Telegram Web
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
As communications professionals, we know that words are more than just words. Words have the power to connect us, or alienate and exclude, sometimes unintentionally.


#رابطه_پزشک_بیمار
💠گروه انسان‌شناسی پزشکی #انجمن_انسان‌شناسی_ایران با همکاری مدرسۀ سه‌نقطه برگزار می‌کند:

📚سلسله‌نشست‌های #نقد_و_بررسی_کتاب

📘ناخوشی ما: درس‌هایی در باب آزادی و همبستگی
نویسنده: #تیموتی_اسنایدر

با حضور:
منتقدان:
دکتر #مزدک_دانشور
دکتر #ابوعلی_ودادهیر

و  مترجم کتاب:
دکتر #علی_کاظمیان

🗓 چهارشنبه، ۳ مرداد ۱۴٠۳
🕕 ساعت ۱۷
📌 این نشست مجازی است.

🌐 لینک شرکت مجازی:
http://meet.google.com/zro-zuws-nob


اسنایدر در این کتاب بیان میکند اگر می‌خواهیم فردفردمان ناخوشی کمتری را تجربه کنیم نیاز به فهم اجتماعی‌تر از سلامتی و بیماری داریم و نمی‌توانیم آزادی‌مان را بدون همبستگی به دست بیاوریم. در فرهنگ «لیبرتارین» آمریکا از این ایده به‌طور ویژه دفاع می‌شود که خدمات سلامت یک امتیاز است. اسنایدر دقیقا این موضوع را نقد می‌کند و استدلال میکند برخورداری از سطح ابتدایی خدمات سلامت، حق همه انسان‌هاست و انسان‌ها حق بنیادین در دسترسی به سطح قابل‌قبولی از خدمات سلامت دارند.
Medical Ethics
Michael Boylan
2nd Edition, 2014
Wiley-Blackwell
416 pages

اخلاق پزشکی
ویراستار: مایکل بویلان
۲٠۱۴

مترجمان:
محمدمهدی ولی زاده، مریم خوشدل روحانی و رحیم سروری زنجانی

انتشارات: دانشگاه علوم پزشکی بقیة الله
از ترس هایت برایم بگو
(قسمت چهارم و احتمالا آخر)

ملینا گفت: "خاله، من از خیلی چیزا میترسم. مامانم چند وقته برای من و برادرم تخت دو طبقه خریده و تخت من طبقه دوم نزدیک سقفه. من از اینکه طبقه دوم بخوابم، میترسم.
میترسم از اینکه اون شخصیتهایی که تو یه فیلم ترسناک چند وقت پیش با دوستام دیدیم، بیان سراغم و اذیتم کنن. کلی عکس و پوستر چسبوندم رو دیوار کنار تختم؛ عروسکهام رو هم شب میارم پیشم. ولی باز میترسم."

با حرکت سر و چشم هام نشون دادم گوش میدم و ازش خواستم ادامه بده.

"خب دیگه از چی میترسم؟!
آهان. یادم اومد."

چشمهایش برق زد انگار مطلب مهمی یادش آمده که باید حتما تعریف کند.
از طرفی سعی میکردم با اشتیاق به صحبتهایش گوش کنم و از طرفی هم کمی نگران زمان نداشته و بیماران دیگرم بودم.
به همکادان دستیار گفتم در این بازه کسی وارد پارتیشن ما نشود (در بخش دندانپزشکی بعضی درمانگاه ها، یونیتها با پارتیشن هایی از هم تفکیک میشوند و درصورتی که کسی وارد نشود، میتوان یک فضای نسبتا خصوصی را تا حدی برای بیمار فراهم کرد؛ البته به شرطی که مراقب بلندی صدا باشی)

ولی در هر صورت، به نظرم میرسید در این لحظه کار درست شنیدن ملیناست و نه به هر قیمتی اصرار به انجام درمان.

ادامه داد: "هفته پیش با عموم اینا رفته بودیم باغ.
تو باغشون یه استخر دارن که خیلی بزرگه. من و داداشم و دختر عمو و پسر عموم خیلی این استخرو دوست داریم. داشتم با دختر عموم آب بازی میکردم که یه دفعه داداشم اومد و محض شوخی، سرم رو گرفت زیر آب. خیلی ترسیدم. فکر کردم الانه که خفه بشم."
با آب و تاب تعریف میکرد. حرکت چشمها، دستها، سرش و لحن تعریف کردنش خیلی بامزه بود؛ و اینها درحالی بود که داشت از ترسهای مهم این روزهاش میگفت و ترکیب شدن اینها با یکدیگر برایم عجیب بود.

