Telegram Web
راههای کاهش استرس :

۱_ موسیقی ملایم و ترجیحا بی کلام گوش کنید.
۲_ دمنوش بنوشید ( ترجیحا چای سبز).
۳_ پیاده روی کنید
۴_ بنویسید( احساسات خود را برروی کاغذ جاری کنید)
۵_ یک رایحه را بو کنید
۶_ بخندید
۷_ نفس عمیق بکشید
۸_ به کسی که دوستش دارید زنگ بزنید
۹_‌ مدیتیشن و یوگا کنید
گران باش ؛
گاهی برای خودت هم خط و نشان بکش
رژیمِ ارزشمندی و غرور بگیر
به دلت اجازه نده هر کار که دلش خواست بکند
و با منتِ هرکس را کشیدن ،
تمامِ هویت و ارزشت را لگدمال کند.
خودت را تحمیل نکن، بگذار انتخابت کنند
یاد بگیر اگر کسی تو را نادیده گرفت؛
بی هیچ حرف و سوالی، مسیرت را جدا کنی.
خودت را از دوست داشتن و
احترام هایِ یک طرفه تحریم کن.
آدم هایِ این زمانه ظرفیتِ
بیش از حد دوست داشته شدن را ندارند،
آدم هایِ این زمانه، عجیبند،
هر چقدر متواضع تر باشی،
بیشتر تو را لِه می‌کنند
با ارزش باش ،
بگذار شبیهِ یک گنجینه، دنبالت بگردند،
خودت را پشت هیچ ویترینی عرضه نکن،
اگر هم کردی، لااقل؛ گران باش

-نرگس صرافیان طوفان
داروین تو نظریه فرگشت میگه:
باهوش‌ها دوام نیاوردند
سخت کوش‌ها هم دوام نیاوردند
پس چه کسانی دوام آوردند و ماندند؟ «انعطاف‌پذیرها»
و تو این عبارت دو کلمه‌‌ای تکه دوم مهم‌تره؛ «پذیرش»
یعنی بپذیریم دنیای ما پر از چالش‌های سخت و متفاوته و ما باید باهاش کنار بیایم و دوام بیاریم...
کلی حرف دارم برای نگفتن...
یکی از مجردی لذت میبره،
یکی از متاهل بودن؛ مهم اینه شاد و خوشحال باشن.
یکی امروز طلاق گرفته،
یکی امروز مادر شده؛
و هر دو احساس خوشبختی می‌کنند.
یکی بیرون از خونه کار می‌کنه،
یکی توی خونه کار می‌کنه؛
کار هر دو مورد تقدیره.
یکی خوشحاله وزن کم کرده،
یکی خوشحاله وزنش زیاد شده؛
همه برای نتیجه یکسان تلاش نمی‌کنند!
زندگی هیچ‌کدوم از ما کاملا شبیه هم نیست،
برای احساس خوشبختی مجبور نیستیم مثل هم باشیم.
هر کسی مسیر خودش رو داره.
#رنگ‌هااا

یکی از روزهای چهل سالگی ات
در میان گیر و دار زندگی ملال آورت
لابه لای البوم عکس هایت
عکس دختری مو مشکی را پیدا میکنی


زندگی برای چند لحظه متوقف میشود
و قبض های برق و اب برایت بی اهمیت

تازه میفهمی
بیست سال پیش
چه بی رحمانه
اورا
در هیاهوی زندگی جا گذاشتی!

#یغما_گلرويى
اگر نمى‌دانيد مى‌خواهيد با زندگيتان چه بكنيد، احساس گناه نكنيد. جالبترين آدم هايى كه در زندگى ام شناختم در ۲۲ سالگى نمى دانستند مى‌خواهند با زندگيشان چه كنند. برخى از جالبترين ۴۰ ساله هايى هم كه مى شناسم هنوز نمى‌دانند.
ممكن است ازدواج كنيد، ممكن است نكنيد. ممكن است صاحب فرزند شويد،‌ممكن است نشويد. ممكن است در چهل سالگى طلاق بگيريد، احتمال هم دارد كه در هشتاد و پنجمين سالگرد ازدواجتان رقصى هم بكنيد.
هر چه مى‌كنيد، نه زياد به خودتان بگيريد، نه زياد خودتان را سرزنش كنيد. انتخاب هاى شما بر پايه‌ى ۵۰ درصد بوده، همانطور كه براى همه بوده است.

•كورت ونه گات
یک‌ جرعه‌ کتاب☕️


اگر هدفمان این باشد که حتما مسابقه تنیس را ببریم، با این کار بخت برنده‌شدنمان را بیشتر نمی‌کنیم. در واقع، ممکن است بالعکس بختمان کمتر هم شود: اگر در همان آغاز مسابقه حس کنیم داریم بازی را می‌بازیم، ممکن است مضطرب و عصبی شویم و این اضطراب بر ادامه بازیمان تأثیر منفی بگذارد و احتمال برنده‌شدنمان را کمتر کند. به‌علاوه، اگر هدفمان صرفا برنده‌شدن در مسابقه باشد، احتمال اینکه نتیجه بازی ناراحتمان کند بیشتر می‌شود. اما اگر هدفمان این باشد که بهترین بازی ممکنمان را انجام دهیم، شانس برنده‌شدنمان را کمتر نمی‌کنیم، بلکه با این کار احتمال ناراحت شدن از نتیجه مسابقه را کم کرده‌ایم.


#فلسفه_ای_برای_زندگی
#ویلیام_اروین
دنیا مانند یک زمین بازی‌ست. می‌شود با سرسره و تاب‌ و چرخ و فلکش بازی کنی و با بچه‌ها بگویی و بخندی، می‌شود هم قهر کنی و کنجی با حسرت و ماتم، شادی دیگران را نگاه کنی، می‌شود هم از همان ابتدا سر ِجنگ برداری و نه بازی کنی، نه لذت ببری، فقط تلاش کنی بقیه سوار نشوند و بازی نکنند و لذت نبرند.
دنیا دقیقا همین است؛ تلاش برای زیاد داشتن و لذت نبردن، احمقانه است. تلاش برای راضی کردن همه، احمقانه است! به کمترین‌ها رنجیدن و قهر کردن، احمقانه‌است!
بلندشو، تا هنوز جانی و توانی داری، از پله‌ها بالا برو، تاب بخور، بچرخ ، دیوانه باش و لذت ببر.

#نرگس_صرافیان_طوفان
با خودم فکر میکنم، زندگی همین بود؛
زندگی دقیقا همون لحظه ای بود که تصمیم گرفتم کلاس آخرم رو شرکت نکنم و برم از دکه کتاب فروشی دانشکده کتاب بگیرم و با فروشنده راجع به کتابهای مختلف صحبت کنم.دقیقا همون لحظه که کلاه بافتنیم رو کشیدم روی سرم و از دانشکده بیرون زدم و با گربه ی دانشکده بازی کردم ، اون لحظه من نه حسرت اتفاقات گذشته رو می‌خوردم و نه مضطرب اتفاقات آینده بودم.
زندگی دقیقا همون لحظه ای بود که وارد خونه شدم و بوی قرمه سبزی خورد به صورتم و بابا با لحن بچگونه ازم استقبال کرد.
زندگی همون قرمه سبزی خوشمزه مامان بود.
زندگی دیگه چی باید باشه که من راضی باشم؟!
من توی تک تک اون لحظات غرق زمان حال بودم و این خودش بزرگترین خوشبختیه.
2025/07/02 12:11:25
Back to Top
HTML Embed Code: