This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گرچه با یادش، همه شب
تا سحرگاهانِ نیلی فام
بیدارم؛
گاهگاهی نیز
وقتی چشم بر هم میگذارم
خوابهای روشنی دارم،
عین هُشیاری!
آنچنان روشن که من در خواب
دم به دم با خویش میگویم که:
بیداریست، بیداریست، بیداری...
#فریدون_مشیری
❤️
@mm_shahidi
تا سحرگاهانِ نیلی فام
بیدارم؛
گاهگاهی نیز
وقتی چشم بر هم میگذارم
خوابهای روشنی دارم،
عین هُشیاری!
آنچنان روشن که من در خواب
دم به دم با خویش میگویم که:
بیداریست، بیداریست، بیداری...
#فریدون_مشیری
❤️
@mm_shahidi
💯2👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر از گاهی برای آنان که دوستشان داری
نشانهای بفرست تا به یادشان آوری که هنوز برایت " عزیزند "
و چه زیباست کسی باشد که بی دلیل دوستت بدارد
بی موقع پیام بدهد، حالت را بپرسد
گاهی یک پیام ساده و ناگهانی، یادآورمان میکند که بود و نبودمان چقدر اهمیت دارد....
❤️
@mm_shahidi
نشانهای بفرست تا به یادشان آوری که هنوز برایت " عزیزند "
و چه زیباست کسی باشد که بی دلیل دوستت بدارد
بی موقع پیام بدهد، حالت را بپرسد
گاهی یک پیام ساده و ناگهانی، یادآورمان میکند که بود و نبودمان چقدر اهمیت دارد....
❤️
@mm_shahidi
❤5
🌻
دست به عمل بزن؛
حتی اگر نمیدانی دقیقاً باید چه کار کنی!
حرکت، وضوح میآورد؛
سکون، فقط سردرگمیِ بیشتر!
#گری_جان_بیشاپ
❤️
@mm_shahidi
دست به عمل بزن؛
حتی اگر نمیدانی دقیقاً باید چه کار کنی!
حرکت، وضوح میآورد؛
سکون، فقط سردرگمیِ بیشتر!
#گری_جان_بیشاپ
❤️
@mm_shahidi
👍2
Forwarded from چتر خیس (mirmohammad.shahidi)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❤7
🌻
🔸داستانک
در بی حوصلگی و خستگی خودم داشتم کار میکردم که خانم مدیر چندتا برگه روی میزم گذاشت و گفت:
" اینهارو تایپ کن، یادم نبود باید امروز تحویلش بدیم! "
عادت داشتم قبل از تایپِ داستان چندخط میخواندم و بعد شروع میکردم.
خط اول ، خط دوم ، خط سوم ، به خط چهارم که رسیدم دست و پایم شل شد،
هیچ اسمی بالای داستان نبود اما من قلم روانیاش را میشناختم!
مثل همیشه بی مقدمه شروع کرده و نوشته بود:
توی راهبندون گیر کرده بودیم و راننده تاکسی حواسش پرتِ ترافیک بود
خودم رو چسبوندم بهش و دستم رو انداختم دور گردنش
گفت "چیه باز داری اونجوری نگاه میکنی؟"
سکوت کردم و به نگاهم ادامه دادم...
یه نگاهِ عمیق، خیلی عمیق!
سرش رو چسبوند به گوشهی سینهام و چشماش رو بست و عمیق نفس کشید، خیلی عمیق...!
من هم گوشهی شالش رو گرفتم جلوی صورتم و چشمام رو بستم
یکدفعه مثل دیوونهها دستم رو محکم گاز گرفت!
وقتی دلش رو میبردم این کارو میکرد!
عادت داشت
چه عادتِِ قندی!
من هم هیچ عکسالعملی نشون ندادم ، اینجور وقتها دندوناش رو بیشتر فشار میداد
تکون نمیخوردم تا قشنگ رد دندوناش بیفته روی دستم و دردش تا چند روز بمونه باهام!
میدونست من عاشق نفس کشیدنِ موهاشم واسه همین سرش رو میذاشت روی شونَم و یه شعری زمزمه میکرد!
چی میگفت؟!
آهان...همیشه اینو میخوند:
بودنت هنوز مثل بارونه.....
محو موهای به هم ریختهی پشت گردنش میشدم و پیشونیش رو میبوسیدم.
اصلا یادمون میرفت که بابا وسط ترافیکیم و راننده داره از آینه نگاهمون میکنه...!
گرمِ خواندن بودم. غرق بودم در این واژههای آشنا که ناگهان صدای زنی را شنیدم که آمده بود کار را تحویل بگیرد
گفت "من نامزدشون هستم..."
دیگر نتوانستم ادامه بدهم
و همه چیز را رها کردم و گیج و گنگ زدم بیرون.
دلم مانند کودکی گم شده در شهری شلوغ، میجوشید و از بغض گلو درد گرفته بودم.
فکر نمیکردم بعد از این همه سال تصمیم بگیرد خاطرات لعنتیمان را به داستان تبدیل کند و من میانِ این همه مشغله با خواندنش اینگونه بر هم بریزم!
اما به خودم حق دادم!
راستش علاقهی آن روزها هیچ وقت تکرار نشد و ردِ بوسههایش در خیابان و کوچه و .... جا مانده بود!
بیاختیار سوار تاکسی شدم تا پای قرار همیشگیمان بروم و با مرورِ خاطرات خود زندگی کنم.
غرق شده بودم در آن روزها که مسافری دست بلند کرد
پرسید انقلاب!؟ و سوار شد.
چشمانم را بستم و خدا خدا میکردم که در ترافیک گیر کنیم.
راستش مسافری که کنارم نشست همان عطری را زده بود که تو میزدی...!
#علی_سلطانی
❤️
@mm_shahidi
🔸داستانک
در بی حوصلگی و خستگی خودم داشتم کار میکردم که خانم مدیر چندتا برگه روی میزم گذاشت و گفت:
" اینهارو تایپ کن، یادم نبود باید امروز تحویلش بدیم! "
عادت داشتم قبل از تایپِ داستان چندخط میخواندم و بعد شروع میکردم.
خط اول ، خط دوم ، خط سوم ، به خط چهارم که رسیدم دست و پایم شل شد،
هیچ اسمی بالای داستان نبود اما من قلم روانیاش را میشناختم!
مثل همیشه بی مقدمه شروع کرده و نوشته بود:
توی راهبندون گیر کرده بودیم و راننده تاکسی حواسش پرتِ ترافیک بود
خودم رو چسبوندم بهش و دستم رو انداختم دور گردنش
گفت "چیه باز داری اونجوری نگاه میکنی؟"
سکوت کردم و به نگاهم ادامه دادم...
یه نگاهِ عمیق، خیلی عمیق!
سرش رو چسبوند به گوشهی سینهام و چشماش رو بست و عمیق نفس کشید، خیلی عمیق...!
من هم گوشهی شالش رو گرفتم جلوی صورتم و چشمام رو بستم
یکدفعه مثل دیوونهها دستم رو محکم گاز گرفت!
وقتی دلش رو میبردم این کارو میکرد!
عادت داشت
چه عادتِِ قندی!
من هم هیچ عکسالعملی نشون ندادم ، اینجور وقتها دندوناش رو بیشتر فشار میداد
تکون نمیخوردم تا قشنگ رد دندوناش بیفته روی دستم و دردش تا چند روز بمونه باهام!
میدونست من عاشق نفس کشیدنِ موهاشم واسه همین سرش رو میذاشت روی شونَم و یه شعری زمزمه میکرد!
چی میگفت؟!
آهان...همیشه اینو میخوند:
بودنت هنوز مثل بارونه.....
محو موهای به هم ریختهی پشت گردنش میشدم و پیشونیش رو میبوسیدم.
اصلا یادمون میرفت که بابا وسط ترافیکیم و راننده داره از آینه نگاهمون میکنه...!
گرمِ خواندن بودم. غرق بودم در این واژههای آشنا که ناگهان صدای زنی را شنیدم که آمده بود کار را تحویل بگیرد
گفت "من نامزدشون هستم..."
دیگر نتوانستم ادامه بدهم
و همه چیز را رها کردم و گیج و گنگ زدم بیرون.
دلم مانند کودکی گم شده در شهری شلوغ، میجوشید و از بغض گلو درد گرفته بودم.
فکر نمیکردم بعد از این همه سال تصمیم بگیرد خاطرات لعنتیمان را به داستان تبدیل کند و من میانِ این همه مشغله با خواندنش اینگونه بر هم بریزم!
اما به خودم حق دادم!
راستش علاقهی آن روزها هیچ وقت تکرار نشد و ردِ بوسههایش در خیابان و کوچه و .... جا مانده بود!
بیاختیار سوار تاکسی شدم تا پای قرار همیشگیمان بروم و با مرورِ خاطرات خود زندگی کنم.
غرق شده بودم در آن روزها که مسافری دست بلند کرد
پرسید انقلاب!؟ و سوار شد.
چشمانم را بستم و خدا خدا میکردم که در ترافیک گیر کنیم.
راستش مسافری که کنارم نشست همان عطری را زده بود که تو میزدی...!
#علی_سلطانی
❤️
@mm_shahidi
❤5🔥1
هیچ وقت در مورد هیچ چیز نمیتونی کاملا مطمئن باشی. فقط باید شجاعتشو داشته باشی تا اون کاری رو که فکر میکنی درسته انجام بدی. ممکنه بعدها بفهمی که اشتباه کردی ولی لااقل آنچه را که فکر میکردی درسته انجام دادی و این مهمه.
📘 شور زندگی
#ایروینگ_استون
❤️
@mm_shahidi
📘 شور زندگی
#ایروینگ_استون
❤️
@mm_shahidi
👏2❤1👍1
🌻
والدینت را ببخش، شاید آنها هم قربانی رنجهای کودکیشان باشند؛
شاید آنها هم هیچ وقت عشق خالصانهای دریافت نکردند که بتوانند به تو بدهند.
❤️
@mm_shahidi
والدینت را ببخش، شاید آنها هم قربانی رنجهای کودکیشان باشند؛
شاید آنها هم هیچ وقت عشق خالصانهای دریافت نکردند که بتوانند به تو بدهند.
❤️
@mm_shahidi
💔4👍2😢2
Forwarded from خرید گروه قدیمی | گپ قدیمی (Soheil ildari)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با توام ای لنگر تسکین
ای تکان های دل
ای آرامش ساحل
با توام ای نور، ای منشور
ای تمام طیف های آفتابی
ای کبود ارغوانی ای بنفشابی
با توام ای شور ای دلشوره شیرین
با توام ای شادی غمگین
با توام ای غم، ای غم مبهم
ای نمیدانم هرچه هستی، باش
اما کاش...
نه، جز اینم آرزویی نیست
هر چه هستی باش!
اما باش...🍀
قیصر امین پور
🌹
@BaghArghavan
ای تکان های دل
ای آرامش ساحل
با توام ای نور، ای منشور
ای تمام طیف های آفتابی
ای کبود ارغوانی ای بنفشابی
با توام ای شور ای دلشوره شیرین
با توام ای شادی غمگین
با توام ای غم، ای غم مبهم
ای نمیدانم هرچه هستی، باش
اما کاش...
نه، جز اینم آرزویی نیست
هر چه هستی باش!
اما باش...🍀
قیصر امین پور
🌹
@BaghArghavan
❤2🥰1
زیباترین لبخندها همان است
که به ناگهان،
بر چهرهای خاموش و غمگین
نقش می بندد!
#کریستین_بوبن
❤️
@mm_shahidi
که به ناگهان،
بر چهرهای خاموش و غمگین
نقش می بندد!
#کریستین_بوبن
❤️
@mm_shahidi
❤4🥰2
🌻
روزی که دیگر نیازی نمیبینید
هیچ چیز را در مورد خودتان به هیچ کس ثابت کنید، روز مهمی است؛
چون با خودتان به صلح نشستهاید.
❤️
@mm_shahidi
روزی که دیگر نیازی نمیبینید
هیچ چیز را در مورد خودتان به هیچ کس ثابت کنید، روز مهمی است؛
چون با خودتان به صلح نشستهاید.
❤️
@mm_shahidi
❤3👍2
در گریختن رستگاریی نیست.
بمان و چیزی از خودت بساز که نشکند ...
📕 خانه ادریسیها
#غزاله_علیزاده
❤️
@mm_shahidi
بمان و چیزی از خودت بساز که نشکند ...
📕 خانه ادریسیها
#غزاله_علیزاده
❤️
@mm_shahidi
🔥2
🌻
امیدوارم بدانی که در پسِ لحظاتِ دشوار، در گذرِ روزها... دیده میشوی، ارزشمندی، حمایت میشوی و دوستداشتنی هستی.
آرزو دارم در این مکان که به اجبار و بدونِ انتخابِ خودت قرار گرفتهای، افراد دیگری را پیدا کنی که نهتنها درک میکنند، بلکه میتوانند صادقانه با آنچه قلبت را دو تکه کرده است همدلی کنند. برایت آرزو میکنم افرادی را پیدا کنی، جنگجویانی در راهِ سوگ خود، که تو را دلگرم و از تو محافظت و دفاع میکنند.
📕 چگونه رنجی را که نمیتوانیم درمان کنیم به دوش بکشیم
#مگان_دیواین
❤️
@mm_shahidi
امیدوارم بدانی که در پسِ لحظاتِ دشوار، در گذرِ روزها... دیده میشوی، ارزشمندی، حمایت میشوی و دوستداشتنی هستی.
آرزو دارم در این مکان که به اجبار و بدونِ انتخابِ خودت قرار گرفتهای، افراد دیگری را پیدا کنی که نهتنها درک میکنند، بلکه میتوانند صادقانه با آنچه قلبت را دو تکه کرده است همدلی کنند. برایت آرزو میکنم افرادی را پیدا کنی، جنگجویانی در راهِ سوگ خود، که تو را دلگرم و از تو محافظت و دفاع میکنند.
📕 چگونه رنجی را که نمیتوانیم درمان کنیم به دوش بکشیم
#مگان_دیواین
❤️
@mm_shahidi
👍1
اگر کسی را دیدید که درک و فهمی فراتر از حد متعارف داشت، حتما از او بپرسید که چه کتابهایی میخواند ...
#رالف_والدو_امرسون
❤️
@mm_shahidi
#رالف_والدو_امرسون
❤️
@mm_shahidi
👍5❤2👏2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با خودت حرف بزن؛
همانگونه که با کودکی کوچک حرف میزنی؛
با عشق، نرمی و پذیرش...
#لوئیس_هی
❤️
@mm_shahidi
همانگونه که با کودکی کوچک حرف میزنی؛
با عشق، نرمی و پذیرش...
#لوئیس_هی
❤️
@mm_shahidi
❤3🥰1
Forwarded from خرید گروه قدیمی | گپ قدیمی (Soheil ildari)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
👍2🥰2🏆2
🌻
هیچوقت برای زخمهای زندگیات
پیش کسی ناله نکن؛
زخم بهجز صاحبش برای کسی درد ندارد.
📕 فلسفهی زیستن
#جوناس_سالزجیبر
❤️
@mm_shahidi
هیچوقت برای زخمهای زندگیات
پیش کسی ناله نکن؛
زخم بهجز صاحبش برای کسی درد ندارد.
📕 فلسفهی زیستن
#جوناس_سالزجیبر
❤️
@mm_shahidi
🔥1
در نیمهی دوم زندگی کم و بیش به این واقعیت میرسیم که سعادت تقریبا افسانه ولی رنج، واقعیست.
لذا انسانهای عاقل تنها به دنبالِ دوری از رنج و دستیابی به وضعیتی امناند تا به دنبال لذت!
📘 در باب حکمت زندگی
#آرتور_شوپنهاور
❤️
@mm_shahidi
لذا انسانهای عاقل تنها به دنبالِ دوری از رنج و دستیابی به وضعیتی امناند تا به دنبال لذت!
📘 در باب حکمت زندگی
#آرتور_شوپنهاور
❤️
@mm_shahidi
❤4😍2👍1👏1
.
قشنگ، یعنی دیدنِ یک برگ،
پیش از آنکه بیفتد.
یعنی دانستنِ راه،
اما ایستادن کنارِ جوی و دست شستن در آب،
قشنگ یعنی گم شدن،
نه در تاریکی، که در نورِ بیش از حد
قشنگ،
گاهی صدایِ گامِ مورچهایست
روی پوستِ زمین؛
یا عطری که از خوابِ یک گل
باقی مانده است.
قشنگ را نمیشود گفت؛
باید آن را احساس کرد...
🔹سهراب سپهری
❤️
@mm_shahidi
قشنگ، یعنی دیدنِ یک برگ،
پیش از آنکه بیفتد.
یعنی دانستنِ راه،
اما ایستادن کنارِ جوی و دست شستن در آب،
قشنگ یعنی گم شدن،
نه در تاریکی، که در نورِ بیش از حد
قشنگ،
گاهی صدایِ گامِ مورچهایست
روی پوستِ زمین؛
یا عطری که از خوابِ یک گل
باقی مانده است.
قشنگ را نمیشود گفت؛
باید آن را احساس کرد...
🔹سهراب سپهری
❤️
@mm_shahidi
❤4