به ملینا گفتم: " عجب! خب چیکار کردی؟"

با حالتی برآمده از استیصال گفت: " هیچی! اینقدر دست و پا زدم که تونستم سرم رو از زیر آب بیارم بالا.
مامان و بابام هم نزدیکمون نبودن. تازه وقتی هم به مامانم گفتم دعوام کرد گفت دوباره میخواهی پشت سر داداشت پیش من بدگویی کنی؟

مامانم خیلی وقتها طرف داداشم رو میگیره و تو دعواهای من و داداشم میگه تقصیر منه. از اون روز خیلی بیشتر از داداشم میترسم. سه سال از من بزدگتره ولی بعضی وقتا خیلی وحشی میشه"

از درون احساس بدی داشتم. تجربه استیصالش را تا حدی درک میکردم و برایم دردآور بود. از طرف دیگه در جایگاه یک مادر هم می فهمیدم منصف بودن در دعواهای بین بچه ها راحت نیست و برداشت آنها از رفتارها و تصمیم های تو ممکن است با چیزی که در ذهن و قلبت میگذرد، متفاوت باشد.
به قول یک همکار که در حوزه مشاوره کودک فعالیت میکرد: بچه ها مشاهده گرانی قوی اما مفسرینی ضعیف هستند.

از افکارم بیرون آمدم. فعلا اینجا و این لحظه با ملینا روبرو بودم که به خاطر ترسش از تزریق بی حسی جلوی من نشسته بود، و فرصتی برای گفتگو خواسته بود و دندانی که شرایط خوبی نداشت و باید به درمانش میپرداختم.

لحظه ای مکث کرد و گفت:

"خاله... میونی! من از ترسهام میترسم."

اقرار صادقانه و به زعم من شجاعانه ای بود. اقراری که شاید بسیاری از ما در بزرگسالی از آن فرار میکنیم‌.

اقراری که این دختر ۱۴ ساله با وجود همه شیرین زبانی ها و جذابیتهایش و تعریف و تمجیدها و توجه هایی که اطرافیان به شکلهای مختلف به او نشان میدادند، به زبان آورده بود.

با گفتن این مطالب، به نظر آرامتر میرسید.

به او گفتم: "میفهمم ملینا. منم از چیزای زیادی تو زندگی میترسم. قبلا این ترسها رو مخفی میکردم. الان راحت تر درموردشون حرف میزنم و اگر نیاز باشه، کمک میخوام."

کمی از بعضی ترسهایم برایش گفتم و جمله ای که در کتابی خوانده بودم؛ جمله ای که خیلی برایم ویژه بود:
"آدمهای شجاع کسایی نیستن که نمیترسن؛ اونهایی هستن که میدونن با ترسهاشون چیکار کنن و راهش رو پیدا میکنن."

در این مدت، مرسا هم چند بار سعی کرده بود بیاد داخل پارتیشن و حضور فعالی در تعریفهای ملینا داشته باشد.
لازم شد با او جدی صحبت کنم و بخواهم بیرون منتظر بماند تا نوبتش شود.

صحبت با ملینا که به اینجا رسید، به او گفتم: " ممنونم ملینا که از ترسهات برام گفتی. منم ازت یاد گرفتم. حالا اگه موافق باشی، کار دندونت رو شروع کنیم."

ملینا درحالیکه لبخند میزد گفت: "باشه خاله؛ من آماده ام."

بی حسی را آرام برایش تزریق کردم و مسیر درمان ادامه یافت.

در حین کار، به خیلی چیزها فکر میکردم: به ترسهای ملینا، به ترسهای خودم، به رابطه ملینا و مادرش که شاید نیاز بود ترمیم شود؛ به پدیده "کانون گرم خانواده" با همه آسیبها و تهدیدهایش و به سهم خودم برای بهبود شرایط ملینا، حال که صحبتهایش را شنیده بودم...

پایان

#روایت_ترس

@ravayatdarmanzendegi
به بهانه روز پزشک 

من یک پزشک زنم؛
در میانهٔ همین مدرنیتهٔ بلاتکلیف‌ماندهٔ سنت‌زده!


