاریخ جای صبر زینب می نویسد
معنا گرفت ایثار از ایثار زینب
با دست بسته باز کرد از دست ما بند
پر شد زمین از عزت سرشار زینب
یکبار حتی سایه ی او را ندیده
همسایه ی دیوار به دیوار زینب
چشم زمان در غیر او هرگز نبیند
این حجم حسن خلق از رفتار زینب
مریم مقدس شد اگر در بین زن ها
در عالم زر بوده خدمتکار زینب
پشت همه لرزید با یک اسکتوایش
دشمن هلاک نحوه ی پیکار زینب
هم میشود قبله نمای ما عقیله
هم قبله ی ما کعبه ی سیار زینب
هرکس نمک گیرش شود اخر شهید است
چشمان ما بر سفره ی پربار زینب
چشمان ما بر لطف و احسان عقیله
دستان ما بر دامن سالارزینب
با این که خودگرمی بازارحسین است
عون و محمد گرمی بازار زینب
ماهی دریا هم برایش گریه کرده
وقتی فلک دارد سر آزار زینب
از نور چشمانش به سختی چشم پوشید
جانسوز یعنی غربت بسیار زینب
با هر چه می شد در دل میدان بریدند
بال و پر از دو جعفر طیار زینب
باید تمام روضه را از سر بخواند
مرثیه جانسوز است اگر مادر بخواند


بیرون زند خواهر اگر از قلب اردو
در بین میدان میکند خشمش هیاهو
مانند زهرا می زنم بر اب و اتش
دختر فقط از مادرش می گیرد الگو
افتاده اند از شوق جان دادن برایت
امروز محسن های زینب در تکاپو
عون و محمد را کفن کردم برایت
سرباز تو هستند در قحطی نیرو
قاسم فدایی تو باشد عون من نه ؟؟
زینب چه کم دارد مگر از نجمه بانو
با دست خود راهی شان کن سمت میدان
قبل از قسم بر فاطمه و پهلوی او
از پا می اندازد مرا این داغ اما
در پیش تو دستی نمی گیرم به زانو
بگذار از موی محمد گیرد اخنس
بسته ست وقتی جان تو تنها به یک مو
مثل تو یاد مادرم کردم همین که
بیرون کشیدی نیزه را از بین پهلو
داغ جوان دیدی منم دیدم عزیزم
دارم پریشان میکنم در خیمه گیسو
بهتر که فردایی نباشند و نبینند.
از مادرشان شمر می گیرد النگو
بهتر که فردایی نباشند و نبییند
از کعب نی دارم نشانی روی بازو
غرق خجالت می کشی بر سر عبا را
می آوری تا خیمه خواهرزاده ها را

علیرضا خاکساری

@marsiyeeh
2
#طفلان_حضرت_زینب
#شب_چهارم_محرم

به چه دردی بخورد بی تو پسر داشتنم
چه کنم بعد تو با داغ جگر داشتنم

نه پسرهای من‌اند این دو نه خواهر زاده
به تو سوگند که هستند دو حیدر زاده

تیغ آماده رویِ دامنشان است ببین
حرزِ یا فاطمه بر گردنشان است ببین

این دو پولادِ جگر تافته یعنی زینب
این دو سرباز و دو سرباخته یعنی زینب

بر سر عهد تو هستیم و همان خواهد شد
خواهرت مرد شود این دو جوان خواهد شد

یار بی یار رسیدم که دلت غم نخورد
آمدم در دلِ تو آب تکان هم نخورد

دست و بازوی علمدار حرم آوردم
پیشِ تو بر سرِ دوشم دو علم آوردم

دو سپاه حرمِ فاطمه را می‌بینی
ذوالفقار دو دم فاطمه را می‌بینی

به درِ خیمه امّیدم امید آوردم
تا که ردم نکنی موی سپید آوردم

خواهرت موقع حج نذر دو قربانی کرد
وقت نذرش شده قربانی عید آوردم

دو علی‌اکبر و عباس ولی کوچکتر
دو سلحشور دو شیر و دو رشید آوردم

دو حسن روی دو سید دو حسینی زاده
قابلت را که ندارد دو شهید آوردم

این دم و بازدمم این ضربانهای من‌اند
این حسین و حسن و تیر وکمان‌های من‌اند

ای جوانمرده بگو که جگرم را چه‌کنم
سر به زیرِ حرمِ دو رو برم را چه‌کنم

تو اگر اذن دهی لشگر عالم با من
مادرم گفته برو اذنِ حسینم با من....


* * * *


مانده دایی که چگونه خبرش را بِبَرد
خبر سوختن بال و پرش را بِبَرد

با چه رویی برود دیدن زینب از دشت
با چه جانی به حرم دو پسرش را بِبَرد

دو جگرگوشه‌ی او روی زمین می‌غلتند
ولی از خیمه نیامد جگرش را بِبَرد

یک نفر آمده این‌سو بزند تیغش را
یک نفر رفته به آن‌سو تبرش را بِبَرد

یک نفر آمده این‌سو تن این را بکشد
یک نفر رفته به آن‌سو که سرش را ببرد


تنشه بودند و نشد جرعه‌ی دیگر بینند
یا که یکبار دگر چهره‌ی مادر بینند

 دید آخر چه بلایی سرشان آوردند
زخمها بر جگرِ مادرشان آوردند

قصدِ جانِ دو برادر دو برادر کردند
ضربه‌ی تیغ و سنان را دوبرابر کردند

مانعِ بُردنشان پشتِ خَمِ دایی بود
 اِرباًاِربا شدنِ این دو تماشایی بود

کمرش خم شده باید که عصا بردارد
باید او خیمه رود تا دو عبا بردارد

زینب انگار نه انگار که بی سر شده‌اند
دید بر نیزه  ولی سایه مادر شده‌اند

حسن لطفی

@marsiyeeh
5😢1
#طفلان_حضرت_زینب
#شب_چهارم_محرم

یک زن آمد که از او عشق مصور شده است
دو پسر داشت ولی صاحب لشکر شده است

دو کفن پوش دو پروانه دو شمشیر به دست
دو ذبیح اند که او حضرت هاجر شده است

داغ فرزند ، که زانوی پدر را لرزاند
سهم این مادر دلخون دو برابر شده است

مادر صبر ، عجب خیمه نشین شد وقتی
غرق در خون بدن آن دو کبوتر شده است

چه خجالت زده گردید برادر از او
چه خجالت زده خواهر ز برادر شده است


صوت مظلوم که برخواست به او خندیدند
همه ی درد همین بود که خواهر شده است

میثم مؤمنی نژاد

@marsiyeeh
#طفلان_حضرت_زینب
#شب_چهارم_محرم

سلام حضرت دارالسلام‌ها زینب
سلام جامع جمع امام‌ها زینب

شکوه صبر و سکوت و صلابت و فریاد
حماسه‌ی ابدی  و سَّلام‌ها زینب

سلام ای جگرِ فاطمه  جهادِ علی
سلام خواهر صلح و قیام‌ها زینب

تمامِ پاسخِ پرسش  برای خلقتِ زن
جواب کاملِ این  احترام‌ها زینب

چه کس رسیده به نور نَوافِلت بانو
چه کس رسیده به شانت کدام‌ها زینب

حسین ملتمس یک قنوتِ تو تا که...‌
 تمام با تو شود  ناتمام‌ها زینب

سلام زمزمه  هفت مرتبه سوگند
برای دیدن ختم کلام‌ها زینب


فقط نه روضه که باید کلام تو برسد
پیام داری و باید پیام تو برسد


برای خاکِ ترک خورده آب آوردی
هزار چشمه به جای سراب آوردی

تو از بهشت تو از نور از کنار خدا
تو با نهایت عزت حجاب آوردی

فقط تویی که در این روزگارِ پُر تشویش
برای عاطفه‌ی زن جواب آوردی

که جمع عاطفه و عقل و عشق و احساس است
و در کمال شرف انتخاب آوردی

تو نقطه چینی و باید ادامه‌ی تو شوند
تو خواهرانِ مرا در حساب آوردی

فقط خداست که آرامش تو را فهمید
که ایستادی و فصل‌الخطاب آوردی

تو روی دست هرآنچه که داشتی دادی
برای عشق دو عالیجناب آوردی


وداع نکردی و دیدی به شوقِ غم رفتند
خدای من  دو جگرگوشه‌ی حرم رفتند


خدا کند نرسد ناله‌های آخرشان
خدا کند نرسد دادشان به مادرشان

میان خیمه نشسته چسان؟ نمی‌دانم
دعا کنید  نبیند وداعِ آخرشان

نشسته فاطمه اینسو علی هم آنطرفش
نشسته‌اند  بگِریند پیش دخترشان

سوارِ نیزه به دستی بقیه را می‌خواند:
زمانش آمده بازی کنیم با سرشان

سوارهای حرامی چقدر می‌چرخند
که حلقه تنگ شود دورِ حلقِ حنجرشان

که نیامده عباس کار خود بکنند
که تا گلاب کشند از تمام پیکرشان

جگرخراش بوَد ناله‌های وا اُمّا
سپاه ساخت خدایا علیِ اکبرشان

حسین آمد و در بِینشان زمین اُفتاد
بلندمرتبه شاهی زِ صدرِ زین اُفتاد

حسن لطفی

@marsiyeeh
1
#طفلان_حضرت_زینب
#شب_چهارم_محرم

در وجود پاکشان عشق پیمبر(ص) جاری است
عشقِ بی مانند بر زهرای أطهر جاری است

مرد میدانِ نبردَند و به غیرت شهره اند
در رگ أبناء زینب(س) خون حیدر جاری است

از همان بدو تولد عشقِ بر دایی حسین(ع)
از نگاه هر دویِ آنها مکرر جاری است

یک به یک رفتند و شد تنها تر از تنها حسین(ع)
بارها دیدند از غم اشکِ مادر جاری است

زینب(س) آورده دو قربانی خود را در مِنا
آه، از لب های عطشانِ برادر جاری است

إذن میگیرد به سختی، وای از سنگینیِ
بغضِ سرشاری که از دیدارِ آخر جاری است

بوسه های آخرِ زینب(س) تماشایی شده
قطره اشکی بیهوا از روی معجر جاری است

دل به امواجِ بلا دادند در میدانِ رزم
دورِشان دریایِ شمشیرِ شناور جاری است

بر زمین افتاده اند و بیشتر از هر کجا
زخمهای باز از «پهلو» و از «سر» جاری است

داغ تازه سمت خیمه با خود آورده حسین(ع)
تیر و نیزه، خاک و خون از هر دو پیکر جاری است

بعدِ آهی مادرانه، قطره قطره اشک شوق
با هزاران شُکر؛ از چشمان خواهر جاری است!

مرضیه عاطفی

@marsiyeeh
4
#طفلان_حضرت_زینب
#شب_چهارم_محرم

تا ناله ات زبانه میانِ حرم کِشَد
آهِ توشعله بر همه‌ی پیکرم کِشَد

آخر غمِ غریبی تو می کُشد مرا
بارِ غریبی تو دو چشمِ ترم کِشَد

لازم نکرده رو بزنی بر حرامیان
شمشیر بهرِ یاری تو لشگرم کِشد

دارو ندارِ خواهرِ خود را قبول کن
مگذار ،کار، بر قسمِ مادرم کشد

این دو زنسلِ حیدر واز خونِ جعفرند
خیلِ سپاهِ مِنّت تو دلبرم کشد

وقتی صدا زدند که«ابناءِ زینبیم»
دستِ غرور شانه به بال وپرم کشد

من فاطمه نژادم و ناموسِ حیدرم
ای وای اگر که کار ،به مویِ سرم کشد

مثلِ مدینه کرببلا ،زیر ورو کنم
دستم اگر گِرِه ز نخِ معجرم کشد

یک چشمه ای زغیرت حق را ببین حسین
صوتِ علی حجاب بر این حنجرم کشد

بیرون نیامدم که مبادا به یک نگاه
خجلت ز اشک دیدة من دلبرم کشد

بی کس شدی ولی تو بزرگِ قبیله ای
جانم فدایِ تو ،تو عزیزِ عقیله ای

حالا که مادرِ دوشهید است خواهرت
گردیده رو سپید دگر پیش مادرت

رخصت اگر دهی نگذارم در این دیار
کم گردد ای عزیز دلم موئی از سرت

با نجمه یادِ ناله ی لیلا کنیم ما
فرزندهایِ ماهمه قربانِ اکبرت

اذنِ جهاد گر بدهی ای امیرِ عشق
طوفان به بپا کنم چو علمدارِ لشگرت

با گوشه ای زچادرِ خود پاک می کنم
هر قطره ای که می چکد از دیده ی ترت

کمتر نیَم به جان تو از مادرِ وهب
شمشیر می کشم دمِ خیمه برابرت

پروانه زاده ترس ندارد ز سوختن
جاری بُود میانِ رگم خون مادرت

امروز من به روی تو این غم نیاورم
فردا توهم سراغ نگیری ز دخترت

قاسم نعمتی

@marsiyeeh
1
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن
#شب_پنجم_محرم

سخن اهل عشق این سخن است
کربلا در احاطه ی حسن است

هرکسی رو به کربلا کرده
باطناً رو به مجتبی کرده

بزم مارا حسن فراهم کرد
او حسین‌را عزیز عالم کرد

این‌همه مجلس مصیبت ها..
پرچم یاحسین هیات ها..

خیر ها را به ما حسن داده
او به ما اذن سوختن داده..

میوه نور می‌دهد شجرش
ای به قربان هردوتا پسرش

با حسن، جانِ تازه میگیریم
امشب از او اجازه میگیرم

که بگویم ز جلوه‌ی آن ماه
مددی یا جناب عبدالله

یازده ساله است و صف شکن است
پس یتیم حسن خودش حسن است

دست آورده جای شمشیرش
همه ماتند مات تکبیرش


حق شده پیش هو بزرگ شده
این پسر با عمو بزرگ شده

گریه کن ها نظر به راه کنید
حسن کوچه را نگاه کنید

**
از روی تل خدا خدا می‌کرد
عمویش را فقط صدا می‌کرد

چه عمویی؟میان چندسپاه
تشنه ای در میان قربانگاه..

صحنه را تا که دید گفت حسین
دست خود را کشید گفت حسین

حسن کربلا به جان آمد
پابرهنه دوان‌دوان آمد

آمد و دید گریه بی اثر است
یک نفر روی سینه ی پدر است


پاره پاره شدست پیرهنش
میزند با قلاف بر دهنش

بند بند تنش گسسته شده
نیزه ها در تنش شکسته شده

داد زد ای عموی خون جگرم
غم نخور من برای تو سپرم


چشم بر سمت خیمه گاه ندوز
دست ناقابلم که هست هنوز


می‌دهم دست در برابر تو
تا بلا دور باشد از سر تو

دیدی آخر تنم ز عشقت سوخت
تیر، من را به روی جسم تو دوخت

سیدپوریا هاشمی

@marsiyeeh
5
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن
#شب_پنجم_محرم

عمه محکم گرفته دستش را
داشت اما یتیم‌تر می‌شد
لحظه لحظه عمو در آن گودال
حال و روزش وخیم‌تر می‌شد

باورش هم نمی‌شد او باید
بنشیند فقط نگاه کند
بزند داد... بعدِ هر تیری
"ای خدا کاش اشتباه کند"

کار او نیست بی عمو ماندن
داغ‌ها را الی‌الابد بکشد
تا ببیند چه می‌شود باید
به نوکِ پایِ خویش قد بکشد

ازدحامی میانِ گرد و غبار
از حرامی و سنگ و شمشیر است
نوک سرنیزه‌های بی احساس
با تنی زخم خورده درگیر است

تشنه بود و زِ گونه‌ها خونش
روی لب‌های آتشین می‌ریخت
یک نفر آب می‌خورد پیشش
یک نفر آب بر زمین می‌ریخت

خواست تا خویش را به سینه کشد
تا که شاید رسد به اطفالش
یک نفر نیزه‌ای به کتفش کرد
رفت و او را کشید دنبالش

از همانجا به سنگ اندازان
"داد می‌زد تو رو خدا نزنید"
وای بر من مگر سر آورید
اینقدر تیغ بی هوا نزنید


هرچه گلبرگ بر زمین می‌ریخت
پخش هر گوشه بوی گُل می‌شد
کم‌کم احساس کرد انگاری
دست بی جان عمه شُل می‌شد

دستِ خود را کشید از آنجا
یک نَفَس می‌دوید در گودال
از میانِ حرامیان رد شد
شمر با او رسید در گودال

باز هم پای حرمله وا شد
پیچ می‌خورد حنجری ای داد
پیش چشم حسن عمو می‌دید
بازویش در مقابلش اُفتاد

دو گلو را سه‌شعبه با هم دوخت
نیزه‌ها هم که از دو سو  رفتند
اسبها کارِ خویش را کردند
دو بدن بینِ هم فرو رفتند

چند ساعت میانِ آن گودال
به گمانم قمار می‌کردند
فقط عبدلله است شاهد که
چند ساعت چکار می‌کردند ...

حسن لطفی

@marsiyeeh
2
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن
#شب_پنجم_محرم

آمد به میدان، لشکر غم را خبر کرد
از خیمه نه، از سن و سالش هم گذر کرد

آه بلندش در دل آهن اثر کرد
کوچک نخوانش، این پسر کار پدر کرد

بغض جمل را بین دشمن شعله ور کرد
با نعره ی ابن الحسن عزم خطر کرد

مانند قاسم دشت را زیر و زبر کرد
سقا شد آنجا که عمویش را نظر کرد

چشم تمام خیمه را ناگاه تر کرد
آمد جلو، خود را بلاگردانِ سر کرد

اینجای مقتل عمه اش را خون جگر کرد
ارثیه ی زهراست...دستش را سپر کرد

مسعود یوسف پور

@marsiyeeh
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن
#شب_پنجم_محرم

چیزی نمانده از بدن او حیا کنید
دست مرا به جای سر او جدا کنید

خواهر تمام دار و ندارش برادر است
تا جان نداده عمه ، عمو را رها کنید

من مثل مجتبی و عمو مثل فاطمه
گودال هم مدینه شده ، کوچه وا کنید

ارزش نداشت آن قَدَر این چند روز عمر
تا که به زور، نیزه در این جسم جا کنید

ای پیرمردهای کوفه ، مبادا که بعد من
بی حرمتی به پیکر او با عصا کنید

باید که این جهاد علی اصغری شود
پس زود ِ زود حرمله را هم صدا کنید

تا عمه را غریب تر از این ندیده ام
جان مرا ازین قفس تن رها کنید

خیلی برای عمه دلم شور می زند
ای وای اگر که حمله به ناموس ما کنید...

محمدحسین رحیمیان

@marsiyeeh
3
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن
#شب_پنجم_محرم

افتاده بود ، غیرت ِ مردانه ، در سرش
خیلی شبیه شد به پدر ، روز ِ آخرش

دُردی‌کِشانه پر زد و « هَلْ‌مِن‌مَزید »گفت
بالا گـرفـت ، بـاده و مـینـا و سـاغرش

گویی مـغیـره آمـده باشد به خیمـه هـا
گویی دوباره قنفذ و دیوار و مادرش

وقتی کمـان حـرمـله صبـرش سر آمده
پس بی قرار ، آمـده تا سینه و سرش ...

او دید عموش « قَد ضُعِـف َ عَن قِتٰالِه» ی
افتـاده است ، غـرق به خـون در برابرش

او دیده بود « فَـانْـبَـعَـثَ الْـدَّمْ کَـأَنـَّه ُ ...
میٖزٰابُ » آه ، خون زده فـواره پیکرش

«یَابْن َالخَبیثَه تَـقـتُلُ عَـمّیٖ؟» به سینه اش
نـیزه نـزن که وا نـشود ، زخـم ِ کوثرش

« وَاللّه لٰا اُفـٰارِق ُ عـَمّـیٖ » بمـیـرم آه
افتاده ماه ، غرق به خون بین قتلگاه

روح الله قناعتیان

@marsiyeeh
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن
#شب_پنجم_محرم

دست اگر از پوست آویزان شود
خوش تر است از این که بار جان شود
جان اگر در مقتلت قربان شود
مرگ در آغوش تو آسان شود
با تو در این بحر هم رنگم عمو
با گلو و دست می‌جنگم عمو

نیزه ها رفتند بین پهلویت
سنگ جا خوش کرده روی ابرویت
چنگی افتاده به موج گیسویت
دست من قربان دست و بازویت
با خودم آوردم آنچه هست را
پس پذیرا باش از من دست را

مادرت هم دست داده پای یار
من چرا بی بهره باشم یک کنار
تیر ها و تیغ های آبدار
ساقی جسمت شدند ای شهسوار
داری ای شه خانه خانه می‌شوی
چون اناری دانه دانه می‌شوی

ای به قربان قد و بالای تو
کاش در گودال باشم جای تو
میکشم این نیزه را از نای تو
تا ته این قصه هستم پای تو
با تو تا اعماق این غم می‌روم
زیر سُمّ اسب‌ها هم می‌روم

لحظه ای این قوم کور شب پرست
برنمی‌دارند از جان تو دست
استخوان هایت شبیه نی شکست
نیزه ای راه گلو را بسته است
آمدم آغوش وا کن جان من
آمده گودال بابایم حسن

دشمنم با هر که با تو بد کند
کاش دستم از تو دردی رد کند
کار سرو امروز کوته قد کند
کاش تیری حنجرم را سد کند
کیف کن از غیرتم دور از وطن
حرمله زانو زده در نزد من

محمدعلی بقایی

@marsiyeeh
2
#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم

تیغ دودم، قاسم
در کربلا ارث از پدر برده جنم قاسم
مثل عمو عباس
حالا شده دل‌گرمی اهل حرم قاسم
شوق شهادت داشت
وقتی که پای مکتبش خورده قسم قاسم
پیروز میدان است
در معرکه وقتی که بردارد علم قاسم
تومار ازرق را
می‌پیچد و راضی نخواهدشد به‌کم قاسم

جانش به‌لب آمد
ابرو گره کرده‌ست یعنی باغضب آمد
آن نوجوانی که
از شاه ملک "لافتی" دارد نسب آمد
با نامه‌ای در دست
در محضر شاه دوعالم با ادب آمد
"هل من مبارز؟" خواند
طوری که حتی کربلا هم در عجب آمد
آهنگ شمشیرش
از بس که موزون است میدان در طرب آمد

آورد طوفان را
با گوشه ی چشمش رصد می کرد میدان را
مثل علی‌اکبر
بر خاک می‌افکند پشت پهلوانان را
شمشیر لازم نیست
وقتی که آورده‌ست با خود تیر مژگان را
دشمن حریف او
وقتی نشد، از سنگ پر کردند دامان را
زیر سم مرکب...
قد می‌کشید و هی صدا می‌زد عموجان را

هم دست‌وپا می‌زد
هم زیر دست‌وپا عمویش را صدا می‌زد
جامانده‌ی کوچه
می‌آمد و در پهلوی او نیزه جا می‌زد
اهل جمل آنجا
او را به قصد انتقام از مجتبی می‌زد
تنها نه قاسم را
شمشیر را بر سینه‌ی آل‌عبا می‌زد
هی سنگ پشت سنگ
می‌آمد و داماد را در کربلا می‌زد

شلر از گروه #یاقوت_سرخ
دفتر شعر و ادب آیینی شهرستان بروجرد

@marsiyeeh
2👍1
#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم

دستت افتاده لب افتاده و سر افتاده
عمویت دیده تو را و ز کمر افتاده

همه با چکمهٔ جنگی ز تنت رد شده اند
بس که امروز تنت بین گذر افتاده

پشت لب‌های تو دیگر پسرم سبز شده
روی خشکی لبت خون جگر افتاده

چشم‌های حَسَنی تو نه بسته ست نه باز
هرکسی دیده تورا یاد پدر افتاده

باز انگار علی رفته اُحد برگشته
باز انگار روی فاطمه دَر افتاده

آسمانی شده ای که پُر ماه است عمو
به رویت سُم فرسها چقدر افتاده

مشتری های تو با سنگ خریدند تورا
عسلت ریخته و شیشه دگر افتاده...

سیدپوریا هاشمی

@marsiyeeh
#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم

شکر خدا که نور ولایت به ما رسید
الطاف خاندان کرامت به ما رسید

وقتی برای خون خدا نوحه خوان شدیم
بالاترین مقام عبادت به ما رسید

اسلام را محرم او زنده کرده است
این نکته هم ز پیر طریقت به ما رسید

روز ازل که موسِم تقسیم رزق بود
از آن میانه، ذکر مصیبت به ما رسید

اشکی چکید و این دل تیره شفا گرفت
تا قطره ای ز زمزم تربت به ما رسید

ذکر لبان ما صف محشر بوَد: حسین
بعد از هزار سال که نوبت به ما رسید

ما نوکران فاطمه ایم و عجب مدار
روزی اگر مقام شفاعت به ما رسید

مَستیم ما ز بادۀ "احلی من العَسل"
اینگونه شد که شهد شهادت به ما رسید

از نالۀ یتیم حسن زیر سمّ اسب
راز وفا و عزّت و غیرت به ما رسید

عباس احمدی

@marsiyeeh
2025/07/14 15:33:33
Back to Top
HTML Embed Code: