با هم باشید اما بگذارید در با هم بودن شما فاصله ای باشد و بگذارید نسیم در میان شما بورزد. یکدیگر را دوست بدارید اما از عشق زندانی برای یکدیگر نسازید..
بگذارید عشق جایی در ساحل روحتان باشد.
پیمانه های یکدیگر را پر کنید اما از یک پیمانه ننوشید. از نان خود به یکدیگر ارزانی کنید اما از یک قرص نان نخورید.. با هم بخوانید و برقصید و شادکام باشید اما به حریم تنهایی یکدیگر تجاوز نکنید.
همچون تارهای عود باشید که جدا از هم اما با یک نوا مترنم میشوند. قلبهایتان را به هم هدیه کنید اما یکدیگر را به اسارت در نیاورید.. زیرا تنها دستان زندگی است که بر قلبهای شما حاکم است. در کنار یکدیگر باشید اما نه چندان نزدیک زیرا ستونهای معبد دور از هم قرار دارند و درخت بلوط و سرو در سایه یکدیگر رشد نمیکنند.
#جبران_خلیل_جبران
" پیامبر "
@motaeeal
بگذارید عشق جایی در ساحل روحتان باشد.
پیمانه های یکدیگر را پر کنید اما از یک پیمانه ننوشید. از نان خود به یکدیگر ارزانی کنید اما از یک قرص نان نخورید.. با هم بخوانید و برقصید و شادکام باشید اما به حریم تنهایی یکدیگر تجاوز نکنید.
همچون تارهای عود باشید که جدا از هم اما با یک نوا مترنم میشوند. قلبهایتان را به هم هدیه کنید اما یکدیگر را به اسارت در نیاورید.. زیرا تنها دستان زندگی است که بر قلبهای شما حاکم است. در کنار یکدیگر باشید اما نه چندان نزدیک زیرا ستونهای معبد دور از هم قرار دارند و درخت بلوط و سرو در سایه یکدیگر رشد نمیکنند.
#جبران_خلیل_جبران
" پیامبر "
@motaeeal
عالم معنا
چشم جادو
هو
مدامم مست میدارد
نسیمِ جَعدِ گیسویت
خرابم میکند هر دَم،
فریبِ چشمِ جادویت
پس از چندین شکیبایی
شبی یا رب توان دیدن
که شمعِ دیده افروزیم
در محرابِ ابرویت
سوادِ لوح بینش را
عزیز از بهر آن دارم
که جان را نسخهای باشد
ز لوحِ خالِ هندویت
تو گر خواهی که جاویدان
جهان یکسر بیارایی
صبا را گو که بردارد
زمانی بُرقِع از رویت
و گر رسمِ فنا خواهی
که از عالم براندازی
برافشان تا فروریزد
هزاران جان ز هر مویت
من و بادِ صبا مِسکین
دو سرگردانِ بیحاصل
من از افسونِ چشمت مست
و او از بویِ گیسویت
زهی همت که حافظ راست
از دنیی و از عقبی
نیاید هیچ در چشمش
به جز خاکِ سرِ کویت
" پیر طریق
لِسانُالْغِیْب،
تَرجُمانُ الْاَسرار،
لِسانُالْعُرَفا
ناظِمُالاُولیاء
جناب حافظ
@motaeeal
مدامم مست میدارد
نسیمِ جَعدِ گیسویت
خرابم میکند هر دَم،
فریبِ چشمِ جادویت
پس از چندین شکیبایی
شبی یا رب توان دیدن
که شمعِ دیده افروزیم
در محرابِ ابرویت
سوادِ لوح بینش را
عزیز از بهر آن دارم
که جان را نسخهای باشد
ز لوحِ خالِ هندویت
تو گر خواهی که جاویدان
جهان یکسر بیارایی
صبا را گو که بردارد
زمانی بُرقِع از رویت
و گر رسمِ فنا خواهی
که از عالم براندازی
برافشان تا فروریزد
هزاران جان ز هر مویت
من و بادِ صبا مِسکین
دو سرگردانِ بیحاصل
من از افسونِ چشمت مست
و او از بویِ گیسویت
زهی همت که حافظ راست
از دنیی و از عقبی
نیاید هیچ در چشمش
به جز خاکِ سرِ کویت
" پیر طریق
لِسانُالْغِیْب،
تَرجُمانُ الْاَسرار،
لِسانُالْعُرَفا
ناظِمُالاُولیاء
جناب حافظ
@motaeeal