ساعت‌های روز که سلانه سلانه روی هم سوار می‌شوند و آماس‌کرده و سنگین به غروب نزدیک می‌شوند، من به آدم‌های بی‌شماری فکر می‌کنم که از صبح بوده‌ام و حالا دیگر نیستم!
 اولِ صبح، در تاریک روشن خانه، ساعت موبایل که لجوجانه زنگ می‌زد و چشم‌های چسبیده به خوابم را به بیداری می‌خواند، هنوز همان دخترک حرف گوش کن نوجوانی بودم که دلش می‌خواست بالاخره یک روز فارغ از همه درس‌ها و امتحان‌های دنیا تا لنگ ظهر بخوابد و اضطرابِ کارِ نکرده‌ای بیدارش نکند. 
لجاجتِ ساعت که دست از سرِ بازیگوشیِ رویاهایم برنداشت، به ناچار بیدار شدم و خانم خانه‌دار منظمی شدم که کارهایش را در ذهنش لیست می‌کرد تا قبل از ترک خانه خیالش از غذای ظهر و لباس‌های روی بند و ظرف‌های توی ظرفشویی راحت باشد. 
چایی را که دم کردم، مادر مسئولیت پذیری شدم که تند تند ظرف غذای دخترک پنج ساله را برای مهد کودک آماده می‌کرد و همه هسته‌های سیاه هندوانه قاچ شده را خارج می‌کرد تا دخترک غر نزند که چرا هندوانه‌ها این همه هسته دارند!
 تخم مرغ که توی ماهیتابه جیلیز ویلیز می‌کرد و نیمرو می‌شد، همانطور که شعله زیر قابلمه برنج را تنظیم می‌کردم، آشپز سختگیری بودم که می‌خواست مطمئن باشد دانه برنج نه زیادی نرم شده نه حتی کمی زِل. 
دخترک را که از خواب بیدار می‌کردم، همبازی پنج ساله‌ای شده بودم و صدای میو میو در می‌آوردم تا به ذوق گربه عروسکی‌اش، که توی بغلش خوابانده بود، با خوش اخلاقی بیدار شود. 
جلوی آینه که لباس می‌پوشیدم، خانم جوان امروزی خوش‌پوشی بودم که مشغله‌های متعدد زندگی او را از ظاهرش غافل نکرده بود.
 همانطور که ادا اطوار دخترک را یکی یکی به جا می‌آوردم، کتاب و دفترهایم را توی بگ پارچه‌ای چیدم تا اگر نیم ساعتی زودتر از کار بیمارستان فارغ شدم به عادت همیشه چند ورقی کتاب غیر پزشکی بخوانم و زن روشنفکری باشم که از حال و هوای زمانه‌اش عقب نمانده. 

بعد از هزار رفت و برگشت دخترک به اتاقش، وقتی بالاخره کوله پشتی او و کوله بار خودم را روی صندلی عقب ماشین گذاشتم و روی صندلی راننده جا خوش کردم، راننده قانونمداری شدم که در عین حال می‌خواستم به راننده مرد شاسی بلندِ سیاه پشت سرم حالی کنم دست فرمانم به اندازه همه راننده‌های پایبند مقررات آنقدر خوب هست که چراغ زدن‌های بی‌وقفه‌اش را بی‌خیال شوم و نگذارم به جرم رانندگی زنانه‌ام! مجبورم کند کنار بگیرم تا بتواند سرعت مجاز را رد کند و سبقت بگیرد. 
دخترک را که به مهد کودک سپردم، همانطور که آلبوم علیرضا قربانی را برای هزارمین بار پلی می‌کردم، به یادم می‌سپردم قبل از شروع درمانگاه از دستیار کشیک دیشب، احوال مریض بستری را بگیرم و یادش بیندازم جواب آزمایشات امروزش را به من هم اطلاع دهد. 
به درمانگاه که رسیدم و مانتو درآوردم و روپوش پزشکی‌ام را پوشیدم دوباره آنکولوژیستی شده بودم که باید پرونده همه سی چهل بیمار قدیمی و جدید را ورق بزنم؛ حواسم به آزمایش پروستات پیرمرد مؤدب سرطان پروستات باشد؛  ذهنم از عوارض شیمی‌درمانی مادر جوان کنسر روده غافل نماند؛  گریه‌های پیرزن کم طاقت شده کنسر پستان را هم مرهم باشم.
 وسط پرونده‌ها و داروها و بیمارها، استادی هم بودم که یادش بماند نکته‌های آموزشی بیمار لنفوم را، که درمانش با بقیه لنفوم‌ها فرق می‌کند، به دستیار جوانش گوشزد کند.
 منشی گروه که وارد درمانگاه شد و کاغذ تایپ شده سوالات امتحان را روی میزم گذاشت معلمی شدم که سوال‌ها را چک می‌کرد تا برای امتحان درست تایپ شده باشند و همزمان در ذهنم سبک سنگین می‌کردم سوال‌ها برای دانشجوهای پزشکی زیاد سخت یا حتی زیاد هم آسان نباشد.
 وقتی برادرِ زنِ جوان مبتلا به سارکوم، که متاستازهای ریه متعدد دارد و چند روزی است با تنگی نفس شدید بستری شده، شرح حال روزهای سختِ خواهرش را می‌داد، من وسط همه آدم‌هایی که از صبح بودم و نبودم، انسان ناتوانی شدم که علم هم برای یاری به زن جوان به کمکم نمی‌شتافت؛ و چاره‌ای جز تسلیم، و انتقال خبر بد به همراهِ بیمارِ جوانم نداشتم. 
ویزیت مریض‌ها که تمام شد، به اتاق مسئول بخش پریدم و در مورد تعویض قطعه خراب شده دستگاه رادیوتراپی بیمارستان پرس و جو کردم؛ مسئول فنی بخش بودم و باید در جریان اتفاقات روزانه بخش قرار می‌گرفتم.
 بعد از ظهر که خودم و درمانگاه و منشی، همه از بارِ تن ده‌ها بیمار سرطانی از نفس افتاده بودیم؛ و برای دوباره نفس تازه کردن، چای می‌نوشیدیم؛ من رمان‌ها و کتاب‌هایم را روی میز درمانگاهم چیده بودم و دوباره همان دخترک بیست ساله عشقِ رمانی شده بودم که با کلمه‌ها خستگی به در می‌کند.
 از بیمارستان که به خیابان زدم و ویترین مغازه‌ها را یکی یکی و سرسری از نظر گذراندم، مادر جوانی بودم که می‌خواست همراه دخترکش ورزش و شنا کند و مجبور بود از همین یکی دو ساعت‌های آخر روز قبل از رسیدن به خانه برای خریدِ هرچه لازم بود استفاده کند.
 خسته از بار خستگی همه آدم‌هایی که شمردم و نشمردم، به خانه که رسیدم،
 دوباره باید پنج ساله می‌شدم و همبازی خیال‌های دخترک. 
دوباره باید زن خانه‌داری می‌شدم در دغدغه ناهار فردا.
دوباره باید خانم جوان مبادی آدابی می‌شدم در فکر مهمانی آخر هفته. 

آخر شب وقتی در حسرت نوشتن، قلم به دست می‌گرفتم نویسنده‌ای بودم که دلش می‌خواست وقت داشته باشد کتاب دومش را بنویسد و همه قصه‌های نگفته‌اش را قلم بزند. 

روز به آخر می‌رسید و آدم‌هایی که درون من باید می‌دویدند و می‌رسیدند، به آخر نمی‌رسید…

 و این قصه هر روز و به تعداد همهٔ ما، زنهای این سرزمین ادامه دارد…


دکتر سمیرا رزاقی
متخصص رادیوآنکولوژی


https://www.tgoop.com/metastatic
Forwarded from اخلاق مدیا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
⭕️چهار اصل اخلاقی در پزشکی

⭕️۱ شهریور، #روز_پزشک نام گرفته. بد نیست نگاهی بندازیم به اصول اساسیِ اخلاق در کارهای پزشکی.

اخلاق‌مدیا؛ لنزی برای اخلاقی دیدن🌱

@AkhlaqMedia
‏ شینا انصاری، ۵۱ ساله، که امروز رئیس سازمان محیط زیست ایران شد، کتابی دارد با نام «گَتِ مریضی» (بیماری بزرگ). او چند سال پیش سرطان داشت و در حال درمان بود. کتاب او درباره همین موضوع و حس او هنگام درمان است.
درباره کتابش میگوید، کتاب «گت مریضی» (بیماری بزرگ) بیان تجربه‌های شخصی من از موضوعاتی هست که در مسیر درمان با آن‌ها مواجه شده‌ام و یا خرده‌روایت‌هایی که در طول بیماری دیده‌ام یا شنیده‌ام و ترجیح داده‌ام که در قالب روایی آنها را بنویسم....


#معرفی_کتاب
#تجربه_بیماری


https://www.tgoop.com/montakhabsal/75957
Forwarded from Scientometrics
صحبتهای امروز وزیر علوم در مورد تفکر علمی و ‌همین‌طور علم و شبه علم مورد توجه قرار گرفته است. (بخشی در ویدیوی پایین پست)

ایشان از فاصله عمیق بین دانشگاه و جامعه، دانشگاه و صنعت و دانشگاه و حکمرانی هم گفته‌اند. در مورد به رسمیت شناختن کرامت انسانی اساتید،‌ دانشجویان و کارمندان هم تاکیداتی داشته‌اند، از جمله به این اشاره داشته‌اند که این کرامت انسانی با فقر نمی‌سازد و ….. نمی‌تون (به این شکل) انتظار جهش علمی داشت.

در مورد علم و شبه علم اشاره کرده‌اند که:

در دوره کرونا به خاطر داریم، عده‌ای می‌گفتند ما عقیده به کرونا نداریم. ‌مگر کرونا امر‌ عقیدتی است؟
حتی در بین فرهیختگان می‌گفتند که نه، کرونا با این روش …. عرقیجات بخور، این را بخور، آن را نخور تا کرونا نگیری…. ما باید مرجعیت علمی را بپذیریم. کسانی که علمی فکر نمی‌کنند به راحتی تن به خرافه و خیالات و توهمات می‌دهند. ای کاش فکر می‌کنم برای همه رشته ها دو واحد فلسفه علم اجباری بشود که فرق علمی بودن و غیر علمی بودن و مرز شبه علم برای همگان روشن شود.

مقایسه این صحبتها با صحبتهای عبدالحسین خسروپناه دبیر فعلی شورای عالی انقلاب فرهنگی هم جالب است که ‌قبل از این سمتشان مثلا گفته بودند که سه بار کرونا گرفتند و با داروی امام کاظم و امام رضا بهبود یافتند. یا گفته بودند که به هر فردی با مشکل ریوی یا شیمیایی که دارو را توصیه کرده‌اند، تقریبا در همه موارد جواب داده است. همین طور گفته بودند که: «…درمان طب سنتی سینوی در کلینیک‌‌های دانشکده‌های طب سنتی به خوبی پاسخ داده و عوارض واکسن را هم ندارند.» «این تحقیقات با روش علمی، تدوین و قابل عرضه است. علاوه بر اینکه واکسنی مثل فایزر با شواهد علمی، کم‌اثر بودن آن ثابت شده است. (لینک
و‌گزارش پوریا ناظمی در ساینس)

@Scientometric
Forwarded from MEDYAR | مدیار
کتاب-حال-خوب-پزشک.pdf
1.7 MB
🔴حال خوب پزشک


کتابی درباره فرسودگی شغلی پزشکان



🔷️مدیار
🔶️همراه کادر درمان
@med_yar
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کتاب
آموزش ، ارتقا و ارزیابی در گستره تعهد حرفه‌ای: راهنمای مدرسان
ناشر: تیمورزاده
سال ۱۴۰۳


ترجمه
Teaching, Promoting, and Assessing Professionalism Across the Continuum: A Medical Educator's Guide

American board of pediatrics
Editors: Nancy D. Spector, MD and R. Franklin Trimm, MD

https://www.abp.org/professionalism-guide
فاطمه کریمخان:
«لغو بازگشت به تحصیل دانشجویان به دلیل مواضع یا رفتار سیاسی آنها غیرقابل قبول است
تمام دعوای ما بر سر آیین‌نامه و شیوه‌نامه‌های انضباطی دانشگاه در مورد این بود که دانشگاه (بنا به حکم دیوان عالی) در رسیدگی به جرایمی که در آیین دادرسی کیفری تعریف شده‌اند صلاحیت ندارد
صلاحیت رسیدگی به جرم منحصرا در اختیار دادگاه است و هر تلاشی برای رسیدگی به عناوین اتهامی غیر از اتهامات انضباطی و آموزشی شامل بسط ید، دخالت در کار دادگاه‌ها، خلاف قانون اساسی و «غیرقانونی» ست
اعتراض به شیوه‌نامه انضباطی اعتراض به مجریان آن نبود اعتراض به رویه‌ی آن بود و متاسفانه اتفاقات اخیر نشان داد علارغم اصلاح شیوه‌نامه رویه تغییر نکرده است
دانشگاه خواهان لغو آیین‌نامه و شیوه‌نامه‌های غیرقانونی انضباطی است و تا این اتفاق رخ ندهد عملا تغییری در هیچ چیز حاصل نشده است.»
.
ابزار.pdf
2.2 MB
ابزار سازمان جهانی بهداشت
برای ارزیابی عملکرد کمیته‌های اخلاق در پژوهش و کیفیت نظارت اخلاقی پژوهشهای انسانی، ۲۰۲۳ (ترجمه فارسی)
گزارش اخیری از شبکه NBC با عنوان "معامله با مردگان" نشان داد که دانشگاه North Texas Health   Science Center (UNTHSC) در برنامه اهدای اجساد خود از اجساد بی‌مدعی برای تحقیقات پزشکی استفاده کرده و از این طریق ۲.۵ میلیون دلار سود به دست آورده است. برنامه اهدای جسد برای ارتقا آموزش پزشکی و سایر حرفه مندان سلامت طراحی شده بود. در این برنامه 2350 جسد بدون مدعی طی 2 سال به حدود 12 سازمان دیگر اجاره داده شده بود.  UNTHSC این برنامه را پس از آن‌که مشخص شد در بسیاری از موارد با خانواده‌های متوفیان به‌درستی ارتباط برقرار نشده بود، متوقف کرد.


این گزارش به نگرانی‌های اخلاقی درباره استفاده از اجساد بی‌مدعی و عدم اخذ رضایت در استفاده آموزشی و پژوهشی از افراد و نمونه‌ها  اشاره دارد. و همچنین از نهادهای مربوطه می‌خواهد که شفافیت، اصول اخلاقی و پاسخگویی را در برخورد با بقایای انسانی در اولویت قرار دهند چرا که اعتماد باید اساس هر نوع فعالیت پزشکی و پژوهشی باشد.

https://www.nbcnews.com/news/us-news/university-north-texas-corpses-dissected-unclaimed-bodies-rcna170478
https://www.nbcnews.com/news/us-news/university-north-texas-corpses-dissected-unclaimed-bodies-rcna170478
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Medical Professionalism
شماره جدید JAMA شامل مقالاتی است که به معرفی و مرور ویرایش جدید بیانیه هلسینکی می‌پردازد.

و مصاحبه ای با دکتر رزنیک مدیرکارگروه تدوین این بیانیه دارد:
https://castbox.fm/vb/746189182
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
ماجراهای من و دانشگاه و ترفیع! 

گاهی وقتها آدم، خواسته یا ناخواسته در وضعیت عجیبی گیر می‌افتد؛ عجیب یا حتی خنده‌دار.

منشی بخش، بین مریض‌ها در می‌زند و وارد درمانگاهم می‌شود. حکمی را به مژده آورده که نشان می‌دهد دانشگاه به پاسِ خدمتِ تمام وقت دولتی، ترفیع‌مان داده…
برای من که مدتهاست طبق یک قرار شخصی، خود خواسته، خودم را از چارچوب این بوروکراسی معیوب بیرون انداخته ام و عطای ارتقا و ترفیع در این سیستم بی سامان را به لقایش بخشیده‌ام، این حکمِ تشویقی که به موجب آن، مبلغ خنده‌داری به حقوق ماهیانه‌ام و ردیفی به ردیف‌های سازمانی‌ام اضافه شده، مایهٔ تفریح و خنده‌ام می‌شود؛ خنده شاید نه بر مسئولینی که بالاخره تکانی به خود داده و فکرِ بکری! کرده‌اند برای ایجادِ انگیزهٔ کار در سیستم درمانی دولتی؛ بلکه شاید خنده بر خودم، که به دست خودم، خودم را در وضعیت متنقاضِ مضحکی گیر انداخته و سرِ رهایی از آن ندارم!
سالهاست با وسواسی غریب، در دانشگاه به کار درمان و آموزش  چسبیده‌ام و غافل از بندهایی که سیستم روانیِ خودم، مرا به دامشان درافکنده و به آنها مقید و متعهد نگه داشته، به جبران چشم‌پوشی از منافع مادی و غیرمادی که در کارِ غیر دولتی وجود دارد، در ورطهٔ معناسازیِ بیهوده افتاده و با خودم تکرار کرده‌ام که دلخوشم به رضایت بیماران و دانشجویانم!
با این حال این روزها که به لطف همراهی دوستی کاربلد، قدم در راه تحلیل مکانیسم‌های پیچیدهٔ روانم گذاشته‌ام و پوشش مکانیسم‌های دفاعی پررنگ و لعابم کنار رفته و واقعیت بر من عریان شده، دیگر نمی‌توانم به راحتی لباسِ معنا بر فرمایشاتِ والدِ سختگیرِ درونم بپوشانم و خودنمایی های پرطمطراقش را نادیده بگیرم و به سبک گذشته از زندگی لذت ببرم!
درست همان طور که این آگاهی جدید به یاری‌ام می‌شتابد تا به خودم تلنگر بزنم اگر از دانشگاه دلخوری که به جای قدر دیدنِ زحمات شبانه‌روزی‌ات، پیوسته اعتقادات شخصی و سیاسی‌ات را رصد می‌کند و محکوم؛ یعنی هنوز دل در گرو قدرشناسی و رضایت دیگران داری و جایی از روانت می‌لنگد!؛ همانطور هم همین آگاهی، گیجم میکند که حالا که دیگر معنایی برای تلاش‌های متعهدانه‌ات نداری، به کدام دستاویز برای ادامه چنگ انداخته‌ای؟!
وسط رفت و برگشت‌های سریع ذهنم بین همهٔ این گزاره‌ها که البته چند ثانیه‌ای بیشتر طول نکشیده، در حضور دستیار جوان و بیمار و همراه بیمار به منشی می‌گویم:« کاغذ را تا کرده‌اید که کسی مبلغش را نبیند؟! حالا یعنی یک میلیون به حقوقم اضافه شده، خوشحال باشم؟!»
همراه مریض به کمک باز شدن کلاف پیچیدهٔ ذهنم می‌آید و با خنده می‌گوید:« برای همین تزریق زیرپوستی که امروز برای همسرم اینجا رایگان انجام می‌شود، در مطب های خصوصی هفتصد هزار تومان گرفته می‌شود.» 
همین جمله کافی است تا تقلای ذهنم آرام شود. حتی حالا هم، برای من که سالهاست خودم را از قید جمع کردن امتیازهای پژوهشی و فرهنگی! دانشگاه برای ارتقای مرتبهٔ استادی ام رهانیده‌ام؛ و این روزها وسط کوره راه پر از رنجِ شناختنِ خود و آگاهی بر نفس، بسیاری از معناهای مألوفم را گم کرده‌ام؛ هنوز هم کمک کردن به آدمها معنا بخش است حتی در ازای اسارت در زندان بوروکراسی های اداریِ کار در بخش دولتی …

https://www.tgoop.com/metastatic
🔴 دکتر مسعود داوودی، در آن دنیا به همسرش افتخار می‌کند

📝 علی احسان باقری

آری، دکتر مسعود داوودی، در جهانی دیگر، به همسر خود می‌بالد؛ زیرا او در میان مردمی که روزگاری همسرش را دوست داشتند، ایستاد و از مهر و وفاداری بیمارانش سخن گفت. از عشقی گفت که مردم به دکتر داوودی داشتند و از همدلی بی‌پایانی که او در دل‌هایشان کاشته بود. چنین سرافرازی و احترامی، نشانی از همان ارزش‌ها و فرهنگ یک خانواده اصیل ایرانی است؛ خانواده‌ای که اگرچه می‌توانست امروز در یکی از بهترین کشورهای جهان باشد، با تمام وجود در این خاک ماند و عمر خود را وقف مردمش کرد.

این افتخار بزرگ، نه‌تنها میراثی برای دکتر داوودی، بلکه تجلی آن روح بزرگ ایرانی است که در روزهای سخت، کنار هم ایستاده و با عشق و محبت راه را برای یکدیگر هموار کرده‌ایم. همسر دکتر داوودی با صدایی از جنس وفاداری و عشقی که در عمق وجودشان ریشه دارد، به ما یادآور شد که این پزشک، این قلب تپنده‌ی جامعه، جز خدمت و عشق به مردم، رویای دیگری نداشت.

چه بر سر ما آمده است که جامعه‌ای با چنین پیشینه‌ای از مهر و همدلی، به جایی رسیده که دستی بی‌رحم، قلب پزشکی عاشق را از تپش بازمی‌دارد؟ آیا فراموش کرده‌ایم که همین پزشکان، در روزهای دشوار و شب‌های تار، کنار ما ایستاده‌اند، دردهایمان را شنیده‌اند و با تمام وجود، بی‌هیچ چشمداشتی، از خدمت به مردمشان بازنایستاده‌اند؟

قتل دکتر مسعود داوودی، متخصص قلب، نه‌تنها از دست رفتن یک پزشک، بلکه زخمی عمیق بر پیکر جامعه ماست؛ زخمی که یادآور بی‌مهری‌ها و سوء‌تفاهم‌هایی است که ریشه‌های اعتماد دیرینه را سست کرده است. دکتر داوودی و هزاران پزشک دیگر، تنها خواستار خدمت و عشق به مردم ایران هستند و عمر خود را وقف کاهش رنج و درد این ملت کرده‌اند. آیا آن‌ها سزاوار چنین سرنوشتی بودند؟ پزشکانی که جز پیمودن راه مقدسی که به آن سوگند خورده‌اند، هیچ جرم دیگری ندارند؛ سوگند به حفظ جان و سلامت مردم، به عشق بی‌پایان به این سرزمین، و به روشن نگه‌داشتن چراغ امید در دل‌های هموطنانشان.

بیایید از خود بپرسیم چه شد که خشمی چنین تلخ و بی‌رحم، جای اعتماد عمیق و وفاداری دیرینه ما را گرفت؟ مگر نه این‌که پزشکان همین سرزمین، در روزهای بحران و تنگنا، در کنار ما بودند؟ از سخت‌ترین لحظات جنگ تا نبرد با بیماری‌های همه‌گیر، پزشکان ایرانی بی‌درنگ، با عشق و ایثار، همراه مردمشان بوده‌اند و همچون چراغی در دل تاریکی‌ها، امید را روشن نگاه داشته‌اند.

این فاجعه، هشداری است که درنگ نکنیم و پیش از آن‌که فاصله‌ها عمیق‌تر شوند، دست در دست هم دهیم. بیایید باور کنیم که پزشکان ما اعضای خانواده بزرگ ما هستند؛ همان خانواده‌ای که به سلامت و همدلی‌اش نیاز داریم. ما باید به جای دوری و کینه، به هم نزدیک‌تر شویم؛ جامعه‌مان را از تلخی، خشم و بی‌اعتمادی بزداییم و دوباره احترام و مهرورزی را جایگزین کنیم، تا هرگز شاهد چنین داغ‌های سنگین و مصیبت‌های تلخی نباشیم.

نباید از نقش رسانه‌ها و خصوصاً رسانه‌های ملی و صدا و سیما در ایجاد و گسترش این شکاف و بی‌اعتمادی چشم بپوشیم. رسانه‌هایی که به جای حمایت از جامعه پزشکی و بازتاب چهره واقعی پزشکان دلسوز این سرزمین، گاه با نمایش‌های اغراق‌آمیز و انتقادهای بی‌پایه، بذر بی‌اعتمادی را در دل‌های مردم کاشته‌اند. چنین تبلیغاتی، که نه بر واقعیت‌ها بلکه بر کلیشه‌های منفی و بعضاً نادرست استوارند، باعث شده که مردم ناآگاهانه و تحت تأثیر، گاه در برابر پزشکانی قرار بگیرند که جز خدمت و تعهد به مردمشان هدفی ندارند.

در شرایطی که باید از جامعه پزشکی به عنوان یکی از ستون‌های حیاتی کشور حمایت شود، صدا و سیما و دیگر رسانه‌ها می‌توانستند با پوشش درست و آگاهی‌بخشی، زمینه‌ساز اعتماد و احترام متقابل باشند. اما متأسفانه، این ابزار پرقدرت گاه به جای پلی برای همدلی، به ابزاری برای دامن‌زدن به پزشک‌ستیزی تبدیل شده است. نتیجه این روند تلخ، اتفاقات دلخراشی مانند قتل دکتر مسعود داوودی است که در نتیجه ناآگاهی و خشمی بی‌جا رخ می‌دهد.

بیایید فراموش نکنیم که جامعه پزشکی ما، همچون مردمی که به آن‌ها خدمت می‌کنند، شایسته حمایت و احترام هستند. بیایید از این تلنگر دردناک درس بگیریم و از رسانه‌ها نیز بخواهیم که به جای تفرقه‌افکنی، مسیری از همدلی و همبستگی را پی بگیرند.

پایگاه خبری پزشکان و قانون (پالنا)
@pezeshkanghanon
Kamala Harris recently released a summary of a medical examination and tried to prod Donald Trump into doing the same, echoing calls that date back to the 2016 campaign for him to be transparent about his health. Some have even argued that it should be legally required for presidential candidates to share their medical records.

https://www.statnews.com/2024/10/21/trump-medical-records-health-president-doctor-confidentiality/
2025/06/13 20:13:56
Back to Top
HTML Embed Code: