Telegram Web
#طفلان_حضرت_زینب
#شب_چهارم_محرم

باید که راه بر دل تو واکنم حسین
تا کِی به غربت تو مُدارا کنم حسین

یک گوشه مینشینم و هِی گریه میکنم
شاید میان قلب تو غوغا کنم حسین

حالا که از غم علی اکبر تو تا شدی
باید به محضر تو کمر تا کنم حسین

موی سفید بعد علی در سرت نماند
هر غصّه تو را به دلم جا کنم حسین

پیش زنان و اهل حرم خجلتم نده
پیش تو من چقدر تقلّا کنم حسین

من حاضرم به جای تلافی خنده ها
با خون دوای غربتت امضا کنم حسین

طفلان خانه زاد مرا هم قبول کن
خواهم که سر به پیش تو بالا کنم حسین

*" وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست"
مجبورم اینکه صحبت زهرا کنم حسین

راضی مشو که همره طفلان بیایم و
در زیر سنگ جسم تو پیدا کنم حسین

راضی مشو که ببینند بر سرت
با قاتلان مست تو دعوا کنم حسین

راضی به مو کشیدن من پیش شان مشو
دیگر چگونه درد خود افشا کنم حسین

پیش پسر کشیده به مادر زدن رواست؟
آیا دوباره فاشِ مُعمّا کنم حسین

مجتبی صمدی شهاب

@marsiyeeh
#طفلان_حضرت_زینب
#شب_چهارم_محرم

هستی اش را داد تا محفوظ باشد معجرش
مثل کوهی ماند پای اعتقاد و باورش

وقت بیرون رفتن از خانه، حسین و مجتبی
با یل ام البنین بودند در دور و برش

مریم و آسیه را دیدم که می آموختند
با چه شوقی درس عفت را به پای منبرش

دختر نور است این بانو و بی شک آفتاب
می شود مانند شمعی بی رمق در محضرش

اسم او ذکر شب و روز همه آیینه هاست
عصمت الله است این آیینه نام دیگرش

حضرت زهرای اطهر مظهر حجب و حیاست
ارث برده این عقیله حجب را از مادرش

حضرت زهرای اطهر آنکه پیش کور هم
چادرش را برنخواهد داشت از روی سرش

هر کسی در این جهان از عفتش دم می زند
یا به زهرا اقتدا کرده ست یا بر دخترش

احسان نرگسی رضاپور

@marsiyeeh
#طفلان_حضرت_زینب
#شب_چهارم_محرم

با تمامِ هستی‌ات خود را ندیدن مشکل است
سخت‌تر از خود زِ اولادَت بُریدن مشکل است
نیمه شب از خوابِ طفلانت پریدن مشکل است
بعدِشان یک لحظه حتی آرمیدن مشکل است

یک شبه  یکباره  یک‌دَم  قَد خمیدن مشکل است

از جگر از جان مگو وقتی که مادر نیستی
از غمِ طفلان مگو وقتی که مادر نیستی
از دلی سوزان مگو وقتی که مادر نیستی
آه از باران مگو وقتی که مادر نیستی

داغِ مادر را فقط قدری چشیدن مشکل است

از همه از هرکسی او بیشتر آورده است
هرکه با سر آمده خانم سه سر آورده است
او فقط خود را نه بلکه دو پسر آورده است
دو پسر نه دو سپر نه دو جگر آورده است

قبلِ قربانی شدن شانه کشیدن مشکل است

داد اول بازهَم روزیِ میکائیل را
بعد از آن خانم تَفَقُد کرد عزرائیل را
بعد لطفی کرد با پا بالِ جبرائیل را
بعد هم آورد از خیمه دو اسماعیل را

آه ابراهیم این غم را شنیدن مشکل است

زینب آمد یا که نه می‌آمد آنجا فاطمه
زینب است این یا حسن یا که علی یا فاطمه
گفت عباس از ادب این کیست آیا فاطمه؟
لافتا الا علی لا سیف الا فاطمه

کربلا را بی حضورش آفریدن مشکل است

در شُکوهِ او علی را حق تعالی ریخته
در حجابِ او خودش را نیز مولا ریخته
تشنه است اما به زیرِ پاش دریا ریخته
کاسه آبی پُشتشان با گریه زهرا ریخته

گفت پیشِ محضرش  با سر رسیدن مشکل است

با برادر گفت آقاجان دو جانم را ببین
پیشِ رویِ خود تمامِ خانِمانم را ببین
پیرمردِ این حرم  دو نوحه خوانم را ببین
ای جوانمُرده  کمی دو نوجوانم را ببین

بعدِ اکبر ماندن و جامه دریدن مشکل است

چادرِ مادر به سر کرد و از این غم گریه کرد
گریه کرد و پیشِ او اربابِ عالم گریه کرد
گریه کرد و پشتِ او عباس یکدَم گریه کرد
زیرِ لب تا گفت مادر ، مادرش هم گریه کرد

گفت بی سوگند  از اینجا پریدن مشکل است

بِینِ خیمه بود و می‌آمد صدایِ بچه‌ها
مادر است و کاش میرفت او بِجای بچه‌ها
حیف آبی نیست ریزد پُشتِ پای بچه‌ها
وای می‌آمد زِ میدان ناله‌های بچه‌ها

دیدنش که هیچ مادر را ندیدن مشکل است

اینکه هردَم با شهیدان بود حالا نیست نیست
اینکه با اکبر پریشان بود حالا نیست نیست
با حسینِ خویش نالان بود حالا نیست نیست
زیرِ تیر و سنگ‌باران بود حالا نیست نیست

از میانِ نیزه‌ها مادر شنیدن مشکل است

ناله‌ها می‌آمد و زینب صدا میزد حسین
حالشان بَد میشُد و زینب صدا میزد حسین
یک نفر سَر میزد و زینب صدا میزد حسین
گفت عونَش اَشهدُ... و زینب صدا میزد حسین

سمتِ او در بِینِ نامحرم دویدن مشکل است

حسن لطفی

@marsiyeeh
#عبدالله_بن_الحسن
#شب_پنجم_محرم

لشکری سنگ زد و تیر به ترفند آمد
حرمله خیر نبینی! نفسش بند آمد

شمر لبخند زد و غائله از تب افتاد
خاک عالم به سرم! شاه ز مرکب افتاد

لشکر کفر از این صحنه به تکبیر افتاد
شاه تنها، ته گودال بلا گیر افتاد

تشنگی،تشنه ی تسبیح و سجودش می کرد
نیزه ای پیله به لبهای کبودش می کرد

زیر سنگینی یک چکمه تقلا می کرد
مجتبی زاده ای از دور تماشا می کرد

سایه ی تیغ جفا، زیر گلویش که رسید
یادگار حسنش داخل گودال دوید

پا برهنه، جگرش را به سر دست گرفت
نعره ای زد؛ مدد از ساقی سرمست گرفت

بانگ برداشت، زبان ها ز سخن افتادند
کینه توزان جمل یاد حسن افتادند

دست خالی به هواداری عشق آمده بود
با لبی تشنه به غمخواری عشق آمده بود

بی سپر بود، ولی عزم یداللهی داشت
بابت زخم فدک نیت خون خواهی داشت

تیغ اگر داشت،چه درسی به جنم ها می داد
پاسخ شبهه ی صلح پدرش را می داد

لحظه ای کار قدم هاش به لرزش نکشید
هیچ کس بر سر او دست نوازش نکشید

در عوض،جای نوازش به غمش خندیدند
به غرور پدر بی حرمش خندیدند

هاتفی گفت: یتیم است،مراعات کنید!
نیزه ای گفت:حسینی ست،مجازات کنید!

تیغ بیرون ز غلافی به تکاپو افتاد
عاقبت قرعه به افتادن بازو افتاد

نوه ی فاطمه را از سر کینه کشتند!
به همان شیوه ی مرسوم مدینه کشتند

وحید قاسمی

@marsiyeeh
#عبدالله_بن_الحسن
#شب_پنجم_محرم

 سر می نهد تمام فلک زیر پای او 
دل می برد ز اهل حرم جلوه های او 

عبدالله است و ایل و تباری کریم داشت 
با این حساب عالم و آدم گدای او 

انگار قاب کوچکی از عکس مجتبی 
هر لحظه می تپد دل زینب برای او 

او حس نمی کند که یتیم است و خون جگر 
تا با حسین می گذرد لحظه های او 

بالاتر از تمامی افلاک می نشست 
وقتی که بود شانۀ عباس جای او 

نیمش حسن و نیمه دیگر حسین بود 
بوی مدینه می رسد از کربلای او 

مثل رقیه روح و روان حسین بود 
او همچو عمه دل نگران حسین بود 

مسعود اصلانی

@marsiyeeh
#عبدالله_بن_الحسن
#شب_پنجم_محرم

طاقت ندارم لحظه ای تنها بمانی 
من باشم و در حسرت سقا بمانی 

من عبد تو بودم که عبدالله گشتم 
نعم الامیری، عالی اعلا بمانی 

فریاد هل من ناصرت بیچاره ام کرد 
من مرده ام آقا مگر تنها بمانی؟! 

قلبم، سرم، دستم همه نذر دو چشمت 
من می دهم جان در ره تو تا بمانی 

آقا نبینم در ته گودال باشی 
ای زینت دوش نبی بالا بمانی 

بالا نشینی و تو را پایین کشیدند 
زیر لگدها زیر دست و پا بمانی 

لعنت به این آب فرات و خنده هایش 
راضی شده لب تشنه در این جا بمانی 

با این که چندین عضو از جسم تو کم شد 
تو تا ابد عشق دل زهرا بمانی 

حسین ایزدی

@marsiyeeh
#عبدالله_بن_الحسن
#شب_پنجم_محرم

 از نسل حیدرم، حسنی زاده ام عمو 
از کوچکی به دست تو دلداده ام عمو 
با سن و سال کوچکم آماده ام عمو 
افتاده ای زمین و من افتاده ام عمو 

حالا زمان مردی و پیکارم آمده 
بابایم از مدینه به دیدارم آمده 

کشته شدن به راه تو باشد سعادتم 
چشم انتظار لحظه پاک شهادتم 
من هم مدافع حرمم، از ارادتم 
هوهوی ذوالفقار من اوج عبادتم 

ابن الحسن فدای جراحات پیکرت 
من مرده ام مگر که بیفتد ز تن سرت 

دیدم بریده شد نفسِ ربنایِ تو 
در زیر دست و پاست عمو دست و پای تو 
می آمد از اَواخرِ مقتل صدای تو 
از خیمه آمدم که بمیرم برای تو 

خوردم قسم به فاطمه، تا زنده ام عمو 
با سنّ کم برای تو رزمنده ام عمو 

هرطور شد دویدم و بی حال دیدمت 
در زیر چکمه ها چه بد اقبال دیدمت 
اصلاً تو را بدون پر و بال دیدمت 
وقتی رسیدم، در تهِ گودال دیدمت 

دیدم که شمر روی تنت راه می‌رود 
دارد نفس ز سینه ی تو آه، میرود 

دستم اگر شکسته، فدایِ سرِ شما 
این حنجرم فدای علی اصغرِ شما 
امروز که فتادم عمو در برِ شما 
شد زنده روضه های غمِ مادر شما 

از مادرت شکست اگر پهلو ای عمو 
از من بریده شد به رهت بازو ای عمو 

رضا باقریان

@marsiyeeh
#عبدالله_بن_الحسن
#شب_پنجم_محرم

هر کَس برای تو به تن خود کند سیاه
او را خدا ز عرش مُعلّی کند نگاه

اشکِ برای توست همانند کیمیا
سازد سفید ، رویِ هر آنکه بود سیاه

این خانه مأمنی ست که زهراست صاحبش
چادُر سیاه او به همه هست جان پناه

شوینده تر ز آب بهشتی ست گریه ها
گردد ثواب بار تو باشد اگر گناه

بردار یک قدم تو برای حسین و بعد
بنشین ببین که کوه بخشد خدا به کاه

شانه به شانه مهدی زهرا کنار توست
در بین روضه میکشد او همره تو آه

امشب خدا کند ببرد همره خودش
ما را کنار تشنهء گودال قتلگاه

عبدالله آمده که عمو را کند کمک
جای پدر رسیده سرآسیمه در سپاه

او آمده که دست خودش را سِپَر کند
بر پیکری که پا خورد از هر که بین راه

شاید کمک کند به عمو تا که بیش از این
با نیزه جا بجا نشود جسم پادشاه

با نیزه بر گلوی عمو ضربه میزنند
بازیچه گشته گیسوی یوسف میان چاه

بیرون زده زبین سِپَر دندهء حسین
یا رب برای هیچ شهیدی چنین مخواه

مجتبی صمدی شهاب

@marsiyeeh
#عبدالله_بن_الحسن
#شب_پنجم_محرم

ای عمو تا نالۀ هَل مِن مُعینت را شنیدم
از حرم تا قتلگه با شور جانبازی دویدم

آنچنان دل بُرد از من بانگ "هَل مِن ناصِر" تو
کآستینم را ز دست عمّه ام زینب کشیدم

گرچه طفلی کوچکم امّا قبولم کن عمو جان
بر سر دست تو من قربانی شش ماهه دیدم

کس نداند جز خدا کز غصّۀ مظلومی تو
با چه حالی از کنار خیمه تا مقتل رسیدم

تا بُرون از خیمه گه رفتی دل من با تو آمد
تو به رفتن رو نهادی من ز ماندن دل بُریدم

دست من افتاد از تن گو سرم بر پایت اُفتد
سر چه باشد؟ تیر عشقت را به جان خود خریدم

بانگ "وا اماه" سر دادم چو بازویم شکستند
سوختم تا آه زهرا را دم آخر شنیدم

جای بابایم امام مجتبی خالی است اینجا
تا ببیند من به قربانگاه تو آخر شهیدم...

استاد حاج غلامرضا سازگار

@marsiyeeh
#عبدالله_بن_الحسن
#شب_پنجم_محرم

 هرکه خواهد بخدا بندگی آغاز کند 
باید عبداللَهی احساس خود ابراز کند 
کیست این طفل که در کودکی اعجاز کند 
قدرت فاطمی اش بُرده به بابا حَسَنش 

کیست این طفل که تفسیر کند مردن را 
سهل انگاشت به میدان عمل رفتن را 
غیرت حیدری اش ریخت بهم دشمن را 
یازده ساله ولی لایق رهبر شدنش
 
واژه ای نیست به مداحی این آزاده 
چه مقامی است خدا داده به آقازاده 
از کجا آمد و راهش به کجا افتاده 
دامن پاک عمو بود از اول وطنش
 
بی زِرِه آمد و جان را زِ ره قرآن کرد 
بی سپر آمد و دستش سپر جانان کرد 
بی رجز آمد و ذکر عمویش طوفان کرد 
بی کفن بود ولی خون تنش شد کفنش 

از حرم آمدنش لرزه به لشگر انداخت 
جان خود را سپر جان عمو جانش ساخت 
ای بنازم به مقامش که چه جایی جان باخت 
مثل شش ماهه شده شیوۀ جان باختنش 

بی درنگ آمد و بر پرچم دشمن پا زد 
خوب در معرکه فریاد سرِ اعدا زد 
بوسه بر روی عمو از طرف بابا زد 
بوسه زد نیزۀ بی رحم به کام و دهنش 

چه پذیرایی نابی است در این مهمانی 
خنجر و نیزه و شمشیر و سنان شد بانی 
عاقبت هم شده با تیر سه پر قربانی 
پَرت شد با سرِ نیزه سوی دیگر بدنش 

همچو بابا همه اسرار نهان را می دید 
بر تن پاک عمو تیر و سنان را می دید 
او لگد خوردن دندان و دهان را می دید 
دید در هلهله ها ضربه به پهلو زدنش
 
مَحرم سِر شد و اسرار نهان افشا شد 
دید تیر آمد و بر قلب عمویش جا شد 
ذکر ((لا حول)) شنید و همه جا غوغا شد 
در دو آغوش حسین و حسن افتاد تنش 

تیغی آمد به سر او سر و سامانش داد 
زودتر از همه کس رأس به دامانش داد 
لب خندان پدر آمد و درمانش داد 
مادرش فاطمه آمد به طواف بدنش 

محمود ژولیده

@marsiyeeh
#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم

عسل از خون لبانت شده جاری قاسم
جای سالم به تن از زخم نداری قاسم

گل خشکی شده بودی ز سر بی آبی
ز تو بگرفت عدو عطر بهاری قاسم

سیزده ساله بدی و قد تو کوچک بود
ز چه اکنون قد افراشته داری قاسم؟

با زمین جسم تو ای وای که هم سطح شده
تن مدفون شده در گرد و غباری قاسم

پدرت سوخت ز زهر و تو هم از اوج عطش
دست و پا می زنی و غرق شراری قاسم

می کشی پا به زمین چون پسر ابراهیم
تا که یک چشمه بجوشد ز شیاری قاسم

دگر از زندگی و عمر تو نومیدم من
زخم شمشیر به جسمت شده کاری قاسم

کاش زینب نگذارد که ببیند نجمه
کند از کینه سرت نیزه سواری قاسم

مجتبی صمدی

@marsiyeeh
#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم

 تا نیزه‌ای غریب عنان مرا گرفت 
پهلوی من نشست و نشان مرا گرفت 

می‌رفت تا که فاش؛ پدر خوانمت عمو! 
سُمّ فرس رسید و دهان مرا گرفت 

گویند بو کشیدن گل؛ مرگ مؤمن است 
بوی خوش دهان تو جان مرا گرفت 

من سینه ام دُکان محبّت‌فروشی است 
آهن‌فروش از چه دُکان مرا گرفت 

دشمن که چشم دیدن ابروی من نداشت 
سنگی رها نمود و کمان مرا گرفت 

از پیرهای زخمی جنگ جمل رسید 
هرچه رسید و عمر جوان مرا گرفت 

لکنت نداشت من که زبانم ز کودکی 
مومِ عسل چگونه زبان مرا گرفت؟ 

چون کندوی عسل بدنم رخنه رخنه است 
این نیش‌های نیزه توان مرا گرفت 

پر شد ز خاک سُمّ فرس چشم زخم من 
ریگ روان، همه جریان مرا گرفت 

محمد سهرابی

@marsiyeeh
#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم

جلوه ي روي پنج تن قاسم 
ابنِ اِبنِ ابوالحسن قاسم 
ماهْ رخسار انجمن قاسم 
سرو خوش قامت چمن قاسم 
ذكر من وقت پر زدن قاسم 

كيست اين نوجوان؟قرار حسن 
وارث عزّت و وقار حسن 
دُرّ دردانه ي تبار حسن 
همه جا هست دستيار حسن 
حسن خانه ي حسن قاسم 

گيسوان حسن مجعّد بود 
پاي تا فرق چون محمّد بود 
عشق بي عشق او مردّد بود 
رنگ او سبز چون زبرجد بود 
پس عقيق است در يمن قاسم 

گردش چرخ بي دَمَش، مـُختَل 
همه بي قاسمند، ول مَعطل 
نكته اي گويمت ولي مُجمَل 
خوش بحالش كه بود از اوّل 
با اباالفضل همسخن قاسم 

در جلالت به كبريا رفته 
صولتش هم به مصطفي رفته 
هيبتش هم به مرتضي رفته 
در كرامت به مجتبي رفته 
با حسين است هموطن قاسم 

روي او قبله از ازل شده است 
لب او شيشه ي عسل شده است 
صاحب پرچم و كتل شده است 
مشكلاتم اگر كه حل شده است 
هست مشكل گشاي من قاسم 

آه اگر بر بلا دچار شود 
آه از آن دم كه سنگسار شود 
با سرِ نيزه ها شكار شود 
كفنش خاك و سنگ و خار شود 
مثل اربابِ بي كفن قاسم 

چشمش از تشنگي كه كم سو شد 
سكّه ي جنگ آن ورش رو شد 
وارث روضه هاي پهلو شد 
بدنش پاره پاره از تو شد 
آه از نعل و از دهن قاسم 

محمد قاسمی

@marsiyeeh
#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم

هرچه این بیت مقفّی به غزل آغشته است
سیزده مصرع شیرین به عسل آغشته است  

کوفه مشهور به نامردی اهلش شده است
بیعت مردم کوفی به مثل آغشته است

ظاهراً کوفه مسلمان ولی از شرک پر است
خوی این شهر مسلمان به هُبل آغشته است  

کربلا لُجّه ی خون است و فرو رفته در آن
دستهایی که به میراث جمل آغشته است  

تیغ را بغض حسن این همه صیقل داده
که به خون جگر قاسم یَل آغشته است

بدتر از قوم یهود است مسلمانیشان
حرف این مردم بی دین به عمل آغشته است؛  

گفته بودند که با اسب بر او می تازند!
بی جهت نیست که سُمها به عسل آغشته است

محسن ناصحی

@marsiyeeh
#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم

در بین روضه ایم و به ما شد عنایتی
جز گریه بر حسین نداریم عادتی

ما وارثان گریه ء آدم شدیم پس
داریم تا ابد به خلائق شرافتی

این افتخار ماست که در زیر آسمان
فرموده فاطمه که به روضه تو دعوتی

در نامه ء عمل چه هراسی است روز حشر
که غیر آه و گریه نباشد عبادتی

این اشکها دوای تمامیِ زخم هاست
اشکی ببار تا که نماند جراحتی

جز مهر و لطف چیز دگر ما ندیده ایم
در این بساط شامل خیر و محبّتی

این خانه ، خانه ایست که جُونِ سیاه رو
گردد سفید رو و شود دُرِّ قیمتی

آقای خانه بر سر هر چه شهید رفت
بهتر از این کجاست چنین اُوج عزّتی

این خانه ایست مرگ عسل میشود در آن
بر کام هر که کرد ز جانان حمایتی

قاسم اگر به معرکه آمد اراده بود
تا که حسن به جلوه نماید قیامتی

قاسم به معرکه رُخِ بابا سفید کرد
اَزرق دو نیمه شد چه خروشی چه هیبتی

پایش نمیرسید اگر بر رکاب اسب
شد قد کشیده مثل عمو بعدِ ساعتی

با نعل ها زبس به رُخش بوسه ها نشست
دیگر چه چهره ای چه جمالی چه صورتی

بالا سرش صدای شکستن زیاد بود
شد کربلا مدینه که دارد حکایتی..‌

مجتبی صمدی شهاب

@marsiyeeh
#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم

از ازل در جام ِ جانش داشت عشقِ لم یزل
قاسم بن المجتبی(ع)، فرمان پذیرِ بی بدل

متن بازوبند او تلفیقی از ایثار و عشق
شد رجزهایِ گوهربارش خودِ خیرالعمل

در مرامش حفظِ ناموس ارجحیّت داشت و
شد برای اهل عالم، غیرتش ضرب المثل

سمبلِ از جان گذشتن بود و با اذن عمو
گفت بسم الله را و شد هماوردش اجل

با غضب ابرو گره میکرد و میچرخاند چشم
مثلِ بابایش حسن(ع) در صحنۂ جنگ جمل

سیزده ساله ست اما در مسیرِ رزم او
سخت جان دادند؛ بی تیر و سپر شیرانِ یَل

یکّه می تازید و افتادند فوراً یک به یک
آن حرامی های باقی مانده از لات و هُبل

بسکه با شیرینیِ طعم شهادت شد عجین
از لبِ شمشیر او میریخت در میدان، عسل

بد نظر خورد و تنش شد نیزه باران و نماند؛
محض ِ لبهای عمو یک جایِ سالم لااقل

رفت اما کاشکی می ماند تا جای پدر...
چشم هایِ عمه زینب(س) را بگیرد رویِ تل

مرضیه عاطفی

@marsiyeeh
#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم

سیزده سال ، به رویش عسلی آوردم
سیزده سال ، به مویش قمری آوردم

پسر با جگر شیر جمل را دارم
من به همراه خودم پور حسن آوردم

فن شمشیر زنیش مثل حسن بی بدل است
نوه‌ی حیدر کرار به حرم آوردم

زره‌اش در دل میدان عمویش باشد
پیش عباس عجب شیر نری آوردم

ازرق شام که هیچ لشکر شام می طلبد
من به همراه خودم لشکر تام آوردم

مدح این شیر به اوراق سما افزون است
پیکری پاره ز بند جگرم آوردم

در دل جنگ به حال دل من میخندن
تا که دیدن عسلی بین عبا آوردم

سینه‌اش زیر سم اسب به هم کوبیده
جگری پاره شده مثل حسن آوردم

فرشید حقی

@marsiyeeh
#حضرت_قاسم
#شب_ششم_محرم

هم پریشانِ حسینم هم پریشان حسن
ای بقربان حسین و  ای بقربانِ حسن

روزِ اول مادرم چشمانِ من را نذر کرد
این یکی آنِ حسین و آن یکی آنِ حسن

هرشبی که فاطمه بر روضه‌ها‌مان می‌رسَد
هست گریانِ حسین و هست گریانِ حسن

نه که دنیا ، دینمان را هم کریمان می‌دهند
من که ایمان دارم از اول به قرآنِ حسن

زیرِ ایوانِ نجف دیدم که روزی می‌رسد
یاحسن جان می‌نویسم زیرِ ایوانِ حسن

هرکجا رفتم دیدم کار دستِ مجتبی است
بشکند دستم نباشد گر به دامانِ حسن

نه که تنها این دوشب  کُلِ محرم می‌شویم
شب به شب تکیه به تکیه باز مهمانِ حسن

قاسمش وقتی به میدان زد حسین آهسته گفت :
می‌رود جانِ حسین و می‌رود جانِ حسن

نعره شد : إن تَنکرونی فأنا ابنُ المُجتبی"
تیغ را چرخاند و گفت این است طوفانِ حسن

شد حسن یک ضربه زد اَزرق همانجا شد دوتا
نعره زد عباس  ؛  ای جانم به قربانِ حسن

روضه‌های ما همه لطفِ امام مجتبی است
شُکر هرشب می‌روم در زیرِ بارانِ حسن

پیشِ زهرا آبرو داری کنیم و آوریم
هِی گلاب و دسته گُل یادِ یتیمانِ حسن

حسن لطفی

@marsiyeeh
#حضرت_علی_اصغر
#شب_هفتم_محرم

ذبیح من که زخمت به خون بخشیده زیبایی 
دهان خشک و چشم نیم بازت گشته دریایی 

منم خورشید و تو همچون ستاره بر سر دوشم 
رخت گردیده چون ماه بنی هاشم تماشایی 

تبسم های تو دل برده از عباس و از اکبر 
تلظی های تو داده حرم را شغل سقایی 

به قد کوچک و سن کمت نازم که تا محشر 
دهد زخم گلویت آب بر گل های زهرایی 

تو دیشب تا سحر بیدار بودی و در اطرافت 
صدای العطش گردیده بود آوای لالایی 

تبسم کن که می بینم سر ببریده ات با من 
چهل منزل کند بالای نیزه راه پیمایی 

تمام تشنگان را بود بر لب حرفِ آب اما 
تو بهر آب گفتن هم نبودت هیچ یارایی 

زبس زیبا شدی برروی دستم دم به دم ازمن 
گلویت دل ربایی می کند، رویت دل آرایی 

به روی دست من ذبح تو بر من سخت اما 
تو با لبخند خونینت به من دادی شکیبایی 

اگر چه دم به دم رفتم زمیدان کشته آوردم 
تو تا بودی مرا در دل نبود احساس تنهایی 

استاد حاج غلامرضا سازگار

@marsiyeeh
#حضرت_علی_اصغر
#شب_هفتم_محرم

به تبسّم لب خشکیده ی خود وا میکرد
هر زمانی که نظر بر رخ بابا میکرد

قطره ای اشک چو بر صورت او می افتاد
یادی از تشنه لبان لب دریا میکرد

مثل ماهی که جدا از لب دریا باشد
روی دستان پدر بود و تلظّی میکرد

وَ پدر نیز برای لب عطشان پسر
طلب آب غریبانه ز اعدا میکرد

سند غربتش این بس که ازآن کوردلان
چشمه ی آب بقا ، آب تمنّا میکرد

روی دستان پدر ، حرمله سیرابش کرد
مادرش غمزده از خیمه تماشا میکرد

خنده بر تیرِ سه شعبه نزد اصغر ، هرگز
او برای دل ما طرح معمّا میکرد

فاطمه آمد و آغوش گشودش ، که بیا
او هم از رویِ ادب خنده به زهرا میکرد

در جهانی که بُود عشقِ علی ، نیست عجب
معجزاتی که نفسهای مسیحا میکرد

اسماعیل پورجهانی

@marsiyeeh
2025/06/27 08:28:15
Back to Top
HTML Embed Code: