Telegram Web
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
᭄ᥫ
یجوری توی قلبم ریشه کردی که
به محض اینکه چشمامو میبندم
تورو میبینم وقتی بیرون میرم تورو کنار خودم میبینم
وقتی میخوابم خواب تورو میبینم ، میبینی؟
تو همیشه کنار منی
حتی اگر بینمون کلی فاصله باشه🤍😍


#بفرست‌واسه‌عشقت‌...❤️

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
آرزو میکنم شَبی برسه که
وقتی دلتون براش تنگ شد❤️
فقط کافی باشه که از این پهلو
به اون پهلو بشید...🥺
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
᭄ᥫ
تو تنها دلیلی هستی که
⚘همه ازم میپرسن،
⚘چرا به گوشیم لبخند میزنم…
😍

#امروزتون‌سرشارازعشق‌..❤️

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://www.tgoop.com/mitingg/303068 #مهــــــا❤️‍ #قسمت_205 از جا پريدم.قلبم داشت از جا كنده می شد.با بی تابی پرسيدم: - پدرام كجاست؟ -  هر كاری كردم نتوانستم بهانه ای بتراشم و…
😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://www.tgoop.com/mitingg/303068

#مهــــــا❤️#قسمت_206

ـ اين را هم می گويم كه چقدر لاغر شدی.
پوزخندی زدم و گفتم:
ـ كاش همه چيز در اين يك جمله خلاصه می شد.
-  درك می كنم مها،می فهمم،وقتی اثر جدايی تا اين حد در ظاهرت نمايان است،در روحت چقدر تاثير دارد.
انگار آرامتر شده بودم.شايد هم خودم را گول می زدم.زير لب زمزمه كردم:
اونی كه يك زمان تنها كس ام بود
تنها پناه دل بی كس ام بود
تنهام گذاشت و رفت از كنارم
از درد دوريش من بی قرارم
خيال می كردم پيشم می مونه
ترانه ی عشق واسم می خونه
با اينكه رفته،اما هنوزم
از داغ عشقش دارم می سوزم
فكر و خيالش همش باهامه
هرجا كه می رم جلو چشامه
دلم می خواد تا دووم بيارم
رو درد دوريش مرهم بذارم
اما نمی شه راهي ندارم
نمی تونم من طاقت بيارم
چند روزی گذشت.روز به روز بيشتر از زندگی فاصله می گرفتم و بدتر از قبل می شدم.همه جا بودم،ولی فقط خودم را
دركنار پدرام می ديدم و حال و هوای هيچ كس ديگر را به سر نداشتم.عكس را برداشتم و به حياط رفتم.ارام و بی سرو صدا تا كسی مرا نبيند و به سراغم نيايد همين كه پشت به الاچيق نشستم و عكس پدرام را جلوی چشمم گرفتم،قطرات اشكم به رويش چكيد.
در همين حين صدای گفتگوي دانيال و بابك از توی آلاچيق به گوشم رسيد.علاقه ای به شنيدن حرفهايشان نداشتم،اما بی
آنكه بخواهم می شنيدم.
ـ بابك كاش من آن روز با آنها نبودم.
ـ چرا،مگر چی شد؟!
ـ وقتی به آن ويلا رفتيم،دل توی دلم نبود،نمی دانستم آن نامرد چه جور آدمی ست و بعد ز اينكه ديدمش چه كار بايد بكنم.
ـ دانيال،تو نبايد فكرت را مشغول اين موضوع كني.
ـ سعی خودم را می كنم،ولی نمی توانم.نمی دانی چقدر سخت است.اين دختر با چشمها و حركات آرامش و حتی با غمی كه به دل دارد،مرا به طرف خودش می كشاند.
ـ به قول خودت،فكر و ذكر مها متوجه آن مرد است،پس تو به چه اميدی دلخوشی،
نمی فهمم،وقتی می دانی او دلش جای
ديگری گروست،چرا فكرت را مشغولش می كنی؟
ـ چه كنم،يك لحظه هم از فكرش بيرون نمی آيم نه،نمی توانم.اگر بدانی چه عذابی می كشم.
ــ نمی توانم يعنی چه!اگر بخواهی،می توانی.
همين موقع باران گرفت.هنوز عكس دستم بود و داشت خيس می شد.عكس را زير روسری ام پنهان كردم،ولی توان بلند
شدن را نداشتم.
بابك گفت:
ـ دانيال بلند شو برويم،باران دارد تند می شود.
ـ نگفتی من چه كار كنم،او نياز به يك نفر دارد كه حمايتش كند.
ـ به هر كس نياز داشته باشد،به تو ندارد.اين را بفهم.
ـ اين تويی كه نمیفهمی...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
᭄ᥫ
⚘کسی‌هرگزنمیداند
⚘چه سازی‌میزند فردا
⚘چه میدانی ‌تو از امروز
⚘چه میدانم‌من از فردا
⚘همین یک‌لحظه را
⚘دریاب‌که فردا
⚘قصه‌اش‌ فرداست...

    
#امروزتون‌قشنگـــــ❤️

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
C᭄ᥫ᭡
دل دریات منوداره تو خودش غرق.میکنه💜
#بفرست‌براش...❤️

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چقد خوب که به دنیا امدی تا دنیامو قشنگ کنی.
بشی بهترینم بشی شکلات داغ روزای سردم،میدونی اصلا قشنگ ترین اتفاق زندگیم،بودنته حس کردنت کنارمه.
تویی که با بودنت تونستم حس کنم میشه یه نفریو داشت که تورو با تمام وجودش بفهمه. تویی که باعث شدی خودمو همینجوری که هستم دوست داشته باشم.
بودنت بهترین اتفاقه برام و کنارت خوشحال ترینم.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
C᭄ᥫ᭡
من به دنیا امدم که؛🤗😍
با تمام قلبم عاشق تو باشـم
🫀♥️

#بفرست‌براش...❤️

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
᭄ᥫ
قدیمیا خوب فهمیده بودن
⚘از زندگی چی میخوان
⚘حیاط ، حوض ، آسمون ، باغچه گل
⚘و چندتایی هم درخت که
⚘ به وقت و فصلش میوهاشو بچینن
⚘بشینن لب حوض و لذتش رو ببرن
⚘همینقدر آروم ، همینقدر ساده ،
⚘همینقدر قشنگ


#سلام_امروزتون‌سرشارازآرامش...❤️

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://www.tgoop.com/mitingg/303068 #مهــــــا❤️‍ #قسمت_206 ـ اين را هم می گويم كه چقدر لاغر شدی. پوزخندی زدم و گفتم: ـ كاش همه چيز در اين يك جمله خلاصه می شد. -  درك می كنم…
😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://www.tgoop.com/mitingg/303068

#مهــــــا❤️#قسمت_207

او نياز به يك نفر دارد كه حمايتش كند.
ـ به هر كس نياز داشته باشد،به تو ندارد.اين را بفهم.
ـ اين تويی كه نمیفهمی...
تن صدای دانيال بالارفت:
ـ هر وقت می بينم دارد فكر می كند و اشك از چشمانش جاری ست،ديوانه می شوم.وقتی در موقع صحبت كردن در مورد پدرام،خودش را فراموش میكند،ديگر به غير از مها،هيچ چيز و هيچ كس برايم مهم نيست.آن روز وقتی ديدم
چطور زانو زده و اشك می ريزد،چيزی نمانده بود كنترلم را از دست بدهم،سوار ماشين كه شد، از شدت اضطراب و
نگرانی ،آنقدر پوست دستش را كند كه از جای دندانهايش خون آمد.نمی توانم راحت از كنارش بگذرم.برايم مهم نيست
نگاهم نكند و توجه ای به من نداشته باشد،اما عذاب می كشم.وقتی پوريا بهش گفت لاغر شدی،نزديك بود بزنم به سيم آخر.
صدای زن عمو،جمله اش را ناتمام گذاشت:
ـ بچه ها بياييد داخل.سرمامی خوريد.
وقتی صدای قدمهايشان را شنيدم،خواستم نفس عميقی بكشم،اما نفسم در نمی آمد،سردم بود.داشتم می لرزيدم.تا
خواستم بلند شوم،دانيال را ديدم كه از پشت آلاچيق بيرون آمد.نفسم بند آمد،خودم را به ديوار چسباندم،ولی او مرا نديد.دوباره صدايش زدند.خواست برگردد.چشماهايم را بستم و دعا كردم كه مرا نبيند.
انگار قلبم بين دو دستم بود.در همين حين دستی بازويم را گرفت.نمی توانستم چشمهايم را باز كنم،صدای دانيال را
شنيدم كه می گفت:
ـ چشمهايت را باز كن،تو داری می لرزی.
تا چشمهايم را باز كردم،لبخندی زد و گفت:
ـ حرفهايمان را شنيدی؟كاش اینجا نبودی،كاش حتی يك كلمه اش را هم نمی شنيدی.
كاپشن نازكش را بيرون آورد و آن را روی دوش من انداخت و گفت:
ـ تو برو،من بعدا می آيم.حسابی خيس شدی.
خودش هم كاملا خيس شده بود،اما اهميتی نمی داد،وقتی به پشت در ساختمان رسيدم،برگشتم،ديدم همانطور زير باران
ايستاده.كاپشن را از تنم بيرون آوردم و همانجا پشت در گذاشتم.
مامان تا مرا ديد،به طرفم دويد و با نگرانی پرسيد:
ـ مها كجا بودی؟چرا اينقدر خيس شدی!باز دوباره سرما می خوری.
بيتا مرا به اتاقش برد و سريع برايم لباس آورد تا عوض كنم و گفت:
ـ چرا با خودت اين كار را می كنی؟چرا اينقدر بی تفاوت شدی؟
پتو را كشيدم رويم و گفتم:
ـ ملامت كافی ست،سردم است.بگذار بخوابم.
لباسهای خيسم را برداشت و از اتاق بيرون رفت.بی اختيار به ياد حرفهای دانيال افتادم.باور نمی شد كه آنقدر مهربان و با احساس باشد.به خصوص آن جمله اش كه گفت،برايم مهم نيست نگاهم نكند يا توجه ای به من نداشته باشد،باعث شد به عنوان يك دوست مورد توجه ام قرار گيرد.
شب آرامی بود.همانجا روی تخت بيتا خوابيدم.
صبح سرحال و بشاش بيدار شدم.سرميز صبحانه عمو مرا كه ديد گفت:
ـ مهاجان.اگر چشمم شور نباشد،انگار امروز حالت از روزهای قبل بهتر است.
ـ بله عموجان،بهترم.
آن روز بدون توجه به احساسم نسبت به مينو و زيبا،با هر دوی آنها شوخی می كردم ومیخنديدم.
تا اينكه شب دوباره باران گرفت.كنار پنجره كه ايستادم،ياد شب گذشته افتادم.دستم را داخل جيبهايم فرو بردم،ولی عكس پدرام را نيافتم.
بيتا را از ميان جمع بيرون كشيدم و گفتم:
ـ عكس پدرام توی جيب لباسم بود،آن را نديدی؟
ـ نه مها،من چيزی نديدم.شايد از دستت افتاده.
بدون توجه به ديگران به حياط رفتم و پشت آلاچيق را گشتم،اما نبود.دوباره غم و اندوه به سراغم آمد و شب خوبی را پشت سر نگذاشتم.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
᭄ᥫ
امروز قشنگ ترین روز ساله،چون روز تولد توئه
عزیزدلم تولدت مبارک💚🎂.

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
C᭄ᥫ᭡
خوب شد اومدیااا..
وگرنه من ازکجا می‌فهمیدم:
یه نفرو میشه اینقدر دوست‌داشت🖇


#بفرست‌براش...❤️

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
2024/07/01 09:39:37
Back to Top
HTML Embed Code: