درگذشت سایه
سایه اگر در هر کاری به قول خودش «تنبل» و «بازیگوش» بود در کار شعر ششدانگ و کوشنده بود. وسواس داشت. کمالطلب بود. شعرش، هرچه هست، محصول ممارست و مطالعه مستمر اوست. گاهی چند سال برای ساختن غزلی وقت صرف میکرد. از چشمدیدم مینویسم.
ستون بلاغت غزل سایه، زبان حافظ و سعدی است و او هشتاد سال شبوروز با شعر حافظ و سعدی زیست.
چند غزل موفق در تتبع سبک مولانا دارد. برای همین چند غزل، دو دوره کلیات شمس تصحیح فروزانفر را کلمهبهکلمه خوانده بود و زیر ابیات و مصرعها و لغات و ترکیبات خط کشیده بود. زندهیاد محمد زهرایی میخواست این انتخابهای سایه را حروفچینی کند و شاید هم کرده باشد.
آنچه در وهلهٔ اول میتوان از سایه آموخت همین ممارست و کمالطلبی و وسواس او در کار شعر است. به این بیت نظامی خیلی اعتقاد داشت:
آنچه درین پرده نشانت دهند
گر نپسندی به از آنت دهند
چون طبیعت کنارهجویی داشت و نمیخواست به قول خودش بر سر بازار برود، فرصت کافی برای تکمیل و اصلاح شعرش داشت.
شعر سایه «شرح درد» است؛ درد «انسان». انسانی که بر روی «زمین» میزید و باید برای بهروزی بکوشد. مبارزه کند. راه بهروزی دورناک و صعب و «پر خون» است. سایه این راه را با عشق و امید میپیماید. شعر سایه منادی بزرگ عشق است. عشقی که از ساحات تن آدمی آغاز میشود و تا آفاق زندگی اجتماعی دامن میگسترد. عشقی دستدردست امید و انتظار و وفاداری و ایثار.
سیاست مثل خون در رگ شعر سایه روانه است. من داور بیطرفی برای قضاوت شعر سایه نیستم. هواخواه شعر او هستم اما گمان نمیکنم این سخنم دور از انصاف باشد که سایه اجمالا شعر را تا حد شعار سیاسی فرونکاسته است. شعر سایه و بخصوص غزلش کلیت و شمول دارد. حتی شعری که برای موضوع مشخصی سروده شده، غالبا تعمیمپذیر است. این ویژگی را از شمول غزل حافظ و سعدی و سمبولیسم اجتماعی نیما به میراث برده است.
خویشکاری شاعر خلق زیبایی است و سایه شعرهای خوب و زیبا و موفقی برای لحظات رنگارنگ زندگی ما سروده است. بخشی از مردم باشنده در قلمرو زبان فارسی، با عقاید و سبکهای مختلف زندگی، با شعر او زیستهاند.
سایه عمیقا اعتقاد داشت آنچه شاعر را «نجات میدهد»، هایوهوی و تبلیغات نیست. شعر خوب است. میگفت جامعه درنهایت شعر خوب را نگه میدارد و شاعر باید فارغ از قالوقیل شعر خوب بسازد.
پیرمرد اکنون از آستانه اجبار گذشته و شعرش را به غربال قاضی زمان سپرده است. ذاتش درایت و انصاف.
خیال میکنم سایه در« سفر فلکی»اش هم به انتظار دمیدن سپیده از شب ایران خواهد نشست. به امید روز بهی ایران و بهروزی مردم ایران.
سفرت به خیر شاعر مهربان...
https://www.tgoop.com/n00re30yah
سایه اگر در هر کاری به قول خودش «تنبل» و «بازیگوش» بود در کار شعر ششدانگ و کوشنده بود. وسواس داشت. کمالطلب بود. شعرش، هرچه هست، محصول ممارست و مطالعه مستمر اوست. گاهی چند سال برای ساختن غزلی وقت صرف میکرد. از چشمدیدم مینویسم.
ستون بلاغت غزل سایه، زبان حافظ و سعدی است و او هشتاد سال شبوروز با شعر حافظ و سعدی زیست.
چند غزل موفق در تتبع سبک مولانا دارد. برای همین چند غزل، دو دوره کلیات شمس تصحیح فروزانفر را کلمهبهکلمه خوانده بود و زیر ابیات و مصرعها و لغات و ترکیبات خط کشیده بود. زندهیاد محمد زهرایی میخواست این انتخابهای سایه را حروفچینی کند و شاید هم کرده باشد.
آنچه در وهلهٔ اول میتوان از سایه آموخت همین ممارست و کمالطلبی و وسواس او در کار شعر است. به این بیت نظامی خیلی اعتقاد داشت:
آنچه درین پرده نشانت دهند
گر نپسندی به از آنت دهند
چون طبیعت کنارهجویی داشت و نمیخواست به قول خودش بر سر بازار برود، فرصت کافی برای تکمیل و اصلاح شعرش داشت.
شعر سایه «شرح درد» است؛ درد «انسان». انسانی که بر روی «زمین» میزید و باید برای بهروزی بکوشد. مبارزه کند. راه بهروزی دورناک و صعب و «پر خون» است. سایه این راه را با عشق و امید میپیماید. شعر سایه منادی بزرگ عشق است. عشقی که از ساحات تن آدمی آغاز میشود و تا آفاق زندگی اجتماعی دامن میگسترد. عشقی دستدردست امید و انتظار و وفاداری و ایثار.
سیاست مثل خون در رگ شعر سایه روانه است. من داور بیطرفی برای قضاوت شعر سایه نیستم. هواخواه شعر او هستم اما گمان نمیکنم این سخنم دور از انصاف باشد که سایه اجمالا شعر را تا حد شعار سیاسی فرونکاسته است. شعر سایه و بخصوص غزلش کلیت و شمول دارد. حتی شعری که برای موضوع مشخصی سروده شده، غالبا تعمیمپذیر است. این ویژگی را از شمول غزل حافظ و سعدی و سمبولیسم اجتماعی نیما به میراث برده است.
خویشکاری شاعر خلق زیبایی است و سایه شعرهای خوب و زیبا و موفقی برای لحظات رنگارنگ زندگی ما سروده است. بخشی از مردم باشنده در قلمرو زبان فارسی، با عقاید و سبکهای مختلف زندگی، با شعر او زیستهاند.
سایه عمیقا اعتقاد داشت آنچه شاعر را «نجات میدهد»، هایوهوی و تبلیغات نیست. شعر خوب است. میگفت جامعه درنهایت شعر خوب را نگه میدارد و شاعر باید فارغ از قالوقیل شعر خوب بسازد.
پیرمرد اکنون از آستانه اجبار گذشته و شعرش را به غربال قاضی زمان سپرده است. ذاتش درایت و انصاف.
خیال میکنم سایه در« سفر فلکی»اش هم به انتظار دمیدن سپیده از شب ایران خواهد نشست. به امید روز بهی ایران و بهروزی مردم ایران.
سفرت به خیر شاعر مهربان...
https://www.tgoop.com/n00re30yah
Telegram
نور سیاه
یادداشتهای ایرانشناسی میلاد عظیمی
@MilaadAzimi
@MilaadAzimi
بازگشت به مادر
سایه میگفت در جوانی جوانی کردم و از رشت به تهران آمدم. مادرم موافق نبود. جانش به جان من بسته بود. وقتی از تهران به رشت برمیگشتم و وارد حیاط خانه میشدم انگار پرواز میکرد تا به من برسد. نفسنفس میزد، مرا میبویید و میبوسید و نالهوار «امیرجان امیرجان» میگفت.
از اینکه حرف مادرش را نشنیده بود و از رشت رفته بود، احساس تلخی داشت و خودش را نبخشیده بود. «ای وای مادرم» شهریار که آنطور زیروزبرش میکرد، بهواقع حدیث نفس و نقد حال او بود.
یک بار به رشت رفتیم و در گورستان رشت به دنبال مزار مادرش گشتیم. در تغییرات قبرستان گور مادرش گم شده بود. شبی گفت و در میان گریه میخندید که ارزشمندترین هدیهای که کسی میتواند به من بدهد، تکهای از کاشی قبر مادرم است.
در شعری که چاپ نکرد، چون تلخ بود و او نمیخواست تلخی و یأس بپراکند، گفته که پیرانهسر در جستجوی دو مأمن است: دامن مهربان مادر و دامن مهربان مرگ.
میگفت هروقت دلم میگیرد با مادرم درد دل میکنم. این بیت را در خطاب به مادرش گفته است:
در این جهان غریبم از آن رها کردی
که با هزار غم و درد آشنام کنی
سایه اگر به خدایی باور داشت آن خدای مادرش بود. اگر ته دلش کششی به زیباییهای عرفان ایرانی داشت به این دلیل بود که خدای عارفان مزهٔ خدای مادرش را داشت. در مهر سایه به «انسان»، رنگ مهربانی و مردمی مادرش بود.
اینکه پیرمرد میخواست به رشت برگردد نوعی بازگشت به دامان مهربان مادرش بود. مطمئن بود که مادرش تا ابدالآباد منتظر اوست. با همان طراوت و التهاب بیغش معهود. با همان آغوش گشوده و «امیرجان امیرجان» زخمی.
مرگ، سایه را به دامان مهربان مادر رسانید. باطلالسحر تنهاییاش شد. خاتمتی بر غم غریبی و غربت ترسناک او.
لب تو نقطهٔ پایان ماجرای من است
بیا که این غزل کهنه را تمام کنی…
https://www.tgoop.com/n00re30yah
سایه میگفت در جوانی جوانی کردم و از رشت به تهران آمدم. مادرم موافق نبود. جانش به جان من بسته بود. وقتی از تهران به رشت برمیگشتم و وارد حیاط خانه میشدم انگار پرواز میکرد تا به من برسد. نفسنفس میزد، مرا میبویید و میبوسید و نالهوار «امیرجان امیرجان» میگفت.
از اینکه حرف مادرش را نشنیده بود و از رشت رفته بود، احساس تلخی داشت و خودش را نبخشیده بود. «ای وای مادرم» شهریار که آنطور زیروزبرش میکرد، بهواقع حدیث نفس و نقد حال او بود.
یک بار به رشت رفتیم و در گورستان رشت به دنبال مزار مادرش گشتیم. در تغییرات قبرستان گور مادرش گم شده بود. شبی گفت و در میان گریه میخندید که ارزشمندترین هدیهای که کسی میتواند به من بدهد، تکهای از کاشی قبر مادرم است.
در شعری که چاپ نکرد، چون تلخ بود و او نمیخواست تلخی و یأس بپراکند، گفته که پیرانهسر در جستجوی دو مأمن است: دامن مهربان مادر و دامن مهربان مرگ.
میگفت هروقت دلم میگیرد با مادرم درد دل میکنم. این بیت را در خطاب به مادرش گفته است:
در این جهان غریبم از آن رها کردی
که با هزار غم و درد آشنام کنی
سایه اگر به خدایی باور داشت آن خدای مادرش بود. اگر ته دلش کششی به زیباییهای عرفان ایرانی داشت به این دلیل بود که خدای عارفان مزهٔ خدای مادرش را داشت. در مهر سایه به «انسان»، رنگ مهربانی و مردمی مادرش بود.
اینکه پیرمرد میخواست به رشت برگردد نوعی بازگشت به دامان مهربان مادرش بود. مطمئن بود که مادرش تا ابدالآباد منتظر اوست. با همان طراوت و التهاب بیغش معهود. با همان آغوش گشوده و «امیرجان امیرجان» زخمی.
مرگ، سایه را به دامان مهربان مادر رسانید. باطلالسحر تنهاییاش شد. خاتمتی بر غم غریبی و غربت ترسناک او.
لب تو نقطهٔ پایان ماجرای من است
بیا که این غزل کهنه را تمام کنی…
https://www.tgoop.com/n00re30yah
Telegram
نور سیاه
یادداشتهای ایرانشناسی میلاد عظیمی
@MilaadAzimi
@MilaadAzimi
تصحیح عبارتی از تاریخ بیهق
ابنفندق در توصیف «مهر»، از دیههای کهن بیهق نوشته است:
«مهر که آنجا مزارع اقلام بحری باشد».
پرسش دربارهٔ «مزارع اقلام بحری است» که در هر سه تصحیح تاریخ بیهق چنین است (۱) و نسخه بدلی هم برای این ضبط نیامده است.
یوسف الهادی این عبارت را چنین ترجمه کرده است:«مزارع الاقلام البحریة»(۲).
مزارع اقلام بحری یعنی چه؟ محققان بزرگوار نامبرده توضیحی در این باره ندادهاند.
من خیال میکنم بحری دگرگشتهٔ تحریر است. و از این جمله استفاده میشود که در دیه مهر مزارعی وجود داشته که از نی آن قلم تحریر میساختند.
ابنفندق در فصل «در غرایب چیزها که از بیهق خیزد که بدان منفرد است از بقاع و نواحی دیگر» نوشته است:
«در دیه مهر و ششتمد خامهای باشد که در هرات و بادغیس و جمله بلاد خراسان و مازندران مثل آن قلم نبود و از قلم تحریر در خراسان و مازندران، بهترین آن بود که در دیه مهر بیهق خیزد و آنگاه آنکه در دیه ششتمد باشد، آنگاه از آن ناقصتر قلم جرجانی و از آن بازپستر اقلام که در نواحی هرات باشد»(۳).
میبینیم که به اقلام تحریر ممتاز دیه مهر تصریح دارد. بنابراین ظاهرا باید این عبارت را بهصورت قیاسی اینطور تصحیح کرد:
«مهر که آنجا مزارع اقلام تحریر باشد».
بعدالتحریر
حدس من کاملا اشتباه و بیوجه است. نیازی به تصحیح قیاسی نیست. قلم بحری و کلک بحری در متون دیگر شاهد دارد.
محقق گرامی خانم مریم میرشمسی یادآور شدهاند که در لغتنامه بزرگ فارسی، سه شاهد برای قلم و کلک بحری هست. از ایشان صمیمانه سپاسگزارم.
پس ضبط درست همان «مزارع اقلام بحری» است و حدس من کاملا غلط بود.
پانوشت
۱. تصحیح احمد بهمنیار، چاپ دوم، کتابفروشی فروغی، ص۳۹؛ تصحیح قاری سید کلیمالله حسینی، حیدرآباد دکن، ۱۹۶۸،ص ۶۵؛ تصحیح سلمان ساکت، میراث مکتوب، ۱۴۰۰،ص ۵۸.
۲.تاربخ بیهق، ترجمه عن الفارسیة و حققه یوسف الهادی، دمشق، دار اقرا، ۱۴۰۵، ص ۱۳۸.
۳.تاریخ بیهق، تصحیح ساکت، ص ۳۹۱.
https://www.tgoop.com/n00re30yah
ابنفندق در توصیف «مهر»، از دیههای کهن بیهق نوشته است:
«مهر که آنجا مزارع اقلام بحری باشد».
پرسش دربارهٔ «مزارع اقلام بحری است» که در هر سه تصحیح تاریخ بیهق چنین است (۱) و نسخه بدلی هم برای این ضبط نیامده است.
یوسف الهادی این عبارت را چنین ترجمه کرده است:«مزارع الاقلام البحریة»(۲).
مزارع اقلام بحری یعنی چه؟ محققان بزرگوار نامبرده توضیحی در این باره ندادهاند.
من خیال میکنم بحری دگرگشتهٔ تحریر است. و از این جمله استفاده میشود که در دیه مهر مزارعی وجود داشته که از نی آن قلم تحریر میساختند.
ابنفندق در فصل «در غرایب چیزها که از بیهق خیزد که بدان منفرد است از بقاع و نواحی دیگر» نوشته است:
«در دیه مهر و ششتمد خامهای باشد که در هرات و بادغیس و جمله بلاد خراسان و مازندران مثل آن قلم نبود و از قلم تحریر در خراسان و مازندران، بهترین آن بود که در دیه مهر بیهق خیزد و آنگاه آنکه در دیه ششتمد باشد، آنگاه از آن ناقصتر قلم جرجانی و از آن بازپستر اقلام که در نواحی هرات باشد»(۳).
میبینیم که به اقلام تحریر ممتاز دیه مهر تصریح دارد. بنابراین ظاهرا باید این عبارت را بهصورت قیاسی اینطور تصحیح کرد:
«مهر که آنجا مزارع اقلام تحریر باشد».
بعدالتحریر
حدس من کاملا اشتباه و بیوجه است. نیازی به تصحیح قیاسی نیست. قلم بحری و کلک بحری در متون دیگر شاهد دارد.
محقق گرامی خانم مریم میرشمسی یادآور شدهاند که در لغتنامه بزرگ فارسی، سه شاهد برای قلم و کلک بحری هست. از ایشان صمیمانه سپاسگزارم.
پس ضبط درست همان «مزارع اقلام بحری» است و حدس من کاملا غلط بود.
پانوشت
۱. تصحیح احمد بهمنیار، چاپ دوم، کتابفروشی فروغی، ص۳۹؛ تصحیح قاری سید کلیمالله حسینی، حیدرآباد دکن، ۱۹۶۸،ص ۶۵؛ تصحیح سلمان ساکت، میراث مکتوب، ۱۴۰۰،ص ۵۸.
۲.تاربخ بیهق، ترجمه عن الفارسیة و حققه یوسف الهادی، دمشق، دار اقرا، ۱۴۰۵، ص ۱۳۸.
۳.تاریخ بیهق، تصحیح ساکت، ص ۳۹۱.
https://www.tgoop.com/n00re30yah
Telegram
نور سیاه
یادداشتهای ایرانشناسی میلاد عظیمی
@MilaadAzimi
@MilaadAzimi
احمدرضا احمدی
احمدرضا احمدی برای من در وهلۀ اول نویسنده و شاعری است که نیم قرن برای کودکان مینویسد. او فصلی از تاریخ ادبیات کودک ایران است. به سهم خود این تکه از فرهنگ و ادب ما را توانگر کرده است. آخرین کتابی که از او خواندم و پسندیدم اسب و سیب و بهار بود؛ تلفیقی از خیال خوش و زبان شاعرانۀ نرم و تصویرهای دلپسند.
باید تأکید کنم بر نثر این کتابها؛ شفاف و لطیف و بلیغ. با جملات کوتاه و چالاک. سودمند و کارساز برای آموزش درست نوشتن و روشن نوشتن به کودکان.
در این کتابها هرچند خیال نویسنده تا دورجاها میرود اما فضای سورئال با منطق وهمپرورد جهان کودکان و افسانههایشان سازگار است. تأویلپذیری داستانها کودکان را به اندیشیدن راهنمون میشود و قریحۀ کودکانه را میپرورد و ورزیده میکند. احمدی گفته نمیخواهد در دهان کودک راحتالحلقوم بگذارد بااینهمه کام کودک از خواندن شیرین است.
محتوای این کتابها بی که شعار بدهد، پر امید است و برانگیزاننده به خیر و نیکی. کفۀ مهربانی و دوست داشتن را گرانبار میکند. از صبح و چراغ و رنگینکمان و باران و بهار میگوید. از سیب و عشق و انار. از تنهایی و رهایی و کمند مهر. از گنجشک تنهای غمگینی که از قفس بیرون آمد و آنقدر بر تصویر گنجشک نقاشیشده بر دیوار، نوک کوفت که سرانجام گنجشک باغ نقاشی از قفس دیوار رهید و با او دوست شد.
به گوش کودکانمان میخواند وقتی خانه و باغچه ویران شده، وقتی کاری نمیتوان کرد، دستکم یک بوته گل لادن از باغچه بردارند و در گلدان بکارند. همیشه ملازم گلدان خود باشند و تمام روز به او بنگرند. شب با گلدان خود بخوابند و صبح با گلدان خود از خواب برخیزند. تا در روزی و نوروزی دیگر و باغچهای دیگر لادن خود را بکارند.
نفسش شکفته بادا که راز ماندگاری ایران در درازنای تاریخ نفسگیرش را به بچهها آموخته است.
احمدرضا احمدی جایی گفته تا دم مرگ پیوسته برای کودکان حکایت دل میگوید. که امیدش به کودکان هرگز گسسته نمیشود. که در خشکسال فروبستگی «هزار دروازۀ نگشودهبردریا» هست که کلیدش در دستان نازک کودکان است. که باور دارد عاقبت در کویر کور و تموز تفتیده، از آسمان بیابر کودکان، باران خواهد بارید.
باید به احترام درخت کهنی که در شامگاه عمر، آفتاب و باران را چنین گرم و روشن نماز میبرد، از جای برخیزم.
سال هشتاد و یکم بر تو مبارک بادا ای پیر سپیدمویی که به معجزت کودکان باور داشتی و باور داری و بچهها، و فقط بچهها، حرفت را باور کردهاند... پس نوشتی باران، باران بارید. بازهم نوشتی صبح، صبح آمد.
پانوشت
این یادداشت پیش از این در صفحهٔ اینستاگرامم و مجلهٔ بخارا منتشر شده بود.
https://www.tgoop.com/n00re30yah
احمدرضا احمدی برای من در وهلۀ اول نویسنده و شاعری است که نیم قرن برای کودکان مینویسد. او فصلی از تاریخ ادبیات کودک ایران است. به سهم خود این تکه از فرهنگ و ادب ما را توانگر کرده است. آخرین کتابی که از او خواندم و پسندیدم اسب و سیب و بهار بود؛ تلفیقی از خیال خوش و زبان شاعرانۀ نرم و تصویرهای دلپسند.
باید تأکید کنم بر نثر این کتابها؛ شفاف و لطیف و بلیغ. با جملات کوتاه و چالاک. سودمند و کارساز برای آموزش درست نوشتن و روشن نوشتن به کودکان.
در این کتابها هرچند خیال نویسنده تا دورجاها میرود اما فضای سورئال با منطق وهمپرورد جهان کودکان و افسانههایشان سازگار است. تأویلپذیری داستانها کودکان را به اندیشیدن راهنمون میشود و قریحۀ کودکانه را میپرورد و ورزیده میکند. احمدی گفته نمیخواهد در دهان کودک راحتالحلقوم بگذارد بااینهمه کام کودک از خواندن شیرین است.
محتوای این کتابها بی که شعار بدهد، پر امید است و برانگیزاننده به خیر و نیکی. کفۀ مهربانی و دوست داشتن را گرانبار میکند. از صبح و چراغ و رنگینکمان و باران و بهار میگوید. از سیب و عشق و انار. از تنهایی و رهایی و کمند مهر. از گنجشک تنهای غمگینی که از قفس بیرون آمد و آنقدر بر تصویر گنجشک نقاشیشده بر دیوار، نوک کوفت که سرانجام گنجشک باغ نقاشی از قفس دیوار رهید و با او دوست شد.
به گوش کودکانمان میخواند وقتی خانه و باغچه ویران شده، وقتی کاری نمیتوان کرد، دستکم یک بوته گل لادن از باغچه بردارند و در گلدان بکارند. همیشه ملازم گلدان خود باشند و تمام روز به او بنگرند. شب با گلدان خود بخوابند و صبح با گلدان خود از خواب برخیزند. تا در روزی و نوروزی دیگر و باغچهای دیگر لادن خود را بکارند.
نفسش شکفته بادا که راز ماندگاری ایران در درازنای تاریخ نفسگیرش را به بچهها آموخته است.
احمدرضا احمدی جایی گفته تا دم مرگ پیوسته برای کودکان حکایت دل میگوید. که امیدش به کودکان هرگز گسسته نمیشود. که در خشکسال فروبستگی «هزار دروازۀ نگشودهبردریا» هست که کلیدش در دستان نازک کودکان است. که باور دارد عاقبت در کویر کور و تموز تفتیده، از آسمان بیابر کودکان، باران خواهد بارید.
باید به احترام درخت کهنی که در شامگاه عمر، آفتاب و باران را چنین گرم و روشن نماز میبرد، از جای برخیزم.
سال هشتاد و یکم بر تو مبارک بادا ای پیر سپیدمویی که به معجزت کودکان باور داشتی و باور داری و بچهها، و فقط بچهها، حرفت را باور کردهاند... پس نوشتی باران، باران بارید. بازهم نوشتی صبح، صبح آمد.
پانوشت
این یادداشت پیش از این در صفحهٔ اینستاگرامم و مجلهٔ بخارا منتشر شده بود.
https://www.tgoop.com/n00re30yah
Telegram
نور سیاه
یادداشتهای ایرانشناسی میلاد عظیمی
@MilaadAzimi
@MilaadAzimi
درگذشت شهرام آزادیان
شهرام آزادیان را از وقتی که شناختم- بیست و پنجشش سال پیش- تا امروز که خبر درگذشتش را شنیدم، در جستجوی کتاب دیدم. کتابشناس کاربلد مبرزی بود. مقام اصلی او گوشهٔ کتابخانه و کتابفروشی و کهنهفروشی بود. فیالواقع کهنهفروشیها را شخم میزد. چاپهای متعدد یک کتاب را میدید و اگر میشد میخرید. در خریدن کتاب خوب، به قیمت مناسب و ایبسا ثمن بخس، از آیات ربانی بود. وقتی از کتاب نفیسی که خریده بود یا نشان کرده بود، حرف میزد، چشمانش برق شیطانی میزد.
اشراف و معرفت عمیقی بر منابع تحقیق و روش درست تحقیق و کارنامهٔ محققان و ایرانشناسان داشت. اصلا در عوالم علامه قزوینی و مینوی و نفیسی و فروزانفر دم میزد. مدام کتاب میخواند. حیف که وسواس علمی و کمالطلبی بیحد و بی دل و دماغی، مانع شد که بهفراخور دانش و فضل فراوانش بنویسد. رسالهٔ دکتریاش را هم چاپ نکرد با اینکه استاد ایرج افشار چندبار از او خواسته بود که آن را برای چاپ در بنیاد موقوفات آماده کند. هربار به بهانهٔ تکمیل تن زد.
محضری فیضبخش داشت. چون کتابخوانده بود و تازهیاب و نکتهبین، از او سخن تازه میشنیدی. مجلات و سالنامههای قدیمی را خوب دیده بود. هر وقت از او مشورت خواستم یا سؤالی پرسیدم، با صراحت و بیدریغ راهنمایی کرد. مستشار مؤتمن بود.
آزادیان در این بیست و چند سال که میشناختمش هیچ عوض نشد. سالها بود که استاد دانشگاه تهران بود اما همان دانشجوی کتاببارهٔ کمالخواه کنارهجوی خلوتگزیدهٔ گریزرنگ ماند. نجیب و بیشیلهپیله. بیحاشیه و بیآزار. بهظاهر عبوس و دیرجوش اما عمیقا مهربان و خیرخواه. با طنزی نافذ. قدری تلخاندیش و نومیدگونه.
علاقهٔ وثیقی به طایفهٔ «روشنگران» ایرانی داشت. مثل آنها نقادمنش بود. بخصوص دربارهٔ احمد کسروی تحقیق زیادی کرده بود و در فکر یا آرزوی تألیف کتابی دربارهٔ او بود. همچنین دربارهٔ صادق هدایت مطالعات وسیع داشت و چیزهایی هم منتشر کرد.
آزادمردی بود این شهرام آزادیان. هاویهٔ وهن نتوانست او را فرو ببلعد. به سربلندی از این دیر پست گذشت. یادش همیشه با من است.
https://www.tgoop.com/n00re30yah
شهرام آزادیان را از وقتی که شناختم- بیست و پنجشش سال پیش- تا امروز که خبر درگذشتش را شنیدم، در جستجوی کتاب دیدم. کتابشناس کاربلد مبرزی بود. مقام اصلی او گوشهٔ کتابخانه و کتابفروشی و کهنهفروشی بود. فیالواقع کهنهفروشیها را شخم میزد. چاپهای متعدد یک کتاب را میدید و اگر میشد میخرید. در خریدن کتاب خوب، به قیمت مناسب و ایبسا ثمن بخس، از آیات ربانی بود. وقتی از کتاب نفیسی که خریده بود یا نشان کرده بود، حرف میزد، چشمانش برق شیطانی میزد.
اشراف و معرفت عمیقی بر منابع تحقیق و روش درست تحقیق و کارنامهٔ محققان و ایرانشناسان داشت. اصلا در عوالم علامه قزوینی و مینوی و نفیسی و فروزانفر دم میزد. مدام کتاب میخواند. حیف که وسواس علمی و کمالطلبی بیحد و بی دل و دماغی، مانع شد که بهفراخور دانش و فضل فراوانش بنویسد. رسالهٔ دکتریاش را هم چاپ نکرد با اینکه استاد ایرج افشار چندبار از او خواسته بود که آن را برای چاپ در بنیاد موقوفات آماده کند. هربار به بهانهٔ تکمیل تن زد.
محضری فیضبخش داشت. چون کتابخوانده بود و تازهیاب و نکتهبین، از او سخن تازه میشنیدی. مجلات و سالنامههای قدیمی را خوب دیده بود. هر وقت از او مشورت خواستم یا سؤالی پرسیدم، با صراحت و بیدریغ راهنمایی کرد. مستشار مؤتمن بود.
آزادیان در این بیست و چند سال که میشناختمش هیچ عوض نشد. سالها بود که استاد دانشگاه تهران بود اما همان دانشجوی کتاببارهٔ کمالخواه کنارهجوی خلوتگزیدهٔ گریزرنگ ماند. نجیب و بیشیلهپیله. بیحاشیه و بیآزار. بهظاهر عبوس و دیرجوش اما عمیقا مهربان و خیرخواه. با طنزی نافذ. قدری تلخاندیش و نومیدگونه.
علاقهٔ وثیقی به طایفهٔ «روشنگران» ایرانی داشت. مثل آنها نقادمنش بود. بخصوص دربارهٔ احمد کسروی تحقیق زیادی کرده بود و در فکر یا آرزوی تألیف کتابی دربارهٔ او بود. همچنین دربارهٔ صادق هدایت مطالعات وسیع داشت و چیزهایی هم منتشر کرد.
آزادمردی بود این شهرام آزادیان. هاویهٔ وهن نتوانست او را فرو ببلعد. به سربلندی از این دیر پست گذشت. یادش همیشه با من است.
https://www.tgoop.com/n00re30yah
Telegram
نور سیاه
یادداشتهای ایرانشناسی میلاد عظیمی
@MilaadAzimi
@MilaadAzimi
طاقچه
چند سال است از طاقچه کتاب میخرم. منصف است. تنوع دارد و ناشران با سلایق گوناگون کتابهای خود را آنجا عرضه میکنند. تخفیفهای خوب و گاه شگفتانگیز دارد و از همه جالبتر «طاقچه بینهایت» دلانگیز! تازه جایزه هم میدهد. هرچه بیشتر در طاقچه کتاب بخوانی برگهای تخفیف هدیه میگیری. اگر یک روز هم به طاقچه سر نزنی از طرف کتابهایت «نامهای همراه با دلتنگی» برایت مینویسد که کجایی؟ کتابهایی که خریدهای به تو سلام میرسانند. سری به آنها بزن و با خواندن دلتنگیشان را برطرف کن. تو هم شرمنده میشوی و به سراغ قفسهٔ کتابهایت در طاقچه میروی. اگر هم دل و دماغ خواندن با موبایل نباشد، باب فیض مسدود نیست؛ میتوانی برای بار چندم شاهکارهای داستایوفسکی را با صدای آرمان سلطانزاده بشنوی و کتاب کاغذیات را بخوانی.
فروغی میگفت کتاب خریدن او را خانهخراب کرده. او باید روزگار ما را درمییافت و این قیمتها را میدید، تا معنی خانهخرابی را دریابد. طاقچه به سهم خود دسترسی ارزانتر به کتاب را میسر کرده است. هم خواننده سود میبرد و هم ناشر و هم مؤلف. کاغذ کمتری نیز مصرف میشود و این به سود محیط زیست است. بلای عظیم کمبود جا برای کتاب در خانهها را نیز کمی مرتفع میکند و از این طریق بنیان خانوادههای مبتلا به کتاب را قدری استواری میبخشد.
من از کسانی هستم که هنوز اعتقاد دارند هیچ چیز جای کتاب کاغذی را نمیگیرد با اینهمه از طاقچه استفاده میکنم. چه بسیار کتابها و مجلاتی که اگر طاقچه نبود نمیخریدم و نمیخواندمشان. بماند که خیلی از کتابها که در طاقچه و فیدیبو هست قابلیت جستجو دارد و این ارزشمند است و موجب صرفهجویی در وقت. همینقدر بگویم گاهی نسخهٔ کاغذی کتابی را دارم اما برای استفاده از امکان جستجو، نسخهٔ الکترونیک آن را هم میخرم.
طاقچه نه تنها باید بماند که باید گسترش یابد. باید توانمندتر شود تا بتواند در این وانفسای گرانی و تورم، همچنان منصف و هواخواه خواننده و خریدار بماند. امکان بیابد که با انواع تخفیفها، زهر آزمندی برخی ناشران را که در قیمتگذاری کتاب الکترونیک نیز اندازه نگاه نمیدارند، بگیرد. تا در حد وسع خود فضایی بسازد که ناشران عرضهٔ کتاب الکترونیک را سودمند بل ضروری بشمارند. هرچه نشر الکترونیک رونق بیابد، بخت نجات یافتن کتاب از ورطهٔ تبدیل شدن به کالای تجملی و اشرافی، بیشتر میشود.
تخریب و تضعیف طاقچه، بخصوص صدمه زدن به مردمی است که به دلیل اوضاع خراب اقتصادی، خریدن کتاب برایشان بسیار دشوار شده است. نمیتوان ادعای حمایت از محرومان داشت اما همین آبباریکهٔ ارتباط آنان با کتاب را هم بست.
https://www.tgoop.com/n00re30yah
چند سال است از طاقچه کتاب میخرم. منصف است. تنوع دارد و ناشران با سلایق گوناگون کتابهای خود را آنجا عرضه میکنند. تخفیفهای خوب و گاه شگفتانگیز دارد و از همه جالبتر «طاقچه بینهایت» دلانگیز! تازه جایزه هم میدهد. هرچه بیشتر در طاقچه کتاب بخوانی برگهای تخفیف هدیه میگیری. اگر یک روز هم به طاقچه سر نزنی از طرف کتابهایت «نامهای همراه با دلتنگی» برایت مینویسد که کجایی؟ کتابهایی که خریدهای به تو سلام میرسانند. سری به آنها بزن و با خواندن دلتنگیشان را برطرف کن. تو هم شرمنده میشوی و به سراغ قفسهٔ کتابهایت در طاقچه میروی. اگر هم دل و دماغ خواندن با موبایل نباشد، باب فیض مسدود نیست؛ میتوانی برای بار چندم شاهکارهای داستایوفسکی را با صدای آرمان سلطانزاده بشنوی و کتاب کاغذیات را بخوانی.
فروغی میگفت کتاب خریدن او را خانهخراب کرده. او باید روزگار ما را درمییافت و این قیمتها را میدید، تا معنی خانهخرابی را دریابد. طاقچه به سهم خود دسترسی ارزانتر به کتاب را میسر کرده است. هم خواننده سود میبرد و هم ناشر و هم مؤلف. کاغذ کمتری نیز مصرف میشود و این به سود محیط زیست است. بلای عظیم کمبود جا برای کتاب در خانهها را نیز کمی مرتفع میکند و از این طریق بنیان خانوادههای مبتلا به کتاب را قدری استواری میبخشد.
من از کسانی هستم که هنوز اعتقاد دارند هیچ چیز جای کتاب کاغذی را نمیگیرد با اینهمه از طاقچه استفاده میکنم. چه بسیار کتابها و مجلاتی که اگر طاقچه نبود نمیخریدم و نمیخواندمشان. بماند که خیلی از کتابها که در طاقچه و فیدیبو هست قابلیت جستجو دارد و این ارزشمند است و موجب صرفهجویی در وقت. همینقدر بگویم گاهی نسخهٔ کاغذی کتابی را دارم اما برای استفاده از امکان جستجو، نسخهٔ الکترونیک آن را هم میخرم.
طاقچه نه تنها باید بماند که باید گسترش یابد. باید توانمندتر شود تا بتواند در این وانفسای گرانی و تورم، همچنان منصف و هواخواه خواننده و خریدار بماند. امکان بیابد که با انواع تخفیفها، زهر آزمندی برخی ناشران را که در قیمتگذاری کتاب الکترونیک نیز اندازه نگاه نمیدارند، بگیرد. تا در حد وسع خود فضایی بسازد که ناشران عرضهٔ کتاب الکترونیک را سودمند بل ضروری بشمارند. هرچه نشر الکترونیک رونق بیابد، بخت نجات یافتن کتاب از ورطهٔ تبدیل شدن به کالای تجملی و اشرافی، بیشتر میشود.
تخریب و تضعیف طاقچه، بخصوص صدمه زدن به مردمی است که به دلیل اوضاع خراب اقتصادی، خریدن کتاب برایشان بسیار دشوار شده است. نمیتوان ادعای حمایت از محرومان داشت اما همین آبباریکهٔ ارتباط آنان با کتاب را هم بست.
https://www.tgoop.com/n00re30yah
Telegram
نور سیاه
یادداشتهای ایرانشناسی میلاد عظیمی
@MilaadAzimi
@MilaadAzimi
سر ماه صفر در شعر حکیم سوزنی
حکیم سوزنی سمرقندی در قصیدهای نویافته فرماید:
امام زاهد حجاج صدر مشرق و مغرب
قوام مذهب سنّت معینالدّین و الدّنیا
سر ماه صفر دیدار کرد اندر سفر با وی
به دیدارش همایون شد سر ماه صفر بر ما
همان مژده که از ماه صفر دادهست پیغمبر
محصّل شد از او در غُرّهٔ ماه صفر ما را (۱).
چند نکته گفتنی است:
۱. ماه صفر به شومی و نامبارکی نامور بوده است همانطور که ماه محرم به مبارکی (اینجا). از خاقانی است:
از پس هر مبارکی شومیست
از پس هر محرمی صفرست(۲)
نامبارکی این ماه را نیز به این دلیل میدانستند که «از آشوب خالی نیست چراکه در ماههای حرام قتال نکردندی و [صفر] آخر ماههای حرام است و در صفر به قتال مشغول شدندی»(۳). نوشتهاند: «در بعضی کتب مسطور است: در سالی هزار بلا از آسمان نازل میشود که نهصدونودونه بلا در ماه صفر نازل میشود»(۴). برخی از بلاها را نیز برشمردهاند. هدایت نوشته: «ماه صفر بهقدری نحس است که از ۱۲۴هزار پیغمبر ۱۲۰هزارشان در این ماه مردند»(۵).
این موضوع رنگ دینی یافته بود. دعاها و حرزها و تعویذاتی برای دفع نحوست ماه صفر در کتب هست(۶). در فرهنگ عوام هم این موضوع پررنگ بوده است(۷).
۲. از میان روزهای ماه صفر بخصوص روز سیزدهم و چهارشنبه آخر این ماه، که چهارشنبهسوری هم نامیده میشد(۸)، بیشتر نحس تلقی شده است(۹). در این زمینه مطلبها نوشتهاند.
فروغی نوشته در سیزدهم صفر ۱۳۲۲ ق، بعضی مدرسهها در تهران، بهدلیل نحوست تعطیل بوده و در چهارشنبه آخر صفر هم در خانهشان آش رشته میپختند(۱٠). این آش همان آش مشهور ابودرداست(۱۱).
روز اول ماه صفر هم نحسی ویژه داشته. نوشتهاند روز اول صفر، عید بنیامیه است چون سر مقدس سیدالشهدا را در این روز به دمشق بردند(۱۲). هنگام رؤیت هلال ماه صفر، دعای مخصوصی نقل شده(۱۳). توصیه شده بعد از خواندن آن دعا، دست بر روی زنان یا کودکان یا نقره بسایند(۱۴). همچنین هنگام دیدن هلال ماه صفر، بر نگریستن به آینه تأکید بسیار شده است (۱۵).
تأکید حکیم سوزنی بر «سر/ غرهٔ ماه صفر» و همایون کردن ماه صفر با دیدار امام زاهد، با توجه به این پسزمینه بهتر فهمیده میشود.
این بیت نجیب کاشانی را هم بخوانید:
در قتل که بست ابروت از وسمه کمر را
بر روی که نو کردهای این ماه صفر را (۱۶)
۳. حکیم سوزنی فرموده در سفر با آن امام زاهد دیدار کردیم. در ماه صفر بخصوص سفر کردن نهی شده بود (۱۷):
-به سفر رفت وین سخن نشنید
که سفر در صفر نباید کرد (۱۸)
و
-گویند که در صفر سفر نیکو نیست
کردم سفر و مرا چنین سود آمد (۱۹)
۴. مژدهٔ پیامبر اشاره دارد به روایت معروف و مجعول «من بشرنی بخروج صفر بشرته بالجنة»(۲٠). میگوید به برکت این دیدار به جای پایان ماه صفر، از اول ماه صفر در بهشت هستیم.
پانوشت
۱. ذیلی بر دیوان حکیم سوزنی سمرقندی، به کوشش فائزه قوچی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، در دست انتشار.
۲. دیوان خاقانی، تصحیح سجادی، ص۶۶.
۳. عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات، زکریا بن محمد بن محمود القزوینی، تحقیق محمد بن یوسف القاضی، قاهرة، مکتبة الثقافة الدینیة، ۲۰۰۶، ص۷۰؛ متن فارسی و عربی عجایبنامهٔ قزوینی (عجائب المخلوقات وغرائب الموجودات)، برگردان به فارسی از مترجمی ناشناخته، به کوشش یوسف بیگباباپور، تهران، علوم و فنون در تمدن اسلامی، بیتا، ص ۱۷۱.
۴.مفاتیح الارزاق نوری، تصحیح ساعدلو و قمینژاد، ج۱، ص۵۰.
۵. نیرنگستان، صادق هدایت، امیرکبیر، چاپ سوم، ۱۳۴۲، ص۸۵.
۶. برای نمونه: مفاتیح الجنان حاج شیخ عباس قمی، بخش اعمال ماه صفر و مفاتیح الارزاق، ج۱، صص ۵۳ -۵۰.
۷. برای نمونه: نیرنگستان، ص ۸۵؛ باورهای عامیانه مردم ایران، حسن ذوالفقاری و علیاکبر شیری، نشرچشمه، چاپ هفتم،[فعلا نقل از نسخه الکترونیک فیدیبو]، ص ۶۹.
۸.کلثومننه، آقاجمال خوانساری، با طرحهای بیژن اسدیپور، مروارید،۲۵۳۵، ص۷۴.
۹.برای نمونه: مفاتیح الارزاق، ج ۱، ص۵۲؛ نیرنگستان، ص ۸۵، ۱۵۱، ۱۹۷؛ باورهای عامیانه مردم ایران، صص ۷۷-۷۶، ۴۶، ۶۹، ۲۶۰ و ۷۸۱.
۱۰. یادداشتهای روزانه از محمدعلی فروغی، بهکوشش ایرج افشار، چاپ اول نشر علم، ۱۳۹۰، ص ۳۲۲ و ۳۴۹.
۱۱. سفرهٔ اطعمه، میرزا علیاکبرخان آشپزباشی، بنیاد فرهنگ، ص۷۷؛ نیرنگستان، ص ۱۶۰.
۱۲. عجایبنامهٔ قزوینی، ص۱۷۱ و مفاتیح الارزاق، ج۱، ص۴۹.
۱۳.مفاتیح الجنان، همان.
۱۴.مفاتیح الارزاق، ج۱، ص۴۹.
۱۵.مفاتیح الارزاق، ج۱، ص۴۹ و باورهای عامیانه مردم ایران، ص ۱۰۴.
۱۶.کلیات نجیب کاشانی، تصحیح دادبه و صدری، ص ۷۴۰.
۱۷. یواقیت العلوم، تصحیح دانشپژوه، ص۱۳۲؛عجائب المخلوقات، همان؛ عجایبنامهٔ قزوینی، همان؛ نیرنگستان، ص۸۸.
۱۸. دیوان کمالالدین اسماعیل اصفهانی، تصحیح بحرالعلومی، ص ۴۱۹.
۱۹.کلیات شمس، ج ۸، ص ۱۰۶.
۲۰.احادیث مثنوی، بدیعالزمان فروزانفر، امیرکبیر، چاپ سوم، ۱۳۶۱،صص ۱۳۱-۱۳۰.
https://www.tgoop.com/n00re30yah
حکیم سوزنی سمرقندی در قصیدهای نویافته فرماید:
امام زاهد حجاج صدر مشرق و مغرب
قوام مذهب سنّت معینالدّین و الدّنیا
سر ماه صفر دیدار کرد اندر سفر با وی
به دیدارش همایون شد سر ماه صفر بر ما
همان مژده که از ماه صفر دادهست پیغمبر
محصّل شد از او در غُرّهٔ ماه صفر ما را (۱).
چند نکته گفتنی است:
۱. ماه صفر به شومی و نامبارکی نامور بوده است همانطور که ماه محرم به مبارکی (اینجا). از خاقانی است:
از پس هر مبارکی شومیست
از پس هر محرمی صفرست(۲)
نامبارکی این ماه را نیز به این دلیل میدانستند که «از آشوب خالی نیست چراکه در ماههای حرام قتال نکردندی و [صفر] آخر ماههای حرام است و در صفر به قتال مشغول شدندی»(۳). نوشتهاند: «در بعضی کتب مسطور است: در سالی هزار بلا از آسمان نازل میشود که نهصدونودونه بلا در ماه صفر نازل میشود»(۴). برخی از بلاها را نیز برشمردهاند. هدایت نوشته: «ماه صفر بهقدری نحس است که از ۱۲۴هزار پیغمبر ۱۲۰هزارشان در این ماه مردند»(۵).
این موضوع رنگ دینی یافته بود. دعاها و حرزها و تعویذاتی برای دفع نحوست ماه صفر در کتب هست(۶). در فرهنگ عوام هم این موضوع پررنگ بوده است(۷).
۲. از میان روزهای ماه صفر بخصوص روز سیزدهم و چهارشنبه آخر این ماه، که چهارشنبهسوری هم نامیده میشد(۸)، بیشتر نحس تلقی شده است(۹). در این زمینه مطلبها نوشتهاند.
فروغی نوشته در سیزدهم صفر ۱۳۲۲ ق، بعضی مدرسهها در تهران، بهدلیل نحوست تعطیل بوده و در چهارشنبه آخر صفر هم در خانهشان آش رشته میپختند(۱٠). این آش همان آش مشهور ابودرداست(۱۱).
روز اول ماه صفر هم نحسی ویژه داشته. نوشتهاند روز اول صفر، عید بنیامیه است چون سر مقدس سیدالشهدا را در این روز به دمشق بردند(۱۲). هنگام رؤیت هلال ماه صفر، دعای مخصوصی نقل شده(۱۳). توصیه شده بعد از خواندن آن دعا، دست بر روی زنان یا کودکان یا نقره بسایند(۱۴). همچنین هنگام دیدن هلال ماه صفر، بر نگریستن به آینه تأکید بسیار شده است (۱۵).
تأکید حکیم سوزنی بر «سر/ غرهٔ ماه صفر» و همایون کردن ماه صفر با دیدار امام زاهد، با توجه به این پسزمینه بهتر فهمیده میشود.
این بیت نجیب کاشانی را هم بخوانید:
در قتل که بست ابروت از وسمه کمر را
بر روی که نو کردهای این ماه صفر را (۱۶)
۳. حکیم سوزنی فرموده در سفر با آن امام زاهد دیدار کردیم. در ماه صفر بخصوص سفر کردن نهی شده بود (۱۷):
-به سفر رفت وین سخن نشنید
که سفر در صفر نباید کرد (۱۸)
و
-گویند که در صفر سفر نیکو نیست
کردم سفر و مرا چنین سود آمد (۱۹)
۴. مژدهٔ پیامبر اشاره دارد به روایت معروف و مجعول «من بشرنی بخروج صفر بشرته بالجنة»(۲٠). میگوید به برکت این دیدار به جای پایان ماه صفر، از اول ماه صفر در بهشت هستیم.
پانوشت
۱. ذیلی بر دیوان حکیم سوزنی سمرقندی، به کوشش فائزه قوچی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، در دست انتشار.
۲. دیوان خاقانی، تصحیح سجادی، ص۶۶.
۳. عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات، زکریا بن محمد بن محمود القزوینی، تحقیق محمد بن یوسف القاضی، قاهرة، مکتبة الثقافة الدینیة، ۲۰۰۶، ص۷۰؛ متن فارسی و عربی عجایبنامهٔ قزوینی (عجائب المخلوقات وغرائب الموجودات)، برگردان به فارسی از مترجمی ناشناخته، به کوشش یوسف بیگباباپور، تهران، علوم و فنون در تمدن اسلامی، بیتا، ص ۱۷۱.
۴.مفاتیح الارزاق نوری، تصحیح ساعدلو و قمینژاد، ج۱، ص۵۰.
۵. نیرنگستان، صادق هدایت، امیرکبیر، چاپ سوم، ۱۳۴۲، ص۸۵.
۶. برای نمونه: مفاتیح الجنان حاج شیخ عباس قمی، بخش اعمال ماه صفر و مفاتیح الارزاق، ج۱، صص ۵۳ -۵۰.
۷. برای نمونه: نیرنگستان، ص ۸۵؛ باورهای عامیانه مردم ایران، حسن ذوالفقاری و علیاکبر شیری، نشرچشمه، چاپ هفتم،[فعلا نقل از نسخه الکترونیک فیدیبو]، ص ۶۹.
۸.کلثومننه، آقاجمال خوانساری، با طرحهای بیژن اسدیپور، مروارید،۲۵۳۵، ص۷۴.
۹.برای نمونه: مفاتیح الارزاق، ج ۱، ص۵۲؛ نیرنگستان، ص ۸۵، ۱۵۱، ۱۹۷؛ باورهای عامیانه مردم ایران، صص ۷۷-۷۶، ۴۶، ۶۹، ۲۶۰ و ۷۸۱.
۱۰. یادداشتهای روزانه از محمدعلی فروغی، بهکوشش ایرج افشار، چاپ اول نشر علم، ۱۳۹۰، ص ۳۲۲ و ۳۴۹.
۱۱. سفرهٔ اطعمه، میرزا علیاکبرخان آشپزباشی، بنیاد فرهنگ، ص۷۷؛ نیرنگستان، ص ۱۶۰.
۱۲. عجایبنامهٔ قزوینی، ص۱۷۱ و مفاتیح الارزاق، ج۱، ص۴۹.
۱۳.مفاتیح الجنان، همان.
۱۴.مفاتیح الارزاق، ج۱، ص۴۹.
۱۵.مفاتیح الارزاق، ج۱، ص۴۹ و باورهای عامیانه مردم ایران، ص ۱۰۴.
۱۶.کلیات نجیب کاشانی، تصحیح دادبه و صدری، ص ۷۴۰.
۱۷. یواقیت العلوم، تصحیح دانشپژوه، ص۱۳۲؛عجائب المخلوقات، همان؛ عجایبنامهٔ قزوینی، همان؛ نیرنگستان، ص۸۸.
۱۸. دیوان کمالالدین اسماعیل اصفهانی، تصحیح بحرالعلومی، ص ۴۱۹.
۱۹.کلیات شمس، ج ۸، ص ۱۰۶.
۲۰.احادیث مثنوی، بدیعالزمان فروزانفر، امیرکبیر، چاپ سوم، ۱۳۶۱،صص ۱۳۱-۱۳۰.
https://www.tgoop.com/n00re30yah
Telegram
نور سیاه
یادداشتهای ایرانشناسی میلاد عظیمی
@MilaadAzimi
@MilaadAzimi
درگذشت ابراهیم گلستان
سال ۱۳۹۵ آقای دهباشی تصمیم گرفت ویژهنامهای برای حبیب یغمایی منتشر کند. از من هم خواست که در آویزهها در این باره بنویسم. به دلیل عشقی که به یغمایی داشتم فرصت را مغتنم شمردم و یک دور همهٔ شمارههای یغما را ورق زدم. آویزههای مفصلی هم شد (بخارا، ش۱۱۴).
در شمارهٔ ۱۳۸ یغما نامهای دیدم از ابراهیم گلستان به حبیب یغمایی (دی ۱۳۳۸، صص ۴۷۶-۴۷۵). از خواندنش تعجب کردم. ستایش بلند و همدلانهای از یغما و یغمایی بود. نوشته بود:
«نه برای آنکه زنگ خاطرتان را سترده باشم بلکه تا عقیدهٔ قاطعم را گفته باشم به سرکار اطمینان میدهم که مجلهٔ یـغما را عـزیز مـیدارم و آن را خالصترین و مخلصترین ماهنامهٔ فارسیزبان موجود میشناسم. همچنین یقین داشته باشید که هـر شـمارهٔ آن را با همه گرفتاریهای فراوان [...] میخوانم [...].
یغما ادعا ندارد که زبان دانش و هنر و ادب نـو اسـت امـا آنچه به عنوان «شهر نو» نوشته بودید [منظور «یک شب در شهر نو» نؤشتهٔ حبیب یغمایی است. نک: یغما، ش ۱۳٠، اردیبهشت ۱۳۳۸، صص۷۳-۷۲] پاکتریننحوهٔ بیان نو به زبان فارسی سنجیده بود کـه مـن خـواندهام.
من هرگز شوق و دقت را در نظر و کلام جناب آقای معیرالممالک در مقالهٔ کفتربازی یا ذکر خـاطرهٔ سـفر و شکار و عروسی و حادثهٔ مرگ ناصرالدینشاه را از یاد نخواهم برد. این نوشتهها را از جاندارترین نثرهایی خـواهم دانـست کـه به زبان فارسی خواندهام. یغما ادعای جوانی و نوی ندارد اما بیشتر به چیزهایی میپردازد که نه پیر میشوند و نـه کـهنه، و آنچه که مایهٔ هنرست، نه فریب است و ریا بلکه آن چیزی است که نه پیـر مـیشود و نـه کهنه...
اما در مورد معرفی مشترک. پنج نفر دوستانم را که در زیر نـام میبرم مـشترک کـردهام و وجه اشتراک را با چک ضمیمه تقدیم میدارم. لیکن در جستجوی راهی برای کمک بیشتری به آن مجلهام که بـه همین زودیها آن را با شما در میان خواهم گذاشت».
حبیب یغمایی ذیل نامهٔ گلستان نوشت:
«آقای گلستان را تاکنون زیارت نکردهام. همینقدر میدانم از مردان بادانـش اسـت و در ادب و زبان انگلیسی تبحر دارد و مبدع مؤسسهای است فنی و هنری (سازمان فیلم گلستان) که عدهای نیز از فضلا و هنرمندان در آن مؤسسه کار مـیکنند. نامهٔ فـوق را در جواب مجلهٔ یغما که از ایشان بهای اشتراک مطالبه شده، مرقوم فرمودهاند».
عکس این صفحات یغما را برای آقای دهباشی فرستادم. ایشان برای گلستان فرستاد. خودم نفرستادم چون چندی پیش از این قصه، گلستان نامهٔ مفصلی به خط خود و با خودنویس به من نوشته بود و مرا بهخاطر یادداشتی که در آن نظر او را دربارهٔ «نیما و خانلری و شفیعی کدکنی و باقی قضایا» نقد و رد کرده بودم، به قول قدما نیک فرومالیده بود! من چند یادداشت در نقد نظرات او نوشتهام (مثلا اینجا) اما گلستان از این یادداشت خیلی عصبانی شده بود. میانهاش با خانلری و شفیعیکدکنی بد بود.
تا گلستان نامهٔ خود به یغمایی را دید، نامهای کوتاه به دهباشی نوشت. نامهای در تجلیل از یغما و یغمایی. البته با تعریض به خانلری و شاملو که این از صفات ثبوتیهٔ او بود (عکس نامه در صفحه اینستاگرام من).
بهنظرم برای شناخت ابراهیم گلستان توجه به این جنبههای او نیز بایسته است. او را نباید صرفا در سیاست و ستیهندگی و سخنان خلاف عادتش فروکاست. اگر گاهی بسیار بیانصاف بود، گاه نیز سخت منصف و نکتهبین و دقیقالنظر بود. با ذهنی تیز و هوشی برّنده. فیالمثل به نظریاتش دربارهٔ بهمنبیگی و حمیدی و توللی و عزتالله نگهبان و محمدعلی موحد هم باید توجه کرد.
گلستان جایگاهی تثبیتشده در داستاننویسی و فیلمسازی ایران دارد. کارنامهٔ «روشنفکری» او نیز مهم است. حرف حساب و دقیق کم نزده. سخن نادرست و ناپذیرفتنی هم فراوان دارد. حرفهای حسابش در گرد و خاک هیاهوها کمتر به چشم آمده است. در نقد جریان روشنفکری تیزرو بود. گیرم بعضی از آن نقدها کموبیش به خود او نیز وارد باشد. بهگمانم با گذشت زمان، وقتی غبار نقارها و نفرتها فرو بنشیند، سیمایش دوستکامتر و روشنتر از امروز جلوه خواهد کرد.
از درگذشت گلستان غمگینم. او را دوست داشتم. نثرش را بسیار دوست دارم. تصویرسازی مقتدرانه و استفاده درخشان از ظرفیتهای موسیقیایی زبان و بازی هنرمندانه با نحو. دریغ.
مرد متناقضنمایی بود ابراهیم گلستان. سپید بود و سیاه. خدایش بیامرزد. استعداد غریبی در خلق «نفرت» داشت. نفرت میپراکند و خود نیز آماج نفرتها بود. لجباز و سرکش و بیمحابا بود. کاش قدری کمتر جهان و هرچه در او هست را از دریچهٔ «من» و حب و بغضهای شخصی ارزیابی کرده بود.
از اول جوانی آثار و مصاحبههای او را خواندهام و دربارهٔ او خواندهام. بهنظرم بودش بهتر از نمودش بود. ابدا باور ندارم ایران را دوست نداشت.
https://www.tgoop.com/n00re30yah
سال ۱۳۹۵ آقای دهباشی تصمیم گرفت ویژهنامهای برای حبیب یغمایی منتشر کند. از من هم خواست که در آویزهها در این باره بنویسم. به دلیل عشقی که به یغمایی داشتم فرصت را مغتنم شمردم و یک دور همهٔ شمارههای یغما را ورق زدم. آویزههای مفصلی هم شد (بخارا، ش۱۱۴).
در شمارهٔ ۱۳۸ یغما نامهای دیدم از ابراهیم گلستان به حبیب یغمایی (دی ۱۳۳۸، صص ۴۷۶-۴۷۵). از خواندنش تعجب کردم. ستایش بلند و همدلانهای از یغما و یغمایی بود. نوشته بود:
«نه برای آنکه زنگ خاطرتان را سترده باشم بلکه تا عقیدهٔ قاطعم را گفته باشم به سرکار اطمینان میدهم که مجلهٔ یـغما را عـزیز مـیدارم و آن را خالصترین و مخلصترین ماهنامهٔ فارسیزبان موجود میشناسم. همچنین یقین داشته باشید که هـر شـمارهٔ آن را با همه گرفتاریهای فراوان [...] میخوانم [...].
یغما ادعا ندارد که زبان دانش و هنر و ادب نـو اسـت امـا آنچه به عنوان «شهر نو» نوشته بودید [منظور «یک شب در شهر نو» نؤشتهٔ حبیب یغمایی است. نک: یغما، ش ۱۳٠، اردیبهشت ۱۳۳۸، صص۷۳-۷۲] پاکتریننحوهٔ بیان نو به زبان فارسی سنجیده بود کـه مـن خـواندهام.
من هرگز شوق و دقت را در نظر و کلام جناب آقای معیرالممالک در مقالهٔ کفتربازی یا ذکر خـاطرهٔ سـفر و شکار و عروسی و حادثهٔ مرگ ناصرالدینشاه را از یاد نخواهم برد. این نوشتهها را از جاندارترین نثرهایی خـواهم دانـست کـه به زبان فارسی خواندهام. یغما ادعای جوانی و نوی ندارد اما بیشتر به چیزهایی میپردازد که نه پیر میشوند و نـه کـهنه، و آنچه که مایهٔ هنرست، نه فریب است و ریا بلکه آن چیزی است که نه پیـر مـیشود و نـه کهنه...
اما در مورد معرفی مشترک. پنج نفر دوستانم را که در زیر نـام میبرم مـشترک کـردهام و وجه اشتراک را با چک ضمیمه تقدیم میدارم. لیکن در جستجوی راهی برای کمک بیشتری به آن مجلهام که بـه همین زودیها آن را با شما در میان خواهم گذاشت».
حبیب یغمایی ذیل نامهٔ گلستان نوشت:
«آقای گلستان را تاکنون زیارت نکردهام. همینقدر میدانم از مردان بادانـش اسـت و در ادب و زبان انگلیسی تبحر دارد و مبدع مؤسسهای است فنی و هنری (سازمان فیلم گلستان) که عدهای نیز از فضلا و هنرمندان در آن مؤسسه کار مـیکنند. نامهٔ فـوق را در جواب مجلهٔ یغما که از ایشان بهای اشتراک مطالبه شده، مرقوم فرمودهاند».
عکس این صفحات یغما را برای آقای دهباشی فرستادم. ایشان برای گلستان فرستاد. خودم نفرستادم چون چندی پیش از این قصه، گلستان نامهٔ مفصلی به خط خود و با خودنویس به من نوشته بود و مرا بهخاطر یادداشتی که در آن نظر او را دربارهٔ «نیما و خانلری و شفیعی کدکنی و باقی قضایا» نقد و رد کرده بودم، به قول قدما نیک فرومالیده بود! من چند یادداشت در نقد نظرات او نوشتهام (مثلا اینجا) اما گلستان از این یادداشت خیلی عصبانی شده بود. میانهاش با خانلری و شفیعیکدکنی بد بود.
تا گلستان نامهٔ خود به یغمایی را دید، نامهای کوتاه به دهباشی نوشت. نامهای در تجلیل از یغما و یغمایی. البته با تعریض به خانلری و شاملو که این از صفات ثبوتیهٔ او بود (عکس نامه در صفحه اینستاگرام من).
بهنظرم برای شناخت ابراهیم گلستان توجه به این جنبههای او نیز بایسته است. او را نباید صرفا در سیاست و ستیهندگی و سخنان خلاف عادتش فروکاست. اگر گاهی بسیار بیانصاف بود، گاه نیز سخت منصف و نکتهبین و دقیقالنظر بود. با ذهنی تیز و هوشی برّنده. فیالمثل به نظریاتش دربارهٔ بهمنبیگی و حمیدی و توللی و عزتالله نگهبان و محمدعلی موحد هم باید توجه کرد.
گلستان جایگاهی تثبیتشده در داستاننویسی و فیلمسازی ایران دارد. کارنامهٔ «روشنفکری» او نیز مهم است. حرف حساب و دقیق کم نزده. سخن نادرست و ناپذیرفتنی هم فراوان دارد. حرفهای حسابش در گرد و خاک هیاهوها کمتر به چشم آمده است. در نقد جریان روشنفکری تیزرو بود. گیرم بعضی از آن نقدها کموبیش به خود او نیز وارد باشد. بهگمانم با گذشت زمان، وقتی غبار نقارها و نفرتها فرو بنشیند، سیمایش دوستکامتر و روشنتر از امروز جلوه خواهد کرد.
از درگذشت گلستان غمگینم. او را دوست داشتم. نثرش را بسیار دوست دارم. تصویرسازی مقتدرانه و استفاده درخشان از ظرفیتهای موسیقیایی زبان و بازی هنرمندانه با نحو. دریغ.
مرد متناقضنمایی بود ابراهیم گلستان. سپید بود و سیاه. خدایش بیامرزد. استعداد غریبی در خلق «نفرت» داشت. نفرت میپراکند و خود نیز آماج نفرتها بود. لجباز و سرکش و بیمحابا بود. کاش قدری کمتر جهان و هرچه در او هست را از دریچهٔ «من» و حب و بغضهای شخصی ارزیابی کرده بود.
از اول جوانی آثار و مصاحبههای او را خواندهام و دربارهٔ او خواندهام. بهنظرم بودش بهتر از نمودش بود. ابدا باور ندارم ایران را دوست نداشت.
https://www.tgoop.com/n00re30yah
Telegram
نور سیاه
یادداشتهای ایرانشناسی میلاد عظیمی
@MilaadAzimi
@MilaadAzimi
امیر مازیار
امیر مازیار را سیوچند سال است که میشناسم. در مدرسه و دبیرستان و دانشگاه با هم بودهایم. در خوابگاه کوی دانشگاه هماتاق بودهایم. سفرها رفتهایم. معاشرت خانوادگی داریم. با هم زندگی کردهایم. او را خوب میشناسم.
مازیار کارنامهٔ علمی روشنی دارد. در فن خود خبیر و بصیر است. کتابها نوشته و ترجمه کرده است. مترجمی کارآزموده و معلمی موفق است.
مازیار هنرشناس است. با هنر، سنتی و مدرن و ایرانی و انیرانی، دمساز است. لاف عقل و فلسفه میزند اما درنهایت مبتلای راهنشین کوی هنر است. بارها بیتابی او را در برابر شعر و موسیقی و نقاشی و بناهای کهن دیدهام.
مازیار گفتوگو را راه نجات میداند. در دشوارترین روزها پیشنهاد گفتوگو داده و به همین دلیل ملامتها کشیده و دشنامها شنیده است. او در گفتوگو البته نقاد و صریح و شجاع و بیمجامله است. بنویسم که گاهی سرسخت و لجباز و اهل مجادله هم هست. اما آخرالامر پذیرندهٔ حقیقت است.
شهادت میدهم که امیر مازیار شریف و نجیب و جوانمرد است. مهربان و انساندوست و وطنپرست است. آزاده و آزاداندیش است. به انسان و حقوق انسانی او سخت باور دارد. مسالمتجوست و خشونت را همواره نفی کرده است. متدین است. پاکدست است. اخلاقی و سالم زیسته است.
امیر مازیار سرمایهای برای فرهنگ ایران و دانشگاه است. او بیشک خیرخواه و دلسوز ایران و مردم ایران و دانشگاه و دانشجویان است. نگران آیندهٔ ایران است.
دریغ بسیار است دانشگاه و دانشجویان از محضرش محروم بمانند.
https://www.tgoop.com/n00re30yah
امیر مازیار را سیوچند سال است که میشناسم. در مدرسه و دبیرستان و دانشگاه با هم بودهایم. در خوابگاه کوی دانشگاه هماتاق بودهایم. سفرها رفتهایم. معاشرت خانوادگی داریم. با هم زندگی کردهایم. او را خوب میشناسم.
مازیار کارنامهٔ علمی روشنی دارد. در فن خود خبیر و بصیر است. کتابها نوشته و ترجمه کرده است. مترجمی کارآزموده و معلمی موفق است.
مازیار هنرشناس است. با هنر، سنتی و مدرن و ایرانی و انیرانی، دمساز است. لاف عقل و فلسفه میزند اما درنهایت مبتلای راهنشین کوی هنر است. بارها بیتابی او را در برابر شعر و موسیقی و نقاشی و بناهای کهن دیدهام.
مازیار گفتوگو را راه نجات میداند. در دشوارترین روزها پیشنهاد گفتوگو داده و به همین دلیل ملامتها کشیده و دشنامها شنیده است. او در گفتوگو البته نقاد و صریح و شجاع و بیمجامله است. بنویسم که گاهی سرسخت و لجباز و اهل مجادله هم هست. اما آخرالامر پذیرندهٔ حقیقت است.
شهادت میدهم که امیر مازیار شریف و نجیب و جوانمرد است. مهربان و انساندوست و وطنپرست است. آزاده و آزاداندیش است. به انسان و حقوق انسانی او سخت باور دارد. مسالمتجوست و خشونت را همواره نفی کرده است. متدین است. پاکدست است. اخلاقی و سالم زیسته است.
امیر مازیار سرمایهای برای فرهنگ ایران و دانشگاه است. او بیشک خیرخواه و دلسوز ایران و مردم ایران و دانشگاه و دانشجویان است. نگران آیندهٔ ایران است.
دریغ بسیار است دانشگاه و دانشجویان از محضرش محروم بمانند.
https://www.tgoop.com/n00re30yah
Telegram
نور سیاه
یادداشتهای ایرانشناسی میلاد عظیمی
@MilaadAzimi
@MilaadAzimi
عمود منبر
(نکتهای دربارهٔ شعر خاقانی)
به این ابیات خاقانی توجه کنید:
- بهر قدمش به آسمان بر
سازند عمود صبح منبر (۱)
- کرد آفتاب خطبهٔ عیدی به نام او
زان از عمود صبح نهادند منبرش(۲)
- تیغ تو صیقل هدی تا که خطیب ملک شد
دست تو چون عمود صبح آمد و کرد منبری (۳)
در سه بیتی که نقل شد، نکتهٔ خردی هست که ظاهرا تاکنون مطرح نشده و آن ایهام تناسب میان عمود(در ترکیب عمود صبح) با منبر است؛ چون در منبرها بخشی بوده که برخی آن را عمود منبر/ عمود المنبر نامیدهاند.
غزالی در چگونگی زیارت مسجد نبوی نوشته است:
«در مسجد شود و برابر منبر دو رکعت نماز کند چنانکه عمود منبر در برابر دوش راست وی بود که موقف رسول (ص) این بودهاست» (۴).
در احیاء علومالدین امام محمد غزالی (۵) و ترجمهٔ مؤیّد خوارزمی از آن نیز همین مطلب و تعبیر عمود منبر/ عمود المنبر آمده است:
«هر که قصد مدینه کند برای زیارت… مسجد دررود و پهلوی منبر دو رکعت بگزارد، چنانکه عمود منبر برابر دوش [راست] او باشد»(۶).
عمود منبر یک کارکردش این بوده که خطیب هنگام خواندن خطبههای جمعه و یا عید فطر و قربان با دستش آن را بگیرد و به آن تکیه دهد (۷). و البته اختلافی بوده میان فقها در این موضوع. فیالمثل امام مالک فتوا داده بود که مستحب است امام هنگام خطبه بر عصایی غیر عمود منبر تکیه کند(۸).
چون امام خطبههای نماز جمعه را بر منبر ایستاده میخواند (۹)، طبعا برای چنین کارکردی، عمود منبر باید قدری بلندقامت میبود. لابد به همین دلیل معاویه پسر مروان حکم، از حمقای قریش، اندام مردانه را به آن مانند کرد (۱٠). در کتاب کهن دیگری هم آمده که شخصی عمود منبر را برکند و با آن آنقدر جنگید تا کشته شد (۱۱).
بهنظر میرسد عمود منبر ظاهرا ظاهرا همان دستههای قسمت مسند و نشستنگاه منبر باشد. نمیدانم.
ولی شک ندارم که خاقانی با وقوف کامل بر معنی عمود منبر، این دو لغت را در این ابیات گنجانده و بر عمق و لطف شعرش افزوده است.
بعدالتحریر
دوست عزیز جناب آقای احمد دیناروند شاهد ارزشمندی از البصائر و الذخائر ابوحیان توحیدی یافتهاند که با تشکر از ایشان نقل میشود:
«كلف المأمون يحيى بن أكثم أن يخطب في بعض أيام العيد [...]
فقال: يا أميرالمؤمنين كنت واقفاً على المنبر و عمود المنبر بيدي فذكرت قول الخبيث جحشويه: الرجز
أنعظت أيراً كعمود المنبر ...» (البصائر و الذخائر، بیروت، دار صادر، ۱۴۰۸ق، ج ۴، ص ۱۴۳).
پانوشت
۱. تحفة العراقین، تصحیح صفری آققلعه، ص۲۲۶.
۲. دیوان خاقانی، تصحیح سجادی، ص۲۶۶.
۳.همان، ص ۴۳۱.
۴.کیمیای سعادت، تصحیح خدیو جم، ج۱، ص ۲۳۵.
۵.چاپ بیروت، دارالمعرفه، ج۱، ص۲۵۹. این سخن غزالی در کتابها بسیار نقل شده است.
۶.تصحیح خدیو جم، ج۱، ص۵۶۵.
۷.البیان و التحصیل و الشرح و التوجیه و التعلیل لمسائل المستخرجة، محمد بن احمد بن الرشد القرطبی، حققه محمد حجی و آخرون، بیروت، دارالمغرب الاسلامی، الطبعة الثانیة، ۱۴۰۸ ق، ج۱،صص ۳۴۱-۳۴۰.
۸.الجامع لمسائل المدونة، محمد بن عبدالله بن يونس الصقلی، بیروت، معهد البحوث العلمية و احياء التراث الاسلامی، ١٤٣٤ ق، ج۳، ص۸۸۶.
۹. المبسوط سرخسی، بیروت، دارالمعرفه، ج۲، ص۲۶ و احیاء علومالدین، ج۱، ص۱۷۹ و ترجمهٔ خوارزمی از احیاء ، ج۱، ص ۳۹۵.
۱٠. انساب الاشراف بلاذری، تحقیق سهیل زکار و ریاض الزرکلی، دارالفکر، ۱۴۱۷، ج۶، ص ۳۰۹.
۱۱.تاریخ الموصل، یزید بن محمد الازدی، تحقیق احمد عبدالله محمود، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۷، ج۱، ص ۳۴۳.
https://www.tgoop.com/n00re30yah
(نکتهای دربارهٔ شعر خاقانی)
به این ابیات خاقانی توجه کنید:
- بهر قدمش به آسمان بر
سازند عمود صبح منبر (۱)
- کرد آفتاب خطبهٔ عیدی به نام او
زان از عمود صبح نهادند منبرش(۲)
- تیغ تو صیقل هدی تا که خطیب ملک شد
دست تو چون عمود صبح آمد و کرد منبری (۳)
در سه بیتی که نقل شد، نکتهٔ خردی هست که ظاهرا تاکنون مطرح نشده و آن ایهام تناسب میان عمود(در ترکیب عمود صبح) با منبر است؛ چون در منبرها بخشی بوده که برخی آن را عمود منبر/ عمود المنبر نامیدهاند.
غزالی در چگونگی زیارت مسجد نبوی نوشته است:
«در مسجد شود و برابر منبر دو رکعت نماز کند چنانکه عمود منبر در برابر دوش راست وی بود که موقف رسول (ص) این بودهاست» (۴).
در احیاء علومالدین امام محمد غزالی (۵) و ترجمهٔ مؤیّد خوارزمی از آن نیز همین مطلب و تعبیر عمود منبر/ عمود المنبر آمده است:
«هر که قصد مدینه کند برای زیارت… مسجد دررود و پهلوی منبر دو رکعت بگزارد، چنانکه عمود منبر برابر دوش [راست] او باشد»(۶).
عمود منبر یک کارکردش این بوده که خطیب هنگام خواندن خطبههای جمعه و یا عید فطر و قربان با دستش آن را بگیرد و به آن تکیه دهد (۷). و البته اختلافی بوده میان فقها در این موضوع. فیالمثل امام مالک فتوا داده بود که مستحب است امام هنگام خطبه بر عصایی غیر عمود منبر تکیه کند(۸).
چون امام خطبههای نماز جمعه را بر منبر ایستاده میخواند (۹)، طبعا برای چنین کارکردی، عمود منبر باید قدری بلندقامت میبود. لابد به همین دلیل معاویه پسر مروان حکم، از حمقای قریش، اندام مردانه را به آن مانند کرد (۱٠). در کتاب کهن دیگری هم آمده که شخصی عمود منبر را برکند و با آن آنقدر جنگید تا کشته شد (۱۱).
بهنظر میرسد عمود منبر ظاهرا ظاهرا همان دستههای قسمت مسند و نشستنگاه منبر باشد. نمیدانم.
ولی شک ندارم که خاقانی با وقوف کامل بر معنی عمود منبر، این دو لغت را در این ابیات گنجانده و بر عمق و لطف شعرش افزوده است.
بعدالتحریر
دوست عزیز جناب آقای احمد دیناروند شاهد ارزشمندی از البصائر و الذخائر ابوحیان توحیدی یافتهاند که با تشکر از ایشان نقل میشود:
«كلف المأمون يحيى بن أكثم أن يخطب في بعض أيام العيد [...]
فقال: يا أميرالمؤمنين كنت واقفاً على المنبر و عمود المنبر بيدي فذكرت قول الخبيث جحشويه: الرجز
أنعظت أيراً كعمود المنبر ...» (البصائر و الذخائر، بیروت، دار صادر، ۱۴۰۸ق، ج ۴، ص ۱۴۳).
پانوشت
۱. تحفة العراقین، تصحیح صفری آققلعه، ص۲۲۶.
۲. دیوان خاقانی، تصحیح سجادی، ص۲۶۶.
۳.همان، ص ۴۳۱.
۴.کیمیای سعادت، تصحیح خدیو جم، ج۱، ص ۲۳۵.
۵.چاپ بیروت، دارالمعرفه، ج۱، ص۲۵۹. این سخن غزالی در کتابها بسیار نقل شده است.
۶.تصحیح خدیو جم، ج۱، ص۵۶۵.
۷.البیان و التحصیل و الشرح و التوجیه و التعلیل لمسائل المستخرجة، محمد بن احمد بن الرشد القرطبی، حققه محمد حجی و آخرون، بیروت، دارالمغرب الاسلامی، الطبعة الثانیة، ۱۴۰۸ ق، ج۱،صص ۳۴۱-۳۴۰.
۸.الجامع لمسائل المدونة، محمد بن عبدالله بن يونس الصقلی، بیروت، معهد البحوث العلمية و احياء التراث الاسلامی، ١٤٣٤ ق، ج۳، ص۸۸۶.
۹. المبسوط سرخسی، بیروت، دارالمعرفه، ج۲، ص۲۶ و احیاء علومالدین، ج۱، ص۱۷۹ و ترجمهٔ خوارزمی از احیاء ، ج۱، ص ۳۹۵.
۱٠. انساب الاشراف بلاذری، تحقیق سهیل زکار و ریاض الزرکلی، دارالفکر، ۱۴۱۷، ج۶، ص ۳۰۹.
۱۱.تاریخ الموصل، یزید بن محمد الازدی، تحقیق احمد عبدالله محمود، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۷، ج۱، ص ۳۴۳.
https://www.tgoop.com/n00re30yah
Telegram
نور سیاه
یادداشتهای ایرانشناسی میلاد عظیمی
@MilaadAzimi
@MilaadAzimi
بالشچهٔ سرین
(سطری از تاریخ لباس ایران)
سرین کلان و فربه در جمالشناسی قدما از معیارهای زیبایی و دلربایی بوده است. تا به حدی که بعضی زیبایی زن را به روی سپید و سرین بزرگ او میدانستند (۱) و لاغری و کوچکی سرین را برای زنان «زشت» تلقی میکردند (۲). حتی میان زنان لاغرسرین و بزرگسرین کار به مکابره و کریخوانی کشیده بود (۳).
در روایاتی آمده زن بزرگسرین برای نکاح مناسبتر است (۴). دربارۀ روایت و درایت این روایات البته علما باید نظر بدهند. اما هرچه باشد شکی نیست که در عرف و عادات قسمتی از جامعهٔ ایران، سرین بزرگ و فربه، برای زن امتیازی و فضیلتی محسوب میشده است. برای ازدواج «بقچهبندی (سرین و کپل) دختر هرچه بزرگتر و کلفتتر بود، پسندیدهتر بود» (۵).
این موضوع در ادبیات فارسی هم بازتاب یافته است. در شعر و نثر فارسی سرین کلان و سرین فربه از لوازم زیبایی بوده است. برای نمونه به این تکه از سندبادنامه توجه کنید:
«سروی دید خرامان... از این کشیدهقدی، گشادهخدی، لاغرمیانی، فربهسرینی، غزالچشمی» (۶).
میبینیم که سرین فربه، در کنار «میان و قد و خد و چشم و زلف و غمزه و رنگ و نیرنگ»، از ملاکهای اصلی زیبایی است.
یا این شعر کمال اسماعیل در وصف ساقی ماهرو؛ پس از وصف لب و دندان و زلف گفته:
به زیر بند قبا شد میان او ناچیز
زبسکه او تن و اندام نازنین دارد
دهان او ز همهچیز خردتر لیکن
کلانتر ازهمه اندامها سرین دارد (۷).
سرین کلان و فربه هم در شعرهای عاشقانه محبوب بوده؛ مثلا این بیت قطران:
عشق من از سرین تو دزدیده فربهی
صبر من از میان تو دزدیده لاغری (۸)
و هم در هوسنامههای حکیم سوزنی:
ای که با روی نکو ...ن کلان داری یار (۹).
و قمری آملی:
فربی است سرین تو ولکن
افسوس که کیسه لاغر آمد (۱۰).
دریغ است این بیت عنصری را نقل نکنم:
ار یقین خواهی که بینی از گمان آویخته
آنک آن فربه سرینش بنگر و لاغر میان(۱۱).
و این بیت قاآنی را:
بر دوش خادمت نه گر خسته گشتی آری
تنها کشید نتوان پنجاه من سرین را (۱۲)
بهگمانم مقصود سلف صالح از سرین فربه بیشتر سرین برآمده و گنبدگون بوده است. و تشبیه سرین معشوق مذکر و مؤنث به گنبد و مانند آن فراوان است: «...نی بهمثل چون گنبد سیمین»(۱۲).
سرین گرد نیز سنةً از لوازم زیبایی محسوب میشد. حکیم سوزنی فرموده:
به روشنایی قندیل بشمرم صفصف
که … ن گرد و سرین سمین کجا و کدام (۱۳).
گویا گردی سرین هم در افق برآمدگی و گنبدوارگی آن بوده باشد. والله اعلم.
وقتی چیزی مایهٔ امتیاز و بازارگرمی شد، ناچار کسانی که از آن مزیت بیبهره هستند یا کمتر بهره دارند یا کمالطلب هستند، در فکر چاره میافتند.
در کتب از بالشتکی نام برده شده که برخی زنان بر سرین میبستند تا سرینشان کلان به نظر بیاید. این وسیله در لغت عرب نامهای گوناگون داشته است. مثل:
عجازة (۱۴)، اعجازة (۱۵)، رفاعة (۱۶)، اضخومة (۱۷)، اعظامة (۱۸)، عظامة و عظمة (۱۹) که در معنای آن چنین نوشتهاند:
«آنچ زن بر سرین/عجیزۀ خود بندد تا کلان/ کلانتر نماید» و «آنچه زن در پس خویش بندد تا کفلش بزرگ نماید».
آن را محشی نیز گفتهاند: «بالش خرد که زن در پس خویش بندد» (۲۰) و حشیة که کرمینی آن را چنین ترجمه کرده است: «بالشچهٔ کون» (۲۱).
جستجویی نکردهام اما شواهد استفادهٔ از بالشچهٔ سرین در ایران، باید در متون ثبت شده باشد.
در آنندراج آمده: «محتشی: زنی که بالشچه بر سرین یا پستان بندد تا کلان نماید» (۲٠). دزی از کاربرد بالشچه برای کلانتر کردن پستان یاد کرده است (۲۱).
پانوشت
۱. «و مما حکی فی الحدیث أن عظم عجيزة المرأة نصف الحسن و بياض المرأة نصف الحسن». شرح نقائض جرير و الفرزدق، ابوظبی، ۱۹۹۸، ج۲، ص۲۸۲.
۲. فقهاللغة وسر العربية، ابومنصور الثعالبی، احياء التراث العربی، ۱۴۲۲، ص۱۱۷.
۳. البصائر والذخائر، ابوحيان توحيدی، دار صادر، ۱۴۰۸، ج۳، ص۷۴.
۴. الکافی،کلینی، دار الحدیث، ۱۴۲۹ق، ج ۱۰، ص۵۹۸ ؛ من لا یحضره الفقیه، صدوق، تحقیق غفاری،انتشارات جامعه مدرسین،۱۴۱۳، ج ۳، صص۳۸۷- ۳۸۸.
۵.از خشت تا خشت، نشر ثالث، ۱۳۷۸، ص۱۴۵.
۶.سندبادنامه، تصحیح احمد آتش،ص ۲۳۷.
۷. دیوان کمال اصفهانی، تصحیح بحرالعلومی، ص ۳۷۸.
۸.دیوان قطران، تصحیح نخجوانی، ص۳۷۷.
۹.دیوان سوزنی،۱۳۳۸، ص ۴۸.
۱۰. دیوان قمری آملی، ص۱۵۳.
۱۱. ترجمانالبلاغه، تصحیح آتش، ص ۳۵.
۱۲.دیوان سوزنی،۱۳۳۸، ص۱۰.
۱۲.تصحیح محجوب، ص۴۱.
۱۳. همان، ص ۴٠٠. باز فرماید:
به چشم عاشقان آید سرین گرد گلرنگش… (همان، ص۳۹۶).
۱۴.تاج الاسامی، تصحیح ابراهیمی، ص۳۸۵.
۱۵. قانون ادب، تصحیح طاهر ، ج۲، ص ۷۵۰.
۱۶.تاج الاسامی، ص ۲۲۱.
۱۷.همان، ص ۴۱.
۱۸.همان، ص ۴۲.
۱۹.همان، ص ۳۹۰.
۲٠. قانون ادب، ج۱، ص۲۵.
۲۱.تکملة الاصناف، تصحیح رواقی، ج۱، ص۱۵۹.
۲۲.لغتنامه دهخدا.
۲۳. فرهنگ البسه مسلمانان، دزی، ترجمه حسینعلی هروی، ۱۳۴۵، ص ۱۳۷، ذیل حشیة و محشی.
https://www.tgoop.com/n00re30yah
(سطری از تاریخ لباس ایران)
سرین کلان و فربه در جمالشناسی قدما از معیارهای زیبایی و دلربایی بوده است. تا به حدی که بعضی زیبایی زن را به روی سپید و سرین بزرگ او میدانستند (۱) و لاغری و کوچکی سرین را برای زنان «زشت» تلقی میکردند (۲). حتی میان زنان لاغرسرین و بزرگسرین کار به مکابره و کریخوانی کشیده بود (۳).
در روایاتی آمده زن بزرگسرین برای نکاح مناسبتر است (۴). دربارۀ روایت و درایت این روایات البته علما باید نظر بدهند. اما هرچه باشد شکی نیست که در عرف و عادات قسمتی از جامعهٔ ایران، سرین بزرگ و فربه، برای زن امتیازی و فضیلتی محسوب میشده است. برای ازدواج «بقچهبندی (سرین و کپل) دختر هرچه بزرگتر و کلفتتر بود، پسندیدهتر بود» (۵).
این موضوع در ادبیات فارسی هم بازتاب یافته است. در شعر و نثر فارسی سرین کلان و سرین فربه از لوازم زیبایی بوده است. برای نمونه به این تکه از سندبادنامه توجه کنید:
«سروی دید خرامان... از این کشیدهقدی، گشادهخدی، لاغرمیانی، فربهسرینی، غزالچشمی» (۶).
میبینیم که سرین فربه، در کنار «میان و قد و خد و چشم و زلف و غمزه و رنگ و نیرنگ»، از ملاکهای اصلی زیبایی است.
یا این شعر کمال اسماعیل در وصف ساقی ماهرو؛ پس از وصف لب و دندان و زلف گفته:
به زیر بند قبا شد میان او ناچیز
زبسکه او تن و اندام نازنین دارد
دهان او ز همهچیز خردتر لیکن
کلانتر ازهمه اندامها سرین دارد (۷).
سرین کلان و فربه هم در شعرهای عاشقانه محبوب بوده؛ مثلا این بیت قطران:
عشق من از سرین تو دزدیده فربهی
صبر من از میان تو دزدیده لاغری (۸)
و هم در هوسنامههای حکیم سوزنی:
ای که با روی نکو ...ن کلان داری یار (۹).
و قمری آملی:
فربی است سرین تو ولکن
افسوس که کیسه لاغر آمد (۱۰).
دریغ است این بیت عنصری را نقل نکنم:
ار یقین خواهی که بینی از گمان آویخته
آنک آن فربه سرینش بنگر و لاغر میان(۱۱).
و این بیت قاآنی را:
بر دوش خادمت نه گر خسته گشتی آری
تنها کشید نتوان پنجاه من سرین را (۱۲)
بهگمانم مقصود سلف صالح از سرین فربه بیشتر سرین برآمده و گنبدگون بوده است. و تشبیه سرین معشوق مذکر و مؤنث به گنبد و مانند آن فراوان است: «...نی بهمثل چون گنبد سیمین»(۱۲).
سرین گرد نیز سنةً از لوازم زیبایی محسوب میشد. حکیم سوزنی فرموده:
به روشنایی قندیل بشمرم صفصف
که … ن گرد و سرین سمین کجا و کدام (۱۳).
گویا گردی سرین هم در افق برآمدگی و گنبدوارگی آن بوده باشد. والله اعلم.
وقتی چیزی مایهٔ امتیاز و بازارگرمی شد، ناچار کسانی که از آن مزیت بیبهره هستند یا کمتر بهره دارند یا کمالطلب هستند، در فکر چاره میافتند.
در کتب از بالشتکی نام برده شده که برخی زنان بر سرین میبستند تا سرینشان کلان به نظر بیاید. این وسیله در لغت عرب نامهای گوناگون داشته است. مثل:
عجازة (۱۴)، اعجازة (۱۵)، رفاعة (۱۶)، اضخومة (۱۷)، اعظامة (۱۸)، عظامة و عظمة (۱۹) که در معنای آن چنین نوشتهاند:
«آنچ زن بر سرین/عجیزۀ خود بندد تا کلان/ کلانتر نماید» و «آنچه زن در پس خویش بندد تا کفلش بزرگ نماید».
آن را محشی نیز گفتهاند: «بالش خرد که زن در پس خویش بندد» (۲۰) و حشیة که کرمینی آن را چنین ترجمه کرده است: «بالشچهٔ کون» (۲۱).
جستجویی نکردهام اما شواهد استفادهٔ از بالشچهٔ سرین در ایران، باید در متون ثبت شده باشد.
در آنندراج آمده: «محتشی: زنی که بالشچه بر سرین یا پستان بندد تا کلان نماید» (۲٠). دزی از کاربرد بالشچه برای کلانتر کردن پستان یاد کرده است (۲۱).
پانوشت
۱. «و مما حکی فی الحدیث أن عظم عجيزة المرأة نصف الحسن و بياض المرأة نصف الحسن». شرح نقائض جرير و الفرزدق، ابوظبی، ۱۹۹۸، ج۲، ص۲۸۲.
۲. فقهاللغة وسر العربية، ابومنصور الثعالبی، احياء التراث العربی، ۱۴۲۲، ص۱۱۷.
۳. البصائر والذخائر، ابوحيان توحيدی، دار صادر، ۱۴۰۸، ج۳، ص۷۴.
۴. الکافی،کلینی، دار الحدیث، ۱۴۲۹ق، ج ۱۰، ص۵۹۸ ؛ من لا یحضره الفقیه، صدوق، تحقیق غفاری،انتشارات جامعه مدرسین،۱۴۱۳، ج ۳، صص۳۸۷- ۳۸۸.
۵.از خشت تا خشت، نشر ثالث، ۱۳۷۸، ص۱۴۵.
۶.سندبادنامه، تصحیح احمد آتش،ص ۲۳۷.
۷. دیوان کمال اصفهانی، تصحیح بحرالعلومی، ص ۳۷۸.
۸.دیوان قطران، تصحیح نخجوانی، ص۳۷۷.
۹.دیوان سوزنی،۱۳۳۸، ص ۴۸.
۱۰. دیوان قمری آملی، ص۱۵۳.
۱۱. ترجمانالبلاغه، تصحیح آتش، ص ۳۵.
۱۲.دیوان سوزنی،۱۳۳۸، ص۱۰.
۱۲.تصحیح محجوب، ص۴۱.
۱۳. همان، ص ۴٠٠. باز فرماید:
به چشم عاشقان آید سرین گرد گلرنگش… (همان، ص۳۹۶).
۱۴.تاج الاسامی، تصحیح ابراهیمی، ص۳۸۵.
۱۵. قانون ادب، تصحیح طاهر ، ج۲، ص ۷۵۰.
۱۶.تاج الاسامی، ص ۲۲۱.
۱۷.همان، ص ۴۱.
۱۸.همان، ص ۴۲.
۱۹.همان، ص ۳۹۰.
۲٠. قانون ادب، ج۱، ص۲۵.
۲۱.تکملة الاصناف، تصحیح رواقی، ج۱، ص۱۵۹.
۲۲.لغتنامه دهخدا.
۲۳. فرهنگ البسه مسلمانان، دزی، ترجمه حسینعلی هروی، ۱۳۴۵، ص ۱۳۷، ذیل حشیة و محشی.
https://www.tgoop.com/n00re30yah
Telegram
نور سیاه
یادداشتهای ایرانشناسی میلاد عظیمی
@MilaadAzimi
@MilaadAzimi
نکتهای خرد دربارهٔ عمود صبح
شاعران با «عمود صبح» مضمونهای زیادی ساختهاند. مثلا من خیال میکنم حافظ در بیت زیر از راه ایهام تناسب، عمود (در «عمود افق» که این تعبیر در کتب نجوم هست) را هم با تیغ و سپر مرتبط کرده و هم با صبح و عمود صبح:
شه سپهر چو زرین سپر کشد در روی
به تیغ صبح و عمود افق جهان گیرد (۱).
از ایهام تناسب روی و زر و تناسب سپهر و صبح و افق هم که لابد نگذشته است. بگذریم.
خاقانی نیز با توجه به معانی گوناگون «عمود»، با «عمود صبح» بازیهای زبانی فراوانی کرده که محققان و شارحان
به برخی از آنها اشارت کردهاند (۲).
برای عمود صبح سه معنی نوشتهاند:
۱. مطلق روشنایی بامدادی(۳).
۲. روشنایی صبح کاذب:
«اول کی به وقت سحرگاه و نزدیکی صباح این روشنایی پدید آید در هوا دراز باشد و باریک، و چون عمودی بود بر افق مشرق و این را صبح کاذب خوانند» (۴).
آقای دکتر مهدویفر «عمود صبح» را در شعر خاقانی به معنای «روشنایی صبح کاذب» گرفتهاند و دو بیت مناسب را شاهد آوردهاند.
یک شاهد بسیار صریح از نامههای خاقانی نیز میتوان بر شواهد ایشان افزود:
«درختک انجیر متزلزلساقتر از عمود صبح کاذب، بالای سر سایه میافگند» (۵). خاقانی جایی دیگر، نخل را به«عمود صبح» تشبیه کرده است. آنجا هم گویا بتوان با اطمینان عمود صبح را اشاره به صبح کاذب دانست (۶).
این بیت مسعود سعد هم شاهد مناسبی است:
چو صبح کاذب از مشرق نمودی روی گفتی تو
عمود سیم شاهستی بر این سیمابگون خفتان (۷).
۳. روشنایی صبح صادق:
«عمود صبح کنایه است از روشنایی صبح صادق» (۸). سخن آنندراج سابقهٔ قدیم دارد. مثلاً در دستور الاخوان آمده: «عمود الصبح: صبح صادق» (۹). این بیت خواجو نیز همین معنا را تأیید میکند:
تا عمود صبح صادق را خطر نبود ز کوه
تا طناب مهر تابان را خلل نبود ز تاب (۱۰)
از این عبارات کشفالاسرار میبدی نیز استفاده میشود که برخی قدما هم برای صبح/ فجر کاذب و هم برای صبح/ فجر صادق، «عمود» تصور میکردند:
«فجر دواند: فجر صادق و فجر کاذب. اول فجر کاذب پدید آید؛ سپیدی از مشرق ظاهر شود و ارتفاع گیرد مانند عمودی و چندانک ربع آسمان طول آن برکشد، و عرب آن را ذَنَب السرحان گویند. و بهقدر دو ساعت که از شب ماندهباشد این فجر کاذب بپاید»(۱۱).
در همین کشفالاسرار آمده: «برق عمودالفجر صبح صادق از مشرق سر برمیزد»(۱۲).
حاصل سخن اینکه در معنا کردن عباراتی که عمود صبح در آن آمده، باید به این تنوع معنایی توجه داشت و همهٔ عبارات را به یک چوب نراند.
پانوشت
۱. حافظ به سعی سایه، ص۵۶۷.
۲.برای شرح عالمانهٔ یکی از این شبکههای تناسب نک: سرّ سخنان نغز خاقانی، محمدرضا ترکی، سمت، ج۲، صص ۳۷۷-۳۷۶.
۳. برای نمونه: دستور الاخوان، تصحیح اسداللهی، ج۱، ص۴۴۴؛ لغتنامه دهخدا، ذیل «عمود».
۴. جهان دانش مسعودی، ص ۱۶۸ به نقل از: فرهنگنامهٔ تحلیلی پشتوانه فرهنگی دیوان خاقانی، سعید مهدویفر، پایاننامه دکترای تخصصی در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه ایلام، ۱۳۹۷، ص ۱۱۰۴.
۵.منشآت خاقانی، تصحیح روشن، کتاب فرزان، صص ۴-۳.
۶. تحفة العراقین، تصحیح صفری آققلعه، ص ۱۴۸.
۷.دیوان مسعود سعد سلمان، تصحیح نوریان، ج۱، ص۵۴۶.
۸. آنندراج به نقل از لغتنامه دهخدا ذیل «عمود صبح».
۹. دستور الاخوان، ج۱، ص۴۴۴.
۱۰. دیوان خواجو، تصحیح سهیلی خوانساری، ص۶.
۱۱. کشفالاسرار، ج۱، ص۵۰۵.
۱۲. همان، ج۱۰، ص ۶۸۶.
https://www.tgoop.com/n00re30yah
شاعران با «عمود صبح» مضمونهای زیادی ساختهاند. مثلا من خیال میکنم حافظ در بیت زیر از راه ایهام تناسب، عمود (در «عمود افق» که این تعبیر در کتب نجوم هست) را هم با تیغ و سپر مرتبط کرده و هم با صبح و عمود صبح:
شه سپهر چو زرین سپر کشد در روی
به تیغ صبح و عمود افق جهان گیرد (۱).
از ایهام تناسب روی و زر و تناسب سپهر و صبح و افق هم که لابد نگذشته است. بگذریم.
خاقانی نیز با توجه به معانی گوناگون «عمود»، با «عمود صبح» بازیهای زبانی فراوانی کرده که محققان و شارحان
به برخی از آنها اشارت کردهاند (۲).
برای عمود صبح سه معنی نوشتهاند:
۱. مطلق روشنایی بامدادی(۳).
۲. روشنایی صبح کاذب:
«اول کی به وقت سحرگاه و نزدیکی صباح این روشنایی پدید آید در هوا دراز باشد و باریک، و چون عمودی بود بر افق مشرق و این را صبح کاذب خوانند» (۴).
آقای دکتر مهدویفر «عمود صبح» را در شعر خاقانی به معنای «روشنایی صبح کاذب» گرفتهاند و دو بیت مناسب را شاهد آوردهاند.
یک شاهد بسیار صریح از نامههای خاقانی نیز میتوان بر شواهد ایشان افزود:
«درختک انجیر متزلزلساقتر از عمود صبح کاذب، بالای سر سایه میافگند» (۵). خاقانی جایی دیگر، نخل را به«عمود صبح» تشبیه کرده است. آنجا هم گویا بتوان با اطمینان عمود صبح را اشاره به صبح کاذب دانست (۶).
این بیت مسعود سعد هم شاهد مناسبی است:
چو صبح کاذب از مشرق نمودی روی گفتی تو
عمود سیم شاهستی بر این سیمابگون خفتان (۷).
۳. روشنایی صبح صادق:
«عمود صبح کنایه است از روشنایی صبح صادق» (۸). سخن آنندراج سابقهٔ قدیم دارد. مثلاً در دستور الاخوان آمده: «عمود الصبح: صبح صادق» (۹). این بیت خواجو نیز همین معنا را تأیید میکند:
تا عمود صبح صادق را خطر نبود ز کوه
تا طناب مهر تابان را خلل نبود ز تاب (۱۰)
از این عبارات کشفالاسرار میبدی نیز استفاده میشود که برخی قدما هم برای صبح/ فجر کاذب و هم برای صبح/ فجر صادق، «عمود» تصور میکردند:
«فجر دواند: فجر صادق و فجر کاذب. اول فجر کاذب پدید آید؛ سپیدی از مشرق ظاهر شود و ارتفاع گیرد مانند عمودی و چندانک ربع آسمان طول آن برکشد، و عرب آن را ذَنَب السرحان گویند. و بهقدر دو ساعت که از شب ماندهباشد این فجر کاذب بپاید»(۱۱).
در همین کشفالاسرار آمده: «برق عمودالفجر صبح صادق از مشرق سر برمیزد»(۱۲).
حاصل سخن اینکه در معنا کردن عباراتی که عمود صبح در آن آمده، باید به این تنوع معنایی توجه داشت و همهٔ عبارات را به یک چوب نراند.
پانوشت
۱. حافظ به سعی سایه، ص۵۶۷.
۲.برای شرح عالمانهٔ یکی از این شبکههای تناسب نک: سرّ سخنان نغز خاقانی، محمدرضا ترکی، سمت، ج۲، صص ۳۷۷-۳۷۶.
۳. برای نمونه: دستور الاخوان، تصحیح اسداللهی، ج۱، ص۴۴۴؛ لغتنامه دهخدا، ذیل «عمود».
۴. جهان دانش مسعودی، ص ۱۶۸ به نقل از: فرهنگنامهٔ تحلیلی پشتوانه فرهنگی دیوان خاقانی، سعید مهدویفر، پایاننامه دکترای تخصصی در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه ایلام، ۱۳۹۷، ص ۱۱۰۴.
۵.منشآت خاقانی، تصحیح روشن، کتاب فرزان، صص ۴-۳.
۶. تحفة العراقین، تصحیح صفری آققلعه، ص ۱۴۸.
۷.دیوان مسعود سعد سلمان، تصحیح نوریان، ج۱، ص۵۴۶.
۸. آنندراج به نقل از لغتنامه دهخدا ذیل «عمود صبح».
۹. دستور الاخوان، ج۱، ص۴۴۴.
۱۰. دیوان خواجو، تصحیح سهیلی خوانساری، ص۶.
۱۱. کشفالاسرار، ج۱، ص۵۰۵.
۱۲. همان، ج۱۰، ص ۶۸۶.
https://www.tgoop.com/n00re30yah
Telegram
نور سیاه
یادداشتهای ایرانشناسی میلاد عظیمی
@MilaadAzimi
@MilaadAzimi
با یاد خواجه ذکاءالملک فروغی
محمودخان فروغی پسر حکیم سیاستمدار و عدیل خواجه نظامالملک، محمدعلی فروغی است. نوشتم عدیل نظامالملک. ایرج افشار یاد باد که سیاستنامهٔ ذکاءالملک را تدوین کرد تا یادآور سیاستنامهٔ خواجهٔ بزرگ نظامالملک باشد.
محمود فروغی مردی دیپلماتپیشه بود. باتجربه و امین. مؤدب و آدابدان. مصاحبهاش با تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد شنیدنی است. من چندبار شنیدهام. بخصوص آن بخشهایی که محمودخان از پدرش گفته است. امروز باز شنیدم.
شهریور برای من به یک اعتبار ماه فروغی است. ماهی که خواهناخواه دربارهٔ او میخوانم و به او میاندیشم. ماهی که اوج زندگی سیاسی فروغی در آن است. ماهی که خواجه ذکاءالملک در بازی آخر، بازی تاریخ، به میدان سخت آمد و کوشید کشور اشغالشده را نجات بدهد.
از شاه رنجیده بود اما همه مطمئن بودند که ذکاء ملک کسی نیست که در روز بیکسی ایران، به تعبیر محمودخان فروغی، «گروکشی» کند. میدانستند با اینکه سیاستمدارِ درخانهنشسته، دلشکسته و بیمار است، خواهد آمد و از اعتبار و آبرویش برای ایران مایهها خواهد گذاشت.
در پاسخ به شش سال تلخی شاه یک عتاب لطیف کرد و گذشت. گفتند شاه احضار فرموده است. فرمود: حالا دیروقت است و من هم مریضم. باشد برای وقت مناسب. به دست و پای بمردند. آخرالامر گفتند راننده آمده است. فرمود: خب حالا که راننده زحمت کشیده و آمده به دیدار شاه میروم. همین و تمام.
فروغی در روزهای پرخطر شهریور بیست نالان شد. شاه به بیمارپرسی آمد. به خانهای که در روزگاری که هنوز شاه نبود و سردار سپه بود و در تدارک شاهی بود، فراوان به آنجا آمدورفت داشت. وقتی وارد سرای فروغی شد، دید که سامان زندگی او به همان قرار پیشین است. تعجب کرد که:
«اِه این اثاثیه مبل و اینها که همان مبلهای قدیمی است. آن موقع، یعنی زمانی که من سردارسپه بودم و دائم میآمدم این خانه، همینها بود حالا هم همینها»!
حق هم داشت. زندگی شاهنشان ایران، رئیسالوزرای ایران، وزیر چند کابینه، سفیر کبیر، رئیس جامعهٔ ملل، رئیس فرهنگستان و یکی از معتبرترین رجال عصر، در غروب سلطنت او، مثل شروع دوران زمامداری او بود.
بی که مرد لاف زهد و پرهیز بزند. بی که مرد دکان تزویر و بازار خودفروشی بگشاید.
فرمود: با همین رفع حاجت میشود. نیازی به زیادت نبود و نیست.
آنکه سیر حکمت در اروپا را نوشته بود، آنکه مترجم کتب افلاطون و ابنسینا و دکارت بود، آنکه با آثار فردوسی و سعدی و خیام زیسته بود، از حکمت و روشنی آن روشنان روزگاران، در سیرهٔ عملیاش نشانهها بود. در عقل و اعتدال و حکمت و پختگی و بهکارآمدگی میراثدار آنان بود.
دستور دانا اگر خود چنین میزیست وقتی که رئیسالوزرا بود، از شاه نیز نصیحت باز نمیگرفت. از محمودخان فروغی نقل میکنم:
«در حاشیه برایتان بگویم. سالش را نمیتوانم درست برایتان بگویم که ۱۳۱۲ بود[یا سال دیگر]؛ در آنموقع بود که مرحوم فروغی یک روز به رضاشاه میگویند که این املاک مردم دارد بهزور گرفته میشود. مردم بیپا میشوند. این راه صحیح نیست.
البته خیلی رضاشاه برآشفته میشود و میگوید: آقا شما همهاش صحبت از مردم میکنید.
فروغی میگوید: آخر علت دارد اعلیحضرت. چون من بسیاری از مردم را میبینم در دنیا که پادشاه ندارند ولی هیچ پادشاهی را من نمیشناسم که مردم نداشته باشد. بنابراین اصول سلطنت شما روی مردم است».
نه فقط در نهان چنین میگفت که در همان ایام، بهآشکارا نیز چون از شاهنامه میگفت و مینوشت، از میان آنهمه ابیات حکمت و پند، چنین بیتهایی را برمیگزید:
-چو خسرو به بیداد کارد درخت
بگردد ازو پادشاهی و بخت
نگر تا نیازی به بیداد دست
نگردانی ایوان آباد پست
و این بیتهای شگفت:
چنین گفت نوشیروان قباد
که چون شاه را سر بپیچد ز داد،
کند چرخ منشور او را سیاه
ستاره نخواند ورا نیز شاه
ستم نامهٔ عزل شاهان بود
چو درد دل بیگناهان بود (۱).
و همین بیتهای تلخ تند تیز را در زمان معزولی و غربت و خانهنشینی نیز به گوش شاه و زمانهٔ شاه میخواند (۲).
نشنید و عاقبتش شنیدی.
پانوشت
۱. خلاصهٔ شاهنامهٔ فردوسی، به انتخاب حضرت اشرف آقا میرزا محمدعلیخان فروغی (ذکاءالملک)، مطبعهٔ مجلس، ۱۳۱۳، ص ۲۰؛ مقالات فروغی دربارهٔ شاهنامه فردوسی، به اهتمام جبیب یغمایی، انجمن آثار ملی، ۱۳۵۱، ص۴۹.
۲. منتخب شاهنامه برای دبیرستانها، به اهتمام جناب آقای محمدعلی فروغی و آقای حبیب یغمایی، چاپخانهٔ بانک ملی، ۱۳۲۱، ص سیوهشت. تاریخ مقدمهٔ فروغی اردیبهشت ۱۳۲۰ است. همان، ص چهلوپنج؛ مقالات فروغی دربارهٔ شاهنامه فردوسی، ص ۱۰۵.
https://www.tgoop.com/n00re30yah
محمودخان فروغی پسر حکیم سیاستمدار و عدیل خواجه نظامالملک، محمدعلی فروغی است. نوشتم عدیل نظامالملک. ایرج افشار یاد باد که سیاستنامهٔ ذکاءالملک را تدوین کرد تا یادآور سیاستنامهٔ خواجهٔ بزرگ نظامالملک باشد.
محمود فروغی مردی دیپلماتپیشه بود. باتجربه و امین. مؤدب و آدابدان. مصاحبهاش با تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد شنیدنی است. من چندبار شنیدهام. بخصوص آن بخشهایی که محمودخان از پدرش گفته است. امروز باز شنیدم.
شهریور برای من به یک اعتبار ماه فروغی است. ماهی که خواهناخواه دربارهٔ او میخوانم و به او میاندیشم. ماهی که اوج زندگی سیاسی فروغی در آن است. ماهی که خواجه ذکاءالملک در بازی آخر، بازی تاریخ، به میدان سخت آمد و کوشید کشور اشغالشده را نجات بدهد.
از شاه رنجیده بود اما همه مطمئن بودند که ذکاء ملک کسی نیست که در روز بیکسی ایران، به تعبیر محمودخان فروغی، «گروکشی» کند. میدانستند با اینکه سیاستمدارِ درخانهنشسته، دلشکسته و بیمار است، خواهد آمد و از اعتبار و آبرویش برای ایران مایهها خواهد گذاشت.
در پاسخ به شش سال تلخی شاه یک عتاب لطیف کرد و گذشت. گفتند شاه احضار فرموده است. فرمود: حالا دیروقت است و من هم مریضم. باشد برای وقت مناسب. به دست و پای بمردند. آخرالامر گفتند راننده آمده است. فرمود: خب حالا که راننده زحمت کشیده و آمده به دیدار شاه میروم. همین و تمام.
فروغی در روزهای پرخطر شهریور بیست نالان شد. شاه به بیمارپرسی آمد. به خانهای که در روزگاری که هنوز شاه نبود و سردار سپه بود و در تدارک شاهی بود، فراوان به آنجا آمدورفت داشت. وقتی وارد سرای فروغی شد، دید که سامان زندگی او به همان قرار پیشین است. تعجب کرد که:
«اِه این اثاثیه مبل و اینها که همان مبلهای قدیمی است. آن موقع، یعنی زمانی که من سردارسپه بودم و دائم میآمدم این خانه، همینها بود حالا هم همینها»!
حق هم داشت. زندگی شاهنشان ایران، رئیسالوزرای ایران، وزیر چند کابینه، سفیر کبیر، رئیس جامعهٔ ملل، رئیس فرهنگستان و یکی از معتبرترین رجال عصر، در غروب سلطنت او، مثل شروع دوران زمامداری او بود.
بی که مرد لاف زهد و پرهیز بزند. بی که مرد دکان تزویر و بازار خودفروشی بگشاید.
فرمود: با همین رفع حاجت میشود. نیازی به زیادت نبود و نیست.
آنکه سیر حکمت در اروپا را نوشته بود، آنکه مترجم کتب افلاطون و ابنسینا و دکارت بود، آنکه با آثار فردوسی و سعدی و خیام زیسته بود، از حکمت و روشنی آن روشنان روزگاران، در سیرهٔ عملیاش نشانهها بود. در عقل و اعتدال و حکمت و پختگی و بهکارآمدگی میراثدار آنان بود.
دستور دانا اگر خود چنین میزیست وقتی که رئیسالوزرا بود، از شاه نیز نصیحت باز نمیگرفت. از محمودخان فروغی نقل میکنم:
«در حاشیه برایتان بگویم. سالش را نمیتوانم درست برایتان بگویم که ۱۳۱۲ بود[یا سال دیگر]؛ در آنموقع بود که مرحوم فروغی یک روز به رضاشاه میگویند که این املاک مردم دارد بهزور گرفته میشود. مردم بیپا میشوند. این راه صحیح نیست.
البته خیلی رضاشاه برآشفته میشود و میگوید: آقا شما همهاش صحبت از مردم میکنید.
فروغی میگوید: آخر علت دارد اعلیحضرت. چون من بسیاری از مردم را میبینم در دنیا که پادشاه ندارند ولی هیچ پادشاهی را من نمیشناسم که مردم نداشته باشد. بنابراین اصول سلطنت شما روی مردم است».
نه فقط در نهان چنین میگفت که در همان ایام، بهآشکارا نیز چون از شاهنامه میگفت و مینوشت، از میان آنهمه ابیات حکمت و پند، چنین بیتهایی را برمیگزید:
-چو خسرو به بیداد کارد درخت
بگردد ازو پادشاهی و بخت
نگر تا نیازی به بیداد دست
نگردانی ایوان آباد پست
و این بیتهای شگفت:
چنین گفت نوشیروان قباد
که چون شاه را سر بپیچد ز داد،
کند چرخ منشور او را سیاه
ستاره نخواند ورا نیز شاه
ستم نامهٔ عزل شاهان بود
چو درد دل بیگناهان بود (۱).
و همین بیتهای تلخ تند تیز را در زمان معزولی و غربت و خانهنشینی نیز به گوش شاه و زمانهٔ شاه میخواند (۲).
نشنید و عاقبتش شنیدی.
پانوشت
۱. خلاصهٔ شاهنامهٔ فردوسی، به انتخاب حضرت اشرف آقا میرزا محمدعلیخان فروغی (ذکاءالملک)، مطبعهٔ مجلس، ۱۳۱۳، ص ۲۰؛ مقالات فروغی دربارهٔ شاهنامه فردوسی، به اهتمام جبیب یغمایی، انجمن آثار ملی، ۱۳۵۱، ص۴۹.
۲. منتخب شاهنامه برای دبیرستانها، به اهتمام جناب آقای محمدعلی فروغی و آقای حبیب یغمایی، چاپخانهٔ بانک ملی، ۱۳۲۱، ص سیوهشت. تاریخ مقدمهٔ فروغی اردیبهشت ۱۳۲۰ است. همان، ص چهلوپنج؛ مقالات فروغی دربارهٔ شاهنامه فردوسی، ص ۱۰۵.
https://www.tgoop.com/n00re30yah
Telegram
نور سیاه
یادداشتهای ایرانشناسی میلاد عظیمی
@MilaadAzimi
@MilaadAzimi
نامه دکتر زرینکوب.PDF
215.1 KB
در بخارای تابستان ۱۴۰۲ نامهای از استاد عبدالحسین زرینکوب به استاد باستانی پاریزی منتشر شده که سوزناک و عجیب است و از اسناد فرهنگی عصر.
زرینکوب نوشته دانشگاه طهران به مجرد یک اتهام و گمان نادرست، حاصل چهل سال زحمت او را به باد داده است. نوشته در فرنگ از او دعوت شده که در دانشگاههای آنجا تدریس کند اما نپذیرفته است:
«از چهل سال عمر که صرف تعلیم و تربیت جوانان وطن کردهام چه طرفی بستم که حالا بیایم برای کفاف معاش...».
وقتی آشفتگی بلکه درماندگی زرینکوب برای تأمین ارز بهمنظور پرداخت هزینههای عمل جراحی قلبش را میخواندم و دیدم کار استاد بزرگ، برای پرداخت معادل ریالی ارز مورد حاجت، پیرانهسر، به فروش فرش و کتاب و اثاث البیت رسیده بود، نمیدانم چرا این دو بیت ملکالشعرای بهار از خاطرم میگذشت:
شد منقطع هزینهٔ دور علاج من
زین صرفهجویی سره دولت به زر رسید
بویحیی ار برفت «حکیمی» به جای ماند
وای ار گدا به دولت و اقبال و فر رسید
https://www.tgoop.com/n00re30yah
زرینکوب نوشته دانشگاه طهران به مجرد یک اتهام و گمان نادرست، حاصل چهل سال زحمت او را به باد داده است. نوشته در فرنگ از او دعوت شده که در دانشگاههای آنجا تدریس کند اما نپذیرفته است:
«از چهل سال عمر که صرف تعلیم و تربیت جوانان وطن کردهام چه طرفی بستم که حالا بیایم برای کفاف معاش...».
وقتی آشفتگی بلکه درماندگی زرینکوب برای تأمین ارز بهمنظور پرداخت هزینههای عمل جراحی قلبش را میخواندم و دیدم کار استاد بزرگ، برای پرداخت معادل ریالی ارز مورد حاجت، پیرانهسر، به فروش فرش و کتاب و اثاث البیت رسیده بود، نمیدانم چرا این دو بیت ملکالشعرای بهار از خاطرم میگذشت:
شد منقطع هزینهٔ دور علاج من
زین صرفهجویی سره دولت به زر رسید
بویحیی ار برفت «حکیمی» به جای ماند
وای ار گدا به دولت و اقبال و فر رسید
https://www.tgoop.com/n00re30yah
شمع براتی
(بخش یکم)
به این بیتها توجه کنید:
- برات آمد برات آمد بنه شمع براتی را
خضر آمد خضر آمد بیار آب حیاتی را (۱).
و
- ز تو جانم براتی خواست از رنج
یکی شمعی فرستادش؛ براتی (۲).
استاد فروزانفر در «فرهنگ نوادر لغات و تعبیرات و مصطلحات دیوان کبیر» در معنای شمع براتی نوشته است:
«شمع و چراغی که در شب پانزدهم شعبان موسوم به شب برات و شب چک بر سر گورها روشن میکنند (در حدود طبس به اولین شب برات که بعد از وفات کسی میرسد اهتمام بسیار میورزند و نان مخصوصی که در روغن میپزند به نام "سيروک" و حلوا و نقل و نبات به سر گور مرده میبرند و خویشان و آشنایان مجتمع میشوند و ماتم میدارند)» (۳).
در لغتنامهٔ بزرگ فارسی براتی چنین معنی شده است:
«صفت آنچه در شب برات، نذر و خیرات میکردند و به مزار اولیا و بزرگان یا رباطها و خانقاهها میفرستادند، بهویژه شمع و چراغ»(۴).
میبینیم که اینجا هم سخن از شب برات است.
در اینکه در شب برات آتش و چراغ و شمع میافروختند، تردیدی نیست (۵). همچنین با این معنا دو بیت مولانا مفهوم مناسبی دارد.
در مناقب العارفین افلاکی هم این لغت آمده:
«روزی از حضرت مولانا سؤال کردند که محبان و عاشقانی که به مزار انبیاء و اولیاء شموع و چراغها و براتیها میبرند، عجبا فایدهٔ آن چه باشد... تا بدانی که شمع و چراغ و براتی و غیره که به زیارت اولیاء میبرند، چه اثرها دارد»(۶).
از این عبارات استفاده میشود که:
الف. به شمع براتی، مطلق براتی هم میگفتند.
ب. لابد تشخصی داشته که آن را کنار شمع و چراغ آورده.
پ. برای زیارت اولیاء و بقعههای متبرک استفاده میشده است.
ت. هیچ قرینهای نیست که صرفا در شب برات افروخته میشده بلکه میتوان استنباط کرد که در همه وقتی کاربرد داشته است.
از سوی دیگر در فرهنگها در معنی براتی نوشتهاند:
«منسوب به برات. وجه برات... جامهٔ کهنه و امثال آن باشد زیرا که امثال این چیزها در وجه برات دهند... جامهٔ کهنه و امثال آن که در وجه برات مواجب به مردم دهند... در مازندران این لفظ به مرتبهای متعارف است که در غیر لباس نیز به کار رود چنانکه بعد از طعام خوردن بقیه را که به ملازمان دهند آن را نیز براتی گویند» (۷).
خانم دکتر شهره معرفت دربارهٔ لغت براتی (به همین معنای جامهٔ کهنه...) که در دیوان شرفالدین شفروه به کار رفته است، یادداشت سودمندی نوشتهاند و چند شاهد دیگر برای براتی عرضه کردهاند (۸). از جمله دو بیت زیر:
- ز نو تازه کن خلعت حسن هر دم
پس آنگه براتی به شمع خور انداز (۹).
و
- داده به ناهید چنگی از سر مجلس
شمع جمالش براتی لمعان را
ایشان توضیحات مفیدی دربارهٔ این دو بیت دادهاند. بر توضیحات خانم دکتر معرفت باید افزود که شفروه بیتردید در این ابیات، به شمع براتی، به طریق ایهام، نظر داشته و این دو بیت هم در زمرهٔ شواهد شمع براتی است.
خانم معرفت این بیت شفروه را هم نقل کرده است:
روزی که بی براتی نورت به سر برد
زنگاری خَلَق کشد اندر بر آینه
بهگمانم براتی نور بهطریق تبادر و ایهام یادآور براتی/ شمع براتی است.
با عنایت به این معنای براتی و تصریح فرهنگنویسان که براتی بهجز جامه دربارهٔ چیزهای مندرس دیگر هم به کار میرود، نکتهای به نظرم میرسد که بهعنوان یک حدس و برای طرح مقدماتی موضوع مطرح میکنم و منتظر رحمت خدا و شواهد و قرائن بیشتر میمانم.
به این عبارات از مقامات حمیدی توجه کنید:
«فرود آمدم به رباطی که نزول غربا را معهود بود و شمع منور روز را قد قناتی به حد براتی رسیده بود و قنديل زرين فلک را روغن به آخر آمده... گفتم هنوز لب و دندان روز خندان است...»(۱٠).
مرحوم انزابینژاد بُراتی (به پیش ب) خوانده و به معنی حلقهٔ بینی شتر و هر حلقه چون دستانه و خلخال گرفته (۱۱) و مرحوم ابرقویی آن را به معنی جامهٔ کهنه که در وجه برات به مردم دهند، دانسته است (۱۲).
در لغتنامهٔ بزرگ فارسی براتی را بر مبنای همین عبارت مقامات حمیدی چنین نوشتهاند: «صفت شمع نذریای که تا سحرگاه روشن باشد».
خیلی عجیب است. مطلقا از عبارات مقامات حمیدی چنین استنباطی نمیشود. میگوید غروب شده بود اما هنوز مقدار کمی از روشنی روز باقی مانده بود. برای ادای این مفهوم از این تعبیر استفاده کرده: «شمع منور روز را قد قناتی به حد براتی رسیده بود». میگوید شمع روز از قد قنات/نیزه که نماد بلندی است، به حدّ براتی رسیده است.
بهگمانم اگر از این عبارت استنباط کنم که شمع براتی، شمع کوتاهی بوده و بهنسبت شمعهای بلند، نور کمتری داشته، خیلی بیاحتیاطی نکرده باشم.
به این بیت مجیر بیلقانی توجه کنید:
ز آتش غم جَست باز همچو براتی شمع
یا به خودش درپذیر یا ز خودش وارهان(۱۳).
میگوید مانند شمع براتی باز از آتش جَست. یعنی دوباره این شمع را خاموش کردند. در مصرع دوم میگوید این شمع را از این وضعیت نجات بده.
https://www.tgoop.com/n00re30yah
(بخش یکم)
به این بیتها توجه کنید:
- برات آمد برات آمد بنه شمع براتی را
خضر آمد خضر آمد بیار آب حیاتی را (۱).
و
- ز تو جانم براتی خواست از رنج
یکی شمعی فرستادش؛ براتی (۲).
استاد فروزانفر در «فرهنگ نوادر لغات و تعبیرات و مصطلحات دیوان کبیر» در معنای شمع براتی نوشته است:
«شمع و چراغی که در شب پانزدهم شعبان موسوم به شب برات و شب چک بر سر گورها روشن میکنند (در حدود طبس به اولین شب برات که بعد از وفات کسی میرسد اهتمام بسیار میورزند و نان مخصوصی که در روغن میپزند به نام "سيروک" و حلوا و نقل و نبات به سر گور مرده میبرند و خویشان و آشنایان مجتمع میشوند و ماتم میدارند)» (۳).
در لغتنامهٔ بزرگ فارسی براتی چنین معنی شده است:
«صفت آنچه در شب برات، نذر و خیرات میکردند و به مزار اولیا و بزرگان یا رباطها و خانقاهها میفرستادند، بهویژه شمع و چراغ»(۴).
میبینیم که اینجا هم سخن از شب برات است.
در اینکه در شب برات آتش و چراغ و شمع میافروختند، تردیدی نیست (۵). همچنین با این معنا دو بیت مولانا مفهوم مناسبی دارد.
در مناقب العارفین افلاکی هم این لغت آمده:
«روزی از حضرت مولانا سؤال کردند که محبان و عاشقانی که به مزار انبیاء و اولیاء شموع و چراغها و براتیها میبرند، عجبا فایدهٔ آن چه باشد... تا بدانی که شمع و چراغ و براتی و غیره که به زیارت اولیاء میبرند، چه اثرها دارد»(۶).
از این عبارات استفاده میشود که:
الف. به شمع براتی، مطلق براتی هم میگفتند.
ب. لابد تشخصی داشته که آن را کنار شمع و چراغ آورده.
پ. برای زیارت اولیاء و بقعههای متبرک استفاده میشده است.
ت. هیچ قرینهای نیست که صرفا در شب برات افروخته میشده بلکه میتوان استنباط کرد که در همه وقتی کاربرد داشته است.
از سوی دیگر در فرهنگها در معنی براتی نوشتهاند:
«منسوب به برات. وجه برات... جامهٔ کهنه و امثال آن باشد زیرا که امثال این چیزها در وجه برات دهند... جامهٔ کهنه و امثال آن که در وجه برات مواجب به مردم دهند... در مازندران این لفظ به مرتبهای متعارف است که در غیر لباس نیز به کار رود چنانکه بعد از طعام خوردن بقیه را که به ملازمان دهند آن را نیز براتی گویند» (۷).
خانم دکتر شهره معرفت دربارهٔ لغت براتی (به همین معنای جامهٔ کهنه...) که در دیوان شرفالدین شفروه به کار رفته است، یادداشت سودمندی نوشتهاند و چند شاهد دیگر برای براتی عرضه کردهاند (۸). از جمله دو بیت زیر:
- ز نو تازه کن خلعت حسن هر دم
پس آنگه براتی به شمع خور انداز (۹).
و
- داده به ناهید چنگی از سر مجلس
شمع جمالش براتی لمعان را
ایشان توضیحات مفیدی دربارهٔ این دو بیت دادهاند. بر توضیحات خانم دکتر معرفت باید افزود که شفروه بیتردید در این ابیات، به شمع براتی، به طریق ایهام، نظر داشته و این دو بیت هم در زمرهٔ شواهد شمع براتی است.
خانم معرفت این بیت شفروه را هم نقل کرده است:
روزی که بی براتی نورت به سر برد
زنگاری خَلَق کشد اندر بر آینه
بهگمانم براتی نور بهطریق تبادر و ایهام یادآور براتی/ شمع براتی است.
با عنایت به این معنای براتی و تصریح فرهنگنویسان که براتی بهجز جامه دربارهٔ چیزهای مندرس دیگر هم به کار میرود، نکتهای به نظرم میرسد که بهعنوان یک حدس و برای طرح مقدماتی موضوع مطرح میکنم و منتظر رحمت خدا و شواهد و قرائن بیشتر میمانم.
به این عبارات از مقامات حمیدی توجه کنید:
«فرود آمدم به رباطی که نزول غربا را معهود بود و شمع منور روز را قد قناتی به حد براتی رسیده بود و قنديل زرين فلک را روغن به آخر آمده... گفتم هنوز لب و دندان روز خندان است...»(۱٠).
مرحوم انزابینژاد بُراتی (به پیش ب) خوانده و به معنی حلقهٔ بینی شتر و هر حلقه چون دستانه و خلخال گرفته (۱۱) و مرحوم ابرقویی آن را به معنی جامهٔ کهنه که در وجه برات به مردم دهند، دانسته است (۱۲).
در لغتنامهٔ بزرگ فارسی براتی را بر مبنای همین عبارت مقامات حمیدی چنین نوشتهاند: «صفت شمع نذریای که تا سحرگاه روشن باشد».
خیلی عجیب است. مطلقا از عبارات مقامات حمیدی چنین استنباطی نمیشود. میگوید غروب شده بود اما هنوز مقدار کمی از روشنی روز باقی مانده بود. برای ادای این مفهوم از این تعبیر استفاده کرده: «شمع منور روز را قد قناتی به حد براتی رسیده بود». میگوید شمع روز از قد قنات/نیزه که نماد بلندی است، به حدّ براتی رسیده است.
بهگمانم اگر از این عبارت استنباط کنم که شمع براتی، شمع کوتاهی بوده و بهنسبت شمعهای بلند، نور کمتری داشته، خیلی بیاحتیاطی نکرده باشم.
به این بیت مجیر بیلقانی توجه کنید:
ز آتش غم جَست باز همچو براتی شمع
یا به خودش درپذیر یا ز خودش وارهان(۱۳).
میگوید مانند شمع براتی باز از آتش جَست. یعنی دوباره این شمع را خاموش کردند. در مصرع دوم میگوید این شمع را از این وضعیت نجات بده.
https://www.tgoop.com/n00re30yah
Telegram
نور سیاه
یادداشتهای ایرانشناسی میلاد عظیمی
@MilaadAzimi
@MilaadAzimi
شمع براتی
(بخش دوم)
استنباط من از این بیت این است که شمع براتی، شمعی بود که مکرر روشنوخاموش شده بود. مستعمل بود. در شمار، به قول مجیر، «شمع دهشبه» بود:
مدحت چو شمع دهشبه کوتاه گشت ازآنک
طبعم چو صورت لگن از معنی الکن است (۱۴).
لاجرم کوتاهقامت و نیمسوخته بود. شمع نیمسوخته و کوتاهشده هم کمبها بود. این را میتوان از عبارات وقفنامهٔ ربع شیدی که اطلاعات جالبی در باب وقف شمع دارد، برداشت کرد:
«بایدکه چون در دو شب شمعی سوخته باشد و کوتاه شده، در چنان جمعیت شمع کوتاه و نیمسوخته نهادن نامناسب باشد»(۱۵).
از سخن سخن شکافد. یک نکته هم دربارهٔ نان براتی بگویم. به بیت زیر توجه کنید:
چو بسی قحط کشیدم، بنما دعوت عیدم
که نشد سیر دو چشمم به تره و نان براتی (۱۶).
استاد فروزانفر مرقوم فرموده است:
«نان براتی: نانی که در روغن پزند و شکر بر آن پاشند و شب پانزدهم شعبان بر سر گور مردگان به فقرا تقسیم کنند (در بشرویه این نوع نان را "سیروک" میگویند). نان و حلوایی که شب پانزدهم شعبان نذر فقرا کنند» (۱۷).
اما در بیت مولانا سخن از قحط کشیدن و سیر نشدن چشم از غذایی که خورده است، در میان است.
آن غذا چیست؟ تره و نان براتی. که بر اساس منطق بیت لابد دو غذای محقر نادلخواه است. نانی که در روغن بپزند و بر آن شکر پاشند که خوراک مطلوبی است!
اساساً تره و نان سادهترین غذا بوده است. به قول غزالی: «نانخورش کمترین سرکه و تره باشد»(۱۸). نان و تره غذای زاهدان بوده است (۱۹). این بیت:
با ترّه و نانی چو قناعت کردی
چون ترّه مسنج، سبلت عالم را (۲۰).
و این بیت:
کارم از فقر و فاقه گشته چنانک
نرسد نان به ترّه، ترّه به دوغ (۲۱).
اکنون در این بیت این ماحضر تره و نان براتی که با آن صرفا سدّ رمقی شده، در برابر دعوت عید قرار گرفته است. فیالواقع در برابر دعوت به خوان عید که معمولا سخت رنگین و بهتکلف بوده است:
«دیگر روز عید اضحی کردند و امیر بسیار تکلف کردهبود هم به معنی خوان نهادن و هم به حدیث لشکر» (۲۲).
پس بهگمان من نان براتی نیز نان فقیرانهای بوده. ایبسا نانی بوده که در وجه برات به فقرا میدادند و لابد کم و نامرغوب و کمبها بوده است.
بازگردیم به شمع براتی. حدسم این است که براتی در شمع براتی، از مقولهٔ جامه و نان براتی است؛ شمعی که در وجه برات و محتملا از باب خیرات و مبرات داده میشد و نیمسوخته و کارکرده و کوتاهقامت و کمنور و بالمآل کمبها بود.
بهگمانم مولانا در آن ابیات، شمع براتی را بهعنوان نمونهٔ چیزی بیارزش در برابر برات، بهمثابهٔ مثال چیزی باارزش قرار داده. البته باب تداعی و توریه برای ذهن و زبان دریامثال مولانا گشوده است و شمع براتی در شعرش میتواند یادآور شب برات «هم» باشد.
پانوشت
۱.کلیات شمس، تصحیح استاد فروزانفر، ج۱، ص ۴۹.
۲. همان، ج۷، ص۱۶۱.
۳.همان، ج۷، ص ۳۵۰.
۴. از محقق ارجمند خانم مریم میرشمسی ممنونم که عکس این صفحه را در اختیارم نهادند.
۵.رواقی، علی،«شب چک»، نامهٔ مینوی (مجموعهٔ سیوهشت گفتار در ادب و فرهنگ ایرانی به پاس پنجاه سال تحقیقات و مطالعات مجتبی مینوی)، زیر نظر حبیب یغمایی و ایرج افشار با همکاری محمد روشن، تهران، بیجا، ۱۳۵۰، ص ۲۰۶ و صص ۲۱۶-۲۱۴؛ کوشکی، زینب، «شب برات»، دانشنامهٔ فرهنگ مردم ایران، زیر نظر محمد کاظم موسوی بجنوردی، ویراستاران: محمد جعفری قنواتی و اصغر کریمی، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۹۷، ج۵، صص (فعلا اینترنتی).
۶. تصحیح تحسین یازیجی، افست دنیای کتاب، ۱۳۶۳، ج۱، ص ۲۴۸ و ۲۵۰ به نقل از لغتنامهٔ بزرگ فارسی.
۷. برهان و انجمنآرا و آنندراج به نقل از لغتنامهٔ دهخدا ذیل «براتی» با شواهد؛ لغتنامهٔ بزرگ فارسی، ذیل «براتی».
۸.«دو اصطلاح در حوزهٔ البسه از دیوان شرفالدین شفروهٔ اصفهانی»، نامهٔ سروشیار (یادنامهٔ استاد جمشید مظاهری- سروشیار)، به خواستاری و اهتمام علیاکبر احمدی دارانی و گلپر نصری، قم، نشر ادبیات، زمستان ۱۴۰۱، ج۱، صص ۱۴۹-۱۴۸.
۹. در لغتنامهٔ دهخدا این بیت به نقل از فرهنگ انجمنآرا آمده است.
۱٠. مقامات حمیدی، تصحیح رضا انزابینژاد، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۵، ص ۱۹۰. به نقل از لغتنامهٔ بزرگ فارسی.
۱۱. همان، ص ۲۵۰.
۱۲.مقامات حمیدی، قاضی حمیدالدین عمر بن محمود بلخی، تفسیر اشعار و توضیح امکنه و اعلام و ترجمه لغات و عبارات مشکله به سعی سید علیاکبر ابرقویی، اصفهان، کتابفروشی تأیید، ۱۳۴۴، ص ۶۸.
۱۳.دیوان مجیرالدین بیلقانی، تصحیح آبادی، ص۱۷۲.
۱۴. همان، ص۲۹۳.
۱۵. چاپ حروفی، به کوشش مینوی و ایرج افشار و همکاری کارنگ، انجمن آثار ملی، ۲۵۳۶، ص۱۶۶.
۱۶.کلیات شمس، ج۶، ص ١١٩.
۱۷.همان، ج۷، ص۴۴۶.
۱۸. کیمیای سعادت، تصحیح خدیوجم، ج۲، ص۴۴۴.
۱۹. همان، ج۲، ص۱۹۹ و ۴۲۵.
۲۰. کلیات شمس، ج۸، ص۵.
۲۱. دیوان اشعار ابنیمین ، تصحیح باستانیراد، ص ۴۴۶.
۲۲.تاریخ بیهقی، تصحیح فیاض، ۱۳۵۶، ص۷۳۵.
https://www.tgoop.com/n00re30yah
(بخش دوم)
استنباط من از این بیت این است که شمع براتی، شمعی بود که مکرر روشنوخاموش شده بود. مستعمل بود. در شمار، به قول مجیر، «شمع دهشبه» بود:
مدحت چو شمع دهشبه کوتاه گشت ازآنک
طبعم چو صورت لگن از معنی الکن است (۱۴).
لاجرم کوتاهقامت و نیمسوخته بود. شمع نیمسوخته و کوتاهشده هم کمبها بود. این را میتوان از عبارات وقفنامهٔ ربع شیدی که اطلاعات جالبی در باب وقف شمع دارد، برداشت کرد:
«بایدکه چون در دو شب شمعی سوخته باشد و کوتاه شده، در چنان جمعیت شمع کوتاه و نیمسوخته نهادن نامناسب باشد»(۱۵).
از سخن سخن شکافد. یک نکته هم دربارهٔ نان براتی بگویم. به بیت زیر توجه کنید:
چو بسی قحط کشیدم، بنما دعوت عیدم
که نشد سیر دو چشمم به تره و نان براتی (۱۶).
استاد فروزانفر مرقوم فرموده است:
«نان براتی: نانی که در روغن پزند و شکر بر آن پاشند و شب پانزدهم شعبان بر سر گور مردگان به فقرا تقسیم کنند (در بشرویه این نوع نان را "سیروک" میگویند). نان و حلوایی که شب پانزدهم شعبان نذر فقرا کنند» (۱۷).
اما در بیت مولانا سخن از قحط کشیدن و سیر نشدن چشم از غذایی که خورده است، در میان است.
آن غذا چیست؟ تره و نان براتی. که بر اساس منطق بیت لابد دو غذای محقر نادلخواه است. نانی که در روغن بپزند و بر آن شکر پاشند که خوراک مطلوبی است!
اساساً تره و نان سادهترین غذا بوده است. به قول غزالی: «نانخورش کمترین سرکه و تره باشد»(۱۸). نان و تره غذای زاهدان بوده است (۱۹). این بیت:
با ترّه و نانی چو قناعت کردی
چون ترّه مسنج، سبلت عالم را (۲۰).
و این بیت:
کارم از فقر و فاقه گشته چنانک
نرسد نان به ترّه، ترّه به دوغ (۲۱).
اکنون در این بیت این ماحضر تره و نان براتی که با آن صرفا سدّ رمقی شده، در برابر دعوت عید قرار گرفته است. فیالواقع در برابر دعوت به خوان عید که معمولا سخت رنگین و بهتکلف بوده است:
«دیگر روز عید اضحی کردند و امیر بسیار تکلف کردهبود هم به معنی خوان نهادن و هم به حدیث لشکر» (۲۲).
پس بهگمان من نان براتی نیز نان فقیرانهای بوده. ایبسا نانی بوده که در وجه برات به فقرا میدادند و لابد کم و نامرغوب و کمبها بوده است.
بازگردیم به شمع براتی. حدسم این است که براتی در شمع براتی، از مقولهٔ جامه و نان براتی است؛ شمعی که در وجه برات و محتملا از باب خیرات و مبرات داده میشد و نیمسوخته و کارکرده و کوتاهقامت و کمنور و بالمآل کمبها بود.
بهگمانم مولانا در آن ابیات، شمع براتی را بهعنوان نمونهٔ چیزی بیارزش در برابر برات، بهمثابهٔ مثال چیزی باارزش قرار داده. البته باب تداعی و توریه برای ذهن و زبان دریامثال مولانا گشوده است و شمع براتی در شعرش میتواند یادآور شب برات «هم» باشد.
پانوشت
۱.کلیات شمس، تصحیح استاد فروزانفر، ج۱، ص ۴۹.
۲. همان، ج۷، ص۱۶۱.
۳.همان، ج۷، ص ۳۵۰.
۴. از محقق ارجمند خانم مریم میرشمسی ممنونم که عکس این صفحه را در اختیارم نهادند.
۵.رواقی، علی،«شب چک»، نامهٔ مینوی (مجموعهٔ سیوهشت گفتار در ادب و فرهنگ ایرانی به پاس پنجاه سال تحقیقات و مطالعات مجتبی مینوی)، زیر نظر حبیب یغمایی و ایرج افشار با همکاری محمد روشن، تهران، بیجا، ۱۳۵۰، ص ۲۰۶ و صص ۲۱۶-۲۱۴؛ کوشکی، زینب، «شب برات»، دانشنامهٔ فرهنگ مردم ایران، زیر نظر محمد کاظم موسوی بجنوردی، ویراستاران: محمد جعفری قنواتی و اصغر کریمی، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۹۷، ج۵، صص (فعلا اینترنتی).
۶. تصحیح تحسین یازیجی، افست دنیای کتاب، ۱۳۶۳، ج۱، ص ۲۴۸ و ۲۵۰ به نقل از لغتنامهٔ بزرگ فارسی.
۷. برهان و انجمنآرا و آنندراج به نقل از لغتنامهٔ دهخدا ذیل «براتی» با شواهد؛ لغتنامهٔ بزرگ فارسی، ذیل «براتی».
۸.«دو اصطلاح در حوزهٔ البسه از دیوان شرفالدین شفروهٔ اصفهانی»، نامهٔ سروشیار (یادنامهٔ استاد جمشید مظاهری- سروشیار)، به خواستاری و اهتمام علیاکبر احمدی دارانی و گلپر نصری، قم، نشر ادبیات، زمستان ۱۴۰۱، ج۱، صص ۱۴۹-۱۴۸.
۹. در لغتنامهٔ دهخدا این بیت به نقل از فرهنگ انجمنآرا آمده است.
۱٠. مقامات حمیدی، تصحیح رضا انزابینژاد، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۵، ص ۱۹۰. به نقل از لغتنامهٔ بزرگ فارسی.
۱۱. همان، ص ۲۵۰.
۱۲.مقامات حمیدی، قاضی حمیدالدین عمر بن محمود بلخی، تفسیر اشعار و توضیح امکنه و اعلام و ترجمه لغات و عبارات مشکله به سعی سید علیاکبر ابرقویی، اصفهان، کتابفروشی تأیید، ۱۳۴۴، ص ۶۸.
۱۳.دیوان مجیرالدین بیلقانی، تصحیح آبادی، ص۱۷۲.
۱۴. همان، ص۲۹۳.
۱۵. چاپ حروفی، به کوشش مینوی و ایرج افشار و همکاری کارنگ، انجمن آثار ملی، ۲۵۳۶، ص۱۶۶.
۱۶.کلیات شمس، ج۶، ص ١١٩.
۱۷.همان، ج۷، ص۴۴۶.
۱۸. کیمیای سعادت، تصحیح خدیوجم، ج۲، ص۴۴۴.
۱۹. همان، ج۲، ص۱۹۹ و ۴۲۵.
۲۰. کلیات شمس، ج۸، ص۵.
۲۱. دیوان اشعار ابنیمین ، تصحیح باستانیراد، ص ۴۴۶.
۲۲.تاریخ بیهقی، تصحیح فیاض، ۱۳۵۶، ص۷۳۵.
https://www.tgoop.com/n00re30yah
Telegram
نور سیاه
یادداشتهای ایرانشناسی میلاد عظیمی
@MilaadAzimi
@MilaadAzimi
قندیل و آب وآتش
(بخش یکم)
به این بیت خاقانی توجه کنید:
-آتش قندیل بنشست آب سبحه هم برفت
کآتش و آب از قدح، قندیل دیگر ساختند (۱).
سخن بر سر مصرع دوم است. یعنی چه که آب و آتش از قدح قندیل دیگری ساختهاند؟ رابطه آتش با قندیل روشن است اما آب چه ربطی به قندیل دارد؟
ابتدا مروری میکنیم بر نظر شارحان دیوان خاقانی دربارهٔ این مصراع:
الف. دکتر محمد استعلامی: «اگر قندیلی هست قدح و اگر آتشی هست شراب درون قدح است» (۲). در معنی ایشان نشانی از آب نیست.
ب. دکتر محمدرضا برزگر خالقی:«آن زمان که آتش و آب قدح، قندیل دیگری ساخت». ایشان اساسا خود را با بیت درگیر نکرده است (۳).
پ. دکتر محمدرضا ترکی: «در نظر شاعر قلندر آتش باده و آب(درخشش) قدح که درخشانتر از آتش قندیل و آب تسبیح زاهدان است، آتش قندیل را خاموش و آبروی سبحه و اعتبار آن را بر باد میدهد» (۴). در توضیح استاد ترکی، ارتباط آب با قندیل مشخص نیست.
ت. دکتر جلالالدین کزازی: «آتش دوم استعاره آشکار از باده است و آب دوم از جام بلورین. قدح با تشبیه نهان در داشتن آتش و آب، به قندیل مانند شده است: آتش قندیل، فروغ آن است که از فتیله برمیخیزد و آب آن روغن و مایهای که این فتیله در آن است و بدان میسوزد و میافروزد»(۵). نکتهای که بر شرح خوب استاد کزازی میتوان گرفت این است که آیا خاقانی از روغن تعبیر به آب میکند؟
چند نکته گفتنی است:
۱.این بیت در بافتی است که خاقانی بهمناسبت عید فطر، با برخی لوازم و مناسک ماه رمضان مضمون شادخوارانه و رندانه ساخته است. خاقانی یکی از لوازم ماه رمضان را قندیل دانسته است و این نکتهای است در کمال دقت.
قندیل افروختن در مساجد سخت ستایش شده و برای تشویق آن روایاتی مثل روایت زیر هست:
«... رسول علیهالسلام گفت: هرکه قندیل در مسجد بیاویزد، حق تعالی فرمان دهد تا هفتادهزار فرشته از بهر آن آمرزش خواهند تا آن قندیل در آن مسجد باشد. و به هر قطره روغن ده نیکی در نامهٔ اعمال آن نویسنده و ده بدی پاک كنند و ده درجه به نام آن برآرند و ده بشارت مر آن را بدهند و چهارهزار حور به نام آن کنند و چهارهزار حله در آن پوشانند» (۶).
حتی اگر این روایت مجعول باشد (۷)، باز تردیدی نیست نذر و نیاز و پیشکش قندیل و چراغ به مسجد بسیار رایج بوده است.
در ماه رمضان،قندیل فرستادن به مساجد، ببشتر توصیه شده بود. برای نمونه در قابوسنامه آمده:
«در مزگت کوی جماعت به پای دار و ماه رمضان به شمع و قندیل فرستادن تقصیر مکن»(۸).
و این بیتهای ناصرخسرو که به سنت افروختن قندیل و چراغ در شب قدر اشاره دارد:
قندیل فروزی به شب قدر به مسجد
مسجد شده چون روز و دلت چون شب یلدا
قندیل میفروز بیاموز که قندیل
بیرون نبرد از دل پرجهل تو ظلما (۹).
یا در این بیتهای معزی که مکرر گفته با آمدن عید رمضان، روشنایی قندیل که در شبهای ماه رمضان افروخته میگشت، به جام شراب برمیگردد (قندیلها خاموش میشود):
-بگذشت مه روزه و آمد مه شوال
اکنون من و ساقیّ و می و مطرب و قوّال
کردند شب عید، همه نور ز قندیل،
تحویل سوی جام و دگرگونه شد احوال (۱٠).
- رسید عید همایون و روزه کرد رحیل
به جام داد فلک روشنایی از قندیل
چو روشنایی قندیل بازگشت به جام
سزد که من به غزل بازگردم از تهلیل (۱۱).
۲.در قندیل هم آب میریختند و هم روغن. به این بیت ناصر خسرو توجه کنید:
-آب و قندیل هست با تو ولیک
روغنت هیچ نیست در قندیل (۱۲).
طبعا روغن در قندیل بالای آب قرار میگرفت و همین امر، در ذهن نکتهیابان، مضمون مناظره و مفاخره میان آب و روغن قندیل شده بود:
«درحال تو چشم در قندیل افگندی و گفتی که آب و روغن در این قندیل با یکدیگر مفاخره کردند. آب گفت من از تو عزیزترم و فاضلتر. چرا تو بر سر من نشینی؟» (۱۳).
ابنفوطی نیز در همین زمینه، قطعهٔ جالبی دربارهٔ برتری روغن بر آب در قندیل و البته نکوهش آن نقل کرده. جالبتر اینکه شاعر این شعر را بر قندیلی نوشته بود(۱۴). و این نشان میدهد که یکی از رسانههای شعر در دنیای قدیم، قندیلهاست.
بگذریم و برسیم به این بیت خوب سنایی که همچنین نشان میدهد خاکآمیز شدن روغن باعث خاموشی قندیل میشد:
کی فروزد مر تو را قندیلِ دلداری چو تو
آب بر آتش گرفتی خاک در روغن زدی؟(۱۵).
https://www.tgoop.com/n00re30yah
(بخش یکم)
به این بیت خاقانی توجه کنید:
-آتش قندیل بنشست آب سبحه هم برفت
کآتش و آب از قدح، قندیل دیگر ساختند (۱).
سخن بر سر مصرع دوم است. یعنی چه که آب و آتش از قدح قندیل دیگری ساختهاند؟ رابطه آتش با قندیل روشن است اما آب چه ربطی به قندیل دارد؟
ابتدا مروری میکنیم بر نظر شارحان دیوان خاقانی دربارهٔ این مصراع:
الف. دکتر محمد استعلامی: «اگر قندیلی هست قدح و اگر آتشی هست شراب درون قدح است» (۲). در معنی ایشان نشانی از آب نیست.
ب. دکتر محمدرضا برزگر خالقی:«آن زمان که آتش و آب قدح، قندیل دیگری ساخت». ایشان اساسا خود را با بیت درگیر نکرده است (۳).
پ. دکتر محمدرضا ترکی: «در نظر شاعر قلندر آتش باده و آب(درخشش) قدح که درخشانتر از آتش قندیل و آب تسبیح زاهدان است، آتش قندیل را خاموش و آبروی سبحه و اعتبار آن را بر باد میدهد» (۴). در توضیح استاد ترکی، ارتباط آب با قندیل مشخص نیست.
ت. دکتر جلالالدین کزازی: «آتش دوم استعاره آشکار از باده است و آب دوم از جام بلورین. قدح با تشبیه نهان در داشتن آتش و آب، به قندیل مانند شده است: آتش قندیل، فروغ آن است که از فتیله برمیخیزد و آب آن روغن و مایهای که این فتیله در آن است و بدان میسوزد و میافروزد»(۵). نکتهای که بر شرح خوب استاد کزازی میتوان گرفت این است که آیا خاقانی از روغن تعبیر به آب میکند؟
چند نکته گفتنی است:
۱.این بیت در بافتی است که خاقانی بهمناسبت عید فطر، با برخی لوازم و مناسک ماه رمضان مضمون شادخوارانه و رندانه ساخته است. خاقانی یکی از لوازم ماه رمضان را قندیل دانسته است و این نکتهای است در کمال دقت.
قندیل افروختن در مساجد سخت ستایش شده و برای تشویق آن روایاتی مثل روایت زیر هست:
«... رسول علیهالسلام گفت: هرکه قندیل در مسجد بیاویزد، حق تعالی فرمان دهد تا هفتادهزار فرشته از بهر آن آمرزش خواهند تا آن قندیل در آن مسجد باشد. و به هر قطره روغن ده نیکی در نامهٔ اعمال آن نویسنده و ده بدی پاک كنند و ده درجه به نام آن برآرند و ده بشارت مر آن را بدهند و چهارهزار حور به نام آن کنند و چهارهزار حله در آن پوشانند» (۶).
حتی اگر این روایت مجعول باشد (۷)، باز تردیدی نیست نذر و نیاز و پیشکش قندیل و چراغ به مسجد بسیار رایج بوده است.
در ماه رمضان،قندیل فرستادن به مساجد، ببشتر توصیه شده بود. برای نمونه در قابوسنامه آمده:
«در مزگت کوی جماعت به پای دار و ماه رمضان به شمع و قندیل فرستادن تقصیر مکن»(۸).
و این بیتهای ناصرخسرو که به سنت افروختن قندیل و چراغ در شب قدر اشاره دارد:
قندیل فروزی به شب قدر به مسجد
مسجد شده چون روز و دلت چون شب یلدا
قندیل میفروز بیاموز که قندیل
بیرون نبرد از دل پرجهل تو ظلما (۹).
یا در این بیتهای معزی که مکرر گفته با آمدن عید رمضان، روشنایی قندیل که در شبهای ماه رمضان افروخته میگشت، به جام شراب برمیگردد (قندیلها خاموش میشود):
-بگذشت مه روزه و آمد مه شوال
اکنون من و ساقیّ و می و مطرب و قوّال
کردند شب عید، همه نور ز قندیل،
تحویل سوی جام و دگرگونه شد احوال (۱٠).
- رسید عید همایون و روزه کرد رحیل
به جام داد فلک روشنایی از قندیل
چو روشنایی قندیل بازگشت به جام
سزد که من به غزل بازگردم از تهلیل (۱۱).
۲.در قندیل هم آب میریختند و هم روغن. به این بیت ناصر خسرو توجه کنید:
-آب و قندیل هست با تو ولیک
روغنت هیچ نیست در قندیل (۱۲).
طبعا روغن در قندیل بالای آب قرار میگرفت و همین امر، در ذهن نکتهیابان، مضمون مناظره و مفاخره میان آب و روغن قندیل شده بود:
«درحال تو چشم در قندیل افگندی و گفتی که آب و روغن در این قندیل با یکدیگر مفاخره کردند. آب گفت من از تو عزیزترم و فاضلتر. چرا تو بر سر من نشینی؟» (۱۳).
ابنفوطی نیز در همین زمینه، قطعهٔ جالبی دربارهٔ برتری روغن بر آب در قندیل و البته نکوهش آن نقل کرده. جالبتر اینکه شاعر این شعر را بر قندیلی نوشته بود(۱۴). و این نشان میدهد که یکی از رسانههای شعر در دنیای قدیم، قندیلهاست.
بگذریم و برسیم به این بیت خوب سنایی که همچنین نشان میدهد خاکآمیز شدن روغن باعث خاموشی قندیل میشد:
کی فروزد مر تو را قندیلِ دلداری چو تو
آب بر آتش گرفتی خاک در روغن زدی؟(۱۵).
https://www.tgoop.com/n00re30yah
Telegram
نور سیاه
یادداشتهای ایرانشناسی میلاد عظیمی
@MilaadAzimi
@MilaadAzimi
قندیل و آب وآتش
(بخش دوم)
البته رابطهٔ قندیل و آب نکتهٔ ناشناختهای نیست. در لغتنامهٔ دهخدا ذیل «قندیل» آمده: «قندیل آب: نوعی از قندیل آبگینهٔ بلوری که آن را به آب پر کرده و روغن بر آن انداخته فتیلهٔ میان آن روشن نمایند (آنندراج از غیاث)».
استاد یوسفی این بیت بوستان را:
تو را کی بود چون چراغ التهاب
که از خود پری همچو قندیل از آب
با نقل همین مطلب لغتنامه، بهدرستی شرح فرموده است (۱۶). و حضرت آقای کریم زمانی هم در شرح بیت مثنوی شریف:
چون ز قندیل آب و روغن گشته فاش
یا چو خاکی که بروید سرهاش
با اشاره به قندیل آب، به راه درست رفتهاند. توضیح جالبی هم دربارهٔ ساختمان این نوع قندیل دادهاند. حیف که ننوشتهاند از کجا نقل میکنند (۱۷).
بنویسم که استاد سیدجعفر شهیدی دربارهٔ «قندیل و روغن و آب» و در شرح همین بیت مثنوی شریف، با نقل همین نظر «بعض لغتنویسان چون مؤلف آنندراج و غیاثاللغات» مرقوم فرمودهاند:
«این معنی از درست درنیافتن معنی این ترکیب پدید آمده. قندیل ظرفی شیشهای بوده است که در آن روغن میریختند و فتیله در آن مینهادند... آنچه نوشتهاند که "ابتدا کمی آب در قندیل میریختند سپس روغن" دقیق نیست، چراکه روغن را اگر بر روی آب بریزید همچنان بالا میماند و در این صورت فتیله در آب خواهد بود و روشنی ندارد.
با توجه به کلمۀ فاش، مولانا از آب و روغن در قندیل بدین نکته توجه دارد که از روشنی دادن یا ندادن قندیل آشکار میشود، درون آن آب است یا روغن. مقصود مولانا این است که چنانکه در قندیل آب یا روغن باشد، از بیرون دیده میشود» (۱۸).
میبینیم که استاد شهیدی چندبار نوشتهاند روغن یا آب. سخن سلطانولد پسر مولانا روشنگر است:
«همچون آب و روغن که در یک قندیل باشند و بههم نیامیزند»(۱۹).
۳. این همنشینی آب و آتش در قندیل، که در شعر خاقانی آمده، مضمون مورد توجه شاعران فارسی و تازیزبان بود. برای نمونه شاعری عرب سروده:
النار بین ضلوعی
و انا غریق مدامعی
کأنی فتیلة قندیل
اموت حریق غریق (۲٠).
یا اوحدی دربارهٔ قندیل مبارک حرم مطهر حضرت سیدالشهدا گفته:
در آب و آتشیم چو قندیل بر سرت
آبی که فیضش از مدد آتش عناست (۲۱).
این یادداشت را با یک رباعی خوب از کمالالدین اسماعیل پایان میدهم:
وقت است که دل کند منوّر قندیل
آب آرد بر دهان ز آذر قندیل
سنگاندازی کنیم امروز چنان
کافتد آن سنگ روزه را در قندیل (۲۲).
به چند نکته اشاره دارد:
الف. ماه روزه نزدیک آمده است.
ب. وقت آن شده که قندیلها (در مساجد) افروخته گردد.
پ. آب بر دهان آوردنِ قندیل ایهام دارد: هم لذت بردن قندیل از رونق کارش در شبهای رمضان و هم اشارهای است به آب موجود در قندیل.
ت. آب از آتش بر دهان آوردن، برای قندیل افروخته، تعبیر متناقضنمای بلیغ و زیبایی است.
ث. به رسم و جشن «سنگانداز/ کلوخانداز» (نک: لغتنامهٔ دهخدا) در روزهای پایانی ماه شعبان اشاره دارد.
ج. اما میخواهد در این سنگانداز به جای شکستن چراغ باده، سنگ در قندیل روزه بیندازد. بلکه بشکند و...
پانوشت
۱.دیوان خاقانی، تصحیح سجادی، ص۱۱۱.
۲.نقد و شرح قصاید خاقانی بر اساس تقریرات استاد فروزانفر (مقدمه و تحلیل، ویرایش متن، گسترش شرح و فهرستها از محمد استعلامی)، زوار، ۱۳۸۷، ج۱، ص۴۱۷.
۳.شرح دیوان خاقانی، زوار، ۱۳۸۷،ج۱، ص۵۰۱.
۴.سرّ سخنان نغز خاقانی، سمت، ۱۳۹۸، ج۲، ص۲.
۵.گزارش دشواریهای دیوان خاقانی، نشر مرکز، چاپ ششم، ۱۳۸۹، ص۲۲۳.
۶.ترجمهٔ السواد الاعظم، تصحیح عبدالحی حبیبی، بنیاد فرهنگ، ۱۳۴۸، ص۲۲۱.
۷.الفوائد المجموعة فی الاحاديث الموضوعة، محمد بن علی الشوکانی، بیروت، دارالکتب العلمیة، ۱۴۱۶، ص۲۶.
۸.تصحیح یوسفی، ۱۳۷۱، ص۱۲۱.
۹.دیوان ناصر خسرو، تصحیح مینوی و محقق، ص۵.
۱۰.دیوان امیرمعزی، تصحیح عباس اقبال، ۱۳۱۸، ص۴۴۴.
۱۱.همان، ص۴۵۲ و برای بیتی دیگر ص۴۵۹.
۱۲.دیوان ناصر خسرو، ص۱۲۴.
۱۳.تذکرة الاولیاء عطار، تصحیح شفیعی کدکنی، ج۱، صص۸۳۶ -۸۳۵ و ج۲، ص۱۴۵۶.
۱۴. مجمع الآداب فی معجم الالقاب، تحقیق محمد الکاظم، تهران، ۱۴۱۶، ج۱، ص۴۶۶.
۱۵.دیوان سنایی، تصحیح مدرس رضوی، سنایی، چاپ هفتم، ص۶۲۸.
۱۶.بوستان سعدی، انجمن استادان زبان و ادبیات فارسی، ۱۳۵۹، ص۳۶۵.
۱۷.شرح جامع مثنوی معنوی، انتشارات اطلاعات، چاپ ۲۵، ۱۳۹۷، ص۴۹۴.
۱۸.شرح مثنوی (دفتر پنجم)، علمی و فرهنگی، ۱۳۷۹، ص۲۶۸.
۱۹.ولدنامه، سلطان ولد، تصحیح استاد همایی، شرکت نسبی حاج محمدحسین اقبال و شرکا، بیتا، ص۱۸.
۲۰. خریدة القصر و جریدة العصر (قسم شعراء مصر)، العماد الاصفهانی الکاتب، نشره احمد امین، شوقی ضیف و احسان عباس، قاهره، دارالکتب و الوثائق القومیة، ۱۴۲۶، الجزء الاول، صص ۱۸۳-۱۸۲.
۲۱.کلیات اوحدی اصفهانی، تصحیح سعید نفیسی، ص۵.
۲۲.دیوان کمالالدین اسماعیل اصفهانی (غزلیات و رباعیات)، تصحیح محمدرضا ضیاء، بنیاد موقوفات محمود افشار، چاپ دوم، ۱۴۰۲، ص۲۳۸.
https://www.tgoop.com/n00re30yah
(بخش دوم)
البته رابطهٔ قندیل و آب نکتهٔ ناشناختهای نیست. در لغتنامهٔ دهخدا ذیل «قندیل» آمده: «قندیل آب: نوعی از قندیل آبگینهٔ بلوری که آن را به آب پر کرده و روغن بر آن انداخته فتیلهٔ میان آن روشن نمایند (آنندراج از غیاث)».
استاد یوسفی این بیت بوستان را:
تو را کی بود چون چراغ التهاب
که از خود پری همچو قندیل از آب
با نقل همین مطلب لغتنامه، بهدرستی شرح فرموده است (۱۶). و حضرت آقای کریم زمانی هم در شرح بیت مثنوی شریف:
چون ز قندیل آب و روغن گشته فاش
یا چو خاکی که بروید سرهاش
با اشاره به قندیل آب، به راه درست رفتهاند. توضیح جالبی هم دربارهٔ ساختمان این نوع قندیل دادهاند. حیف که ننوشتهاند از کجا نقل میکنند (۱۷).
بنویسم که استاد سیدجعفر شهیدی دربارهٔ «قندیل و روغن و آب» و در شرح همین بیت مثنوی شریف، با نقل همین نظر «بعض لغتنویسان چون مؤلف آنندراج و غیاثاللغات» مرقوم فرمودهاند:
«این معنی از درست درنیافتن معنی این ترکیب پدید آمده. قندیل ظرفی شیشهای بوده است که در آن روغن میریختند و فتیله در آن مینهادند... آنچه نوشتهاند که "ابتدا کمی آب در قندیل میریختند سپس روغن" دقیق نیست، چراکه روغن را اگر بر روی آب بریزید همچنان بالا میماند و در این صورت فتیله در آب خواهد بود و روشنی ندارد.
با توجه به کلمۀ فاش، مولانا از آب و روغن در قندیل بدین نکته توجه دارد که از روشنی دادن یا ندادن قندیل آشکار میشود، درون آن آب است یا روغن. مقصود مولانا این است که چنانکه در قندیل آب یا روغن باشد، از بیرون دیده میشود» (۱۸).
میبینیم که استاد شهیدی چندبار نوشتهاند روغن یا آب. سخن سلطانولد پسر مولانا روشنگر است:
«همچون آب و روغن که در یک قندیل باشند و بههم نیامیزند»(۱۹).
۳. این همنشینی آب و آتش در قندیل، که در شعر خاقانی آمده، مضمون مورد توجه شاعران فارسی و تازیزبان بود. برای نمونه شاعری عرب سروده:
النار بین ضلوعی
و انا غریق مدامعی
کأنی فتیلة قندیل
اموت حریق غریق (۲٠).
یا اوحدی دربارهٔ قندیل مبارک حرم مطهر حضرت سیدالشهدا گفته:
در آب و آتشیم چو قندیل بر سرت
آبی که فیضش از مدد آتش عناست (۲۱).
این یادداشت را با یک رباعی خوب از کمالالدین اسماعیل پایان میدهم:
وقت است که دل کند منوّر قندیل
آب آرد بر دهان ز آذر قندیل
سنگاندازی کنیم امروز چنان
کافتد آن سنگ روزه را در قندیل (۲۲).
به چند نکته اشاره دارد:
الف. ماه روزه نزدیک آمده است.
ب. وقت آن شده که قندیلها (در مساجد) افروخته گردد.
پ. آب بر دهان آوردنِ قندیل ایهام دارد: هم لذت بردن قندیل از رونق کارش در شبهای رمضان و هم اشارهای است به آب موجود در قندیل.
ت. آب از آتش بر دهان آوردن، برای قندیل افروخته، تعبیر متناقضنمای بلیغ و زیبایی است.
ث. به رسم و جشن «سنگانداز/ کلوخانداز» (نک: لغتنامهٔ دهخدا) در روزهای پایانی ماه شعبان اشاره دارد.
ج. اما میخواهد در این سنگانداز به جای شکستن چراغ باده، سنگ در قندیل روزه بیندازد. بلکه بشکند و...
پانوشت
۱.دیوان خاقانی، تصحیح سجادی، ص۱۱۱.
۲.نقد و شرح قصاید خاقانی بر اساس تقریرات استاد فروزانفر (مقدمه و تحلیل، ویرایش متن، گسترش شرح و فهرستها از محمد استعلامی)، زوار، ۱۳۸۷، ج۱، ص۴۱۷.
۳.شرح دیوان خاقانی، زوار، ۱۳۸۷،ج۱، ص۵۰۱.
۴.سرّ سخنان نغز خاقانی، سمت، ۱۳۹۸، ج۲، ص۲.
۵.گزارش دشواریهای دیوان خاقانی، نشر مرکز، چاپ ششم، ۱۳۸۹، ص۲۲۳.
۶.ترجمهٔ السواد الاعظم، تصحیح عبدالحی حبیبی، بنیاد فرهنگ، ۱۳۴۸، ص۲۲۱.
۷.الفوائد المجموعة فی الاحاديث الموضوعة، محمد بن علی الشوکانی، بیروت، دارالکتب العلمیة، ۱۴۱۶، ص۲۶.
۸.تصحیح یوسفی، ۱۳۷۱، ص۱۲۱.
۹.دیوان ناصر خسرو، تصحیح مینوی و محقق، ص۵.
۱۰.دیوان امیرمعزی، تصحیح عباس اقبال، ۱۳۱۸، ص۴۴۴.
۱۱.همان، ص۴۵۲ و برای بیتی دیگر ص۴۵۹.
۱۲.دیوان ناصر خسرو، ص۱۲۴.
۱۳.تذکرة الاولیاء عطار، تصحیح شفیعی کدکنی، ج۱، صص۸۳۶ -۸۳۵ و ج۲، ص۱۴۵۶.
۱۴. مجمع الآداب فی معجم الالقاب، تحقیق محمد الکاظم، تهران، ۱۴۱۶، ج۱، ص۴۶۶.
۱۵.دیوان سنایی، تصحیح مدرس رضوی، سنایی، چاپ هفتم، ص۶۲۸.
۱۶.بوستان سعدی، انجمن استادان زبان و ادبیات فارسی، ۱۳۵۹، ص۳۶۵.
۱۷.شرح جامع مثنوی معنوی، انتشارات اطلاعات، چاپ ۲۵، ۱۳۹۷، ص۴۹۴.
۱۸.شرح مثنوی (دفتر پنجم)، علمی و فرهنگی، ۱۳۷۹، ص۲۶۸.
۱۹.ولدنامه، سلطان ولد، تصحیح استاد همایی، شرکت نسبی حاج محمدحسین اقبال و شرکا، بیتا، ص۱۸.
۲۰. خریدة القصر و جریدة العصر (قسم شعراء مصر)، العماد الاصفهانی الکاتب، نشره احمد امین، شوقی ضیف و احسان عباس، قاهره، دارالکتب و الوثائق القومیة، ۱۴۲۶، الجزء الاول، صص ۱۸۳-۱۸۲.
۲۱.کلیات اوحدی اصفهانی، تصحیح سعید نفیسی، ص۵.
۲۲.دیوان کمالالدین اسماعیل اصفهانی (غزلیات و رباعیات)، تصحیح محمدرضا ضیاء، بنیاد موقوفات محمود افشار، چاپ دوم، ۱۴۰۲، ص۲۳۸.
https://www.tgoop.com/n00re30yah
Telegram
نور سیاه
یادداشتهای ایرانشناسی میلاد عظیمی
@MilaadAzimi
@MilaadAzimi
تأملی در یک رباعی نزهة المجالس
ای پرّ مگس پردۀ شکّر کرده
لالایی حاجبانت عنبر کرده
لعل از حسد لب تو ای آب حیات
در سنگ نشسته خاک بر سر کرده.
پرسشی مطرح شده است که آیا در مصرع اول، آنطور که در نزهة المجالس آمده، پروَز بخوانیم یا ضبط سفینهٔ رباعیات استانبول را درست بدانیم: پرده (۱).
حضرت آقای میرافضلی نوشتهاند:
«در اینجا یک دو راهی عجیب وجود دارد. هر دو کلمه در هر دو نسخه از حمایت متنی و شواهد بیرونی برخوردارند. به نظر میرسد مصراع اول این رباعی در خور تأمل و بررسی بیشتر است».
در تقویت ضبط «ای پرّ مگس پردۀ شکّر کرده» نکاتی به نظرم میرسد که عرض میکنم:
۱. در مصرع دوم: «لالایی حاجبانت عنبر کرده»، حاجب ایهام دارد (ابرو و پردهدار). ضبط پرده، در مصرع اول، ایهام تناسب میان حاجب و پرده را در بیت برقرار میدارد.
۲.در بیت اول شبکهٔ تناسبات برمبنای مناسبات عوالم بردهداری و مضمونسازی با نام عام غلامان شکل گرفته است: عنبر و شکر (این یادداشت را ملاحظه بفرمایید) از نامهای عام غلامان بودهاند. لالا و حاجب هم به این شبکه مرتبطاند (۲).
پرده در کتابت قدیم، بیشتر، و نه همیشه، به شکل برده (با یک نقطه زیر ب) نوشته میشد (البته در نسخهٔ سفینهٔ رباعیات استانبول که کتابتش قدری متأخر است، با سه نقطه نوشته شده است). یعنی گاهی برده مینوشتند و پرده میخواندند و شاعران گاهی از این امکان خط برای مضمونپردازی و صنعتگری استفاده میکردند (۳).
بههرروی، اگر این حدسم درست باشد، برده/ پرده زنجیرهٔ تناسبات با نام غلامان را تکمیل میکند. میدانیم که بازی و تناسبسازی با نامهای عام غلامان و بردگان مورد توجه شاعران قدیم بوده است.
۳.دوست عزیز حضرت آقای جلیل طاهری این بیت مناسب و خوب خاقانی را شاهد آوردهاند:
بر شکّرت از پرّ مگس پرده چه سازی
ای من مگس آن شکرستان که تو داری (۴).
در این موضوع این ابیات خاقانی هم مفید و روشنگر است:
چون پرّ مگس خط تو بر لب
بر گل خط انگبین نویسد (۵).
و
گفتم به دل ار چو نی ببرّندم سر
ننشینم تا نخایم آن شکّر تر
پیش شکر از پر مگس ساخت سپر
گفت ار مگسی برننشینی به شکر (۶).
خاقانی رنگ پر مگس را هم مشخص کرده که با رنگ خط معشوق در سنت شعر فارسی(سبز و بنفشهگون) همخوان است:
گویی که خرمگس پرد از خان عنکبوت
بر پرّ سبزرنگ غبیرا برافکند (۷).
و
از سر تیغش که هست سبز چو پرّ مگس
کرکس گردون ز هول شاهپر انداخته(۸).
و
زان تیغ کو بنفشتر است از پر مگس
منقار کرکسان فلک میهمان اوست (۹)
پانوشت
۱.میرافضلی، سیدعلی، «تصحیح یک رباعی نزهة المجالس و چند نکته»،کانال تلگرامی چهارخطی؛ همو، «پرده و پر مگس؛ پروز و خط»، همان.
۲. برای لالا مثلا این بیت :
روز و شب را که به اصل از حبش و روم آرند
پیش خاتون عرب جوهر و لالا بینند ( دیوان خاقانی، ص۸۶)۰
دربارهٔ حاجب و ربط آن به مناسبات خدمتگری و نامهای عام، برای نمونه این بیت خواجوی کرمانی:
ترکی تو و خال عنبرینت حبشی
بدری تو و حاجب تو پیوسته هلال (دیوان خواجو، ص۵۴۳).
همه کار کرده خواجو در این بیت کوتاه:
تناظر هلال و بدر که نام عام خادمان هم بودند، ایهام حاجب (ابرو و پردهدار) و مهر خاتمت کار با پیوسته (مدام و هم ملایم با ابرو). بیفزایید تقابل میان ترک و حبشی و تناسب میان حبشی و مناسبات غلامان و ایهام تناسب عنبر با حاجب (ابرو/ پردهدار).
و باز در همین زمینه این بیت خواجو:
مرجان تو پردهدار لؤلؤ
ریحان تو خادم گلستان(دیوان خواجو، تصحیح سهیلی، ص۷۴۹).
۳.جلالی، علی و منوچهر فروزنده فرد، «ملاحظات ویرایش متون کهن با توجه به ”هنرسازه“ای بدیعی»، فنون ادبی، دانشگاه اصفهان، س١٠، ش٣ (پیاپی ٢۴)، مهر ۱۳۹۷، صص٩٧-١١۴.
۴.دیوان خاقانی، تصحیح دکتر سجادی، ص۶۷۹.
۵.همان، ص۵۹۴.
۶.همان، ص۷۲۱.
۷.همان، ص۱۳۴.
۸.همان، ص۵۱۹.
۹.همان، ص۷۴.
https://www.tgoop.com/n00re30yah
ای پرّ مگس پردۀ شکّر کرده
لالایی حاجبانت عنبر کرده
لعل از حسد لب تو ای آب حیات
در سنگ نشسته خاک بر سر کرده.
پرسشی مطرح شده است که آیا در مصرع اول، آنطور که در نزهة المجالس آمده، پروَز بخوانیم یا ضبط سفینهٔ رباعیات استانبول را درست بدانیم: پرده (۱).
حضرت آقای میرافضلی نوشتهاند:
«در اینجا یک دو راهی عجیب وجود دارد. هر دو کلمه در هر دو نسخه از حمایت متنی و شواهد بیرونی برخوردارند. به نظر میرسد مصراع اول این رباعی در خور تأمل و بررسی بیشتر است».
در تقویت ضبط «ای پرّ مگس پردۀ شکّر کرده» نکاتی به نظرم میرسد که عرض میکنم:
۱. در مصرع دوم: «لالایی حاجبانت عنبر کرده»، حاجب ایهام دارد (ابرو و پردهدار). ضبط پرده، در مصرع اول، ایهام تناسب میان حاجب و پرده را در بیت برقرار میدارد.
۲.در بیت اول شبکهٔ تناسبات برمبنای مناسبات عوالم بردهداری و مضمونسازی با نام عام غلامان شکل گرفته است: عنبر و شکر (این یادداشت را ملاحظه بفرمایید) از نامهای عام غلامان بودهاند. لالا و حاجب هم به این شبکه مرتبطاند (۲).
پرده در کتابت قدیم، بیشتر، و نه همیشه، به شکل برده (با یک نقطه زیر ب) نوشته میشد (البته در نسخهٔ سفینهٔ رباعیات استانبول که کتابتش قدری متأخر است، با سه نقطه نوشته شده است). یعنی گاهی برده مینوشتند و پرده میخواندند و شاعران گاهی از این امکان خط برای مضمونپردازی و صنعتگری استفاده میکردند (۳).
بههرروی، اگر این حدسم درست باشد، برده/ پرده زنجیرهٔ تناسبات با نام غلامان را تکمیل میکند. میدانیم که بازی و تناسبسازی با نامهای عام غلامان و بردگان مورد توجه شاعران قدیم بوده است.
۳.دوست عزیز حضرت آقای جلیل طاهری این بیت مناسب و خوب خاقانی را شاهد آوردهاند:
بر شکّرت از پرّ مگس پرده چه سازی
ای من مگس آن شکرستان که تو داری (۴).
در این موضوع این ابیات خاقانی هم مفید و روشنگر است:
چون پرّ مگس خط تو بر لب
بر گل خط انگبین نویسد (۵).
و
گفتم به دل ار چو نی ببرّندم سر
ننشینم تا نخایم آن شکّر تر
پیش شکر از پر مگس ساخت سپر
گفت ار مگسی برننشینی به شکر (۶).
خاقانی رنگ پر مگس را هم مشخص کرده که با رنگ خط معشوق در سنت شعر فارسی(سبز و بنفشهگون) همخوان است:
گویی که خرمگس پرد از خان عنکبوت
بر پرّ سبزرنگ غبیرا برافکند (۷).
و
از سر تیغش که هست سبز چو پرّ مگس
کرکس گردون ز هول شاهپر انداخته(۸).
و
زان تیغ کو بنفشتر است از پر مگس
منقار کرکسان فلک میهمان اوست (۹)
پانوشت
۱.میرافضلی، سیدعلی، «تصحیح یک رباعی نزهة المجالس و چند نکته»،کانال تلگرامی چهارخطی؛ همو، «پرده و پر مگس؛ پروز و خط»، همان.
۲. برای لالا مثلا این بیت :
روز و شب را که به اصل از حبش و روم آرند
پیش خاتون عرب جوهر و لالا بینند ( دیوان خاقانی، ص۸۶)۰
دربارهٔ حاجب و ربط آن به مناسبات خدمتگری و نامهای عام، برای نمونه این بیت خواجوی کرمانی:
ترکی تو و خال عنبرینت حبشی
بدری تو و حاجب تو پیوسته هلال (دیوان خواجو، ص۵۴۳).
همه کار کرده خواجو در این بیت کوتاه:
تناظر هلال و بدر که نام عام خادمان هم بودند، ایهام حاجب (ابرو و پردهدار) و مهر خاتمت کار با پیوسته (مدام و هم ملایم با ابرو). بیفزایید تقابل میان ترک و حبشی و تناسب میان حبشی و مناسبات غلامان و ایهام تناسب عنبر با حاجب (ابرو/ پردهدار).
و باز در همین زمینه این بیت خواجو:
مرجان تو پردهدار لؤلؤ
ریحان تو خادم گلستان(دیوان خواجو، تصحیح سهیلی، ص۷۴۹).
۳.جلالی، علی و منوچهر فروزنده فرد، «ملاحظات ویرایش متون کهن با توجه به ”هنرسازه“ای بدیعی»، فنون ادبی، دانشگاه اصفهان، س١٠، ش٣ (پیاپی ٢۴)، مهر ۱۳۹۷، صص٩٧-١١۴.
۴.دیوان خاقانی، تصحیح دکتر سجادی، ص۶۷۹.
۵.همان، ص۵۹۴.
۶.همان، ص۷۲۱.
۷.همان، ص۱۳۴.
۸.همان، ص۵۱۹.
۹.همان، ص۷۴.
https://www.tgoop.com/n00re30yah
Telegram
نور سیاه
یادداشتهای ایرانشناسی میلاد عظیمی
@MilaadAzimi
@MilaadAzimi
احترام به ایران
دکتر جلال متینی نوشته است:
«احترام به ایران، حتی در آخرین روزهای زندگانی پربار استاد ذبیحالله صفا، یعنی در زمانی که به سبب خونریزی مغزی دیگر نه قادر به حرکت بود و نه میتوانست به روانی سخن بگوید، از این عبارات که در مصاحبهای اظهار داشته است نیز کاملاً هویداست:
مملکت من شایستهٔ احترام است و من این احترام را همیشه نگه داشتهام. مملکت من سرزمینی ست که نزدیک چهارهزار سال پیشرو ممالک متمدن دنیا بوده است، و من این حرف را از روی خودپرستی نمیزنم بلکه این حقیقت است و چنین مملکتی را باید دوست داشت، باید نسبت به او متواضع بود باید او را عزیز داشت و من عزیز میدارم. همین حالت در من هست، به گفتهٔ آن شاعر عرب که" من او را در روزگار سخت و در روزگار خوش در هر دو دوست داشتم، و در هر دو به یادش بودم و در هر دو [حال] او را محترم داشتم و دارم".
مملکت ما مملکتی ست که با فرهنگ عمیقش شایستگی این را دارد که هیچگاه و بههیچوجه و بههیچطریق، از یاد ساکنان خودش و از یاد فرزندان خودش غافل نماند و فرزندان آن هم موظفاند که چنین مادری را بپرستند ، چنین مادری را احترام کنند و چنین مادری را در حقیقت بر روی چشم بگذارند.
همین دوستی صادقانهٔ استاد صفا به ایران و فرهنگ ایران و زبان و ادب فارسی سبب شد که در بیست سال اخیر بارها در ایران... بر او بتازند... و نیز جای تأسف است که پس از درگذشت این مرد بزرگ که مایهٔ افتخار ایران و ایرانیان است، نه دولت ایران، نه دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران، نه دانشگاه تهران و نه کمیسیون ملی یونسکو در ایران و ... هیچ یک حتی مجلس یادبودی برای وی برگزار نکردند. لابد بدین منظور که نام وی را از خاطرهها بزدایند در حالی که آثار ارجمند صفا در کتابخانهها حضور دائمی استاد صفا را در سراسر جهان اعلام میدارند. نه فقط امروز بلکه در سالهای بعد نیز» (۱).
یادم نیست در کدام یک از مقالات دکتر مهدی محقق خواندم که یکبار در سالهای پس از انقلاب دکتر صفا برای شرکت در کنگرهای به ایران آمد. زندهیاد جلالالدین آشتیانی، با آن هیمنه و عظمت، در حضور جمع خم شد و دست صفا را بوسید. لابد برای اینکه به آن پیر ایراندوست بگوید اگر کسانی، در کشورش او را «هو» کردند و میکنند، کسانی هم هستند که قدر خدمات او را خوب میدانند.
صفا در سالهای هجرت، به تکمیل کتاب عظیمالشأن تاریخ ادبیات در ایران پرداخت و جلد پنجم آن را، در سه مجلد و دوهزار صفحه، در غربت نوشت. درحالیکه برای مراجعه به منابع، در سالهای شصت و هفتاد عمر، مجبور شد چندبار و هربار چندماه، به پاریس و شهرهای دیگر برود و از کتابخانهٔ آن شهرها استفاده کند. که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست.
حیف است چند سطری از نامهٔ او به ایرج افشار را نقل نکنم:
«شایعهٔ مربوط به بازگشت من نمیدانم چگونه در تهران رواج یافته بود. من که چنین برنامهای نداشتم و خودتان میدانید که در اینجا گرفتار نگهداری پسر و دخترم هستم. بازماندهٔ کتابخانهٔ من هم در اینجاست. مقدار زیادی تعهدات معنوی هم دارم که اخلاقاً خود را به اجرای آنها موظف میدانم. حال مزاجی من هم با داشتن قند و اوره و سیاتیک و بالاتر از همه بیماری پیری آن قدر مساعد نیست که به تهران بیایم و بی یار و خانمان و غیره و غیره زندگی کنم. در اینجا به قول جنابعالی سرم در لاک خودم است. و من واقعاً و بی هیچگونه مداهنه و ریا در ایران و در همه جای ایران زندگی میکنم.
آن وقتها که تهران بودم فقط هنگامی که کاری و شغلی داشتم در بیرون از خانه به سر می بردم و مابقی را در خانه و در دفتری که آنجا داشتم و جنابعالی و جناب دانشپژوه آن را دیدهاید، معتکف بودم. حالا کجا بیایم و کجا باشم و چقدر در بیرون از منزل و مکانی که ندارم پرسه بزنم و مزاحم این و آن باشم و تازه از مختصر، و بسیاربسیار مختصر، فعالیتی که دارم هم باز بمانم.
اما ایرج جان عزیز به شما قول میدهم که من همیشه در ایران به سر میبرم؛ در بیداری که مسلم است، در خواب هم در ایران بخصوص در زادگاهم و نیز در مازندران زندگی میکنم.
با این همه دارم بعضی مقدمات را بخصوص آنچه مربوط به فرزندانم در آینده است، فراهم میکنم و به بعضی واجبات زندگی میرسم تا سفرم را به ایران تسهیل کند و بعد از آن به خاکبوسی میهن خواهم آمد و از خدا هم میخواهم که مرا در آغوش همان خاک مقدس جای دهد و از تحمل بار سنگین و ملالآور زندگی معاف فرماید» (۲).
پانوشت
۱.متینی، جلال، «ایراندوستی استاد صفا»، ایرانشناسی، س۱۱، ش۳، پاییز ۱۳۷۸، صص ۴۸۶-۴۸۵.
۲.افشار، ایرج، «درگذشت دکتر ذبیحالله صفا»، بخارا، ش۷، مرداد و شهریور ۱۳۷۸، صص ۹۱-۹۰.
https://www.tgoop.com/n00re30yah
دکتر جلال متینی نوشته است:
«احترام به ایران، حتی در آخرین روزهای زندگانی پربار استاد ذبیحالله صفا، یعنی در زمانی که به سبب خونریزی مغزی دیگر نه قادر به حرکت بود و نه میتوانست به روانی سخن بگوید، از این عبارات که در مصاحبهای اظهار داشته است نیز کاملاً هویداست:
مملکت من شایستهٔ احترام است و من این احترام را همیشه نگه داشتهام. مملکت من سرزمینی ست که نزدیک چهارهزار سال پیشرو ممالک متمدن دنیا بوده است، و من این حرف را از روی خودپرستی نمیزنم بلکه این حقیقت است و چنین مملکتی را باید دوست داشت، باید نسبت به او متواضع بود باید او را عزیز داشت و من عزیز میدارم. همین حالت در من هست، به گفتهٔ آن شاعر عرب که" من او را در روزگار سخت و در روزگار خوش در هر دو دوست داشتم، و در هر دو به یادش بودم و در هر دو [حال] او را محترم داشتم و دارم".
مملکت ما مملکتی ست که با فرهنگ عمیقش شایستگی این را دارد که هیچگاه و بههیچوجه و بههیچطریق، از یاد ساکنان خودش و از یاد فرزندان خودش غافل نماند و فرزندان آن هم موظفاند که چنین مادری را بپرستند ، چنین مادری را احترام کنند و چنین مادری را در حقیقت بر روی چشم بگذارند.
همین دوستی صادقانهٔ استاد صفا به ایران و فرهنگ ایران و زبان و ادب فارسی سبب شد که در بیست سال اخیر بارها در ایران... بر او بتازند... و نیز جای تأسف است که پس از درگذشت این مرد بزرگ که مایهٔ افتخار ایران و ایرانیان است، نه دولت ایران، نه دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران، نه دانشگاه تهران و نه کمیسیون ملی یونسکو در ایران و ... هیچ یک حتی مجلس یادبودی برای وی برگزار نکردند. لابد بدین منظور که نام وی را از خاطرهها بزدایند در حالی که آثار ارجمند صفا در کتابخانهها حضور دائمی استاد صفا را در سراسر جهان اعلام میدارند. نه فقط امروز بلکه در سالهای بعد نیز» (۱).
یادم نیست در کدام یک از مقالات دکتر مهدی محقق خواندم که یکبار در سالهای پس از انقلاب دکتر صفا برای شرکت در کنگرهای به ایران آمد. زندهیاد جلالالدین آشتیانی، با آن هیمنه و عظمت، در حضور جمع خم شد و دست صفا را بوسید. لابد برای اینکه به آن پیر ایراندوست بگوید اگر کسانی، در کشورش او را «هو» کردند و میکنند، کسانی هم هستند که قدر خدمات او را خوب میدانند.
صفا در سالهای هجرت، به تکمیل کتاب عظیمالشأن تاریخ ادبیات در ایران پرداخت و جلد پنجم آن را، در سه مجلد و دوهزار صفحه، در غربت نوشت. درحالیکه برای مراجعه به منابع، در سالهای شصت و هفتاد عمر، مجبور شد چندبار و هربار چندماه، به پاریس و شهرهای دیگر برود و از کتابخانهٔ آن شهرها استفاده کند. که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست.
حیف است چند سطری از نامهٔ او به ایرج افشار را نقل نکنم:
«شایعهٔ مربوط به بازگشت من نمیدانم چگونه در تهران رواج یافته بود. من که چنین برنامهای نداشتم و خودتان میدانید که در اینجا گرفتار نگهداری پسر و دخترم هستم. بازماندهٔ کتابخانهٔ من هم در اینجاست. مقدار زیادی تعهدات معنوی هم دارم که اخلاقاً خود را به اجرای آنها موظف میدانم. حال مزاجی من هم با داشتن قند و اوره و سیاتیک و بالاتر از همه بیماری پیری آن قدر مساعد نیست که به تهران بیایم و بی یار و خانمان و غیره و غیره زندگی کنم. در اینجا به قول جنابعالی سرم در لاک خودم است. و من واقعاً و بی هیچگونه مداهنه و ریا در ایران و در همه جای ایران زندگی میکنم.
آن وقتها که تهران بودم فقط هنگامی که کاری و شغلی داشتم در بیرون از خانه به سر می بردم و مابقی را در خانه و در دفتری که آنجا داشتم و جنابعالی و جناب دانشپژوه آن را دیدهاید، معتکف بودم. حالا کجا بیایم و کجا باشم و چقدر در بیرون از منزل و مکانی که ندارم پرسه بزنم و مزاحم این و آن باشم و تازه از مختصر، و بسیاربسیار مختصر، فعالیتی که دارم هم باز بمانم.
اما ایرج جان عزیز به شما قول میدهم که من همیشه در ایران به سر میبرم؛ در بیداری که مسلم است، در خواب هم در ایران بخصوص در زادگاهم و نیز در مازندران زندگی میکنم.
با این همه دارم بعضی مقدمات را بخصوص آنچه مربوط به فرزندانم در آینده است، فراهم میکنم و به بعضی واجبات زندگی میرسم تا سفرم را به ایران تسهیل کند و بعد از آن به خاکبوسی میهن خواهم آمد و از خدا هم میخواهم که مرا در آغوش همان خاک مقدس جای دهد و از تحمل بار سنگین و ملالآور زندگی معاف فرماید» (۲).
پانوشت
۱.متینی، جلال، «ایراندوستی استاد صفا»، ایرانشناسی، س۱۱، ش۳، پاییز ۱۳۷۸، صص ۴۸۶-۴۸۵.
۲.افشار، ایرج، «درگذشت دکتر ذبیحالله صفا»، بخارا، ش۷، مرداد و شهریور ۱۳۷۸، صص ۹۱-۹۰.
https://www.tgoop.com/n00re30yah
Telegram
نور سیاه
یادداشتهای ایرانشناسی میلاد عظیمی
@MilaadAzimi
@MilaadAzimi