🍃📖🍃
داشتن دوست خوب، غم را از بين نمی برد،
اما كمک ميكند محكم سرپا باشيم، درست مثل چتر خوب كه باران را متوقف نمیکند، اما كمک میكند
راحت زير باران قدم بزنيم ...
👤 ويكتور هوگو
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
داشتن دوست خوب، غم را از بين نمی برد،
اما كمک ميكند محكم سرپا باشيم، درست مثل چتر خوب كه باران را متوقف نمیکند، اما كمک میكند
راحت زير باران قدم بزنيم ...
👤 ويكتور هوگو
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
🍃📖🍃
قرار نیست زندگیت شبیه عکسای پینترست باشه.
قرار نیست همیشه مینیمال و شیک باشی.
قرار نیست همیشه پوست صورتت صاف و بدون جوش باشه.
قرار نیست همیشه زیر ابروهات تمیز و صورتت اصلاح شده باشه.
قرار نیست همیشه خونهت مرتب باشه.
قرار نیست همیشه کیکی که میپزی خوب از آب درآد.
قرار نیست همیشه همه چیت توی بهترین حالت خودش باشه
قرار نیست خودتو بذاری پشت ویترین تا آدما بیان تماشات کنن.
پس دست از سر خودت بردار و زندگی رو برای خودت سختتر نکن.
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
قرار نیست زندگیت شبیه عکسای پینترست باشه.
قرار نیست همیشه مینیمال و شیک باشی.
قرار نیست همیشه پوست صورتت صاف و بدون جوش باشه.
قرار نیست همیشه زیر ابروهات تمیز و صورتت اصلاح شده باشه.
قرار نیست همیشه خونهت مرتب باشه.
قرار نیست همیشه کیکی که میپزی خوب از آب درآد.
قرار نیست همیشه همه چیت توی بهترین حالت خودش باشه
قرار نیست خودتو بذاری پشت ویترین تا آدما بیان تماشات کنن.
پس دست از سر خودت بردار و زندگی رو برای خودت سختتر نکن.
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
🍃📖🍃
ته پياز و رنده رو پرت کردم توي سينک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در يخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ريختم توی ماهيتابه و اولين کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه، براي خودش جلز جلز خفيفی کرد که زنگ در رو زدند...
پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتيم...
بابام میگفت: نون خوب خيلي مهمه! من که بازنشستهام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم ميگيرم. در میزد و نون رو همون دم در میداد و میرفت. هيچوقت هم بالا نمیاومد. هيچوقت. دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دويد توی راه پله. پدرم را خيلی دوست داشت. کلاً پدرم از اون جور آدمهاست که بيشتر آدمها دوستش دارند، اين البته زياد شامل مادرم نمیشود...
صدای شوهرم از توي راه پله مياومد که به اصرار تعارف میکرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت میکرد بالا. برای يک لحظه خشکم زد...
آخه میدونید، ما خانوادهی سرد و نچسبی هستيم. همديگه رو نمیبوسيم، بغل نمیکنيم، قربون صدقه هم نمیريم و از همه مهمتر سرزده و بدون دعوت جایی نمیريم. اما خانوادهی شوهرم اينجوری نبودن، در ميزدند و ميامدند تو، روزی هفده بار با هم تلفنی حرف ميزدند؛ قربون صدقه هم ميرفتند و قبيلهای بودند. برای همين هم شوهرم نميفهميد که کاری که داشت ميکرد مغاير اصول تربيتي من بود و هي اصرار ميکرد، اصرار ميکرد. آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلاً خوشحال نشدم...
خونه نا مرتب بود؛ خسته بودم. تازه از سر کار برگشته بودم، توي يخچال ميوه نداشتيم...
چيزهايي که الان وقتي فکرش را ميکنم خندهدار به نظر مياد اما اون روز لعنتي خيلي مهم به نظر ميرسيد! شوهرم توي آشپزخونه اومد تا براي مهمانها چاي بريزد و اخمهاي درهم رفتهي من رو ديد. پرسيدم: براي چي اين قدر اصرار کردي؟ گفت: خوب ديدم کتلت داريم گفتم با هم بخوريم. گفتم: ولي من اين کتلتها رو براي فردا هم درست ميکردم. گفت: حالا مگه چي شده؟ گفتم: چيزي نيست ؟؟؟!!!
درِ يخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگي رو با عصبانيت بيرون آوردم و زير آب گرفتم. پدرم سرش رو توي آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشيد که مزاحمت شديم. ميخواي نونها رو برات بِبُرَم؟ تازه يادم افتاد که حتي بهشون سلام هم نکرده بودم! پدر و مادرم تمام شب عين دو تا جوجه کوچولو روي مبل کز کرده بودند. وقتي شام آماده شد، پدرم يک کتلت بيشتر بر نداشت. مادرم به بهانهي گياه خواري چند قاشق سالاد کنار بشقابش ريخت و بازي بازي کرد. خورده و نخورده خداحافظي کردند و رفتند و اين داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت...
پدر و مادرم هردو فوت کردند. چند روز پيش براي خودم کتلت درست ميکردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت: نکنه وقتي با شوهرم حرف ميزدم پدرم صحبتهاي ما را شنيده بود؟ نکنه براي همين شام نخورد؟ از تصورش مهرههاي پشتم تير ميکشد و دردي مثل دشنه در دلم مينشيند. راستي چرا هيچوقت براي اون نون سنگکها ازش تشکر نکردم؟ آخرين کتلت رو از روي ماهيتابه بر ميدارم. يک قطره روغن ميچکد توي ظرف و جلز محزوني ميکند. واقعاً چهار تا کتلت چه اهميتي داشت؟!
حقيقت مثل يک تکه آجر توي صورتم ميخورد: "من آدم زمختي هستم" زمختي يعني: ندانستن قدر لحظهها، يعني نفهميدن اهميت چيزها، يعني توجه به جزييات احمقانه و نديدن مهمترينها. حالا ديگه چه اهميتي داشت وسط آشپزخانهي خالي، چنگال به دست کنار ماهيتابهاي که بوي کتلت ميداد، آه بکشم؟
آخ. لعنتي، چقدر دلم تنگ شده براشون؛ فقط… فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو ميآمدند، ديگه چه اهميتي داشت خونه تميز بود يا نه... ميوه داشتيم يا نه... چرا میخواستم همهچی کافی باشه بعد مهمون بیاد؟ همهچيز کافي بود: من بودم و بوي عطر روسري مادرم، دست پدرم و نون سنگک. پدرم راست ميگفت که: نون خوب خيلي مهمه..
من اين روزها هر قدر بخوام ميتونم کتلت درست کنم، اما کسي زنگ اين در را نخواهد زد، کسي که توي دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بيمنتي بود که بوي مهربوني ميداد. اما ديگه چه اهميتي دارد؟ چيزهايي هست که وقتي از دستش دادي اهميتشو ميفهمي...!
زُمُخت نباشیم
زمختي يعني: ندانستن قدر لحظهها، يعني نفهميدن اهميت چيزها، يعني توجه به جزييات احمقانه و نديدن مهمترينها.
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
ته پياز و رنده رو پرت کردم توي سينک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در يخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ريختم توی ماهيتابه و اولين کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه، براي خودش جلز جلز خفيفی کرد که زنگ در رو زدند...
پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتيم...
بابام میگفت: نون خوب خيلي مهمه! من که بازنشستهام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم ميگيرم. در میزد و نون رو همون دم در میداد و میرفت. هيچوقت هم بالا نمیاومد. هيچوقت. دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دويد توی راه پله. پدرم را خيلی دوست داشت. کلاً پدرم از اون جور آدمهاست که بيشتر آدمها دوستش دارند، اين البته زياد شامل مادرم نمیشود...
صدای شوهرم از توي راه پله مياومد که به اصرار تعارف میکرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت میکرد بالا. برای يک لحظه خشکم زد...
آخه میدونید، ما خانوادهی سرد و نچسبی هستيم. همديگه رو نمیبوسيم، بغل نمیکنيم، قربون صدقه هم نمیريم و از همه مهمتر سرزده و بدون دعوت جایی نمیريم. اما خانوادهی شوهرم اينجوری نبودن، در ميزدند و ميامدند تو، روزی هفده بار با هم تلفنی حرف ميزدند؛ قربون صدقه هم ميرفتند و قبيلهای بودند. برای همين هم شوهرم نميفهميد که کاری که داشت ميکرد مغاير اصول تربيتي من بود و هي اصرار ميکرد، اصرار ميکرد. آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلاً خوشحال نشدم...
خونه نا مرتب بود؛ خسته بودم. تازه از سر کار برگشته بودم، توي يخچال ميوه نداشتيم...
چيزهايي که الان وقتي فکرش را ميکنم خندهدار به نظر مياد اما اون روز لعنتي خيلي مهم به نظر ميرسيد! شوهرم توي آشپزخونه اومد تا براي مهمانها چاي بريزد و اخمهاي درهم رفتهي من رو ديد. پرسيدم: براي چي اين قدر اصرار کردي؟ گفت: خوب ديدم کتلت داريم گفتم با هم بخوريم. گفتم: ولي من اين کتلتها رو براي فردا هم درست ميکردم. گفت: حالا مگه چي شده؟ گفتم: چيزي نيست ؟؟؟!!!
درِ يخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگي رو با عصبانيت بيرون آوردم و زير آب گرفتم. پدرم سرش رو توي آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشيد که مزاحمت شديم. ميخواي نونها رو برات بِبُرَم؟ تازه يادم افتاد که حتي بهشون سلام هم نکرده بودم! پدر و مادرم تمام شب عين دو تا جوجه کوچولو روي مبل کز کرده بودند. وقتي شام آماده شد، پدرم يک کتلت بيشتر بر نداشت. مادرم به بهانهي گياه خواري چند قاشق سالاد کنار بشقابش ريخت و بازي بازي کرد. خورده و نخورده خداحافظي کردند و رفتند و اين داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت...
پدر و مادرم هردو فوت کردند. چند روز پيش براي خودم کتلت درست ميکردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت: نکنه وقتي با شوهرم حرف ميزدم پدرم صحبتهاي ما را شنيده بود؟ نکنه براي همين شام نخورد؟ از تصورش مهرههاي پشتم تير ميکشد و دردي مثل دشنه در دلم مينشيند. راستي چرا هيچوقت براي اون نون سنگکها ازش تشکر نکردم؟ آخرين کتلت رو از روي ماهيتابه بر ميدارم. يک قطره روغن ميچکد توي ظرف و جلز محزوني ميکند. واقعاً چهار تا کتلت چه اهميتي داشت؟!
حقيقت مثل يک تکه آجر توي صورتم ميخورد: "من آدم زمختي هستم" زمختي يعني: ندانستن قدر لحظهها، يعني نفهميدن اهميت چيزها، يعني توجه به جزييات احمقانه و نديدن مهمترينها. حالا ديگه چه اهميتي داشت وسط آشپزخانهي خالي، چنگال به دست کنار ماهيتابهاي که بوي کتلت ميداد، آه بکشم؟
آخ. لعنتي، چقدر دلم تنگ شده براشون؛ فقط… فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو ميآمدند، ديگه چه اهميتي داشت خونه تميز بود يا نه... ميوه داشتيم يا نه... چرا میخواستم همهچی کافی باشه بعد مهمون بیاد؟ همهچيز کافي بود: من بودم و بوي عطر روسري مادرم، دست پدرم و نون سنگک. پدرم راست ميگفت که: نون خوب خيلي مهمه..
من اين روزها هر قدر بخوام ميتونم کتلت درست کنم، اما کسي زنگ اين در را نخواهد زد، کسي که توي دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بيمنتي بود که بوي مهربوني ميداد. اما ديگه چه اهميتي دارد؟ چيزهايي هست که وقتي از دستش دادي اهميتشو ميفهمي...!
زُمُخت نباشیم
زمختي يعني: ندانستن قدر لحظهها، يعني نفهميدن اهميت چيزها، يعني توجه به جزييات احمقانه و نديدن مهمترينها.
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
🍃📖🍃
یک دیکتاتور؛
دین را به استخدام می گیرد
شرف و انسانیت را به استخدام خود می گیرد
دروغ می گوید
فریب می دهد
خدا را شاهد می گیرد:
که من دلسوزترین مردم در حق شما ملت هستم
ولی روحیه اش لجوج ترین
و کینه ورزترین مردم است نسبت به خلق ...
وقتی سوار کار نشده وعده می دهد
وقتی سوار شد دیگر به هیچ چیز رحم نمیکند
این خاصیت یک دیکتاتور است....
👤 آیت الله طالقانی
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
یک دیکتاتور؛
دین را به استخدام می گیرد
شرف و انسانیت را به استخدام خود می گیرد
دروغ می گوید
فریب می دهد
خدا را شاهد می گیرد:
که من دلسوزترین مردم در حق شما ملت هستم
ولی روحیه اش لجوج ترین
و کینه ورزترین مردم است نسبت به خلق ...
وقتی سوار کار نشده وعده می دهد
وقتی سوار شد دیگر به هیچ چیز رحم نمیکند
این خاصیت یک دیکتاتور است....
👤 آیت الله طالقانی
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
🍃📖🍃
باید یاد بگیرم تا وقتی که
از عشقِ کسی مطمئن نشدهام،
با او خاطرهای نسازم...
چرا که تاوانِ "خاطرات"
جنون است و بس...!
👤 گابریل گارسیا مارکز
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
باید یاد بگیرم تا وقتی که
از عشقِ کسی مطمئن نشدهام،
با او خاطرهای نسازم...
چرا که تاوانِ "خاطرات"
جنون است و بس...!
👤 گابریل گارسیا مارکز
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
🍃📖🍃
کار کنید عزیزان؛
کار کردن هیچ فرصتی برای بحثِ بچگانه باقی نمیذاره، فرصتی برای رفتوآمدِ بیدلیل و پوچ باقی نمیذاره،
کار کردنه که باعث میشه ذهن و روحِ شما از فکر و خیالِ نیمهشب آروم بمونه و خوابتون کافی باشه،
کار کردن افسارِ زندگی شما رو دودستی تقدیم میکنه به خودتون، قدرت میده بهتون، قدرتِ تصمیمگیری؛
کار کنید دوستان، کار کردن نجاتدهندهست...
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
کار کنید عزیزان؛
کار کردن هیچ فرصتی برای بحثِ بچگانه باقی نمیذاره، فرصتی برای رفتوآمدِ بیدلیل و پوچ باقی نمیذاره،
کار کردنه که باعث میشه ذهن و روحِ شما از فکر و خیالِ نیمهشب آروم بمونه و خوابتون کافی باشه،
کار کردن افسارِ زندگی شما رو دودستی تقدیم میکنه به خودتون، قدرت میده بهتون، قدرتِ تصمیمگیری؛
کار کنید دوستان، کار کردن نجاتدهندهست...
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
🍃📖🍃
جالبه هم اضطراب باعث میشه آدم نتونه کاری انجام بده هم افسردگی...
و ما چقدر راحت به آدما برچسب هایی مثل تنبل می زنیم و اونا رو قضاوت می کنیم...
بدون اینکه چیزی از دنیای درونی اونها بدونیم!
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
جالبه هم اضطراب باعث میشه آدم نتونه کاری انجام بده هم افسردگی...
و ما چقدر راحت به آدما برچسب هایی مثل تنبل می زنیم و اونا رو قضاوت می کنیم...
بدون اینکه چیزی از دنیای درونی اونها بدونیم!
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
🍃📖🍃
تصویر عمیق و جالبیه
نوع نگاهت به دنیا رو وقتی یا خیلی پولداری یا خیلی بی پول و همزمان با میزان دانشت نشون میده
در واقع علم و ثروت با هم خوبه ...
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
تصویر عمیق و جالبیه
نوع نگاهت به دنیا رو وقتی یا خیلی پولداری یا خیلی بی پول و همزمان با میزان دانشت نشون میده
در واقع علم و ثروت با هم خوبه ...
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
🍃📖🍃
شما نمی توانید انسانی را
برده سازید مگر آنکه او را وادار
کنید احساس گناه کند.
احساس گناه نیرنگی است
که با آن می توان هر کسی
را به بردگی درآورد !
👤 اشو
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
شما نمی توانید انسانی را
برده سازید مگر آنکه او را وادار
کنید احساس گناه کند.
احساس گناه نیرنگی است
که با آن می توان هر کسی
را به بردگی درآورد !
👤 اشو
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃📖🍃
اگر بالای سر یک جامعه قران پهن کنیم،
مادامی که در آن جامعه در یکسو گرسنه از سرما بلرزد و سوی دیگر ثروتمندان برخوردار از همه چیز باشند، این جامعه لجن است؛ تمام چهرهاش را هم با قرآن بپوشانید باز لجن است!
👤 شهید بهشتی
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
اگر بالای سر یک جامعه قران پهن کنیم،
مادامی که در آن جامعه در یکسو گرسنه از سرما بلرزد و سوی دیگر ثروتمندان برخوردار از همه چیز باشند، این جامعه لجن است؛ تمام چهرهاش را هم با قرآن بپوشانید باز لجن است!
👤 شهید بهشتی
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
🍃📖🍃
فقر آتشی است که خوبیها را می سوزاند،
و ثروت پرده ایست که بدیها را می پوشاند،
یکی را می پوشانند به احترام داشته هایش،
و دیگری را می سوزانند به جرم نداشته هایش...!
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
فقر آتشی است که خوبیها را می سوزاند،
و ثروت پرده ایست که بدیها را می پوشاند،
یکی را می پوشانند به احترام داشته هایش،
و دیگری را می سوزانند به جرم نداشته هایش...!
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
🍃📖🍃
نظر یک ریاضی دان را درباره انسانیت پرسیدند ،
درجواب گفت:
اگر زن یا مردی دارای اخلاق باشد نمره یک میدهم,
اگر دارای زیبایی هم باشد یک صفر جلوی عدد یک میگذارم ۱۰
اگر پول هم داشته باشد یک صفردیگر جلوی عدد۱۰میگذارم:۱۰۰
اصل و نسب هم باشد یک صفر دیگر جلوی عدد ۱۰۰ میگذارم ۱۰۰۰
ولی اگر زمانی عدد ۱ رفت(اخلاق رفت) چیزی به جز صفر باقی نمی ماند۰۰۰
و صفر هم به تنهایی هیچ است و آن انسان هیچ ارزشی ندارد.
مواظب" یک " خودتون باشید.
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
نظر یک ریاضی دان را درباره انسانیت پرسیدند ،
درجواب گفت:
اگر زن یا مردی دارای اخلاق باشد نمره یک میدهم,
اگر دارای زیبایی هم باشد یک صفر جلوی عدد یک میگذارم ۱۰
اگر پول هم داشته باشد یک صفردیگر جلوی عدد۱۰میگذارم:۱۰۰
اصل و نسب هم باشد یک صفر دیگر جلوی عدد ۱۰۰ میگذارم ۱۰۰۰
ولی اگر زمانی عدد ۱ رفت(اخلاق رفت) چیزی به جز صفر باقی نمی ماند۰۰۰
و صفر هم به تنهایی هیچ است و آن انسان هیچ ارزشی ندارد.
مواظب" یک " خودتون باشید.
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
🍃📖🍃
همگی ما، تمام مدت، نقاب به چهره زدهایم.
ما چهرهای از خودمان، نمونهای از وجود خویش را، به جهان و به همدیگر ارائه میدهیم.
ما بسته به اینکه همراه چه کسی هستیم و آنها چه توقعی از ما دارند، چهره متفاوتی اختیار میکنیم. حتی زمانی هم که تنها هستیم نقاب دیگری به چهره میزنیم؛ همان حالتی از خودمان که مورد پسندمان است.
#اس_جی_واتسون
از کتاب " زندگی دوم "
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
همگی ما، تمام مدت، نقاب به چهره زدهایم.
ما چهرهای از خودمان، نمونهای از وجود خویش را، به جهان و به همدیگر ارائه میدهیم.
ما بسته به اینکه همراه چه کسی هستیم و آنها چه توقعی از ما دارند، چهره متفاوتی اختیار میکنیم. حتی زمانی هم که تنها هستیم نقاب دیگری به چهره میزنیم؛ همان حالتی از خودمان که مورد پسندمان است.
#اس_جی_واتسون
از کتاب " زندگی دوم "
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃📖🍃
زیگموند فروید یه جا میگه؛
افسردگی از جنس"غم" نیست! خشم است، خشمی علیه خود! خشمی که رو به درون چرخیده و حمله میکند...
جی کی رولینگ خالق هری پاتر هم افسردگی رو اینطور تعریف میکنه:
توصیف افسردگی برای کسی که هرگز آنجا نبوده بسیار سخت است، چرا که افسردگی اندوه نیست. غم و اندوه را میشناسم. اندوه، گریه و احساس است. اما افسردگی یخ زدن احساس است...
احساسات کاملاً تو خالی...
جیم کری مدتی با افسردگی شدیدی دست و پنجه نرم میکرد. اتفاقات بدی در زندگی شخصی و کاریش افتاد...
خودکشی نامزد سابقش، تأثیر عمیقی روی وضعیت روحی وی گذاشت، اما او آنقدر قوی بود که توانست از عهدهی وضعیت بد روحیاش بربیاد♥️
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
زیگموند فروید یه جا میگه؛
افسردگی از جنس"غم" نیست! خشم است، خشمی علیه خود! خشمی که رو به درون چرخیده و حمله میکند...
جی کی رولینگ خالق هری پاتر هم افسردگی رو اینطور تعریف میکنه:
توصیف افسردگی برای کسی که هرگز آنجا نبوده بسیار سخت است، چرا که افسردگی اندوه نیست. غم و اندوه را میشناسم. اندوه، گریه و احساس است. اما افسردگی یخ زدن احساس است...
احساسات کاملاً تو خالی...
جیم کری مدتی با افسردگی شدیدی دست و پنجه نرم میکرد. اتفاقات بدی در زندگی شخصی و کاریش افتاد...
خودکشی نامزد سابقش، تأثیر عمیقی روی وضعیت روحی وی گذاشت، اما او آنقدر قوی بود که توانست از عهدهی وضعیت بد روحیاش بربیاد♥️
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
🍃📖🍃
ﭼﻪ ﺍﻳﺪﻩ ﺑﺪی ﺑﻮﺩﻩ، ﺩﺍﻳﺮﻩ ﺍی ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺳﺎﻋﺖ!
ﺍﺣﺴﺎﺱ میکنی ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻓﺮﺻﺖ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻫﺴﺖ...
اما ﺳﺎﻋﺖ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ؛ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﻭﺭ ﻳﮏ ﺩﺍﻳﺮﻩ نمی ﭼﺮﺧﺪ!
ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺮ ﺭﻭی خطی ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ می ﺩﻭﺩ
ﻭ ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ،
ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ،
ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﻴﮕﺮﺩﺩ...
ﺍﻳﺪﻩ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﺩﺍﻳﺮﻩ، ﺍﻳﺪﻩ ﺟﺎﺩﻭﮔﺮی ﻓﺮﻳﺒﮑﺎﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ!
ﺳﺎﻋﺖ ﺧﻮﺏ، ﺳﺎﻋﺖ شنی ﺍﺳﺖ!
ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻳﺎﺩﺁﻭﺭی ﻣﻴﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺍﻧﻪ
ﺍی ﮐﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺎﺯ ﻧﻤی ﮔﺮﺩﺩ…
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
ﭼﻪ ﺍﻳﺪﻩ ﺑﺪی ﺑﻮﺩﻩ، ﺩﺍﻳﺮﻩ ﺍی ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺳﺎﻋﺖ!
ﺍﺣﺴﺎﺱ میکنی ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻓﺮﺻﺖ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻫﺴﺖ...
اما ﺳﺎﻋﺖ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ؛ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﻭﺭ ﻳﮏ ﺩﺍﻳﺮﻩ نمی ﭼﺮﺧﺪ!
ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺮ ﺭﻭی خطی ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ می ﺩﻭﺩ
ﻭ ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ،
ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ،
ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﻴﮕﺮﺩﺩ...
ﺍﻳﺪﻩ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﺩﺍﻳﺮﻩ، ﺍﻳﺪﻩ ﺟﺎﺩﻭﮔﺮی ﻓﺮﻳﺒﮑﺎﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ!
ﺳﺎﻋﺖ ﺧﻮﺏ، ﺳﺎﻋﺖ شنی ﺍﺳﺖ!
ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻳﺎﺩﺁﻭﺭی ﻣﻴﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺍﻧﻪ
ﺍی ﮐﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺎﺯ ﻧﻤی ﮔﺮﺩﺩ…
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
🍃📖🍃
مادرم مدرک پزشکی ندارد؛
ولی دستهایش کاری میکنند که هزار قرص و دوا نمیکند...
شماره نظام مهندسی ندارد؛
ولی از منِ ویرانه با حرف هایش یک آدم نو می سازد...
نقاش نیست؛
ولی با یک کلام لبخندی روی لبهایم میکشد که هزار نقاش از پسش بر نمی آیند...
ندیده ام توی استودیوی ضبطِ صدا وقت بگذراند،
ولی آهنگِ صدایش از هر موسیقی گوش نواز تر است...
مادرم سر آشپز و رستوران دار نیست؛
ولی عطرِ و طعم غذاهایش هوش از سر میپراند ...
بهشت را زیر پایش ندیدم،
ولی شک ندارم بهشت نعمتِ وجودش است ...
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
مادرم مدرک پزشکی ندارد؛
ولی دستهایش کاری میکنند که هزار قرص و دوا نمیکند...
شماره نظام مهندسی ندارد؛
ولی از منِ ویرانه با حرف هایش یک آدم نو می سازد...
نقاش نیست؛
ولی با یک کلام لبخندی روی لبهایم میکشد که هزار نقاش از پسش بر نمی آیند...
ندیده ام توی استودیوی ضبطِ صدا وقت بگذراند،
ولی آهنگِ صدایش از هر موسیقی گوش نواز تر است...
مادرم سر آشپز و رستوران دار نیست؛
ولی عطرِ و طعم غذاهایش هوش از سر میپراند ...
بهشت را زیر پایش ندیدم،
ولی شک ندارم بهشت نعمتِ وجودش است ...
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
🍃📖🍃
اینو یه جا پین کنید، بنویسید که جلوی چشمتون باشه و دقیقا توی تمام روابط دوستی، اجتماعی، عاطفی و حتی خانوادگیتون هم پیاده کنید :
حتی اگر برای مردم دراز بکشید
تا از رویتان رد شوند
بسیاری از آنها شاکی خواهند بود
که به اندازهی کافی پهن نیستید !
مراقب باشید که وقت و انرژی باارزش خود را فقط برای افرادی
خرج کنید که ارزشش را دارند...
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
اینو یه جا پین کنید، بنویسید که جلوی چشمتون باشه و دقیقا توی تمام روابط دوستی، اجتماعی، عاطفی و حتی خانوادگیتون هم پیاده کنید :
حتی اگر برای مردم دراز بکشید
تا از رویتان رد شوند
بسیاری از آنها شاکی خواهند بود
که به اندازهی کافی پهن نیستید !
مراقب باشید که وقت و انرژی باارزش خود را فقط برای افرادی
خرج کنید که ارزشش را دارند...
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
🍃📖🍃
مادر ها اگر منطق داشتند
مادر نمى شدند،
نمى شود با منطق،
آنقدر عاشق بود ❤️❤️❤️
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
مادر ها اگر منطق داشتند
مادر نمى شدند،
نمى شود با منطق،
آنقدر عاشق بود ❤️❤️❤️
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
🍃📖🍃
✍ در ایران پدرها و مادرها مقابل فرزندشون همدیگر را نوازش نمی کنند و در آغوش نمی کشند و اینکار رو مقابل کودک زشت می دانند...
اما هنگام مشاجره رعایت فرزند را نمی کنند و مقابل او با هم مشاجره می کنند و فرزند چه بسا از داد و بیداد آنها به گریه می افتد!
در ایران کودکان از کجا مهرورزی بیاموزند؟
نوازش و مهرورزی در رسانه ها ممنوع است.
در مدرسه ممنوع است.
در خانواده ممنوع است.
پس ذهن کودک در ایران بیشتر از مهرورزی، خشونت را می آموزد.
در جهانی زندگی میکنیم که باید پنهانی عشق ورزی کرد، در حالی که در روز روشن خشونت را تمرین میکنند.
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
✍ در ایران پدرها و مادرها مقابل فرزندشون همدیگر را نوازش نمی کنند و در آغوش نمی کشند و اینکار رو مقابل کودک زشت می دانند...
اما هنگام مشاجره رعایت فرزند را نمی کنند و مقابل او با هم مشاجره می کنند و فرزند چه بسا از داد و بیداد آنها به گریه می افتد!
در ایران کودکان از کجا مهرورزی بیاموزند؟
نوازش و مهرورزی در رسانه ها ممنوع است.
در مدرسه ممنوع است.
در خانواده ممنوع است.
پس ذهن کودک در ایران بیشتر از مهرورزی، خشونت را می آموزد.
در جهانی زندگی میکنیم که باید پنهانی عشق ورزی کرد، در حالی که در روز روشن خشونت را تمرین میکنند.
🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
الحاد؛ سوال و جواب.pdf
2.9 MB
📗 عنوان کتابچه: الحاد؛ سؤال و جواب
📝 نویسنده: هشام عزمی
🖊 مترجم: صباح ولینژاد
📑 تعداد صفحات: ۴۵
📝 نویسنده: هشام عزمی
🖊 مترجم: صباح ولینژاد
📑 تعداد صفحات: ۴۵