Telegram Web
شعرهایی که بهرام صادقی به منوچهر فاتحی تقدیم کرده است .
کسی که بهرام صادقی داستان‌های ملکوت و آوازی غمناک برای شبی بی‌مهتاب را به یاد او نوشته است‌ .

با تشکر از استاد ناصر زراعتی و خواهرزاده زنده‌یاد منوچهر فاتحی ، خانم ویکتوریا فاتحی برای به اشتراک گذاشتن این عکس‌ها و اسناد ارزشمند .

@mosighi_andishe
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دکتر رضا رئیس طوسی از جهان رفت .

جواد کاشی

آنها که امروز شصت‌وسه ،چهار یا پنج ساله‌اند ، در زمان انقلاب ، هفده ، هجده یا نوزده ساله بودند . من هم در میان آنها بودم . ما را می‌توانستی نوجوانان مجدوب بنامی . مجدوب نسلی بودیم که گاهی فقط سه چهار سال بزرگ‌تر از ما بودند . گاهی هم البته بیشتر . آنها را امروز نسل آرمانگرای انقلابی می‌نامند و به مثابه نسل متهم بارها موضوع بازجویی قرار داده‌اند . ما را به عنوان شاهدان به دادگاه فرابخوانید . از زبان ما هم بشنوید آرمانگرایان آن روزگار چند گروه بودند .
یک گروه فرصت‌طلبان انقلابی بودند . تا یک روز قبل از پیروزی انقلاب خیلی منطقی و واقع‌گرا بودند ، یکباره آتش گرفتند ، آرمانگرا شدند . 
گروه دوم کسانی بودند که سواد انقلابی داشتند . به قلم و گفتار آرمانگرا بودند . واژگان گرم گفتار انقلابی را با حرارت می‌گفتند و می‌شنیدند . مجذوب ساحت کلام بودند . آنها بدون نام‌های بزرگ و آتشین نمی‌توانستند روزگار بگذرانند . این گروه در اوج روزگار انقلاب میان صحنه بودند اما هنگامی که مشت‌های گره‌کرده یک به یک وا شد و رسوا شد ، سرد شدند ، از صحنه بیرون رفتند و به کار و زندگی خود پرداختند .
گروه سوم کسانی بودند که خود را رسول می‌پنداشتند . خیال می‌کردند وظیفه دارند آرمان‌ها را محقق کنند . اگر توانستند به کلام و نصیحت ، اگر نتوانستند به شلاق و زور و فریب . مناصب سیاسی را اشغال کردند و مانیفست تابعیت از حقیقت را پیش چشم مردم نهادند . مردم باید انتخاب می‌کردند به راه حقیقت خواهند رفت یا دشمنان شیطان‌اند . در صف دوستان می‌نشینند یا در صف دشمنان خواهند ایستاد . وای به حال کسی که به آرمان‌ها تعهد انقلابی نمی‌داد .
گروه چهارمی هم وجود داشت . دکتر رضا رئیسی طوسی در آن شمار بود . شب پیش از دنیا رفت . بعید می‌دانم کسی از نسل جدید حتی نامی از او شنیده باشد . شهرتی نداشت . اهل قلم و کلام آتشین نبود . نه تنها در منصب قدرتی حاضر نشد ، بلکه در چهل‌وپنج سال بعد از انقلاب یک روز خوش ندید . بزرگان می‌دانند او که بود و چه نقش‌های شگرفی بازی کرد . از چه شجاعتی بهره داشت .
آرمان‌ برای این گروه چهارم ، یک مساله شخصی بود . آرمان دستاویزی برای حراست از خود بود . آرمان او را از پرتاب شدن در ابتذال روزگار حراست می‌کرد . نه تسلیم غوغاهای زمانه می‌شد نه از نیروهای امنیتی ترسی به خود راه می‌داد . در این سال‌های آخر چهره‌ای تکیده داشت . اما چشمان و رفتارش مثل یک کودک معصوم و ساده بود . 
من دانشجوی او بودم . یکی از بهترین اساتید علوم سیاسی بود . در موقعیتی نیستم که از جایگاه علمی او سخنی بگویم . اما در این سی سال گذشته هر وقت به ملاقاتش می‌رفتم ، از میزان تواضع‌اش دست و پایم را گم می‌کردم . با مهر و سادگی به من می‌نگریست . اغلب سکوت می‌کرد . من هم اغلب جرات سخن گفتن نداشتم و همه چیز به تماشا و تعارفات ساده و ذکر چند خبر می‌گذشت .
از آرمان و آرمان‌گرایی فقط شلاقی برای کتک زدن به خود ساخته بود . به آنهایی که از آرمانگرایی به قول شاملو «گندچاله دهانی» می‌دانستند با گذشت و مهر و صبر می‌نگریست . اگر بزرگانی مثل او نبودند ، هیچ شاهدی برای دفاع از آرمان‌ و آرمانگرایی نبود . قلیل‌اند ، یک به یک از جهان چشم فرومی‌بندند ، اما اسنادی بی‌بدیل برای روز داوری‌اند .

#جواد_کاشی

@mosighi_andishe
فرزانه روستایی / روزنامه‌نگار و نویسنده

دکتر رضا رییس طوسی
همسر سابقم
و کسی که سالها عاشقش بودم و ابتدا استاد من در دانشکده حقوق  دانشگاه تهران بود
از میان ما رفت .

این فقدان را به همه اساتید و فارغ‌التحصیلان دانشکده‌حقوق و علوم سیاسی تسلیت می گویم .

قبل از ترک ایران به دلائل عدیده‌ای ما از هم جدا شدیم و در واقع او از من جدا شد .

از جمله به علت ترفندهایی در دوران بازداشت او و نیز وصل شدن این حیله ها به زنان بیمار اطراف ما که قرص‌های خود را به موقع نمی‌خوردند .

من پس از گذراندن دو ماه در بازداشت و قبل از محاکمه به دست قاضی صلواتی از ایران خارج شدم . می ترسیدم سالیانی را در اوین بگذرانم و دخترم تنها بماند .
او نیز که یک سال زندان و شش ماه سلول انفرادی را تجربه کرده بود بشدت بیمار شد .

کم روزهای بسیار خوش با هم نداشتیم ، از جمله بی‌شمار روزهایی که در کوه و طبیعت با هم‌ گذراندیم و سفرهای زیبایی که تجربه کردیم .

هرگز نمی بخشم کسانی را که برای فروپاشیدن زندگی  زناشویی ما هماهنگ شدند ، جلسه گذاشتند و به خیال خودشان بازی با من را بردند .

لعنت بی پایان و نفرین خدا تا ابد بر آنان و فرزندانشان‎ .

برداشت از صفحه اینستاگرامی فرزانه روستایی

@mosighi_andishe
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ویدیوی خداحافظی دانش آموزان یک دبیرستان در ترکیه با معلم‌شان در روز بازنشستگی او اخیراً در شبکه‌های اجتماعی بازتاب پیدا کرده است.
براساس این ویدیو آخرین روز کاری "آسومان چاغیرقان"، معلم علوم دبیرستان جمهوریت در ترکیه تبدیل به روز خداحافظی پرشور از او شد. "آسومان چاغیرقان" از معلم‌های شناخته شده‌ای است که گفته شده سال‌های عمرش را وقف تعلیم و تربیت کرد.
دانش آموزان برای خداحافظی با معلم‌شان در سرتاسر راهرو مدرسه، تونل تشویق درست کرده و او را با تشویق‌هایشان بدرقه کردند. در انتهای راهرو به او کیک و گل اهدا شد. در ترکیه جشن بازنشستگی معلمان به عنوان یکی از مراسم‌های مهم فرهنگی و اجتماعی شناخته می‌شود که برای تجلیل از زحمات و دستاوردهای معلمان برگزار می‌شود.

@mosighi_andishe
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
*** حسین منصوری (مترجم ، نویسنده و شاعر)

خاطرات دانشجوی الهیات، اثر هاینریش هاینه، ترجمه‌ی حسین منصوری، توسط نشر نیماژ منتشر شد.
هاینه در ادبیات منظوم آلمان بدون شک کنار گوته و‌ شیلر جای دارد، ولی گاهی اوقات نیز به نثر روی می‌آورد. خاطرات دانشجوی الهیات (عنوان آلمانی اثر: از دفترچه‌ی خاطرات جناب فون اشنابله‌وپسکی) نیز نمونه‌ای از نثر اوست، اثری که اگرچه ناتمام ماند ولی به روشنی گویای شیوه‌ی برخورد بازیگوشانه‌ی هاینه با سبک‌ها و سنت‌های ادبی است. این اثر ترکیبی است از شرح‌حال‌نویسی، سفرنامه و طنز. هاینه در این اثر می‌کوشد به کمک طنز از داده‌ها و رویدادهای زمانه‌ی خود فاصله بگیرد و با زبانی گزنده به نقد آنها بپردازد. این اثر همچنین نقدی است بر آرمان‌ها و ایده‌آل‌های رمانتیسم. یادم هست وقتی در جوانی به آلمان آمدم اولین شاعری که مرا به شدت متاثر کرد هاینه بود طوری که می‌توانم ادعا کنم که من زبان آلمانی را بیشتر در مکتب هاینه آموختم تا در مدرسه‌ی زبان، آن هم نه فقط با انگیزه‌ی فراگیری این زبان بلکه با تمنای بهترفهمیدن آثار او نیز. و این که به ترجمه رو آوردم هم دلیلش هاینه بود چرا که ناگهان شعری از او یافتم با عنوان: درباره‌ی فردوسی شاعر. هاینه زمانی که به پاریس تبعید شده بود با خواندن ترجمه‌ی شاهنامه که تازه به فرانسوی منتشر شده بود با سرگذشت فردوسی و با قضیه‌ی طلا و‌ نقره‌ها آشنا شد و این شعر را سرود چون همان طور که فردوسی از سلطان غزنوی جفا دیده بود او نیز از شاه پروس جفا دیده بود، اسمش را می‌شود همذات‌پنداری گذاشت. هاینه در این شعر ابتدا صحنه را توصیف می‌کند: نوروز است و‌ سلطان بار عام داده است. نوازندگان می‌نوازند، خنیاگران می‌خوانند، شاعران آخرین سروده‌های خود را دکلمه می‌کنند. ناگهان جوانی برمی‌خیزد و می‌گوید: ایا شاه محمود‌ کشورگشای/ ز کس گر نترسی بترس از خدای. و شعری که فردوسی در هجو سلطان نوشته بود تا به آخر می‌خواند. متاسفانه ترجمه‌ای که چهل‌وپنج‌ سال پیش از این شعر بلند به عمل آورده بودم در گذر زمان گم شد، ولی امروز خوشحالم که با ترجمه‌ی این اثر هاینه دین خود را به او ادا کرده‌ام.

@mosighi_andishe
آن روز خواهد آمد! آن روز مقدس که فراموشی و شادی همچون عسل غلیظ در کام انسان غم‌زده آب شود و باد راحت بر بوستان‌های سرسبز و خرم بوزد و شکوفه‌های جوان و رنگارنگ بهار بر تمامی زمین خشک تشنه بپراکند. و شکوفه‌های بهارها بر گور تنهای من خواهد ریخت و بر گور معصوم فرزندم و آن‌ها را خواهد پوشاند، زیرا من بنده‌ی گناه بودم...

#سطوری_از_داستان_بلند_ملکوت

#بهرام_صادقی

#ژیلا_پیرمرادی (همسرِ روانشاد بهرام صادقی)


بر اساسِ داستانِ "ملکوت" فیلمی به کارگردانی خسرو هریتاش ساخته شده بود .

@mosighi_andishe
* خوابِ آقای نویسنده ...

"به قلبش گفت :
نمی‌خواهم بزنی
سنگر خالی است
قمقمه‌ها نیز
تو هم که نزنی
کامل است همه چیز
می‌شود رفت به ملکوت
خوابید دل سیر...

ملافه‌ی بیمارستان
سرید روی چشمانش
خوابید آقای نویسنده
تا بوق اسرافيل..."

* / زادروز فرخنده آقای نویسنده !

#بهرام_صادقی : زادروز ۱۵ دی ۱۳۱۵ خورشیدی ، نجف‌آباد اصفهان
درگذشت : ۱۲ آذر ۱۳۶۳ خورشیدی ، تهران بر اثر ایست قلبی .
نوشته‌ها : سنگر و قمقمه‌های خالی (مجموعه داستان) ملکوت (رمان)

#کاوه_گوهرین

@mosighi_andishe
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
نمایشِ برندگانِ مسابقاتِ قهرمانی پاتیناژ نمایشی روی یخ اروپا .

@mosighi_andishe
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#زندگی_زیباست
(Life Is Beautiful)

کارگردان: روبرتو بنینی
بازیگران: روبرتو بنینی، نیکولتا براچی و جیورجیو کانتارینی
محصول: ۱۹۹۷، ایتالیا

فیلم «زندگی زیباست» یک فیلم ایتالیایی کمدی بی نظیر است و طنزی سیاه و البته با شکوه را در دل جنگ جهانی دوم خلق می‌کند که از پس مرگ می‌آید و به زندگی می‌رسد. داستان فیلم به عمد به دو قسمت تقسیم شده است. در نیمه‌ی اول فیلم‌ساز سعی می‌کند تا شخصیت‌های جذاب خود را برای مخاطب ملموس کند. "روبرتو بنینی" چنان آن‌ها را جذاب خلق می‌کند که نمی‌توان دوستشان نداشت. آدم‌هایی سرزنده که تمام تلاش خود را می‌کنند تا خوشبخت باشند و از زندگی در کنار یکدیگر لذت ببرند. همین بخش آن قدر زیبا و معرکه ساخته شده که فیلم «زندگی زیباست» را می توانست وارد لیست بهترین فیلم‌های ایتالیایی تاریخ سینما کند.
در نیمه‌ی دوم و با آغاز جنگ و حمله‌ی آلمان‌ها و راه افتادن کوره‌های آدم‌سوزی و اردوگاه‌های کار اجباری همه چیز به هم می‌ریزد و سیاهی بر سر این مردمان خوشبخت آوار می‌شود. به خاطر همان پرداخت خوب شخصیت‌ها در نیمه‌ی اول و آگاهی مخاطب از بی گناهی و انسان دوستی آن‌ها، این بخش مهیب به نظر می‌رسد. این در حالی است که فیلم ذره‌ای از شیرینی درونی‌اش کم نمی‌شود و با وجود حضور افراد در اردوگاه‌های کار اجباری، کماکان خنده‌دار باقی می‌ماند. تلاش پدر برای این که فرزندش جنایت جاری در جنگ را درک نکند و خنده‌رو بودن همیشگی او در تضاد با شقاوت محیط قرار می‌گیرد و امیدی که به آن فضا با شیطنت‌هایش تزریق می‌کند، عشق به زندگی را فریاد می‌زند تا از «زندگی زیباست» یکی از بهترین فیلم‌های ایتالیایی تمام دوران بسازد.
فیلم «زندگی زیباست» بر خلاف نامش فیلم بسیار تلخی است. درست که ما مدام حین تماشایش می‌خندیم و از خل بازی‌های شخصیت اصلی لذت می‌بریم، اما نیک می‌دانیم که در پس و پشت ذهن او و هم‌چنین در اطرفش چه چیز‌های دردناکی در جریان است. "روبرتو بنینی" در آن سال جایزه‌ی اسکار بهترین فیلم خارجی زبان و هم‌چنین اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد را برای همین فیلم از آن خود کرد و فیلم «زندگی زیباست» توانست اسکار بهترین موسیقی را هم به خانه ببرد تا این اثر نه تنها یکی از بهترین فیلم‌های ایتالیایی لقب بگیرد بلکه برای سینمای آن کشور بیش از پیش عزت و اعتبار بخرد. قطعا هیچ فیلم ایتالیایی اواخر قرن بیستمی به اندازه‌ی «زندگی زیباست» در جهان دیده نشده و اعتبار ندارد.
«گوییدو یک یهودی در ایتالیای پیش از جنگ دوم جهانی است که به زنی علاقه دارد. این زن مسیحی است و همین سد بزرگی در برابر وصال آن‌ها به شمار می‌رود. آن دو با هم ازدواج می‌کنند و صاحب پسری می‌شوند. این در حالی است که رفته رفته سایه‌ی جنگ جهانی دوم و اعتقادات ضد یهودی بیشتر می‌شود. پس از چندی گوییدو و پسرش به جرم یهودی بودن در اردوگاه‌های کار اجباری زندانی می‌شوند و مادرشان در قسمت زنان همان زندان می‌ماند. این در حالی است که گوییدو برای اینکه پسر کم سن و سالش متوجه اتفاقات دور و بر نشود، وانمود می‌کند همه چیز یک یک بازی است و سربازان آلمانی هم مشغول بازی هستند …»

@mosighi_andishe
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
2025/01/06 11:08:01
Back to Top
HTML Embed Code: