چون سیبِ رسيدهای
رها شده در رویا
با رود میروم، کاش شاخهای
که از آب میگیرم دست تو باشد..
#شمس_لنگرودی
@naab90
رها شده در رویا
با رود میروم، کاش شاخهای
که از آب میگیرم دست تو باشد..
#شمس_لنگرودی
@naab90
بی تو مهتاب شبی را گذراندم به چه سختی
تکیه دادم به تن خستهٔ یک کهنه درختی
گفته بودی که می آییّ و ولی عهد شکستی
مثل یک خاطره آن سوی خیالات نشستی
ماه و من منتظرت مانده و تا صبح نشستیم
مژه بر هم ننهادیم و دمی چشم نبستیم
صحبت لحظهٔ دیدار شد و قول و قراری
سخت می دانم از آن لحظه تو هم خاطره داری
یادم افتاد که آن شب به جز از عشق ندیدیم
شانه بر شانهٔ هم تا ته آن کوچه دویدیم
و تو برگشتی و گفتی که از این عشق حذر نیست
دل قوی دار در این معرکه جز خوف و خطر نیست
گفتمت کاش بمانی به همین شیوه بمانی
تو که این گونه پر از لطفی و چون سرو چمانی
خنده ای کرده به پهنای رُخ ات گفتی و گفتی
بر حذر باش در این سفسطه و دام نیافتی
آنچنان گرم شدم از نفس و جان تو آن دم
که دل از هر چه به غیر از تو و از عشق تو کندم
آوخ امّا تو رمیدیّ و گسستی و نماندی
جای یک عشق پر از خاطره یک داغ نشاندی
من ولی بر سر عهدم , نه گسستم , نه رمیدم
ماندم و با نفس خسته در این شعله دمیدم
@naab90
تکیه دادم به تن خستهٔ یک کهنه درختی
گفته بودی که می آییّ و ولی عهد شکستی
مثل یک خاطره آن سوی خیالات نشستی
ماه و من منتظرت مانده و تا صبح نشستیم
مژه بر هم ننهادیم و دمی چشم نبستیم
صحبت لحظهٔ دیدار شد و قول و قراری
سخت می دانم از آن لحظه تو هم خاطره داری
یادم افتاد که آن شب به جز از عشق ندیدیم
شانه بر شانهٔ هم تا ته آن کوچه دویدیم
و تو برگشتی و گفتی که از این عشق حذر نیست
دل قوی دار در این معرکه جز خوف و خطر نیست
گفتمت کاش بمانی به همین شیوه بمانی
تو که این گونه پر از لطفی و چون سرو چمانی
خنده ای کرده به پهنای رُخ ات گفتی و گفتی
بر حذر باش در این سفسطه و دام نیافتی
آنچنان گرم شدم از نفس و جان تو آن دم
که دل از هر چه به غیر از تو و از عشق تو کندم
آوخ امّا تو رمیدیّ و گسستی و نماندی
جای یک عشق پر از خاطره یک داغ نشاندی
من ولی بر سر عهدم , نه گسستم , نه رمیدم
ماندم و با نفس خسته در این شعله دمیدم
@naab90
باد خزانی، زد ناگهانی، کرد آنچه دانی
برهم زد ایام نشاط و روزگار کامرانی
ظلم خزان کرد، با گلستان کرد، دانی چه سان کرد؟
آنسان که من کردم، به دور زندگی با زندگانی
چو من فراری، بلبل به خواری، با سوگواری
گل از نظرها محو شد، همچون خیالات جوانی
کار گلزار، زار شد زار، شد پدیدار
دیو دی، یا خود بلای آسمانی
عارف قزوینی
برهم زد ایام نشاط و روزگار کامرانی
ظلم خزان کرد، با گلستان کرد، دانی چه سان کرد؟
آنسان که من کردم، به دور زندگی با زندگانی
چو من فراری، بلبل به خواری، با سوگواری
گل از نظرها محو شد، همچون خیالات جوانی
کار گلزار، زار شد زار، شد پدیدار
دیو دی، یا خود بلای آسمانی
عارف قزوینی
کاش ما را وصل بود وُ ناله ی هجران نبود ،
پای برگشتن درآن جانانه و جانان نبود ،
سالهاست احوال خویش بر چاه میگویم دگر
کاش ما را یوسف گمگشته ی کنعان نبود ،
صد زبان خواهم گه گویم یک به یک از حال خویش ،
کاش آهِ نومیدی .. در دل ویران نبود ،
روز شب با آرزویش روی میمالم به خاک ،
کاش در خیلِ سپهرم اخترم نقصان نبود ،
حال با صد تلخکامی گشته ام در حبس غم ،
عقل دور اندیش در اندیشه ی درمان نبود ،
کی توان صبری نمودن ؟ از فراق وُ هجر او ،
کاش ما را مرگ بود وُسستی پیمان نبود ،
مدتی شد کز خودم از بهر او دل کنده ام ،
کاش در اشعار ما ، مّه روی ما پنهان نبود ،
حال میپرسی ز من .. بی طره ی آن نازنین ،
کاش صد ها زخم دل ، در پیکر بی جان نبود ،
خاک میریزم به سر از باب این درماندگی ،
کاش میمردم چنین اشعار در دیوان نبود ،
من که میسوزم چو می آرم فراقش را زبان ،
کاش راحم قصه ات را اینچنین پایان نبود ،
@naab90
پای برگشتن درآن جانانه و جانان نبود ،
سالهاست احوال خویش بر چاه میگویم دگر
کاش ما را یوسف گمگشته ی کنعان نبود ،
صد زبان خواهم گه گویم یک به یک از حال خویش ،
کاش آهِ نومیدی .. در دل ویران نبود ،
روز شب با آرزویش روی میمالم به خاک ،
کاش در خیلِ سپهرم اخترم نقصان نبود ،
حال با صد تلخکامی گشته ام در حبس غم ،
عقل دور اندیش در اندیشه ی درمان نبود ،
کی توان صبری نمودن ؟ از فراق وُ هجر او ،
کاش ما را مرگ بود وُسستی پیمان نبود ،
مدتی شد کز خودم از بهر او دل کنده ام ،
کاش در اشعار ما ، مّه روی ما پنهان نبود ،
حال میپرسی ز من .. بی طره ی آن نازنین ،
کاش صد ها زخم دل ، در پیکر بی جان نبود ،
خاک میریزم به سر از باب این درماندگی ،
کاش میمردم چنین اشعار در دیوان نبود ،
من که میسوزم چو می آرم فراقش را زبان ،
کاش راحم قصه ات را اینچنین پایان نبود ،
@naab90
کاش
میشد
لحظه ای
کوتاه حتی
می کشیدم
در بغل
آن کودکی ها
خنده های شوق و
رقص شاپرک ها
دور گلهای بهاری
قصه ها و کرسیِ
مادربزرگ و قلبِ
خانه مادرم ...وقتی که
موهای فرم را شانه میزد
با سرانگشتان
گرم و مهربانش
لای هر پیچ و گره
را پونه ای می بست
با صد شوقِ جاری
در نگاه پرامیدش
آه ! مادر گونه هایم با
نوازش های دستت
خواب شیرین را
به چشمم هدیه میداد
ای دریغ از
روزهای رفته
بر باد و هزاران
آرزوی مانده در دل
من هنوزم
کودکی ها را چنان
معجونِ کمیابی برای
روزهای سخت و سردی
که خیال رفتن از
آغوش تنهایی و شبها
را ندارد ...
گوشه ای از ذهن خود
دارم ، که درمانی شود
بر بغضِ بی تاب گلویم
وقتی از دلتنگی و تلخیِ
این دنیای نامرد و
هزاران رنگ
جانم بر لبم آمد
مرا اندازه ی یک جرعه
آرامش بغل گیرد ...
چقدر آرامشت خوب است
دنیای قشنگ کودکی هایم
ولو در خاطر و حتی خیالی
دور از لمس دو دستانم
افسانه_احمدی_پونه
@naab90
میشد
لحظه ای
کوتاه حتی
می کشیدم
در بغل
آن کودکی ها
خنده های شوق و
رقص شاپرک ها
دور گلهای بهاری
قصه ها و کرسیِ
مادربزرگ و قلبِ
خانه مادرم ...وقتی که
موهای فرم را شانه میزد
با سرانگشتان
گرم و مهربانش
لای هر پیچ و گره
را پونه ای می بست
با صد شوقِ جاری
در نگاه پرامیدش
آه ! مادر گونه هایم با
نوازش های دستت
خواب شیرین را
به چشمم هدیه میداد
ای دریغ از
روزهای رفته
بر باد و هزاران
آرزوی مانده در دل
من هنوزم
کودکی ها را چنان
معجونِ کمیابی برای
روزهای سخت و سردی
که خیال رفتن از
آغوش تنهایی و شبها
را ندارد ...
گوشه ای از ذهن خود
دارم ، که درمانی شود
بر بغضِ بی تاب گلویم
وقتی از دلتنگی و تلخیِ
این دنیای نامرد و
هزاران رنگ
جانم بر لبم آمد
مرا اندازه ی یک جرعه
آرامش بغل گیرد ...
چقدر آرامشت خوب است
دنیای قشنگ کودکی هایم
ولو در خاطر و حتی خیالی
دور از لمس دو دستانم
افسانه_احمدی_پونه
@naab90
با تو من دیوانه ام، دیوانه بودن بهتر است
با تو گر درمانده ام، درمانده بودن بهتر است
چشم بستم با خیالت عشق و سرمستی کنم
ناگهان غم داد زد: دیوانه اوکه رفته است
غم نمی داند، در خیالم نیست جز یادت عزیز
باخیالت مست و مدهوش بودن بهتر است
مستم از اندیشه ات مدهوشم از یادت عزیز
فارغ از دنیا و این دیوانه بودن بهتر است
دلخوشی ای ندارم جز خیالی با خیالت دلبرم
باخیالت دلخوشم این دلخوشی ها بهتر است
هیچ نوری را ندیدم روشنی بخشد دلم
روشنای قلب من ، با تو بودن بهتر است
نشنکنم این عهد را هرگز به هر بهانه ای
مرد و مردانه به پای عهد ماندن بهتر است
در فراغت ناله های دلخراشم را ندیدی تا سحر
میرسد روزی سحر، پایان عمرم بهتر است...
@naab90
با تو گر درمانده ام، درمانده بودن بهتر است
چشم بستم با خیالت عشق و سرمستی کنم
ناگهان غم داد زد: دیوانه اوکه رفته است
غم نمی داند، در خیالم نیست جز یادت عزیز
باخیالت مست و مدهوش بودن بهتر است
مستم از اندیشه ات مدهوشم از یادت عزیز
فارغ از دنیا و این دیوانه بودن بهتر است
دلخوشی ای ندارم جز خیالی با خیالت دلبرم
باخیالت دلخوشم این دلخوشی ها بهتر است
هیچ نوری را ندیدم روشنی بخشد دلم
روشنای قلب من ، با تو بودن بهتر است
نشنکنم این عهد را هرگز به هر بهانه ای
مرد و مردانه به پای عهد ماندن بهتر است
در فراغت ناله های دلخراشم را ندیدی تا سحر
میرسد روزی سحر، پایان عمرم بهتر است...
@naab90
آدمهای نجیبی باشیم!
از آن نجیبهایی که زبانش
به هر دوستت دارمی نمیچرخد!
که حرمت عشق را نگه میدارند و
حضور هر کسی را به دایرهی قلب
و احساسشان راه نمیدهند!
جهان به این آدمها نیاز دارد،
که زندگی سرش بالا باشد
و ببالد به حضور شما!
آدمهای نجیبی باشید
سر به زیر، محترم
و در جای خود سرشار از احساس!
@naab90
از آن نجیبهایی که زبانش
به هر دوستت دارمی نمیچرخد!
که حرمت عشق را نگه میدارند و
حضور هر کسی را به دایرهی قلب
و احساسشان راه نمیدهند!
جهان به این آدمها نیاز دارد،
که زندگی سرش بالا باشد
و ببالد به حضور شما!
آدمهای نجیبی باشید
سر به زیر، محترم
و در جای خود سرشار از احساس!
@naab90
عاشق یکی شدم که نباید میشدم
یکی که بالا برم و پایین بیام مال من نمیشه
نه اینکه خدا نخوادا نه خودش نخواست که بشه
عاشق کسی شدم که شاید باهاش زیر بارون قدم نزدم
واسم شعرهای عاشقانه نخونده بهم نگفته تو دنیای منی و بدون تو میمیرم
مثل فیلمها داد نزده دیوونه من عاشقتم
ولی خوب تونست بدون این همه چیزا عاشقم کنه
عاشق یکی شدم که دیگه باید با رویاش بسازم
این بار از سرنوشت گله ندارم
تقصیر اون که نیست من اشتباهی عاشق شدم
من عاشق کسی شدم که میدونم اونم شاید به فکرم باشه
ولی فکر که چیزی نیست
مهم دله که نخواست دیگه بامن باشه
عاشق یکی شدم که الان دلم بد هواشو کرده
اینجاس که باور دارم عشق باید با آ با کلاه باشه
با آ با کلاه نوشته بشه چون همیشه سرش کلاه میره
ولی باهمه ی این حرفا من هنوز وایسادم و نشکستم
چون میگذرد غمی نیست
خیلی سخته از میان تمام آدمایی که آرزوشونی دل تنگ کسی باشی که هیچ وقت سهم تو نباشه...
یکی که بالا برم و پایین بیام مال من نمیشه
نه اینکه خدا نخوادا نه خودش نخواست که بشه
عاشق کسی شدم که شاید باهاش زیر بارون قدم نزدم
واسم شعرهای عاشقانه نخونده بهم نگفته تو دنیای منی و بدون تو میمیرم
مثل فیلمها داد نزده دیوونه من عاشقتم
ولی خوب تونست بدون این همه چیزا عاشقم کنه
عاشق یکی شدم که دیگه باید با رویاش بسازم
این بار از سرنوشت گله ندارم
تقصیر اون که نیست من اشتباهی عاشق شدم
من عاشق کسی شدم که میدونم اونم شاید به فکرم باشه
ولی فکر که چیزی نیست
مهم دله که نخواست دیگه بامن باشه
عاشق یکی شدم که الان دلم بد هواشو کرده
اینجاس که باور دارم عشق باید با آ با کلاه باشه
با آ با کلاه نوشته بشه چون همیشه سرش کلاه میره
ولی باهمه ی این حرفا من هنوز وایسادم و نشکستم
چون میگذرد غمی نیست
خیلی سخته از میان تمام آدمایی که آرزوشونی دل تنگ کسی باشی که هیچ وقت سهم تو نباشه...
به من آهسته بگو ، عشق سلام ...
چه خبر ، از غم دنیا ؟
دلِ من خسته نباشی ،
نَفست گرم و دلت شاد .
مبادا که از این رنج ، برنجی !!!
که جهان گَشته پر از درد .
به من آهسته بگو نیست جهان جای قشنگی .
بُگُذار هرچه بدی هست ، در این خاک بماند .
من و تو رهگذرِ کوچهیِ عشقیم .
و همین بس که تورا دوست بِدارم .
نکند خسته شَوی یا که بِبازی ؟
من کنارِ تو نشستم ،
که تو بر عشق بنازی .
نیما_یوشیج
@naab90
چه خبر ، از غم دنیا ؟
دلِ من خسته نباشی ،
نَفست گرم و دلت شاد .
مبادا که از این رنج ، برنجی !!!
که جهان گَشته پر از درد .
به من آهسته بگو نیست جهان جای قشنگی .
بُگُذار هرچه بدی هست ، در این خاک بماند .
من و تو رهگذرِ کوچهیِ عشقیم .
و همین بس که تورا دوست بِدارم .
نکند خسته شَوی یا که بِبازی ؟
من کنارِ تو نشستم ،
که تو بر عشق بنازی .
نیما_یوشیج
@naab90
خانهام ابریست
یکسره روی زمین ابریست با آن.
از فراز گردنه خرد و خراب و مست
باد میپیچد.
یکسره دنیا خراب از اوست
و حواس من!
آی نِیزن که تو را
آوای نی بردهست دور از ره کجایی؟
خانهام ابریست اما
ابر بارانش گرفتهست.
در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم،
من به روی آفتابم
میبرم در ساحت دریا نظاره.
و همه دنیا خراب و خرد از باد است
و به ره،
نِیزن که دائم مینوازد نی،
در این دنیای ابراندود
راه خود را دارد اندر پیش
خانه ام ابریست اما در خیال روزهاى روشنم......
نیما_یوشیج
@naab90
یکسره روی زمین ابریست با آن.
از فراز گردنه خرد و خراب و مست
باد میپیچد.
یکسره دنیا خراب از اوست
و حواس من!
آی نِیزن که تو را
آوای نی بردهست دور از ره کجایی؟
خانهام ابریست اما
ابر بارانش گرفتهست.
در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم،
من به روی آفتابم
میبرم در ساحت دریا نظاره.
و همه دنیا خراب و خرد از باد است
و به ره،
نِیزن که دائم مینوازد نی،
در این دنیای ابراندود
راه خود را دارد اندر پیش
خانه ام ابریست اما در خیال روزهاى روشنم......
نیما_یوشیج
@naab90
آمدهام ڪه سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم ڪه نے، نے شڪنم شڪر برم
آمدهام چو عقل و جان از همه دیدهها نهان
تا سوے جان و دیدگان مشعله نظر برم
آمدهام ڪه ره زنم بر سر گنج شه زنم
آمدهام ڪه زر برم زر نبرم خبر برم
گر شڪند دل مرا جان بدهم به دل شڪن
گر ز سرم ڪله برد من ز میان ڪمر برم
اوست نشسته در نظر، من به ڪجا نظر ڪنم
اوست گرفته شهر دل من به ڪجا سفر برم
مولانا
@naab90
ور تو بگوییم ڪه نے، نے شڪنم شڪر برم
آمدهام چو عقل و جان از همه دیدهها نهان
تا سوے جان و دیدگان مشعله نظر برم
آمدهام ڪه ره زنم بر سر گنج شه زنم
آمدهام ڪه زر برم زر نبرم خبر برم
گر شڪند دل مرا جان بدهم به دل شڪن
گر ز سرم ڪله برد من ز میان ڪمر برم
اوست نشسته در نظر، من به ڪجا نظر ڪنم
اوست گرفته شهر دل من به ڪجا سفر برم
مولانا
@naab90
به غم خویش چنان شیفته کردی بازم
کز خیال تو به خود نیز نمیپردازم
هر که از نالهٔ شبگیر من آگاه شود
هیچ شک نیست که چون روز بداند رازم
گفته بودی: خبری ده، که ز هجرم چونی؟
آن چنانم که ببینی و ندانی بازم
عهد کردی که: نسوزی به غم خویش مرا
هیچ غم نیست، تو میسوز، که من میسازم
بعد ازین با رخ خوب تو نظر خواهم باخت
گو: همه شهر بدانند که: شاهد بازم
آن چنان بر دل من ناز تو خوش میآید
که حلالت نکنم گر نکشی از نازم
اوحدی_مراغه ای
@naab90
کز خیال تو به خود نیز نمیپردازم
هر که از نالهٔ شبگیر من آگاه شود
هیچ شک نیست که چون روز بداند رازم
گفته بودی: خبری ده، که ز هجرم چونی؟
آن چنانم که ببینی و ندانی بازم
عهد کردی که: نسوزی به غم خویش مرا
هیچ غم نیست، تو میسوز، که من میسازم
بعد ازین با رخ خوب تو نظر خواهم باخت
گو: همه شهر بدانند که: شاهد بازم
آن چنان بر دل من ناز تو خوش میآید
که حلالت نکنم گر نکشی از نازم
اوحدی_مراغه ای
@naab90