در کره راه گندم
آن جفت شاد بال سبک پا را می بینی ؟
آن جفت بال در بال که در گذار خود
گلبرگ های سرخ شقایق را
مثل هزار گله پروانه
از خواب سرخ رنگ
بیدار می کنند؟
آن زائران مشهد دیدار
آن آهوان رعنا
آن جفت پارسا را می بینی ؟
اینجا ولی هنوز از انبوه وهم خویش
چشم مرا به حیرت می کاوی
و در کویر دور نگاهم
طرحی به جز گریز نمی یابی
📜شعر غربت
📖از دفتر آواز_خاک
#منوچهر_آتشی
┄✨❊🌼❊✨┄
آن جفت شاد بال سبک پا را می بینی ؟
آن جفت بال در بال که در گذار خود
گلبرگ های سرخ شقایق را
مثل هزار گله پروانه
از خواب سرخ رنگ
بیدار می کنند؟
آن زائران مشهد دیدار
آن آهوان رعنا
آن جفت پارسا را می بینی ؟
اینجا ولی هنوز از انبوه وهم خویش
چشم مرا به حیرت می کاوی
و در کویر دور نگاهم
طرحی به جز گریز نمی یابی
📜شعر غربت
📖از دفتر آواز_خاک
#منوچهر_آتشی
┄✨❊🌼❊✨┄
باور نمیکنم که مرا
با تو پیوستنی چنین باشد
می نویسم به روی دفتر خویش
جاودان باشی ای سپیدهٔ عشق
#فروغ_فرخزاد
┄✨❊🌼❊✨┄
با تو پیوستنی چنین باشد
می نویسم به روی دفتر خویش
جاودان باشی ای سپیدهٔ عشق
#فروغ_فرخزاد
┄✨❊🌼❊✨┄
آه اگر آزادی سرودی میخواند
کوچک
همچون گلوگاهِ پرنده ای،
هیچ کجا دیواری فروریخته بر جای نمیماند
سالیان بسیار نمیبایست
دریافتن را
که هر ویرانه نشانی از غیاب انسانیست
که حضورِ انسان
آبادانیست.
همچون زخمی
همه عُمر
خونابه چکنده
همچون زخمی
همه عُمر
به دردی خشک تپنده،
به نعره ای
چشم بر جهان گشوده
به نفرتی
از خود شونده، ــ
غیاب بزرگ چنین بود
سرگذشت ویرانه چنین بود.
آه اگر آزادی سرودی میخواند
کوچک
کوچک تر حتا
از گلوگاه یکی پرنده!
#احمد_شاملو
┄✨❊🌼❊✨┄
کوچک
همچون گلوگاهِ پرنده ای،
هیچ کجا دیواری فروریخته بر جای نمیماند
سالیان بسیار نمیبایست
دریافتن را
که هر ویرانه نشانی از غیاب انسانیست
که حضورِ انسان
آبادانیست.
همچون زخمی
همه عُمر
خونابه چکنده
همچون زخمی
همه عُمر
به دردی خشک تپنده،
به نعره ای
چشم بر جهان گشوده
به نفرتی
از خود شونده، ــ
غیاب بزرگ چنین بود
سرگذشت ویرانه چنین بود.
آه اگر آزادی سرودی میخواند
کوچک
کوچک تر حتا
از گلوگاه یکی پرنده!
#احمد_شاملو
┄✨❊🌼❊✨┄
ای ز سودای تو دل شیدا شده
زآتش عشق تو آب ما شده
عاشقان در جست و جویت صد هزار
تو چو دری در بن دریا شده
از میان آب و گل برخاسته
در میان جان و دل پیدا شده
عاشقان را بر امید روی تو
خون دل پالوده و جانها شده
تو ز جمله فارغ و مشغول خویش
خود به عشق خویش ناپروا شده
دیده روی خویشتن در آینه
بر جمال خویشتن شیدا شده
ما همه پروانهٔ پر سوخته
تو چو شمع از نور خود یکتا شده
یوسف اندر ملک مصر و سلطنت
دیدهٔ یعقوب نابینا شده
گم شدم در جست و جویت روز و شب
چند بازت جویم ای گم ناشده
چون دل عطار در عالم دلی
مینبینم از تو خون پالا شده
#عطار
┄✨❊🌼❊✨┄
زآتش عشق تو آب ما شده
عاشقان در جست و جویت صد هزار
تو چو دری در بن دریا شده
از میان آب و گل برخاسته
در میان جان و دل پیدا شده
عاشقان را بر امید روی تو
خون دل پالوده و جانها شده
تو ز جمله فارغ و مشغول خویش
خود به عشق خویش ناپروا شده
دیده روی خویشتن در آینه
بر جمال خویشتن شیدا شده
ما همه پروانهٔ پر سوخته
تو چو شمع از نور خود یکتا شده
یوسف اندر ملک مصر و سلطنت
دیدهٔ یعقوب نابینا شده
گم شدم در جست و جویت روز و شب
چند بازت جویم ای گم ناشده
چون دل عطار در عالم دلی
مینبینم از تو خون پالا شده
#عطار
┄✨❊🌼❊✨┄
هرچیز که بسیار شود خوار شود
گر خوار شود به خانهٔ پار شود
گر سیر شود از همه بیزار شود
یارش به بهای جان خریدار شود
#مولانا
┄✨❊🌼❊✨┄
گر خوار شود به خانهٔ پار شود
گر سیر شود از همه بیزار شود
یارش به بهای جان خریدار شود
#مولانا
┄✨❊🌼❊✨┄
پیرانه سَرَم عشقِ جوانی به سر افتاد
وان راز که در دل بِنَهفتم به درافتاد
از راهِ نظر مرغِ دلم گشت هواگیر
ای دیده نگه کن که به دامِ که درافتاد
دردا که از آن آهوی مُشکینِ سیه چشم
چون نافه بسی خونِ دلم در جگر افتاد
از رهگذرِ خاکِ سرِ کویِ شما بود
هر نافه که در دستِ نسیمِ سحر افتاد
مژگانِ تو تا تیغِ جهانگیر برآورد
بس کشتهٔ دل زنده که بر یکدِگر افتاد
بس تجربه کردیم در این دیرِ مکافات
با دُردکشان هر که درافتاد برافتاد
گر جان بدهد سنگِ سیه، لعل نگردد
با طینتِ اصلی چه کُند، بدگهر افتاد
حافظ که سرِ زلفِ بتان دست کشش بود
بس طُرفه حریفیست کَش اکنون به سر افتاد
#حافظ
#صبح_بخیر
┄✨❊🌼❊✨┄
وان راز که در دل بِنَهفتم به درافتاد
از راهِ نظر مرغِ دلم گشت هواگیر
ای دیده نگه کن که به دامِ که درافتاد
دردا که از آن آهوی مُشکینِ سیه چشم
چون نافه بسی خونِ دلم در جگر افتاد
از رهگذرِ خاکِ سرِ کویِ شما بود
هر نافه که در دستِ نسیمِ سحر افتاد
مژگانِ تو تا تیغِ جهانگیر برآورد
بس کشتهٔ دل زنده که بر یکدِگر افتاد
بس تجربه کردیم در این دیرِ مکافات
با دُردکشان هر که درافتاد برافتاد
گر جان بدهد سنگِ سیه، لعل نگردد
با طینتِ اصلی چه کُند، بدگهر افتاد
حافظ که سرِ زلفِ بتان دست کشش بود
بس طُرفه حریفیست کَش اکنون به سر افتاد
#حافظ
#صبح_بخیر
┄✨❊🌼❊✨┄
جانا قبول گردان این جست و جویِ ما را
بنده و مُریدِ عشقیم، برگیر مویِ ما را
بی ساغر و پیاله دَردِه میی چو لاله
تا گُل سُجود آرَد سیمایِ رویِ ما را
مخمور و مست گردان، امروز چشمِ ما را
رشکِ بهشت گردان، امروز کویِ ما را
ما کانِ زَرّ و سیمیم، دشمن کجاست زر را؟
از ما رَسَد سعادت، یار و عَدویِ ما را
شمعِ طَراز گشتیم، گردندراز گشتیم
فَحل و فراخ کردی زین می گلویِ ما را
ای آبِ زندگانی، ما را رُبود سیلَت
اکنون حلال بادت، بشکن سبویِ ما را
گر خویِ ما ندانی، از لطفِ باده واجو
همخویِ خویش کردهست، آن باده خویِ ما را
گر بحر میبریزی، ما سیر و پُر نگردیم
زیرا نِگون نهادی در سَر کدویِ ما را
مهمانِ دیگر آمد، دیگی دگر به کف کن
کاین دیگ بس نیاید، یک کاسهشویِ ما را
نک جوقِ جوقِ مستان، درمیرسند بُستان
مخمور چون نیاید، چون یافت بویِ ما را؟
ترکِ هنر بگوید، دفتر همه بِشویَد
گر بشنَود عُطارِد این طَرِّقویِ ما را
سیلی خورند چون دف، در عشق فخرجویان
زخمه به چنگ آور، میزن سهتویِ ما را
بس کن که تلخ گردد دنیا بر اهلِ دنیا
گر بشنوند ناگه، این گفت و گویِ ما را
#مولوی
┄✨❊🌼❊✨┄
بنده و مُریدِ عشقیم، برگیر مویِ ما را
بی ساغر و پیاله دَردِه میی چو لاله
تا گُل سُجود آرَد سیمایِ رویِ ما را
مخمور و مست گردان، امروز چشمِ ما را
رشکِ بهشت گردان، امروز کویِ ما را
ما کانِ زَرّ و سیمیم، دشمن کجاست زر را؟
از ما رَسَد سعادت، یار و عَدویِ ما را
شمعِ طَراز گشتیم، گردندراز گشتیم
فَحل و فراخ کردی زین می گلویِ ما را
ای آبِ زندگانی، ما را رُبود سیلَت
اکنون حلال بادت، بشکن سبویِ ما را
گر خویِ ما ندانی، از لطفِ باده واجو
همخویِ خویش کردهست، آن باده خویِ ما را
گر بحر میبریزی، ما سیر و پُر نگردیم
زیرا نِگون نهادی در سَر کدویِ ما را
مهمانِ دیگر آمد، دیگی دگر به کف کن
کاین دیگ بس نیاید، یک کاسهشویِ ما را
نک جوقِ جوقِ مستان، درمیرسند بُستان
مخمور چون نیاید، چون یافت بویِ ما را؟
ترکِ هنر بگوید، دفتر همه بِشویَد
گر بشنَود عُطارِد این طَرِّقویِ ما را
سیلی خورند چون دف، در عشق فخرجویان
زخمه به چنگ آور، میزن سهتویِ ما را
بس کن که تلخ گردد دنیا بر اهلِ دنیا
گر بشنوند ناگه، این گفت و گویِ ما را
#مولوی
┄✨❊🌼❊✨┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#باران_نیکراه
┄✨❊🌼❊✨┄
┄✨❊🌼❊✨┄
دستت را به من بده
نترس!
باهم خواهیم پَرید.
من از رویِ رؤیاهایی که رو به باد وُ
تو از رویِ بوته هایی که بارانْ پَرَست.
امید و علاقه ی من از تو،
اندوه و اضطرابِ تو از من.
واژهها،کتابها و ترانههای من از تو،
سکوت،هراس و تنهاییِ تو از من.
حضور،حیات و حوصلهی من از تو،
تَراخُم، تشنگی و کسالتِ تو از من.
هلهله، حروف، هرچه هستِ من از تو،
درد،بلا و بی کسیهای تو از من.
زندگی کن شازده کوچولو
دنیا همین طور نمی ماند
من فردا باز پیشِ تو می آیم
هر دو باهم فال می گیریم:
چنان نماندِ چنین هم
برای گذشتن است از خوابِ زهر.
جایی نرو،
سیاره ی کوچکِ ما همین جاست؛
گُل سرخ،ستاره،جهان.
همه
همین جا چشم به راهِ تواند:
فیل،کلاه،سلطان،ماه،اِگزوپِری...!
#سید_علی_صالحی
📖ما نباید بمیریم، رؤیاها بیمادر میشوند
انتشارات نگاه / ۱۳۹۲
┄✨❊🌼❊✨┄
نترس!
باهم خواهیم پَرید.
من از رویِ رؤیاهایی که رو به باد وُ
تو از رویِ بوته هایی که بارانْ پَرَست.
امید و علاقه ی من از تو،
اندوه و اضطرابِ تو از من.
واژهها،کتابها و ترانههای من از تو،
سکوت،هراس و تنهاییِ تو از من.
حضور،حیات و حوصلهی من از تو،
تَراخُم، تشنگی و کسالتِ تو از من.
هلهله، حروف، هرچه هستِ من از تو،
درد،بلا و بی کسیهای تو از من.
زندگی کن شازده کوچولو
دنیا همین طور نمی ماند
من فردا باز پیشِ تو می آیم
هر دو باهم فال می گیریم:
چنان نماندِ چنین هم
برای گذشتن است از خوابِ زهر.
جایی نرو،
سیاره ی کوچکِ ما همین جاست؛
گُل سرخ،ستاره،جهان.
همه
همین جا چشم به راهِ تواند:
فیل،کلاه،سلطان،ماه،اِگزوپِری...!
#سید_علی_صالحی
📖ما نباید بمیریم، رؤیاها بیمادر میشوند
انتشارات نگاه / ۱۳۹۲
┄✨❊🌼❊✨┄
🌼مولانای جان🌼
https://www.tgoop.com/iQuizMaster_bot/iQuizMaster?startapp=1125971243
در رابطه با بازی جدید که خیلی جذاب هست و سطح اطلاعات عمومی رو بالا میبره
میشه گفت که روزانه این بازی به کسایی که بتونن سوالات رو به خوبی جواب بدن روزی ۱۹ دلار واقعی میده
میشه گفت که روزانه این بازی به کسایی که بتونن سوالات رو به خوبی جواب بدن روزی ۱۹ دلار واقعی میده
🌼مولانای جان🌼 pinned «https://www.tgoop.com/iQuizMaster_bot/iQuizMaster?startapp=1125971243»
ثقل و سردی سرشت خارا نیست
نور در جسم خویش زندانی ست
سنگ ازین سرگذشت دل تنگ است
فکر پرواز در دل سنگ است
مگرش کوره در گذار آرد
آن روان روانه باز آرد
سنگ بر سنگ چون بسایی تنگ
بجهد آتش از میان دو سنگ
#هوشنگ_ابتهاج
┄✨❊🌼❊✨┄
نور در جسم خویش زندانی ست
سنگ ازین سرگذشت دل تنگ است
فکر پرواز در دل سنگ است
مگرش کوره در گذار آرد
آن روان روانه باز آرد
سنگ بر سنگ چون بسایی تنگ
بجهد آتش از میان دو سنگ
#هوشنگ_ابتهاج
┄✨❊🌼❊✨┄
عشق روی تو نه در خورد دل خام منست
کاول حسن تو و آخر ایام منست
از تو دارم هوسی در دل شوریده، ولی
راه عشقت نه به پای دل در دام منست
مگرم عقل شکیبی دهد از عشق، ارنه
بس خرابی کند این جرعه، که در جام منست
من حذر میکنم از عشق، ولی فایده نیست
حذر از پیش بلایی، که سرانجام منست
آفت سیل به همسایه رساند روزی
سخت باریدن این ابر که بر بام منست
روزگار از دل محنت کش من کم مکناد!
درد عشق تو، که قوت سحر و شام منست
تا قبای تو بر اندام تو دیدم، ز حسد
خارشد هر سر مویی، که بر اندام منست
نامه سهلست نبشتن به تو، لیکن از کبر
هرگز آن نامه نخوانی، که درو نام منست
گرد عاشق شدن و عشق نگردد دیگر
اوحدی، گر بچشد زهر، که در کام منست
#اوحدی
┄✨❊🌼❊✨┄
کاول حسن تو و آخر ایام منست
از تو دارم هوسی در دل شوریده، ولی
راه عشقت نه به پای دل در دام منست
مگرم عقل شکیبی دهد از عشق، ارنه
بس خرابی کند این جرعه، که در جام منست
من حذر میکنم از عشق، ولی فایده نیست
حذر از پیش بلایی، که سرانجام منست
آفت سیل به همسایه رساند روزی
سخت باریدن این ابر که بر بام منست
روزگار از دل محنت کش من کم مکناد!
درد عشق تو، که قوت سحر و شام منست
تا قبای تو بر اندام تو دیدم، ز حسد
خارشد هر سر مویی، که بر اندام منست
نامه سهلست نبشتن به تو، لیکن از کبر
هرگز آن نامه نخوانی، که درو نام منست
گرد عاشق شدن و عشق نگردد دیگر
اوحدی، گر بچشد زهر، که در کام منست
#اوحدی
┄✨❊🌼❊✨┄
در روزهای آخر اسفند،
کوچِ بنفشههای مهاجر،
زيباست.
در نيمروزِ روشنِ اسفند،
وقتی بنفشهها را از سايههای سرد،
در اطلسِ شميمِ بهاران
با خاک و ريشه
- ميهن سیّارشان –
در جعبههای کوچکِ چوبی،
در گوشهٔ خيابان میآورند:
جوی هزار زمزمه در من
میجوشد:
ای کاش...
ای کاش، آدمی وطنش را
مثلِ بنفشهها
(در جعبههای خاک)
يک روز میتوانست،
همراهِ خويشتن ببرد هر کجا که خواست.
در روشنای باران،
در آفتابِ پاک.
اسفند ۱۳۴۵
📜کوچ بنفشهها
📖دفتر «از زبان برگ»
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
┄✨❊🌼❊✨┄
کوچِ بنفشههای مهاجر،
زيباست.
در نيمروزِ روشنِ اسفند،
وقتی بنفشهها را از سايههای سرد،
در اطلسِ شميمِ بهاران
با خاک و ريشه
- ميهن سیّارشان –
در جعبههای کوچکِ چوبی،
در گوشهٔ خيابان میآورند:
جوی هزار زمزمه در من
میجوشد:
ای کاش...
ای کاش، آدمی وطنش را
مثلِ بنفشهها
(در جعبههای خاک)
يک روز میتوانست،
همراهِ خويشتن ببرد هر کجا که خواست.
در روشنای باران،
در آفتابِ پاک.
اسفند ۱۳۴۵
📜کوچ بنفشهها
📖دفتر «از زبان برگ»
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
┄✨❊🌼❊✨┄
آب و آتش نسبتی دارند جاویدان؛
مثل شب با روز، اما از شگفتیها،
ما مقدس آتشی بودیم و آبِ زندگی در ما،
آتشی با شعلههای آبی زیبا.
آه
سوزدم تا زندهام یادش که ما بودیم
آتشی سوزان و سوزاننده و زنده.
چشمهٔ بس پاکی روشن،
هم فروغ و فرٌ دیرین را فروزنده،
هم چراغ شبزدای معبر فردا.
آب و آتش نسبتی دارند دیرینه.
آتشی که آب میپاشند بر آن، میکند فریاد.
ما مقدس آتشی بودیم، بر ما آب پاشیدند.
آبهای شومی و تاریکی و بیداد.
خاست فریادی، و دردآلود فریادی.
من همان فریادم، آن فریاد غمبنیاد.
هرچه بود و هرچه هست و هرچه خواهد بود،
من نخواهم برد، این از یاد:
-کآتشی بودیم بر ما آب پاشیدند-
گفتم و میگویم و پیوسته خواهم گفت،
ور روَد بود و نبودم
[همچنان که رفته است و میرود]
بر باد…
📜شعر: "آب و آتش"
✍ساعر:"م. امید"
📖از دفترِ "زمستان"
┄✨❊🌼❊✨┄
مثل شب با روز، اما از شگفتیها،
ما مقدس آتشی بودیم و آبِ زندگی در ما،
آتشی با شعلههای آبی زیبا.
آه
سوزدم تا زندهام یادش که ما بودیم
آتشی سوزان و سوزاننده و زنده.
چشمهٔ بس پاکی روشن،
هم فروغ و فرٌ دیرین را فروزنده،
هم چراغ شبزدای معبر فردا.
آب و آتش نسبتی دارند دیرینه.
آتشی که آب میپاشند بر آن، میکند فریاد.
ما مقدس آتشی بودیم، بر ما آب پاشیدند.
آبهای شومی و تاریکی و بیداد.
خاست فریادی، و دردآلود فریادی.
من همان فریادم، آن فریاد غمبنیاد.
هرچه بود و هرچه هست و هرچه خواهد بود،
من نخواهم برد، این از یاد:
-کآتشی بودیم بر ما آب پاشیدند-
گفتم و میگویم و پیوسته خواهم گفت،
ور روَد بود و نبودم
[همچنان که رفته است و میرود]
بر باد…
📜شعر: "آب و آتش"
✍ساعر:"م. امید"
📖از دفترِ "زمستان"
┄✨❊🌼❊✨┄
Forwarded from ♦️ربات چینش لیست (تبادل لیستی)♦️
فال فقط فال قهوه عالیههههه
https://www.tgoop.com/faleroouz
https://www.tgoop.com/faleroouz
شخصیت شناسی ماه های مختلف سال
https://www.tgoop.com/faleroouz
https://www.tgoop.com/faleroouz
شخصیت شناسی ماه های مختلف سال