زمان کمکى به فراموش کردن نمى کند، اما کمک مى کند عادت کنیم. درست مثل چشمانى که به تاریکى عادت مى کنند!
👤#انیس_لودینگ
@mojtaba_pourfarrokh
👤#انیس_لودینگ
@mojtaba_pourfarrokh
👍2
میخواهم اقلا یک نفر باشد ،
که من با او از همه چیز
همانطور حرف بزنم که
با خودم حرف میزنم ...
#فئودور_داستایفسکی
@mojtaba_pourfarrokh
که من با او از همه چیز
همانطور حرف بزنم که
با خودم حرف میزنم ...
#فئودور_داستایفسکی
@mojtaba_pourfarrokh
👍1😢1💔1
قلب خاطرات بد را کنار میزند
و خاطرات خوش را جلوه میدهد ،
و درست از تصدیق همین فریب است که
میتوانیم گذشته را تحمل کنیم ...!
👤#گابریل_گارسیا_مارکز
@mojtaba_pourfarrokh
و خاطرات خوش را جلوه میدهد ،
و درست از تصدیق همین فریب است که
میتوانیم گذشته را تحمل کنیم ...!
👤#گابریل_گارسیا_مارکز
@mojtaba_pourfarrokh
❤2👍1
سه چیز برای شاد بودن حیاتی است:
-کاری برای انجام دادن
-کسی برای دوست داشتن
-امید به فردای بهتر
👤#توماس_ادیسون
@mojtaba_pourfarrokh
-کاری برای انجام دادن
-کسی برای دوست داشتن
-امید به فردای بهتر
👤#توماس_ادیسون
@mojtaba_pourfarrokh
❤2👍1
«شب هنگام، تکههای شکستهات را بههم بچسبان تا صبح دوباره همانی شوی که بودی؛ قوی، استوار و شجاع.»
👤#کیمیا_رجبی
@mojtaba_pourfarrokh
👤#کیمیا_رجبی
@mojtaba_pourfarrokh
👍3❤1
😢1💔1
از دستنوشتههای پیدا شده
در آوارهای پس از جنگ:
"از همین میترسیدم؛
صدای پوتین،
پشتِ در،
بوسهی بعدیمان
هیچوقت رخ نخواهد داد"
👤#مجتبی_پورفرخ
@mojtaba_pourfarrokh
در آوارهای پس از جنگ:
"از همین میترسیدم؛
صدای پوتین،
پشتِ در،
بوسهی بعدیمان
هیچوقت رخ نخواهد داد"
👤#مجتبی_پورفرخ
@mojtaba_pourfarrokh
❤1💔1
پرسید: "انسان چگونه موجودیست؟"
پاسخ دادم: "انسان یعنی
با همان دستانی که روزی نهالی کاشتهای
میتوانی تبر برداری و جنگلی را به نابودی بکشانی."
👤#مجتبی_پورفرخ
@mojtaba_pourfarrokh
پاسخ دادم: "انسان یعنی
با همان دستانی که روزی نهالی کاشتهای
میتوانی تبر برداری و جنگلی را به نابودی بکشانی."
👤#مجتبی_پورفرخ
@mojtaba_pourfarrokh
❤3👍1
گویند طبیبان که: بگو درد خود، اما
دردی که گذشتست ز درمان به که گویم؟
👤#هلالی_جغتایی
@mojtaba_pourfarrokh
دردی که گذشتست ز درمان به که گویم؟
👤#هلالی_جغتایی
@mojtaba_pourfarrokh
💔2❤1
Forwarded from کافه ی خیال (.)
یه نصیحت بزرگانه:
پاک کنید گذشته تون رو از هر چی به سرتون اومد …، هی مرور نکنید، هی خودآزاری نکنید عزیزانم! یک بار براش عزاداری کنید و تمام.
اگر لایق بودن، جاشون تو گذشته تون نبود.
پاک کنید گذشته تون رو از هر چی به سرتون اومد …، هی مرور نکنید، هی خودآزاری نکنید عزیزانم! یک بار براش عزاداری کنید و تمام.
اگر لایق بودن، جاشون تو گذشته تون نبود.
❤2👍2
تو بانوی غمهاي عميقی
شعرهای غمگين
کلمات جانگداز
با چشمانت می توان عزاداری کرد
باگيسوانت، لباس سياهی برای هميشه پوشيد
با دستانت ، جام زهر نوشيد
تو بانوی تاريخ منی
يک تاريخ تلخ
يک تاريخ سياه
👤#محمود_درويش
@mojtaba_pourfarrokh
شعرهای غمگين
کلمات جانگداز
با چشمانت می توان عزاداری کرد
باگيسوانت، لباس سياهی برای هميشه پوشيد
با دستانت ، جام زهر نوشيد
تو بانوی تاريخ منی
يک تاريخ تلخ
يک تاريخ سياه
👤#محمود_درويش
@mojtaba_pourfarrokh
❤1
شما و همهٔ آدمهایی که دوستشان دارید، روزی خواهید مرد. پس از مرگ شما، فقط گروه کوچکی از افراد، مدتی بسیار کوتاه، از شما و کارها و حرفهایتان یاد میکنند. این حقیقت تلخ زندگی است. افکار و کارهای شما، چیزی بهجز فراری ماهرانه از این حقیقت نیست. ما مثل ذرات گردوخاکی هستیم که روی توپ آبیرنگ وسط کهکشانی بینهایت، پرسه میزنیم. تصور میکنیم مهم هستیم. برای خودمان هدف اختراع میکنیم، ولی هیچی نیستیم. از قهوهٔ لعنتیتان لذت ببرید.
👤#مارک_منسون
@mojtaba_pourfarrokh
👤#مارک_منسون
@mojtaba_pourfarrokh
❤1💔1
بود و نبودش فرقی نمیکرد، دوستان زیادی هم نداشت. نگران این مسئله هم نبود، جزو آن دستهای بود که اصلا حوصلهی آدمها را ندارند.
👤#الیف_شافاک
@mojtaba_pourfarrokh
👤#الیف_شافاک
@mojtaba_pourfarrokh
❤1😢1
Forwarded from عکسواره
گفته بودی بروم و نگران هیچچیز نباشم؛
که اگر بروم و برگردم
همه چیز سرجایش خواهد ماند و
آب از آب هم تکان نخواهد خورد؛
اما وقتی که برگشتم
پدرم چشمانش کمسو شده بود
و مادرم دستانش کمطاقت.
کوچهها خیابان شده بودند و
خانههای قدیمی محلهمان، برج.
پیرمرد کفاش سر گذرمان
قاب عکسی با ربان مشکی شده بود
و پیکان قراضهی توی حیاطمان دیگر خبری ازش نبود.
تو گفته بودی بروم و نگران هیچچیز نباشم و
من رفتم و یادم رفت از تو بپرسم که اگر روزی به تو بازگردم
باز همانطور مرا دیوانهوار دوست خواهی داشت؟
حال آن که حتی تمام وطن و تمام پارههای تنم را
از من ربوده باشند!؟
"مجتبی پورفرخ"
که اگر بروم و برگردم
همه چیز سرجایش خواهد ماند و
آب از آب هم تکان نخواهد خورد؛
اما وقتی که برگشتم
پدرم چشمانش کمسو شده بود
و مادرم دستانش کمطاقت.
کوچهها خیابان شده بودند و
خانههای قدیمی محلهمان، برج.
پیرمرد کفاش سر گذرمان
قاب عکسی با ربان مشکی شده بود
و پیکان قراضهی توی حیاطمان دیگر خبری ازش نبود.
تو گفته بودی بروم و نگران هیچچیز نباشم و
من رفتم و یادم رفت از تو بپرسم که اگر روزی به تو بازگردم
باز همانطور مرا دیوانهوار دوست خواهی داشت؟
حال آن که حتی تمام وطن و تمام پارههای تنم را
از من ربوده باشند!؟
"مجتبی پورفرخ"
💔1
❤1
وقتی که با من بودی، حس کردم جمعیتی را یافتهام. مردمم را پيدا کرده بودم، انسان شده بودم. چشمهای تو با من خوب بودند. دست تو مهربانی داشت. گفتم: بیا، حرفی دارم. خندیدی. خندهی تو پر از گُل بود.
👤#معین_دهاز
@mojtaba_pourfarrokh
👤#معین_دهاز
@mojtaba_pourfarrokh
❤3