Telegram Web
و بعد از گریختن، از آن باغِ بی‌علف
من و سنگ و یاسمن، نشستیم این طرف

به همراه کوسه‌ها، به دریا اگر زدی
به جز مرده ماهیان، نمی‌آوری به کف

ببین جنگِ خسته را، که در دست بچه‌ها
مدادی‌ست بی‌زبان، تفنگی‌ست بی‌هدف

برابرتر از همین؟ که باران نمی‌زند
نه بر چاله چوله‌ها، نه بر شیشه و صدف

اگر این نخاله‌ها، شریفند و با ادب
دِ پس بی‌ادب منم، که بیزارم از شرف

#مریم_جعفری_آذرمانی
۸ فروردین ۱۳۹۴
#کتاب_ضربان

| @Maryam_Jafari_Azarmani |
Audio
حیف! قبل از رسیدن به دنیا،
بسته‌ها را فرستاده بودند
من فقط، دیر کردم وگرنه...
آرزوهام آماده بودند

قدر خود را نفهمیده بودم
فکر کردم شفاخانه این‌جاست
اشتباهی طلا دیدم از دور؛
چرک‌ها را جلا داده بودند

با دو انگشتِ سبّابه در مشت،
سیر آفاق و انفس مرا کشت
تک به تک، دوستان، بی‌نشانه،
گوشه‌ای پرت، افتاده بودند

گرچه هرگز تقلّب نکردم،
مانده‌ام در شبِ اوّلِ قبر
چون سوادم به دردم نمی‌خورْد
بس که فرمول‌ها ساده بودند

#مریم_جعفری_آذرمانی
۱ بهمن ۱۳۸۹
کتاب صدای ارّه می‌آید

| @Maryam_Jafari_Azarmani |
@farhang_honar_irann

#مریم_جعفری_آذرمانی
(۵ آذر ۱۳۵۶ #تهران)
شاعر، پژوهشگر، منتقد ادبی و مترجم.
«زنان دل‌شده» از آثار اوست.
‏همه این را می‌دانیم که جمهوری‌اسلامی نه برنامه‌ای برای بهتر شدن معیشت دارد نه گفتمان فراگیری برای جامعه، رسما در حال جان کندن است، باید بپذیریم:
۱. خودش نمی‌رود، باید پایینش بکشیم.
۲. صرفا همان پایین کشندگان داخلی جمهوری‌اسلامی در ایران اداره کنندگان آینده ایران خواهند بود.
| @vahidheroabadi |
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ببین که سایه‌ی وحشت از این تباه‌دلان
چگونه عشق تو را، آه‌های ممتد کرد...

#مریم_جعفری_آذرمانی

| @Maryam_Jafari_Azarmani |
عقلم‌ به هیچ معجزه‌ای قد نمی‌دهد

دیوانه‌ها رییسِ جهانند همچنان


مریم جعفری آذرمانی
خدا نبوده و هرگز خدا نخواهد شد
از این مقایسه، انسان، رها نخواهد شد

کلیدها زخمی، دست‌هایمان بسته
و قفلِ این درِ نشْکسته وا نخواهد شد

چطور دفتر تقدیر را مچاله کنیم
که گوشه‌ی ورقش هیچ تا نخواهد شد

نشسته اَست وُ تو در پیش پاش می‌افتی
و مرگ، صندلی‌اش جا به جا نخواهد شد

در این شمارش معکوس، باز نوبت کیست
که وقت فاجعه از خواب پا نخواهد شد

#مریم_جعفری_آذرمانی
۱۵ مهر ۱۳۸۷
کتاب «۶۸ ثانیه به اجرای این اُپرا مانده است»

| @Maryam_Jafari_Azarmani |
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ایران من! مزار سیاوش‌ها! آیا دوباره ساخته خواهی شد؟
این آتشت نویدِ گلستان است؟ یا بیشتر گداخته خواهی شد؟

معشوقِ بی‌نصیب و نسب مانده! در گیر و دار غصب و غضب مانده!
مغضوبِ حاکمان عقب‌مانده! آیا دوباره ساخته خواهی شد؟

نفرین به ازدحام روانکاوان، دیوانه کرده‌اند تو را - ای جان! -
بعد از جنون، تمام تنت زنده است؟ یا بی‌شمار یاخته خواهی شد؟

گفتم بکش که دشمنت افتاده است! اما نخواستی و خطا کردی
وقتی زمینِ بازی تو، عشق است، سهراب پاک‌باخته خواهی شد

با خاک و خونِ ریخته بر دیوار، تاریخ می‌نویسی از این کشتار!
خورشید رو گرفته از آیینه! روزی تو هم شناخته خواهی شد

#مریم_جعفری_آذرمانی
۷ دسامبر ۲۰۲۴ ژنو

| @Maryam_Jafari_Azarmani |
یکی از کاربران توییتر نوشته بود: ترسم این است که ما هم زندان‌هایی مثل #صیدنایا داشته باشیم؛ در تبیین این نگرانی عرض کنم: که نه‌تنها متأسفانه چنین زندان‌هایی داریم بلکه مشکل ما مضاعف است چون باید جای این زندان‌ها را هم پیدا کنیم.
تجربه خودم این است که وقتی در مرز بازرگان دستگیر شدم بر اساس پروتوکل من را تحویل اداره اطلاعات ماکو دادند و بعد از آن در شورای تأمین تصمیم گرفتند تحویل سپاه شوم، مدتی در بازداشتگاه امنیتی هفت تیر در انفرادی بودم و بعد از چند جلسه بازجویی قرار شد من را بفرستند اوین، صبح حرکت کردیم و مدل انتقال بازداشتی امنیتی اینطوری است که در ابتدای اتوبان، عوارض، یا محلی عمومی تیم امنیتی از همان استان می‌آید و بازداشتی را تحویل می‌گیرد و می‌برد تا استان یا محل قرار بعدی، من خودم چندبار همین‌طور دست به دست شدم و آخرین تیم از کرج بود که من را حوالی آفتاب درخشان تحویل گرفت و در پمپ بنزین گرمدره تحویل تیم امنیتی تهران داد، ساعت از ده شب گذشته بود و من بعد که برای گذراندن زندان، اوین رفتم فهمیدم که درب زندان ساعت ۱۰ به اصطلاح پلمپ می‌شود.
خلاصه آن شب تا اینجا یادم است که وارد اتوبان همت شدیم، منظورم همان ابتدای اتوبان است یعنی بعد از مجتمع ایرانمال، آنجا به من چشم‌بند زدند و گفتند سرت را بیاور پایین و پرده‌های ماشین را هم کشیدند. خلاصه ماشین زیاد مسافت طی نکرد و بعد از چند خیابان را بالا پایین کردن من را پیاده کردند و داخل سلول انفرادی چشم‌بندم را باز کردند. یک شب آنجا بودم و صبحش من را بردند بند دوالف اوین.
بعد از آن از رفقا جویا شدم حوالی همت غرب و این‌ها بازداشتگاه امنیتی می‌شناسید که کسی نمی‌شناخت.
حالا من در انفرادی طبقه همکف بودم ولی اینکه اساسا آنجا کجاست هنوز هم برایم معلوم نیست.
لذا حداقل اسد زندان شناخته شده‌اش را محل جنایت کرده بود، جمهوری‌اسلامی هزاران دخمه و زیرزمین و جنایت خانه دارد که بعد از سرنگونی تازه باید پیدایشان کنیم.
پ‌ن: #وحوش_شیعه برای اینکه به خیال خودشان زهر داستان را بگیرند اسم‌ها را عوض می‌کنند مثلاً به چشم‌بند می‌گویند: عینک، به تیم امنیتی انتقال بازداشتی می‌گویند: بدرقه و به بازجو می‌گویند: کارشناس پرونده!
| @vahidheroabadi |
Audio
خرد کردم تمام درها را؛ احتیاجی نداشتم به کلید
شیشه‌های شکسته می‌دانند که من از یأس می‌رسم به امید

سایه‌ای مانده از جنازه‌ی ما، که درونِ سیاه‌چاله‌ی خود
غیر یک کاسه خاک و خاکستر انتظاری ندارد از خورشید

آب خواهد شد آسمان و زمین، از همین گریه‌های تو در تو
سوگوارم در این جهنّمِ تنگ، داغ‌دارم از آن بهشتِ شهید

جای غول و چراغ جادو نیست، آرزوهای خانه دود شده
پشت دیوار هم کبود شده، زیر شلاق‌های عصر جدید

#مریم_جعفری_آذرمانی
۲۹ آبان ۱۳۹۳
#کتاب_ضربان

| @Maryam_Jafari_Azarmani |
‏اینکه رنگ پرده پشتش را عوض کرده، منتهی خامنه‌ای اگر رنگ شورتش را هم صورتی کند و نمایش بدهد، اینکه در رأس جنایات متعدد علیه زنان ایران بوده را جبران نمی‌کند و باید برود، حالا یا به حبس طویل‌المدت یا زیر خاک! در گیرودار سقوط، به دست مردم راهی زیر خاک خواهد شد و در صورت محاکمه، حبس
| @vahidheroabadi |
با دو چشم خود دیدم، تک تکِ جهان‌ها را
با دهان خود خوردم، خاک آسمان‌ها را

در مربّعِ مسکون، خانه‌ها پر از حرفند
هیچ‌کس درست امّا، پر نکرده آن‌ها را

سربلندها این‌جا، تکّه تکّه افتادند
کور کرده از اوّل، چشمِ دیده‌بان‌ها را،

تا حواس‌شان باشد آن دو دستِ نامرئی
روی آب نگْذارد پای نردبان‌ها را

من که پوستم دارد مثل کیف یک قاتل
می‌کشد به سنگینی، بار استخوان‌ها را

#مریم_جعفری_آذرمانی
۱۰ اسفند ۱۳۸۹
کتاب «صدای ارّه می‌آید»

| @Maryam_Jafari_Azarmani |
به چند زبان باید فکر کنی؟ فارسی با یک یک سلول‌هایت عجین شده است، اما انگلیسی را مثل یک ماسک باید روی صورتت بگذاری و فرانسوی را مثل لباس یک بازیگر تئاتر بپوشی. چشم‌ها، لب‌ها و دست‌هایت از ماسک و لباست بیرون زده و تا ابد فارسی است. نه این که فقط تو بازیگر باشی، بسیاری دیگر هم مجبورند همین باشند اما اکثراً شاعر نیستند و شاعر نبودن، شاید تحمل این بازی را برایشان راحت‌تر کند.
و سخت‌تر این که مدام باید ماسک و لباست را ترمیم و رفو کنی تا شاید به تدریج در پوستت ذوب شوند اما قلبت، مغزت و تمام درونت تا ابد فارسی است.

#مریم_جعفری_آذرمانی

| @Maryam_Jafari_Azarmani |
VasvasehKhiz...Azarmani
<unknown>
چشمانِ تماشاییِ تو، وسوسه‌خیز است
تصویرِ تو در حافظه، توصیف‌گریز است
یک شخص نه، جانِ تو، برایم همه‌چیز است

مانده‌م که تماشا کنمت یا بنویسم

تسلیمِ توام، هر شب و هر جا که دلت خواست
هر شدّت و هر حدّ تمنّا که دلت خواست
از هر جهتی هر روشی را که دلت خواست ـ

مشقم کنی وُ من غزلش را بنویسم

دور از تو وُ تأثیر تو، حسّم ـ هوسم ـ نیست
تصویر دلم تکّه و پاره‌ست، بَسَم نیست
حالا که دو بازوی تو، در دسترسم نیست

مجبورم از این زاویه ـ تنها بنویسم ـ

هستم که تو را دوست بدارم به تصاعد
لذّت‌ ببری از من و راضی شوم از خود
نه؛ لذّت‌ اگر جسمیَتی داشت «تو» می‌شد

یک ثانیه آرام بمان تا بنویسم

باید بِدَرانم در و دیوارِ زبان را
در ظرفیتش نیست بفهمد جرَیان را
عریان بشوم تا نمی از این هیجان را

از لفظ درآرم که به معنا بنویسم

#مریم_جعفری_آذرمانی

| @Maryam_Jafari_Azarmani |
تا سرم در دستهايم هست، از سر می‌نويسم
روی هر جايی كه باشد - سقف يا در - می‌نويسم

من درم، قفلم؛ كه ديگر رد شدن از من محال‌ است
می‌رسم تا سقف، برمی‌گردم از سر می‌نويسم

بی‌قلم، بی‌برگ، بی‌گل هم كه باشم، من درختم
شاخه‌ای دارم كه رويش هی كبوتر می‌نويسم

شاعرم؛ حتا اگر انديشه را از من بگيری
هر چه را ننوشته باشم، باز از بر می‌نويسم

گاه شعرم، گاه حرفم، گاه لفظی بی‌هجايم
از هر آن چيزی كه هستم، باز كمتر می‌نويسم

صرف كن فعلِ نوشتن را، مرا آخر بياور
می‌نويسی، می‌نويسد، جورِ ديگر می‌نويسم

مریم جعفری آذرمانی
۱۹ فروردین ۱۳۸۵
#کتاب_پیانو

| @Maryam_Jafari_Azarmani |
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بکارت نیست در این مریمِ ویران
صدایت تازه! جایت تازه در این جان!
چرا مؤمن شدم بی‌قبله بی‌ایمان؟

دلم گرم است اما دست‌هایم نَه

صدایت زخم شد دیشب، که خوابم برد
و خوابم تا خودِ صبحِ خرابم برد
به کابوسی که تنها در عذابم برد

که سهم دیگران هستی، برایم نه

به احساسات تو حساسیت دارم
در این دیوانگی کلی غلط دارم
ببخشید اشتباهی دوستت دارم

که در هر جمع، جایت هست، جایم نه

چه فرقی می‌کند هر جا و هر کاری...
بگو معشوقِ هجده‌ساله هم داری
که جای مادرت هم هستم انگاری

برای تو، زنی دیرآشنایم، نه؟

مخاطب جان! چرا هی قطع و وصلی تو
نمی‌خواهند با هم جمع باشیم وُ
بگو لعنت به استبدادهای نو

که شعرم می‌رسد اما صدایم نه

#مریم_جعفری_آذرمانی

| @Maryam_Jafari_Azarmani |
‏من خودم روز قبل از شب یلدا یعنی پایان آذرماه در اوین به بند کشیده کشدم، یک شب را در قرنطینه بند روحانیت «بند ۵۰۰» بودم و فردایش منتقل شدم به بند اصلی«بند ۶۲۵»؛ شبش طلبه‌های زندانی برای یلدا در یکی از ۵ اطاق بند جمع شدند، در بند ویژه روحانیت تفکیک زندانی وجود ندارد، یعنی زندانیان ‏سیاسی و عقیدتی در کنار زندانیانی با انواع اتهامات چون قتل، ارتشاء، کلاه‌برداری، اختلاس، آدم ربایی، مواد مخدر و..‌. هستند و جالب است بدانید که بسیاری از طلبه‌های واجد اتهامات نامبرد خلع لباس نشدند اما تمام ما سه نفر سیاسی عقیدتی، خلع لباس دائم روحانیت شده بودیم، خلاصه بعد از تفأل ‏به حافظ برای هرکس و کمی پذیرایی قرار شد هرکدام از طلبه‌ها یک آواز بخواند، خلاصه اینکه از هایده و حمیرا و سیاوش قمیشی خوانده شد تا ابی که کار خودم بود :) خصوصا که من آهنگ «قبله» را خواندم که به دلیل داشتن گزاره‌های دینی بسیار مورد پسند واقع شد و بعد از آن همیشه درخواست خواندن ‏در هواخوری داشتم :) اما رقص، همیشه نام بهنگام بود، تلویزیون‌های ما در زندان «رادیو آوا» را می‌گرفت و به محض اینکه موسیقی طربناکی از آن پخش می‌شد و اگر چهار پنج نفری در اطاقی جمع بودند رقص شروع میشد و با شنیدن صدای کف و سوت و هلهله، سایر طلاب هم به جمع می‌پیوستند، حالا نرقص و کی ‏برقص، از محلی شامل کردی و گیلکی گرفته تا باباکرم و قر و غمیش، جالب اینکه ما در بند طلابی داشتیم که به نوعی گزارشگر و خایه‌مال هم محسوب میشدند، چه اینکه علنا از نظام و خامنه‌ای دفاع می‌کردند و به اندک بهانه‌ای بحثی را با سیاسی‌ها و عقیدتی‌ها تند می‌کردند و چه مخفیانه گزارش ‏رد می‌کردند، اما همان‌ها هم چنان در فشار بودند که گویا رقص یکسره برای همه آزاد بود، من البته احتیاط می‌کردم چون صابون گزارش‌ها به تنم خورده بود، یکبار من زیرشلواری‌ام را شسته بودم و انداخته بودم روی شوفاژ دم در، یکی از همین کارکترها که از قضا اتهاماتش کلاهبرداری و ‏جعل عنوان و ..‌. بود داشت وارد اطاق می‌شد و از قضا همان وقت رادیو آوا یک آهنگ کردی پخش کرد، این طلبه هم که داخل اطاق شده بود چیزی پیدا نکرد و دست برد به شرت ما شروع کرد با آن کردی رقصیدن تا آخر آهنگ، بعد از ماجرا گفتم خلاصه تو تنها کسی هستی که شرت ما رو پرچم کردی ؛) ولی ‏این ویدیوی #رقص_نرگس_محمدی باعث شد بخش کوتاهی از ماجراهای رقص و آواز در #بند_ویژه_روحانیت اوین را اینجا بنویسم، این که معلوم نیست توسط کی و به چه بهانه‌ای منتشر شده و مشخص است مخفیانه فیلم گرفته شده اما کورباد آن که چشم ندارد شادی زندانیان سیاسی و روحیه چون کوه آن‌ها را ببینند.
| @vahidheroabadi |
چشم را وا نکنی
تا تماشا نکنی
بلکه حاشا نکنی
بکنی یا نکنی،
درد، درد است پسر!

دربه ‌درتر شده بود
بس که مادر شده بود
پیِ خواهر شده بود
کار، دیگر شده بود
پس کجا بود پدر

راه، بن‌بست که نیست
نه کسی هست که نیست
هیچ‌کس مست که نیست
دست در دست که نیست
نیست جز حکمِ خطر

خانه کوچک شده است
جای هر شک شده است
خنده شکلک شده است
فصلِ دلقک شده است
پس بخند و بِگُذر

درد، پنهان‌تر از این؟
زخم، سوزان‌تر از این؟
شر، فراوان‌تر از این؟
مشکل، آسان‌تر از این؟
باز، دندان به جگر

خنده، فرسوده‌ی اشک
رود، پیموده‌ی اشک
ابرها توده‌ی اشک
پس به فرموده‌ی اشک
گریه دریاست مگر؟

کینه بر سینه سوار
مرگ، در گشت و گذار
باد، در حال فرار
خاکِ خورشیدْتبار
از شبیخون شده تر

صورتِ سردِ خیال
آرزوهای محال
گفتنِ شعر، ملال
شرحِ این قال و مقال
باز بنویس از سر

چشم‌ها یکسره پوک
آستین‌های چروک
سرزمینی متروک
مَرد، مشغولِ سلوک
از حقیقت چه خبر؟

#مریم_جعفری_آذرمانی
۱۵ بهمن ۱۳۸۶
#کتاب_هفت

| @Maryam_Jafari_Azarmani |
2025/01/08 15:01:04
Back to Top
HTML Embed Code: