تو زلیخایی و من یوسفِ آشفته سرم
دوست دارم که خودم پیرهنت را بدرم
تو هر اندازه که بگریزی و پرهیز کنی
من همان قدر به آغوش تو مشتاق ترم
قصه برعکس شده، نوحم و طوفان زدهام
کشتی سوخته ای مانده میان جگرم!
دو قدم پیش بیا ای قدمت بر سر چشم
دو قدم تا که تو را تنگ بگیرم به برم
تو به اندازهی هر یک قدمم آتشی و
من به اندازهی هر یک نفست شعله ورم
دور تر می شوی و بی خبر از حال منی
پیش می آیم و از شرم لبت با خبرم!
آه و صد آه خلیلِ بُتِ خالت شدهام
شکر و صد شکر که اعجاز ندارد تبرم
چه کُنم با دو لبت؟ دل بکنم یا نکنم؟
چه کنم جان و دلم را؟ ببرم یا نبرم؟
تو اگر نازکنان پا بگذاری به سرم
من هم از جان خودم نازکنان میگذرم
#محمد_قلی_نسب
@naab90
دوست دارم که خودم پیرهنت را بدرم
تو هر اندازه که بگریزی و پرهیز کنی
من همان قدر به آغوش تو مشتاق ترم
قصه برعکس شده، نوحم و طوفان زدهام
کشتی سوخته ای مانده میان جگرم!
دو قدم پیش بیا ای قدمت بر سر چشم
دو قدم تا که تو را تنگ بگیرم به برم
تو به اندازهی هر یک قدمم آتشی و
من به اندازهی هر یک نفست شعله ورم
دور تر می شوی و بی خبر از حال منی
پیش می آیم و از شرم لبت با خبرم!
آه و صد آه خلیلِ بُتِ خالت شدهام
شکر و صد شکر که اعجاز ندارد تبرم
چه کُنم با دو لبت؟ دل بکنم یا نکنم؟
چه کنم جان و دلم را؟ ببرم یا نبرم؟
تو اگر نازکنان پا بگذاری به سرم
من هم از جان خودم نازکنان میگذرم
#محمد_قلی_نسب
@naab90
دلم تنگ تو بود که پاییز
را عاشقانه سرودم و حالا
به اندازهی تمام ِ روزهای
زمستان اتاقم گرم است
#شیما_سبحانی
را عاشقانه سرودم و حالا
به اندازهی تمام ِ روزهای
زمستان اتاقم گرم است
#شیما_سبحانی
و بقول اخوان ثالث:
دلم گهواره غم های عالم
ز مشرق تا به مغرب تاب میخورد
از جاده ی احساس تو ، از درد نوشتم
از یک دل غمگین، دل یک مرد نوشتم
ازقصه ی شبهای بلندی که تو بودی
تا خاطره هایی که شدند زرد نوشتم
از چک چک هر قطره ز دلتنگی قلبم
ز اوارگی این دل شبگرد نوشتم
از کوشش بی حاصل این قلب شکسته
تا فاصله هایی که غم آورد نوشتم
از سوز نفس گیر رخ سرد حضورت
از یک شب طوفانی نامرد نوشتم
از درد فراق و غم دلتنگی شبها
تا ضجه که تاثیر نمى کرد نوشتم
افسوس نشد باشی و همدرد بمانی
شاعر شدم و از دل پر درد نوشتم
@naab90
از یک دل غمگین، دل یک مرد نوشتم
ازقصه ی شبهای بلندی که تو بودی
تا خاطره هایی که شدند زرد نوشتم
از چک چک هر قطره ز دلتنگی قلبم
ز اوارگی این دل شبگرد نوشتم
از کوشش بی حاصل این قلب شکسته
تا فاصله هایی که غم آورد نوشتم
از سوز نفس گیر رخ سرد حضورت
از یک شب طوفانی نامرد نوشتم
از درد فراق و غم دلتنگی شبها
تا ضجه که تاثیر نمى کرد نوشتم
افسوس نشد باشی و همدرد بمانی
شاعر شدم و از دل پر درد نوشتم
@naab90
سلام ای ساقی مستان! سلام ای یار! یا ساقی!
ببین حال مرا و تشنهام مگذار یا ساقی!
خرابم، خانهات آباد بزمم را بساز امشب
مدد کن تا نباشم لحظهای هشیار، یا ساقی!
کرامت کن، کمی تنها کمی حال مرا خوش کن
کمت بیش است از بسیار در بسیار، یا ساقی!
اگر در خوابم بی باده سر کردم، غلط کردم
مرا آنی به حال خویشتن مسپار، یا ساقی!
عجب حال خوشی دارند با چشمت سیه مستان!
به بادا میکنی درمان صد بیمار، یا ساقی
خمارم رو به راهم کن، گرفتارم نگاهم کن
که بی تو کار من خواهد گذشت از کار، یاساقی!
چنین از دست خواهم رفت، بین ما وساطت کن
بیا دست مرا در دست می بگذار، یا ساقی!
وضو از باده کوثر گرفتم، تا که آوردم
به لب نام تورا، یا حیدر کرار یا ساقی!
#محمود_حبیبی
@naab90
ببین حال مرا و تشنهام مگذار یا ساقی!
خرابم، خانهات آباد بزمم را بساز امشب
مدد کن تا نباشم لحظهای هشیار، یا ساقی!
کرامت کن، کمی تنها کمی حال مرا خوش کن
کمت بیش است از بسیار در بسیار، یا ساقی!
اگر در خوابم بی باده سر کردم، غلط کردم
مرا آنی به حال خویشتن مسپار، یا ساقی!
عجب حال خوشی دارند با چشمت سیه مستان!
به بادا میکنی درمان صد بیمار، یا ساقی
خمارم رو به راهم کن، گرفتارم نگاهم کن
که بی تو کار من خواهد گذشت از کار، یاساقی!
چنین از دست خواهم رفت، بین ما وساطت کن
بیا دست مرا در دست می بگذار، یا ساقی!
وضو از باده کوثر گرفتم، تا که آوردم
به لب نام تورا، یا حیدر کرار یا ساقی!
#محمود_حبیبی
@naab90
حرف دارم می شود در را به رویم وا کنی ؟
لحظه ای من را در آغوش نگاهت جا کنی؟
آنچه را عاشق بگوید قصه ای ناگفتنی ست
با دلت بشنو بخواه این راز را پیدا کنی
قطره باشی می توانی بوسه ای بر گل زنی
رود باشی می توانی عشق با دریا کنی
آسمان از روی ماهت ابرها را پس بزن
تا دمی بیداری اَم را غرق در رویا کنی
فصل پاییزم ،زمستان گفت جورم را بکش
کاش می شد دست آدم برفی اَت را (ها) کنی
خانه ات آباد باید از شتربان بشنوم
آمدی مجنون خود را راهیِ صحرا کنی؟
بادبان ها لاشه ام را سمت ساحل می برند
ناخدا باید برایم مجلسی بر پا کنی
شمع هشیاری ندیدم در شبت سوسو زند
میچکم از شعله شاید با فروغم تا کنی
رو نگیر از من که از آیینه هم صادق ترم
خویش را در من ببین تا عشق را معنا کنی
@naab90
لحظه ای من را در آغوش نگاهت جا کنی؟
آنچه را عاشق بگوید قصه ای ناگفتنی ست
با دلت بشنو بخواه این راز را پیدا کنی
قطره باشی می توانی بوسه ای بر گل زنی
رود باشی می توانی عشق با دریا کنی
آسمان از روی ماهت ابرها را پس بزن
تا دمی بیداری اَم را غرق در رویا کنی
فصل پاییزم ،زمستان گفت جورم را بکش
کاش می شد دست آدم برفی اَت را (ها) کنی
خانه ات آباد باید از شتربان بشنوم
آمدی مجنون خود را راهیِ صحرا کنی؟
بادبان ها لاشه ام را سمت ساحل می برند
ناخدا باید برایم مجلسی بر پا کنی
شمع هشیاری ندیدم در شبت سوسو زند
میچکم از شعله شاید با فروغم تا کنی
رو نگیر از من که از آیینه هم صادق ترم
خویش را در من ببین تا عشق را معنا کنی
@naab90
يار و همسر نگرفتــــــم که گـــــــــــرو بود سرم
تــــو شدي مادر و من با همه پيري پســـــــرم
تو جگـــــرگوشه هم از شير بريدي و هنـــــــوز
من بيچـــــــاره همان عاشق خونيــن جگــــرم
خون دل مي خورم و چشــــــم نظربازم جـــام
جرمم اين است که صاحبــــدل و صاحب نظـرم
من که با عشق نرانــــــدم به جوانـي هوسي
هوس عشق و جوانـــي ست به پيــرانه سرم
پدرت گوهــــــــــر خود تا به زر و سيم فــروخت
پدر عشق بسوزد که درآمد پـــــــدرم
عشـــق و آزادگــي و حسن و جوانــي و هنـــر
عجبــا هيچ نيرزيـــــــــــــــد که بي سيم و زرم
هنــــــــــــرم کاش گره بند زر و سيمـــــــم بود
که ببــــــــــــــازار تو کـــــــــاري نگشود از هنرم
سيـــــــزده را همه عالم بدر امروز از شهـــر
من خود آن سيزدهـــــــم کز همه عالم بـدرم
تا بديـــــــــوار و درش تازه کنم عهـد قــــــــديم
گاهـــــــــي از کوچه معشوقه خود مي گــذرم
تو از آن دگـــــــــــــري، رو که مـــــرا ياد تو بس
خود تو دانـــــــــي که من از کان جهاني دگرم
از شکــــــــــــار دگران چشم و دلي دارم سير
شيــــــــــرم و جوي شغــــــالان نبود آبخـــورم
خون دل مـــــــوج زند در جگــــــرم چون ياقوت
شهــــريــــــارا چکنم لعلــــم و والا گهـــــرم
شهـــریار
@naab90
تــــو شدي مادر و من با همه پيري پســـــــرم
تو جگـــــرگوشه هم از شير بريدي و هنـــــــوز
من بيچـــــــاره همان عاشق خونيــن جگــــرم
خون دل مي خورم و چشــــــم نظربازم جـــام
جرمم اين است که صاحبــــدل و صاحب نظـرم
من که با عشق نرانــــــدم به جوانـي هوسي
هوس عشق و جوانـــي ست به پيــرانه سرم
پدرت گوهــــــــــر خود تا به زر و سيم فــروخت
پدر عشق بسوزد که درآمد پـــــــدرم
عشـــق و آزادگــي و حسن و جوانــي و هنـــر
عجبــا هيچ نيرزيـــــــــــــــد که بي سيم و زرم
هنــــــــــــرم کاش گره بند زر و سيمـــــــم بود
که ببــــــــــــــازار تو کـــــــــاري نگشود از هنرم
سيـــــــزده را همه عالم بدر امروز از شهـــر
من خود آن سيزدهـــــــم کز همه عالم بـدرم
تا بديـــــــــوار و درش تازه کنم عهـد قــــــــديم
گاهـــــــــي از کوچه معشوقه خود مي گــذرم
تو از آن دگـــــــــــــري، رو که مـــــرا ياد تو بس
خود تو دانـــــــــي که من از کان جهاني دگرم
از شکــــــــــــار دگران چشم و دلي دارم سير
شيــــــــــرم و جوي شغــــــالان نبود آبخـــورم
خون دل مـــــــوج زند در جگــــــرم چون ياقوت
شهــــريــــــارا چکنم لعلــــم و والا گهـــــرم
شهـــریار
@naab90
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی
به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی
چه خیال میتوان بست و کدام خواب نوشین
به ازین در تماشا که به روی من گشادی
تویی آن که از تو خیزد همه خرمی و سبزی
نظر کدام سروی؟ نفس کدام بادی؟
همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتی
همه رنگی و نگاری مگر از بهار زادی
ز کدام ره رسیدی ز کدام در گذشتی
که ندیده دیده رویت به درون دل فتادی
به کرانههای معنی نرسد سخن چه گویم
که نهفته با دل سایه چه در میان نهادی
هوشنگ_ابتهاج
@naab90
به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی
چه خیال میتوان بست و کدام خواب نوشین
به ازین در تماشا که به روی من گشادی
تویی آن که از تو خیزد همه خرمی و سبزی
نظر کدام سروی؟ نفس کدام بادی؟
همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتی
همه رنگی و نگاری مگر از بهار زادی
ز کدام ره رسیدی ز کدام در گذشتی
که ندیده دیده رویت به درون دل فتادی
به کرانههای معنی نرسد سخن چه گویم
که نهفته با دل سایه چه در میان نهادی
هوشنگ_ابتهاج
@naab90
هر که مجموع نباشد به تماشا نرود
یار با یار سفرکرده به تنها نرود
باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش
صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود
بر دل آویختگان عرصه عالم تنگست
کان که جایی به گل افتاد دگر جا نرود
هرگز اندیشه یار از دل دیوانه عشق
به تماشای گل و سبزه و صحرا نرود
به سر خار مغیلان بروم با تو چنان
به ارادت که یکی بر سر دیبا نرود
باغبانان به شب از زحمت بلبل چونند
که در ایام گل از باغچه غوغا نرود
همه عالم سخنم رفت و به گوشت نرسید
آری آن جا که تو باشی سخن ما نرود
هر که ما را به نصیحت ز تو میپیچد روی
گو به شمشیر که عاشق به مدارا نرود
ماه رخسار بپوشی تو بت یغمایی
تا دل خلقی از این شهر به یغما نرود
گوهر قیمتی از کام نهنگان آرند
هر که او را غم جانست به دریا نرود
سعدیا بار کش و یار فراموش مکن
مهر وامق به جفا کردن عذرا نرود
@naab90
یار با یار سفرکرده به تنها نرود
باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش
صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود
بر دل آویختگان عرصه عالم تنگست
کان که جایی به گل افتاد دگر جا نرود
هرگز اندیشه یار از دل دیوانه عشق
به تماشای گل و سبزه و صحرا نرود
به سر خار مغیلان بروم با تو چنان
به ارادت که یکی بر سر دیبا نرود
باغبانان به شب از زحمت بلبل چونند
که در ایام گل از باغچه غوغا نرود
همه عالم سخنم رفت و به گوشت نرسید
آری آن جا که تو باشی سخن ما نرود
هر که ما را به نصیحت ز تو میپیچد روی
گو به شمشیر که عاشق به مدارا نرود
ماه رخسار بپوشی تو بت یغمایی
تا دل خلقی از این شهر به یغما نرود
گوهر قیمتی از کام نهنگان آرند
هر که او را غم جانست به دریا نرود
سعدیا بار کش و یار فراموش مکن
مهر وامق به جفا کردن عذرا نرود
@naab90
می روی
تمام که نمی شوی...
تنها میروی و من به ردپایت...
که روی « زندگی ام » مانده...
خیره میشوم...
#عباس_معروفی
می روی
تمام که نمی شوی...
تنها میروی و من به ردپایت...
که روی « زندگی ام » مانده...
خیره میشوم...
#عباس_معروفی